ميزان الحكمه جلد ۹

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۸ -


((بـگو : اى پروردگار من ! مرا به راستى و نيكويى داخل گردان و به راستى و نيكويى بيرون بر و مرا از جانب خودپيروزى و يارى عطا كن بگو : حق آمد و باطل نابود شد حقا كه باطل نابود شدنى است )).
((مـى گـويـند : اگر راست مى گوييد, پيروزى چه وقت خواهد بود؟
بگو : در روز پيروزى ايمان آوردن كافران سودشان ندهد و مهلتشان ندهند پس , از ايشان اعراض كن و منتظر باش كه آنها نيز در انتظارند)).
ـ امـام على (ع ) : پيامبر خدا(ص ) در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نيز مكه را فتح كرد.
ـ امام رضا(ع ) : روزى كه پيامبر خدا(ص ) مكه را فتح كرد, بتها كه تعدادشان سيصد و شصت عدد بودپيرامون كعبه نصب شده بودند آن حضرت با چوبى كه در دستش بود به آنها مى زد و مى فرمود : حق آمد و باطل نابود شد, براستى كه باطل نابود شدنى است حق آمد و باطل ديگر آغاز نمى شود و برنمى گردد در اين هنگام بتها يكى يكى به رو در مى افتادند.
ـ عـمـر بـن خـطـاب : چون روز فتح شد و پيامبر خدا به مكه در آمد, دنبال صفوان بن اميه و ابو سفيان بن حرب و حارث بن هشام فرستاد عمر مى گويد : من با خودم گفتم : خدا آنها را به چنگ ما انداخت , سزاى اعمالشان را به آنها خواهم چشاند اما پيامبر خدا(ص ) به آنان فرمود : من امروز به شـما همان مى گويم كه يوسف به برادرانش گفت : ((امروز ملامتى بر شما نيست خداوند شما را بـبـخـشـايـد كـه او مهربانترين مهربانان است )) عمر گفت : من از اين كه چنان فكرى در مغزم گذشت و پيامبر خدا(ص ) به آنها چنان گفت , از پيامبر خدا(ص ) شرمنده شدم .

ـ عـبـدالرحمن بن صفوان : روز فتح مكه لباسم را پوشيدم و از خانه بيرون آمدم و در راه با پيامبر خـداكـه از كـعبه بيرون آمده بود, برخوردم از عمر پرسيدم پيامبر(ص ) وقتى داخل كعبه شد چه كرد؟
عمرگفت : دو ركعت نماز خواند.
ـ از عـثمان بن عفان نقل شده است كه وى در روز فتح مكه , دست ابن ابى سرح را گرفت و او را (بـراى گرفتن امان ) نزد پيامبر(ص ) آورد ـ پيامبر خدا(ص ) قبلا دستور داده بود كه هر كس ابن ابى سرح را ديداو را بكشد, گرچه خود را به پرده هاى كعبه آويخته باشد ـ و عرض كرد : اى پيامبر خـدا! ابن ابى سرح راهم مانند بقيه مردم ببخش ابن ابى سرح دستش را به سوى پيامبر دراز كرد, امـا پـيـامـبر سرش را از اوبرگرداند بار ديگر دستش را دراز كرد, پيامبر خدا دستش را از او كنار كشيد براى بار سوم دست خود رابه سوى آن حضرت كشيد و اين بار پيامبر با او بيعت كرد و امانش داد وقتى او رفت پيامبر خدا(ص )فرمود : مگر نديديد با او چه كردم ؟
عرض كردند : اى پيامبر خدا! چـرا بـه مـا اشـاره نفرموديد (كه او رابكشيم )؟
پيامبر خدا فرمود : در اسلام اشاره كردن و بى خبر كـشـتـن (تـرور) وجـود ندارد ايمان , بى خبركشتن را ممنوع كرده و پيامبران به غافلگير كردن و خيانت اشاره نمى كنند.
ـ جـابـر : هنگامى كه با پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شديم ,در خانه كعبه و پيرامون آن سيصدوشصت بـت نصب شده بود كه به جاى خداعبادت مى شدند پيامبرخدا(ص )دستور داد همه آنها راسرنگون كـردنـد سپس فرمود : حق آمد و باطل نابود شد و براستى كه باطل نابودشدنى است آن گاه داخل كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند در آن جا پيكره ابراهيم و اسماعيل و اسحاق رامشاهده كرد و ديد در دسـت ابـراهيم چوبه هاى تيرهاى قمار,قراردارد و در حال قرعه زدن است پيامبر خدا فرمود:خدا اينان (مشركان )را بكشد, ابراهيم كسى نبود كه با تيرهاى قمار قرعه بزند.
ـ سـهـيـل بن عمرو : زمانى كه پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شد و پيروز گرديد, من به خانه ام رفتم ودر را بـه روى خـودم بـسـتـم و بـه فـرزندم عبداللّه بن سهيل پيغام فرستادم كه از محمد برايم امـان بـگـيرد, زيرا از كشته شدن ايمن نيستم عبداللّه بن سهيل نزد پيامبر رفت و عرض كرد : اى پـيـامـبـرخـدا, آيـا پـدرم را امان مى دهيد؟
حضرت فرمود : آرى , او در امان خداست , بنابراين , از خـانـه بـيرون بيايد پيامبر خدا(ص ) آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند, فرمود : هر يك از شما سـهـيـل را ديـد بـه او نـگاه تند نكند او بايد از خانه بيرون بيايد به جان خودم قسم كه سهيل آدم خـردمند وبزرگوارى است و كسى چون او چنان نيست كه اسلام را نشناسد و بخوبى مى داند كه آيـيـنـى كـه برآن بوده است برايش سودى ندارد پس , عبداللّه نزد پدر خود رفت و فرموده پيامبر خدا(ص ) رابه اطلاع او رسانيد سهيل گفت : به خدا قسم كه او در خردى و بزرگى نيكوكار بوده و هـسـت سـهيل در اسلام آوردن همچنان سرگردان و مردد بود و در جنگ حنين با آن كه هنوز مـشرك بود, پيامبر خدا(ص ) را همراهى كرد و در جعرانه اسلام آورد و پيامبر خدا(ص ) در آن روز ازغنايم حنين يكصد شتر به او داد.
ـ يـحـيى بن يزيد بن ابى مريم سلولى از قول پدرخود ازجدش نقل مى كند :درروزفتح مكه كه جلو قربانيها را گرفته بودند, به حضور پيامبرخدا(ص )رسيدم حارث بن هشام نزد حضرت آمدو گفت : اى مـحـمد! مشتى فرومايه و اوباش آورده اى كه به كمك آنها با ما بجنگى ؟
پيامبر خدا(ص ) به او فرمود خاموش , اينها بهتر از تو و هم مسلكان تو هستند اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند.

جنگ حنين و طائف و اوطاس .

قرآن .

((خدا شما را در بسيارى جاها يارى كرد و نيز در روز حنين , آن گاه كه انبوهى لشكرتان شما را به شـگـفـت آورده بـودولـى كـمـتـر سودى به شما نداد و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ شد و بـازگـشـتـيـد و بـه دشمن پشت كرديد آن گاه خداآرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو فـرستاد و سپاهيانى فرستاد كه آنها را نديديد و كافران را عذاب كرد و اين كيفر كافران است از آن پس خدا توبه هر كس را كه بخواهد مى پذيرد و خدا آمرزنده و مهربان است )).
ـ امـام صـادق (ع ) : روزى سخت تر از روز جنگ حنين بر پيامبر(ص ) نگذشت , چرا كه عربهابر ضد آن حضرت ياغى شدند.
ـ از دعـاهـاى پيامبر خدا(ص ) در روز جنگ حنين : بار خدايا! تو اگر بخواهى بعد از اين روزديگر پرستش نخواهى شد.
ـ ابـو اسـحـاق : مـردى بـه بـرا گـفت : اى ابا ماره ! آيا در روز جنگ حنين گريختيد؟
او گفت :گـواهـى مـى دهـم كـه پـيـامر(ص ) نگريخت , بلكه مسلمانان شتابان و بى زره به سوى اين تيره هـوازن كـه مردمانى تيرانداز بودند, رهسپار شدند آنان مسلمانان را تيرباران كردند, به طورى كه انـبـوه تـيـرهـاى آنان همچون هجوم دسته هاى ملخ بود لذا مسلمانان پراكنده شدند و گريختند دشـمن به طرف پيامبر خدا(ص ), در حالى كه ابوسفيان بن حارث لگام استر آن حضرت را گرفته بـود,هـجـوم آورد پـيـامـبـر خدا(ص ) از استر فرود آمد و از خداوند طلب نصرت كرد و دعا نمود ومى گفت :.
من پيامبر هستم و اين دروغ نيست .

من پور عبد المطلبم .

خدايا! نصرت و ياريت را فرو فرست : برا گفت : به خدا سوگند هرگاه جنگ شدت مى گرفت ما خود را در پناه پيامبر قرار مى داديم و كسى كه به موازات او مى ايستاد براستى شجاع بود.
ـ امـام حسين (ع ) : از كسانى كه در روز جنگ حنين همراه پيامبر خدا(ص ) پايدارى كردند,عباس بود و على و ابو سفيان بن حارث و عقيل بن ابى طالب و عبداللّه بن زبير بن عبدالمطلب وزبير بن عوام و اسامة بن زيد.
ـ انس : در روز جنگ حنين پيامبر(ص ) فرمود : حالا تنور جنگ شلعه ور شد در آن روز على بن ابى طالب پيشاپيش پيامبر, از همه سخت تر مى جنگيد.

جنگ تبوك .

قرآن .

((با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز قيامت ايمان نمى آورند و چيزهايى را كه خدا و پيامبرش حـرام كـرده است برخود حرام نمى كنند و دين حق را نمى پذيرند, بجنگيد تا آن گاه كه به دست خود ذليلانه جزيه دهند)).

غسل .

علت غسل .

ـ امـام رضا(ع ) : علت غسل جنابت , پاكيزگى است و اين كه انسان خودش را از آلودگيى كه به او رسيده (منى ) و نيز ساير بدنش را پاك كند.
ـ عـلت غسل دادن ميت , آن است كه از آلودگيهاى بيماريهايش و انواع مرضهايى كه دروجودش بوده است پاك و پاكيزه شود, زيرا او به ملاقات فرشتگان مى رود و با اهل آخرت تماس مى گيرد.
عـلـت ديـگـرش ايـن اسـت كه منى و نجاستى كه انسان از آن آفريده شده است , در هنگام مرگ از ميت خارج مى شود و جنب مى گردد پس , بدين جهت بايد غسل داده شود.
علت غسل كردن كسى كه ميت را غسل داده يا او را مس كرده نيز روشن است , زيراترشحات بدن مـيـت بـه او سـرايـت مـى كـند چه , وقتى روح از بدن ميت خارج شود, بيشتر آلودگيهاو آفات او بـاقى مى ماند از اين رو هم بايد او را پاكيزه كرد و هم خود را (از آلودگيهايى كه بر اثرتماس با بدن او به انسان مى رسد) پاك و تميز گردانيد.
ـ علت غسل عيد و جمعه و ديگر غسلها تعظيم و احترام بنده نسبت به پروردگارش و روى كردن به آن بخشنده بزرگوار است و طلب آمرزش براى گناهان خود.

انواع غسل .

ـ امـام صادق (ع ) : غسل در چهارده مورد صورت مى گيرد : غسل ميت , غسل جنابت , غسل كسى كـه ميت را غسل مى دهد, غسل جمعه , غسل عيدين , غسل روز عرفه , غسل احرام , غسل براى وارد شـدن بـه كـعـبه , غسل براى داخل شدن به مدينه , غسل براى داخل شدن به حرم , غسل زيارت و غسل شب هاى نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان .

ـ در پاسخ سؤال سماعه از غسل جمعه : در سفر و غير سفر واجب است جز اين كه در سفر, باوجود كـمبود آب , براى زنان رخصت داده شده (و اين وجوب از گردن آنها برداشته شده است )حضرت فـرمـود: غسل جنابت واجب است , غسل حائض بعد از آن كه پاك شد واجب است وغسل استحاضه هرگاه زن مستحاضه بر شرمگاه خود مقدار زيادى پنبه بگذارد و خون از آن بيرون زند بر او واجب اسـت غـسـل نـفـاس واجب است , غسل نوزاد واجب است , غسل ميت واجب است , غسل مس ميت واجـب است , غسل كسى كه محرم مى شود واجب است , غسل روز عرفه (نهم ذيحجه )واجب است , غـسـل زيـارت (خانه خدا و طواف آن ) واجب است , مگر اين كه شخص بيمارى داشته باشد, غسل داخـل شـدن بـه خانه (كعبه ) واجب است , غسل داخل شدن به حرم مستحب است كه كسى جز با غـسـل وارد آن نـشـود و غسل مباهله واجب است , غسل نماز باران واجب است , غسل شب اول ماه رمضان مستحب است , غسل شب بيست ويكم (رمضان ) سنت است ,غسل شب بيست و سوم را ترك مـكن , زيرا در يكى از اين دو شب احتمال شب قدر مى رود,غسل روز فطر و غسل روز قربان سنت است و من دوست ندارم آنها را ترك كنم و غسل استخاره (نماز استخاره ) مستحب است .

صدوق مانند اين حديث را به اسناد خود از سماعة بن مهران روايت كرده , با اين تفاوت كه در روايت او آمده است : غسل در هنگام داخل شدن به حرم لازم است و مستحب است كه جز باغسل وارد آن نشوى .

كـلـيـنـى نـيـز مـانـنـد اين حديث را از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از عثمان بن عيسى روايـت كـرده , منتها غسل مس ميت و غسل محرم و غسل روز عرفه و غسل در هنگام داخل شدن به حرم و غسل مباهله را, از قلم انداخته است .

شـيـخ و ديـگران وجوب غسل در اين موارد را, بجز در غسلهاى ششگانه واجب , حمل براستحباب مؤكد كرده اند و گفته اند كه اخبار و روايات (ديگر) بر واجب نبودن اين غسلها دلالت دارند.
ـ امام باقر(ع ) : غسل در هفده مورد مى باشد:در شب هفدهم و شب نوزدهم و شب بيست ويكم و شب بيست وسوم كه در اين شبها (يا شب بيست و سوم ) احتمال شب قدر مى رود و غسل عيدين (فطر و قربان ) و در هنگام داخل شدن به حرمين (خانه خدا و حرم پيامبر خدا) و در روززيارت (خانه خدا و طـواف آن ) و روزى كـه داخـل كـعـبـه مى شوى و روز ترويه (هشتم ذيحجه ) وروز عرفه (نهم ذيحجه ) و هرگاه ميتى را غسل دهى و كفن كنى , يا بعد از آن كه بدنش سرد شده باشد, بدنت با او تماس پيدا كند و روز جمعه و غسل خورشيد گرفتگى در صورتى كه تمام قرص خورشيد بگيرد و از خـواب بيدار شوى و نماز به جا نياورده باشى در اين صورت بايدغسل كنى و نماز را قضا كنى و (بالاخره ) غسل جنابت واجب است .

ـ مـحـمـد بن مسلم نيز از امام باقر(ع ) مانند اين حديث را روايت كرده و در آن روايت , غسل ميت اضـافه شده است محمد بن مسلم سپس مى گويد : عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گفت ابو عبداللّه (امـام صـادق )(ع ) به من فرمود: در شب بيست و چهارم (رمضان ) غسل كن و تو را چه زيان كه در هر دو شب اين كار را انجام دهى .

ـ امـام رضـا(ع ) در نـامه اى كه به مامون نوشت , فرمود : غسل روز جمعه سنت است , غسل عيدين (فـطـر و قربان ) و غسل داخل شدن به مكه و مدينه و غسل زيارت و غسل احرام و غسل شب اول و شـب هـفدهم و شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سوم ماه رمضان ,سنت است غسل جنابت واجب است و غسل حيض نيز مانند آن (واجب ) است .

دغلكارى و ناراستى .

ناسرگى .

ناسرگى ((16)) .
ـ امام على (ع ) : ناسرگى , خصلت مردمان سركش است .

ـ ناسرگى , موجب ناسزا شنيدن مى شود.
ـ ناسرگى , بدترين نيرنگ است .

ـ ناسرگى , از اخلاق فرومايگان است .

ـ ناسره , زبانش شيرين است و دلش تلخ .

ـ از نشانه هاى بدبختى , ناسرگى با دوست است .

ـ بدترين مردم , كسى است كه با مردم ناسرگى كند.
ـ امـام كاظم (ع ) چون بر هشام بن حكم كه در سايه (تاريكى ) مشغول فروختن پارچه شاپورى بود, گـذشـت , فـرمـود : اى هـشـام ! فـروختن كالا در سايه ناسرگى است , و ناسرگى (در معامله ) روانيست .

ـ به امام صادق (ع ) عرض شد : مردى از يك ماده غذايى دو نوع آن را دارد و قيمت هر دويكى است امـا يـكـى مـرغـوبـتـر از ديـگرى مى باشد لذا آنها را با هم مخلوط مى كند و همه را به يك قيمت مـى فـروشد حضرت فرمود : درست نيست كه اين كار را بكند و بدين وسيله به مسلمانان غش روا دارد مگراين كه واقعيت را به آنها بگويد.
ـ ابـو سـبـاع : نـاقـه اى از مـنـزل واثـلـة بـن اسـقـع خـريـدم و چـون آن را بـيـرون آوردم ,ـ4ً;ج;ژخ& ّب; € درحـالى كه ازارش به زمين كشيده مى شد, خودش را به من رساند و گفت : خريدى ؟
گفتم : آرى گفت :خصوصيت آن را برايت توضيح مى دهم گفتم : چه خصوصيتى دارد؟
گفت : شترى چاق و سـالـم اسـت پـرسـيـد : بـراى سـفـر مـى خواهى يا براى گوشتش ؟
گفتم : آن را براى سفر حج مـى خـواهـم گـفـت : پس , آن را پس بده صاحب شتر گفت : خدا خيرت دهد, مى خواهى كار را بر مـن خراب كنى (معامله را به هم بزنى )؟
گفت :من از پيامبرخدا(ص ) شنيدم كه مى فرمايد : بر هيچ كـس روانـيـسـت چـيـزى را بـفـروشد, مگر اين كه هر عيب و ايرادى دارد به خريدار بگويد و هر كس ديگرى هم از آن عيبها اطلاع داشته باشد بايد بگويد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : مسلمان , برادر مسلمان است و بر هيچ مسلمانى روا نيست , كالاى معيوبى را به برادرش بفروشد, مگر اين كه او را از آن عيب آگاه سازد.
ـ مـؤمـنـان با يكديگر يكرنگ و مهربانند هر چند خانه ها و پيكرهايشان از هم دور باشد ونابكاران با يكديگر دغلكار و خيانتكارند هر چند خانه ها و پيكرهايشان نزديك به هم باشد.

كسى كه با مسلمانان ناسرگى كند(1).

ـ پـيامبر خدا(ص ) بر مردى گذشت كه ماده اى خوراكى مى فروخت , پرسيد : جنس خود را به چه نـحو مى فروشى ؟
آن مرد نحوه معامله اش را به اطلاع حضرت رساند به پيامبر وحى شد كه دستت را داخـل ظـرف طـعـام بـبـر حـضـرت دسـت خـود را در آن فـرو بـرد و دسـتـش مرطوب شد پيامبرخدا(ص ) فرمود از ما نيست كسى كه غش و تزوير به كار برد.
ـ امـام بـاقـر(ع ) : پـيـامـبـر(ص ) در بـازار مـديـنـه از كـنـار طـعـامـى عـبـور كـرد به صاحب آن فـرمـود:مـى بـيـنـم خـوراكى خوب ومرغوبى دارى و از قيمت آن پرسيد پس , خداى عزوجل به آن حـضـرت وحـى فـرمـودكـه دسـتـت را داخـل ظـرف فـرو بـر پـيـامـبر(ص ) اين كار را كرد و خـوراكـى نـامـرغـوبـى بـيـرون آورد پس , به صاحب آن فرمود:مى بينم خيانت و ناسرگى در كار مسلمانان رادر خود جمع كرده اى .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : بـر تـلـى از گـندم گذشت دستش را داخل آن فرو برد و انگشتانش به رطـوبـتى خورد فرمود : اين چيست , اى فروشنده ؟
عرض كرد : اى پيامبر خدا, باران به آن خورده اسـت حضرت فرمود : چرا آن قسمت را رو قرار ندادى تا مردم ببينند؟
هر كه با ما ناسرگى كند از مانيست .

ـ بـه مـردى كـه طـعـام مرغوب و نامرغوبى را با هم مخلوط كرده بود و مى فروخت , فرمود : چرا اين كار كرده اى ؟
عرض كرد : مى خواستم (جنس نامرغوب ) به فروش برسد پيامبر(ص ) به اوفرمود : آنها را از هم جدا كن در دين ما ناسرگى نيست .

ـ اى گـنـدم فـروش ! آيـا تـه ايـن هـم مانند روى آن است ؟
هر كه با مسلمانان ناسرگى كند, از آنهانيست .

ـ امـام عـلى (ع ) : مؤمن برادر خود را نمى فريبد, به او خيانت نمى كند, او راتنها نمى گذارد و اورا متهم نمى سازد.
ـ از نشانه هاى بدبختى , ناسرگى با دوست است .

كسى كه با مسلمانان ناسرگى كند(2).

ـ پيامبر خدا(ص ) : از ما نيست كسى كه به مسلمانى غش روا دارد يا به او زيان رساند يا به اونيرنگ زند.
ـ هر كس در خريدن يا فروختن با مسلمانى ناسرگى كند, از ما نيست و روز قيامت با يهودمحشور مى شود, زيرا يهود ناسره ترين مردم نسبت به مسلمانان هستند.
ـ امام صادق (ع ) : از ما نيست كسى كه با ما ناسرگى كند.
ـ پيامبر خدا(ص ) : از ما نيست , كسى كه با مسلمانى ناسرگى كند.
2.

پيامدهاى ناسرگى .

ـ پيامبر خدا(ص ) : هر كه به برادر مسلمان خود غش روا دارد, خداوند بركت را از روزى اوبگيرد و زندگيش را بر وى تباه گرداند و او را به خودش واگذارد.
ـ هر كس كالاى معيوبى را بفروشد بدون آن كه عيبش را به خريدار گفته باشد, همواره در خشم خدا باشد و فرشتگان پيوسته نفرينش كنند.
ـ امام كاظم (ع ) : نفرين بر كسى كه به مسلمانى غش روا دارد, يا به او نيرنگ بزند يا فريبش دهد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : هر كه (در معامله ) با مسلمانان ناسرگى كند, روز قيامت با يهود محشورشود, زيرا اين جماعت ناسره ترين مردم نسبت به مسلمانان هستند.

زشت ترين ناسرگى .

ـ امـام عـلـى (ع ), در سـفـارش بـه يـكـى از كـارگـزاران خـويش , مى فرمايد : همانا بزرگترين خـيـانت ,خيانت امت (يا خيانت به امت ) است و زشت ترين ناسرگى , ناسرگى پيشوايان (يا نسبت به پيشوايان ) است .

ـ هر كه در دين مردم با آنها ناسرگى كند, او دشمن خدا و پيامبر اوست .

با غل و غش ترين مردم .

ـ امام على (ع ) : خيرخواه ترين مردم نسبت به خويش , كسى است كه در برابر پروردگارش ازهمه فرمانبردارتر باشد و خيانتكارترين آنها به خود, نافرمانترين آنها از پروردگار خويش است .

ـ همانا ناسره ترين مردم كسى است كه با خود ناسره تر و در برابر پروردگارش نافرمانتر باشد.
ـ كسى كه با خود ناراست باشد با ديگرى ناراست تر است .

غصب .

غصب .

قرآن .

((در آن سوترشان پادشاهى بود كه كشتيها را به زور مى گرفت )).
ـ امام على (ع ) : وجود سنگ غصبى در خانه , ضامن ويرانى آن خانه است ((17)) .

ـ پـيـامبر خدا(ص ) : كسى كه مال مسلمانى را به ناحق غصب كند, خداوند پيوسته از اورويگردان بـاشد و از هر كار نيكى كه مى كند در خشم باشد و آنها را در شمار حسناتش ثبت نكند, تا آن گاه كه توبه كند و مالى را كه گرفته است به صاحبش برگرداند.
ـ امام مهدى (ع ) : بر هيچ كس روا نيست كه بدون اجازه ديگرى در مال او تصرف كند.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : هر كس زمين كسى را به ناحق غصب كند, خداى تعالى را ديدار كند درحالى كه بر او خشمگين است .

ـ هـيـچ كس مالى را به زور نگيرد, مگر اين كه روز قيامت با بيمارى جذام خداى عزوجل راديدار كند.
ـ بر هيچ مسلمانى روا نيست كه مال برادرش را بناحق بگيرد, زيرا خداوند عزوجل مال مسلمان را بر مسلمان حرام كرده است .

ـ امام صادق (ع ) : (صرف كردن ) چهار چيز در چهار امر روا نيست : خيانت (در امانت ) وكش رفتن از غنايم و دزدى و ربا, در حج و عمره و جهاد و صدقه (زكات ) جايز نيستند.
ـ امام على (ع ) : به خدا سوگند اگر شب را بر روى خار سعدان بيدار بگذرانم , يا مرا بسته در غل و زنجير بر زمين بكشند, خوشتر دارم از اين كه روز قيامت با دست آلوده به ستم بر بنده اى وغصب چـيـزى از حـطام دنيا خدا و رسولش را ديدار كنم به خدا سوگند اگر هفت اقليم با آنچه درزير آسـمانهاست به من داده شود به اين شرط كه با ربودن پوست جوى از دهان مورى خدا رانافرمانى كنم , هرگز چنين نخواهم كرد!.

كيفر غصب كردن .

ـ امـام صادق (ع ), در پاسخ به سؤال از حكم كسى كه زمينى را به ناحق گرفته و ساختمانى درآن سـاخـته است , فرمود : ساختمانش ويران مى گردد و زمين به صاحبش برگردانده مى شودبراى عرق ستمگر و حق كش حقى وجود ندارد.

خشم .

خشم كليد همه بديهاست .

ـ امام صادق (ع ) : خشم , كليد هر بدى است .

ـ پيامبر خدا(ص ), در پاسخ به مردى كه از آن حضرت اندرزى خواست , فرمود : خشمگين مشو آن مـرد مـى گـويـد : مـن در سخن پيامبر خدا(ص ) انديشه كردم ديدم كه خشم فراهم آورنده همه بديهاست .

ـ عـبـد الاعـلـى بـه امـام صـادق (ع ) عـرض كـرد : مـرا انـدرزى بـياموزيد كه آن را به كار بندم حـضـرت فـرمـود : مـردى خـدمت پيامبر خدا(ص ) آمد و عرض كرد : اى پيامبر خدا! مرا اندرزى بـيـاموزيدكه آن را به كار بندم حضرت به او فرمود : برو و خشمگين مشو مرد سخن خود را تكرار كرد,پيامبر باز فرمود : برو و خشمگين مشو اين پرسش و پاسخ سه بار تكرار شد.
ـ امام على (ع ) : خشم , كينه هاى نهفته را بر مى انگيزد.
ـ خشم , شر است , اگر از آن فرمان برى ويران مى كند.
ـ خشم , مركب سبكسرى است .

ـ از خشم بسيار است , كه سبكسرى سر مى زند.
ـ خشم , صاحب خود را نابود مى كند و عيبهايش را آشكار مى سازد.
ـ هر كه عنان خشم خود را رها كند, مرگش شتاب گيرد.
ـ بـد هـمـنـشـيـنـى اسـت خـشـم : عـيـبها را برملا مى كند, بدى را نزديك مى آورد و خوبى را دورمى گرداند.
ـ اگر از تندى خشم فرمان بريد, شما را به نقطه پايان هلاكت برد.
ـ از تـنـدى خـشـم خـود را نگه داريد و ابزار مبارزه با آن يعنى فرو خوردن خشم و بردبارى رادر قبالش آماده سازيد.
ـ امام صادق (ع ) : خشم , نابود كننده دل شخص حكيم است .

ـ امام على (ع ) : هيچ اصل و نسبى پست تر از خشم , نيست .

ـ پيامبر خدا(ص ) : خشم , ايمان را تباه مى كند همان گونه كه سركه عسل را.
ـ امام على (ع ) : كيفر افراد عصبانى و كينه توز وحسود,نخست به خودشان مى رسد.
ـ از خوى مردمان نادان اين است كه در هر حالى , به سوى خشم مى شتابند.
ـ عزت خشم , با خوارى پوزش خواهى برابرى نمى كند.

خشم اخگرى از شيطان است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : خشم , اخگرى از شيطان است .

ـ امـام بـاقـر(ع ) : بـراسـتـى كـه ايـن خـشـم اخـگـرى از شـيـطـان است كه در دل فرزند آدم بـرافـروخته مى شود هرگاه فردى از شما عصبانى مى شود, چشمانش سرخ مى گردد و رگهاى گردنش بادمى كند و شيطان به درون او راه مى يابد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : بـدانـيـد كـه خـشـم اخـگرى است در دل فرزند آدم مگر نمى بينيد كه چشمانش سرخ مى شود و رگهاى گردنش باد مى كند هر كس احساس كرد كه به خشم در آمده است , به زمين بچسبد (بنشيند).
ـ امام على (ع ) : خشم , آتش دلهاست .

ـ خـشـم , آتشى فروزان است هر كس خشم خود را فرو خورد, اين آتش را خاموش كرده است و هر كس جلو آن را رها كند, پيش از هر كس خود در آتش آن مى سوزد.
ـ هنگامى كه عبداللّه بن عباس را در بصره جانشين خود كرد, به او سفارش فرمود : از خشم بپرهيز كه آن سبك مغزى است و از سوى شيطان است .

ـ در نامه خود به حارث همدانى , مى فرمايد : از خشم بپرهيز كه آن از سپاهيان بزرگ شيطان است .

خشم نوعى ديوانگى است .

ـ امام على (ع ) : زنهار از خشم , زيرا آغاز آن ديوانگى و انجامش پشيمانى است .

ـ خـشـم و تـنـدى , نـوعى از ديوانگى است , زيرا صاحب آن پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشود, ديوانگيش قطعى است .

ـ خشم , خردها را تباه مى گرداند و از جاده صواب دور مى سازد.
ـ تواناترين مردم در تشخيص درست , كسى است كه خشمگين نشود.
ـ امام صادق (ع ) : هر كه مالك خشم خويش نباشد, مالك خرد خويش نخواهد بود.
ـ امـام عـلـى (ع ) : شـدت خـشـم , نـحـوه سخن گفتن را تغيير مى دهد و ريشه برهان و دليل را قطع مى كند و فهم را از هم مى گسلد.

تشويق به تسلط بر خشم .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : آيـا شـمـا را از زورمـنـدتـريـن فـردتـان خبر ندهم ؟
كسى كه در هنگام خشم ,خويشتندار است .

ـ امام على (ع ) : بهترين مالكيت , مالك بودن خشم است .

ـ حاضر جوابترين مردم , كسى است كه خشمگين نشود.
ـ بالاترين انسانيت , تسلط داشتن بر خشم است و ميراندن خواهش نفس .

ـ بزرگترين فرمانرواى بر نفس , كسى است كه خشم خويش را درهم كوبد و خواهش نفس خود را بميراند.
ـ تسلط داشتن بر خشم و ميراندن خواهش نفس , در راس فضايل جاى دارند.
ـ خويشتندارى به هنگام بروز خشم , از افتادن در ورطه هاى هلاكت مصون مى دارد.
ـ هـر كـه بـر خـشـم خـويـش چـيـره شـود, بـر شيطان پيروز شود و هر كه مقهور خشم خويش شود,شيطان بر او پيروز گردد.
ـ دشـمن ترين دشمن آدمى , خشم و شهوت اوست پس هر كه بر اين دو مسلط شود,درجه اش بالا رود و به هدفش برسد.
ـ خشم , دشمن توست پس , او را بر خود مسلط مگردان .

ـ امام صادق (ع ) : كسى كه مالك خشم خود نباشد, مالك خرد خود نيست .

ـ امام على (ع ) : هر كه خشم و شهوتش بر او چيره شود, در جايگاه ستوران است .

ـ در فرمان استاندارى خود به مالك اشتر, مى فرمايد : باد بينى و تندى خشم و ضرب دست وتيزى زبـانـت را مـهـار كـن و با نگهداشتن زبانت در هنگام خشم و درنگ كردن در حمله و نشان دادن ضرب دست , از همه اين صفات زشت خود را نگهدار [و هرگاه اين حالات به تو دست داد نگاهت را بـه آسـمـان بـردار] تا خشمت آرام گيرد و عنان اختيارت را در دست گيرى و توهرگز بر خود چـنـيـن تسلطى پيدا نكنى , مگر آن گاه كه فكر و ذكر خود را پيوسته متوجه معاد وبازگشت به سوى پروردگارت گردانى .

نيرومندترين مردم .

ـ امام على (ع ) : قويترين مردم , كسى است كه با بردبارى بر خشم خود چيره شود.
ـ امام باقر(ع ) : هيچ قدرتى مانند جلوگيرى از خشم , نيست .

ـ پيامبر خدا(ص ) : پهلوانى , به زمين زدن حريف نيست بلكه پهلوان كسى است كه در هنگام خشم خويشتندار باشد.
ـ به اصحاب خود فرمود : به نظر شما پهلوان كيست ؟
عرض كردند : شخص نيرومند و پرزورى كه پهلويش به خاك رسانده نشود حضرت فرمود : اما پهلوان واقعى آن مردى است كه شيطان به دلش مشت كوبد و خشمش بالا گيرد و خونش به جوش آيد, اما خدا را ياد كند و بابردبارى , خشم خود را مغلوب كند.
ـ پهلوان تمام عيار, پهلوان تمام عيار, پهلوان تمام عيار, مردى است كه به خشم آيد وخشمش بالا گيرد و چهره اش سرخ گردد و مو بر بدنش راست شود, اما خشم خود را مغلوب كند.
ـ هـنـگـامـى كـه عـده اى را ديـد كه سنگى را پرتاب مى كنند : نيرومندترين شما, كسى است كه درهـنـگـام خـشـم خـوددار بـاشـد و وزنـه بردارترين شما كسى است كه با وجود قدرت داشتن (برانتقام ), گذشت كند.
ـ امـام صـادق (ع ) : پـيامبر خدا(ص ) بر عده اى گذشت كه مشغول بالا بردن سنگى بودند پرسيد :چـه مى كنيد؟
عرض كردند : زورآزمايى مى كنيم حضرت فرمود : آيا مى خواهيد به شما بگويم كه قـويـترين و پهلوانترين شما كيست ؟
عرض كردند : آرى , اى پيامبر خدا حضرت فرمود :قويترين و پـهلوانترين شما, كسى است كه هرگاه خوشحال باشد دست به گناه و نادرستى نيالايدو هرگاه بـه خـشم آيد, خشمش او را از سخن حق دور نگرداند و هرگاه قدرت پيدا كند, چيزى رابه ناحق نگيرد.

ترغيب به فرو خوردن خشم .

قرآن .

((و فرو خورندگان خشم و گذشت كنندگان از مردم )).
((و چون به خشم آيند, مى بخشند)).
ـ امـام بـاقـر(ع ) : كسى كه خشمى را فرو خورد در حالى كه مى تواند آن را اعمال كند, خداونددر روز قيامت دلش را از ايمنى و ايمان بياكند.
ـ امام صادق (ع ) : هر كه خشمى را فرو خورد كه اگر بخواهد مى تواند آن را به كار بندد (و ازطرف خود انتقام بگيرد), خداوند در روز قيامت دلش را از خشنودى خود پر سازد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : هر كه خشمى را فرو خورد, خداوند درون او را از ايمان پر كند.
ـ بـنده هيچ جرعه اى را سر نكشيد, كه نزد خدا برتر از جرعه خشمى باشد كه به خاطر رضاى خدا آن را فرو خورد.
ـ امـام عـلى (ع ) : به هنگامى كه خشمگين شوم كى خشمم را فرو بنشانم ؟
آيا هنگامى كه ازانتقام گرفتن ناتوانم و به من گفته مى شود : بهتر است صبر كنى ؟
يا هنگامى كه توانايى انتقام دارم و به من گفته مى شود : بهتر است گذشت كنى ؟
.
ـ كسى كه از خدا بترسد, در هنگام خشم انتقام نمى گيرد.
ـ امام صادق (ع ) : هر كه خشم خود را نگه دارد, خداوند عيب او را بپوشاند.
ـ امـام سـجـاد(ع ) : هـيـچ جـرعـه اى سر نكشيدم كه نزد من خوشتر از جرعه خشمى باشد كه با آن طرف مقابل را كيفر ندهم .

ـ امام صادق (ع ) : نيكو جرعه اى است خشم , براى كسى كه بر آن شكيبايى ورزد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : از محبوبترين راهها به سوى خداى عزوجل دو جرعه است : جرعه خشمى كه با بردبارى آن را فرو برى و جرعه مصيبتى كه با شكيبايى كردن آن را فرو برى .

ـ امام صادق (ع ) : محبوبترين جرعه نزد خداى عزوجل كه بنده آن را مى نوشد, جرعه خشمى است كه در دلش به گردش در مى آيد و او آن را يا با صبر و يا با بردبارى فرو مى برد.
ـ امـام عـلـى (ع ), در نـامـه اى بـه حـارث هـمـدانـى , مـى فـرمايد : خشم را فرو خور و به هنگام توانايى ,گذشت كن و در هنگام عصبانيت , بردبار باش و در وقت چيرگى , ببخشاى تا سرانجامت نيكوباشد.

كسى كه با معصيت خدا,خشم خود را فرو بنشاند.

ـ امام على (ع ) : هر كه بناحق , بخواهد خشم خود را فرو بنشاند, خداوند به حق طعم خوارى رابه او بچشاند.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : همانا دوزخ را درى است كه از آن وارد نشود مگر كسى كه از طريق معصيت خداى متعال خشم خود را فرو بنشاند.
ـ امـام عـلـى (ع ) : از جـمـلـه احـكـام مـهـم خـداوند در قرآن حكيم كه به واسطه آنها پاداش و كـيـفـرمـى دهـد و بـه سبب آنها خشنود و ناخشنود مى شود, اين است كه چنانچه بنده با يكى از ايـن خـصلتها از دنيا به ديدار پروردگارش برود و از آنها توبه نكرده باشد, هر چند در عبادت خود رابـه زحـمـت انـداخـتـه و عـمـلش را (براى خدا) خالص گردانيده باشد, هيچ سودى نبرد : در عـبـادتـى كـه خدا بر او واجب كرده است برايش شريك قرار دهد, يا با كشتن كسى , خشم خود را فروبنشاند.

كسى كه خشم خود را نگه دارد.

ـ خداوند به داود(ع ) وحى فرمود هرگاه بنده من در هنگامى كه خشم مى گيرد مرا ياد كند,روز قـيـامـت در ميان همه خلق خود به ياد او باشم و او را به همراه كسانى كه نابودشان مى كنم ,نابود نگردانم .

ـ امـام بـاقـر (ع ) : در تـورات نـوشـتـه شده است : اى موسى ! خشم خود را از كسى كه زيردست توقرارش داده ام باز گير, تا من نيز خشم خود را از تو باز گيرم .

ـ مـسـيـح (ع ), در پـاسـخ بـه ايـن پـرسـش حواريون از او كه سخت ترين چيزها چيست ؟
فرمود : سـخـت تـرين چيزها خشم خداست عرض كردند : چگونه مى توان خود را از خشم خدا نگه داشت ؟
فرمود : به اين كه خشمگين نشويد.
ـ پيامبر خدا(ص ), در پاسخ مردى كه عرض كرد : دوست دارم از سخط خدا در امان باشم ,فرمود : بر هيچ كس خشم مگير, تا از خشم و ناخشنودى خدا ايمن باشى .

ـ هر كه جلو خشم خود را بگيرد, خداوند جلو عذاب خود را از او بگيرد.
ـ امام باقر(ع ) : هر كه خشم خود را از مردم باز دارد, خداوند در روز قيامت از گناه او در گذرد.

ريشه خشم .

ـ مـسـيـح (ع ), در پـاسـخ بـه سـؤال از ريـشـه خـشم , فرمود : خود بزرگ بينى و گردنفرازى و حقيرشمردن مردم .

عوامل خشم افروز:.
ابو حامد غزالى مى نويسد : دانستى كه درمان هر دردى به قطع كردن ريشه و از بين بردن عوامل و عـلـل آن اسـت پس , بايد اسباب و عوامل خشم را شناخت يحيى به عيسى (ع ) گفت :سخت ترين چـيـز كـدام اسـت ؟
عـيسى فرمود : تكبر و فخر فروشى و گردنفرازى و غرور عوامل خشم افروز عـبـارتـنـد از : غـرور, خود پسندى , شوخى , ياوه گويى , ريشخند كردن , سرزنش نمودن , ستيز و مجادله , مخالفت و دشمنى كردن , بى وفايى و خيانت و آزمندى شديد به مال ومقام زيادى .

اينها همگى خصلتهايى زشت و از نظر شرع نكوهيده اند و با وجود اين عوامل , رهايى ازدست خشم ممكن نيست بنابراين , بايد اين عوامل را, از طريق كسب خصلتهاى ضد آنها,ريشه كن كرد.

داروى خشم .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : اى عـلـى ! خشمگين مشو و هرگاه به خشم آمدى بنشين و درباره قدرتى كه پروردگار بر بندگان دارد و گذشتى كه از آنها مى كند, بينديش و هرگاه به تو گفته شد : از خدابترس , خشمت را دور افكن و به گذشت و بردبارى خويش مراجعه كن .

ـ امام على (ع ) : خشم را با خاموشى , درمان كنيد و خواهش نفس را با خرد.
ـ امام باقر(ع ) : هر كس خشمگين شود, اگر ايستاده است بنشيند در اين صورت , وسوسه شيطان از او دور مى شود و اگر نشسته است برخيزد.
ـ امـام عـلى (ع ) : هر كس خشمگين شود, اگر ايستاده است بيدرنگ بنشيند, زيرا اين كاروسوسه شيطان را از بين مى برد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : هـرگـاه يكى از شما خشمگين شد, اگر ايستاده است بنشيند و چنانچه خشمش برطرف نشد, دراز بكشد.
ـ ابـو وائل الـقاص : نزد عروة بن محمد سعدى رفتيم و مردى با او سخنى گفت و عصبانيش كرد عـروه برخاست و وضو گرفت و گفت : پدرم از جدم عطيه حديث كرد و گفت : پيامبرخدا(ص ) فـرمـود : هـمـانـا خـشم از شيطان است و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود پس , هرگاه فردى از شما خشمگين شد, وضو بگيرد.
ـ امام على (ع ) : با بردبارى به جنگ خشم رفتن , نشانه شرافتمندى است .

ـ اندوههاى بردبارى را جرعه جرعه نوشيدن , آتش خشم را خاموش مى كند.
ـ با بردبارى , به جنگ خشم برويد.

ستايش خشم براى خـدا .

ـ امام على (ع ), در نامه اى به مصريان آن گاه كه مالك اشتر را به امارت بر آنها گماشت ,فرمود : از بـنـده خـدا على امير مؤمنان , به مردمى كه چون خداوند در زمينش نافرمانى شد وحقش پايمال گشت , براى او به خشم آمدند.
ـ به ياران خود : شما پيمانهاى خدا را شكسته مى بينيد اما به خشم نمى آييد, در حالى كه ازشكسته شدن پيمانهاى پدرانتان به غيرت مى آييد و ناراحت مى شويد!.
ـ پيامبر خدا(ص ) براى دنيا به خشم نمى آمد اما هرگاه حق او را به خشم مى آورد, هيچ كس او را نمى شناخت و هيچ چيزنمى توانست جلو خشم او را بگيرد تا آن گاه كه انتقام (حق را) مى گرفت .

ـ هر كس سر نيزه خشم را به خاطر خداى سبحان تيز كند, بر نيروهاى باطل چيره شود.
ـ هـر كـه بـا نـابـكاران دشمنى ورزد و براى خدا خشم گيرد, خداوند به خاطر او خشم گيرد و روزقيامت خشنودش گرداند.
ـ مـوسـى (ع ) : پـروردگـارا! كـيـسـتـنـد آن كـسـان تـو كـه در آن روزى كـه هيچ سايه اى جز سـايـه تـونـيـسـت آنـها در سايه عرش تو هستند؟
خداوند به او وحى فرمود : و كسانى كه هرگاه حرامهاى من حلال شمرده شوند, مانند پلنگ زخم خورده خشمناك مى شوند!.