شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۰ -


2420 اقبل اعذار النّاس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم. قبول كن عذرهاى مردم را تا بهره‏مند گردى ببرادرى ايشان، و برخورد بايشان با روى گشاده تا بميرانى كينه‏هاى ايشان را، يعنى هرگاه قبول عذرهاى مردم را كنى‏ برادرى كنند با تو و از برادرى ايشان بهره‏بردارى و اگر قبول نكنى رم كنند از تو و دورى كنند و از ايشان بهره بتو نرسد، و هرگاه بمردم بگشاده روئى برخورى هركه از ايشان كينه ترا داشته باشد كينه او بميرد و زايل شود و با تو صاف گردد.

2421 ازهد فى الدّنيا و اعزف عنها و ايّاك ان ينزل بك الموت و قلبك متعلّق بشى‏ء منها فتهلك. بى رغبت باش در دنيا و بگرد از آن يا ناخوش دار آن را و بپرهيز از اين كه فرود آيد بتو مرگ و دل تو آويخته و وابسته باشد بچيزى از دنيا پس هلاك گردى يعنى گرفتار عذاب گردى در آخرت اگر حرام باشد آن و باعث پستى مرتبه تو گردد اگر حلال باشد.

2422 ارحم من دونك يرحمك من فوقك و قس سهوه بسهوك و معصيته لك بمعصيتك لربّك و فقره إلى رحمتك بفقرك الى رحمة ربّك. رحم كن كسى را كه پست‏تر از تو باشد تا رحم كند ترا كسى كه بالاتر از تو باشد و قياس كن سهو او را بسهو خود و نافرمانى او را از براى تو بنافرمانى تو مر پروردگار خود را و حاجت او را بسوى رحمت تو بحاجت تو بسوى رحمت پروردگار تو.

2423 اشكر من انعم عليك و أنعم على من شكرك فانّه لا زوال للنّعمة اذا شكرت و لا بقاء لها اذا كفرت. شكر كن كسى را كه انعام كند بر تو و انعام كن بر كسى كه شكر كرده باشد ترا، پس بدرستى كه نيست زوالى از براى نعمت هرگاه شكر كرده شود، و نيست بقائى مر آن را هر گاه كفران آن شود و شكر آن بجا نيايد، ظاهر اين است كه اين دليل‏ اين است كه شكر كن كسى را كه انعام كند بر تو و دليل اين كه انعام كن بر كسى كه شكر كرده باشد ترا مذكور نيست و بظهور حواله شده زيرا كه او بسبب شكر كردن نعمت سابق مستحقّ اين گردد كه نعمت ديگر باو داده شود چنانكه حق تعالى فرموده كه اگر شكر كنيد هر آينه زياد ميكنم از براى شما نعمت را.

2424 املك عليك هواك و شجى نفسك فانّ شجى النّفس الانصاف منها فيما احبّت و كرهت. مالك شو بر خود خواهش خود و غصّه نفس خود را، پس بدرستى كه غصّه نفس داد خواستن است از او در آنچه دوست دارد و ناخوش دارد يعنى مالك شو بر رغم نفس خود و ضرر رساننده باو هوا و خواهش خود را و غصّه نفس خود را و مراد به «مالك شدن نفس خواهش خود را» اين است كه آن را مغلوب و فرمانبردار خود كند و آنرا مسلّط بر خود نسازد، و به «مالك شدن غصّه نفس» اين است كه تحصيل كند امرى را كه سبب آن گردد و آن چنانكه فرموده‏اند اين است كه انصاف بياورد نفس و عدل بورزد در آنچه دوست مى‏دارد و ناخوش مى‏دارد يعنى در هر امرى خواه دوست دارد آن را و خواه ناخوش دارد و «بودن اين معنى سبب غصّه نفس» باعتبار اين است كه هر گاه امرى را دوست دارد و انصاف و عدل در ترك آن باشد و انصاف ورزد و ترك كند آنرا سبب غصّه نفس گردد و هرگاه امرى را ناخوش دارد و عدل در فعل آن باشد و عدل كند و بكند آن را سبب غصّه نفس گردد، يا مراد اين است كه انصاف كند در هر باب خواه باعث امرى شود كه او دوست دارد و خواه باعث امرى شود كه او ناخوش دارد و «بودن اين سبب غصّه نفس» باعتبار جزو دوّم است و اصل «غصّه» چنانكه قبل از اين مذكور شد چيزى است كه در گلو ماند مثل استخوان و مانند آن و شايع شده استعمال آن در حزن و اندوه زيرا كه آنها بمنزله چيزى‏اند كه در گلو مانده باشد و پوشيده نيست كه مالك شدن اين دو امر بمعنى مذكور هر دو محض نفع نفس است و باعث‏ بلندى مرتبه او گردد پس امر بمالك شدن آنها از براى ضرر رسانيدن بنفس بنا بر گمان نفس و خواهش اوست چون نفس بهيچ يك از آنها راضى نيست و ممكن است كه مراد اين باشد كه «ضرر رساند باو نفس منطبعه حيوانى» كه مقتضى شهوت و غضب است چنانكه بعضى از حكماء گفته‏اند و بنا بر اين ظاهر است كه مالك شدن دو امر مذكور ضرر رساند باو زيرا كه باعث ضعف او و غلبه نفس ناطقه بر او گردد و ممكن است كه مراد بمالك شدن غصّه نيز مغلوب كردن آن باشد و راه ندادن آن بخود بر قياس مالك شدن خواهش و معنى اين باشد كه مراد بغصّه نفس غصّه اوست بر عدل در آنچه دوست دارد و ناخوش دارد، و اين غصّه امرى است كه بايد بخود راه نداد پس بر رغم نفس راه آن بخود مده و عدل كن در هر امر و غصّه مخور بر آن.

2425 الصق باهل الخير و الورع و رضّهم على ان لا يطروك فانّ كثرة الاطراء تدنى من العزّة و الرّضا بذلك يوجب من اللّه المقت. بچسب باهل خير و پرهيزگارى يعنى آميزش كن با ايشان و خود را بچسبان بايشان و دورى مكن از ايشان و خشنود ساز ايشان را بر اين شرط كه مبالغه در مدح تو نكنند پس بدرستى كه بسيارى مبالغه در مدح نزديك مى‏سازد از فريب يعنى نزديك مى‏سازد باين كه آدمى باور كند آنرا و فريب خورد و راضى و خشنود بودن بآن واجب مى‏سازد از خدا دشمنى را يعنى سبب بغض و دشمنى خدا گردد.

2426 اجعل نفسك ميزانا بينك و بين غيرك واجبّ له ما تحبّ لنفسك و اكره له ما تكره لها و احسن كما تحبّ ان يحسن اليك و لا تظلم كما تحبّ ان لا تظلم. بگردان نفس خود را ترازوئى ميانه خود و ميانه غير خود و دوستدار از براى‏ او آنچه را دوست مى‏دارى از براى نفس خود و ناخوش‏دار از براى او آنچه را ناخوش مى‏دارى از براى نفس خود و احسان كن چنانكه دوست مى‏دارى كه احسان كرده شود بسوى تو و ستم مكن چنانكه دوست مى‏دارى كه ستم كرده نشوى.

2427 اغتنم الصّدق فى كلّ موطن تغنم، و اجتنب الشّرّ و الكذب تسلم. غنيمت شمر راستى را در هر جائى تا اين كه غنيمت و نفع برى و كناره كن از بدى و دروغ تا اين كه بسلامت باشى.

2428 اكرم نفسك عن كلّ دنيّة و ان ساقتك الى الرّغائب فانّك لن تعتاض عمّا تبذل من نفسك عوضا. گرامى دار نفس خود را از هر صفت پست مرتبه و اگر چه بكشد ترا بسوى عطاهاى بسيار پس بدرستى كه عوض نخواهى يافت از آنچه بذل كنى از نفس خود عوضى يعنى هر گاه آدمى خود را خفيف و ذليل كند گوئيا يك چيزى از نفس خود را بذل كرده و هيچ چيز برابرى با آن نكند و عوض آن نتواند شد پس خود را از براى دنيا خفيف و ذليل نبايد كرد هر چند وسيله عطاهاى بسيار گردد.

2429 اجعل من نفسك على نفسك رقيبا و اجعل لاخرتك من دنياك نصيبا. بگردان از نفس خود بر نفس خود نگاهبانى و بگردان از براى آخرت خود از دنياى خود بهره يعنى قدرى از دنياى خود را از براى آخرت خود صرف كن.

2430 ارض بمحمّد صلّى الله عليه وآله رائدا و الى النّجاة قائدا. راضى باش بمحمّد-  رحمت كند خدا بر او و بر آل او-  رائدى و بسوى رستگارى كشنده، يعنى راضى و خشنود باش باين كه او رائد تو باشد و بسوى رستگارى كشنده‏ تو باشد و «رائد» كسى را گويند كه صحرا نشينان پيش فرستند از براى طلب زمينى كه آب و علف داشته باشد و مراد اين است كه راضى باش باين كه او پيش رو تو باشد و جا بگيرد از براى تو يعنى متوسّل بآن حضرت شو در اين باب كه هر گاه او وسيله تو شود منزل نيكو خواهد گرفت از براى تو اگر همه بشفاعت باشد.

2431 أكثر ذكر الموت و ما تهجم عليه و تفضى اليه بعد الموت حتّى يأتيك و قد أخذت له حذرك و شددت له ازرك و لا يأتيك بغتة فيبهرك. بسيار كن ياد مرگ را و آنچه را خواهى رسيد بآن ناگاه و فرو افتى بر آن بعد از مرگ تا اين كه بيايد مرگ ترا و حال آنكه فرا گرفته باشى از براى آن حذر خود را و بسته باشى از براى آن پشت خود را، و نيايد ترا ناگاه پس غلبه كند برتو، «حذر» بمعنى احتراز و اجتناب است و مراد در اين مقام سلاح و اسباب حذر است و مراد به «فرا گرفتن سلاح خود و بستن پشت خود از براى آن» اين است كه تهيّه آن را گرفته باشد و داند كه چنين دشمنى بر سر او خواهد آمد تا با او مقاومت تواند كرد و از او اذيّتى باو نرسد و بهموارى و آسانى قبض روح او بشود نه بشدّت و عنف چنانكه نسبت بكسى كه تهيّه آن نگرفته باشد خواهد شد، و همچنين عقبات بعد از مرگ بر او هموار و آسان گردد و شديد و سخت نگذرد چنانكه نسبت بجمعى كه تهيّه آن نگرفته باشند خواهد گذشت.

2432 اجعل لكلّ انسان من خدمك عملا تأخذه به فانّ ذلك احرى ان لا يتواكلوا فى خدمتك. بگردان از براى هر آدمى از خادمان خود كارى كه بگيرى او را بآن كار يعنى آن كار را از او خواهى پس بدرستى كه اين سزاوارتر است از براى اين كه هر يك‏ اعتماد بر يكديگر نكنند در خدمت تو يعنى هر گاه هر يك خدمت خاصّى داشته باشند كه خصوص آن از او طلب شود هر يك در كار خود اهتمام كنند و حواله بديگرى نكنند بخلاف اين كه هرگاه چنين نباشد هر يك حواله بديگرى كند و به هر يك كه كسى اعتراض كند كه چرا فلان خدمت را نكردى گويد: كه چرا ديگرها نكردند، يا گويد كه: من گمان داشتم كه ديگرها آن را بكنند.

2433 اجعل الدّين كهفك و العدل سيفك تنج من كلّ سوء و تظفر على كلّ عدوّ. بگردان دين را پناه خود، و عدالت و دادگرى را شمشير خود تا رستگارى بيابى از هر بدئى و فيروزى بيابى بر هر دشمنى، و در بعضى نسخه‏ها «تظهر» بدل «تظفر» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه «و غلبه كنى بر هر دشمنى».

2434 اقبل على نفسك بالادبار عنها. رو كن بر نفس خود بپشت گردانيدن از آن و در بيان معنى اين كلام فرموده‏اند: اعنى ان تقبل على نفسك الفاضلة المقتبسة من نور عقلك الحائلة بينك و بين دواعى طبعك و أعنى بالادبار الادبار عن نفسك الامّارة بالّسوء المصافحة بيد العتوّ.

مى‏خواهم من اين كه رو آورى بر نفس خود كه افزون مرتبه است، و روشنى گيرنده است از نور عقل تو، و منع كننده است ميانه تو و ميانه خواهشهاى طبع تو، و مى‏خواهم برو گرداندن رو گرداندن از نفس تو كه بسيار امر كننده است ببدى و مصافحه كننده است بدست عتوّ يعنى تكبّر يا تجاوز از حدّ «مصافحه با كسى» بمعنى گرفتن دست اوست و ممكن است كه مراد اين باشد كه مصافحه كند با مردم بدست عتوّ يعنى از روى تكبّر يا تجاوز از حدّ يا مراد بعتوّ در اينجا ظلم و ستم باشد و مراد اين باشد كه بحسب ظاهر با مردم مهربانى كند و با ايشان مصافحه‏ كند امّا بدست ستم يعنى در باطن در پى ستم ايشان باشد يا اين كه مصافحه نكند با مردم مگر بدست ستم يعنى بر نخورد بايشان مگر بظلم و ستم يا اين كه مصافحه او با دست ستم باشد يعنى اختلاط و مصاحبت او با ظلم و ستم باشد و پوشيده نيست كه ظاهر اين كلام و بعضى احاديث ديگر نيز اين است كه در آدمى دو نفس است و بيكى بايد كه رو آورد و از ديگرى پشت گرداند و بنا بر اين مراد بنفس فاضله نفس ناطقه است كه مجرّد است و داعى بخيرات و سعادات، و بنفس أمّارة نفس منطبعه حيوانى است كه معارض نفس ناطقه است و منشأ شهوت و غضب و امور ناخوش، چنانكه بعضى از حكما گفته‏اند، و ممكن است كه مراد بهر دو نفس همان نفس ناطقه باشد و مراد اين باشد كه ما دام كه نفس چنان است بايد كه رو آورد باو و ما دام كه چنين است بايد كه پشت گرداند از او، بلكه مراد اين باشد كه بايد پشت گرداند از نفس و اطاعت و انقياد او نكرد تا همين معنى اقبال و رو آوردنى باشد باو و باعث اين شود كه نفس امّاره فاضله گردد و اللّه تعالى يعلم.

2435 اهجر اللّهو فانّك لم تخلق عبثا فتلهو و لم تترك سدى فتّلغو. دورى كن از بازى پس بدرستى كه تو آفريده نشده عبث تا بازى كنى و واگذاشته نخواهى شد مهمل تا هرزه گوئى يعنى حق تعالى ترا بعبث خلق نكرده تا توانى مشغول بازى شد و بلكه غرضى و غايتى در خلق تو دارد و آن اين است كه بطاعت و عبادت مستحقّ مراتب عاليه گردى پس بايد مشغول آن شد و بلهو و لعب اوقات خود را ضايع نكرد، و همچنين بعد از اين ترا مهمل وانخواهد گذاشت كه بتو نپردازد تا اين كه توانى هرزه گفت بلكه بحساب و كتاب تو رسد پس بايد ترك لهو و لغو كردن و مشغول كارى شدن كه در وقت حساب بكار آيد.

2436 اجعل جدّك لا عداد الجواب ليوم المسألة و الحساب. بگردان كوشش خود را از براى آماده كردن جواب از براى روز پرستش و حساب.

2437 احبس لسانك قبل ان يطيل حبسك و يردى نفسك فلا شي‏ء اولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب و يتسرّع الى الجواب. حبس و بند كن زبان خود را پيش از اين كه دراز گرداند حبس و بند ترا و هلاك گرداند نفس ترا، پس هيچ چيز سزاوارتر نيست بدرازى حبس و زندان از زبانى كه در گذرد از راستى و درستى و شتاب كند بسوى جواب، «دراز گرداند حبس و بند ترا» يعنى حرفى گويد كه باعث اين شود كه در حبس و بند دراز افتى در آخرت يا دنيا و، به «درازى حبس و زندان» يعنى باين كه حبس آن را دراز كنند و اكثر اوقات آن را در حبس و زندان دارند يا اين كه باين كه سبب درازى حبس و زندان صاحب خود گردد و شتاب كند بسوى جواب يعنى شتاب كند بسوى جواب گفتن مسائل و غير آنها بى‏علم و دانش و يا بى اين كه تأمّل كند در آن و ظاهر شود بر او صحّت آنچه مى‏گويد، يا اين كه سؤالى از ديگرى ميكنند و او شتاب ميكند و جواب مى‏گويد.

2438 اجعل كلّ همّك و سعيك للخلاس من محلّ الشّقاء و العقاب و النّجاة من مقام البلاء و العذاب. بگردان همگى همّت و سعى خود را از براى رهائى از جايگاه بدبختى و عقاب و رستگارى از محلّ بلا و عذاب.

2439 احفظ عمرك من التّضييع له فى غير العبادة و الطّاعات. نگاهدار عمر خود را از ضايع كردن آن در غير عبادت و طاعتها.

2440 امنع نفسك من الشّهوات تسلم من الافات. بازدار نفس خود را از خواهشها تا بسلامت مانى از آفتها.

2441 امحض اخاك النّصيحة حسنة كانت او قبيحة. خالص گردان از براى برادر خود نصيحت را خواه نيكو باشد آن و خواه زشت باشد يعنى آنچه از براى برادر خود خالص باشد از براى پند و نصيحت او بجاى آور خواه نيكو باشد آن نصيحت مثل آنچه بلطف و مهربانى باو گفته شود هرگاه نفع كند آن و خواه قبيح و زشت باشد مثل آنچه بدرشتى و عنف و تعدّى گفته شود يا كرده شود.

2442 اكذب السّعاية و النّميمة باطلة كانت او صحيحة. دروغ پندار چغلى و سخن چينى را خواه باطل باشد و خواه صحيح يعنى تو حكم بدروغى آن كن و آن را دروغ بشمار و عمل مكن بر وفق آن خواه در واقع دروغ باشد و خواه صحيح باشد.

2443 أطع اللّه سبحانه فى كلّ حال و لا تخل قلبك من خوفه و رجائه طرفة عين و الزم الاستغفار. فرمانبردارى كن خدا را-  كه پاك است او-  در هر حالى، و خالى مگردان‏ دل خود را از ترس او و اميد او بقدر چشم بر هم زدنى، و لازم باش استغفار و طلب آمرزش را و جدا مشو از آن.

2444 أعط ما تعطيه معجّلا مهنّا و ان منعت فليكن فى إجمال و اعذار. بده آنچه مى‏دهى آن را بتعجيل و گوارائى، و اگر منع كنى و ندهى پس بايد كه بوده باشد در نيكوئى و عذر گفتن، مراد به «تعجيل» اين است كه: هر چه دهى در حال بده و وعده بوقت ديگر مكن كه رنج و زحمت انتظار كشد و به «گوارائى» اين كه بمهربانى و عزّت بده كه گوارا باشد نه بعنوانى كه باعث خفّت و ذلّت او گردد.

2445 اجعل لنفسك فيما بينك و بين اللّه سبحانه افضل المواقيت و الأقسام. بگردان از براى نفس خود در ميانه خود و ميانه خدا-  كه پاك است او-  افضل وقتها و بخشها را، يعنى وقتى را كه از براى خود قرار دهى از براى طاعت و عبادت حق تعالى أفضل وقتها و حصّه‏ها مثل اوّل اوقات از براى نمازها نه اين كه خلاصه أوقات را از براى كارهاى ديگر قرار دهى و آنچه بماند از آن از براى بندگى حق تعالى.

2446 احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى الّسيف و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة و الانتقام كناره كن از حيف و جور از براى آنكه حيف مى‏خواند بسوى شمشير، و جور بر مى‏گردد بجلا، و بشتاب مى‏آورد عقوبت و انتقام را، پوشيده نماند كه جمعى از اهل لغت «حيف» را نيز بمعنى جور گفته‏اند يعنى ظلم و عدول از حقّ، و ظاهر اين كلام معجز نظام اين است كه بمعنى ديگر باشد و بقرينه اين كه فرموده‏اند كه مى‏خواند بشمشير ممكن است كه مراد بآن تقلّب و تصرّفى باشد كه در بيت المال شود و خطاب بجمعى باشد كه دستى در بيت المال داشته باشند و مراد اين باشد كه تقلّب و خيانت در آن زود باعث اين مى‏شود كه لشكرى شمشير بر اين كس بكشند چنانكه نسبت بعثمان كردند و بعضى از اهل لغت گفته‏اند كه: «حيف» خصوص جورى است كه در حكم شود، و ممكن است كه بناى اين كلام بر اين باشد و مراد بخواندن حيف باين معنى بسوى شمشير اين باشد كه حاكم جائر غالب اين باشد كه كشته شود، يا مراد اين باشد كه مستحقّ قتل باشد، و مؤيّد اين است آنچه در قرآن مجيد واقع شده كه «هر كه حكم نكند به آن چه خدا نازل كرده پس ايشان كافرانند» و اللّه تعالى يعلم و «ستم بر مى‏گردد بجلا» يعنى باعث اين مى‏شود كه رعيّت زود جلاى وطن كنند و ملك خراب گردد و بشتاب مى‏آورد و عقوبت و انتقام را يعنى حق تعالى ستمكار را بزودى عقوبت كند در دنيا و انتقام كشد از او.

2447 الزم الصّمت يلزمك النّجاة و السّلامة و الزم الّرضا يلزمك الغناء و الكرامة. لازم باش خاموشى را و جدا مشو از آن تا لازم باشد ترا رستگارى و سلامتى و جدا نشوند از تو، و لازم باش رضا و خشنودى را يعنى به آن چه قسمت و نصيب تو باشد تا اين كه لازم باشد ترا توانگرى و گرامى بودن، زيرا كه كسى كه خشنود باشد بنصيب و قسمت خود، طمع و طلب از كسى نكند پس مانند توانگران بى‏نياز است از مردم پس گويا توانگرست، و ظاهر است كه چنين شخصى عزيز و گرامى باشد.

2448 أخرج من مالك الحقوق و أشرك فيه الّصديق و ليكن كلامك فى تقدير و همّتك فى تفكير تأمن الملامة و النّدامة. بيرون كن از مال خود حقّها را، و شريك گردان در مال خود دوست را، و بايد كه بوده باشد سخن تو در اندازه، و همّت تو در فكر كردن تا ايمن باشى از سرزنش و پشيمانى، مراد از «حقّها» حقّهائى است كه حق تعالى بر اين كس واجب كرده اداى آنها را مثل زكاة و خمس و انفاق بر جمعى كه واجب النّفقه اين كس باشند، و همچنين حقوق مردم كه در ذمّه اين كس باشد، «و بوده باشد سخن تو در اندازه» يعنى بقدرى باشد كه زياد نباشد كه مردم گويند كه: پرگوست، و كم نيز نباشد كه كوتاهى كند از بيان مراد و مردم گويند كه، عاجز است، و مراد به «فكر» فكر در مسائل دينيّه است يا فكر در آنچه باعث اصلاح احوال اين كس و سبب رستگارى او باشد در آخرت، و در بعضى نسخه‏ها «و صمتك» بدل «و همّتك» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه: «و خاموشى تو در فكر كردن» و اين انسب است بمقابله با كلام.

2449 اذكر مع كلّ لذّة زوالها، و مع كلّ نعمة انتقالها، و مع كلّ بليّة كشفها، فانّ ذلك أبقى للنّعمة و أنفى للشّهوة، و أذهب للبطر، و أقرب الى الفرج، و أجدر بكشف الغمّة و درك المأمول. ياد كن با هر لذّتى زايل شدن آن را، و با هر نعمتى انتقال و رفتن آن را، و با هر بليّه گشايش آن را، پس بدرستى كه اين پاينده‏تر دارد نعمت را، و نيست كننده‏تر باشد خواهش و آرزو را، و برنده‏تر باشد فرحناكى را، و نزديك‏تر باشد بسوى گشايش، و سزاوارتر باشد بگشودن اندوه و دريافتن اميد داشته شده، «پاينده‏تر داشتن نعمت» باعتبار اين است كه هرگاه كسى با هر لذّتى زايل شدن آنرا ياد كند و با هر نعمتى انتقال آنرا، يقين شكر آن خواهد كرد تا زوال و انتقال بآن راه نيابد پس نعمت را پاينده‏تر دارد، و «نيست كننده‏تر بودن آن خواهش و آرزو را» باعتبار اين است كه هر گاه داند كه هر لذّتى و نعمتى را زوال و انتقال باشد و دائم نماند خواهش و آرزوى او سست و ضعيف گردد بخلاف اين كه اگر نعمتى از براى اين كس دائمى مى‏بود چه آدمى پر حريص مى‏شد در آن و «بودن آن برنده‏تر فرحناكى را يعنى زايل كننده‏تر نشاط و شادمانى زياد را» ظاهرست و «بودن آن نزديكتر بسوى گشايش و سزاوارتر بگشودن اندوه و دريافتن اميد داشته شده» باعتبار ياد كردن گشايش است با هر بليّه زيرا كه هرگاه ياد آن كند و داند كه حقّ تعالى هر بلائى را گشايش دهد بهمين معنى او را فى الجمله آرام و گشايش حاصل شود و اندوه او كم گردد و گويا مأمول خود را كه رفع آن بليّه و اندوه باشد دريافته و ايضا باعث بر دعا و تصدّق و مانند آنها شود كه سبب گشودن اندوه و ادراك مأمول گردند.

2450 احمل نفسك عند شدّة أخيك على اللّين، و عند قطيعته على الوصل، و عند جموده على البذل، و كن للّذى يبدو منه حمولا و له وصولا. بدار نفس خود را نزد سختى و درشتى برادر تو بر نرمى و مهربانى، و نزد بريدن او از تو بر صله و پيوند باو، و نزد خشكى او بر بذل و دهش باو، و باش از براى آنچه ظاهر مى‏شود از او يعنى از بد سلوكى و خلاف آداب بر دارنده و تحمّل كننده، و مر او را صله و پيوند كننده.

2451 أكرم عشيرتك فانّهم جناحك الّذى به تطير و أصلك الّذى إليه تصير و يدك الّتى بها تصول. گرامى دار قبيله خود را پس بدرستى كه ايشان بال تواند كه بآن پرواز ميكنى، و اصل تواند كه بسوى آن بر مى‏گردى، و دست تواند كه بآن حمله ميكنى.

2452 احمل نفسك مع أخيك عند صرمه على الصّلة، و عند صدوده على الّلطف و المقاربة، و عند تباعده على الدّنوّ، و عند جرمه على العذر حتّى كأنّك له عبد و كأنّه ذو نعمة عليك، و ايّاك أن تضع ذلك فى غير موضعه او تفعله مع غير أهله. بدار نفس خود را با برادر خود نزد بريدن او بر صله و پيوند، و نزد اعراض كردن و رو گردانيدن او بر لطف كردن و نزديكى نمودن، و نزد دورى نمودن او بر نزديك شدن، و نزد گناه او بر معذور داشتن حتّى اين كه گويا كه تو از براى او بنده، و گويا كه او صاحب نعمتى است بر تو، و بپرهيز از اين كه بگذارى اين سلوك را در غير جاى خود يا اين كه بكنى اين كار را با غير أهل آن.

2453 اجعل همّك لآخرتك و حزنك على نفسك فكم من حزين و فدبه حزنه على سرور الابد و كم من مهموم أدرك امله. بگردان اندوه خود را از براى آخرت خود و غمگينى خود را بر نفس خود، پس بسا اندوهناكى كه فرود آورد او را اندوه او بر شادمانى دائمى، و بسا غمناكى كه دريابد اميد خود را، پوشيده نيست كه اندوهناكى كه فرود آورد او را اندوه او بر شادمانى دائمى و همچنين غمناكى كه دريابد اميد خود را كسى است كه اندوه و غم او از براى آخرت باشد.

2454 أحسن الى من تملك رقّه يحسن اليك من تملّك رقّك. نيكوئى كن بسوى كسى كه مالك مى‏شوى بندگى او را تا اين كه نيكوئى كند بسوى تو كسى كه مالك شده بندگى ترا يعنى خداى عزّ و جلّ، و در اكثر نسخه‏ها «يملك» دوّم بياى دو نقطه زير بصيغه مضارع واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه: تا اين كه نيكوئى كند بسوى تو كسى كه مالك مى‏شود بندگى ترا و پوشيده نيست كه «تملّك» بتاى دو نقطه بالا و تشديد لام بصيغه ماضى چنانكه ترجمه شد أنسب مى‏نمايد.

2455 اصحب النّاس بما تحبّ ان يصحبوك تأمنهم و يأمنوك. مصاحبت كن با مردم بآن روشى كه دوست مى‏دارى كه ايشان مصاحبت كنند با تو تا أيمن شوى از ايشان و أيمن شوند ايشان از تو.

2456 انصف من نفسك قبل ان ينتصف منك فانّ ذلك أجلّ لقدرك و أجدر برضا ربّك. انصاف بياور از نفس خود پيش از اين كه داد ستانيده شود از تو پس بدرستى كه اين بزرگترست از براى قدر تو و سزاوارترست بخشنودى پروردگار تو يعنى انصاف بياور و عدل كن از جانب نفس خود و حقّ كسى كه پيش تو باشد اداى آن بكن پيش از اين كه حاكم يا غير او در دنيا يا حق تعالى در آخرت داد او را از تو بستاند زيرا كه هرگاه چنين كنى اين معنى بزرگتر دارد قدر ترا، و سزاوارترست باين كه پروردگار تو از تو خشنود گردد.

2457 ابدء الّسائل بالنّوال قبل الّسؤال فانّك ان أحوجته الى سؤالك أخذت من حرّ وجهه أفضل ممّا أعطيته. ابتدا كن سائل را ببخشش پيش از سؤال پس بدرستى كه اگر او را محتاج گردانى بسؤال از تو مى‏گيرى از آبروى او زياده از آنچه عطا كنى او را.

2458 اكرم ذوى رحمك و وقّر حليمهم و احلم عن سفيههم و تيسّر لمعسرهم فانّهم لك نعم العدّة فى الشّدّة و الرّخاء. گرامى دار صاحبان خويشى را با تو، و تعظيم و تبجيل كن بردبار ايشان را، و بردبارى كن از سفيه و كم عقل ايشان، و سهل‏گيرى كن با تنگدست ايشان پس بدرستى كه ايشان از براى تو نيكو آماده كرده شده‏اند در تنگى و وسعت.

2459 الق دواتك، و اطل جلفة قلمك، و فرّق بين سطورك، و قرمط بين حروفك، فانّ ذلك اجدر بصباحة الخطّ. ليقه بگذار دوات خود را، و اصلاح كن مركّب آنرا، و دراز كن زبانه قلم خود را، و جدا كن ميانه سطرهاى خود، و نزديك بيكديگر بنويس حرفهاى خود را، پس بدرستى كه اين سزاوارترست بحسن خطّ.

2460 الزم الاخلاص فى السّرّ و العلانية، و الخشية فى الغيب و الشّهادة، و القصد فى الفقر و الغنى، و العدل فى الرّضّا و السّخط. لازم باش و جدا مشو از اخلاص در نهان و آشكار، و ترس در غايبانه و حضور، و ميانه‏روى در درويشى و توانگرى، و عدالت گسترى در خشنودى و خشم، مراد اخلاص بخداى عزّ و جلّ است و خالص گردانيدن طاعات و عبادات از براى او و آميخته نساختن آنها بغرض ديگر، و همچنين ترس از او در غايبانه مردم و حضور ايشان، «و عدالت در خشنودى و خشم» يعنى خواه از كسى راضى و خشنود باشى و خواه غضبناك و خشمگين بايد با او بعدالت سر كرد.

2461 اختر من كلّ شي‏ء جديده و من الاخوان أقدمهم. برگزين از هر چيز تازه آن را، و از برادران قديمى‏تر ايشان را.

2462 استشر أعداءك تعرف من رايهم مقدار عداوتهم و مواضع مقاصدهم. مشورت كن با دشمنان خود تا بدانى از رأى ايشان مقدار دشمنى ايشان را، و جايگاههائى را كه مقصدهاى ايشان است يعنى اين را كه مقصد هر يك چيست و اين كس را خواهد كه بچه جا فرستد و بچه بلا مبتلا كند.

2463 ابذل لصديقك كلّ المودّة و لا تبذل له كلّ الطّمانينة و أعطه من نفسك كلّ المواساة و لا تقصّ اليه بكلّ أسرارك. بكاربر از براى دوست خود همگى دوستى را، و بكار مبر از براى او همه آرام را، و ببخش او را از نفس خود تمام مواسات، و حكايت مكن از براى او همه سرّهاى خود را، «بكار بر از براى او همه آرام را» يعنى چنين مكن كه از براى او و سعى در حوائج و مطالب او بى‏آرام گردى و طاعات و عبادات خود را بى‏آرام و طمأنينه بجا آورى، و معنى «مواسات بكسى» مكرّر مذكور شد كه يا رسانيدن مال است باو و يا هر گاه از قدر كفاف خود باشد و اگر از زيادتى بر آن باشد آن را مواسات نگويند يا برابر دانستن او با خود در اموال خود. و «حكايت نكردن همه أسرار» باعتبار اين است كه بعضى اسرار اين كس را بايد غير خود كسى بر آن مطّلع نشود حتّى دوست، و ديگر اين كه هر دوستى ممكن است كه يك وقتى دوستى او بر هم خورد و دشمن گردد پس هرگاه بر همه أسرار اين كس مطّلع باشد بسا مفسده كه بر آن مترتّب گردد.

2464 اصحب السّلطان بالحذر، و الصّديق بالتّواضع و البشر، و العدوّ بما تقوم به عليه حجّتك. مصاحبت كن با پادشاه بحذر و احتياط، و با دوست بفروتنى و گشاده روئى، و با دشمن به آن چه بر پا گردد بآن بر او حجّت تو يعنى روشى كه هر كه آن را ملاحظه كند گويد كه تو تقصيرى ندارى و دشمنى او بيجاست.

2465 افتح برية قلمك و اسمك شحمته، و أيمن قطّتك يجد خطّك. واكن تراشيده قلم خود را، و ستبر گردان پرّه آن را، و راست بزن قطّ زدن خود را تا نيكو شود خطّ تو، مراد به «وا كردن تراشيده قلم» اين است كه شقّ كند آن را يا در وقت نوشتن واكند شقّ آن را، و در بعضى نسخه‏ها «افسح» بدل «افتح» است و بنا بر اين معنى اين است كه گشاد كن آن را يعنى شقّ گشادى بكن، و ممكن است مراد بلند كردن آن باشد موافق آنچه در فقره سابق كه در باب تعليم خطّ بود مذكور شد نهايت خالى از دورى نيست «و ستبرگردان پرّه آن را» يعنى زبانه آن را پرگوشت كن و تنك مكن و «راست بزن قط را» يعنى بدست راست قط بزن، و ممكن است كه معنى اين باشد كه بجانب راست برو در قط زدن يعنى ابتدا كن از جانب چپ قلم و بطرف راست آن برو، و مراد راست و چپ آن باشد در وقت قط زدن بنا بر اين كه شخص فرض شده روبروى اين كس پس چپ آن آن باشد كه‏ مقابل جانب راست آن كس باشد و راست آن آنكه مقابل چپ باشد و ممكن است كه «ايمن» از باب افعال خوانده نشود بلكه «ايمن» از باب علم يا منع باشد و بنا بر اين معنى اين است كه بيا از جانب راست آن يعنى ابتدا كن از جانب راست آن و بنا بر اين مراد به «راست و چپ قلم» آن است كه مقابل راست و چپ اين كس باشد در وقت قط زدن بنا بر اين كه آن شخص فرض نشده باشد كه خود راست و چپى داشته باشد پس موافق مى‏شود با احتمال دوّم كه مذكور شد.

2466 ابذل لصديقك نصحك و لمعارفك معونتك و لكافّة النّاس بشرك. عطا كن از براى دوست خود نصح خود را يعنى خالص و صاف بودن با او را، يا نصيحت كردن و پند دادن او را، و از براى آشنايان خود يارى و امداد خود را، و از براى همه مردمان گشاده روئى خود را.

2467 احتمل دالّة من أدلّ عليك و اقبل العذر ممّن اعتذر اليك، و اغتفر لمن جنى عليك. بردار ناز كسى را كه ناز كند بر تو، و قبول كن عذر را از كسى كه عذر گويد بسوى تو، و ببخش هر كسى را كه گناهى كرده باشد نسبت بتو، و در بعضى نسخه‏ها بدل «و اغتفر (تا آخر)» «و لن لمن جفا عليك» واقع شده يعنى: و نرمى كن از براى كسى كه جفا كند بر تو يعنى صله و احسان ترا بجا نياورد.

2468 اجعل جزاء النّعمة عليك الاحسان الى من أساء اليك. بگردان پاداش نعمتى را بر تو نيكوئى كردن بسوى كسى كه بد كرده باشد بسوى تو يعنى نعمتها كه حق تعالى بتو داده و يا نعمت اين كه ترا قدرت انتقام از او داده باشد و در بعضى نسخه‏ها بدل «الاحسان» «الى من» «العفو ممّن» واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه: بگردان پاداش نعمت خود را بر تو در گذشتن از كسى كه بد كرده باشد بسوى تو.

2469 ابذل مالك لمن بذل لك وجهه فانّ بذل الوجه لا يوازيه شي‏ء. عطا كن مال خود را از براى كسى كه بكار برد از براى تو روى خود را پس بدرستى كه بكار بردن رو برابرى نمى‏كند با آن هيچ چيز، مراد به «كار بردن رو از براى او» اين است كه رو بيندازد باو و روى خود را كهنه كند بسبب آن و آبرو را بريزد، و ممكن است كه «بذل» دوّم نيز بمعنى عطا باشد و بمعنى اين باشد كه از براى كسى كه عطا كند از براى تو روى خود را و مراد باين نيز رو انداختن باشد كه مذكور شد، و ممكن است كه «يوازيه» بيا خوانده نشود بلكه «يوازنه» بنون خوانده شود و بنا بر اين معنى اين است كه: هم وزن نيست با آن هيچ چيز.

2470 ابذل معروفك للنّاس كافّة فانّ فضيلة فعل المعروف لا يعدلها عند اللّه سبحانه شي‏ء. عطا كن يا بكاربر احسان خود را از براى مردمان همگى پس بدرستى كه فضيلت كردن احسان برابرى نمى‏كند با آن نزد خدا-  كه پاك است او-  هيچ چيز.

2471 استشر عدوّك العاقل و احذر رأى صديقك الجاهل. مشورت كن با دشمن عاقل خود و حذر كن از رأى دوست نادان خود زيرا كه دشمن عاقل داند كه هرگاه كسى با او مشورت كند خيانت كردن با او معقول نيست بايد آنچه صلاح او باشد باو گفت و چون عاقل است اعتماد بر رأى او هست بخلاف دوست نادان كه اعتماد بر رأى او نيست.

2472 اصبر على مرارة الحقّ و ايّاك ان تنخدع لحلاوة الباطل. صبر كن بر درد تلخى حق و بپرهيز از اين كه فريب خورى از براى شيرينى باطل يعنى هرگاه حرف حقّى بتو گويند كه مكروه تو باشد و تلخ باشد پيش تو صبر كن بر درد تلخى آن، و هر گاه باطلى گويند گه موافق خواهش تو باشد و بآن اعتبار شيرين باشد نزد تو از براى شيرينى آن فريب مخور.

2473 اجعل شكواك الى من يقدر على غناك. بگردان شكوه خود را بسوى كسى كه قادر باشد بر توانگر كردن تو يعنى شكوه فقر و درويشى خود را بكسى بكن كه تواند ترا توانگر كرد كه حق تعالى باشد.

2474 الزم السّكوت و اصبر على القناعة بايسر القوت تعزّ فى دنياك و تعزّ فى أخراك. جدا مشو از خاموشى و صبر كن بر قناعت باندك قوتى تا عزيز گردى در دنياى خود و عزيز گردى در آخرت خود و در بعضى نسخه‏ها بدل و «تعزّ» «تغزّ» واقع شده بنا بر اين ترجمه اين است كه: فيروزى يابى در آخرت خود.

2475 آطع من فوقك يطعك من دونك، و اصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك. فرمان بر كسى را كه بالاتر از تو باشد تا فرمان برد ترا كسى كه پست‏تر از تو باشد و اصلاح كن نهان خود را تا اصلاح كند خدا آشكار ترا فرمان بردن پست‏تر آن كسى را بر تقدير فرمان بردن او بالاتران را يا باعتبار اين است كه حق تعالى چنين كند كه پست‏تران فرمان او برند هرگاه او فرمان بالاتران برد و يا از اين راه است كه مردم اكثر تقليد يكديگر كنند پس هرگاه پست‏تران ببينند كه او فرمان بالاتر از خود مى‏برد ايشان نيز فرمان او كه بالاتر از ايشان است ببرند.

2476 استكثر من المحامد فانّ المذامّ قلّ من ينجو منها. طلب كن محامد بسيار را پس بدرستى كه مذامّ كم است كسى كه رستگار باشد از آنها، «محامد» صفات و افعالى است كه باعث استحقاق مدح و ستايش گردد «مذامّ» مقابل آن است كه سبب مذمّت و نكوهش گردد و مراد اين است كه سعى كن كه محامد بسيار تحصيل كنى از براى اين كه كم است كسى كه از مذامّ رستگار باشد پس هرگاه كسى محامد بسيار تحصيل كند برابرى كند با مذامّى كه در او باشد.

2477 اكره نفسك على الفضائل فانّ الرّذائل انت مطبوع عليها. جبر كن نفس خود را بر فضايل پس بدرستى كه رذايل تو خو گرفته بر آنها، «فضائل» صفاتى است كه باعث افزونى مرتبه اين كس گردد و «رذائل» مقابل آنهاست يعنى صفاتى كه باعث پستى مرتبه اين كسى گردد و ممكن است كه مراد از اين فقره نيز موافق فقره سابق اين باشد كه: جبر كن نفس خود را بر فضايل از براى آنكه تو خو گرفته برذايل، و گويا مخلوق شده بر آنها، پس جبر كن نفس خود را بر تحصيل فضايل تا برابرى كنند با آنها، يا مراد اين باشد كه تو خو گرفته با رذايل پس تا جبر نكنى نفس خود را رغبت نكند در فضايل و تحصيل آنها.