شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۹ -


2350 اضرب خادمك اذا عصى اللّه و اعف عنه اذا عصاك. بزن خدمتكار خود را هرگاه عصيان كند خدا را، و عفو كن هرگاه عصيان كند ترا.

2351 اصبر على عمل لابدّ لك من ثوابه، و عن عمل لا صبر لك على عقابه. صبر كن بر عملى كه ناچار است ترا از ثواب آن يعنى بر تعب و زحمت عباداتى كه بر تو واجب شده و بايد كه ثواب آنها بتو رسد و از عملى كه صبرى نباشد ترا بر عقاب آن يعنى هرگاه خواهش حرامى داشته باشى صبر كن و مرتكب آن مشو از براى آنكه صبر نتوانى كرد در آخرت بر عقاب آن.

2352 اعمل عمل من يعلم أنّ اللّه مجازيه بإساءته و احسانه. عمل كن عمل كسى كه بداند كه خدا جزا دهنده اوست ببدى كردن او و نيكوئى كردن او يعنى بداند كه خدا جزاى او را مى‏دهد اگر بد كند ببدى و اگر خوب كند بنيكوئى و با وجود اين ترك خوب كردن و مرتكب بد شدن كمال سفاهت و حماقت است.

2353 الزم الصّدق و ان خفت ضرّه فانّه خير لك من الكذب المرجوّ نفعه. ملازم باش راستى را و از آن جدا مشو و اگر چه بترسى از زيان آن پس‏ بدرستى كه بهتر است از براى تو از دروغى كه اميد داشته شده باشد نفع آن.

2354 استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه منك ما تحبّ ستره. بپوشان عورت را يعنى عورت مردم را آن قدر كه توانائى آن داشته باشى تا اين كه بپوشاند خدا-  كه پاك است او-  از تو آنچه را دوست مى‏دارى پوشانيدن آن را، و «عورت» چنانكه قبل از اين مذكور شد چيزيست كه آدمى پنهان كند آنرا از ديگران و نخواهد كه غير او بر آن مطّلع شود از عيب و گناه و لغزش و خطا و مانند آنها.

2355 اغتنم صنائع الاحسان و ارع ذمم الاخوان. غنيمت شمار كرده‏هاى احسان را، و رعايت كن عهدها و پيمانها كه با برادران كرده باشى.

2356 اشعر قلبك التّقوى و خالف الهوى تغلب الشّيطان. بگردان شعار دل خود پرهيزگارى را، و مخالفت كن خواهش را تا غالب شوى بر شيطان، و «شعار» چنانكه قبل از اين مذكور شد جامه‏ايست كه زير جامه‏ها پوشيده باشند و ببدن برسد و مراد اين است كه چنين كن كه پرهيزگارى لازم دل تو باشد و از آن جدا نشود.

2357 اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الّصبر و حسن اليقين. بينداز از خود فرود آينده‏هاى اندوهها را بعزيمتهاى صبر و نيكوئى يقين يعنى دفع كن اندوهها را كه وارد شود بر تو بصبرها كه عزم بر آنها كرده باشى و تخلّف نكنى از آنها و به «نيكوئى يقين» يعنى يقين بعدل حق تعالى و اين كه هر چه ميكند مصلحتى در آن هست و صبر را اجر عظيم دهد و بر وجه احسن تلافى كند.

2358 احبب فى اللّه من يجاهدك على صلاح دين و يكسبك حسن يقين. دوست دار در راه خدا كسى را كه جنگ كند با تو بر سر امرى كه صلاح دين تو در آن باشد، و بپوشاند بتو نيكوئى يقين يعنى علم راست درستى تعليم تو كند.

2359 اتّق اللّه بعض التّقى و ان قلّ و اجعل بينك و بينه سترا و ان رقّ. بترس از خدا بعضى از ترسيدن و اگر چه اندك باشد و بگردان ميانه خود و ميانه او پرده و اگر چه تنك باشد يعنى اگر روشى كه بايد ترس از خدا نداشته باشى يعنى ترسى كه مانع تو شود از جميع عصيانها پس البتّه يك قدرى ترس از او داشته باش و پرده ميانه خود و ميانه او بگذار و اگر چه تنك باشد كه اگر كسى بالكلّيّه ترس از او نداشته باشد و هيچ پرده ميان خود و خدا نگذارد آن كس بمنزله كافر خواهد بود نعوذ باللّه منه.

2360 الزم الحقّ ينزلّك منازل اهل الحقّ يوم لا يقضى الّا بالحقّ. لازم باش حقّ را و جدا مشو از آن تا فرود آورد ترا بمنزلهاى اهل حقّ در روزى كه حكم كرده نمى‏شود مگر بحقّ.

2361 الن كنفك و تواضع للّه يرفعك. نرم گردان جانب خود را و فروتنى كن از براى خدا تا اين كه بلند گرداند ترا، مراد به «نرم كردن جانب» نرمى و مهربانى كردن با مردم است.

2362 ازهد فى الدّنيا يبصّرك اللّه عيوبها و لا تغفل فلست بمغفول عنك. بى‏رغبت باش در دنيا تا اين كه بينا گرداند ترا خدا بعيبهاى آن، و غافل و بى‏خبر مباش پس نيستى تو بغافل شده از تو، يعنى از تو غافل نيستند و هر چه كنى نوشته شود از براى حساب و كتاب، پس تو هم غافل و بيخبر از صلاح حال خود مباش و كارى كن كه باعث رستگارى تو شود.

2363 اكظم الغيظ عند الغضب و تجاوز مع الدّولة تكن لك العاقبة. فرو خور خشم را نزد غضب و در گذر از گناه مردم با دولت و قدرت بر انتقام تا بوده باشد از براى تو عاقبت يعنى عاقبت نيكو.

2364 اقل العثرة و ادرأ الحدّ و تجاوز عمّا لم يصرّح لك به. بگذر از لغزش، و دفع كن حدّرا، و بگذر از آنچه تصريح كرده نشود از براى تو بآن، يعنى بگذر از لغزش و گناهى كه مردم نسبت بتو كرده باشند و «دفع كن حدّ را» يعنى تندى را يا سختى را يا عذاب را يعنى عذاب كردن تو ايشان را يا عذاب كردن حق تعالى ترا بنا بر اين كه عفو تو از ايشان سبب اين مى‏شود كه خداى عزّ و جلّ نيز گناهان ترا عفو كند و عذاب نكند ترا بر آنها و در گذر از سر آنچه تصريح نشده باشد از براى تو بآن يعنى هر گاه كسى مذمّت كند ترا بعنوان كنايه و تصريح نشده باشد از براى تو بآن يعنى هرگاه كسى مذمّت كند ترا بعنوان كنايه و تصريح نكند از براى تو بآن يعنى كلام او صريح در مذمّت تو نباشد و احتمال ديگرى داشته باشد در گذر از آن و آن را بر مذمّت خود حمل مكن هر چند دانى كه كنايه با تو است.

و ممكن است كه كلام آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه «و ادرأ الحدّ بالشّبهه» باشد و لفظ «بالشّبهة» بسهو يكى از راويان افتاده باشد و بنا بر اين معنى‏ اين است كه: دفع كن حدّهائى را كه حق تعالى قرار داده از براى بعضى گناهان مثل زنا و شراب و مانند آنها بمجرّد شبهه و احتمالى چنانكه مشهور است كه حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده‏اند: «ادرءوا الحدود بالشّبهات» دفع كنيد حدّها را بشبهه‏ها يعنى هرگاه شبهه و اشتباهى در آن بهم رسد حدّ مزنيد مثل اين كه كسى را مى‏بينيم كه نشسته و بر وضع شراب خواران شراب مى‏خورد امّا احتمال بعيدى رود كه او تقليد شراب خواران كند و آنچه خورد آب انار يا مانند آن باشد پس بمجرّد اين احتمال كارى باو نبايد داشت و حدّ نتوان زد، و همچنين اگر كسى اقرار كند بامرى كه موجب حدّ باشد امّا گويد كه: من حرمت اين را نمى‏دانستم و اين احتمال در باره او رود مثل اين كه مردى باشد كه تازه مسلمان شده باشد و باحكام شرع ما خوب عارف نشده باشد باز باعتبار اين شبهه حدّ بر او نتوان زد، و بنا بر اين مراد بقول آن حضرت: «و در گذر از سر آنچه تصريح نشده باشد از براى تو بآن» اين باشد كه: هرگاه كسى اقرار كند نزد تو بامرى كه موجب حدّ باشد امّا صريح در آن نباشد بلكه احتمال ديگر نيز داشته باشد هر چند بعيد باشد و ظاهر اين باشد كه اقرار او بامرى باشد كه موجب حدّ است پس در گذر از آن و حدّ مزن بر آن تا صريح اقرار نكند به آن چه موجب حدّ است بر وجهى كه احتمال ديگر و شبهه در آن نماند چنانكه در احاديث ديگر نيز تصريح باين معنى شده مثل اين كه نقل شده كه ماعز بن مالك اقرار كرد بزنا نزد حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله در چهار موضع و آن حضرت صلّى الله عليه وآله وسلّم او را تردّد مى‏فرمود و باز مى‏داشت عزم او را شايد كه بر گردد و مى‏فرمود كه: بسا باشد كه تو بوسيده باشى يا فشارى داده باشى يا نگاه كرده باشى، و او جواب مى‏گفت كه: نه، بعد از آن فرمود كه: آيا «نيك» بعمل آمد از تو، و كنايه و مجاز نمى‏گوئى-  گفت: بلى، فرمود كه تا اين كه پنهان شد فلان از تو در فلان از آن زن-  گفت: بلى، فرمود كه: چنانكه پنهان مى‏شود ميل در سرمه دان و ريسمان در چاه-  گفت: بلى، فرمود كه: آيا مى‏دانى كه چه چيز است زنا-  گفت: بلى، اتيان كردم از آن زن بعنوان حرام آنچه را اتيان ميكند بآن مرد از زن خود بعنوان حلال، پس بعد از همه اين مراتب كه ديگر بهيچ وجه احتمالى كه باعث سقوط حدّ باشد نماند امر فرمود بسنگسار كردن او، و «نيك» نام صريح جماع است و جماع و الفاظ ديگر همه بعنوان مجاز مستعمل مى‏شود در آن و ممكن است كه «بالشّبهه» نيفتاده باشد نهايت مراد دفع حدود باشد در آن صورت بنا بر حديث مشهور نبوى، و ممكن است نيز كه «و تجاوز (تا آخر)» تتمّه سابق باشد و مراد دفع حدود باشد و گذشتن از آن در صورتى كه تصريح نشده باشد از براى حاكم به آن چه موجب حدّ است هر چند ظاهر در آن باشد و اللّه تعالى يعلم.

2365 احتجب عن الغضب بالحلم و غضّ عن الوهم بالفهم. پنهان شو از خشم ببردبارى و چشم بپوش بروهم بدريافت، يا از وهم بدريافت بنا بر اختلاف نسخه‏ها كه در بعضى «على الوهم» واقع شده و در بعضى «عن الوهم» يعنى بردبارى را حجاب و پرده خود كن كه بسبب آن از تسلّط خشم ايمن گردى و هرگاه در باره كسى توهّم امر بدى بكنى چشم بپوشان از آن و حكم مكن بآن بسبب فهم و دريافتى كه حكم ميكند باين كه بمحض توهّم حكم بچيزى نتوان كرد و بايد كه علم بآن حاصل شود.

2366 املك عليك هواك و شحّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فانّ الشّحّ بالنّفس حقيقة الكرم. مالك شو بر خود هواى خود را، و بخيلى كن بنفس خود از آنچه حلال نيست از براى تو، پس بدرستى كه بخيلى كردن بنفس حقيقت جود و كرم است يعنى مالك خواهش خود شو كه در فرمان تو باشد و مسلّط بر تو نباشد و «بر تو» يعنى از براى ضرر رسانيدن بنفس خود زيرا كه نفس مى‏خواهد كه تابع هوا و خواهش باشد و هر چه خواهد بكند پس هرگاه كسى مالك هواى خود شود و او را بفرمان خود كند پس ضرر بنفس خود رسانيده يعنى بگمان نفس هر چند اين معنى عين صلاح او باشد در واقع بخيلى كن بنفس خود از آنچه حلال نيست از براى تو يعنى نفس خود را به آنها مده و مگذار كه آلوده آنها شود پس بدرستى كه اين بخيلى حقيقت جود و كرم است.

2367 اعط النّاس من عفوك و صفحك مثل ما تحبّ ان يعطيك اللّه سبحانه، و على عفو فلا تندم. ببخش مردم را از عفو خود و در گذشتن خود مثل آنچه دوست مى‏دارى كه ببخشد ترا خدا كه پاك است او، و بر هيچ عفوى و در گذشتنى پشيمان مشو.

2368 اكرم من ودّك و اصفح عن عدوّك يتمّ لك الفضل. احسان كن يا گرامى دار كسى را كه دوست داشته باشد ترا و در گذر از دشمن خود تا اين كه كامل شود از براى تو فضل و افزونى.

2369 احفظ رأسك من عثرة لسانك و ازممه بالنّهى و الحزم و التّقى و العقل. نگاهدار سر خود را از لغزش زبان خود و مهار كن زبان خود را بمنع كردن و دور انديشى و پرهيزگارى و عقل و خرد، زيرا كه اينها نگاه دارند آن را از گفتن سخنى كه بباد دهد سر او را يا ضرر كند باو، و ممكن است كه «نهى» بضمّ نون بر وزن تقى خوانده شود بمعنى عقل و ذكر عقل در آخر تأكيد باشد.

2370 اغتنم من استقرضك فى حال غناك ليجعل قضاءه فى يوم عسرتك. غنيمت شمار كسى را كه قرض بگيرد از تو در حال توانگرى تو تا اين كه بگرداند پس دادن آن را در روز پريشانى تو، مراد خداى عزّ و جلّ است كه خيرات را از توانگران بعنوان قرض قبول كند كه در روز قيامت كه روز پريشانى ايشان است يكى را ده عوض بدهد.

2371 ارتد لنفسك قبل يوم نزولك و وطّ المنزل قبل حلولك. اختيار كن از براى خود منزلى پيش از روز فرود آمدن خود و نرم كن منزل را يا آماده كن پيش از در آمدن تو در آن يعنى اختيار كن منزل نيكى از براى خود بكردن طاعات و عبادات پيش از روز فرود آمدن تو در آن، و نرم و نيكو كن يا آماده كن منزل خود را باطاعت و فرمانبردارى و فعل خيرات و مبرّات پيش از در آمدن تو در منزل.

2372 اتّق اللّه بطاعته و اطع اللّه بتقواه. بترس از خدا باطاعت و فرمانبردارى او و اطاعت و فرمانبردارى كن خدا را بترس از او يعنى بايد كه بترسى از خدا باين نحو كه اطاعت و فرمانبردارى او كنى و اطاعت و فرمانبردارى كنى خدا را باين كه بترسى از او.

2373 استدلّ على ما لم يكن بما كان فانّ الامور اشباه. دليل بگو بر آنچه نيامده به آن چه آمده پس بتحقيق كه كارها شبيه يكديگرند يعنى قياس كن هر چه را نيامده بر آنچه آمده زيرا كه امور دنيا شبيه و نظير يكديگرند و فوايد اين مضمون بسيار است چنانكه بتأمّل ظاهر مى‏شود.

2374 اشحن الخلوة بالذّكر و اصحب النّعم بالشّكر. پر گردان خلوت را بياد خدا، و همراه گردان نعمتها را با شكر، يعنى چندان ياد خدا بكن در خلوت كه پر شود و تعب تنهائى در خلوت نكشى و نعمتها كه داشته باشى مصاحب شو آنها را و آميزش كن با آنها با شكر يعنى شكر آنها را بكن و ممكن است كه مراد اين باشد كه مصاحبت كن نعمتها را بسبب شكر يعنى شكر نعمت‏ بكن تا مصاحب نعمتها شوى بنا بر آن كه شكر باعث زيادتى نعمت شود و ممكن است كه «اصحب» از باب افعال خوانده شود و معنى اين باشد كه بگردان نعمتها را مصاحب شكر و مراد همان باشد كه شكر آنها را بكن.

2375 اكثر النّظر إلى من فضّلت عليه فانّ ذلك من ابواب الشّكر. بسيار كن نگاه بسوى كسى كه تو افزونى داده شده بر او پس بدرستى كه اين از درهاى شكر است يعنى بسيار نگاه كن بر جمعى كه در دنيا پست مرتبه‏ترند از تو و تو برايشان زيادتى دارى تا شكر اين معنى بكنى كه مثل ايشان نيستى بخلاف اين كه آدمى نگاه ببالاتر از خود كند كه آن سبب شكر نشود بلكه بسا باشد كه در بعضى مردم سبب ناشكرى گردد.

2376 الن كنفك فانّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة. نرم گردان جانب خود را يعنى نرمى و مهربانى كن با مردم پس بدرستى كه هر كه نرم كند جانب خود را پاينده دارد از قوم خود دوستى را يعنى باعث اين شود كه قوم او هميشه او را دوست دارند.

2377 الزم الصّبر فانّ الصّبر حلو العاقبة ميمون المغبّة. لازم باش صبر را و جدا مشو از آن پس بدرستى كه صبر شيرين عاقبت مبارك-  انجام است.

2378 احتمل ما يمرّ عليك فانّ الاحتمال ستر العيوب و إنّ العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل. متحمّل شو آنچه را مى‏گذرد بر تو پس بدرستى كه متحمّل شدن پوشيدن عيبهاست و بدرستى كه عاقل نصف او تحمّل است و نصف او تغافل يعنى امور ناخوشى‏ كه بر تو بگذرد در روزگار متحمّل شو آنها را و شكوه و اظهار مكن زيرا كه در اين متحمّل شدن پوشيدن عيبها است و بدرستى كه عاقل بايد كه نصف او تحمّل باشد يعنى تحمّل مكروهات و ناخوشيها و نصف او تغافل يعنى اين كه خود را نادان و بى‏خبر نمايد چنانكه هرگاه خلاف ادبى نسبت باو واقع شود چنان نمايد كه با خبر نشده از آن.

2379 ابدا بالعطيّة من لم يسئلك و ابذل معروفك لمن طلبه و ايّاك ان تردّ السّائل. ابتدا كن ببخشش كسى را كه سؤال نكرده باشد از تو و بذل كن احسان خود را از براى كسى كه بطلبد آنرا و بپرهيز از اين كه برگردانى سائلى را يعنى چيزى نداده باو.

2380 اجعل زمان رخائك عدّة لايّام بلائك. بگردان زمان فراخى و وسعت خود را ذخيره از براى روزهاى بلاى خود يعنى در زمان وسعت و فراخى چندان احسان بمردم بكن كه آنها ذخيره تو باشد و كار تو آيد در روزهائى كه ببلائى گرفتار گردى.

2381 ارفق باخوانك و اكفهم غرب لسانك و اجر عليهم سيب احسانك. نرمى كن با برادران خود و نگاهدار از ايشان تندى زبان خود را و روان كن بر ايشان بخشش احسان خود را.

2382 انصر اللّه بقلبك و لسانك و يدك فانّ اللّه سبحانه قد تكفّل بنصرة من ينصره. يارى كن خدا را بدل خود و زبان خود و دست خود پس بدرستى كه خدا كه‏ پاك است او ضامن شده يارى كردن كسى را كه يارى او كند مراد بيارى كردن خدا را اطاعت و انقياد اوست و يارى كردن دين و شرع او و پيغمبر و خلفاى او صلوات اللّه عليهم أجمعين .

2383 اطل يدك فى مكافاة من احسن إليك فإن لم تقدر فلا أقلّ من أن تشكره. دراز كن دست خود را در جزا و عوض دادن كسى كه احسان كرده باشد بسوى تو پس اگر توانائى نداشته باشى پس كم از اين نباشد كه شكر گوئى و ستايش كنى او را.

2384 ابذل مالك فى الحقوق و واس به الّصديق فإنّ السّخاء بالحرّ أخلق. بذل كن مال خود را در حقّها و مواسات كن در آن با دوست پس بدرستى كه بخشش بآزاده سزاوارتر است، مراد بحقّها حقّهائى است كه حق تعالى قرار داده مثل زكاة و خمس و انفاق بر اهل و عيال و مانند آنها و «مواسات با كسى» چنانكه قبل از اين مذكور شد بمعنى رساندن مال است باو يا وقتى كه از قدر كفاف خود باشد پس اگر از زايد از كفاف بدهد آن را مواسات نگويند يا اين كه او را با خود برابر داند در اموال خود و مراد بآزاده كسى است كه خود را گرفتار طلب و سؤال نكرده و چندان علاقه بدنيا ندارد و مراد اين است كه مواسات كن با دوست خود كه غالب اين است كه آزاده است زيرا كه بخشش بآزاده سزاوارتر است از بخشش به آنها كه سؤال و طلب كنند.

2385 اخلط الشّدّة برفق و ارفق ما كان الرّفق أوفق. آميخته كن شدّت و سختى را بنرمى و نرمى كن ما دام كه نرمى موافق‏تر باشد يعنى ما دام كه كار بنرمى پيش رود نرمى كن و در جائى كه شدّت و سختى ضرور باشد باز پرسخت مگير و نرمى بآن آميخته كن و در بعضى نسخه‏ها «بضغث من اللّين» بدل «برفق» واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه آميخته كن سختى را بمشتى از نرمى يعنى بقدرى از آن و اصل «ضغث» مشتى است كه فرا گرفته شود از گياه آميخته‏تر و خشك بيكديگر.

2386 انظر الى الدّنيا نظر الزّاهد المفارق و لا تنظر اليها نظر العاشق الوامق. نگاه كن بدنيا نگاه كردن كسى كه بى‏رغبت باشد بآن و جدائى جويد از آن، و نگاه مكن بسوى آن نگاه كردن عاشق دوست.

2387 امسك عن طريق اذا خفت ضلالته. بازدار خود را از راهى هرگاه بترسى از گمراهى آن يعنى راهى كه بر وى بايد راهى باشد كه خاطر از آن جمع باشد كه صواب و درست است و همين كه احتمال ضلالت و گمراهى آن دهى خود را نگاه دار از آن و بآن راه مرو.

2388 اعترم بالشّدّة حين لا يغنى عنك الّا الشّدّة. بدخو شو بسختى در هنگامى كه دفع نكند از تو مگر سختى يعنى در جائى كه سختى ضرور باشد و بنرمى كار پيش نرود سختى كن و بدخو بنما خود را و در بعضى نسخه‏ها «اعتزم» بزاى نقطه‏دار واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه عزم كن بسختى يعنى بر آن.

2389 الجى‏ء نفسك فى الامور كلّها الى الهك فانّك تلجئها الى كهف حريز. پناه بفرما نفس خود را در كارها همه آنها بسوى خداى خود پس بدرستى كه‏ پناه مى‏فرمائى آنرا بپناهى محكم نگاهدارنده.

2390 اعتصم فى احوالك كلّها باللّه فانّك تعتصم منه سبحانه بمانع عزيز. دست در زن در احوال خود همه آنها بخدا پس بدرستى كه دست مى‏زنى تو از او-  كه پاك است او-  بمنع كننده غالب يعنى هر گاه دست زنى باو دست زنى از او بمنع كننده غالب كه منع كند از تو بلاها و آفتها را.

2391 احى قلبك بالموعظة و امته بالزّهادة و قوّه باليقين و ذلّله بذكر الموت و قرّره بالفناء و بصّره فجائع الدّنيا. زنده گردان دل خود را بپند، و بميران آن را بترك دنيا، و قوّت ده آن را بيقين، و رام گردان آن را بياد مرگ و آرام ده آن را بفانى شدن و بينا گردان او را بمصيبتهاى دنيا يعنى زنده گردان دل خود را يعنى نفس خود را بگرفتن پندى كه باعث زندگى اخروى او باشد و او را از هلاكت در آن نشأة خلاص كند، و بميران آن را بترك دنيا و بى‏رغبتى در آن كه گويا نسبت بامور دنيا مرده است و خواهش چيزى از آنها ندارد، و قوّت ده آن را بيقين يعنى بتحصيل يقين و علم راست درست و رام كن آن را و دفع كن طغيان و سركشى آن را بياد مرگ و آرام ده آن را بفانى شدن يعنى تسلّى ده آن را از مكاره و اندوههاى دنيا باين كه پاينده نيست و فانى خواهد شد تا باين آرام گردد و شاد و خرّم گردد، و بينا گردان آن را بمصيبتهاى دنيا تا داند كه دنيا أهليّت آن ندارد كه كسى رغبت كند بآن و حريص باشد بر آن.

2392 اشعر قلبك الرّحمة لجميع النّاس و الاحسان اليهم و لا تنلهم حيفا و لا تكن عليهم سيفا. بگردان شعار دل خود و جامه ملاصق بآن مهربانى با جميع مردم را و احسان‏ نمودن بسوى ايشان را، و مرسان بايشان ستمى و مباش بر ايشان شمشيرى يعنى چنين كه ضررى از تو به آنها رسد.

2393 اذكر أخاك اذا غاب بالّذى تحبّ ان يذكرك به و ايّاك و ما يكره، و دعه ممّا تحبّ ان يدعك منه. ياد كن برادر خود را هرگاه غايب باشد به آن چه دوست مى‏دارى كه او ياد كند ترا بآن، و بپرهيز از آنچه ناخوش دارد يعنى از ياد كردن بآن، و واگذار او را از آنچه دوست مى‏دارى كه واگذارد او ترا از آن، يعنى بعضى تكاليفى شاقّ كه تو دوست مى‏دارى كه او بتو نكند تو نيز او را چنين تكاليف مكن و واگذار او را از آنها.

2394 اتّق اللّه الّذى لابدّ لك من لقائه، و لا منتهى لك دونه. بترس از خدائى كه ناچارست مر ترا از ملاقات و رسيدن باو، و نيست پايانى مر ترا غير او.

2395 ادّ الامانة اذا ائتمنت و لا تتّهم غيرك اذا ائتمنته فانّه لا ايمان لمن لا امانة له. باز ده امانت را هر گاه امانت داده شوى تو، و تهمت مزن غير خود را هرگاه امانت سپرده باشى باو، پس بدرستى كه ايمان نيست از براى كسى كه امانت نيست از براى او يعنى كسى را كه امانتى باو سپرده باشى او را متّهم مدار باين كه خيانت كرده در آن مگر اين كه بر تو معلوم شود زيرا كه خيانت در امانت گناه عظيمى است و بمنزله اين است كه ايمان نداشته باشد پس كسى را بآن متّهم نمى‏توان داشت مگر اين كه معلوم شود و ممكن است كه اين تعليل جزو اوّل باشد يعنى امر باداى امانت و بنا بر اين توجيه آن ظاهر است.

2396 احرس منزلتك عند سلطانك و احذر ان يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك اليه. نگاهبانى كن منزلت و مرتبه خود را نزد پادشاه خود و حذر كن از اين كه فرود آورد ترا از آن مرتبه سهل انگارى از نگاهدارى آنچه بلند كرده است ترا بسوى او، يعنى حذر كن از اين كه فرود آورد ترا از آن مرتبه اهتمام نكردن بنگهدارى آنچه ترا بلند كرده است بآن مرتبه و سهل و سبك شمردن آن بلكه بايد كه در آن باب اهتمام كنى تا مرتبه تو محفوظ ماند و خفيف و ذليل نگردى.

2397 اصحب من لا تراه الّا و كأنّه لاغناء به عنك و ان أسأت اليه احسن اليك و كأنّه المسيئ. يار شو با كسى كه نمى بينى تو او را مگر چنين كه نباشد بى‏نيازئى او را از تو و اگر بدى كنى بسوى او نيكوئى كند او بسوى تو و گويا كه او گنهكار است يعنى يار شو با خداى عزّ و جلّ كه چنين سلوك كند با تو كه گويا محتاج است بتو و هر چند بدى كنى باو احسان كند بتو و نعمت دهد ترا كه گويا او بد كرده.

2398 ازهد فى الدّنيا و اعزف عنها و ايّاك ان ينزل بك الموت و انت ابق من ربّك فى طلبها فتشقى. بى رغبت باش در دنيا و برگرد از آن يا ناخوش دار آن را و بپرهيز از اين كه فرود آيد بتو مرگ و تو گريخته باشى از پروردگار خود در طلب دنيا پس بدبخت گردى.

2399 استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك و ارض للنّاس بما ترضاه لنفسك. قبيح و زشت شمار از نفس خود آنچه را قبيح و زشت شمارى از غير خود يعنى‏ مثل اكثر مردم مباش كه اگر ديگرى گناهى بكند قبيح شمارند آن را، و خود همان گناه را كنند و قبيح ندانند، و راضى باش از براى مردم به آن چه راضى باشى بآن از براى نفس خود يعنى روا مدار بر ايشان چيزى را كه راضى نباشى بآن از براى خود.

و در بعضى نسخه‏ها بلكه اكثر آنها «من النّاس» است و بنا بر اين معنى اين است كه: راضى باش از مردم به آن چه راضى باشى بآن از براى نفس خود يعنى از سلوكى كه ايشان با تو بكنند راضى باش بمانند سلوكى كه تو راضى باشى بآن كه با ايشان بكنى و توقع زياد بر آن مدار پس اگر بسلوكى كه راضى نباشى كه با تو بكنند تو نيز آن نحو سلوك با ايشان مكن و نسخه اوّل ظاهرتر است.

2400 و اخلص للّه عملك و عملك و حبّك و بغضك و اخذك و تركك و كلامك و صمتك. خالص گردان از براى خدا كردار خود را و علم خود را و دوستى خود را و دشمنى خود را و گرفتن خود را و واگذاشتن خود را و گفتار خود را و خاموشى خود را يعنى جميع كارهاى خود را خالص گردان از براى خدا كه از براى محض تقرّب باو و امتثال فرمان او باشد و آميخته بغرض ديگر نباشد و مراد بگرفتن و واگذاشتن يا گرفتن مردم و واگذاشتن ايشان است يعنى هر كه را كه بگيرى از براى اين كه آزاد كنى و هر كه را كه واگذارى همه از براى خدا باشد يا گرفتن چيزى از كسى و واگذاشتن آن يعنى هر جا چيزى بگيرى از هديّه يا زكاة يا غير آن و هر جا نگيرى و واگذارى، همه خالص باشد از براى خداى عزّ و جلّ.

2401 اسع فى كدحك و لا تكن خازنا لغيرك سعى كن در عمل از براى خود و مباش خزانه‏دار از براى غير خود يعنى چنين كه سعى كنى در جمع كردن دنيا و صرف نكنى آن را و بگذارى از براى ديگرى.

2402 ادم ذكر الموت و ذكر ما تقدم عليه بعد الموت و لا تتمنّ الموت الّا بشرط وثيق. دايم‏دار مرگ را و ياد آنچه را وارد شوى بر آن بعد از مرگ يعنى از عقبات قيامت و اهوال حساب و كتاب و غير آن، و آرزو مكن مرگ را مگر بشرطى محكم و آن اين است كه گمان عصيانى بخود نداشته باشى و امّا بى آن پس آرزوى مرگ مكن زيرا كه اگر در دنيا بمانى ممكن است كه توفيقى نيابى كه تدارك گذشته بكنى و رستگار گردى و اقلّا اين كه پير شوى و حق تعالى بر پيرى تو رحم كند و ترا ببخشد چنانكه در احاديث وارد شده كه: حق تعالى شرم مى‏دارد كه ريش سفيد را عذاب كند.

2403 انصف النّاس من نفسك و اهلك و خاصّتك و من لك فيه هوى و اعدل فى العدوّ و الصّديق. انصاف بيار با مردم و داد ايشان را بخواه از نفس خود و اهل خود و خاصّان خود و هر كه بوده باشد مر ترا در او خواهشى، و عدالت كن در باره دشمن و دوست.

2404 افق ايّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و احتصر من عجلتك. بهوش آ اى شنونده از مستى خود، و بيدار شو از غفلت خود، و بازايست از شتاب خود يعنى شتاب خود بسوى معاصى و گناهان يا طلب دنيا. و در اكثر نسخه‏ها «اختصر» بخاء نقطه‏دار است و بنا بر اين ظاهرا معنى اين باشد كه: كم كن از شتاب خود يعنى از شتاب خود در كارهاى دنيوى يا طلب دنيا.

2405 امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم فاقتك نگاه دار از مال بقدر ضرورت خود، و پيش فرست زيادتى را از براى روز حاجت خود.

2406 اعقل عقلك و املك امرك و جاهد نفسك و اعمل للآخرة جهدك. دانا گردان عقل خود را، و مالك شو كار خود را، و جنگ كن با نفس خود، و كار كن از براى آخرت بقدر طاقت خود، و ممكن است كه «اعقل» از باب ضرب خوانده شود يعنى بند كن عقل خود را يعنى نگاه‏دار آن را و حفظ كن و مگذار كه بسبب غلبه هوا و هوس يا و هم فاسد و باطل گردد.

2407 اتّق اللّه فى نفسك و نازع الشّيطان قيادك و اصرف الى الاخرة وجهك و اجعل للّه جدّك. بترس از خدا در باره نفس خود و بكش از شيطان ريسمانى را كه مى‏كشد ترا بآن او بگردان بسوى آخرت روى خود را، و بگردان از براى خدا كوشش خود را، «بكش از شيطان ريسمانى را كه مى‏كشد ترا بآن» يعنى آنچه را بآن مى‏كشد ترا بجانب خود مثل ترغيب بحرامى آن را بگير از او باين كه ترك كنى آن را يا اطاعت او نكنى در آن، و «بگردان بسوى آخرت روى خود را» يعنى متوجّه عمل از براى آن شو.

2408 استعن على العدل بحسن النيّة فى الرّعيّة و قلّة الطّمع و كثرة الورع. يارى بجوى بر عدل و داد بنيكوئى نيّت و قصد در باره رعيّت و كمى طمع و بسيارى پرهيزگارى، يعنى از براى يارى بر عدل و داد اين صفات را تحصيل كن زيرا كه هرگاه آنها را داشته باشى البتّه عدل و داد خواهى كرد.

2409 اطع اللّه فى جمل امورك فانّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ شي‏ء و الزم الورع. فرمانبردارى كن خدا را در همه كارهاى خود پس بدرستى كه فرمانبردارى‏ خدا افزون است بر هر چيز، و لازم باش پرهيزگارى را يعنى از آن جدا مشو.

2410 اجمل ادلال من ادلّ عليك و اقبل عذر من اعتذر اليك و احسن الى من اساء اليك. نيكو گردان ادلال كسى را كه ادلال كند بر تو، و قبول كن عذر كسى را كه عذر بگويد، و احسان كن بسوى كسى كه بد كرده باشد بسوى تو، «ادلال بر كسى» بمعنى انبساط و گشاده روشدن با او آمده، و بمعنى محكم كردن دوستى و افراط در آن نيز آمده، و هر يك در اين مقام مناسب است يعنى هر كه با تو انبساط و گشاده روئى كند تو هم نيكو گردان انبساط و گشاده‏روئى با او را، يا هر كه محكم كند دوستى را با تو و افراط كند در آن توهم نيكو گردان محكم كردن دوستى را با او و افراط در آن را، و در بعضى نسخه‏ها «حمل» بحاء بى‏نقطه واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه: متحمّل شو و بردار نازكسى را كه ناز كند بر تو، يعنى از دوستان و مؤمنان، و «قبول كن عذر كسى را كه عذر گويد» يعنى هر گاه كسى گناهى و تقصيرى بحسب ظاهر نسبت بتو كرده باشد و عذرى گويد قبول كن عذر او را و از سر آن گناه و تقصير بگذر.

2411 استفرغ جهدك لمعادك تصلح مثواك و لا تبع آخرتك بدنياك. بذل كن طاقت خود را از براى هنگام برگشتن خود تا نيكو گردانى جايگاه خود را يعنى در آن نشأه، و مفروش آخرت خود را بدنياى خود، «بذل كن طاقت خود را از براى هنگام برگشتن خود» يعنى بقدر طاقت خود سعى كن در عملى چند كه در آن وقت بكار تو آيد.

2412 استصلح كلّ نعمة انعمها اللّه عليك و لا تضع نعمة من نعم اللّه عندك. طلب كن صلاح هر نعمتى را كه انعام كرده است آن را خدا بر تو، و ضايع مكن نعمتى از نعمتهاى خدا را كه نزد تو باشد يعنى سعى كن كه هر نعمتى كه بر تو شده در مصرف آن صرف شود و ضايع نگردد باين كه در غير مصرف مثل مصرفهاى نامشروع صرف شود.

2413 ولير عليك اثر ما انعم اللّه سبحانه به عليك. و بايد كه ديده شود بر تو نشان آنچه انعام كرده است خدا-  كه پاك است او-  بآن بر تو يعنى باين كه اظهار كنى آن را و شكر گوئى و صرف كنى در مصارف نيكو، نه اين كه نگاه دارى و پنهان دارى از مردم تا وقتى كه بديگرى برسد.

2414 املك حميّة نفسك و سورة غضبك و سطوة يدك و غرب لسانك و احترس فى ذلك كلّه بتأخير البادرة و كفّ الّسطوة حتّى يسكن غضبك و يثوب اليك عقلك. مالك شو حميّت نفس خود را و تندى خشم خود را، و حمله كردن دست خود را و تيزى زبان خود را و نگاه‏دار خود را در همه اينها بپس انداختن تندى نمودن و باز داشتن از حمله آوردن تا اين كه بآرام آيد خشم تو و باز گردد بسوى تو عقل تو، «مالك شدن حميّت و غير آن» كنايه از اين است كه آنها را زير دست خود كند و چنان كند كه از فرمان او بدر نروند، نه اين كه آنها غالب باشند بر اين كس و اين كس بر وفق خواهش آنها عمل كند، و مراد به «حميّت» عار و ننگ داشتن از چيزيست هر چند مستحقّ آن چيز باشد و شرعا بر او لازم شده باشد.

2415 اومر بالمعروف تكن من اهله و انكر المنكر بيدك و لسانك و باين من فعله بجهدك. امر كن بنيكوئى تا بوده باشى از اهل آن، و منع كن از بدى بدست خود و زبان خود، و جدائى كن از كردن بدى بقدر طاقت خود، و ممكن است كه «من فعله» بفتح ميم و صيغه ماضى (يعنى «من فعله») خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اين است كه جدائى كن از كسى كه كرده باشد آن را بقدر طاقت خود، يعنى جدائى كن از او بقدر طاقت خود.

2416 اجتنب مصاحبة الكذّاب فان اضطررت اليه فلا تصدّقه و لا تعلمه انّك تكذّبه فانّه ينتقل عن ودّك و لا ينتقل عن طبعه. كناره كن از مصاحبت بسيار دروغگو پس اگر مضطرب شوى بسوى آن پس تصديق مكن آن را و اعلام مكن او را اين كه تو تكذيب او ميكنى پس بدرستى كه او بر مى‏گردد از دوستى تو و بر نمى‏گردد از خوى خود كه دروغگوئى است.

2417 احسن رعاية الحرمات و اقبل على اهل المروءات فانّ رعاية الحرمات تدلّ على كرم الشّيمة و الاقبال على ذوى المروءات يعرب عن شرف الهمّة. نيكو كن رعايت حرمتها را يعنى آنچه را حرمت آن را بايد نگاه داشت و قيام بآن بايد كرد و رو بياور بر اهل مروّات يعنى بر صاحبان مردى يا آدميّت پس‏ بدرستى كه رعايت حرمتها دلالت ميكند بر نيكوئى خوى و رو آوردن بر صاحبان مروّات ظاهر مى‏ساز بلندى همّت را، و در بعضى نسخه‏ها لفظ «ذوى» نيست و بنا بر اين بايد لفظ «صاحبان» از ترجمه بيفتد.

2418 افعل الخير و لا تفعل الشّرّ فخير من الخير من يفعله و شرّ من الشّر من يأتيه بفعله. بكن خير را و مكن شرّ را پس بهتر است از خير كسى كه ميكند آنرا و بدتر است از شرّ كسى كه مى‏آيد نزد آن بكردن آن يعنى كسى كه ميكند آن را و در بعضى نسخه‏ها «بفعله» نيست بنا بر اين «بكردن آن» از ترجمه مى‏افتد و مراد بآمدن نزد آن كردن آن است.

2419 اقم النّاس على سنّتهم و دينهم و ليأمنك برئهم و ليخفك مريبهم و تعاهد ثغورهم و أطرافهم. برپاى دار مردم را بر طريقه ايشان و دين ايشان و بايد كه ايمن باشد از تو بى‏گناه ايشان، و بترسد از تو كسى كه گمان كناهى باو باشد، و بازرس بسر حدّهاى ايشان و اطراف ايشان و در بعضى نسخه‏ها «و اطراف بلادهم» است يعنى اطراف شهرهاى ايشان ظاهر اين است كه اين كلامى است كه بحكّامى كه نصب مى‏كرده‏اند مى‏فرموده‏اند.