شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۳ -


حرف الف بلفظ «ايّاك» و «ايّاكم»

از آنچه وارد شده از حكمتهاى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب-  بر او باد درود-  در حرف الف بلفظ «ايّاك» و اين نيز داخل است در باب أمر و حذر فرمودن زيرا كه «ايّاك» نيز بمعنى امر بحذر است و تفاوت همين در لفظ است، فرموده است آن حضرت عليه السلام:

2631 ايّاك و فعل القبيح فانّه يقبح ذكرك و يكثّر وزرك. برتست كه بپرهيزى از كار قبيح يا از كردن قبيح، پس بدرستى كه آن قبيح مى‏گرداند ذكر ترا، و بسيار مى‏گرداند گناه ترا، «قبيح مى‏گرداند ذكر ترا» يعنى باعث اين مى‏شود كه مردم ترا بزشتى ياد كنند.

2632 ايّاك و الغيبة فانّها تمقّتك الى اللّه و النّاس و تحبط اجرك. برتست كه بپرهيزى از غيبت، پس بدرستى كه آن دشمن مى‏گرداند ترا بسوى خدا و مردم و باطل ميكند اجر ترا، يعنى در كارهاى خيرى كه كرده باشى.

2633 ايّاك و الحرص فانّه شين الدّين و بئس القرين. برتست دورى از حرص، پس بدرستى كه آن عيب دين‏داريست و بد همنشينى است

2634 ايّاك و الشّكّ فانّه يفسد الدّين و يبطل اليقين. دورى كن از شك پس بدرستى كه آن فاسد ميكند دين را و باطل ميكند يقين را، قبل از اين مذكور شد كه شكّ در چيزى آن است كه احتمال وجود و عدم آن نزد اين كس مساوى باشد و گاهى استعمال مى‏شود در اين كه جزم بيك طرف آن نداشته باشد و احتمال طرف ديگر نيز دهد هر چند يك طرف نزد او راجح و مظنون باشد.

پوشيده نيست كه «شكّ» بمعنى اوّل در اصول و فروع باعث فساد دين است زيرا كه در اصول جزم بايد و در فروع جزم يا ظنّ، پس بر شكّ ايستادن مقبول نيست مگر اين كه كسى را تحصيل جزم يا ظنّ در مسئله باعتبار تعارض أدلّه ممكن نباشد در آن وقت بر شكّ مى‏ايستد و توقف ميكند و حكم نمى‏كند، و امّا شكّ بمعنى دوّم پس در اصول دين باعث فساد آن گردد و در فروع ضررى ندارد، و امّا اين كه «شكّ باطل ميكند يقين را» پس بهر دو معنى صحيح است زيرا كه در يقين جزم بايد يا جزمى كه احتمال خطا و زوال در آن نرود و بر هر تقدير با شكّ به هر يك از دو معنى مذكور جمع نشود نهايت اين معنى است ظاهر و قابل بيان نيست پس بايد كه «يقين» در اينجا بر معنى متعارف حمل نشود بلكه مراد بآن علم صحيح درست باشد و مراد اين باشد كه شكّ يعنى بمعنى دوّم در اصول دين باطل ميكند علم صحيح و درست را، و همين كه احتمال خلاف بدهيد ديگر آن علم صحيح نيست پس بايد كه شكّ را در آنها بخود راه ندهيد.

2635 ايّاك و الغضب فأوّله جنون و آخره ندم. دورى كن از خشم پس اوّل آن ديوانگى است و آخر آن پشيمانى يعنى از پيروى خشم و عمل بمقتضاى آن از انتقام كشيدن و آزار نمودن كسى كه خشم بر او باشد.

2636 ايّاك و العجل فانّه عنوان الفوت و النّدم. دورى كن از شتاب كردن پس بدرستى كه آن عنوان يعنى علامت يا سر سخن‏ فوت است و پشيمانى يعنى فوت آن مطلب كه شتاب در آن مى‏شود يا بالكلّيّه يا بر آن نحوى كه بايد و سزاوار باشد و بر هر تقدير سبب پشيمانى گردد.

2637 ايّاك و الهذر فمن كثر كلامه كثرت آثامه. دورى كن از بسيار گوئى پس كسى كه بسيار باشد سخن او بسيار باشد گناهان او، زيرا كه كم است كه در سخن بسيار غيبت و دروغ و باطل و مانند آنها نباشد.

2638 ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت أيّامه. دورى كن از ستم كردن پس هر كم ستم كند ناخوش گردد روزگار او.

2639 ايّاك و البطنة فمن لزمها كثرت اسقامه و فسدت احلامه. دورى كن از پرى شكم پس هر كه لازم باشد آن را و از آن جدا نشود يعنى اكثر اوقات چنين باشد بسيار شود بيماريهاى او، و فاسد شود خوابهاى او، يعنى خوابهاى او را اعتبارى نباشد و اثرى بر آنها مترتّب نشود.

2640 ايّاك و مصاحبة الفسّاق فانّ الشّرّ بالشّر يلحق. دورى كن از مصاحبت فاسقان پس بدرستى كه بد ببد مى‏پيوندد پس هر كه با بدان مصاحبت كند نشان بدى اوست.

2641 ايّاك و معاشرة الاشرار فانّهم كالنّار مباشرتها تحرق. دورى كن از آميزش با بدان پس بدرستى كه ايشان مثل آتش‏اند كه مباشرت آن يعنى رسيدن آن بپوست اين كس مى‏سوزاند و پوشيده نيست كه سوزانيدن بدن يا باعتبار اين است كه نمى‏شود كه آخر بدى ايشان باين كس نرسد و يا باعتبار اين كه‏ باعث اين مى‏شود كه اين كس مثل ايشان بد شود و اين بدترين سوزانيدنى است،

2642 ايّاك أن ترضى عن نفسك فيكثر الساخط عليك. دورى كن از اين كه راضى و خشنود باشى از خود پس بسيار شود غضبناك بر تو، زيرا كه كسى كه خشنود باشد از خود، حق تعالى و ملائكه و انبياء و مرسلين و جميع مقرّبين بر او خشمناك گردند، بلكه مؤمن بايد كه هرگز بى‏ترس و بيم نباشد و هميشه احتمال تقصير بخود راه دهد.

2643 ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. بپرهيز از ستم كردن پس بدرستى كه آن زايل مى‏شود از آنكه ستم ميكنى او را و باقى مى‏ماند بر تو.

2644 ايّاك ان تخدع عن صديقك أو تغلب عن عدوّك. بپرهيز از اين كه فريب خورده شوى از دوست خود يا غلبه كرده شوى از دشمن خود، يعنى بايد كه از دوست خود نيز برحذر باشى مبادا از او فريب خورى و كارى كنى كه باعث زيان و خسران دنيا يا آخرت تو باشد، يا مراد اين است كه پرهيز از اين كه بگفته كسى فريب خورى و از دوست خود برگردى و «يا غلبه كرده شوى از دشمن خود» يعنى سلوكى يا كارى كنى كه دشمن تو بر تو غالب گردد بلكه بايد كه بنحوى سلوك كنى كه او بر تو غلبه نتواند كرد.

2645 ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضرّك. بپرهيز از دوستى كردن كم عقل پس بدرستى كه او مى‏خواهد كه نفع برساند بتو پس زيان مى‏رساند يعنى بسبب كم عقلى كه دارد.

2646 ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك أحوج ما تكون إليه. دورى كن از دوستى كردن با بخيل پس بدرستى كه او مى‏نشيند از تو در وقتى كه محتاج‏ترين اوقات باشى بسوى او يعنى در چنين وقتى ترك دوستى تو كند كه مبادا بايد كه مددى بتو كند «و در بعضى نسخه‏ها «بك» بدل «عنك» است و بنا بر اين معنى اين است كه مى‏نشاند ترا يعنى وامى‏گذارد ترا و پيش تو نمى‏آيد و حاصل هر دو يكى است.

2647 ايّاك أن تعتمد على الّلئيم فانّه يخذل من اعتمد عليه. دورى كن از اين كه اعتماد كنى بر لئيم يعنى بخيل يا ناكس پست مرتبه پس بدرستى كه او يارى و مدد نكند كسى را كه اعتماد كرده باشد بر او.

2648 ايّاك و مصاحبة الاشرار فانّهم يمنّون عليك بالسّلامة منهم. دورى كن از مصاحبت با بدان پس بدرستى كه ايشان منّت مى‏گذارند بر تو بسلامتى از ايشان يعنى بهمين كه بدى با تو نكنند و تو سلامت باشى از ايشان منّت مى‏گذارند بر تو و اين را امر عظيمى مى‏دانند و احتمال رسيدن نفعى ديگر از ايشان بتو نيست پس مصاحبت با چنين جمعى چه حاصل دارد.

2649 ايّاك و معاشرة متتبّعى عيوب النّاس فانّه لم يسلم مصاحبهم منهم. دورى كن از آميزش با جمعى كه از پى روند عيبهاى مردم را و جوينده آنها باشند پس بدرستى كه بسلامت نمى‏ماند مصاحب ايشان از ايشان يعنى چنين جمعى از پى عيب مصاحب خود نيز روند و او را هم بسلامت نگذارند بلكه چون مصاحب‏اند بآسانى بر عيبهاى او مطّلع گردند پس بايد از مصاحبت با ايشان دورى كرد و در بعضى نسخه‏ها «متتبّعى الذنوب» بدل «متتبّعى عيوب الناس» است و بنا بر اين معنى اين است كه دورى كن از آميزش طلب كنندگان گناهان يعنى جمعى كه خواهان آنها باشند و مرتكب آنها شوند پس بدرستى كه بسلامت نمى‏ماند مصاحب ايشان از ايشان يعنى نمى‏شود كه مصاحب خود را نيز آلوده به آنها نكنند.

2650 ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب. دورى كن از دوستى كردن با دروغگو پس بدرستى كه او نزديك مى‏گرداند بر تو دور را و دور مى‏گرداند بر تو نزديك را يعنى امرى را كه دور است از تو و رسيدن بآن بسيار صعب و دشوار است چنان مى‏نمايد بتو كه آن نزديك است بتو و مى‏دارد ترا بر سعى از براى آن، و امرى را كه نزديك است بتو و تحصيل آن آسان است آن را چنان مى‏نمايد كه دور است از تو و مانع تو مى‏شود از سعى از براى آن.

2651 ايّاك و التّحلّى بالبخل فانّه يزرى بك عند القريب و يمقّتك الى النّسيب. دورى كن از آراستگى ببخيلى پس بدرستى كه آن عيبناك مى‏گرداند ترا نزد نزديك و دشمن مى‏سازد ترا بسوى خويش، لفظ آراستگى بعنوان استهزاء است و مراد اين است كه بخيلى اين كس را نزد نزديكان خود عيبناك سازد و خويشان او را با او دشمن سازد چه جاى مردم دور و بيگانه و در بعضى نسخه‏ها «غريب» بغين واقع شده نه بقاف، و بنا بر اين معنى اين است كه عيبناك مى‏گرداند ترا نزد بيگانه، و اين ظاهرتر است.

2652 ايّاك و الكبر فانّه اعظم الذّنوب و الأم العيوب و هو حلية ابليس. بپرهيز از تكبّر پس بدرستى كه آن بزرگترين گناهان است و پست‏ترين عيبهاست و آن زيور شيطان است، و ممكن است كه «ألام العيوب» بمعنى: پست‏ترين عيبها، چنانكه ترجمه شده نباشد بلكه بمعنى دردناك‏ترين عيبها باشد يعنى زياده از همه عيبها يعنى گناهان سبب درد و وجع خواهد شد، و مؤيّد اين است اين كه در نسخه‏ها «ألام» بالف نوشته شده و بنا بر معنى اوّل متعارف اين است كه «الوم» بواو نوشته شود.

2653 ايّاك و الحسد فانّه شرّ شيمة و اقبح سجيّة و خليقة ابليس. دورى كن از حسد پس بدرستى كه آن بدتر خصلتى است و زشت‏تر خوئى است و خوى شيطان است، و «حسد» چنانكه قبل از اين مذكور شد آن است كه كسى آرزو كند زوال نعمت ديگرى را مثل مالى يا جاهى يا علمى و مانند آنها خواه خواهد كه باو برسد يا نه، و اين مذموم و حرام است، و امّا اگر مثل آن را از براى خود آرزو كند آن حسد نيست بلكه آن را غبطه گويند، و اگر آن نعمتى كه آرزوى مثل آن كرده امرى باشد كه رجحان دينى داشته باشد مثل علم، غبطه آن محمود و پسنديده است، اين است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه در روايت فضيل بن عياض فرموده كه: بدرستى كه مؤمن غبطه مى‏دارد و حسد نمى‏دارد و منافق حسد مى‏دارد و غبطه نمى‏دارد.

2654 ايّاك و الخرق فانّه شين الاخلاق. دورى كن از بدخوئى پس بدرستى كه آن عيب خصلتهاست.

2655 ايّاك و السّفه فانّه يوحش الرّفاق. دورى كن از سفاهت پس بدرستى كه آن ميراند رفيقان را و «سفاهت» بمعنى كمى حلم و نقيض آن و جهل هر سه آمده، و در اين عبارت معنى دوّم مناسب‏تر است زيرا كه كسى را كه حلم اصلا نباشد رفقا از او زود وحشت كنند و برمند و كمى حلم و جهل چندان سبب رميدن ايشان نمى‏شود.

2656 ايّاك و التّسرّع الى العقوبة فانّه ممقتة عند اللّه و مقرّب من الغير. بپرهيز از شتاب كردن بسوى عقوبت يعنى عقوبت كردن كسى كه گناهى نسبت بتو كرده باشد پس بدرستى كه آن جاى دشمنى است يا آلت دشمنى است نزد خدا يعنى حق تعالى با اين خصلت دشمن است يا آن سبب دشمنى حق تعالى گردد، و نزديك گرداننده است بحادثه‏ها كه تغيير دهند دولتها و نعمتها را.

2657 ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. بپرهيز از بغى يعنى ستم يا سركشى و بلندى كردن يا دروغ، پس بدرستى كه آن شتاب ميكند انداختن را و فرود مى‏آورد بعمل كننده بآن اندوهها را يا گريه‏ها را، يعنى صاحب خود را زود مى‏اندازد در بلاها و هلاكت و عاقبت فرود آورد باو اندوهها يا گريه‏ها را.

2658 ايّاك و الشّحّ فانّه جلباب المسكنة و زمام يقاد به الى كلّ دناءة. بپرهيز از بخيلى پس بدرستى كه آن پيراهن درويشى است، و مهاريست كه‏ مى‏كشند بآن بسوى هر پستى، «پيراهن درويشى است» يعنى همراه درويشى است و از آن جدا نشود پس در هر كه باشد عاقبت سبب درويشى او گردد، و ممكن است كه مراد درويشى و پريشانى در آخرت باشد و ظاهر است كه بخيلى سبب آن مى‏شود، و ممكن است نيز كه چون بخيل مانند درويشان سلوك ميكند بآن اعتبار بخيلى را پيراهن درويشى فرموده باشند، و «مهاريست كه مى‏كشند بآن بسوى هر پستى» يعنى سبب اين مى‏شود كه صاحب آن را بسوى هر خفّت و ذلّتى خواهند بكشند توانند كشيد.

2659 ايّاك و انتهاك المحارم فانّها شيمة الفسّاق و اولى الفجور و الغواية. بپرهيز از مبالغه در دريدن حرامها و اتيان به آنها پس بدرستى كه آن خوى فاسقان و صاحبان فجور و گمراهى است، «فجور» بر انگيختن در گناهان است و تخصيص امر بپرهيز بمبالغه مذكوره با آنكه پرهيز از مطلق اتيان بحرام بايد، باعتبار زيادتى و قبح مبالغه مذكوره است و آن است كه خوى فاسقان و صاحبان فجور و گمراهى است و اگر نه بغير معصومين صلوات اللّه عليهم كم است كه كسى اتيان بحرامى نادرا نكند.

2660 ايّاك و العجل فانّه مقرون بالعثار. بپرهيز از شتاب پس بدرستى كه آن همراه است با لغزش، يعنى از شتاب كردن در كارها و كردن آنها بى تأمّل و تفكّر در عواقب آنها، زيرا كه كم است كه آن باعث لغزش نشود.

2661 ايّاك و الشّره فانّه يفسد الورع و يدخل النّار. بپرهيز از غلبه حرص پس بدرستى كه آن فاسد ميكند پرهيزگارى را و در مى‏آورد در آتش.

2662 ايّاك و الجفاء فانّه يفسد الاخاء و يمقّت الى اللّه و النّاس. بپرهيز از ترك صله و احسان پس بدرستى كه آن فاسد ميكند برادرى را و دشمن مى‏گرداند بسوى خدا و مردم يعنى هر گاه آدمى ترك صله و احسان برادران كند برادرى ايشان باطل شود و بر هم خورد و «دشمن مى‏گرداند او را بسوى خدا و مردم» يعنى خداى عزّ و جلّ مردم را دشمن او مى‏گرداند.

2663 ايّاك و النّميمة فانّها تزرع الضّغينة و تبعّد عن اللّه و النّاس. بپرهيز از سخن چينى پس بدرستى كه آن مى‏كارد كينه را يعنى در دلهاى مردم، و دور مى‏گرداند از خدا و مردمان.

2664 ايّاك و الغدر فانّه اقبح الخيانة و انّ الغدور لمهان عند اللّه. بپرهيز از بى‏وفائى پس بدرستى كه آن زشت‏ترين خيانت است، و بدرستى كه بيوفائى هر آينه خوار كرده شده است نزد خدا بسبب بى‏وفائى او.

2665 ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. بپرهيز از ستم كردن پس بدرستى كه آن بزرگتر گناهان است و بدرستى كه ستم كننده هر آينه عقاب كرده شود روز قيامت بسبب ستم او.

2666 ايّاك و الاساءة فانّها خلق اللّئام و انّ المسى‏ء لمتردّ فى جهنّم باساءته. بپرهيز از بدى كردن بمردم پس بدرستى كه آن خوى مردم پست فرومايه است بدرستى كه بد كننده بمردم هر آينه افتاده شده است در جهنّم بسبب بد كردن او يعنى افتاده خواهد شد.

2667 ايّاك و الخيانة فانّها شرّ معصية و انّ الخائن لمعذّب بالنّار على خيانته. برتست دورى از خيانت پس بدرستى كه آن بدترين گناهيست و بدرستى كه خيانت كننده هر آينه عذاب كرده شده است بآتش بسبب خيانت او، يعنى عذاب كرده خواهد شد.

2668 ايّاك و الشّره فانّه رأس كلّ دنيّة و اس كلّ رذيلة. برتست دورى از غلبه حرص پس بدرستى كه آن سر هر دنيّه است و اصل بناى هر رذيله، «دنيّه» و «رذيله» صفات و اخلاقى را گويند كه سبب پستى مرتبه اين كس و نقص او باشد.

2669 ايّاك و حبّ الدّنيا فانّها اصل كلّ خطيئة و معدن كلّ بليّة. برتست دورى از دوستى دنيا پس بدرستى كه دنيا اصل و بيخ هر گناهى است و جايگاه اقامت هر بلائى، و مراد به «بودن دنيا چنين و چنان» اين است كه دوستى آن و سعى در آن چنين و چنان است، و ممكن است كه ضمير راجع به «حبّ دنيا» باشد نه بدنيا، بنا بر اين كه در مصادر تذكير و تأنيث هر دو جايز است و بنا بر اين محتاج بتأويلى نيست.

2670 ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. برتست دورى از ستم كردن پس بدرستى كه ستم كننده نمى‏يابد بوى بهشت را.

2671 ايّاك و طاعة الهوى فانّه يقود الى كلّ محنة. برتست دورى از فرمان بردن خواهش پس بدرستى كه آن مى‏كشاند بسوى هر محنت و رنجى.

2672 ايّاك و الاعجاب و حبّ الاطراء فانّ ذلك من أوثق فرص الشّيطان. برتست دورى از خود بينى و دوستى مبالغه در مدح يعنى مبالغه مردم در مدح تو پس بدرستى كه اين از محكمترين فرصتهاى شيطان است يعنى از براى در دام كشيدن آدمى و گمراه نمودن او.

2673 ايّاك و المنّ بالمعروف فانّ الامتنان يكدّر الاحسان. برتست دورى از منّت گذاشتن باحسان كردن پس بدرستى كه منّت گذاشتن تيره و ناصاف مى‏گرداند احسان را.

2674 ايّاك و مذموم اللّجاج فانّه يثير الحروب. برتست دورى از مذموم لجاجت پس بدرستى كه آن بر مى‏انگيزد جنگها را، مراد به «لجاجت» چنانكه مكرّر مذكور شد دشمنى كردن است با مردم يا ايستادگى كردن بر باطل، و «مذموم لجاجت» از قبيل اضافه صفت است بموصوف يعنى لجاجت كه مذموم است.

2675 ايّاك و مستهجن الكلام فانّه يوغر القلب. برتست دورى از زشت شمرده شده كلام يعنى سخنان زشت قبيح پس بدرستى كه آن بر مى‏افروزد دلها را از خشم يا بكينه مى‏آورد آنها را.

2676 ايّاك و الاصرار فانّه من اكبر الكبائر و اعظم الجرائم. بر تست دورى از اصرار پس بدرستى كه آن از بزرگترين گناهان كبيره است و از عظيمترين گناهان، اين تأكيد است و مراد به «اصرار» اصرار بر گناه است يعنى مكرّر كردن آن يا كردن گناهى و عزم بر كردن آن بار ديگر هر چند هنوز مكرّر نكرده باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

2677 ايّاك و المجاهرة بالفجور فانّها من اشدّ الماثم. برتست دورى كردن از مجاهره بگناه يعنى از علانيه كردن آن پس بدرستى كه آن از سخت‏ترين گناهان است.

2678 ايّاك و الثّقة بنفسك فانّ ذلك من اكبر مصايد الشّيطان. برتست دورى از اعتماد بر نفس خود، پس بدرستى كه آن از بزرگترين دامهاى شيطان است، مراد به «اعتماد بر نفس» اين است كه او را خوب داند و خاطر جمع باشد از او و او را واگذارد بخود، و ظاهر است كه چنين كسى زود بدام شيطان افتد و شكار او گردد بلكه آدمى هميشه بايد كه مراقب و نگهبان نفس خود باشد و با وجود اين اعتماد او در حفظ و نگاهدارى او بر حق تعالى باشد و باو متوسّل شود در آن.

2679 ايّاك ان تعجب بنفسك فيظهر عليك النّقص و الشّنان. بر تست دورى از عجب آوردن بخود پس ظاهر شود بر تو كمى و دشمنى، يعنى اگر عجب آورى بخود بهمان ظاهر مى‏شود بر تو كمى مرتبه تو و دشمنى يعنى دشمنى خدا و خلق با تو، و «بر تو» يعنى ظاهر شود آنها در مقام ضرر بر تو، يا اين كه ظاهر شود بر تو و معلوم تو شود، و «ظاهر شدن دشمنى خلق با او بر او» ظاهر است و «ظاهر شدن دشمنى خدا» باعتبار مذمّتهائى است كه در شرع وارد شده بر عجب، و دلالت ميكند بر اين كه آن سبب دشمنى خدا مى‏گردد.

2680 ايّاك و كثرة الكلام فانّه يكثر الزّلل و يورث الملل. بر تست دورى از بسيارى كلام پس بدرستى كه آن بسيار مى‏گرداند لغزش را و در پى مى‏آورد ملالت را يعنى ملالت مردم را، يا ملالت او را هر گاه ظاهر شود لغزش او.

2681 ايّاك و ادمان الشّبع فانّه يهيّج الاسقام و يثير العلل. بر تست دورى از دايم داشتن سيرى، پس بدرستى كه آن بر مى‏انگيزاند امراض را و بر مى‏انگيزاند كوفتها را.

2682 ايّاك ان تذكر من الكلام مضحكا و ان حكيته عن غيرك. برتست دورى از اين كه ذكر كنى از كلام سخن مضحكى را و اگر چه حكايت كنى آن را از غير خود، و اين نهى باعتبار اين است كه سخنان مضحك كه باعث خنده زياد باشد هر چند حكايتى باشد از غير خود باعث سبكى و عدم وقع گوينده گردد.

2683 ايّاك ان تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك او تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك. دورى كن از اين كه بزرگ شمارى از گناه غير خود آنچه را كوچك شمارى آن را از نفس خود، يا اين كه بسيار شمارى از طاعت خود آنچه را كم شمارى آن را از غير خود.

2684 ايّاك و الاتّكال على المنى فانّها بضائع النّوكى. دورى كن از تكيه كردن بر آرزوها پس بدرستى كه آنها سرمايه‏هاى كم عقلان است، مراد تكيه كردن در امور دنيوى و اخروى بر مجرّد آرزو و اميد است بى اين كه در امور اخروى طاعت و عبادتى كند كه سبب استحقاق آنها شود، و همچنين در امور دنيوى بى اين كه كارى چند كند كه وسيله وصول به آنها تواند شد، يا مراد اعتماد بر آرزوها در امور دنيوى است و اهتمام و سعى زياد از براى آنها كه مانع سعى از براى امور اخروى باشد.

2685 ايّاك و الثّقة بالآمال فانّها من شيم الحمقى. دورى كن از اعتماد بر اميدها، پس بدرستى كه آن از خويهاى احمقان است، اين بمنزله تأكيد فقره سابق است و مراد يكى از آن دو معنى است كه در شرح آن مذكور شد.

2686 ايّاك ان تغفل عن حقّ اخيك اتّكالا على واجب حقّك عليه، فانّ لاخيك عليك من الحقّ مثل الّذى لك عليه. دورى كن از اين كه غافل شوى از حقّ برادر خود از روى اعتماد بر واجب حقّ تو بر او، پس بدرستى كه از براى برادر تو بر تو از حقّ مثل آن است كه از براى تست بر او، يعنى دورى كن از اين كه ترك كنى بجا آوردن حقّ برادر ترا بر تو از صله و احسان از روى اعتماد بر اين كه حقّ تو نيز بر او واجب است و او ترك كرده باشد آن را چنانكه حقّ تو بر او واجب است پس تو نيز بتلافى آن ترك حقّ او كنى زيرا كه حقّ برادر تو بر تو واجب است پس اگر ترك كنى آن را بسبب اين كه او ترك كرده حقّ ترا پس تو نيز بد كرده خواهى بود چنانكه او بد كرده كه ترك حقّ تو كرده.

2687 ايّاك ان تخرج صديقك اخراجا يخرجه عن مودّتك و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع اليه. دورى كن از اين كه بيرون كنى دوست خود را بيرون كردنى كه بيرون كند او را از دوستى تو، و باقى گذار از براى او از پيوند خود قدرى را كه جاى آن باشد كه او اعتماد كند بباز گشت بسوى او يعنى هرگاه از دوست خود از راهى آزرده شوى بيرون مكن او را چنان بيرون كردنى كه نوميد شود از تو بالكلّيّه و سبب اين شود كه بيرون رود از دوستى تو يعنى ترك دوستى تو كند، بلكه باقى بگذار از براى او از پيوند و نبريدن از او آنچه را جاى آن باشد كه اعتماد كند باين كه‏ بازگشت خواهى كرد بسوى او و دوستى او تا اين كه ترك دوستى تو نكند.

2688 ايّاك ان تهمل حقّ اخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك باخ من اضعت حقّه. دورى كن از اين كه واگذارى حقّ برادر خود را بسبب اعتماد بر آنچه ميانه تو و ميانه اوست پس نيست از براى تو برادر كسى كه ضايع كنى حقّ او را يعنى اهمال مكن در بجاى آوردن حقّ برادر خود، و وامگذار آن را بجهت اعتماد بر آنچه ميانه تو و ميانه او باشد از دوستى و محبّت، بگمان اين كه او با وجود آن توقع بجا آوردن حقّ او نخواهد داشت زيرا كه كسى كه ضايع كنى حقّ او را او برادر تو نيست يعنى برادرى او باقى نماند و زود زايل گردد.

2689 ايّاك ان توحش موادّك وحشة تفضى به الى اختياره البعد عنك و ايثار الفرقة. برتست دورى از اين كه برمانى دوستى كننده را با تو چنان رماندنى كه بكشاند او را بسوى اين كه اختيار كند دورى از ترا و برگزيند جدائى را، اين فقره نيز موافق است با فقره «ايّاك ان تخرج» كه قبل از فقره سابق مذكور شد و مراد آن است كه در آنجا شرح شد.

2690 ايّاك و التّغاير فى غير موضعه فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السّقم و البريئة الى الرّيب. برتست دورى از غيرت ورزيدن در غير جاى آن، پس بدرستى كه اين مى‏خواند نفس تندرست را بسوى بيمارى و نفس فارغ را بسوى قلق و اضطراب يعنى دورى كن از غيرت ورزيدن بى‏جا كه از راه تعصّب باشد مثل اين كه كسى حقّ خود را از تو گرفته باشد و تو از راه غيرت و تعصّب خواهى از او پس گيرى يا اذيّتى باو برسانى‏ زيرا كه اين معنى باعث اين مى‏شود كه نفس تندرست بيمار شود چه كسى كه رعايت تعصّب و غيرتهاى بيجا كند كم است كه چنين امرى رو ندهد او را پس هميشه بايد كه در رنج و تعب باشد، و مراد به «بيمارى» ممكن است همان رنج و تعب باشد يا بيمارئى باشد كه بسبب رنج و تعب و غصّه و غم در اكثر اوقات عارض شود يا بيمارى روحانى و هلاكت اخروى باشد كه بر چنين تعصّب و غيرتى مترتّب شود و نفس فارغ را بسوى قلق و اضطراب كشاند يعنى چنين غيرتها باعث اين شود كه نفسى كه فارغ باشد از قلق و اضطراب هميشه در قلق و اضطراب افتد از براى سعى در تلافى و تدارك آنها.

2691 ايّاك ان تتخيّر لنفسك فانّ اكثر النّجح فيما لا يحتسب. دورى كن از اين كه برگزينى از براى خود، پس بتحقيق كه بيشتر فيروزى در چيزى است كه گمان داشته شده نباشد، يعنى دورى كن از اين كه كسى را يا كارى را اختيار كنى و برگزينى از براى خود كه اميد زياد و اعتماد تمام بر او يا آن داشته باشى پس بتحقيق كه بيشتر اوقات فيروزى بمطلب در چيزى است كه آدمى گمان آن ندارد پس بايد كه توكّل تامّ بر حق تعالى كرد و قطع اميد از ديگران نمود تا اين كه او از هر راه كه خواهد آدمى را فيروزمند گرداند و اگر سعيى كند از براى اين كه امر بآن شده اعتماد بر آن نكند و اميد زياد بآن نداشته باشد بلكه عمده اميد اعتماد او برحق تعالى باشد.

2692 ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك. دورى كن از صحبت كسى كه غافل گرداند ترا و حريص گرداند پس بدرستى كه او خوار مى‏گرداند ترا و هلاك مى‏سازد ترا، يعنى غافل گرداند ترا از آخرت و حريص گرداند بر طلب دنيا سعى در آون.

2693 ايّاك ان يفقدك ربّك عند طاعته او يراك عند معصيته فيمقتك. دورى كن از اين كه نيابد ترا پروردگار تو نزد طاعت او، يا اين كه ببيند ترا نزد عصيان او پس دشمن دارد ترا، و در بعضى نسخه‏ها بعد از «طاعته» و پيش از «يراك» «فلا يجدك» نيز هست يعنى پس نيابد ترا، و پوشيده نيست كه «يفقدك» نيز بمعنى اين است كه «نيابد ترا» چنانكه ترجمه شده پس تفريع «فلا يجدك» بر آن مناسب نيست و ظاهر اين است كه بنا بر وجود آن «يفقدك» سهوى از ناسخين باشد و صحيح «يتفقّدك» يا «يستفقدك» باشد و معنى آن باشد كه: بپرهيز از اين كه طلب كند ترا پروردگار تو پس نيابد ترا نزد طاعت او.

2694 ايّاك و النّفاق فانّ ذا الوجهين لا يكون وجيها عند اللّه. بر تست دورى از نفاق يعنى با مردم پس بدرستى كه صاحب دو رو نمى‏باشد وجيه نزد خدا يعنى صاحب جاه و منزلت نزد او.

2695 ايّاك و التّجبّر على عباد اللّه فانّ كلّ متجبّر يقصمه اللّه. بر تست دورى از تكبّر كردن بر بندگان خدا پس بدرستى كه هر متكبّرى مى‏شكند او را خدا.

2696 ايّاك و الملق فانّ الملق ليس من خلائق الايمان. دورى كن از تملّق كردن پس بدرستى كه تملّق نيست از خويهاى ايمان يعنى صاحب ايمان، و مراد به «تملّق» اين است كه بزبان از دوستى و اخلاص چيزى چند گويد كه در دل نباشد.

2697 ايّاك و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان. دورى كن از جدائى پس بدرستى كه نادر از مردم از آن شيطان است، مراد مذمّت گوشه گيرى و جدا شدن از مردم است بالكلّيّه و «نادر از مردم» يعنى كسى كه بيرون باشد از ايشان و در ميان ايشان نباشد «از آن شيطان است» باعتبار اين كه شيطان او را فريب دهد و گمراه كند.

2698 ايّاك و محاضر الفسوق فانّها مسخطة للرّحمن مصلية للنّيران. بپرهيز از جايگاههاى حضور فسقها، پس بدرستى كه آنها بخشم آورنده خداى مهربانند و بر فروزنده آتش‏اند.

2699 ايّاك و مقاعد الاسواق فانّها معارض الفتن و محاضر الشّيطان. بپرهيز از محلّ نشستنگاههاى بازاريها پس بدرستى كه آنها جايگاههاى ظاهر شدن فتنه‏هايند و جايهاى حاضر شدن شيطان.

2700 ايّاك ان ينزل بك الموت و انت آبق عن ربّك فى طلب الدّنيا. بپرهيز از اين كه فرود آيد بتو مرگ و تو گريخته باشى از پروردگار خود در طلب دنيا يعنى بسبب طلب دنيا و از براى آن.

2701 ايّاك ان تبيع حظّك من ربّك و زلفتك لديه بحقير من حطام الدّنيا. بپرهيز از اين كه بفروشى بهره خود را از پروردگار خود و قرب و منزلت‏ خود را نزد او بكوچكى از حطام دنيا، «حطام» گياه خشك شده درهم شكسته را گويند و مراد اين است كه كسى كه سعى نكند در آخرت و تحصيل قرب و منزلت نزد پروردگار و سعى كند از براى تحصيل دنيا پس آنچه او از دنيا كسب كند اندكى باشد بمنزله گياهى خشك شده درهم شكسته پس در حقيقت بهره خود را از پروردگار و قرب و منزلت نزد او را فروخته بچنين چيزى.

2702 ايّاك و مصاحبة أهل الفسوق فانّ الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل معهم. بپرهيز از مصاحبت اهل فسقها، پس بدرستى كه راضى بكردار قومى بمنزله كسى است كه داخل باشد با ايشان.

2703 ايّاك ان تحبّ أعداء اللّه او تصفى ودّك لغير أولياء اللّه فانّ من احبّ قوما حشر معهم. بپرهيز از اين كه دوست دارى دشمنان خدا را يا اين كه صاف گردانى دوستى خود را از براى غير دوستان خدا پس بتحقيق كه هر كه دوست دارد قومى را محشور خواهد شد با ايشان يعنى بر انگيخته خواهد شد در قيامت با ايشان.

2704 ايّاك و الخديعة فانّ الخديعة من خلق اللّئيم. بپرهيز از فريب دادن پس بدرستى كه فريب دادن از خوى شخص پست مرتبه است.

2705 ايّاك و المكر فانّ المكر لخلق ذميم. بپرهيز از مكر كردن پس بتحقيق كه مكر كردن خوئى است نكوهيده.

2706 ايّاك و المعصية فانّ اللئيم منّ باع جنّة المأوى بمعصية دنيّة من معاصى الدّنيا. بپرهيز از نافرمانى خدا، پس بتحقيق كه لئيم يعنى پست مرتبه دنى كسى است كه فروخته باشد جنّة الماوى را بنافرمانى پست مرتبه از نافرمانيهاى دنيا، يعنى بلذّت دنى پست مرتبه كه بوده باشد در عصيانى از عصيانها كه در دنيا واقع مى‏شود و «جنّت» بمعنى بهشت است، و «مأوى» بمعنى منزل، و [جنّة الماوى‏] نام بهشت است يا نام بهشت خاصّى.

2707 ايّاك و الوله بالدّنيا فانّها تورثك الشّقاء و البلاء و تحدوك على بيع البقاء بالفناء. بپرهيز از واله شدن بدنيا، پس بدرستى كه دنيا در پى مى‏آورد از براى تو بدبختى و بلا را، و ميراند ترا برفروختن بقا بفنا، «واله شدن كسى بكسى يا چيزى» اين است كه محبّت زيادى باو بهمرسانيده باشد بعنوانى كه حيران او شده باشد و هميشه اندوهگين باشد از جدائى از آن يا از خوف جدائى از آن، و بسبب آن عقل او رفته باشد، و مراد به «فروختن بقا بفنا» فروختن آخرت است كه باقى است بدنياى فانى.

2708 ايّاك ان تغلبك نفسك على ما تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. بپرهيز از اين كه غلبه كند بر تو نفس تو بر آنچه گمان دارد آن را، و غلبه نكنى تو بر او بر آنچه يقين مى‏دانى، پس بدرستى كه اين از بزرگترين شرّ و بديست، يعنى‏ غلبه كند نفس تو بر تو و بدارد ترا بر طلب دنيا كه گمان دارد كه حاصل شود بسعى و طلب، و غلبه نكنى تو بر او باين كه بدارى او را بر سعى در طلب آخرت كه يقين دارى آن را.

2709 ايّاك ان تسى‏ء الظنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر. بپرهيز از اين كه بدگردانى گمان را، پس بدرستى كه بدى گمان فاسد ميكند عبادت را، و بزرگ مى‏گرداند گناه را، ممكن است مراد بدگمانى بحق تعالى باشد و گمان اين كه آنچه قسمت كرده ميانه مردم از ارزاق و اعمار و مانند آنها بر سبيل عدل نيست و بنا بر اين «فاسد كردن آن عبادت را و بزرگ گردانيدن گناه را» ظاهر است، و ممكن است كه مراد بدگمانى بمردم باشد ليكن ظاهر اين است كه اصل بدگمانى بكسى هر گاه امارات و علاماتى باشد كه افاده ظنّ ببدى او كند اختيارى اين كس نباشد و گناه بودن آن معقول نمى‏نمايد چه جاى اين كه گناهى باشد بزرگ كه فاسد كند عبادت را، پس بنا بر اين بايد كه مراد عمل بآن گمان باشد و حكم بآن و بد كردن با كسى بمجرّد گمان بدى كه در باره او رود بلكه تا جزم نشود حكم ببدى كسى نبايد كرد و اقوال و افعال او را تا بر محمل صحيح حمل توان كرد او را مؤاخذه بر آنها نتوان كرد.