ولايت فقيه
(ولايت فقاهت و عدالت)

آية الله جوادى آملى

- ۳ -


آينده جهان از نظر اسلام  
آينده جهان از نظر مكتب هاى مختلف كه رشد سلاح هاى هسته اى و اتمى را مى بينند، جز ويرانه اى نيست ، اما اسلام ، آينده جهان را قسط و عدل ، آرامش و تمدن ، و حكومت صالحان مى داند: و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (131) هدف رسالت انبيا الهى ، تربيت انسان ها و در نتيجه ، قيام آنان براى اقامه قسط و عدل است ، چنانكه فرمود: و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط (132) و خداوند مومنان راستين را وعده قطعى داده است كه خلافت در زمين را نصيب آنان سازد: وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض (133) و دين پسنديده و مرضى خود را مستقر سازد و در سايه هدايت هاى آن ، پس از خوف و ترس ، امن و آرامش ‍ تحقق يابد: و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا (134)
اسلام ، تنها دين الهى است : ان الدين عند الله الاسلام (135) كه خداوند آن را با ولايت اوليائش كامل گردانيد و بدان راضى شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (136) و خود وعده داده است كه اسلام ، دين جهانى باشد و حكومت اسلامى ، تنها حكومت عدل و قسط در سراسر گسترده خاك گردد: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق لطظهره على الدين كله و لو كره المشركون (137) خداوند نظام آفريش را بر پايه حق استوار ساخته است ، چنانكه فرمود: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (138) و هر باطلى در اين جهان ، محكوم به نابودى است و مانند كف روى آب ، زائل خواهد گشت : فاما الزبد فيذهب جفا (139) قرآن كريم ، همه مخاطبان خود را دعوت مى كند كه در سرگذشت گذشتگان سير كنند و عاقبت بد و هلاكت تكذيب كنندگان را ببينند: قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين (140) سنت شكست ناپذير و غير قابل زوال الهى ، پيروزى قيام حق و نابودى باطل است و اين سنت ، از اصول هميشگى و هماهنگى نظام آفرينش است كه هيچ گاه تغييرپذير نيست : فلن تجد لسنت الله تبديلا ولن تجد لسنت الله تحويلا (141)
قرآن كريم درباره پيروزى حق بر باطل مى فرمايد: (و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
(142) يعنى حق مى آيد و باطل مى رود و طبيعت باطل همان رفتن و نابودى است . در آيه ديگر نيز كيفيت رفتن باطل را چنين بيان فرموده است : بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق (143) يعنى حق را بر باطل چيره مى كنيم پس حق ، باطل را سركوب مى كند و باطل سركوب شده ، نابود و محكوم به زوال مى گردد. آنچه از اين آيات استفاده مى شود اين است كه حكومت حق ، با هيچ باطلى سازش ندارد و نه تنها در برابر باطل تسليم نمى شود بلكه آن را از بين مى برد و علاوه بر وجه اثباتى كه دارد و خود را تثبيت مى كند، جنبه نفى غير خود را نيز دارد و باطل را مى زدايد و از اينجا روشن مى شود كه اگر چيزى بتواند خود را تثبيت كند، ولى جنبه نفى و باطل زدايى نداشته باشد، حق نيست ، بلكه باطلى است در پوشش حق .
نقش مردم در حكومت اسلامى  
جامعه اى مى تواند قيام به حق داشته باشد كه زير بناى آن ، اعتقاد عميق به معارف الهى باشد نه اقتصاد يا ديگر شوون مادى ، زيرا در اين صورت ، هدف قيام مردم ، ارضا هواى نفس يا رفاه مادى خواهد بود نه برقرارى قسط و عدل و قانون الهى . قيامى حق است كه تنها براى خداى حق محض و اعتلا كلمه الله باشد:
كلمه الله هى العليا (144) چون فقط خداوند حق است و حق ، تنها از اوست و هر چه جز او باطل است : الحق من ربك (145) همان گونه كه مكتب حق ، به صورت قرآن كريم و سنت معصومين عليه السلام تبلور يافته و بر تمام مكاتب و قوانين جهان پيروز خواهد شد و حكومتش جهانى خواهد گشت ، ملتى پيروز مى گردد كه اولا در شناخت حق ، محقق باشد و ثانيا در مقام عمل به حق ، متحقق گردد و جامه حق بر تن بپوشد و ثالثا همانند خود دين ، داراى انسجام و اتحاد و هماهنگى بوده ، از اختلاف و نزاع و درگيرى مصون باشد، چنانكه خداى سبحان درباره معجزه حتميه قرآن مى فرمايد: و لو كان من عند غير الله لوجدوا اختلافا كثيرا(146) اگر اين قرآن از غير خداوند باشد، لازمه قطعى اش اختلاف و تناقض درونى است ، در حالى كه اكنون هيچ گونهه اختلاف و ناهمگونى درونى ندارد زيرا بر محور حق ، نازل شده از سوى خداوند است .
بنابراين ، اتحاد از مهمترين علل پيروزى است و مقصود از آن ، صرف گردهمايى صورى و حضورى در صحنه نيست ، بلكه گذشته از اجتماعات صورى و ظاهرى ، لازم است دل ها به هم مرتبط و جان ها با يكديگر منسجم باشند (متحد جان هاى مردان خدا) و اين اتحاد، وقتى دائمى و بى نقص ‍ خواهد بود كه بر محور ماديات نباشد، بلكه براى رضاى خدا و بر محور حق قرار گيرد. مسائل مادى ، نه تنها آرامش و انسجام نمى آورند، بكله دير يا زود، مايه تشتت و پراكندگى و نابرابرى خواهند بود. از اين رهگذر، قرآن كريم ، پيوند و انسجام دل ها را در اختيار خداوند دل آفرين دانسته ، درباره اتحاد و الفت مومنين خطاب به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: و الف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم (147) يعنى پرودگار متعال ، ميان دل هاى آنان الفت برقرار كرد، تو اگر تمام ذخاير زمين را هزينه مى كردى تا ميان دل هاى آنان انس و الفت ايجاد كنى ، نمى توانستى ، وليكن خداوند ميان آنان الفت برقرار نمود، تحقيقا خداى متعال ، عزيز و حكيم است . منافع مادى و ذخائر و هر چند به دست با بركت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله تقسم گردد و هر چند توسط تقواى مجسم و عدل ممثل ، عادلانه توزيع شود، باز هم زمينه شقاق فراهم است و الفت معهود در آيه حاصل نمى شود.
حاكميت دين حق و نظام اسلامى ، همانند هر نظام ديگرى ، با آرزوها تحقق نمى پذيرد، بلكه حضور مردم و اتحاد آنان بر محور حق را مى طلبد. مردم ، با پذيرش دين اولا و پذيرش ولايت حاكم اسلامى ثانيا، دين خدا را در جامعه متحقق مى سازند و چنين مردمى اگر چه اندك باشند، خداوند نصر خود را به آنان مى رساند و در جنگ با بيگانگان ، همه معادلات رياضى و سياسى و نظامى را بر هم مى زند: كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله (148) انبيا الهى كه با عده اى خاص قيام كردند، با اينكه فاقد همه امكانات مادى بودند و دشمنان آنان از همه امكانات مادى برخوردار بودند، چون مومنين به قدر ميسور، به دستور خدا عمل مى كردند، خداوند سلاطين ستم و باطل را نابود مى ساخت ، عده اى از آنان را به صورت : فاخذناه وجنوده فنبذناهم فى اليم (149) گروهى را: فسخفنا به و بداره الارض (150) و برخى را سخرها عليهم سبع ليال و ثمانيه اياما حسوما (151) و جمعى ديگر را با ساير جنود الهى از ميان برد. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و مسلمانان ، از كمترين امكانات جنگى و مادى برخوردار بودند، ولى در همان جنگ هاى نابرابر، خداوند آنان را يارى كرد و اكنون نيز كه انقلاب اسلامى حكومتى دينى برپا كرده است ، اگر مردم در صحنه نباشند و حضور جدى نداشته باشند، حتى اگر رهبر آنان در حد وجود مبارك حضرت اميرالمومنين سلام الله عليه باشد، نظام اسلامى سقوط مى كند.
رهبرى مانند على بن ابى طالب عليه السلام كه جز شخص پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، هيچ كس در روى زمين به عظمت علمى و عملى آن حضرت نمى رسد و از نظر شجاعت و سلحشورى و سياست نظامى نيز بى همانند است و پيروزى بيشتر جبهه ها به عهده آن حضرت بود، وقتى كه مردم با او هماهنگ نباشند و او را نپذيرند، هرگز پيروز نمى شود، در سوره مباركه نور درباره ، حضور مردم آمده است : انما المومنون الذين امنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان الذين يستاذنوك اولئك الذين يومنون بالله و رسوله (152) يعنى مومنان واقعى كسانى هستند كه گذشته از ايمان به خدا و پيامبر، در مسائل اجتماعى نيز رهبران الهى خود را رها نكنند و در اين زمينه ، از جهت ملاك حكم ، تفاوتى ميان آنكه رهبر، پيامبر باشد يا امام معصوم يا جانشينان آنان در عصر غيبت ، وجود ندارد.
بنابراين ، حكومت اسلامى هيچ گاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمى شود و تفاوت اساسى حكومت اسلامى با حكومت هاى جابر در همين است كه حكومت اسلامى ، حكومتى مردمى است و بر پايه زور و جبر نيست ، بلكه بر اساس عشق و علاقه مردم به دين و حاكم اسلامى صورت مى پذيرد و هر چه مردم از اخلاق و معارف دينى بهره مندتر باشند و هر چه احكام دينى را بيشتر عمل كنند و هر چه از اتحاد و همبستگى و الفت الهى برخوردارى بيشترى داشته باشند، حكومت اسلامى نيز استوارتر و در رسيدن به اهدافش موفق تر است و هيچ گاه نبايد تصور نمود كه اگر مردم با حكومت اسلامى نباشند و اگر مومنان راستين كمر همت نبندند، خداوند حكومت اسلامى را برپا مى دارد. بايد دانست كه نعمت الهى و فيض و نصرت خداوند، وقتى به ملتى مى رسد كه خود آنان خواهان سعادت خويش باشند و به يارى دين خدا بشتابند: ان الله لا بغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (153) و نيز خداوند، نعمت حكومت شايسته اسلامى را از ملتى بى جهت نمى گيرد، مگر آنكه خود آنان در حفظ و حراستش كوتاهى كنند بان الله لك يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى بغيروا ما بانفسهم (154)
مردم در جامعه الحادى  
شكل گيرى يك جامعه ، به اهداف و اصول و خط مشى نياز دارد و ماهيت هر جامعه اى ، در ارتباط مستقيم با جهان بينى جارى در آن جامعه است و از اينرو، جوامع را مى توان به دو دسته الهى و الحادى تقسيم نمود.
عده اى معتقدند كه جهان هستى در همين طبيعت محسوس و مادى خلاصه مى شود و انسان نيز كه جزئى از اين مجموعه است ، سرنوشتى جز ميلاد و سرگذشتى جز مرگ ندارد، انسان بين ميلاد و مرگ خلاصه مى شود و همه موجودات جهان ، در يك روز موجود و در روز ديگر نابود مى گردند و پيش از ميلاد و پس از مرگ ، چيزى نبوده و نخواهد بود، مگر تطورات و تحولات ماده انسان پس از مرگ خواهد پوسيد و طبيعت ، با خاك بدن او همان خواهد كرد كه ديگر موجودات نباتى و حيوانى مى كند.
بر اساس اين جهان احساسى ، خوبى و بدى انسان و رفتار او هيچ نقشى در آينده اش ندارد و لذا در زندگى دنيايى به لحاظ عقائد، اخلاق و اعمال فردى ، نيازمند قانون نيست و از جهات ياد شده ، بى قيد و رهاست ، مگر آنكه طبيعت و زندگى طبيعى به ناچار او را محدود سازد. او آزاد است تا در حيطه مسائل شخصى ، با بدن خود، به دلخواه رفتار كند و در استفاده از منابع و مواهب طبيعى ، هر گونه كه مى خواهد بهره مند باشد. شعار چنين افرادى ، همان نان ، مسكن ، رهايى است ، يعنى سه چيزى كه حيوانات نيز نيازمند آن هستند.
اما از آنجا كه بى قدى و رهايى همه افراد در آنچه مى خواهند امكان پذير نيست ، ناچارند كه در زندگى گروهى خود، قانونى داشته باشند تا به آزادى هاى بى حد و حصر آنان قيدى بزند و كيفيت برخوردارى بدون مزاحمت هر يك آنان از طبيعت را مشخص نمايد، قانون جزايى هم بايد باشد كه متخلفان و متجاوزان را تنبيه و مجازات كند تا توازن طبيعى اجتماع از هم نپاشد. در چنين جامعه اى كه خدامدارى ، ارزش گرايى ، و فضيلت خواهى ، نامفهوم و نادرست است ، هر كس كه زمام قانونگذاريى مى كند و اگر فرضا در جامعه اى اينچنين ، با حضور اكثريت و مانند آن ، قانونى نسبتا متعادل و عمومى جعل شود، در مقام اجراى اين قانون كه از اهميت بيشترى برخوردار است ، هيچ ضمانت اخلاقى و درونى براى اجراى قانون وجود ندارد، زيرا كسى كه جهانبينى اش (ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا) (155) است و خواسته اى جز لذت و رهايى بى حد و حصر ندارد، چرا خود را مقيد به اجراى درست قوانين بداند و چرا دست از امكانات فراوانى بردارد كه در سايه قدرت و اجراى نادرست قوانين مى تواند بدست آورد؟ چرا لذت نقد را رها كند و چرا به حقوق ديگران تجاوز نكند؟
سيستم هاى قضايى و قوانين جزائى نيز هيچ گاه نتوانسته اند به تنهايى مانع تعدى و تجاوز مردم و تخلف زمامداران شوند و بهترين شاهد زنده ، جوامع غربى امروز است كه در اوج پيشرفت صنعتى و علوم تجربى ، از بيماريهاى روانى و سوء استفاده هاى فراوان از قدرت و حكومت ، در حال اغماست و به خط پايانى خود نزديك گشته است .
مساله علاقه به وطن و خوشنامى پس از مرگ نيز نزد چنين جوامعى ، يك امر عاطفى و احساسى است . اگر كسى هوش متوسطى داشته باشد و داراى اين بينش الحادى باشد كه پس از مرگ ، حيات ديگرى نخواهد بود و او نيز رنج و لذتى نخواهد داشت ، براى پس از مرگش هيچ كارى انجام نمى دهد و فقط به فكر لذت نقد و حاضر است . البته ممكن است جوان يا نوجوانى را خام كنند و به او بگويند پس از مرگ تو، با پوستر و عكس ، با مجلس ‍ گراميداشت و با...، خاطره و نام و ياد تو را زنده نگه مى داريم ، ولى وقتى او بالغ شد و اندكى فكر كرد و به گمان باطل خود، فهميد كه مرگ نابودى مطلق است و براى انسان مرده و معدوم ، هيچ فرقى نمى كند كه همه عالم در سوگ او بنشينند يا براى او شادمان باشند، او جز در موارد اجبار، هرگز تن به قانون نمى دهد و هرگز به اجراى درست قانون نمى پردازد، اگر چه آن قانون ، بر اساس قسط و عدل تدوين شده باشد و تضمين كننده منافع همگان باشد.
جامعه الهى و مردم خدامدار  
جامعه الهى ، بر جهان بينى الهى استوار است كه مى گويد: جهان و انسان را خدا آفريده و انسان ، سرگذشت فراوانى داشته و عوالمى را در پيش رو دارد و هرگز با مرگ از بين نمى رود و چگونگى حيات و زندگى جاويد او در آينده ، بستگى تام به حيات دنيايى و چگونگى رفتار و اخلاق و عقايد او در اين دنيا دارد. انسان از خداست و به خداوند بازگشت مى كند: (انا لله و انا اليه راجعون ) (156)
يك انسان الهى ، اگر تنها نيز زندگى كند، نيازمند قانونى براى نحوه زندگى و تامين سعادت اخروى است . در نظام الحادى ، جامعه ، مقدم بر قانون است ، زيرا قانون ، مولود تفكر انديشوران جامعه مى باشد، ولى در نظام الهى و اسلامى ، قانون مقدم بر جامعه است ، زيرا از ناحيه خداى سبحان و براى تامين سعادت جامعه نازل شده است و بر همين اساس ، خداوند اولين انسان يعنى حضرت آدم عليه السلام را فردى با قانون و داراى نبوت آفريد تا هيچ گاه هيچ بشرى بدون قانون سعادت بخش نباشد.
در روايتى از حضرت صادق عليه السلام كه در كتاب علل الشرايع و بحار الانوار نقل شده ، آمده است كه اگر بيش از دو نفر در جهان نباشد، بدون شك يكى از آن دو، امام و حجت خداوند خواهد بود و آخر كسى كه در جهان مى ميرد، شخص امام است ، زيرا اگر امام در روى زمين نباشد، مى توان بر خداوند خواهد بود و آخر كسى كه در جهان مى ميرد، شخص ‍ امام است ، زيرا اگر امام در روى زمين نباشد، مى توان بر خداوند احتجاج كرد كه چرا مرا بدون حجت خود وانهادى . قال ابو عبدالله عليه السلام : لو كان الناس رجلين لكان احدهما الامام و قال : ان اخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم على الله عزوجل تركه بغير حجه (157)
انسان ، مسافر الى الله است : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) (158) پيوسته از دارى به دار ديگر منتقل مى شود و از مرحله اى به سوى مرحله ديگر در حركت است و همواره سير او با صيرورت درونى همراه است (نه مانند سير مكانى و اقليمى دنيا) و چنين صيرورتى ادامه دارد تا به لقا خداوند نائل گردد و كسى كه چنين جهان بينى و اعتقادى دارد، وقتى كه با همفكران خود جامعه را تشكيل مى دهد، هدفش اين نيست كه بر اساس (ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا) (159) از زهرت حيات دنيا، هر چه بيشتر بهره مند باشد و هر چه افزون تر از آن لذت برد، بلكه زندگى او بر مبناى (المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا) (160) تنظيم شده و به دنبال باقيات صالحات و زندگى سعادتمندانه اخروى خود مى باشد، هدف او، در عين تامين سعادت دنيا لقاء الله است و اصول و مبانى حركتش و راه وصول به هدفش همان است كه انبيا الهى از سوى خالق و پرودگارش آورده اند و خط مشى او نيز به استناد همين ره آورد آسمانى است .
در جامعه دينى و نظام الهى ، قانونگذار، معصوم و مصون از جهل و خطاست ، او منفعت طلب و سودجو نيست تا به سود فرد يا گروهى قانون وضع كند و در اين قانون ، عرب و عجم فرقى ندارند: ليس لعربى على فضل (161) سياه و سفيد و سرح تفاوتى با يكديگر ندارند: و ارسلت الى الاببض و الاسود و الاحمر (162) انسانها مثل داندانه هاى شانه ، يكسان و مساوى اند: الناس سواء كاسنان المشط (163)
در حوزه اجرايى نيز مجريان نخستين اين قانون ، انسان هاى وارسته و معصومند و در عصر غيبت نيز كارگزاران حكومت دينى ، كسانى هستند كه انگيزه حفظ قانون و عمل به آن را دارند و آن انگيزه از همان اعتقاد و اخلاق و عبادت ايشان بر مى خيزد و اگر بر اساس غفلت يا تغافل ، شخص ‍ دنياطلبى در جامه دينى درآمد و آخرت را با دنيا معامله كرد، مومنان متعهد چنين جامعه دينى ، او را خلع مى كنند و از قلمرو كسوت پوشان اسلامى و پيش كسوتان دينى طرد مى نمايند.
البته جهان ايده آلى كه هيچ نقص و گناهى در آن نباشد، فقط در بهشت است ، چرا كه همه اهل بهشت ، معصومند: لا لغو فيها و لا ثاثيم (164) در بهشت ، نه تنها كسى عمدا به حق ديگران تجاوز نمى كند، بلكه از روى سهو و خطا نيز نسبت به سهم ديگران تعدى ندارد و عصمتى كه انبيا و اوليا عليهم السلام در دنيا دارند، مومنين ، از سنخ همان عصمت را در بهشت دارند و با حفظ مراتب همگى ، عالم و عادل و معصومند، آنان اهل تباهى نيستند.
رسيدن به چنين عالمى كه سراسر خوبى و پاكى و نور است ، رايگان به دست نمى آيد. انسانى كه بخواهد در عالم دنيا زندگى كند و با انجام وظايف ، به كمال اختيارى خود برسد، بهترين راه معقول و ميسور وى آن است كه قانون جامعه و فرد را تنها از ذات اقدس خداوند دريافت كند و مجريان نخستين آن قانون ، انسانهاى معصوم و خليفه الله باشند و پس از آنان ، اسلام شناسان وارسته و عادل و با انگيزه الهى ، قانون الهى را بفهمند و تفسير و اجرا كنند، البته چنين نظامى در دنيا، قهرا ضايعاتى نيز خواهد داشت ، اما اين چنين نظام حق مدارى ، با حداقل ضايعات همراه است .
اسلام براى اينكه نظام الهى از هر گزندى محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملى موظف كرده است و اين گونه نيست كه مردم ، فقط مشمول قانون باشند و ديگر هيچ ستمى نداشته باشند. اسلام ، مردم را ناظر حسن اجراى قانون دينى و الهى قرار داده و امر به معروف و نهى از منكر را بر همه واجب كرده است و حتى عده اى از فقيهان اماميه مانند مرحوم محقق حلى رضوان الله عليه ، آن را بر همگان واجب عينى دانسته كه در هنگام قيام برخى براى انجام اين واجب ، موضوع وجوب ، نسبت به ديگران منتفى مى شود. (165) ولى معروف ميان فقيهان اسلامى اين است كه امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است .
جايگاه اكثريت در نظام اسلامى  
شعار اسلام ، با شعار حكومت هاى بشرى و به ويژه غربى ، متفاوت است . شعار دين و حكومت اسلامى ، پيروى از حق است و شعار حكومت هاى بشرى و دموكراسى ، پيروى از اكثريت . محور و معيار نظام اسلامى حق است و در اين نظام ، هر حقى از ذات اقدس اله كه حق محض است سرچشمه مى گيرد: الحق من ربك (166) هر گونه حقى كه در طبيعت يا نظام جامعه محقق مى شود، از او نشات مى گيرد و حتى آن كس كه پيام آور وحى الهى است ، او نيز منشا حق نيست ، بلكه خود او، پيرو حق است و حق هيچ دخل و تصرفى در وحى و قانون الهى را ندارد.
خداى سبحان درباره قرآن كريم و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلا ما تومنون و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون تنزيل من رب العالمين و لو تقول علينا بعض ‍ الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (167)، فرمود اين قرآن رسول كريم است و نه گفته شاعر و نه گفته كاهن ، بلكه از سوى رب العالمين نازل گشته و اگر او (رسول كريم ) سخنى را به دروغ بر ما مى بست ، او را با قدرت مى گرفتيم و رگ قلب و حياتش را قطع مى كرديم . خداى سبحان در سوره مباركه نجم بر اين نكته تصريح مى كند كه نطق و گويش و كلام پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله نطق و كلام خداست و هر آنچه كه مى گويد، عين وحى و واقعيت است و هيچ گاه از روى هوا و هوس سخن نمى گويد: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (168)
البته در نظام اسلامى ، در بعضى موارد و مراحل ، اكثريت معتبر است و جايگاه خاص خود را دارد كه همان مقام تشخيص حق است نه تقبيت حق ، يعنى حق را وحى الهى تبيين و تثبيت مى كند و در مقام اجراى حق ، راى اكثريت كارساز است و گاهى در مواردى كه تشخيص حق دشوار باشد و صاحب نظران با يكديگر اختلاف نظر داشته باشند، راى اكثريت معيار است .
منكران وحى و نبوت ، با راى اكثريت ، اصل حق را ثابت مى كنند، زيرا در نظر آنان ، حق همان چيزى است كه از راه وحى ثابت شده است ، ولى در هنگام روشن نبودن آن ، اگر اكثر انديشمندان و عالمان دين گفتند كه اين مطلب سخن دين است ، تشخيص آنان بر تشخيص اقليت مقدم است .
تفاوت اساسى اكثريت در نظام دموكراسى با اكثريت در نظام اسلامى در اين است كه در حكومت اسلامى ، حق و قانون ، پيش از اكثريت و مقدم بر آن است و اكثريت ، كاشف حق است نه مولد و به وجود آورنده آن ولى در نظام دموكراسى و غير دينى ، اكثريت ، پيش از حق و قانون ، و به وجود آورنده آن است . اكنون در نظام جمهورى اسلامى راى اكثريت مجلس ‍ شوراى اسلامى و اكثريت شوراى نگهبان و اكثريت مجلس خبرگان معتبر است و در هر جايى كه كار با شورا انجام گيرد، همين گونه است .
جايگاه دوم اكثريت در اسلام ، مقام عمل و اجراست ، به اين معنا كه راى اكثريت مردم ، در كارهاى اجرايى خودشان معتبر است . مردمى كه در بخش ‍ قانونگذارى و در حوزه نبوت و امامت معصوم و در بخش حاكميت و ولايت و رهبرى پذيراى حق مى باشند، (169) در مسائل اجرايى ، تشخيص شان حجت است و با حضور و راى آزادانه و انديشمندانه ، در سرنوشت خود سهيم هستند و براى رفع مشكلات و تامين نيازهاى خود، افرادى را به عنوان وكيل انتخاب مى نمايند و به مجلس شوراى اسلامى يا به مجلس ‍ خبرگان و مانند آن مى فرستند.
بنابراين ، در نظام دينى و اسلامى ، دو نوع راى اكثريت محترم و معتبر است ، يكى در مقام اجرا و عمل ، و ديگرى در مقام تشخيص قانون الهى كه توسط وحى و دين ارائه گرديده است ، كسانى كه خود توانايى تشخيص قانون دينى را ندارند، قانون شناسان را با راى اكثريت تعيين مى كنند و قانون شناسان با راى اكثريت خود، قانون الهى را مى شناسند.
نظام دموكراسى غرب  
به جنايت ها و فجايعى كه در درون نظام غربى صورت مى گيرد كارى نداريم ، با صرف نظر از آن ، خوبى يك نظام ، در اين نيست كه به مردم خود ستم نكند، ولى تمام توان خود را بر ضد كشورهاى جهان سوم به كار برد. كدام درنده اى از اين نظام غربى درنده تر است ؟ اكنون تمام كشورهاى جهان سوم ، به سفره ارتزاق آنان تبديل شده است . جنگ جهانى اول و دوم و كشتار بى رحمانه ميليون ها انسان ، ثمره نظام هاى سلطه غربى است . ممكن است يك حاكم غربى ، در داخل كشور خود به شهروندانش تهاجم نكند يا يك سارق حرفه اى ، كالاى مغازه غربى ديگر را به سرقت نبرد، اما همه تهاجم هايى كه به منابع جهان سوم شده به دست آنان صورت گرفته است .
دنياى غرب اكنون به اين باور ناروا رسيده كه آقاى مردم دنيا است . اين باور، در نتيجه چند اصل است :
1 - رشد جمعيت از حد گذشته است .
2 - منابع طبيعى زمين و مواد غذايى و پوشاكى و ديگر ارزاق روى زمين براى همه كافى نيست .
3 - بر اساس تنازع بقاء داروينى ، قدرتمندان بايد بمانند و بهره برند.
4 - چون ما از ديگر مردم دنيا بهتر و قدرتمندتريم ، پس ما بايد حق خود را بگيريم ، اگر چه همه مردم كشورهاى ديگر از گرسنگى بميرند.
غربى ها سنگين ترين پديده هاى خونين را صلح مى نامند، جنگ خليج فارس را به عنوان صلح جهانى ، به خاورميانه و بخشى از جهان سوم تحميل كردند. اگر كسى به مغازه يك شهروند آمريكايى تهاجم نكرد، ولى جهان سوم را به كام خود كشيد، اگر يك چاقو به شهروند خود نزد (كه مى زند)، اما به وسيله بمب و موشك ، هزاران انسان ديگر را به خاك و خون كشيد، آيا چنين تهاجمى تمدن است ؟ آيا معيار تمدن اين است كه در داخل يك نظام ، با هم بسازند، ولى هر گونه جنايتى را در مورد ديگران روا دارند؟ آيا جاهليت عصر رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله خطرناكتر بود يا جاهليت قرن بيستم ؟
امروز تمام جهان در ضعف و فقر و گرسنگى به سر مى برد و غربى ها با ثروت هاى همين گرسنگان ، مرفه شده اند و اين عمل را پيشرفت مى دانند. اين فكر و عمل ، بر اساس همان قانون جاهلى و قانون زورمدار جنگل كه قرآن كريم آن را نقل مى كند: (قد افلح اليوم من استعلى ) (170) مى باشد نه بر اساس تمدن . اگر معيار تمدن ، قسط و عدل و حق شناسى جامعه انسانى و حقوق بشر است ، داخل و خارج كشور نبايد فرقى داشته باشد، اما غربى هاى خون ريز، به عنوان حفظ منافع و صنعت و تمدن ، جهان سوم را بلعيده اند.
سرلشكرهاى انگليسى ، تا همين اواخر نيز به گاو يك گاو پرست هندى سلام نظامى مى دادند و احترام مى كردند تا هندو و بودايى و گاوپرست را در همان مرام باطل و در همان گمراهى و بى خبرى نگه دارند و منافع و منابع آنان را همچنان چپاول كنند و اگر دستشان از درآمدهاى ملى ديگران كوتاه نشد، براى براندازى نظام آنان از كودتا و مانند آن بهره مى گيرند.
حاكم اسلامى كيست ؟  
در قرآن كريم ، خداى تعالى به رسول الله (عليه افضل الصلوه و التحيه ) فرمود: لتحكم بين الناس بما اراك الله (171) تو مبعوث شده اى تا به عنوان حاكم در بين مردم حكومت كنى ، اما نه بر ميل و اراده و فكر خود، نه به آنچه مى بينى ، بل به آنچه از وحى مى يابى ، آنچه را كه خاى تعالى به وسيله وحى به تو نشان داد، بر اساس همان حكومت كن و بس . چون جهان را الله آفريد، همان آفريننده بايد جهان را بپروارند كه او، (رب العالمين ) است و تنها خداست كه ولى و حاكم بر انسانهاست و آنان را مى پروارند و از راه وحى ، مدبر و مربى انسان است . خداى سبحان براى اينكه جامعه بشرى را جز به دست وحى نسپارد، رسول الله صلى اللّه عليه و آله را در سه مرحله ، معصوم و مصون از خطا و لغزش قرار داد و او را به مردم معرفى نمود و آنگاه فرمود: تو وحى را بياب و از راه وحى بر مردم حكومت كن ، يعنى بگذار وحى حكومت كند.
سه مرحله وحى عبارتند از: مرحله دريافت وحى ، مرحله ضبط و نگهدارى وحى ، و مرحله ابلاغ و انشاء وحى . هيچ انسان عالمى با بيش از اين سه مرحله كار ندارد، اگر اشتباه مى كند، در يكى از اين سه مرحله است و اگر مصون از لغزش است ، باز در همين سه مرحله معصوم است .
مرحله اول :
در مرحله اول خطاب به رسولش فرمود: نزل له الروح الامين ، على قلبك (172) فرشته امين ، اين وحى را در قلب تو القا مى كند و فرود مى آورد و آن پيك وحى هرگز اشتباه نمى كند و هرگز كم و زياد نمى كند و هرچه را يافت ، با حفظ امانت و بدون تغيير، به تو مى رساند و تو نيز آنچه را كه ما گفتيم در مقام لدن از نزد خداوند تلقى مى كنى : انك لتلقى القران من لدن حكيم عليم (173) اگر انسان علمى را از سرچشمه زلالش و از نزد الله دريافت كند، درباره او مى گويند: او علم لدنى دارد، يعنى علم او از نزد خداوند و بدون واسطه است و در اين صورت ، ديگر جايى براى و هم و خيال و نسيان و شيطان نيست ، در آن مقام بلند، نه شيطان مى تواند شيطنت كند و نه سهو و نسيان و تغييرى رخ مى دهد
مرحله دوم :
مرحله دوم ، مقام ضبط و نگهدارى و حفظ وحى است . اين مرحله را نيز قرآن كريم با عصمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله معرفى كرده است و مى فرمايد: هر چه را كه رسول الله از خدا دريافت ، در حرم قلبش محفوظ است ، حافظه روحش آن را درست نگهدارى مى كند، نه فراموش مى كند نه كم و زياد: سنقرئك فلا تنسى (174)
مرحله سوم
مرحله سوم ، مرحله ابلاغ شفهى وحى يا املا كتبى آن است كه آن حضرت كلام الهى را مى گويند و ديگران آن را مى شنوند يا مى نويسند. در اين باره ذات اقدس اله مى فرمايد: و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (175) يعنى هر آنچه كه رسول الله مى گويد، وحى خداست و هرچه وحى است همان را مى گويد، نه چيزى را در مقام ابلاغ و املاا بر وحى مى افزايد و نه چيزى از آن مى كاهد، و ما هو على الغيب بضنين (176) رسول خدا، ضنين و بخيل نيست و بر وحى الهى ضنت و بخل نمى ورزد و لذا چيزى از آن را كتمان نمى كند. پس حرم لفظ و تكلم رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نيز معصوم و مصون است .
وقتى از آن حضرت سوال كردند: آيا ما در محضر شما هر چه را كه در محضر شما مى شنويم ، يادداشت كنيم ؟ فرمود: آرى ، عرض كردند: گاهى شما در حال نشاط سخن مى گوئيد و گاهى در حال غضب ، آيا هرچه در اين حالات شنيديم همه آنها را يادداشت كنيم ؟ فرمود: نعم فانى لا اقول فى ذلك كله الا الحق آرى ، هر چه را از من مى شنويد يادداشت كنيد، زيرا اگر راضى ام ، رضايم براى خداست و اگر غضبناكم ، غضبم نيز براى خداست ، نه حالت نشاط مى تواند مرا از منطقه عصمت بيرون برد و نه حالت غضب مى تواند مرا از مرز عصمت خارج سازد. (177)
بنابراين ، براى آنكه وحى خداوند بر انسانها و جامعه بشرى حكومت كند، لازم است در صورت امكان ، انسان كاملى كه خود وحى ممثل است حضور داشته باشد. جامعه برين ، انسان كاملى مى خواهد كه هرگز قلبش نخوابد و هرگز خيال گناه در جانش رخنه نكند و اين انسان كامل ، جز معصوم نيست . در حكومت وحى ، رسول خدا نه تنها امتيازى بر ديگران ندارد، بلكه داراى وظائف برترى است كه اين دشوارى وظيفه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله خود نشان دهنده حاكميت وحى است نه حاكميت شخص . اگر خداى سبحان در احكام عبادى ، برمردم واجب كرده است كه پنج نماز بخوانند: اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق اليل و قران الفجر (178) به رسولش ‍ مى فرمايد تو شش نماز بخوان بر تو سحر خيزى و شب زنده دارى نيز واجب است : و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا (179) تو شب زنده دار باش و مناجات شبانه را فراموش نكن تا پروردگارت تو را به مقام محمود برساند.
همچنين در بعد سياسى نيز كه بر مردم واجب نموده است با طاغوت بجنگند و با كفر و حكومت هاى جابر بستيزند، به رسول الله فرمود اگر احدى تو را يارى نكرد و هيچ فردى به نداى تو پاسخ نداد، تو به تنهايى موظف به قيام هستى : فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض ‍ المومنين على القتال (180) مومنين را به جنگ و نبرد با طاغوت تشويق كن و اگر كسى تو را يارى نكرد، به تنهايى بايد وظيفه ات را انجام دهى . بنابراين وظيفه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله هم در جهاد اكبر مانند نماز شب و هم در جهاد اصغر، دشوارتر از ديگران مى باشد.
حاكم اسلامى و ضرورت عصمت  
برهان عقلى مى گويد تنها كسى كه بالاصاله حق ولايت و سرپرستى انسان و جامعه بشرى را دارد، خالق انسان و جهان است و از ميان انسانها، آن كس ‍ مى تواند جانشين خداوند باشد و از سوى او بر مردم حكومت كند كه در مقام علم و عمل عصمت داشته باشد، يعنى هيچ خطا و لغزشى از او در علم و عملش رخ ندهد و در اين صورت ، علم و عملش مطابق و تابع علم و عمل خداوند خواهد بود.
خداى سبحان در قرآن كريم ، ولايت بالاصاله و بالذات را منحصر در خود مى سازد و مى فرمايد: فالله هو الولى (181) تنها ولى بالذات و اصيل ، الله است ، البته در آيات ديگر ولايت را به جانشينان راستين خود نسبت مى دهد، زيرا آنان معصوم بوده ، آنچه را كه مى فهمند و انجام مى دهند، همگى مستند به خداى سبحان است و در نتيجه ، حاكميت آنان ، حاكميت الهى است . اين استدلال عقلى بر ضرورت عصمت واليان امور مسلمين را آيات قرآنى به صراحت تاييد مى نمايد. در سوره نسا مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر (182) يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امر از خودتان را، و اگر در چيزى ميان شما نزاع درگرفت ، آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و آخرت داريد.
اين آيه كريمه ، داراى سه بخش است : در بخش اول كه فرمود: يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم سخن از اطاعت سه مطاع اطاعت شونده است ، خداوند تبارك و تعالى ، رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و اولى الامر. در بخش دوم آيه كه مى فرمايد: فان تنازعتم فى شى فردوده الى الله و الرسول سخن از مرجعيت دو مرجع يعنى خدا و رسولش به ميان آمده و در بخش سوم آيه كه فرمود: ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر تنها سخن از خداوند و ايمان به اوست و اين سير آيه نشان مى دهد كه تثليث (سه گانگى ) بخش اول ، و تثنيه (دوگانگى ) بخش دوم ، در حقيقت به توحيد در عبادت و اطاعت باز مى گردد، يعنى هر اطاعتى كه از رسول خدا و اولى الامر مى شود، بازگشتش به اطاعت از خداوند است ، زيرا علم و عمل آنان ، به دليل عصمتشان ، به خداوند مستند است .
اما آنچه كه در اين آيه دلالت بر عصمت اولى الامر دارد، امر به اطاعت مطلق و بى قيد و شرط از آنان است . اگر ولى امر امت ، معصوم نباشد و يا احتمال اشتباه در قول و فعل او داده شود، هر چند كه عدالت او محرز و مسلم باشد، نمى توان مطلقا از او اطاعت كرد، زيرا عدالت ، مانع عصيان عمدى است نه مانع سهو و نسيان . كسى كه احتمال اشتباه علمى و عملى در كار او باشد، اطاعت از او مقيد مى شود به مواردى كه فرمان او مطابق با خواست و فرمان الهى باشد، چرا كه بر اساس دليل عقلى و بر مبناى آن روايت مشهور كه فريقين از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل كرده اند: لا طاعه لمخلوق فى معصيه الخالق (183) فرمان مخلوقى كه بر خلاف فرمان خالق و خداوند باشد، نادرست است و هيچ اعتبارى ندارد. پس به ناگزير بايد رفتار و گفتار چنين شخصى را با معيار و ميزانى سنجيد و در اين صورت ، اين شخص نمى تواند مطاع و فرمانده مطلق باشد و جامعه انسانى نمى تواند در همه موارد از او اطاعت كند و حكم او تنها در مواردى اطاعت پذير است كه مطابق با معيار و ميزان باشد و از اينرو، مطاع مطلق ، همان ميزان و معيار الهى خواهد بود. آن ميزان ، يقينا قرآن تنها نيست ، زيرا الفاظ و ظواهر قرآن كريم مى تواند در معرض هجوم سليقه هاى اشخاص ‍ قرار گيرد و بر اساس برداشت هاى گوناگون ، آرا و تفسيرهاى متفاوت داشته باشد.
پس ميزان در علم و عمل قرآن ناطق است كه علاوه بر واجد بودن حقايق قرآنى ، ذو وجوه نيست و كردار و گفتار و سيرت و سكوت وى ، به صراحت و روشنى ، معيار انديشه ها و رفتارهاست و تنها شخصى كه داراى اين ويژگى مى باشد، از او به معصوم تعبير مى شود و بايد به نحو مطلق مورد اطاعت قرار گيرد و به همين دليل ، اطاعت مطلق از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام از عصمت آن ذوات مقدسه است ، هرچند كه عصمت آنان ، پرتوى از عصمت بالاصاله و بالذات حضرت حق است و به همين دليل ، عصمت ايشان را عصمت بالتبع و بالعرض مى گويند.
فلسفه و اهداف حكومت اسلامى  
مهم ترين هدفى كه حكومت اسلامى به همراه دارد، دو چيز است : اول ، انسانها را به سوى خليفه الله شدن راهنمايى كردن و مقدمات سير و سلوك آنان را فراهم نمودن و دوم ، كشور اسلامى را مدينه فاضله ساختن ، مبادى تمدن راستين را مهيا نمودن ، و اصول حاكم بر روابط داخلى و خارجى را تبيين كردن . نصوص دينى ، اعم از آيات قرآن و متون احاديث و نيز سيره معصومين و پيشوايان الهى ، گرچه حاوى معارف فراوان و نكات آموزنده زيادى است ، ليكن عصاره همه آنها همين دو ركن ياد شده است .
همان گونه كه نظام داخلى انسان را روح و جسم او مى سازد ولى اصالت از آن روح است و بدن پيرو روح مى باشد و سلامت و رعايت اصول طبى وى ، براى تامين سلامت روح از گزند عقائد سو و آسيب اخلاقى ناروا و حفظ از زيان رفتار ناپسند است ، تامين مدينه فاضله نيز براى پرورش انسانهايى است كه در جهت خليفه الله گشتن گام بر مى دارند و اصالت در بين دو ركن ياد شده ، همانا از آن خلافت الهى است ، زيرا بدن هر چند سالم باشد، پس از مدتى مى ميرد و مى پوسد ولى روح ، همچنان زنده و پاينده است . همچنين ، مدينه فاضله ، هر چند از تمدن والا برخوردار باشد، پس از مدتى ويران مى گردد، ولى خليفه الله كه همان انسان كامل است ، از گزند هر گونه زوال مصون است . بنابراين ، مدينه فاضله ، به منزله بدن است و خليفه الله ، به مثابه روح آن ، و همان گونه كه بر اساس اصالت روح ، بدن را روح سالم مى سازد، بنابر اصالت خليفه الله ، مدينه فاضله را انسان كامل تاسيس و تامين مى نمايد.
لازمه خلافت الهى آن است كه انسان كامل يعنى خليفه الله ، همه كمال هاى
مستخلف عنه را كه خداوند جهان است ، به اندازه سعه هستى خود فراهم نموده و در همه آن كمالهاى وجود، مظهر خداوند سبحان قرار گيرد و بنابراين ، آنچه به نام قسط و عدل و نظاير آن به عنوان اهداف حكومت اسلامى ياد مى شود، اگر چه كمال به شمار مى آيند، ليكن همه آنها جز فروعات كمال اصلى اند، زيرا انسان متعالى كه خليفه خداست ، مصدر همه آن كمال ها خواهد بود، چرا كه خلافت خداوند مستلزم آن است كه خليفه وى ، مظهر همه آنچه كه در تامين سعادت ابد سهيم است و در تدبير جوامع بشرى نقش سازنده دارد باشد.
نورانى گشتن ، هدف عالى حكومت  
قرآن كريم در آغاز سوره ابراهيم عليه السلام هدف نزول قرآن را كه همان هدف والاى رسالت و غرض اصيل حكومت اسلامى مى باشد، چنين ترسيم مى نمايد: الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد (184) قرآن كتابى است كه ما آن را به سوى تو فرو فرستاديم تا مردم را از هر تيرگى و تاريكى برهانى و آنان را به نور برسانى ، البته اين رهانيدن از ظلمت ها و رساندن به نور، به دستور و اجازه پروردگار آنان مى باشد و راه نورانى شدن مردم ، همانا پيمودن راه راست خداوند عزيز و نفوذناپذير و پيروز بر هر چيز است ، كه آن خداوند، عزيز حميد و شايسته هر گونه ثناست .
دورى از خداوند كه هستى محض و كمال صرف است ، تيرگى است و جدايى از او كه نور تام است ، جز تاريكى نيست و تنها مبدئى كه توان بيرون آوردن انسان از تيرگى و رهاندن او از تاريكى را دارد، همانا نور بالذات و خداوندى است كه نور آسمان ها و زمين مى باشد و از اينرو، در آيه الكرسى ، ولايت اين امر را فقط به خود نسبت داده ، چنين فرمود: الله ولى الذين امنوا بخرجهم من الظلمات الى النور (185) و اگر در آيه مورد بحث ، نورانى ساختن مردم را به رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله اسناد داد، براى اين است كه انسان كامل ، خليفه خداست و خليفه ، كار مستخلف عنه را انجام مى دهد و چون انجام اين كار توسط آن حضرت از راه خلافت و نيابت است نه اصالت ، لذا در آيه مزبور اخراج از ظلمت ها به سوى نور، به اذن خدا مقيد شده است .
غرض آنكه ، هدف والاى رسالت و نزول وحى كه همان حكومت الهى است ، نورانى نمودن جامعه انسانى است و انسان نورانى ، از گزند تيرگى هوا و آسيب تاريكى هوس مصون ، و از وسوسه و دسيسه و مغالطه ، محفوظ خواهد بود و چنين انسانى كه از جهت انديشه ، از تباهى توهم و تخيل و هر گونه مغالطه آزاد است و از جهت عمل ، از آلودگى هر گونه شهوت و غضب پاك مى باشد، شايسته خلافت خداست .
بنابراين ، هدف مهم تاسيس نظام اسلامى مبتنى بر وحى و نبوت ، همانا خليفه الله شدن انسان است و در چنين جامعه اى ، خط مشى انسان نورانى بسيار روشن مى باشد و او با نور الهى كه بهره وى گشته حركت مى كند و زندگى مى نمايد، چنانكه خداوند فرمود: و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (186) و يجعل لكم نورا تمشون به (187)
سيره آموزنده انسان نورانى آن است كه در عين رعايت ادب و پاسدارى از حرمت انسانيت ديگران ، هيچ انسانى را شايسته ستايش و پرستش ‍ نمى داند و نيز در عين زيبا ديدن نظام كيهانى و تحسين سراسر گيتى ، هيچ موجودى سپهرى يا زمينى را شايسته تكريم عبادى ندانسته ، براى آن قداست پرستش قائل نيست و بلكه تمام عالم و آدم را نشانه خداى بى نشان دانسته ، براى آنها ارزشى بيش از نشانه بودن معتقد نيست ، چنانكه انسان كامل يعنى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در معرفى اين گونه از انسان هاى نورانى چنين مى فرمايد: عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (188) خاصيت نور آن است كه هر چيز را آن گونه كه هست ارائه مى نمايد و نور توحيد انسان كامل را چنان بينا مى نمايد كه خداوند عظيم را به عظمت مى نگرد و قهرا همه اشيا كه مخلوق خدايند، در ساحت جلال الهى كوچك خواهند بود. از اينرو، هر چيزى غير از خدا، از ديدگاه عارف كوچك شمرده مى شود.
حضرت على بن ابيطالب عليه السلام در اين باره فرموده اند: عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك (189) يعنى بزرگى خالق در نزد تو، كوچك مى سازد مخلوق را در چشم تو. و اين بينش صائب نيز به نور خداوند است كه بهره پرهيزگاران مى گردد: من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن و نورا من الظلم (190) نكته ديگرى كه توجه به آن لازم مى باشد اين است كه نه تنها قرآن كريم عامل نورانى شدن انسان هاست ، بلكه تنها مبدا نوربخش ، همانا حكومت اسلامى در پرتو قرآن است و كسى كه از آن محروم باشد، هيچ نورى نخواهد داشت ، چه اينكه خداوند فرمود: و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور (191) زيرا بر اهرمن نتابد اسرار اعظم

 

next page

fehrest page

back page