شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۴ -


2710 ايّاك ان تسلف المعصية و تسوّف بالتّوبة فتعظم لك العقوبة. بپرهيز از اين كه پيش كنى عصيان را و تأخير نمائى توبه و بازگشت را، پس عظيم شود از براى تو عقوبت، يا باعتبار اين كه بعد از آن گاه باشد كه توفيق توبه‏ نيابد و بى‏توبه برود و مستحق عقوبت عظيم گردد، و يا باعتبار اين كه اصل تأخير توبه از گناه هر چند آن صغيره باشد گناهى است بزرگ و سبب عقوبت عظيم گردد چنانكه مكرّر مذكور شد كه «اصرار بر گناه كبيره است» پس ممكن است كه پس انداختن توبه مطلقا حكم اصرار داشته باشد، يا مراد پس انداختن آن باشد باعتبار اين كه باز عزم بر كردن آن گناه داشته باشد و پس انداختن بر اين نحو شبهه نيست كه داخل اصرارست چنانكه مكرّر مذكور شد.

2711 ايّاك ان تكون على النّاس طاعنا و لنفسك مداهنا فتعظم عليك الحوبة و تحرم المثوبة. بپرهيز از اين كه بوده باشى بر مردم طعنه زننده و از براى نفس خود سهل انگار، پس عظيم شود بر تو گناه و محروم گردى از ثواب، يعنى اگر چنين باشى عظيم گردد گناه تو و محروم گردى از ثواب.

2712 ايّاك و الامساك فانّ ما أمسكته فوق قوت يومك كنت فيه خازنا لغيرك. بپرهيز از نگاهداشتن، پس بدرستى كه آنچه نگاهدارى تو آن را زياده از قوت روز خود، باشى تو در آن خزانه‏دار غير خود، يعنى ممكن است كه نمانى تو و آن بديگرى برسد پس تو خزانه‏دار او باشى و اين نهى بر سبيل أوليّت و أفضليّت است خصوصا از براى اوليا و أصفيا نه اين كه نگاهداشتن زياده از قوت همان روز حرام باشد.

2713 ايّاك و ملابسة الشّرّ فانّك تنيله نفسك قبل عدوّك و تهلك به دينك قبل ايصاله الى غيرك. بپرهيز از پوشيدن شرّ پس بدرستى كه مى‏رسانى تو آن را بنفس خود پيش از دشمن خود، و هلاك مى‏گردانى بآن دين خود را پيش از رسانيدن آن بسوى غير تو، مراد به «شرّ» در اينجا بدى كردن با مردم است و مراد به «پوشيدن آن» اين است كه بكند آن را و همراه گردد با آن چنانكه آدمى همراه است با جامه، و «رسانيدن آن بنفس خود پيش از دشمن خود» باعتبار اين است كه همين كه كسى مباشر كارى شود بقصد ضرر بديگرى گناه آن را مى‏نويسند بر او پس ضرر آن باو مى‏رسد و بسيار است كه ضرر آن بآن شخص بعد از مدّتى مى‏رسد، و ممكن است كه همه جا ضرر آن باو پيشتر برسد باعتبار اين كه گناه آن پيش از كردن آن بمجرّد عزم و اراده تامّه نوشته شود و ضرر آن بديگرى نمى‏باشد مگر بعد از كردن آن، و اين منافات ندارد با آنچه وارد شده كه: «بعزم بر گناه گناه ننويسند» زيرا كه آن عزمى است كه بكند و آخر بفعل نيايد، و اين عزمى است كه البتّه بفعل بيايد، و تخصيص دشمن بذكر باعتبار اين است كه كسى بدى بغير دشمن نكند و «هلاك گردانيدن او دين خود را پيش از رسانيدن آن بسوى غير» بمنزله تأكيد سابق است و توجيه آن نيز بيكى از دو وجه است كه مذكور شد.

2714 ايّاك ان ثثنى على احد بما ليس فيه فانّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك. بپرهيز از اين كه ستايش كنى بر كسى به آن چه نبوده باشد در او، پس بدرستى كه كار او راست مى‏گويد از صفت او و تكذيب ميكند ترا يعنى بپرهيز از اين كه مدح كنى كسى را به آن چه نباشد در او، زيرا كه فعل چنين كسى برخلاف گفته تو خواهد بود و خبرى كه آن از صفت او مى‏دهد ظاهر است كه راست است پس آن تكذيب تو ميكند و ترا دروغگو بر مى‏آورد.

2715 ايّاك و طول الامل فكم من مغرور افتتن بطول امله و افسد عمله و قطع اجله فلا امله ادرك و لا ما فاته استدرك. بپرهيز از درازى اميد، پس بسا فريب خورده شده كه بفتنه افتاده باشد بسبب‏ درازى اميد او و فاسد كرده باشد عمل خود را و بريده باشد زمان عمر خود را پس نه امّيد خود را دريافته باشد و نه آنچه را فوت شده از او بازيافت كرده، مراد اين است كه طول امل يعنى اميد دراز از براى خود قرار مده زيرا كه بسيار كس فريب خورده است كه بفتنه افتاده است بسبب طول امل، باعتبار اين كه بسبب آن مشغول شده بسعى از براى آن و مسامحه و مساهله كرده در طاعات و عبادات، و فاسد كرده عمل خود را تا وقتى كه طىّ كرده زمان عمر خود را، نه دريافته آنچه را اميد آن داشته و نه آنچه را فوت شده بازيافت نموده، يعنى نتواند كه آنچه را فوت شده از او در اين مدّت تدارك و بازيافت نمايد باعتبار اين كه وقتى از براى او باقى نمانده يا اين كه مشغول شده بسعى از براى آن نه بتدارك و تلافى آنچه فوت شده از او قبل از آن و از اين راه فاسد كرده كار خود را تا وقتى كه طىّ كرده مدّت عمر خود را، نه دريافته آنچه را اميد آن داشته و نه تدارك كرده آنچه را قبل از آن از او فوت شده، پس آدمى بايد كه قطع اميدهاى دور و دراز از خود نمايد و هميشه مشغول تدارك و تلافى آنچه فوت شده از او باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه طول امل مدار زيرا كه كسى كه طول امل داشته باشد يا باين است كه اميد عمر دراز دارد يا اميد تحصيل مطلبى كه دور باشد و موقوف بر عمر دراز باشد و بر هر تقدير عمر درازى از براى خود قرار دهد و بسيار است كه آدمى بسبب آن مشغول تدارك و تلافى ما فات نشود بامّيد اين كه وقت بسيار است و بعد از اين خواهم كرد و فاسد كرده كار خود را تا وقتى كه تمام شده مدّت عمر او، نه بامّيد خود رسيده و نه تدارك ما فات كرده، نعوذ باللّه منه.

2716 ايّاك و مساماة اللّه سبحانه فى عظمته فانّ اللّه تعالى يذلّ كلّ جبّار و يهين كلّ مختال. بپرهيز از معارضه كردن يا مفاخره كردن با خداى سبحانه در بزرگى او، پس‏ بدرستى كه خداى تعالى خوار مى‏گرداند هر گردنكشى را و ذليل ميكند هر متكبّرى را يا هر صاحب عجب و خود بينى را، مراد به «معارضه كردن با خدا در بزرگى او» اين است كه خود را نيز بزرگ داند مانند او، يا اين كه در جنب بزرگى او بزرگى از براى خود نيز قرار دهد هر چند كمتر از بزرگى او باشد، و يا اين كه خواهد كه بر خلاف تقدير او كارى كند و مراد به «مفاخره كردن با او در بزرگى» نيز همان معنى اوّل است.

2717 إيّاك و الغفلة و الاغترار بالمهلة فانّ الغفلة تفسد الاعمال و الاجال تقطع الامال. بپرهيز از غفلت و فريب خوردن بمهلت پس بدرستى كه غفلت فاسد ميكند كردارها را، و اجلها مى‏برند اميدها را، يعنى بپرهيز از اين كه غافل و بيخبر باشى از خود و به آن چه صلاح حال دنيا و آخرت تو در آن باشد نپردازى، زيرا كه غفلت فاسد ميكند كردارها را يعنى كسى كه غافل و بى‏خبر باشد از خود، و در پى اصلاح احوال خود نباشد اعمال او فاسد و تباه است و كارى نكند كه بكار او آيد، و فريب مخور باين كه مهلتى هست و بعد از اين بأحوال خود خواهم پرداخت، از براى اين كه اجلها قطع ميكنند اميدها را يعنى اجل هر كسى و رسيدن وقت مرگ او قطع ميكند اميدهاى او را، و ظاهر است كه وقت آن معلوم نيست و اين كه احتمال اين هست كه لمحه ديگر در رسد و اميد تداركى نماند.

2718 ايّاك و القحة فانّها تحدوك على ركوب القبائح و التهجّم على السّيّئات. بپرهيز از بى‏شرمى يعنى از خدا و خلق، پس بدرستى كه آن ميراند ترا بر سوارى قبايح يعنى ارتكاب آنها و «بر تهجّم بر گناهان» يعنى رسيدن به آنها يا داخل شدن بر آنها.

2719 ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. بپرهيز از بغى، پس بدرستى كه صاحب بغى تعجيل ميكند خدا از براى او مكافات بعقوبت را، و فرود مى‏آورد باو عقوبتها را، و «بغى» بمعنى ستم و سربلندى كردن و عدول از حقّ و دروغ آمده و هر يك در اينجا محتمل است.

2720 ايّاك و فضول الكلام فانّه يظهر من عيوبك ما بطن، و يحرّك عليك من أعدائك ما سكن. بپرهيز از زيادتيهاى كلام، پس بدرستى كه آن ظاهر ميكند از عيبهاى تو آنچه را پنهان باشد و بجنبش در مى‏آورد بر تو از دشمنان تو آنچه را آرميده باشد، يعنى زياده گفتن ظاهر ميكند عيبهاى پنهانى ترا، و بحركت در مى‏آورد از براى ضرر بر تو از دشمنان تو آنچه را آرميده باشد، يعنى دشمنى را كه آرميده باشد يا عزم و قصد ايشان را كه آرميده باشد و بر هر تقدير مراد اين است كه از بسيار گفتن وقع تو در نظرها كم شود و دشمنان تو كه آرميده باشند و جرأت بر ضرر رسانيدن بتو نداشته باشند يا عزم و قصد ايشان كه آرميده باشد و جرأت بر آن نكند بحركت آيد و در صدد اذيّت و آزار تو در آيند، و ممكن است كه سبب آن حركت اين باشد كه زياد گو كم است كه چيزى چند نسبت بدشمنان خود نگويد كه باعث اين شود كه ايشان بحركت آيند و متعرّض ايذاء و اهانت او گردند.

2721 ايّاك و كثرة الوله بالنّساء و الاغراء بلذّات الدّنيا فانّ الوله بالنّساء ممتحن و الغرىّ باللّذّات ممتهن. بپرهيز از بسيارى شيفتگى بزنان و از بر انگيختن نفس بلذّتهاى دنيا، پس بدرستى كه شيفته شده بزنان برنج و محنت افتاده شده است و بر انگيخته شده بلذّتها خوار گردانيده شده است، اگر «ممتهن» بفتح هاء خوانده شود يا خوار است اگر بكسر آن خوانده شود.

2722 ايّاك و ما يستهجن من الكلام فانّه يحبس عليك اللّئام و ينفّر عنك الكرام. بپرهيز از آنچه قبيح شمرده شود از سخن، پس بدرستى كه آن حبس ميكند بر تو لئيمان پست مرتبه را، و مى‏رماند از تو مردم گرامى بلند مرتبه را، «حبس ميكند بر تو لئيمان را» يعنى باعث اين مى‏شود كه نزد تو آيند و از تو جدائى نكنند از براى شنيدن آن سخنان قبيح، و در بعضى نسخه‏ها بدل «يحبس» «يحيس» است بياى دو نقطه در زير و شين نقطه‏دار و بنا بر اين معنى اينست كه: «جمع ميكند بر تو لئيمان را» و اين ظاهرتر است.

2723 ايّاك و الوقوع فى الشّبهات و الولوع بالشّهوات فانّهما يقتادانك الى الوقوع فى الحرام و ركوب كثير من الاثام. بپرهيز از افتادن در شبهه‏ها و حريص بودن بخواهشها، پس بدرستى كه آنها مى‏كشانند ترا بسوى افتادن در حرام و سوارى بسيارى از گناهان مراد به «شبهه‏ها» مالهاى شبهه‏ناك و هر كاريست كه حكم آن مشتبه باشد و حليّت آن معلوم نباشد و «كشانيدن حرص بخواهشها، بسوى افتادن در حرام و ارتكاب گناهان» ظاهر است و امّا «كشاندن وقوع در شبهه‏ها، بآن» پس ممكن است كه باعتبار اين باشد كه كسى كه خود را نگاه ندارد از آنها بتدريج جرأت بر محرّمات نيز كند و مرتكب آنها گردد، و ممكن است كه از اين راه باشد كه در ميان شبهات از اموال و افعال حرام واقعى و گناه نفس الامرى بسيار باشد پس كسى كه در شبهات بسيار افتد نمى‏شود كه در حرام واقعى نيفتد و مرتكب گناهان نفس الامرى بسيار نشود هرچند بر او شبهه باشد، و ظاهر است كه اجتناب از چنين امرى اگر واجب نباشد اولى و احوط خواهد بود.

2724 ايّاك ان تجعل مركبك لسانك فى غيبة اخوانك او تقول ما يصير عليك حجّة و فى الاسائة اليك علّة. بپرهيز از اين كه بگردانى مركب خود زبان خود را در غايبانه برادران خود، يا اين كه بگوئى چيزى را كه بگردد بر تو حجّتى، و در بد كردن بسوى تو علّتى، «بگردانى مركب خود زبان خود را» يعنى بر زبان خود سوار شوى و در غايبانه برادران خود آنچه بزبان تو آيد از مذمّت ايشان بگوئى، و ممكن است كه غيبت بفتح غين خوانده نشود بلكه بكسر آن خوانده شود بنا بر اين بمعنى غايبانه نباشد بلكه بمعنى مذمّت كردن غايبانه باشد و مآل هر دو يكى است، و «بگردد بر تو حجّتى» يعنى آن را كسى تواند حجّت بر تو كرد و بآن غلبه كند بر تو در نزاعى كه با تو داشته باشد، و «در بدى كردن بسوى تو علّتى» يعنى بگوئى چيزى را كه بگردد سبب و علّتى از براى بدى كردن كسى با تو.

2725 ايّاك ان تستسهل ركوب المعاصى فانّها تكسوك فى الدّنيا ذلّة و تكسبك فى الآخرة سخط اللّه. بپرهيز از اين كه سهل شمارى سوارى گناهان را، پس بدرستى كه مى‏پوشانند آنها ترا در دنيا خوارى، و كسب ميكنند از براى تو در آخرت خشم خدا را.

2726 ايّاك و ماقّل انكاره و ان كثر منك اعتذاره فما كلّ قائل نكرا يمكنك ان توسعه عذرا. بپرهيز از چيزى كه كم باشد انكار آن و هر چند بسيار باشد از جانب تو عذر آن، پس نيست هر گوينده منكرى را اين كه ممكن باشد ترا اين كه گنجايش دهى او را از براى عذرى، يعنى بپرهيز از قولى يا فعلى كه كم باشد انكار آن يعنى قليلى از مردم انكار آن كنند و آن را بد دانند چه جاى اين كه انكار آن زياد باشد و هر چند تو عذر بسيار از براى آن داشته باشى، زيرا كه چنين نيست كه هر كه بدى گويد يعنى بد ترا گويد بسبب آن قول يا فعل توانى تو كه گنجايش داد او را از براى عذرى يعنى توانى كه عذرى را خاطر نشين او كرد كه در ذهن او قرار گيرد و حاصل كلام اين است كه: كارى مكن كه محتاج بعذر باشد هر چند پيش قليلى از مردم چنين باشد و عذر تو در آن بسيار باشد زيرا كه بسيار باشد كه كسى كه انكار آن كند نتوان عذر گفت باو يا نتوان خاطر نشين كرد آن را باو، پس اولى اين است كه كسى تا تواند چنين كارى نكند.

2727 ايّاك و كلّ عمل ينفّر عنك حرّا، او يذلّ لك قدرا، او يجلب عليك شرّا، او تحمل به الى القيامة وزرا. بپرهيز از هر كردارى كه برماند از تو آزاده را، يا خوار كند از براى تو قدرى را، يا بكشد بر تو يعنى از براى ضرر بر تو شرّى را، يا بردارى تو بسبب آن‏ بسوى قيامت و زرى را يعنى گناهى را يا سنگينيى را يعنى سنگينى گناهى را.

2728 ايّاك و ما يسخط ربّك و يوحش النّاس منك، فمن اسخط ربّه تعرّض للمنيّة، و من اوحش النّاس تبرّا من الحرّيّة. بپرهيز از آنچه بخشم آورد پروردگار ترا و برماند مردم را از تو، پس كسى كه بخشم آورد پروردگار خود را در عرضه در آورده است خود را از براى مرگ، و كسى كه برماند مردم را جدا شود از او آزادگى، مراد به «مرگ» هلاكت اخروى است و «جدا شود از آزادگى» يعنى داخل آزادگان نباشد و «آزاده هرچيز» برگزيده آن است.

2729 ايّاك و خبث الطّويّة و افساد النّيّة و ركوب الدّنيّة و غرور الامنيّة. بپرهيز از بدى باطن و فاسد كردن نيّت و سوارى دنيّت، و فريب خوردن اميد، مراد به «فاسد كردن نيّت» اينست كه عزم و قصد كارهاى بد داشته باشد يا اين كه نيّت طاعات و عبادات را فاسد كند باين كه خالص نگرداند از براى خداى عزّ و جلّ و آميخته بأغراض ديگر گرداند، و «سوارى دنيّت» يعنى ارتكاب امورى چند كه باعث پستى مرتبه اين كس باشد يا اتّصاف بصفات و اخلاقى چند كه نشان آن باشد و «فريب خوردن آرزو» يعنى از آرزو باين كه مشغول آرزوها و سعى در آنها شود و از اصلاح احوال امور آخرت غافل گردد.

2730 ايّاك و الاستيثار بما للنّاس فيه اسوة و التّغابى عمّا وضح للنّاظرين فانّه مأخوذ منك لغيرك. بپرهيز از تنها بودن به آن چه بوده باشد از براى مردم در آن اسوه، و تغافل زدن از آنچه واضح شده از براى بينندگان، پس بدرستى كه آن گرفته شده است از تو از براى غير تو، «أسوة» بمعنى تساوى و برابرى است و بمعنى قدوه يعنى كسى كه باو اقتدا كنند در كارى، و مراد اين است كه چيزى كه مردم را در آن تساوى باشد يعنى همه در آن برابر و مساوى باشند و اختصاصى ببعضى نداشته باشد يا هر يك قدوه ديگرى توانند شد در آن، و چنانكه اين تصرّف تواند كرد در آن، آن نيز تصرّف تواند كرد مثل آبهاى مباح و هيمه و علف صحرا، بپرهيز از اين كه چنين چيزى را بتنهائى تصرّف كنى و مخصوص خودگردانى و مانع ديگران شوى از تصرّف در آن، و «تغافل كردن از آنچه واضح شده از براى بينندگان» بمنزله تأكيد سابق است يعنى بپرهيز از اين كه چيزى چند كه آشكار شده از براى هر كه ببيند و اختصاصى ببعضى نداشته باشد تغافل كنى از آن از براى ديگران و آن را مخصوص خود گردانى، و ممكن است كه مراد باين خصوص هديّه باشد كه از براى كسى بياورند در حضور جمعى و واضح شود اين بر ايشان، و مراد نهى از تغافل كردن از آن باشد يعنى از اين كه تغافل كند و حصّه از آن بايشان ندهد بلكه بايد كه بايشان نيز حصّه از آن بدهد چنانكه در احاديث ديگر نيز امر بآن شده «پس بدرستى كه آن گرفته شده است از تو از براى غير تو» يعنى هرگاه چنين چيزى را مخصوص خودگردانى عاقبت آن گرفته شود از تو از براى غير تو يعنى خصوص آن چيز گرفته شود، يا دولتى كه بآن اعتبار مى‏تواند كه چنين چيزى را مخصوص خود كند يا از آن راه هدايا از براى او آورند آن دولت گرفته شود از او از براى غير او، و در بعضى نسخه‏ها «بالاستتار» بدل «بالاستيثار» واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه: بپرهيز از پنهان كردن آنچه مردم را در آن اسوه باشد، و بنا بر اين «تغابى» نيز ممكن است كه بمعنى پنهان كردن باشد و مراد اين باشد كه: بپرهيز از پنهان كردن چيزى كه مردم را در آن قدوه باشد يعنى هرگاه آشكارا كنى مردم در آن بتو اقتدا كنند، چنانكه علما گفته‏اند كه: مستحبّ است آشكارا دادن زكاة و نحو آن از براى اين كه ديگران‏ اقتدا باو كنند در آن، و «از پنهان كردن چيزى كه واضح شده از براى مردمان» يعنى چيزى كه آشكار شود از براى مردمان بسبب اين كه گرفته شود از تو براى غير تو مثل زكاة و مانند آن پس ناچار بر آن غير آشكار شود پس چنين چيز را پنهان مكن بلكه آشكار بده بقصد اقتداى ديگران بتو در آن بخلاف چيزى كه اطّلاع ديگرى بر آن لازم نباشد مثل نماز و روزه سنّت و مانند آنها كه پنهان كردن آنها بهتر باشد. اين است آنچه بخاطر فاتر رسيد در حلّ اين كلام معجر نظام، و اللّه يعلم حقيقة المرام.

2731 ايّاك و مودّة الاحمق فانّه يضرّك من حيث يرى انّه ينفعك و يسوءك و هو يرى انّه يسرّك. بپرهيز از دوستى كم عقل پس بدرستى كه او ضرر مى‏رساند بتو از آنجا كه گمان دارد كه نفع مى‏بخشد ترا، و ميكند از براى تو آنچه را ناخوش دارى آنرا و او گمان ميكند كه بدرستى كه او شادمان مى‏گرداند ترا.

2732 ايّاك ان تستخفّ بالعلماء فانّ ذلك يزرى بك و يسى‏ء الظّنّ بك و المخيلة فيك. بپرهيز از اين كه سبك شمارى علما را، پس بدرستى كه اين عيبناك ميكند ترا، و بد مى‏گرداند گمان را بتو و ظنّ را در باره تو.

2733 ايّاك ان تغترّ بما ترى من اخلاد اهل الدّنيا اليها و تكالبهم عليها فقد نبّأك اللّه عنها و تكشّفت لك عن عيوبها و مساويها. بپرهيز از اين كه فريب خورى به آن چه مى‏بينى از ميل اهل دنيا بسوى آن و بر جستن ايشان بر آن، پس بتحقيق كه خبر داده است ترا خدا از آن و پرده برداشته دنيا خود از عيبهاى آن و بديهاى آن، يعنى هرگاه خداى عزّ و جلّ خبر داده ترا از دنيا و بى اعتبارى آن، و اين كه نيست زندگانى دنيا مگر متاع غرور، و اين كه نيست آن مگر بازى و لهو، و اين كه نيست آن مگر بهره يافتن چند روزه و محلّ قرار آخرت است و ساير آيات كريمه كه در اين باب نازل شده، و همچنين دنيا پرده برداشته از عيبهاى خود و بديهاى خود از براى كسى كه بعين اعتبار نظر در آن كند پس با وجود اينها نبايد فريب خورد باين كه اهل دنيا ميل دارند و بر مى‏جهند بر آن، اين از كم عقلى و غفلت ايشان است نه اين كه آن در واقع قابليّت اينها دارد.

2734 ايّاك ان تخدع عن دار القرار و محلّ الطيّبين الاخيار و الاولياء الابرار الّتى نطق القرآن بوصفها و اثنى على اهلها، و دلّك اللّه سبحانه عليها و دعاك اليها. بپرهيز از اين كه فريب خورى از خانه آرام و قرار، و جايگاه پاكيزگان برگزيدگان، و دوستان نيكوكاران، آن خانه كه گويا شده است قرآن بوصف آن و ستايش كرده بر اهل آن، و راه نموده ترا خدا كه پاك است او بر آن، و خوانده است ترا بسوى آن، مراد از اين خانه بهشت است و از فريب خوردن از آن غافل شدن از آن وسعى نكردن از براى آن بسبب كاهلى يا مشغول شدن بدنيا، يا پيروى هواها و خواهشها.

2735 ايّاك و الكلام فيما لا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فانّ قولك يدلّ على عقلك، و عبارتك تنبى‏ء عن معرفتك فتوقّ من طول لسانك ما امنته و اختصر من كلامك ما استحسنته فانّه بك اجمل و على فضلك ادلّ. بپرهيز از سخن گفتن در آنچه نشناسى راه آن را، و ندانى حقيقت آن را، پس‏ بدرستى كه گفتار تو راه مى‏نمايد بر عقل تو و كلام تو خبر مى‏دهد از شناخت تو، پس نگاهدار از درازى زبان خود آنچه را ايمن باشى از آن، و اختصار كن از سخن خود آنچه را نيكودانى آن را، پس بدرستى كه اين از براى تو زيباتر است و بر افزونى مرتبه تو راه نماينده‏تر، مراد اين است كه مقدار عقل و خرد تو و مرتبه شناخت و دانش تو از گفتار و كلام تو ظاهر مى‏شود پس سخن مگو در آنچه نشناسى راه آن را و ندانى حقيقت آن را، زيرا كه در آنها نيكو نتوانى سخن گفت پس آنچه بگوئى در آنها دلالت كند بر كمى عقل تو و نقصان شناخت تو، و «نگاهدار از درازى زبان خود آنچه را ايمن باشى از آن» يعنى آنچه را ايمن باشى از آن و خاطر جمع باشى كه در آن باب نيكو توانى سخن گفت، حفظ كن آن را از اين كه بسبب درازى زبان چيزى چند بر آن زياد كنى و بگوئى كه معرفتى به آنها چنانكه بايد نداشته باشى و باين سبب همه كلام خود را ضايع كنى و آنچه را ايمن باشى از آن نيز بسبب آميختگى بآن زوائد فاسد گردد و محلّ اعتماد و استناد نباشد، و «اختصار كن از سخن خود آنچه را نيكودانى آن را» بمنزله تأكيد سابق است.

2736 ايّاك و مشاورة النّساء فانّ رأيهنّ الى افن، و عزمهنّ الى وهن، و اكفف عليهنّ من ابصارهن فححابك لهنّ خير من الارتياب بهنّ و ليس خروجهنّ بشرّ من ادخالك من لا يوثق به عليهنّ و ان استطعت ان لا يعرفن غيرك فافعل. بپرهيز از مشورت كردن با زنان پس بدرستى كه رأى ايشان بسوى ضعف است، و عزم ايشان بسوى سستى، و بازدار بر ايشان از ديدن ايشان پس حجاب تو ايشان را بهتر است از شكّ زده شدن بايشان، و نيست بيرون رفتن ايشان بدتر از داخل كردن تو بر ايشان كسى را كه اعتمادى نباشد باو بر ايشان، و اگر توانى كه چنين كنى كه نشناسند ايشان غير تو را پس بكن، «بازدار بر ايشان از ديدن ايشان» يعنى منع كن ايشان را از ديدن ايشان مردم را يا ديدن مردم ايشان را يعنى مگذار كه كسى ايشان را ببيند، و ممكن است كه «ابصارهن» بفتح همزه خوانده شود نه بكسر آن، و بنا بر اين معنى اين است كه بازدار بر ايشان از چشمهاى ايشان، و مراد منع اوّل است يعنى منع ايشان از ديدن ايشان مردم را، پس بدرستى كه حجاب تو ايشان را يعنى منع كردن تو يا پوشاندن تو ايشان را از اين كه كسى را ببينند يا كسى ايشان را ببيند بهتر است از اين كه چنين نكنى و آخر شكّ زده شوى در باره ايشان، يا گمان بد ببرى، و «نيست بيرون رفتن ايشان» يعنى چنانكه بيرون رفتن ايشان بد است و باعث شكّ در ايشان مى‏شود همچنين داخل كردن تو بر ايشان كسى را كه اعتمادى نباشد بر او يعنى گذاشتن كه چنين كسى داخل شود بر ايشان و ايشان ببينند او را يا او ببيند ايشان را بد است و باعث شكّ در ايشان مى‏شود، «و آن بدتر نيست از اين [تا آخر]» پس چنانكه منع مى‏كنيد از آن منع كنيد از اين، پس اين بمنزله وجه و علّت حكم سابق است، و مراد به «كسى كه اعتماد نباشد بر او» مردان نامحرم است و همچنين زنانى كه خاطر از ايشان جمع نباشد و احتمال اين رود كه ايشان را بد راه كنند، و «نشناسند ايشان غير ترا» يعنى نه بعنوان اين كه ببينند غير ترا و بشناسند يا اوصاف و احوال غير تو نزد ايشان مذكور شود پس از آن راه بشناسند او را، زيرا كه آن نيز گاهى مفسده ميكند و مراد غيرى است كه اعتمادى بر او نباشد از مردان و زنان چنانكه پيش از آن مذكور شد، و در بعضى نسخه‏ها «يعرفهن» بدل «يعرفن» واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه: اگر توانى كه چنين كنى كه نشناسد ايشان را غير تو پس بكن، و اين نيز شامل شناخت بديدن و معرفت باوصاف هر دو باشد چنانكه در نسخه اوّل مذكور شد.

2737 ايّاكم و التّدابر و التّقاطع و ترك الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر. بپرهيزيد از پشت گردانيدن بيكديگر و بريدن از يكديگر و ترك أمر بكار خوب و نهى از كار بد، «از پشت گردانيدن» يعنى از اين كه الفت بيكديگر نداشته باشيد و رو بيكديگر نياوريد و از يكديگر ببرّيد و صله و احسان هم بجا نياوريد

2738 ايّاكم و مصادقة الفاجر فانّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتقر. بپرهيزيد از دوستى كردن با فاسق پس بدرستى كه او مى‏فروشد دوستدار خود را بتافه خوار كرده شده «تافه» چيز اندك را گويند يا زبون پست يا بى‏مزه و هر يك مناسب است.

2739 ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. بپرهيزيد از افتادنهاى بغى و رسوائيهاى بى‏وفائى و برانگيختن پنهان شرّ نكوهيده «بغى» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى ستم است و سركشى كردن و عدول از حق و دروغ گفتن، و بى هريك در اينجا مناسب است، و مراد به «پرهيز نمودن از افتادنهاى بغى» پرهيز نمودن از بغى است تا سالم بمانند از افتادنها كه بسبب آن حاصل شود يعنى افتادنها در مهالك دنيوى و اخروى، و همچنين «پرهيز نمودن از رسوائيهاى بى‏وفائى» يعنى رسوائيهاى دنيا و آخرت كه بسبب بيوفائى حاصل شود بپرهيز نمودن از بى‏وفائى است «و برانگيختن پنهان شرّ نكوهيده» يعنى بپرهيزيد از اين كه شرّ مذموم نكوهيده كه در طبعهاى شما پنهان باشد باقتضاى قوّت شهويّه و غضبيّه برانگيخته شود و از شما صادر گردد خواه شرّى باشد نسبت بمردم يا بدى باشد از براى خود.

2740 ايّاكم و الغلوّ فينا، قولوا: انّا مربوبون و اعتقدوا فى فضلنا ما شئتم. بپرهيزيد از تجاوز كردن از حدّ در ما، بگوئيد كه ما پرورده شده‏ايم و اعتقاد كنيد در افزونى مرتبه ما آنچه را خواهيد، مراد به «ما» آن حضرت و ساير ائمّه‏اند صلوات اللّه و سلامه عليهم، و مراد به «تجاوز كردن از حدّ در باره ايشان» اين است كه گمان الوهيّت بعضى از ايشان كنند چنانكه اشاره باين معنى فرموده‏اند باين كه «بگوئيد كه ما پرورده شده‏ايم» يعنى مخلوقيم و حق تعالى پروردگار ماست، و بعد از آن اعتقاد كنيد در فضيلت و افزونى مرتبه ما آنچه را خواهيد يعنى بألوهيّت قائل مشويد مانند غاليان لعنهم اللّه، و ديگر بهر فضلى كه خواهيد اعتماد كنيد زيرا كه هر فضلى كه در باره ايشان اعتقاد شود حقّ است و زياده بر آنند.

2741 ايّاكم و تحكّم الشّهوات عليكم فانّ عاجلها ذميم و آجلها وخيم. بپرهيزيد از بزور حكم كردن خواهشها بر شما، پس بدرستى كه حاضر خواهشها نكوهيده است، و آينده آنها گران است، يعنى در دنيا سبب نكوهش و مذمّت مردم است و در آخرت باعث عذاب گران.

2742 ايّاكم و البطنة فانّها مقساة للقلب مكسلة عن الصّلوة مفسدة للجسد. بپرهيزيد از پرى شكم پس بدرستى كه آن محلّ درشتى و سختى دل است و جايگاه كاهلى از نماز و جاى فاسد شدن بدن، يعنى سبب اين امور مى‏شود، و ممكن است كه هر يك از «مقساة» و «مكسله» و «مفسده» بكسر ميم خوانده شود و ترجمه آن باشد كه «بدرستى كه آن آلت درشتى و سختى دل است و آلت كاهلى از نماز و آلت فاسد شدن بدن است»، و ممكن است كه «مفسدة» بضمّ ميم و كسر سين باشد نه بفتح هر دو، و بنا بر اين معنى اين است كه «فاسد كننده بدن است.

2743 ايّاكم و دناءة الشّره و الطّمع فانّه رأس كلّ شرّ و مزرعة الذّلّ و مهين النّفس و متعب الجسد. بپرهيزيد از دنائت حرص و طمع پس بدرستى كه آن سر هر بدى است، و كشتزار خوارى، و خوار كننده نفس و بتعب و رنج اندازنده بدن، «از دناءت و حرص و طمع» يعنى خسّت و پستى مرتبه كه از حرص و طمع حاصل شود.

2744 ايّاكم و غلبة الدّنيا على انفسكم فانّ عاجلها نغصة و آجلها غصّة. بپرهيزيد از غلبه كردن دنيا بر نفسهاى شما، پس بدرستى كه حاضر آن نغص است و آينده آن غصّه است، «نغص» بمعنى ناتمامى مراد است و مكدّر و ناصاف بودن عيش و زندگانى، و هر دو در اينجا مناسب است، و مراد اين است كه: غلبه دنيا و خواهش آن بر نفس در دنيا سبب ناتمامى مراد است يا ناصافى عيش و زندگانى گردد و در آخرت سبب غصّه و غم و اندوه و الم.

2745 ايّاكم و تمكّن الهوى منكم فانّ اوّله فتنة و آخره محنة. بپرهيزيد از تمكّن خواهش از شما، پس بدرستى كه اوّل آن فتنه است و آخر آن محنت، مراد به «تمكّن خواهش از ايشان» مسلّط شدن آن است بر ايشان و قادر بودن آن بر تحكّم بر ايشان، و «اوّل آن فتنه است» يعنى در دنيا آدمى را در فتنه اندازد و در آخرت سبب رنج و محنت گردد يا در دنيا اوّل آدمى را در فتنه اندازد و آخر سبب رنج و محنت گردد.

2746 ايّاكم و غلبة الشّهوات على قلوبكم فانّ بدايتها ملكة و نهايتها هلكة. بپرهيزيد از غلبه كردن خواهشها بردلهاى شما پس بدرستى كه ابتداى آن بندگى است و انتهاى آن هلاكت است يعنى در دنيا سبب بندگى مردم و فروتنى و تملّق بايشان مى‏شود بامّيد بر آوردن مطالب كه خواهش آنها باشد و در آخرت سبب هلاكت و عذاب و عقاب.

2747 ايّاكم و الفرقة فان الشّاذّ عن اهل الحقّ للشّيطان كما انّ الشّاذّ من الغنم للذّئب. بپرهيزيد از جدا شدن، پس بدرستى كه تنهائى كه جدا شده باشد از اهل حقّ از براى شيطان است چنانكه گوسفندى كه تنها شود و جدا شود از گوسفندان از براى گرگ است، مراد مذمّت جدا شدن از مؤمنين است و گوشه گيرى و تنهائى.

2748 ايّاكم و البخل فانّ البخيل يمقته الغريب و ينفر منه القريب. بپرهيزيد از بخيلى، پس بدرستى كه بخيل دشمن مى‏دارد او را بيگانه و رم ميكند از او نزديك.

2749 ايّاك ان تغترّ بغلطة شرّير بالخير. بپرهيز از اين كه فريب خورى بغلط كردن بدكردارى بخير يعنى هرگاه كسى غالب در او شرّ و بدى باشد بمجرّد اين كه بغلط كار خيرى بكند فريب مخور بآن و اعتنا مكن باو اين غلطى است كه صادر شده از او.

2750 ايّاك ان تستوحش من غلطة خير بالشّرّ. بپرهيز از اين كه رم كنى از غلط كردن نيكوكارى ببدى يعنى هر گاه غالب در كسى كار خير و نيك باشد بمحض اين كه بدى بكند وحشت و رم مكن از او، آن غلط و خطائى است از او.