حدود و قصاص و ديات

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود على مجلسى
معروف به علامه مجلسى و مجلسى ثانى‏ (قدس سره‏)
محقق: على فاضل قائنى نجفى

- ۳ -


فصل سيّم: در احكام متعلق به حد محارب‏ است،

و در آن چند مسأله است:

اوّل: آن كه كسى را كه بر دار كشند زياده از سه روز بر دار نمى‏گذارند، پس از دار به زير مى‏آورند و غسل مى‏دهند، اگر بيشتر او را امر به غسل نكرده باشند، و كفن مى‏كنند، و حنوط مى‏كنند، اگر بيشتر نكرده باشند، و نماز بر او مى‏كنند، و او را دفن مى‏كنند.

دوم: كسى كه بعد از سه روز بقصد ديدن دار كشيده برود خواه بطريق شرعى بدار كشيده باشند، و خواه بغير آن، و خواه به جهت شرعى باشد، و خواه بغير آن، و او را ببيند سنّت است كه غسل كند، و بعضى واجب دانسته‏اند.

سيّم: شرط نيست در دست و پا بريدن محارب كه مال بقدر نصاب دزدى برده باشد، يا از حرز بيرون آورده باشد، مجملا شرائط دزدى در اينجا معتبر نيست.

چهارم: محاربه ثابت مى‏شود به يك اقرار، يا بدو گواه عادل.

پنجم: كسى كه منديل و جامه مردم را ربايد، يا متاع از دكّان مردم ربايد، يا به تزوير و رسالتهاى دروغ يا كاغذهاى ساخته به تزوير كند و مال مردم را گيرد، مال را از او پس مى‏گيرند، و او را تعزير مى‏كند حاكم شرع، و دستش را نمى‏برند، و در روايتى وارد شده است كه كسى كه به رسالتهاى دروغ مال مردم را گيرد دستش را مى‏برند و اكثر علماء عمل نكرده‏اند. و كسى كه بنگ يا داروى بى‏هوشى بخورد كسى دهد، و او را بيهوش كند، و مالش را برد او را تعزير مى‏كنند، و اگر عمل قبيحى كرده باشد حدّ آن عمل را بر او مى‏زنند.

باب ششم: در بيان حدّ مرتدّاست،

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در معنى ارتداد

است، و آن كافر شدن بعد از اسلام است، به آن كه اقرار كند كه از دين اسلام بدر رفتم، يا اظهار يكى از اديان باطله كند، مانند دين يهودان، يا ترسايان، يا گبريان، يا انكار كند چيزى را كه ضرورى دين اسلام باشد، يا اثبات كند چيزى را كه ضرورى است كه داخل در دين نيست، يا كارى كند كه صريحا دلالت بر خروج از اسلام و عدم اعتقاد به آن كند مثل آن كه براى بت، يا آفتاب، يا ماه، يا سائر ستاره‏ها سجده كند، يا براى مخلوقى بقصد خدائى او سجده كند، يا قرآن مجيد را در ميان قاذورات افكند، دانسته، يا و العياذ باللَّه لگد بر قرآن، يا صحيفه كامله، يا كتب دعاء و حديث اهل بيت (عليهم السلام) زند، يا بدون ضرورت در ميان كعبه معظّمه، يا ضرايح مقدسه رسول خدا و ائمه طاهرين (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) بول يا غائط كند، يا نجاستى در آنها بيندازد، يا كعبه را از روى اهانت خراب كند و امثال اينها، و نديده‏ام كسى از علماء رضوان اللَّه عليهم ضروريات دين را كه منكر آنها كافر است ضبط كرده باشند، و فقير در رساله عقائد اكثر آنها را ذكر كرده‏ام، مثل واجب بودن نمازهاى پنجگانه، و عددهاى ركعتهاى آنها، و مشتمل بودن آنها بر ركوع و سجود، بلكه بر تكبيرة الاحرام و قيام و قرائت فى الجمله، و مشروط بودن آنها به طهارت فى الجمله، و واجب بودن غسل جنابت، و حيض، و نفاس، و ناقض بودن بول و غائط، و باد وضوء را، و وجوب غسل و كفن و نماز بر مردگان، و دفن ايشان، و وجوب زكاة و روزه ماه رمضان، و آن كه خوردن و آشاميدن به روش معتاد مأكول عادى را، و جماع در قبل زنان ناقض روزه است، و واجب بودن حج، و مشتمل بودن آن بر احرام و طواف كعبه و سعى ميان صفا و مروه، و وقوف عرفات، و وقوف مشعر، بلكه سر تراشيدن و قربانى كردن، و رمى جمرات كردن فى الجمله اعم از وجوب و ندب، و مطلوب بودن قربانى در عيد اضحى، و وجوب جهاد فى الجمله، و مطلوب بودن جماعت در نماز، و مطلوب بودن تصدّق بر مساكين، و فضيلت علم و علماء، و نيكى راست گويى كه ضررى نبخشد، و بد بودن دروغ كه در آن مصلحتى نباشد، و حرام بودن زنا و لواط، و شرب خمر، و حرمت گوشت سگ و خوك و خون و ميته فى الجمله، و حرمت نكاح مادر و خواهر و دختر، و دختر برادر، و دختر خواهر، و عمّه و خاله، بلكه مادر زن، و خواهر زن با زن، حرام بودن ستم كردن، و مال مردم بردن بى‏سببى كه محلل آن باشد، و حرمت قتل مؤمن بنا حق، و مرجوح بودن فحش و دشنام بى‏سبب، و رجحان سلام كردن، و رجحان نيكى با پدر و مادر و خويشان، و بدى عقوق ايشان، و مقرر بودن ميراث فى الجمله، و مشروع بودن بيع و شراء فى الجمله و سائر امورى كه در دين اسلام به مرتبه‏اى شيوع يافته كه هر كه در اقاصى بلاد اسلام باشد و باديه نشينان و لران و كردان همه مى‏دانند كسى كه انكار يكى از اينها كند مرتدّ است.

فصل دوم: در اقسام مرتد، و احكام آنها است.

اما اقسام مرتد يا زن است يا مرد، و مرد يا مرتدّ فطرى است يا مرتدّ ملّى:

اوّل: زن مرتد، خواه مسلمان زاده، و خواه بعد از كفر مسلمان شده باشد، مشهور ميان علماء آن است كه او را نمى‏كشند، بلكه او را جبر بر توبه مى‏كنند، اگر توبه كرد از او قبول مى‏كنند، و اگر قبول توبه نكرد او را حبس مى‏كنند، و در اوقات نمازها مى‏زنند، كه توبه كند، يا در حبس بماند تا بميرد، و در حديث صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه زن كه مرتد شود او را نمى‏كشند، و خدمت مى‏فرمايند او را خدمت شديدى و از خوردنى و آشاميدنى آن قدر به او مى‏دهند كه نميرد، و جامه‏هاى درشت و كنده او را مى‏پوشانند، و از براى نمازها او را مى‏زنند، و در روايت ديگر وارد شده است كه او را حبس مؤبد مى‏كنند و در زندان كار بر او تنك مى‏گيرند. دوّم: مردى است كه مرتد شود و بر فطرت اسلام باشد، يعنى يكى از پدر و مادر او در هنگام بستن نطفه او مسلمان باشد، و اين را مرتد فطرى مى‏گويند، و مشهور آن است كه اگر او توبه كند توبه‏اش مقبول نيست، و بر هر حال او را مى‏كشند، و همين كه مرتد شد زنش بر او حرام مى‏شود، و عدّه وفات مى‏دارد، و مالش را ميان ورثه‏اش قسمت مى‏كنند، خلاف است كه آيا ميان خود و خدا توبه‏اش مقبول هست يا نه، بعضى گفته‏اند: مقبول نيست، و هميشه در جهنم خواهد بود، و اكثر محققين علماء را اعتقاد آن است كه توبه‏اش نزد خدا مقبول است، پس اگر كسى بر ارتداد او مطّلع نشود، يا كسى نباشد كه تواند او را كشت، و توبه كند عبادات و معاملاتش صحيح است، و از عذاب الهى نجات مى‏يابد و ليكن اكثر گفته‏اند كه مالش از وارث است به او بر نمى‏گردد، و زنش بر او حلال نمى‏شود.

سيّم: مرد مرتدّى است كه پدر و مادرش كافر بوده باشند و او مسلمان شده باشد، و بعد از آن مرتد شود او را توبه مى‏فرمايند، و اگر توبه كند توبه‏اش را قبول مى‏كنند، و اگر توبه نكند او را مى‏كشند، و در مدّت توبه نمودن خلاف است، بعضى گفته‏اند: آن قدر كه ديگر اميد توبه كردن او نباشد، و بعضى گفته‏اند:

موافق روايتى كه سه روز او را تكليف توبه مى‏كنند و روز چهارم مى‏كشند، و بايد كه اگر او را شبهه‏اى عارض شده باشد سعى نمايند در ازاله شبهه او، و اگر مكرر توبه كند باز مرتد شود در مرتبه سيّم يا چهارم على الخلاف او را مى‏كشند، و توبه‏اش را قبول نمى‏كنند، و كشنده مرتد امام است، يا نايب امام (عليه السلام)، و بعضى گفته‏اند: هر كه بشنود مى‏تواند كشت، و اين قول خلاف مشهور است، اما اگر كسى بغير امام و نايب امام او را بكشد گناه كرده است، و او را تعزير مى‏كنند، و بعوض نمى‏كشند او را، زيرا كه او واجب القتل است، اما بد كرده است كه بى‏رخصت امام (عليه السلام) او را كشته است.

فصل سيّم: در بيان سائر احكام‏ است:

اوّل: فرزندانى كه مرتد بيش از مرتد شدن بهم رسانيده حكم مسلمان دارند،

خواه فطرى باشد، و خواه ملّى، و اگر مادر و پدر هر دو مرتد باشند و در حال ارتداد از ايشان فرزندى به همرسد موافق مشهور حكم مرتد دارند، و اگر مسلمانى يكى از ايشان را بكشد او را در عوض نمى‏كشند، و خلاف است كه آيا او را به بندگى مى‏توان گفت؟ اشهر و اقوى آن است كه نمى‏توان گرفت، و بعضى گفته‏اند:

اگر در ميان كافران حربى باشد مى‏توان بنده كرد. و اگر در ميان مسلمانان باشد نه، و بعد از بالغ شدن ايشان را تكليف اسلام مى‏كنند، اگر قبول اسلام نكردند مى‏كشند.

دوّم: اگر كسى در حال غضب ردّه بگويد و دعوى كند كه بى‏اختيار از من صادر شد،

يا در غير حال غضب دعوى كند كه بر سبيل سهو و غلط بر زبان من جارى شد، يا كسى مرا اكراه و جبر كرد و نسبت بحال او ممكن باشد از او مى‏شنوند، و اگر در حال مستى ردّه بگويد، اشهر ميان علماء آن است كه مرتد نمى‏شود، و مستحق قتل نمى‏شود، و اگر عقل از او زائل شده باشد، و بعضى گفته‏اند: حكم مرتد دارد.

سوّم: ثابت مى‏شود ردّه به يك مرتبه اقرار، يا به گواهى دو گواه عادل.

چهارم: هر گاه زن مرتد شود عدّه طلاق مى‏دارد، اگر در عدّه توبه كرد عقدش بحال خود است، و اگر توبه نكرد تا عده منقضى شد زوجيّت ميان ايشان برطرف مى‏شود، و اين حيله‏اى است كه بعضى از شياطين تعليم بعضى از زنان كه خواهند از شوهرشان جدا شوند، و او راضى بطلاق نشود، مى‏كنند، كه پا بر قرآن مجيد بگذارد تا مرتد شوى و توبه مكن تا عده منقضى شود، و در خانه شوهر حرام شوى، و آن ملعونه فكر نمى‏كند كه اگر اين باعث ارتداد او شود و بر اين حالت بماند و در اثناى عده بميرد ابد الآباد با كفّار در جهنّم معذّب خواهد بود، با آن كه معلوم نيست كه با ضرورت چنين عمل قبيحى موجب ارتداد گردد.

پنجم: كسى كه ناسزا گويد به حضرت رسالت، يا فاطمه زهراء يا يكى از ائمه معصومين (صلوات اللَّه عليهم اجمعين)‏،

جائز است هر كه را كه بشنود او را بكشند اگر خوف ضرر بر جان و مال خود، يا احدى از اهل ايمان نداشته باشد، و در اين باب ظاهرا خلافى ميان علماء نيست، و در حديث معتبر وارد شده است كه حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: كه همه مردم در باب من مساويند، هر كه از كسى بشنود كه مرا به بدى ياد مى‏كند و دشنام مى‏دهد واجب است بر شنونده كه او را بكشد، و او را نزد پادشاه مرافعه نكند، و بر پادشاه واجب است كه هر گاه نزد او ثابت شود بكشد او را كه بمن ناسزا گفته، و حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: كه هر كه بشنود كه كسى على بن ابى طالب (صلوات اللَّه عليه) را دشنام مى‏دهد، يا از او بيزارى مى‏جويد و اللَّه كه خونش حلال است، اما مى‏ترسم كه شما را بعوض بكشند و من هزار نفر ايشان را برابر يكى از شما نمى‏دانم يعنى اگر خوف داشته باشيد كه شما را بعوض بكشند مكشيد. و كسى كه دعواى پيغمبرى كند، يا شك كند در پيغمبرى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، بعضى گفته‏اند: كه هر كه بشنود مى‏تواند كشت، و بعضى گفته‏اند كه مخصوص حاكم شرع است.

باب هفتم: در بيان سائر حدود است، و بعضى از احكام متفرقه‏،

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل:

در بيان حد سحر است، و جادو كردن‏ از جمله گناهان كبيره است، و اگر مسلمانى جادو كند، و ثابت شود، او را مى‏كشند، و اگر كافر جادو كند و در امان باشد او را تعزير مى‏كنند. و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است: كه كاهن ملعون است، و ساحر ملعون است و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه هر كه برود به نزد، ساحرى يا كاهنى، يا دروغ گويى و آن چه گويد تصديق كند بتحقيق كه كافر شده است بجميع كتابهاى خدا. و در حديث ديگر منقول است: كه زنى آمد به نزد رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، و گفت: يا رسول اللَّه من شوهرى دارم و درشتى مى‏كند نسبت بمن، و من جادوئى كردم كه او را بر خود مهربان كنم؟ حضرت فرمود: اف باد بر تو، مكدّر كردى دين خود را، و تو را لعنت كردند ملائكه اخيار، و ملائكه فلك دوّار، و فرشتگان زمين پس آن زن توبه كرد، و روزها روزه مى‏داشت و شبها بر پا مى‏ايستاد، و پلاس پوشيد، حضرت فرمود: كه با اينها توبه‏اش مقبول نمى‏شود، مگر آن كه شوهرش از او راضى شود.

و گفته‏اند: سحر، سخنى است، يا نوشته‏اى است، يا عملى است كه تأثير كند در بدن آدمى يا دل او يا عقل او، مثل آن كه كارى كنند كه كسى را با كسى دوست كنند، يا دشمن كنند، و آن چه به قرآن و دعاء و اسماء مقدّس حق تعالى باشد كه به خدا متوسل شوند در آنها داخل سحر نيست.

و آن چه به طلسمات و اعداد باشد سحر است، و اشكالى كه در آنها تكسير اسماء اللَّه، و آيات كريمه مى‏كنند محل اشكال است، و احوط آن است كه آنها را نيز نكنند.

و شيخ بهاء الدين عليه الرحمة و الرضوان مى‏فرمايد: كه دعاء و قرآن كه براى مطلبى خوانند خوب است ندمند به دهان كه دغدغه جادو در آن مى‏شود.

و شيخ شهيد عليه الرحمه، و ديگران از اقسام سحر شمرده‏اند، گفتن و نوشتن، و افسان كردن را، و در آتش دخنه كردن به عقاقيرى چند كه منسوب به كواكب مى‏دانند، و گره زدن و دميدن در آنها را، و استخدام ملائكه كردن، و نيز نجات ساختن و طلسمات» نوشتن، و به آن ملحق گردانيده‏اند:

«شعبذه» را كه امور غريبه ظاهر سازند از راه تردستى، چنانكه معركه‏گيران مى‏كنند و از جمله سحر يا از قبيل آن است:

«كهانت» يعنى خبر دادن از جن، و گفته‏اند: از جمله آن است:

چلّه‏اى كه مى‏دارند، و رياضت مى‏كشند براى ديدن جن، و تسخير كردن ايشان، و عزيمت خواندن و قسم دادن به لفظى چند كه معنى آنها مفهوم نمى‏شود، و به اعتقاد خود تسخير ملائكه مى‏كنند، كه خدمتها به ايشان بفرمايند، و تسخير جن مى‏كنند براى نفع و ضرر به مردم، يا جنيّان و شياطين را حاضر مى‏گردانند، براى آن كه خبرها از ايشان بپرسند، و نقل كنند، يا به اعتقاد خود جن را داخل بدن زنى يا كودكى مى‏كنند كه بر زبان او سخن بگويد، و خبرها بدهد. و بعضى اكثر اينها را داخل سحر گرفته‏اند، و بعضى را اعتقاد آن است كه سحر حقيقتى ندارد، و محض خيال است و اثرى بر آن مترتب نمى‏گردد، و بعضى قايلند كه بر دو قسم است: بعضى محض تخيّل و تسويل است مانند شعبذه و بعضى اصل دارد، و اثرها نسبت به جمعى بر آن مترتب مى‏شود از محبت و عداوت و عزّت و مذلّت و امثال اينها. و علامه حلى (رحمة اللَّه عليه) گفته است: كه گاه هست كه سحر باعث كشتن و بيمارى و جدائى ميان مرد و زن مى‏شود، و سبب محبت و عداوت‏ ميان دو كس مى‏گردد، و اگر حلال داند و بكند كافر مى‏شود، و اگر حرام داند و بكند، يا ياد گيرد، يا ياد دهد كافر نمى‏شود، و بعضى گفته‏اند كافر مى‏شود. و روايت كرده (اموى در مغازى) كه نجاشى ساحران را طلبيد كه در ذكر عمارة بن وليد دميدند او ديوانه و حيران شد. و به صحرا دويد، و با وحشيان صحرا محشور شد، و چنان بود تا زمان خلافت عمر، پس مردى را فرستادند كه او را بگيرد، چون او را گرفت شروع كرد به طپيدن و اضطراب، و گفت: بگذار مرا و اگر مرا سر ندهى مى‏ميرم، او را سر نداد، و در همان ساعت مرد.

و نقل كرده‏اند: كه زن جادوگرى را يكى از امراء گرفت، پس شوهرش آمد ديوانه و حيران و گفت: بگوئيد دست از من بردارد، آن زن گفت: بگوئيد براى من رشته چند بياورند و درّى، چون آوردند گرهى چند بر آن رشته‏ها زد با آن، در پرواز كرد و بر او دست نيافتند، تا اينجا سخن علامه رحمة اللَّه بود و حق اين است كه در ايّام جاهليت و بيش از ظهور نبوّت، و انتشار آثار و انوار آن حضرت كهانت و سحر بسيار بوده، و آثار عظيمه بر آنها مترتب مى‏شده، اما بعد از سطوع انوار و شيوع آثار حضرت رسالت و اهل بيت با جلالت آن حضرت (صلوات اللَّه عليهم اجمعين)، و انتشار قرآن و دعاء و اسماء و تعوّذ اكثر مردم به آن‏ها مثل اين زمانها آثارشان بسيار ضعيف گرديده، خصوصا در صاحبان نفوس قويّه كه اعتماد عظيم و توكّل كامل بر جناب مقدس الهى دارند. كه در ايشان كم اثر مى‏كند، و اكثر تأثير آن در مردم ضعيف العقل است مانند زنان و كودكان و امثال ايشان.

فقير شنيدم از مرد ثقه از اصدقاء والد مرحوم خود كه در زمان نوّاب گيتى‏ستان عليه الرحمة و الغفران و الرضوان جوگى از هند آمد باين بلاد، و شهرت عظيم كرد كه مناظر و طلسمات و علوم غريبه مى‏داند، و مردم سر او جمعيت عظيم كردند، و به سعى بسيار به او راه مى‏يافتند، شخصى مرا كه به تكليف بسيار به ديدن او برد و او ملتفت من نشد، و چون خود نيز قدرى سعى در تحصيل علوم‏ غريبه كرده بودم بر طبعم بسيار گران آمد، چون برخواستم به نزديك او رفتم و در گوش او گفتم: كه اگر آنها كه دعوى مى‏كنى يكى را در اين شهر بعمل آوردى مردى، اين را گفتم و بيرون آمدم، بعد از چند روز شنيدم كه او تفحّص مى‏كند و التماس مى‏كند كه من يك بار ديگر به ديدن او بروم، يكى از آشنايان او به سعى بسيار مرا به ديدن او برد، چون داخل شدم بر خلاف سابق مرا تعظيم و تكريم بسيار كرد، و مرا به خلوت برد و گفت به خدا سوگند مى‏دهم ترا كه به گويى كه آن سخن كه با من گفتى چه معنى داشت؟ و از چه جهت گفتى؟ گفتم مگر اثر صدقى از آن سخن يافتى؟ گفت: من نيامدم باين شهر مگر باين قصد كه پادشاه و امراء و اعيان همه را تسخير كنم و يك پسر و دختر در اين شهر نگذارم، و بعد از آن كه تو آن سخن گفتى هر عمل مجرّبى كه داشتم كردم و هيچ اثر نديدم، نمى‏دانم چه جهت دارد، من جواب گفتم كه تو اين اعمال را در بلاد كفر براى كافر چند كرده‏اى و اثر ديده‏اى، و اكنون به شهرى داخل شده‏اى كه آثار اسلام از طاعات و عبادات جمعى ايشان را فرو گرفته، و هيچ خانه‏اى نيست كه چندين قرآن مجيد و صحيفه كامله و كتب دعاء نباشد، و هيچ كس نيست كه بر بازويش چندين تعويذ و دعاء نباشد، و سينه‏هاى ايشان مملو است از عقائد حقّه و قرآن و دعاء و دل ايشان قوى است به اعتماد بر خدا در چنين شهرى جادوهاى باطل توجه اثر مى‏كند، و منظره‏هاى كفرآميز تو چه كار از آنها مى‏آيد، اين را كه شنيد دست مرا بوسيد و روز ديگر سفر اختيار كرد، و روانه كفرآباد خود شد.

و سحر موافق مشهور به يك اقرار يا دو گواه عادل ثابت مى‏شود.

فصل دوم:

كسى كه مردى را ببيند كه اراده بدى نسبت بزن او، يا پسر او، يا غلام او دارد، به كمتر از زنا و لواط مى‏تواند متوجه دفع شود، و اگر در دفع كردن آن فاسق كشته شود خونش هدر است، و عوض ندارد، و بعضى محارم را نيز داخل كرده‏اند، مانند مادر و خواهر، و دختر و عمّه و خاله و دختر خواهر و دختر برادر.

فصل سيّم:

كسى كه بر خانه كسى مشرف شود از بامى‏، اگر چه بام خانه او باشد، يا از رخنه ديوارى نظر به حرم مردم نامحرم كند، مى‏توانند او را زجر و منع كنند، و منع كنند، و اگر ممتنع نشود مى‏توانند بر او چوبى يا سنگى بيندازند، و اگر باين انداختن كشته شود خونش هدر است، و اگر محرم زنان باشد زجرش مى‏توانند كرد، اما چيزى بسوى او نمى‏اندازند، مگر آن كه زنان برهنه باشند كه در اين صورت تجويز سنگ يا چوب انداختن كرده‏اند، و اگر گشته شود، خونش هدر است، و بايد كه تا ممكن باشد به كمتر دفع كردن تعدى به زياده نكند، مثل آن كه اگر به سنگ‏ريزه‏اى تواند دفع كرد، سنگ بزرگ نزند، و اگر حيوانى از كسى رو به آدمى بيايد و برجر ممتنع نشود مى‏توان كشت، و خونش هدر است.

فصل چهارم:

مشهور است كه آقا غلام خود را حد مى‏تواند زد، اگر كارى كرده باشد كه مستوجب حد شده باشد، و اگر بقدر حد بزند او را بدون آن كه عملى كرده باشد كه مستوجب حد باشد، بعضى گفته‏اند: واجب است او را آزاد كند، و مشهور آن است كه سنّت مؤكد است، و در حديث صحيح وارد شده است كه كفاره‏اى ندارد، و بغير آن كه او را آزاد كند.

فصل پنجم:

جمعى از علماء قائل شده‏اند: كه پدر بر فرزند، و شوهر بر زن خود حد مى‏تواند زد اگر مسأله داند،

و بعضى جائز ندانسته‏اند، و ظاهر كلام بعضى از فقهاء آن است كه آقا و پدر و شوهر در صورتى حد مى‏توانند زد كه مجتهد باشند، و بعضى گفته‏اند: كه اگر مسأله اجماعى باشد مى‏توانند زد، و احوط آن است كه غير مجتهد نكند، اگر چه دور نيست كه به تقليد مجتهد تواند كرد.

و بر هر تقدير بايد كه علم بوقوع موجب حد داشته باشد، پس اگر به گواه ثابت شود، بايد كه نزد مجتهد ثابت شود.

فصل ششم:

خلاف است كه آيا مجتهد در زمان غيبت امام (عليه السلام) مى‏تواند اقامه حدود بكند يا نه‏،

جمع كثيرى از علماء را اعتقاد آن است مجتهد جامع الشرائط عادل مى‏تواند در زمان غيب اجراء جميع حدود بكند حتى دست بريدن و گردن زدن، و سنگسار كردن، و بر دار كشيدن، و بعضى گفته‏اند: حدودى كه به كشتن نرسد جارى مى‏تواند كرد، و بعضى گفته‏اند: آن چه منتهى به جراحت شود نيز نمى‏تواند كرد، و بعضى گفته‏اند: حد زدن مطلقا كار امام (صلوات اللَّه عليه) و نايب خاص او است، و مجتهد هيچ حدى را نمى‏تواند زد، و مسأله خالى از اشكال نيست، و تحقيق اين مسأله پر ضرور نيست، زيرا كه هر مجتهدى برأى خود عمل خواهد كرد. [1]

باب هشتم: در بيان تعزيرات‏ است،

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در معنى آن‏،

و تعزير در لغت بمعنى تأديب است، و بحسب شرع عقوبتى، يا اهانتى است كه بر گناهى كنند كه فاعل آن مستوجب حد نباشد، و بعضى گفته‏اند: مقدار معيّنى براى آن نباشد، مطلقا يا غالبا، و چند فرق كرده‏اند ميان حد و تعزير:

اوّل: عدم تعيين اندازه آن چنانچه مذكور شد.

دوم: مساوى بودن آزاد و بنده، مگر آن كه عالم مصلحتى در تفاوت داند.

سيّم: تفاوت تعزير در بزرگى و كوچكى گناه، بخلاف حد كه تفاوت نمى‏كند، مگر در جائى كه تعزير با آن ضم شود.

چهارم: آن كه متعلق تعزير نيست كه نسبت به فاعل معصيت باشد، مانند تعزير كودك و ديوانه، بخلاف حد كه بنا بر مشهور بر غير مكلف وارد نمى‏شود.

پنجم: ساقط شدن تعزير به توبه، بخلاف حد كه بعد از ثبوت نزد امام ساقط نمى‏شود به توبه، مگر آن كه به اقرار ثابت شده باشد، كه امام در بعضى از حدود مخيّر است ميان آن كه بر او اقامه كند، يا ببخشد.

فصل دوّم: در بيان احكام تعزيرات‏ است،

بدان كه تعزير امام و نائب امام (عليه السلام) را جائز است، بلكه واجب است بر هر كه فعل حرامى كند، يا ترك واجبى كند، اگر چه به استخفافى و اهانتى باشد، يا زدن، يا حبس كردن، يا ملامت و سرزنش كردن.

و مشهور آن است كه آن حدّى ندارد، و منوط برأى حاكم شرع است.

و بعضى گفته‏اند: از ده تازيانه است تا بيست تازيانه.

و بعضى گفته‏اند: از سه تازيانه است تا نود و نه تازيانه.

و بعضى گفته‏اند: كمترش حدّى ندارد، و زياده‏اش مى‏بايد از نوع آن حد نسبت به آن صنف زياده نباشد، مثل آن كه تعزير اعمالى كه از قبيل زنا، يا مقدمات‏ آن باشد، در آزاد كمتر از صد تازيانه باشد، و در بنده كمتر از پنجاه تازيانه باشد، و در خوردن و آشاميدن حرام كمتر از هشتاد تازيانه باشد، و هم چنين در دشنام كمتر از حد فحش باشد، و اين قول خالى از قوّتى نيست.

و اكثر فقهاء گفته‏اند: كه مكروه است غلام و كودك را زياده از ده تازيانه زدن.

و در روايت معتبرى وارد شده است: كه تأديب كودك و بنده پنج تازيانه است، يا شش تازيانه كه به هموارى بزنند و در روايت ديگر سه تازيانه در تأديب كودك وارد شده است.

فصل سوّم: در بيان انواع تعزير است،

و بعضى كه در ابواب سابقه مذكور شده نيز اشاره به آن‏ها مى‏شود، و آن پنجاه قسم است:

اوّل: كسى كه در روز ماه مبارك رمضان با زن خود جماع كند اگر زن نيز راضى بوده، هر يك را قضا و كفاره واجب است، و حاكم شرع هر يك را بيست و پنج تازيانه مى‏زنند، و اگر زن را جبر كرده است، مشهور آن است كه كفاره زن را مرد مى‏دهد، و تازيانه زن را نيز بر مرد مى‏زنند، يعنى او را پنجاه تازيانه مى‏زنند.

دوّم: كسى كه زن آزادى داشته باشد، و كنيزى را بى‏رخصت او نكاح كند، و دخول كند هشت يك حد زنا مى‏زنند او را، يعنى دوازده تازيانه و نيم، و در روايت كلينى اين تعزير براى كسى وارد شده است: كه ذميه كافرى بر سر زن مسلمان بخواهد، و نيم تازيانه آن است، كه ميان تازيانه را بگيرند و بزنند.

و بعضى گفته‏اند: كه سست‏تر و ميانه حال بزنند، و اوّل اقوى است.

سيّم: دو مرد برهنه را كه در زير يك لحاف بيابند، بنا بر قولى كه گذشت.

چهارم: مرد و زنى را كه برهنه در يك لحاف بيابند، بنا بر مشهور كه مذكور شد.

پنجم: كسى كه به انگشت بكارت دخترى را ببرد، و در حديث صحيح وارد شده است كه او را هشتاد تازيانه مى‏زنند، و مشهور تعزير است.

ششم: كسى كه اقرار به زنا يا لواط كمتر از چهار مرتبه بكند.

هفتم: كسى كه پسرى را ببوسد.

هشتم: دو زن بيگانه كه ايشان را برهنه در زير يك لحاف بيابند.

نهم: كسى كه شخصى را دشنامى دهد كه فحش نباشد، و او مستحق اهانت نباشد، يا كنايه بگويد كه صريح در فحش نباشد، مثل آن كه بگويد كه من حرام زاده نيستم.

دهم: آن كه كسى بزن خود بگويد، كه من ترا باكره نيافتم.

يازدهم: آن كه طفلى يا ديوانه را فحش بگويد.

دوازدهم: دو مرد كه يك ديگر را هر دو دشنام فحش بگويند، هر دو را تعزير مى‏كنند.

سيزدهم: كافرى كه سحر كند.

چهاردهم: طفل يا ديوانه كه شراب خورند.

پانزدهم: كسى كه شراب فرو شد و حلال نداند.

شانزدهم: كسى كه به قهر و غلبه مال كسى را بگيرد و بگريزد، مانند طرّادان.

هفدهم: كسى كه به كاغذهاى ساخته و رسالتهاى دروغ مال مردم را گيرد.

هجدهم: كسى كه بنك بخورد كسى دهد، يا بيهوش دارد.

نوزدهم: كسى كه جلق كند، و بدست خود استمناء كند تا منى بيايد.

بيستم: كسى كه غلام خود را بكشد او را تعزير مى‏كنند، و كفاره مى‏دهد، و قيمت غلام را نيز تصدّق مى‏كند.

بيست و يكم: مسلمانى كه كافرى را بكشد كه آن كافر در امان باشد.

بيست و دوم: كسى كه در مجلس شراب باختيار خود بنشيند.

بيست و سيّم: كسى كه ماهى بى‏فلس را بخورد، يا بفروشد، يا سپرز حيوان يا ساير اجزاى حرام حيوان را بخورد.

بيست و چهارم: طفل يا ديوانه‏اى كه زنا يا لواط كنند.

بيست و پنجم: وطى كردن با چهارپايان.

بيست و ششم: كسى كه زنى را بر عمّه يا خاله‏اش عقد كند بى‏رضاى ايشان با علم به حرمت.

بيست و هفتم: كسى كه زن يا متعه، يا كنيز خود را در حيض، يا نفاس از پيش جماع كند او را بيست و پنج تازيانه مى‏زنند، ربع حد زنا كار.

بيست و هشتم: كسى كه موى سر زنى را بتراشد، در روايت وارد شده است كه او را مى‏زنند، زدنى درد آورنده، و حبس مى‏كنند او را، اگر موى سر زن روييد مهر مثل زن را مى‏گيرند و بزن مى‏دهند، و اگر نروئيد ديه آن زن را مى‏گيرند و به او مى‏دهند. بيست و نهم: كسى كه عبادت واجبى را ترك كند و اصرار نمايد.

سى‏ام: كسى كه فعل حرامى بكند كه حدى بر آن مقرّر نشده، و اصرار نمايد، اين دو طايفه را امام (عليه السلام)، يا نائب او تعزير مى‏نمايند، به آن چه مصلحت دانند، كمتر از حد شرعى، چنانچه مذكور شد.

سى و يكم: در حديث موثق حضرت صادق (عليه السلام) مروى است: كه مردى آمد به نزد حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و شكايت كرد كه: يا رسول اللَّه من مردى را سؤال كردم و قسم دادم بوجه اللَّه، يعنى بر وى خدا مرا پنج تازيانه زد، حضرت پنج تازيانه ديگر بر او زد، و گفت: سؤال كن بوجه لئيم خودت. سى و دوّم: بسند معتبر منقول است كه حضرت امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) مردى را ديد كه در مسجد قصه مى‏خواند، او را تازيانه زد، و بيرون كرد و ممكن است كه مراد قصّه‏هاى دروغ بوده باشد.

سى و سيّم: در احاديث معتبره وارد شده است كه كسى در مسجد الحرام بول يا غائط كند او را كتك سخت مى‏زنند، و اگر در كعبه بكند او را از حرم بيرون مى‏برند، و گردن مى‏زنند. سى و چهارم: در حديث معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه سود خوار را تعزير مى‏كنند، اگر بار ديگر بكند، باز تعزير مى‏كنند، اگر بار ديگر بكند او را مى‏كشند. سى و پنجم: در حديث معتبر وارد شده است كه كسى گوشت حيوان مرده يا خون، يا گوشت خوك بخورد او را تأديب مى‏كنند، و در مرتبه دوم نيز تأديب مى‏كنند، و در مرتبه سيم نمى‏كشند. سى و ششم: در روايتى وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) در مكانى كه مردم وضوء مى‏ساختند، آمدند و نشستند كه وضوء بسازند مردى آمد و خود را بر حضرت زد كه افتادند كه دستهاى مباركشان بر زمين آمد، حضرت بر خواستند و وضوء را تمام كردند، چون فارغ شدند سه تازيانه بر سر او زدند، و فرمودند: كه ديگر با مسلمانان چنين مكن. سى و هفتم: در حديث معتبر وارد شده است: كه كسى كه گواهى دروغ بدهد، و نزد امام (عليه السلام) ثابت شود، تازيانه مى‏زنند او را به قدرى كه مصلحت داند و او را بر دور محلات مى‏گردانند، كه مردم او را بشناسند، و گواهى او را قبول نكنند. سى و هشتم: بعضى از علماء گفته‏اند: كه اگر مردى و پسرى كه قرابتى ميان ايشان نباشد، در حجره خلوت بيابند، محل تهمت باشند، يا مرد و زن نامحرمى را در يك خانه بيابند، و ريبه و تهمتى باشد، هر دو را تعزير مى‏كنند.

سى و نهم: كسى كه با حليله خود بعد از مرگ او جماع كند او را تعزير مى‏كنند.

چهلم: مرد يا زن آزاد مسلمان اگر غلامى را، يا كنيزى را، يا كافرى را كه در امان باشد، يا كودكى را، يا ديوانه‏اى را فحش گويد او را تعزير مى‏كنند.

چهل و يكم: بعضى از فقهاء گفته‏اند: كه اگر كسى كورى را، يا لنگى را يا پيسى را، يا صاحب خوره‏اى را باين آفتها سرزنش كند، مثل آن كه بگويد: اى كوره، او را تعزير مى‏كنند.

چهل و دوم: اگر كسى كارهائى را كه موجب حد است در زمانهاى شريف بكند، مانند شب جمعه، و روز جمعه، و روز عيد غدير، و عيد فطر، و عيد اضحى، و ماه مبارك رمضان، يا روز مولد، يا روز مبعث، يا روز دحو الأرض يا در زمانهايى كه بايد در آنها محزون بود، مثل دهه محرم خصوصا شب و روز عاشورا، يا در مكانهاى شريف، مانند مسجد الحرام، و مسجد رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، و مسجد كوفه، يا يكى از مشاهد ائمه (عليهم السلام)، يا در مسجد جامع، گفته‏اند: با حد تعزيرى ضم مى‏كند حاكم شرع، چنانچه امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) نجاشى شاعر را كه در ماه رمضان شراب خورده بود هشتاد تازيانه زد، و شب او را نگاه داشت، و در روز ديگر بيست تازيانه زد، و فرمود: كه اين بيست تازيانه براى اين بود كه جرأت كردى بر آشاميدن شراب در ماه مبارك رمضان. چهل و سيّم: روايت معتبرى وارد شده است كه هر گاه كافر ذمى مسلمانى را فحش بگويد، و نسبت دهد به زنا او را هشتاد تازيانه براى فحش مى‏زنند، و هشتاد كم يك تازيانه براى حرمت اسلام مى‏زنند، و سرش را مى‏تراشند و در ميان اهل دينش مى‏گردانند، تا ديگران چنين كارى نكنند. چهل و چهارم: هر گاه كسى بگويد به گبرى كه از خواهر، يا عمه، يا خاله‏اش بهم رسيده باشد، اى ولد الزنا، او را تعزير مى‏كنند، زيرا كه ايشان اين نكاح را صحيح مى‏دانند.

چهل و پنجم: از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه دو كس را آوردند به نزد حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) كه يكى به ديگرى گفته بود اى پسر ديوانه، او در جواب گفته بود، توئى پسر ديوانه، پس امر كرد يكى را كه ديگرى را بيست‏ تازيانه بزند، و فرمود: كه بدان كه او هم خواهد زد، پس تازيانه را به ديگرى داد و فرمود: كه تو هم بيست تازيانه بزن او را. چهل و ششم: در چند روايت وارد شده است كه حضرت امير (عليه السلام) كسى را كه هجو مسلمانى مى‏كرد تعزير مى‏نمود يعنى هجوى كه فحش صريح نداشته باشد، و الا مستحق حد مى‏شود. و ايضا از آن حضرت منقول است كه اگر كسى به كسى بگويد، لا اب لك، يا لا امّ لك بايد كه چيزى تصدّق كند، و اين دشنامى بوده است ميان عرب، يعنى پدر مباد تو را، مادر مباد تو را.

چهل و هفتم: بسند صحيح منقول است كه در زمان حضرت امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) مردى به ديگرى گفت كه من به مادر تو محتلم شدم، آن مرد او را به خدمت آن حضرت آورد، و گفت اين مرا فحش گفته است، حضرت فرمود: كه خواب به منزله سايه است، اگر مى‏خواهى سايه‏اش را تازيانه بزن، امّا ما او را كتك سخت درد آورنده مى‏زنيم، كه ديگر ايذاء مسلمانان نكند، و چنين سخنان بر روى ايشان نگويد، پس فرمود: كه او را كتك سختى زدند.»

چهل و هشتم: در حديث معتبر منقول است كه هر گاه زن شوهر دارى زنا كند و حامله شود و بعد از وضع حمل فرزند خود را بكشد او را صد تازيانه براى كشتن فرزند مى‏زنند، و بعد از آن سنگسارش مى‏كنند، و اگر شوهر نداشته باشد و زنا كند و فرزند را بكشد او را صد تازيانه مى‏زنند براى زنا، و صد تازيانه براى كشتن فرزند.

چهل و نهم: در بعضى از روايات وارد شده است كه هر گاه مردى زنى را بخواهد و معلوم شود كه شوهر داشته است. مرد را حد مى‏زنند، و زن را سنگسار مى‏كنند، و اگر مرد را به نزد امام نياورند پنج صاع آرد تصدّق مى‏كند، و صاعى يك من تبريزى و چهارده مثقال و ربعى است، و موافق مشهور حد مرد محمول است بر تعزير هر گاه گمانى داشته باشد و تقصير در تفحص كرده باشد.

پنجاهم: هر گاه آزادى و غلامى شريك شوند در كشتن آزادى و وارث اختيار كشتن آزاد كند امام بنده را تعزير مى‏كند، پهلوهاى او را به تازيانه مى‏زند.

و در روايتى وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) سه طايفه را حبس مى‏فرمود: اطباى جاهل را، و مكاريان مفلس را، و علماى فاسق را براى حفظ بدن و مال و دين مردم. مؤلف گويد: كه ضبط تعزيرات به نحوى كه در اين رساله شده در كتب احدى از علماى سلف رضوان اللَّه عليهم نشده، بلكه عشرى از اينها را ايراد ننموده‏اند، و بعضى را متفرق ذكر كرده‏اند.