ولايت فقيه
(ولايت فقاهت و عدالت)

آية الله جوادى آملى

- ۴ -


هدف متوسط حكومت اسلامى 
چون اسلام تنها دين الهى است : ان الدين عند الله الاسلام (192) و هيچ دينى غير از آن مرضى و مقبول خداوند نيست و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين (193) بنابراين ، تنها ره آورد همه پيامبران الهى همانا اسلام بوده و حكومت آنان نيز اسلامى بوده و مى باشد و اهداف فراوان آن ، در جاى جاى قرآن كريم آمده است .
در سوره حديد كه هدف نبوت عامه را بازگو مى كند، چنين مى فرمايد: لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد (194) يعنى ما پيامبران را با معجزه و ادله قاطع و گويا فرستاديم و با آنان كتاب آسمانى را كه در بردارنده مجموعه عقايد، اخلاق ، و قوانين عملى است ، نازل نموديم تا مردم به عدل و داد قيام نموده ، به جور و ستم قصور نكنند و آهن را كه در راس نيروى شديد و عامل هراس بيگانگان است ، فرو فرستاديم كه طاغيان و رهزنان به آن دفع شوند و از حريم قسط و عدل و قانون الهى دفاع گردد.
در اين آيه ، هدف عمومى همه پيام آوران و زمامداران حكومت اسلامى در طول تاريخ ، همان قسط و عدل جامعه شمرده شد، ليكن همان گونه كه قبلا اشاره شد، رعايت حقوق فرد و جامعه و تامين همه مظاهر تمدن ، از فروعات نورانى شدن افراد آن جامعه مى باشد، زيرا خليفه الله كه انسان نورانى است ، به يقين حقوق ديگران را رعايت مى كند و از آنان حمايت مى نمايد. پس آنچه در اين آيه به عنوان هدف حكومت رهبران الهى ياد شده ، يك هدف متوسط است نه هدف نهايى . هدف نهايى همان است كه قبلا بيان شد و آن ، خليفه الله شدن انسان كامل است كه نه تنها معلم انسان ها مى باشد و آنان را از كتاب و حكمت خدا آگاه مى نمايد و نفوس آنان را تهذيب مى كند، فرشتگان را نيز از اسرار اسماء الهى آگاه كرده ، حقايق آنها را به ملائكه تعليم مى دهد و لذا قلمرو خلافت او، فقط موجودهاى زمينى نيستند، بلكه موجودهاى آسمانى نيز از فيض خلافت او بهره مى برند، اگر چه جسم وى در زمين به سر مى برد.
خلافت و حكومت داود عليه السلام  
گرچه برهان عقلى و تحليل قرآنى ، دليلى كافى بر آن است كه هدف اصيل حكومت اسلامى ، همان خليفه الله شدن انسان و قيام به قسط و عدل در پرتو آن است ، ليكن ارائه برخى از شواهد قرآنى ، مايه طمانينه بيشتر خواهد شد.
قرآن كريم حضرت داود پيامبر عليه السلام را به عنوان مجاهد نستوه و رهبر انقلاب و زمامدار عصر خويش معرفى نمود: و قتل داود جالوت (195) و او را از كتابى به نام زبور برخوردار مى داند: واتينا داود زبورا (196) وى را پيشواى اهل تسبيح دانسته ، كوهها و پرندگان را همنوا با او تسبيح گوى خدا مى شمارد: و سخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير (197) و او را همچون پسرش ، حضرت سليمان عليه السلام از علم خاص الهى متنغم مى داند: و لقد اتينا داود و سليمان علما (198) و از منطق و زبان پرندگان آگاه مى شمارد: و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير (199) و او را صاحب قدرت معنوى ، و اهل اوب و رجوع مكرر به درگاه خدا معرفى مى نمايد: و اذكر عبدنا داود ذالايد انه اواب (200) خداى سبحان آنگاه كه وى را به اوصاف راستين خليفه اللهى ستود و كمال هاى انسان نورانى را براى او اثبات نمود، فرمود: يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق (201) يعنى اى داود! ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم ، پس در ميان مردم بر اساس حق حكومت كن .
از اين كريمه روشن مى شود كه رهبر جامعه اسلامى كه نمونه سالكان كوى كمال مى باشد، خليفه خداست و خود به مقام منيع خلافت الهى نائل مى گردد و آنگاه حكومت اسلامى را تشكيل مى دهد و حاكميت قانون خدا را تحقق مى بخشد و از فروع آن مقام ، به عدل و داد حكم نمودن و حقوق متقابل انسانها را رعايت كردن و از آنان حمايت نمودن است . تا كنون بيان كوتاهى پيرامون هدف اول حكومت اسلامى ارائه شد و اما در بيان هدف دوم آن كه تاسيس مدينه فاضله است ، نكاتى ارائه مى گردد.
اوصاف مدينه فاضله  
مدينه فاضله داراى اوصاف و شرايطى است كه بخشى از آن به محيط زيست بر مى گردد و بخش ديگرش به ساكنان آن ، اگر چه روشن است كه همه اوصاف مدينه فاضله در سايه رشد علمى و ترقى عملى ساكنان هر مرز و بوم فراهم مى گردد. اوصاف و شرايط مدينه فاضله بسيار است كه به برخى از آنها به نحو اختصار اشاره مى شود.
الف - رشد فرهنگى  
زمامدار حكومت اسلامى ، عهده دار تامين علم و دانش شهروندان قلمرو حكومت خود مى باشد و آياتى مانند هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ظلال مبين (202) بيانگر آن است .
مشكل اساسى جامعه در جاهليت جديد يا كهن ، همانا ندانستن اصول تمدن ناب و يا عمل نكردن به آن در فرض دانستن است ، يعنى جهالت و ضلالت ، دو عامل قطعى انحطاط جامعه جاهلى است و مهمترين هدف حكومت اسلامى در بخش فرهنگ به معناى جامع ، جهالت زدايى و ضلالت روبى است تا با برطرف شدن جهل و نادانى ، علم و كتاب و حكمت جايگزين آن گردد و با برطرف گشتن ضلالت و گمراهى اخلاقى و انحراف عملى ، تزكيه و تهذيب روح ، جانشين شود و لذا در آيه مزبور و مانند آن كه اهداف و برنامه هاى زمامداران اسلامى مطرح مى شود، جهل زدايى توسط تعليم ، و ضلالت روبى توسط تزكيه ، از شاخصه هاى اصلى آن قرار گرفته است و آيه مذكور، جامعه امى و نادان و بى سواد را به فراگيرى دانش تشويق مى كند تا از امى بودن برهند و به عالم و آگاه شدن برسند و نيز جامعه گمراه و تبهكار را به طهارت روح فرا مى خواند تا از بزهكارى برهد و به پرهيزكارى و وارستگى باريابد، البته مردم آگاه و وارسته ، توان تاسيس ‍ مدينه فاضله و حفظ آن را خواهند داشت .
ب - رشد اقتصادى  
رهبران اسلامى ، تبيين خطوط كلى مال در نظام اسلامى را به عهده دارند و قوانين الهى ، گذشته از آنكه مردم را به كاشت ، داشت ، و برداشت در همه شوون اقتصادى دعوت مى نمايد و حلال بودن آن را در همه مراحل تحصيل مال ، نگهدارى مال ، توزيع مال ، و صرف و هزينه آن ، ركن لازم يك اقتصاد سالم مى داند، به مسائل اساسى ديگر آن نيز مى پردازد كه به برخى از آنها اشاره مى شود.
اسلام ، اصل مالكيت خصوصى را پذيرفته و آن را امضا نموده است و معناى آن اين است كه هر فردى در قياس با ديگر افراد، مالك دسترنج خود است و هيچ كس حق تصرف در آن را بدون اذن و رضاى او ندارد، ولى اين نكته را نيز تصريح مى نمايد كه در قياس با خداوند، هيچ كس مالك نيست ، بلكه به منزله امين در نگهدارى و نائب در تصرف مى باشد و آياتى نظير واتوهم من مال الله اذى اتاكم (203) و وانفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (204) گواه بر آن است و از اينرو، هيچ فردى حق ندارد بدون اذن و رضاى خداوند، در مال به دست آورده خويش تصرف نمايد. اسلام ، مجموع مال ها را براى اداره شوون مجموع انسان ها مى داند، يعنى اصل مالكيت خصوصى نبايد مايه حرمان جامعه باشد و امت اسلامى را به دو گروه مالمند زراندوز و نيازمند تقسيم كند. اسلام ، مال را به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى و سبب قيام مردم مى داند. فرد و يا گروهى كه فاقد مالند، از آن جهت فقيرند كه ستون فقرات اقتصادى آنان شكسته شده و توان قيام را از دست داده اند، زيرا فقير يعنى كسى كه مهره كمرش شكسته است و قدرت ايستادن و ايستادگى ندارد. از آنجا كه مال به منزله خون در عروق جامعه و ستون فقرات ملت محسوب مى گردد، نبايد آن را در اختيار سفيه و بى خرد قرار داد كه مبادا در آن مسرفانه يا مترفانه تصرف كند و عامل قيام امت را به هدر دهد.
بيان قرن درباره سه مطلب اخير چنين است : و لا توتوا السفهااموالكم التى جعل الله لكم قياما (205) در اين كريمه ، خداوند سبحان هم مال را به عموم جامعه نسبت مى دهد: اموالكم و هم آن را سبب قيام مى داند: التى جعل الله لكم قياما و هم از قرار دادن آن در اختيار سفيه مانند كودك يا بالغ بى خرد، نهى مى فرمايد: و لا توتوا السفها.
اسلام ، احتكار ثروت و اكتناز مال و ذخيره كردن آن را ممنوع مى داند و اين عمل را به منزله ضبط خون در رگ بدن كه سبب فلج شدن ساير اعضا مى گردد، تلقى مى كند و لذا جريان و حركت آن را لازم مى شمرد. آياتى از قبيل الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم (206)
دليل بر منع ركود مال و گواه بر لزوم جريان آن در تمام اعضا جامعه است اسلام جريان ناتمام مال و منحنى ناقص مسير آن را ممنوع ، و جريان كامل و منحنى تام آن را لازم مى داند، يعنى اجازه نمى دهد كه ثروت مملكت در دست گروهى خاص جارى باشد و هرگز به دست ديگران نرسد و بلكه فتوا مى دهد كه لازم است دور آن كامل باشد تا به دست همگان برسد. آياتى مانند كى لا يكون دوله بين الاغنيا منكم (207) ، گواه بر اين سخن است .
گردش و تداول ثروت در دست گروهى خاص و حرمان توده جامعه از آن به دو صورت ترسيم مى شود كه هريك از آن دو نارواست ، يكى بر اساس نظام كاپيتال و سرمايه دارى غرب ، و ديگرى بر پايه نظام دولت سالارى و مكتب ماركسيسم فرو ريخته شرق .
به هر تقدير، مال نبايد در اختيار اشخاص حقيقى خاص يا شخصيت هاى حقوقى مخصوص محصور باشد، بلكه بايد در تمام قشرهاى جامعه جارى گردد و اين ره آورد اسلام ، پايه و اساس برينم اقتصاد سالم است كه از بين فرث سرمايه دارى و دم دولت سالارى و ماركسيسم لبن خالص و شير شفاف اقتصاد دينى را استنباط مى كند تا از فرط اول و تفريط دوم رهائى يابيم و به هسته مركزى عدل اسلامى نائل شويم . اسلام ، جريان تام و منحنى كامل مال در دست توده مردم را كه از راه مشروع مانند تجارت با رضايت صورت گيرد مى پسندد، يعنى راه اصلى انتقال مال و جريان عمومى آن ، غير از راه ارث و بخشش و... همانا راه تجارت با رضايت بدون تجارت (مانند قمار و...) راه مشروع تلقى نمى شود و آياتى نظير يا ايها الذين امنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجاره عن تراض ‍ منكم (208) دليل بر آن است . آنچه از نظر اسلام درباره رشد اقتصادى بيان شد، در چند بند ذيل خلاصه مى گردد.
1 - اصل مالكيت انسان ها نسبت به يكديگر پذيرفته است ، ولى تمام انسانها نسبت به خداوند، امين و نائبند نه مالك .
2 - مجموع اموال ، متعلق به مجموع انسانهاست .
3 - مال ، به منزله خون بدن و به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى است .
4 - قرار دادن مال در اختيار سفيه ممنوع است و صرف آن به نحو اسراف يا اتراف نارواست
5 - احتكار ثروت و اكتناز مال ، ممنوع است و جريان آن لازم مى باشد.
6 - جريان ناقص مال ، ممنوع مى باشد و دور كامل آن لازم است .
7 - جريان عمومى مال ، گذشته از راه هاى پيش بينى شده در شرع مانند ارث و بخشش همانا بر اساس تجارت با رضايت است .
ج - فرايند صحيح صنعتى  
پيشوايان نظام اسلامى ، عهده دار ترغيب به فراگيرى كامل فرايند صحيح صنعتى و تعليم كيفيت بهره بردارى از آن مى باشند. قوانين الهى ، ضمن ارائه خطوط كلى فراگيرى آن ، با نقل سيره آموزنده اسوه هاى تمدن و عصاره هاى مدينه فاضله ، نحوه استفاده از مدرن ترين صنعت هاى هر عصر را به انسان هاى صالح سالك كوى سعادت مى آموزند كه نمودارى از آن بازگو مى شود:
1 - سليمان عليه السلام كه حكومت اسلامى را در پهنه وسيعى از زمين گسترش داد و به برخى از زمامداران عصر خود نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند و كامياب شد، از امكانات فراوانى برخوردار بود و قرآن كريم نحوه استفاده او از وسائل صنعتى آن روزگار را چنين بازگو مى كند: واسلنا عين القطر (209) ما براى او چشمه مس گداخته را سيل گونه روان ساختيم ، يعلمون ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدروا راسياب اعملوا ال داود شكرا و قليل من عبادى الشكور (210) كارگزاران نظام اسلامى حضرت سليمان عليه السلام هم در صنعت معمارى بناهاى بلند و قصرهاى منيع مى ساختند و هم در صنعت نقاشى و هنر، تمثال فرشتگان و پيامبران و صالحان را با زيبايى ترسيم مى كردند تا ضمن تشويق به هنر و ارضاى غريزه هنر جويى ، روش بهره بردارى درست را ارائه نمايند و اسوه ها را به صورت نقاشى ، فراسوى مردم نصب كنند تا با مشاهده نقش ، هنر بياموزند و با شهود منقوش ، سعادت را تحصيل كنند و نيز در صنعت فلزكارى ، ظروف مورد نياز فردى و جمعى را مى ساختند تا در كنار هنر آموزى ، وسائل رفاهى را فراهم نمايند و آئين بهزيستى را در سايه تامين لوازم ضرورى زندگى ، بياموزند و از اينرو به ساختن ظرف هاى بزرگ و كاسه هاى عظيم و ديگ هاى رفيع و استوار مى پرداختند و در عين حال كه نعمت صنعت را بجا صرف مى كردند، به شكرگزارى خداوند منان مامور شدند، خداوندى كه هم نعمت مواد خام و معدنى را آفريد و هم نعمت استخراج آنها را در اذهان بشر خلق كرد و هم نعمت صنعت و ساخت و ساز وسائل سودمند را يادشان داد.
جريان ورود ملكه سبا به ساحت قدس سليمان عليه السلام و مشاهده قصر ظريف شيشه اى و پندار آب و بالا زدن پوشش پا، شاهد بر پيشرفت صنعت معمارى ، هنرى ، و صنعتى آن عصر است : قيل لها ادخلى الصرح فلما راته حسبته لجه و كشفت عن ساقيها قال انه صرح ممرد من قوارير (211)
2 - حضرت داود كه پدر سليمان عليه السلام بود و زمينه حكومت اسلامى را با رهبرى انقلاب و ستم زدائى از عصر خود آغاز كرد و از امكانات مناسبى متنعم بود، مامور شد كه از نعمت غيبى خداوند كه آهن سرد و سخت را در دستش چون موم نرم كرده بود، صنعت زره بافى را ارائه كند و نظم هماهنگ بندها و حلقه هاى زره را رعايت نمايد. بيان قرآن مجيد در اين باره چنين است : و لقد اتينا داود منا فضلا يا جبال اوبى معه و الطير و النا له الحديد (212) ان اعمل سابغات و قدر فى السرد و اعملوا صالحا (213) و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون (214)
نكته قابل توجه آن است كه صنعت زره بافى ، جز علوم عملى و هنرى است و قابل انتقال به غير مى باشد و لذا قرآن كريم در اين باره به كلمه تعليم تعبير نمود، ولى نرم نمودن آهن همچون موم در دست ، هرگز جز علوم نظرى يا عملى نيست ، زيرا به كرامت روح ولى خدا و نزاهت نفس رسول حق وابسته است و به همين دليل قرآن در اين باره تعبير را به كار نبرد، بلكه به كلمه النا بسنده نمود تا روشن شود كه ين و نرم شدن آهن در دست داود عليه السلام با قدرت غيبى ميسور مى شود، البته آهن را از دير زمان با آتش نرم مى كردند. ليكن آن جز علوم عملى مى باشد و امرى عادى است نه خارق عادت ، به خلاف اعجاز خارق العاده داود عليه السلام .
3 - نوح ، شيخ الانبيا عليه السلام كه نه تنها در مساله وحى و نبوت ، جز پيشگامان كوى رسالت است ، بلكه در جريان استفاده صحيح از علم صنعت ، از پيش كسوتان به شمار مى آيد و خداوند، هم تعليم كشتى سازى او را به عهده گرفت و هم توفيق و تاييد عملى آن را عهده دار شد كه قرآن كريم در اين باره چنين مى فرمايد: اصنع الفلك باعيننا و وحينا (215) فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا (216) خلاصه مطالب گذشته آنكه :
1) اصل فرايند صنعتى در حكومت اسلامى ، ممدوح و مورد ترغيب است .
2) لزوم استفاده صحيح از آن ، در سيره عملى زمامداران دينى بيان شده است .
3) مهم ترين بهره درست از صنايع پيشرفته هر عصر، عبارت است از تامين نيازهاى علمى و عملى مردم آن عصر
4) آنچه در قرآن ياد شد، جنبه تمثيل دارد نه تعيين ، يعنى در قرآن ، مثال بهره ورى صحيح از صنعت بازگو شده نه آنكه استفاده درست از صنعت منحصر در همين چند مورد باشد.
5) صنعت كشتى سازى نوح عليه السلام الگويى براى ساخت و پرداخت هر گونه وسائل نقلى دريايى و زير دريايى ، اعم از وسيله نقل مسافر، بار و مانند آن و نيز وسايل نقلى زمينى و هوائى به طور عام مى باشد، و صنعت زره بافى داود عليه السلام الگويى براى ساختن هر گونه وسائل دفاعى است ، خواه در برابر تير و مانند آن باشد و خواه در برابر تير و مانند آن باشد و خواه در قبال سموم شيميايى و نظائر آن ، و صنعت معمارى و كارهاى دستى و ظرائف هنرى و ساختن ظروف فلزى سليمان عليه السلام ، نمونه اى براى ساختن هر گونه لوازم زندگى است كه نيازمندى هاى فردى يا گروهى و همچنين نيازمنديهاى هنرى و ادبى ، به وسيله آن برطرف مى گردد.
اكنون كه عصاره سيره رهبران حكومت اسلامى در نحوه بهره بردارى از صنعت بازگو شد، مناسب است آنچه از ذوالقرنين در قرآن كريم نقل گرديده بيان شود. قرآن كريم اگر چه از نبوت او سخن نگفت ، ولى روش پسنديده او را با برخوردارى از همه وسائل مقدور آن عصر، به طور نسبى گزارش داد. او از تمام امكانات لازم بهره مند بوده و كارهاى قابل توجهى انجام داده است .
يكى از آن كارهاى شگفت انگيز، ساختن سد عظيم نفوذناپذير است كه بر اثر ارتفاع و صاف بودن ، قابل فتح نبود و بر اثر استوارى و استحكام ، قابل نقب و سوراخ نمودن نبود، زيرا آن سد عظيم فلزى ، از خاك ، آجر، سنگ ، سيمان ، و مانند آنها ساخته نشد، بلكه از پاره هاى آهن و مس گداخته ساخته شد كه بيان قرآن مجيد در اين باره چنين است : اتونى زبر الحديد حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا حتى اذا جعله نارا قال اتونى افرغ عليه قطرا (217) يعنى پس از چيدن تكه هاى آهن همانند قطعات سنگ ، دستور داد كه با استفاده از كوره آهنگرى ، در آن بدمند تا كاملا قطعه هاى آهن به صورت آتش گداخته درآيد و آنگاه فرمان داد كه مس گداخته را در آن تعبيه نمايند تا به صورت سد كامل و محكم فلزى درآيد.
از مجموعه اين نمودارها مى توان خط مشى حكومت اسلاى را درباره بهره بردارى از صنايع استنباط نمود كه استفاده از تكنولوژى در تمام امور سازنده و سودمند رواست ، ولى بهره بردارى از آن در امور تخريبى ، و تهاجمى ، و سوزنده ، و كشنده ، و تباه كننده زمين ، دريا، هوا، گياهان ، جانوران ، انسانها، مناطق معمور، و...، هرگز روا نيست و با اين تحقيق ، مى توان فرق ميان كادر صنعتى در مدينه فاضله كه هدف حكومت اسلامى است را با كادر صنعتى كشورهاى مهاجم و مخرب و مدعى تمدن ، بررسى نمود.
د- رشد حقوقى داخلى و بين المللى  
قوانين اسلامى و مسوولان نظام دينى ، عهده دار تبيين ، تدوين ، و تحقق رشد حقوقى داخلى و بين المللى مى باشند، زيرا جامعه انسانى هر چند در شوون گوناگون اقتصاد مترقى باشد و هر چند در امور تشويقى صنعت كار آمد باشد، مادامى كه از قوانين حقوقى كامل و متقابل آگاه نباشد و به آن معتقد نشود و رد عمل به آنها متعهد نگردد، هرگز كامياب نخواهد شد، چرا كه همان سلاح هاى اقتصادى و صنعتى ، بدون صلاح حقوقى و اخلاقى ، زمينه تباهى را فراهم مى كند. جنگ جهانى اول و دوم و نيز تهاجم هاى موضعى پس از آن دو كه سبب شد همواره زورمداران در موضع تخريب قرار گيرند و محرومان را در موضع انزوا و قتل و غارت قرار داد، گواهى صادق بر اين سخن است .
حكومت اسلامى ، براى پيشگيرى از اين فجايع و تباهى ها، اصولى را ارائه مى نمايد كه نمودارى از آن نقل مى شود:
1 - نفى هر گونه سلطه گرى يا سلطه پذيرى : لا تظلمون و لا تظلمون (218)
2 - رعايت عهدها و مواثيق بين الملل : واوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا (219) بايد دانست كه لزوم عمل به عهد، اختصاصى به عهد با خدا ندارد بلكه اطلاق آيه و ساير ادله ، دليل است بر لزوم وفاى به عهد مطلقا حتى در عهد با خلق خدا. قرآن كريم مومنان والا مقام را كه به مرحله ابرار نائل آمده اند، چنين معرفى مى كند: والموفون بعد هم اذا عاهدوا (220) يعنى سيره و روش ‍ ابرار آن است كه وقتى عهدى مى بندند، به عهد خود وفا مى كنند و در سوى ديگر، خداى سبحان ، مشركان و كافران را به دليل بى تعهدى و نقض عهد، چنين نكوهش مى نمايد: الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى كل مره (221) اهتمام حكومت اسلامى براى برقرارى نظام تعهد و قانون ، و عمل به پيمان و احترام به ميثاق ، براى آن است كه جامعه متعهد، از امنيت و آزادى كه از لوازم تمدن و اصول مدينه فاضله به شمار مى آيد، برخوردار گردد. اگر رعايت ميثاق از جامعه اى رخت بربندد، امنيت ، آزادى ، و ساير شوون مدنيت آن نيز از ميان خواهد رفت .
قرآن كريم ، تبيين رسايى در اين باره دارد كه با تحليل آفرينش انسان و تساوى همه انسان ها در اصول كلى خلقت و عدم تاثير زمان ، زبان ، نژاد، رنگ ، رسوم ، و آداب و عادات محلى و بومى و مانند آن : يا ايها الناس ‍ انا خلقناكم من ذكر او انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم (222) اجازه هيچ گونه اعتلا و برترى طلبى را به هيچ فرد يا گروهى نمى دهد و استكبار را عامل مهم بر هم زدن تعادل اجتماعى مى داند و نبرد با آن را از اين جهت لازم مى داند كه خونى استكبار، خوى پيمان شكنى و نقض ميثاق است و از اينرو چنين مى فرمايد: و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون (223) يعنى مهم ترين دليل نبرد با مستكبران ، همان پيمان شكنى آنان است .
قرآن كريم مبارزه با چينين اشخاصى را نه به جهت بى ايمانى آنان ، بلكه به دليل بى تعهدى شان لازم مى داند و لذا فرمود: لا ايمان لهم (به فتح همزه ) يعنى اينها افراد بى تعهدى هستند و لذا غير قابل اعتمادند. با كافر بى ايمان مى توان زندگى مسالمت آميز نمود، ولى با مستكبر بى ايمان هرگز ممكن نيست ، زيرا زندگى بدون تعهد متقابل ، ميسور نيست ، وقتى طرف مقابل به عهد و سوگند و ميثاق خود احترام نمى نهد و هر لحظه كه زورمند شد، آن را نقض مى كند، هرگز نمى توان با او زندگى مشترك داشت .
آنچه در جاهليت جديد - همانند جاهليت كهن - دامنگير جامعه بشرى گشته ، پيمان شكنى زورمداران عصر حاضر است كه شرح نارسايى سازمان بين الملل و ساير مجامع بين المللى و مدعيان حقوق بشر، در مقابله با تهاجم ددمنشانه گروه هاى مهاجم در نقاط مختلف جهان ، خارج از حوصله اين مقالت است .
3 - رعايت امانت و پرهيز از خيانت در اموال و حقوق ، سومين اصل پيشگيرانه اسلام است كه فرمود: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها (224) دستور خداوند، لزوم رعايت امانت و تاديه آن به صاحبش ‍ مى باشد. بيان قرآن در ستايش مردم با ايمان ايت است والذين هم لامانا تهم و عهدهم راعون (225) يعنى آنان ، امانتدار و مراعات كننده عهد و پميان خويش هستند. قرآن كريم بسيارى از انبيا الهى به وصف امين بودن به جهانيان معرفى كرده است كه آيات سوره شعرا نمونه اى از آن مى باشد.
تاثير احترام متقابل به امانت هاى يكديگر، در برقرارى امنيت و آزادى و تاسيس مدينه فاضله ، كاملا مشهود است . قرآن مجيد با تحليل ساختار انسانى ، ثابت نمود كه هيچ فرد يا گروهى حق ندارد در امانت ، خيانت نمايد و نژاد پرستى صهيونيست ها و كسانى كه خود را برتر مى پندارند و رعايت امانت ديگران را بر خويش لازم نمى دانند را محكوم كرده ، چنين مى فرمايد: و منهم من ان تامنه بدينار لا يوده اليك الا مادمت عليه قائما ذلك بانهم قالوا ليس علينا فى الامين سبيل (226) يعنى برخى از يهوديان ، اگر به عنوان امانت ، دينارى را به او بسپارى ، آن را پس نمى دهد، مگر آنكه مراقب او باشى و با زور از او بستانى . اين خيانت ورزى ، به سبب آن است كه آنان خود را نسبت به غير اهل تورات برتر مى پندارند و مى گويند: بر ما حرج و قدح و ذمى نيست اگر امانت غير يهوديان را برنگردانيم . روشن است كه چنين افراد بى تعهد و نژاد پرست و مستكبرى كه به خيانت در يك دينار تن در مى دهند، خيانت در ثروت كلان و منابع ملى را قطعا مباح مى شمارند و از هر غارت ابتدايى نيز پرهيز نخواهند كرد.
اهداف حكومت اسلامى در دعاى ابراهيم عليه السلام  
سلسله انبيا ابراهيمى عليه السلام كه ساليان متمادى ، حكومت اسلامى را عهده دار بوده اند و قرآن كريم درباره آنان مى فرمايد: اذكروا نعمه الله عليكم اذ جعل فيكم انبيا و جعلكم ملوكا (227) خطوط كلى امامت و رهبرى و اصول مهم سياست و حكومت را از بنيانگذار كعبه و معمار مطاف ، و مهندس قبله جهانى ، به ارث برده اند. حضرت ابراهيم سلام الله عليه ، نه تنها در سيره خويش آن اصول و خطوط كلى را رعايت مى نمود، بلكه در نيايش هاى خاص خد نيز مطرح مى كرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست مى نمود.
عصاره دعاهاى آن حضرت در اين زمينه ، همان دو هدف مهم حكومت اسلامى يعنى خليفه الله شدن انسان صالح سالك كوى كمال و تاسيس ‍ مدينه فاضله است . با توجه به اين نكته ، روشن مى شود كه سامان يافتن مدينه فاضله ، در پرتو تعالى انسان هايى است كه مقام منيع خلافت الهى بهره آنان شده باشد. آنچه به آبادى ، آزادى ، امنيت ، اقتصاد سالم ، و مانند آن بر مى گردد، از اوصاف و شرايط مدينه فاضله است كه در آياتى از قبيل رب اجعل هذا بلند امنا و ارزق اهله من الثمرات (228) آمده است و آنچه به كمال هاى انسانى بر مى گردد و زمينه ساز خليفه اللهى است ، در آياتى مانند واجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (229) و ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (230) ذكر شده است و ريشه هاى اصلى دعاهاى سياسى كه در جوامع روائى ثبت شده ، همين نيايش هاى زمامداران الهى است كه صحائف آسمانى و به خصوص قرآن كريم آنها را بازگو نموده است .
فصل سوم : ضرورت ولايت فقيه 
مقدمه 
مساله ولايت فقيه يكى از مهم ترين مسائل جامعه اسلامى است كه بحث و گفتگو درباره آن ، از دو جهت ضرورى مى باشد: اول آنكه ولايت فقيه سنگ بناى نظام جمهورى اسلامى است و بر هر فرد مسلمان و انقلابى لازم است اين اصل اساسى را خوب بشناسد و سپس بر مدار آن حركت كند و دوم اينكه دشمنان اسلام و انقلاب فهميده اند كه ظلم ستيزى انقلاب و نظام اسلامى ، از اين اصل مهم و مترقى سرچشمه گرفته است و برا منحرف ساختن چنين نظام و انقلابى ، بايد به قلب نيرودهنده و ستون استوار آن هجوم برند و به همين جهت است كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، در هر زمان مناسب ، شبهاتى در زمينه اين اصل بى بديل مطرح گشته است .
البته پرسش و كاوش درباره ولايت فقيه ، همانند پرسش درباره اصول دين و انقلاب امرى شايسته و بايسته است و در كنار برخى شبهه پراكنى ها، بعضى از محققان نيز تا كنون براى پاسخ به اين نياز طبيعى و منطقى و براى روشن تر گشتن ابعاد و زواياى اين مساله ، به كند و كاو علمى و تجزيه و تحليل فكرى آن پرداخته اند و محصول كار خويش را بر جامعه محقق پرور عرضه نموده اند كه بايد اين تلاش هاى صادقانه را ارج نهاد.
پيش از آنكه به موضوع اصلى بحث يعنى اثبات ولايت فقيه و تبيين ضرورت آن بپردازيم ، لازم است كه مبادى تصورى و تصديقى اين بحث روشن گردد، زيرا در غير اين صورت به دليل روشن نبودن مفاهيم ذهنى عناوين ماخوذ در مساله و آميختگى آنها با يكديگر، و يا وجود تصورات و تصديقات ناصحيح در صد اشتباه و لغزش بسيار زياد است .
به نظر مى رسد بسيارى از منكران ولايت فقيه و يا آنان كه دچار ترديد شده اند، هنوز نتوانسته اند معنا و مفهوم ولايت فقيه را به درستى دريابند و تاز اينرو، در اين فصل ، نخست از دو لفظ ولايت و فقيه و معناى لغوى و اصطلاحى قصد شده از آنها سخن خواهيم گفت تا از اين طريق ، اثبات يا نفى ولايت فقيه از سوى موافقان و مخالفان ، بر اساس تصور درست آن باشد نه از باب تصديق و تكذيب بدون تصور.
ولايت چيست ؟  
ولايت واژه اى عربى است كه از كلمه ولى گرفته شده است . ولى در لغت عرب ، به معناى آمدن چيزى است در پى چيز ديگر، بدون آنكه فاصله اى در ميان آن دو باشد كه لازمه چنين توانى و ترتبى ، قرب و نزديكى آن دو به يكديگر است . از اينرو، اين واژه با هيئت هاى مختلف (به فتح و كسر) در معانى حب و دوستى ، نصرت و يارى ، متابعت و پيروى ، و سرپرستى استعمال شده كه وجه مشترك همه اين معانى همان قرب معنوى است .
مقصود از واژه ولايت در بحث ولايت فقيه ، آخرين معناى مذكور يعنى سرپرستى است . ولايت به معناى سرپرستى ، خود داراى اقسامى است و بايد هر يك توضيح داده شود تا روشن گردد كه در اين مساله ، كدام يك از آنها مورد نظر مى باشد.
ولايت تكوينى ، ولايت بر تشريع ، ولايت تشريعى  
ولايت سرپرستى ، چند سنخ است كه به حسب آنچه سرپرستى مى شود (مولى عليه ) متفاوت مى گردند. ولايت سرپرستى ، گاه ولايت تكوينى است ، گاهى ولايت بر تشريع است ، و زمانى ولايت در تشريع . ولايت تكوينى به دليل آنكه به تكوين و موجودات عينى جهان مربوط مى شود، رابطه اى حقيقى ميان دو طرف ولايت وجود دارد و ولايتى حقيقى است ، اما ولايت بر تشريع و نيز ولايت در تشريع با دو قسم خود - كه در صفحات بعدى توضيح داده مى شود - همگى ولايت هاى وضعى و قرار دادى هستند، يعنى رابطه سرپرست با سرپرستى شده ، رابطه على و معلولى نيست كه قابل انفكاك و جدايى نباشد.
ولايت تكوينى يعنى سرپرستى موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عينى داشتن در آنها، مانند ولايت نفس انسان بر قواى درونى خودش . هر انسانى نسبت به قواى ادراكى خود مانند نيروى و همى و خيالى و نيز بر قواى تحريكى خويش مانند شهوت و غضب ، ولايت دارد، بر اعضا و جوارح سالم خود ولايت دارد، اگر دستور ديدن مى دهد، چشم او اطاعت مى كند و اگر دستور شنيدن مى دهد، گوش او مى شنود و اگر دستور برداشتن چيزى را صادر مى كند دستش فرمان مى برد و اقدام مى كند، البته اين پيروى و فرمانبرى ، در صورتى است كه نقصى در اين اعضا وجود نداشته باشد.
بازگشت اين ولايت تكوينى ، به علت و معلول است . اين نوع از ولايت ، تنها بين علت و معلول تحقق مى يابد و بر اساس آن ، هر علتى ، ولى و سرپرست معلول خويش است و هر معلولى ، مولى عليه و سرپرستى شده و در تحت ولايت و تصرف علت خود مى باشد.
از اينرو، ولايت تكوينى (رابطه على و معلولى )، هيچ گاه تخلف بردار نيست و نفس انسان اگر اراده كند كه صورتى را در ذهن خود ترسيم سازد، اراده كردنش همان و ترسيم كردن و تحقق بخشيدن به موجود ذهنى اش ‍ همان نفس انسان ، مظهر خدائى است كه : انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (231) و لذا هرگاه چيزى را اراده كند و بخواهد باشد، آن چيز با همين اراده و خواست ، در حيطه نفس ، موجود و متحقق مى شود. ولى واقعى و حقيقى اشياء و اشخاص كه نفس همه انسانها در ولايت داشتن مظهر اويند، فقط و فقط ذات اقدس الهى است ، چنانكه در قرآن كريم ولايت را در وجود خداوند منحصر مى كند و مى فرمايد: فالله هو الولى (232)
ولايت بر تشريع همان ولايت بر قانونگذارى و تشريع احكام است ، يعنى اينكه كسى ، سرپرست جعل قانون و وضع كننده اصول و مواد قانونى باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعى و تكوينى ، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلف پذير نيست يعنى با اراده مبدء جعل قانون ، بدون فاصله ، اصل قانن جعل مى شود، ليكن در مقام امتثال ، قابل تخلف و عصيان است ، يعنى ممكن است افراد بشر، قانون قانونگذارى را اطاعت نمايند و ممكن است دست به عصيان بزنند و آن را نپذيرند، زيرا انسان بر خلاف حيوانات ، آزاد آفريده شده و مى تواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپمايد. در مباحث گذشته گفته شد (233) كه تنها قانون كامل و شايسته براى انسان ، قانونى است كه از سوى خالق انسان و جهان و خداى عالم و حكيم مطلق باشد و لذا، ولايت بر تشريع و قانونگذارى ، منحصر به ذا اقدس اله است ، چنانكه قرآن كريم در اين باره فرموده است : ان الحكم الالله (234) ولايت تشريعى يعنى نوعى سرپرستى كه نه ولايت تكوينى است و نه ولايت بر تشريع و قانون ، بلكه ولايتى است در محدوده تشريع و تابع قانون الهى كه خود بر دو قسم است : يكى ولايت بر محجوران و ديگرى ولايت بر جامعه خردمندان .
پيش از آنكه به بيان دو قسم ولايت تشريعى بپردازيم ، يادسپارى اين نكته ضرورى است كه ولايت تشريعى با دو قسمش ، همانند ولايت بر تشريع ، مربوط به رابطه تكوينى و على و معلولى نيست ، بلكه از امور اعتبارى و قراردادى است (235) البته ولايت بر تشريع ، با يك تحليل عقلى كه ضمنا اشاره شد، به سنخ ولايت تكوينى بر مى گردد، زيرا قلمرو ولايت بر تشريع ، همانا فعل خود شارع است ، يعنى او ولايت بر اراده تشريع دارد كه از آن به اراده التشريع ياد مى شود نه اراده تشريعيه
ولايت بر محجوران ولايت بر جامعه خرمندان  
ولايت در محدوده تشريع ، در قرآن كريم و در روايات اسلامى ، گاهى به معناى تصدى امور مردگان يا كسانى كه بر اثر قصور علمى يا عجز عملى يا عدم حضور، نمى توانند حق خود را استيفا كنند آمده و گاهى به معناى تصدى امور جامعه انسانى .
به عنوان نمونه ، فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در واقعه غدير خم : الست اولى بكم من انفسكم (236)، من كنت مولاه فعلى مولاه (237) و همچنين آياتى مانند النبى اولى بالمومنين من انفسهم (238) و انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاه و بوتون الزكوه و هم راكعون (239) بازگو كننده ولايت و سرپرستى و اداره امور جامعه اسلامى است و از سوى ديگر، آياتى نظير: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل (240) و واهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله و (241) فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل و ليه بالعدل (242) درباره ولايت سرپرستى مردگان و سفيهان و محجوران است .
در فقه اسلامى نيز همين دو گونه از ولايت آمده است . ولايت بر جامعه اعم از كشوردارى و قضا و داورى در مبحث جهاد و امر به معروف و نهى از منكر فقه مطرح شده است . همه فقيهانى كه به فلسفه فقه انديشيده اند، ضرورت والى براى جامعه را به روشنى درك كرده اند، مثلا فقيه بزرگوار، صاحب جواهر (ره ) رد بخش امر به معروف و نهى از منكر، پس از طرح مساله جنگ و امر به معروف و نهى از منكر مى گويد: مما يظهر بادنى تامل فى النصوص و ملاحظتهم حال الشيعه و خصوصا علما الشيعه فى زمن الغيبه و الخفا بالتوقيع الذى جا الى مفيد من ناحيه المقدسه و ما اشتمل عليه من التبجيل و التعظيم بل لولا عموم الولايه لبقى كثير من الامور المتعلقه بشيعتهم معطله فمن الغريب وسوسه بعض الناس فى ذلك بل كانه ما ذاق من طعم الفقه شيئا (243) آنچه اين فقيه بزرگوار بر آن تاكيد دارد، يك مساله عقلى است . وى پس از انديشه در انبوهى از احكام اسلامى در زمينه هاى گوناگون حيات بشرى ، به اين نتيجه رسيد كه اين احكام فراوان ، به قطع ، نيازمند متولى و مجرى است و در غير اين صورت ، امور زندگى شيعيان در عصر غيبت ولى عصر (عج )، معطل مى ماند وى براى تاكيد بر اين مساله مى گويد: كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، گويا طعم فقه را نچشيده و فلسفه وجودى دين و احكام آن را درنيافته است . ايشان در نهايت مى گويد: بعيد است كه فقيه جامع الشرايط، حق جهاد ابتدائى نداشته باشد. (244) صاحب جواهر (ره ) در مبحث قضا جواهر نيز همين مطالب را درباره گسترده ولايت فقيه در عصر غيبت آورده است . (245) نظر شيخ انصارى (ره ) درباره حكومت و ولايت فقيه را بايد در كتاب قضا جستجو نمود نه در رسائل و مكاسب . ايشان در كتاب قضا چنين مى فرمايد: از روايات گذشته ظاهر مى شود كه حكم فقيه در تمام خصوصيت هاى احكام شرعى و در تمام موضوعات خاص آنها، براى ترتيب دادن احكام بر آنها نافذ مى باشد، زيرا متبادر از لفظ حاكم در مقبوله عمر بن حنظله ، همان متسلط مطلق است ، يعنى اينكه امام عليه السلام فرمودند: فانى قد جعلته عليكم حاكما (246) نظير گفتار سلطان و حاكم است كه به اهل شهرى بگويد: من فلان شخص را حاكم بر شما قرار دادم كه از اين تعبير، بر مى آيد كه سلطان ، فلان شخص را در همه امور كلى و جزئى شهروندان كه به حكومت بر مى گردد، مسلط نموده است . (247)
ولايت رايج در كتب فقهى ، مربوط به ولايت بر محجوران و ناتوانان است در باب طهارت و قصاص و ديات ، و در باب حجر و مانند آن ، ولايتى مطرح است كه درباره مردگان يا كسانى است كه توان اداره امور خود را ندارند، مانند: سفيه و مجنون و مفلس و بچه هاى كوچك و غير مكلف و... در كتاب طهارت ، سخن از مرده است كه بايد ولى و سرپرستى داشته باشد تا امور واجب او از قبيل تغسيل و تحنيط و نماز و كفن و دفن را انجام دهد. در كتاب قصاص و ديات ، بحث بر سر آن است كه اگر كسى كشته شد، بازماندگانش ‍ ولى دم او هستند و در صورت عمدى بودن قتل ، حق قصاص دارند و اگر رضايت دهند، مى توانند مالى را با مصالحه به عنوان ديه مرده بگيرند، خواه از مقدار معين ديه بيشتر باشد يا كمتر، زيرا خود او نمى تواند به امور خيوش قيام كند و نيازمند ولى و سرپرست است . بخش ديگرى از فقه ، مربوط به كتاب حجر است و در آنجا سخن از كسانى است كه در اثر صغر و كوچكى و يا در اثر سفاهت و جنون و يا به دليل ورشكسته شدن (مفلس )، محجور و ممنوع از تصرف هستند و چون خود آنان توانائى لازم را براى استيفاى حقوق ندارند و از اين جهت ، به ولى و سرپرستى نياز دارند تا امورشان را اداره كند. بسيارى از افرادى كه در ذم ولايت فقيه سخن گفته اند، تو هم نموده اند كه ولايت فقيه چيزى از سنخ ولايت اين ابواب فقهى است و اين ، تصور نادرستى است ، زيرا امت اسلامى ، نه مرده است ، نه صغير، نه سفيه ، نه ديوانه ، و نه مفلس .
ولايت فقيه ، تفاوت اساسى با ولايت بر محجوران دارد، زيرا يكى مربوط به افراد ناتوان است و ديگرى مربوط به اداره جامعه اسلامى ، يكى براى حفظ احكام اسلامى و تامين مصالح مادى و معنوى جامعه اسلامى و حفظ نظام و كشور در برابر دشمنان و حفظ وحدت و تقويت خردمندى و ديندارى و كمال يابى . تفاوت دوم اينكه ، ولى محجورين و ناتوانان ، گاهى غير مستقيم و به صورت تسبيب و گاهى به صورت مستقيم و مباشرتا در امور آنان دخالت مى كند و از سوى آنان ، امورشان را به اجرا در مى آورد - ولذا آنان ، مورد كار مى باشند نه مصدر كار (به استثنا حجر تفليس و مانند آن ) - اما ولى جامعه خردمندان و امت اسلامى ، با تقويت انديشه و انگيزه ، آنان را به حركت و قيام براى خدا و تحقق ارزش هاى اسلامى دعوت مى نمايد - و لذا مردم ، مصدر كار مى باشند نه مورد كار - چنانكه هدف همه پيامبران الهى همين بوده است لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (248) قيام مردم به قسط و عدل ، يكى از اهداف ولايت فقيه است كه هر عاقل و خردمندى ، آن را نيكو و بلكه ضرورى مى داند. در جامعه اسلامى ، كارهاى شخصى را خود افراد خرد ورز انجام مى دهند و كارهايى كه به اصل مكتب بر مى گردد و يا جنبه عمومى دارد، والى مسلمين ، آنها را به نحو مباشرت يا تسبيب انجام مى دهد.
بنابر آنچه گذشت ، ولايت فقيه ، نه از سنخ ولايت تكوينى است و نه از سنخ ولايت بر تشريع و قانونگذارى و نه از نوع ولايت بر محجوران و مردگان ، بلكه ولايت مديريتى بر جامعه اسلامى است كه به منظور اجراى احكام و تحقق ارزش هاى دينى و شكوفا ساختن استعدادهاى افراد جامعه (اثاره دفائن عقول ) و رساندن آنان به كمال و تعالى در خور خويش صورت مى گيرد.

 

next page

fehrest page

back page