شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۵ -


حرف الف بالف استفتاح

از آنچه وارد شده از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف الف «بالف استفتاح و مراد بالف استفتاح الفى است كه در كلمه «الا» است و همچنين كلمه «اما» كه مركّب است از همزه استفهام بالا كه حرف نفى است و آن را حرف استفتاح گويند باعتبار اين كه در اوّل كلام واقع شود و استفتاح كلام بآن نمايند و اصل معنى آن استفهام از نفى است يعنى «آيا نيست» و گاهى استفهام در آن بر حقيقت محمول است و اكثر اين است كه از براى انكار است و غرض تحقيق و اثبات جمله بعد است زيرا كه انكار نفى چيزى لازم دارد اثبات و تحقيق آن را، و باين اعتبار آن را «حرف تنبيه» گويند يعنى غرض از آن تنبيه و آگاه كردن مخاطب است بر تحقيق مضمون جمله كه بر آن داخل شده و بسيارى از فقرات مذكوره در اين باب از اين قبيل است چنانكه ظاهر شد، و گاهى مستعمل مى‏شود از براى توبيخ و سرزنش و مراد اين است كه چرا چنين نيست، و گاهى از براى عرض و تحضيض، و هر دو از براى طلبند نهايت «عرض» طلبى است از روى نرمى و هموارى مثل وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ» آيا دوست نمى‏داريد كه بيامرزد خدا مر شما را و «تحضيض» تحريص كسى است بر چيزى و طلب آن از روى شدّت.

و از آنچه نقل شده از آن حضرت صلوات اللّه عليه در اين باب اين است كه فرموده:

2751 الا منتبه من رقدته قبل حين منيّته. آيا نيست بيدارى از خواب خود پيش از هنگام مرگ خود يعنى كسى كه آگاه و با خبر باشد از خود و در خواب غفلت نباشد پيش از هنگام مرگ كه همه را آگاه و بيدار خواهد كرد نهايت بيدارى آن وقت سودى ندارد و اصلاح احوال خود در آن نتوان كرد، هر كه پيش از آن آگاه شود اصلاح احوال خود تواند كرد.

2752 الا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته. آيا نيست بيدارى از غفلت و بى‏خبرى خود پيش از تمام شدن مدّت او يعنى مدّت زندگانى او، و اين فقره نيز بمضمون فقره سابق است.

2753 الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه. آيا نيست كار كننده از براى نفس خود پيش از روز سختى حاجت او يعنى روز مرگ و بعد از آن كه سخت باشد در آن حاجت او به آن چه كرده باشد از اعمال صالحه و خيرات.

2754 الا مستعدّ للقاء ربّه قبل زهوق نفسه. آيا نيست آماده شونده از براى ملاقات پرروردگار خود پيش از بيرون آمدن نفس او يعنى وقت مرگ كه جان و روح حيوانى بيرون آيد از او و زايل گردد نفس مجرّد او بنا بر قول بآن قطع تعلّق كند از آن.

2755 الا متزوّد لآخرته قبل ازوف رحلته. آيا نيست توشه برگيرنده از براى آخرت خود پيش از نزديك شدن كوچ كردن او، يعنى كوچ كردن و رفتن او از دنيا.

2756 الا تائب من خطيئته قبل حضور منيّته. آيا نيست توبه كننده از گناه خود پيش از حاضر شدن مرگ او و غرض در همه اين فقرات تا اينجا توبيخ و سرزنش است كه چرا مردم چنين نيستند يا تحريص بر اين كه چنين شوند.

2757 الا انّ ابصر الابصار من نفذ فى الخير طرفه. آگاه شو و بدان بدرستى كه بيناترين ديده‏ها كسى است كه نفوذ كند در نيكوئى نگاه او، يعنى بيناترين ديدها ديده كسى است كه چنين باشد و نفوذ كند نگاه او در نيكوئى، يعنى نگاه او متوجّه كارهاى نيك شود و بته آنها رسد و اين باعث اين شود كه آنها را بعمل آورد.

پوشيده نيست كه «الا» در اين فقره و در أكثر فقرات بعد از اين از براى تنبيه است.

2758 الا انّ اسمع الاسماع من وعى التذكير و قبله. آگاه باش بدرستى كه شنواترين گوشها كسى است كه حفظ كند ياد آورى و پند را و قبول كند آن را، يعنى شنواترين گوشها گوش كسى است كه چنين باشد.

2759 الا و انّ اعطاء هذا المال فى غير حقّه تبذير و اسراف. آگاه باش و بدرستى كه بخشيدن اين مال يعنى مالى كه داريد در غير حقّ آن يعنى در غير جاى آن كه شرعا صرف در آن جايز باشد تبذير و اسراف است، مراد به «تبذير» همان اسراف است يعنى پراكنده كردن مال بيجا و بزياده روى، و مراد اين است كه هر چه از مال در مصرفى صرف شود كه شرعا جايز نباشد داخل تبذير و اسراف است هر چند قليلى باشد و مذمّتها كه در باره آنها وارد شده بر آن صادق است مثل اين كه در قرآن مجيد واقع شده كه: تبذير كنندگان برادران شياطين‏اند، و اين كه: خدا دوست نمى‏دارد اسراف كنندگان را، و تبذير و اسراف مخصوص اين نيست كه خرج زيادى بشود.

2760 الا و انّ القناعة و غلبة الشّهوة من اكبر العفاف. آگاه باش و بدرستى كه قناعت و غلبه كردن خواهش از بزرگترين پرهيزگارى‏ است يعنى غلبه كردن بر خواهش و پيروى نكردن آن يا قناعت كردن در حال غلبه خواهش يعنى خواهش خلاف قناعت و ميل نفس بتبذير و اسراف.

2761 الا و انّى لم اركالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها. آگاه باش و بدرستى كه من نديده‏ام مثل بهشت در خواب است طلب كننده آن، و نه مانند جهنّم در خواب است گريزنده از آن، يعنى نديده‏ام مثل بهشت چيزى كه خواهنده آن در خواب باشد و غافل باشد از آن و اهتمام نكند در خلاصى از آن.

2762 الا و انّ الدّنيا دار لا يسلم منها الّا بالزهد فيها، و لا ينجى منها بشى‏ء كان لها. آگاه باش و بدرستى كه دنيا خانه ايست كه بسلامت نماند كسى از آن مگر بترك زينت در آن، و رهائى داده نشود از آن بچيزى كه بوده باشد از براى آن، يعنى بهيچ امرى از امور دنيوى و اشغال آن.

2763 الاحرّ يدع هذه اللّماظة لاهلها. آيا نيست آزاده مردى كه واگذارد اين «لماظه» را از براى اهل آن، «لماظه» بضمّ لام بقيّه‏ايست از طعام كه مانده باشد در دهن، و مراد بآن در اينجا دنياست، و تشبيه دنيا بآن باعتبار اشتراك در حقارت و بى‏قدرى است و اشاره است باين كه دنيا پس مانده ايست از ديگران و اين كه بايد تنفّر از آن داشت چنانكه طبايع از بقيّه طعامى كه در ميان دندانها يا در دهن مدّتى مانده باشد تنفّر دارند، بلكه دنيا لماظه ديگران است و طبايع از لماظه ديگران مطلقا تنفّر دارند.

2764 الا انّه ليس لا نفسكم ثمن الّا الجنّة فلا تبيعوها الّا بها. آگاه باشيد بدرستى كه نيست از براى نفسهاى شما بهائى مگر بهشت، پس‏ مفروشيد آنها را مگر بآن، يعنى قيمت و بهائى كه قابل اين باشد كه آدمى نفس خود را بآن فروشد نيست مگر بهشت پس مفروشيد مگر بآن، باين كه اطاعت و بندگى حق تعالى كنيد و بهشت در عوض بگيريد نه اين كه مشغول امور دنيوى شويد و بهاى شما همان باشد كه حاصل شود از براى شما از دنيا.

2765 الا و انّ الدّنيا قد تصرّمت و آذنت بانقضاء و تنكّر معروفها و صار جديدها رثّا و سمينها غثّا. آگاه باشيد بدرستى كه دنيا بتحقيق كه بريده شده است و اعلام كرده است بآخر شدن، و ناخوش شده است نيكوئى آن، و گرديده است نو آن كهنه، و فربه آن لاغر، مراد اين است كه دنيا در اين زمانها كه آخر الزّمان است باين اوصاف شده، يا اين كه هميشه چنين است زيرا كه هر چه منتهى شود و آن را آخرى باشد در نظر حقيقت و ديده بصيرت همين كه موجود شود در حقيقت بريده شده و منقضى گشته و اعلام كرده بآخر شدن، و نيكوى آن ناخوش است، و نو آن كهنه، و فربه آن لاغر.

2766 الا و انّ اخوف ما اخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الامل. آگاه باشيد و بدرستى كه خوفناك‏ترين آنچه مى‏ترسم بر شما پيروى خواهش و درازى اميد است.

2767 الا و انّ من لا ينفعه الحقّ يصرّه الباطل و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال الى الرّدى. آگاه باشيد و بدرستى كه كسى كه سود ندهد او را حقّ زيان رساند او را باطل، و كسى كه براه راست نياورد او را راه نمودن راه راست مى‏كشد او را گمراهى بسوى هلاكت يعنى در هر باب بايد اختيار حق كرد و بآن راضى شد كه اگر كسى حقّ‏ او را نفع ندهد يعنى حق را داند و اختيار آن كه نافع است از براى او نكند زيان رساند باو باطل يعنى باطلى كه اختيار آن كند و عدول كند از حق بآن زيان رساند باو زيرا كه البتّه زيان اخروى باو رساند هر چند بالفرض از براى دنياى او سود دهد، و كسى كه راه راست را باو نمايند و براستى نگرايد و از آن عدول كند البتّه گمراهى مى‏كشاند او را بسوى هلاكت يعنى هلاكت اخروى هر چند از براى دنياى او خوب باشد، و در بعضى نسخه‏ها «الى الرّدى» نيست و بنا بر اين ترجمه همين است كه: مى‏كشد او را گمراهى يعنى بهلاكت، موافق نسخه كه «الى الرّدى» دارد.

2768 الا و ما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة، و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه و يبقى عليه حسابه و تبعته. آگاه باشيد و چه ميكند دنيا را كسى كه خلق شده از براى آخرت، و چه ميكند مال را كسى كه پس از اندك زمانى ربوده مى‏شود مال از او، و باقى مى‏ماند بر او حساب آن و وبال آن. مراد به «كسى كه خلق شده از براى آخرت» همه آدميان است چه خلق همه از براى اين است كه تحصيل آخرت كنند و بنعماى أبدى و آلاء سرمدى آن متمتّع و بهره‏مند گردند نه از براى دنياى پست مرتبه زايل فانى، و همچنين «كسى كه پس از اندك زمانى ربوده مى‏شود مال از او و باقى مى‏ماند بر او حساب و وبال آن، هر مالداريست زيرا كه هر كه باشد هر چند بمال او هيچ آفتى نخورد مرگ را خود چاره نتواند كرد پس بعد از اندك زمانى ربوده شود بسبب آن از او مال و باقى ماند بر او حساب و وبال آن.

2769 الا و انّ التّقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا أزمّتها فأوردتهم الجنّة. آگاه باشيد و بدرستى كه تقوى يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا شتران‏ رامند كه سوار كرده شده‏اند بر آنها اهل تقوى، و داده شده بايشان مهارهاى آنها، پس وارد سازند آنها ايشان را ببهشت، و مراد ظاهر است و «بودن تقوى شتران» باعتبار اين است كه تقواى هر كس بمثابه شترى است از براى او.

2770 الا و انّ الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فاوردتهم النّار. آگاه باشيد و بدرستى كه گناهان اسبانيند چموش، سوار كرده شده‏اند بر آنها اهل گناهان، و كنده شده است لجامهاى آنها پس فرود آورده‏اند ايشان را در جهنّم.

2771 الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغاية النّار. آگاه باشيد و بدرستى كه مضمار امروز است، و پيش دوانيدن فرداست، و آنچه پيشى گيرند بآن بهشت است، و نهايت آتش است، «مضمار» زمانى است كه چاروا را بخشگ بندند بعد از علف، و آن را «مضمار» گويند باعتبار اين كه «ضمر» بمعنى لاغريست و چاروا بعد از اين كه آن را بخشگ بندند قدرى لاغر شود و گوشتى كه از علف بهم رسيده كم شود و چون استعداد چنين چاروائى از براى دويدن زياد است از چاروائى كه بسيار فربه باشد و پرگوشتى باشد كه از علف بهم رسيده بنا بر آن زمانى را كه چاروا را ورزش دهند در آن از براى دوانيدن آن را هم «مضمار» مى‏گويند باعتبار اين كه در آن قدرى چاروا لاغر گردد، و همچنين ميدان را «مضمار» گويند چنانكه بعضى از اهل لغت تفسير مضمار بآن كرده‏اند باعتبار اين كه ورزش دويدن و لاغرى در آن واقع شود، و مراد اين است كه: امروز يعنى ايّام حيات زمانى است كه بايد كه آدمى خود را بطاعات و عبادات لاغر سازد و مستعدّ اين گرداند كه فردا يعنى در آن نشأه پيشى گيرد ببهشت، و نهايت و انجام كار كسى كه چنين نكند جهنّم و آتش‏ است و مراد «بسبقه» بفتح سين آن چيزى است كه پيشى گيرند بآن يعنى آن چيزيست كه هر كه اوّل برسد بآن او سابق باشد و بضمّ سين آن چيزيست كه بر آن گروبندند و هر كه پيش افتد آن را ببرد و اين نيز در اين كلام مناسب است چنانكه مخفى نيست نهايت چون در نسخه‏هاى نهج البلاغه كه اين عبارت در آنجا نيز نقل شده بفتح سين اعراب شده موافق آن ترجمه شد.

2772 الا و انّكم فى ايّام امل من ورائه اجل، فمن عمل فى ايّام امله قبل حضور اجله نفعه عمله و لم يضرره اجله. آگاه باشيد و بدرستى كه شما در روزهاى اميدى ايد كه از عقب آن مرگى است پس هر كه عمل كرد در روزهاى اميد خود پيش از حاضر شدن مرگ او، سود دهد او را عمل او و ضرر نرساند باو مرگ او، مراد اين است كه شما در أيّام حيات در زمان اميديد يعنى در زمانيد كه اميد آن است كه خود را در آن رستگار سازيد و پس از آن مرگى خواهد بود، پس هر كه از شما در اين زمان پيش از رسيدن مرگ او عمل كرد يعنى بجا آورد أعمالى چند كه سبب رستگارى او گردد نفع دهد او را عمل او و ضرر نرساند باو مرگ او، بلكه سبب وصول بسعادت أبدى و نيك بختى سرمدى گردد، و هر كه تقصير كند در عمل پس زيان كرده و ضرر رساند باو مرگ او، زيرا كه باعث رسيدن بعذاب و عقاب گردد.

2773 الا و انّ اللّسان بضعة من الانسان فلا يسعده القول اذا امتنع و لا يمهله النّطق إذا اتّسع. آگاه باشيد و بدرستى كه زبان پاره‏ايست از آدمى پس يارى نمى‏كند او را سخن گفتن هرگاه امتناع كند زبان و ابا كند از آن، و انتظار نمى‏فرمايد او را گويائى‏ هر گاه گنجايش داشته باشد زبان، مراد بيان عجز آدمى است و اين كه زبان با آنكه پاره است از او هرگاه ابا كند از گفتن و نتواند گفت هر چند او خواهد كه سخن گويد يارى نكند او را سخن گفتن يعنى نتواند سخن گويد و هر گاه آن گنجايش سخن گفتن داشته باشد و روان باشد انتظار نفرمايد او را گويائى يعنى هر وقت كه خواهد سخن گويد انتظارى نبايد كشيد از براى آن، پس همين كافى است دليل بر كمال قدرت حق تعالى كه پارچه گوشتى جزو آدمى را گاهى چنان خلق كند و گاهى چنين، فتبارك اللّه أحسن الخالقين.

2774 و انّا لامراء الكلام فينا تشبّثت فروعه و علينا تهدّلت اغصانه. و بدرستى كه ما اميران و فرمانفرمايان كلاميم در ما پراكنده شده است فرعهاى آن و بر ما آويخته شده شاخهاى آن، مراد به «ما» آن حضرت و ساير ائمّه‏اند صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين و مراد به «كلام» قرآن مجيد است كه كلام الهى است و تشبيه شده آن بپادشاهى و ايشان بأمراى او كه أحكام و فرامين او را جارى سازند ميانه مردم و «در ما پراكنده شده فرعهاى آن» (تا آخر) بيان وجه اختصاص ايشان است باين معنى، و حاصل آن اين است كه آنچه رسته از آن از فروع يعنى شاخها در ميانه ما رسته از آن و پراكنده شده باطراف و «بر ما آويخته آنچه آويخته و سرازير شده شاخهاى آن» پس ما مطّلعيم بر همه فروع و جزئيّات آن و بآن اعتبار بمنزله أمراء و حكّام اوئيم كه أحكام او را در اطراف و اكناف نافذ نمائيم.

2775 الا و انّ من البلاء الفاقة، و اشدّ من الفاقة مرض البدن و اشدّ من مرض البدن مرض القلب. بدانيد و بتحقيق كه از جمله بلاست بى‏چيزى و فقر، و سخت‏ترست از فقر بيمارى بدن، و سخت‏ترست از بيمارى بدن بيمارى دل، يعنى بيمارى معنوى نفس كه بسبب صفات و ملكات نكوهيده و اعمال و أفعال ناشايست حاصل شود.

2776 الا و انّ من النّعم سعة المال، و افضل من سعة المال صحّة البدن، و افضل من صحّة البدن تقوى القلب. بدانيد و بدرستى كه از جمله نعمتها توسعه مال است، و افزون‏تر از توسعه مال صحّت بدن است، و افزون‏تر از صحّت بدن پرهيزگارى دل است، يعنى پرهيزگارى نفس، وجه افزونترى هر يك ظاهر است و محتاج ببيان نيست.

2777 الا و انّ من تورّط فى الامور من غير نظر فى العواقب فقد تعرّض لمفدحات النّوائب. بدانيد و بدرستى كه هر كه بيفتد در كارها بى‏فكر و انديشه در عاقبتهاى آنها پس بتحقيق كه خود را در آورده در عرضه مصيبتهاى گران سنگين.

2778 الا و انّ اللبيب من استقبل وجوه الآراء بفكر صائب و نظر فى العواقب. بدانيد و بدرستى كه خردمند كسى است كه رو آورد بجانب رويهاى انديشه‏ها بفكرى درست و تفكّرى در عاقبتها.

2779 الا لا يعدلنّ احدكم عن القرابة يرى بها الخصاصة ان يسدّها بالّذى لا يزيده ان امسكه و لا ينقصه ان انفقه. بدانيد كه بايد تجاوز نكند احدى از شما از خويشاوندى كه ببيند باو درويشى اين كه ببندد رخنه آن درويشى را به آن چه زياد نمى‏كند او را اگر نگاهدارد آن را، و كم نمى‏كند او را اگر خرج كند آن را، «اين كه ببندد» بدل از خويشاوند است يعنى تجاوز نكند از اين كه سدّ كند رخنه درويشى او را بدادن چيزى باو كه اگر نگاهدارد آن چيز را زياد نكند مرتبه او را و، اگر خرج كند آن را كم نكند رتبه او را، و اين اشاره است بوجه اين كه نبايد تجاوز كرد زيرا كه هرگاه نگاهداشتن آن سودى نداشته باشد از براى اين كس و دادن آن چيزى كم نكند آن را، پس چرا كسى تجاوز كند بآن از خويشان پريشان و نخرد بآن بهشت جاويدان.

2780 الا و انّ اللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء فى النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده. بدانيد كه زبان راست كه مى‏گرداند آن را خدا از براى مرد در ميانه مردم بهتر است از مال كه بميراث دهد آن را بكسى كه ستايش نكند او را يعنى اين معنى كه بگرداند خدا از براى مردى زبان راستى در ميانه مردم باين كه بدهد باو مالى و توفيق دهد او را كه بذل كند و مردم او را مدح و ستايش كنند به آن چه راست باشد در باره او و از قبيل مدحهائى نباشد كه گاهى مردم جمعى را كنند به آن چه دروغ باشد بهتر است از اين كه مال را نگاهدارد و بميراث دهد بكسى كه آن را ببرد و ممنون نگردد و مدح و ستايش او نكند.

2781 الا و انّه قد ادبر من الدّنيا ما كان مقبلا و اقبل منها ما كان مدبرا. بدانيد و بدرستى كه پشت گردانيده است از دنيا آنچه بود رو آورنده، و رو آورده است از آن آنچه بود پشت كننده، مراد يا مذمّت آن زمان است و اين كه در آن پشت گردانيده از نيكوئيهاى دنيا آنچه قبل از آن رو آورده بود و رو آورده از مكروهات آن آنچه پيش از آن پشت گردانيده بود، يا مراد مذمّت دنياست هميشه و اين كه آنچه رو آورده از آن از لذّات باعتبار اين كه زايل و فانى است در نظر حقيقت بين پشت گردانيده و رفته، و آنچه پشت گردانيده از مكروهات آن از براى كسى كه مكروهى نرسد باو در دنيا در حقيقت رو كرده باو و بعد از اندك مدّتى خواهد رسيد باو اگر همه بعد از مرگ باشد چه دنيادار لا أقلّ از عهده حساب بايد بر آيد اگر مؤاخذه ديگر بر او نباشد و همين مكروه كم نيست.

2782 و ازمع التّرحال عباد اللّه الاخيار و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى بكثير من الآخرة لا يفنى. و بدانيد كه عزم كردند كوچ را بندگان نيكوكار خدا، و فروختند اندكى از دنيا را كه باقى نمى‏ماند ببسيارى از آخرت كه فانى نمى‏شود، و مراد به «كوچ» رفتن بسفر آخرت است و مراد به «عزم آن» اين است كه هميشه در فكر آن و تهيّه اسباب آن و تحصيل زاد و توشه از براى آنند و «قليلى از دنيا كه فروخته‏اند» آن است كه صرف كرده‏اند آن را در راه خدا يا گذاشته‏اند از سر آن از براى مشغول شدن بامور اخروى، چه همه دنيا قليلى است و هيچ قدر ندارد نسبت بنعماى آخرت، پس قدرى از آن كه احدى صرف كند يا از سر آن بگذرد چه قدر خواهد داشت و مراد به «بسيارى از آخرت» آن قدرى است كه داده مى‏شود از آن بهر نيكو كارى چه أدناى مراتب آن بسيار است و زياده است از تمام دنيا چنانكه در احاديث وارد شده و «باقى نماندن دنيا و فانى نشدن آخرت» ظاهر است، و ظاهر است كه نعمت باقى هر چند اندك باشد بهتر است از آنچه زايل شود هر چند بسيار باشد چه جاى اين كه باقى بسيار باشد و فانى اندك.

2783 الا و قد امرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد فتزوّدوا من الدّنيا ما تحوزون به انفسكم غدا. بدانيد و بتحقيق كه فرمان داده شده‏ايد بسفر و راه نموده شده‏ايد بتوشه، پس تو شد برداريد از دنيا آنچه را جمع كنيد بآن نفسهاى خود را فردا، يعنى مالك آنها شويد و حفظ كنيد آنها را از عذاب و عقاب.

2784 الا و انّ الجهاد ثمن الجنّة فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها بدانيد و بدرستى كه جهاد قيمت و بهاى بهشت است پس هر كه جهاد كند با نفس خود مالك شود بهشت را و آن گرامى‏تر پاداش خداست از براى كسى كه داند آن را، مراد به «جهاد» در اينجا بقرينه تفريع مذكور خصوص جهاد و جنگ با نفس است از براى منع كردن آن از معاصى و داشتن بر طاعات كه جهاد اكبر است يا معنيى كه شامل آن نيز باشد، و مراد به «بودن بهشت گرامى‏تر پاداشى از خدا» گرامى‏تر بودن آن است از پاداشى كه دهد بر كار خير در دنيا بكسى كه مستحقّ بهشت نباشد يا دهد باو در دنيا هر چند در آخرت نيز بهشت باو دهد نه گرامى‏تر بودن از ساير پاداشهاى اخروى بلكه رضوان و خوشنودئى از خدا اكبر و عظيم‏تر است از آن و از نعمتهاى آن چنانكه در قرآن مجيد فرموده وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ و از براى كسى كه داند آن را ميداند كه آن گرامى‏تر است نه اين كه گرامى بودن آن در واقع از براى چنين كسى است و كسى كه نداند آن را در واقع از براى او گرامى‏تر نيست.

2785 الا و انّ شرايع الدّين واحدة و سبله قاصدة فمن اخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها ضلّ و ندم. بدانيد و بدرستى كه شريعتهاى دين يكى است و راههاى آن راست است پس هر كه فراگيرد آنها را برسد بمطلب و فيروزى يابد، و هر كه بايستد از آنها گمراه شود و پشيمان گردد، «شريعت» راهى را گويند كه روند در آن بجائى كه آب بردارند مثل نهرى يا غديرى و امثال آنها، و بآن اعتبار هر دينى از دينهاى حقّ را شريعت گويند، و همچنين هر حكمى از احكام آن دينها را، و مراد به «بودن شريعتهاى دين يكى» اين است كه آنچه از آنها متعلّق باصول دين باشد يكى است‏ و همه أديان حقّه در آن موافق‏اند، امّا آنچه متعلّق بفروع باشد پس اديان مختلف توانند شد در آن بحسب اختلاف مصالح أشخاص و ازمان، يا مراد اين است كه اصل و بناى همه يكى است چه بناى فروع نيز در هر دينى بر اوامر و نواهى حق تعالى است، پس هر چه أمر كرده باشد بآن در هر دينى يا نهى كرده باشد بايد اطاعت كرد و همه دينها موافق‏اند در اين معنى هر چند در مأمورات و منهيّات اختلافى باشد در بعضى اديان باعتبار مصالح مذكوره.

2786 الا و انّا اهل البيت ابواب الحكم و انوار الظّلم و ضياء الامم. بدانيد و بتحقيق كه ما اهل بيت رسول خدا درهاى حكمتها و نورهاى تاريكيها و روشنى امّتهائيم يعنى درهائيم كه مردم از آنها بعلوم راست درست روند، و نورهائيم كه تاريكيهاى جهالتها و ضلالتها را زايل كنند، و «امّت» در اصل بمعنى طريقت و دين است و بعد از آن اهل هر دينى را امّت گويند بلكه هر طايفه از اهل هر دينى را نيز امّت گويند و مراد به «أمّتها» در اينجا طوايف مسلمانان است يا همه أمّتهاى پيغمبران يعنى امّتهائى كه تابع ايشان شده‏اند هر چند در واقع امّت پيغمبر ما باشند و بايد كه اطاعت او كنند صلّى الله عليه وآله، و مراد اين است كه ما روشنى‏ايم از براى هر امّتى كه اگر بما گروند از تاريكيهاى جهالت و ضلالت رهائى يابند، و مراد به «أهل بيت» آن حضرت است و حضرت فاطمه و باقى أئمّه معصومين صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين چنانكه در كتب أصحاب ما بر وجه كافى شافى بيان شده.

2787 الا لا يستحيينّ من لا يعلم ان يتعلّم فانّ قيمة كلّ امرء ما يعلم. بدانيد بايد كه شرم نكند كسى كه نمى‏داند از اين كه تعليم گيرد و بياموزد، پس بدرستى كه قيمت و بهاى هر مردى آنست كه ميداند يعنى قيمت هر مردى بقدر دانش اوست پس شرم نكند و تعليم گيرد آنچه را نمى‏داند تا بقدر آن قيمت او در ميزان اعتبار زياد گردد.

2788 الا لا يستقبحنّ من سئل عمّا لا يعلم ان يقول لا اعلم. بدانيد كه بايد قبيح و زشت نشمارد كسى كه سؤال كرده شود از چيزى كه نمى‏داند اين را كه بگويد نمى‏دانم يعنى اين معنى را قبيح نشمارد و بگويد كه نمى‏دانم نه اين كه مانند بسيارى از مردم ندانسته جوابى گويد كه مبادا مردم او را نادان شمارند.

2789 الا فاعملوا و الالسن مطلقة و الابدان صحيحة و الاعضاء لدنة و المنقلب فسيح و المجال عريض قبل ازهاق الفوت و حلول الموت فحقّقوا عليكم حلوله و لا تنتظروا قدومه. بدانيد پس عمل كنيد و حال آنكه زبانها گشاده‏اند، و بدنها صحيح‏اند، و عضوها نرمند، و بازگشت وسعت دارد، و مجال پهن است، پيش از باطل كردن فوت و رسيدن مرگ، پس محقّق كنيد بر خود فرود آمدن آن را و انتظار مكشيد رسيدن آن را يعنى بپردازيد باعمال خير تا فرصتى داريد و زبانها گشاده است و ببند نيامده چنانكه نزديك مرگ خواهد شد و «عضوها نرمند و خشك نشده‏اند» چنانكه در آن وقت خواهند شد و ديگرى كارى از آنها نيايد و «بازگشت» يعنى زمان بازگشت بسوى خدا پس جهت تدارك احوال خود و كردن خيرات و مبرّات وسعتى دارد، و «مرگ نزديك نشده» كه ديگر پر وقت كردن عمل خيرى نباشد، و ممكن است مراد بازگشت بسوى خدا باشد بمرگ، و به «وسعت داشتن آن» اين كه هنوز نزديك نشده و قدرى زمان مانده تا آن و «مجال يعنى زمان جولان و حركت از براى آن اعمال پهن است» يعنى وسعتى دارد، «پيش از باطل كردن فوت» يعنى باطل كردن آن مجال و فرصت را پس محقّق كنيد برخود فرود آمدن آن را يعنى بيقين دانيد آن را و بسبب اين يقين مشغول شويد بتهيّه اسباب آن سفر پرخطر و تحصيل زاد و توشه از براى آن، و انتظار مكشيد رسيدن آن را كه بعد از رسيدن آن ديگر تهيّه نتوان گرفت.

2790 الا و قد امرنى اللّه بقتال اهل النّكث و البغى و الفساد فى الارض، فامّا النّاكثون فقد قاتلت، و امّا القاسطون فقد جاهدت، و امّا المارقة فقد دوّخت، و امّا شيطان الرّدهة فانّى كفيته بصعقة سمعت لها وجيب قلبه و رجّة صدره. آگاه باشيد و بتحقيق كه امر كرده است مرا خدا بجنگ كردن با اهل نكث يعنى شكستن بيعت، و اهل بغى يعنى ظلم يا سركشى و عدول از حقّ، و اهل فساد در زمين، پس امّا ناكثان يعنى آنان كه شكسته بودند بيعت را پس بتحقيق كه جنگ كردم با ايشان، و امّا قاسطان يعنى اهل ظلم يا عدول از حقّ پس بتحقيق كه جهاد كردم، و اما مارقان يعنى آنان كه از دين بدر رفته بودند و فرقه سيّم يعنى اهل فساد در زمين اشاره بايشان بود پس بتحقيق كه خوار گردانيدم، و امّا شيطان ردهة پس كفايت كرده شدم او را بصعقه كه شنيدم بسبب آن اضطراب دل او را و حركت سينه او را، مراد به «اهل شكستن بيعت» طلحه و زبير است كه بيعت كردند با آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه و بزودى شكستند و رفتند نزد عايشه و او را رفيق خود كردند و لشكرى بر سر خود جمع كردند از براى جنگ با آن حضرت و روانه بصره شدند در آنجا نيز جمعى بايشان ملحق شدند و آن حضرت از عقب ايشان رفت و با ايشان جنگ كرد در بصره، و طلحه و زبير هر دو كشته شدند و آن را جنگ جمل گويند، باعتبار اين كه «جمل» شتر است و عايشه در آن جنگ بر شترى سوار بود و حكايت آن مشهور است، و مراد به «اهل بغى» معاويه و اتباع او بودند كه ظالم بودند و سركشى مى‏كردند و از حقّ كه اطاعت آن حضرت بود عدول نمودند و آن حضرت با ايشان جنگ كرد در صفّين كه موضعى است در كنار فرات، و حكايت آن جنگ نيز مشهور است، و مراد به «اهل فساد در زمين» خوارج‏اند كه بعد از حكايت صفّين برگشتند از آن حضرت و از دين بيرون رفتند و فساد مى‏كردند در زمين و حضرت با ايشان نيز جنگ كرد و همه ايشان كشته شدند بغير نه نفر از ايشان كه گريختند و از اصحاب آن حضرت نه نفر شهيد شدند و آن حضرت قبل از آن از اين معنى خبر داده و اين از معجزات ظاهر آن حضرت بود صلوات اللّه و سلامه عليه ، و حكايت آن نيز مشهور است و حضرت رسالت پناهى (صلّى الله عليه وآله) از اين سه جنگ خبر داده بود چنانكه مشهور است كه فرموده: اى على بزودى جنگ خواهى كرد بعد از من با ناكثان و قاسطان و مارقان و «ردهه» گوى است كه در كوهى باشد كه در آن آب بايستد و بعضى گفته‏اند كه: مراد به «شيطان ردهة» ذو الثديّه است كه رئيس خوارج بود و يك دست او بشكل پستان زنان بود و باين اعتبار او را «ذو الثديّه» مى‏گفتند يعنى صاحب پستان و بنا بر اين حكايت او از تتمّه جنگ سيّم خواهد بود، و بعضى گفته‏اند كه: مراد معاويه بوده در روزى كه اصحاب او گريختند و بعد از آن حيله كرده قرآنها را بر سرنيزه‏ها كرده و مردم را بحكم قرآن دعوت كرد تا بحكمين قرار شد چنانكه تفصيل آن حكايت مشهور است و بنا بر اين حكايت او متعلّق بجنگ دوّم خواهد بود، و اين قول بعيد است و وجه اطلاق «شيطان ردهه» بر معاويه ظاهر نيست مگر اين كه تولّد او يا خانه او در ابتدا در چنين جائى بوده باشد و بنا بر اوّل ممكن است كه اطلاق «شيطان ردهة» بر او باعتبار تشبيه پستان او باشد چون شير داشت بكوهى كه آب در آنجا باشد، و بعضى گفته‏اند كه «ردهه» گوى بوده در نهروان كه در آن آب بود و بعد از قتل خوارج ذو الثّديه را در آن گو يافتند، و بعضى گفته‏اند كه: «شيطان ردهه» شيطانى بود از سر كشان شياطين تبعه ابليس، و حديثى‏ نقل كرده‏اند كه: پيغمبر صلّى الله عليه وآله پناه مى‏جست بخدا از او، و آن حضرت او را كشته و شايد قتل او در «ردهه» باشد. و بعضى گفته‏اند كه: از آن جنيّان بود كه در وقت نزول حضرت رسالت پناه صلّى الله عليه وآله وسلّم در جحفه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه با ايشان جنگ كرد در چاهى كه معهود بود در آن موضع و مردم نمى‏توانستند از آن آب كشيد و ايشان را بقتل آورد و بنا بر اين دو احتمال، حكايت شيطان ردهه حكايتى خواهد بود عليحده، و متعلّق بهيچ يك از آن سه جنگ نخواهد بود، «پس كفايت كرده شدم او را بصعقه» ظاهر اين است كه مراد به «صعقه» نعره است و معنى اين است كه: يك نعره زدم باو كه كفايت كرد از براى من شغل او را، يعنى فارغ ساخت مرا از كار او و همان نعره كار او را ساخت، چنان نعره بود كه شنيدم آواز لرزش دل و طپش سينه او را بسبب آن، و موافق اين است آنچه روايت شده كه آن حضرت روز جنگ نهروان نعره زد كه «ذوالثديّه» از تاب آن صيحه گريخته در آن گو افتاد و او را مرده در آن گو يافتند، و بعضى گفته‏اند كه: «ذو الثديّه» كشته نشد بشمشير بلكه حق تعالى زد او را بصاعقه و مراد به «صعقه» آن صاعقه است، و پوشيده نيست كه اگر مراد به «شيطان ردهه» جنّى باشد چنانكه در دو احتمال آخر مذكور شد باز «صعقه» دو احتمال مذكور دارد، و اگر مراد معاويه باشد پس بمعنى اوّل است، و مراد اين است كه: نعره زدم باو كه از ترس آن گريخت و نايستاد و مرا فارغ كرد از كار او.

2791 الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللّه لقوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ، و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسيّاط و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. آگاه باشيد و بدرستى كه ظلم سه‏تاست، پس ظلمى است كه آمرزيده نمى‏شود، و ظلمى است كه واگذاشته نمى‏شود، و ظلمى است كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، پس امّا ظلمى كه آمرزيده نشود پس شرك بخداست بسبب آنكه حق تعالى فرموده: بدرستى كه خدا نمى‏آمرزد اين را كه شريك قرار داده شود از براى او و مى‏آمرزد آنچه را وراى آن باشد از براى هر كه مى‏خواهد، و امّا ظلمى كه آمرزيده مى‏شود پس ظلم مردست بر نفس خود نزد بعضى خصلتهاى بد، و امّا ظلمى كه واگذاشته نمى‏شود پس ظلم بندگان است بعضى از ايشان بعضى ديگر را، عقاب در آنجا سخت است نيست زخم زدن بكاردها و نه زدن بتازيانه‏ها و ليكن آن چيزى است كه كوچك شمرده مى‏شود اين با آن، مراد به «ظلمى كه بخشيده نمى‏شود» آن است كه هرگز بخشيده نشود و صاحب آن مخلّد باشد در جهنّم و آن شرك است، و همچنين ساير اقسام كفر مثل انكار اصل وجود حق تعالى يا انكار پيغمبرى از پيغمبران او كه پيغمبرى او ثابت باشد، و تخصيص آيه كريمه بشرك منافاتى با آن ندارد زيرا كه ممكن است كه ذكر خصوص شرك باعتبار تعلّق غرضى باشد بخصوص آن، مثل اين كه نزول آن از براى ترسانيدن جمعى باشد كه مشرك بودند ( يا چنانكه نقل كرده‏اند از براى اميدوارى جمعى كه مشرك بودند و مى‏خواستند كه مسلمان شوند و مى‏ترسيدند كه اسلام ايشان درست و قبول نشود) و مى‏توان گفت كه: هرگاه شرك بخشيده نشود پس كفرى كه باعتبار انكار وجود حق تعالى باشد بطريق اولى بخشيده نخواهد شد، چه پر ظاهر است كه آن عظيم‏تر از شرك است و ساير اقسام كفر نيز در حقيقت راجع بآن مى‏گردد، زيرا كه كسى كه منكر حق تعالى نباشد معقول نيست كه انكار پيغمبر او كند با وجود معجزه از جانب او، و قول حق تعالى كه فرموده وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ بنا بر اين باين معنى خواهد بود كه: مى‏آمرزد ماوراى شرك را و آنچه عظيمتر از شرك باشد بقرينه مفهوم جزو اوّل، با اين كه ممكن است كه [ما دون ذلك‏] بمعنى «و ماوراى آن» نباشد بلكه بمعنى [پست‏تر از آن‏] باشد يعنى گناهانى را كه كمتر از شرك باشند، و بنا بر اين آنچه عظيمتر از آن باشد يا مساوى آن باشد داخل نخواهد بود، با آنكه آن دلالت نمى‏كند بر اين كه غير شرك البتّه آمرزيده مى‏شود بلكه بر اين كه غير آن آمرزيده مى‏شود از براى هر كه خدا خواهد، و هرگاه ثابت شده باشد باجماع و اخبار كه مطلق كافر هرگز آمرزيده نمى‏شود، معلوم مى‏شود كه مطلق كفر چنين است كه صاحب آن هرگز مشيّت خدا بآمرزيدن او تعلّق نمى‏گيرد، نهايت ذكر خصوص شرك در اوّل باعتبار غرضى خاصّ بآن بوده چنانكه مذكور شد [نزد شرك چنانكه جمعى از اهل لغت گفته‏اند كه: بمعنى كفر نيز آمده و همچنين شرك بمعنى كفر آمده و بنا بر اين ظلمى كه آمرزيده نمى‏شود كفر بخداست و در آن اشكالى نيست زيرا كه مطلق كفر بر مى‏گردد بكفر بخدا چنانكه بر متأمّل پوشيده نيست‏]، و مراد به «ظلمى كه آمرزيده مى‏شود» اين است كه گاهى آمرزيده مى‏شود و از براى هر كه خواهد آمرزيده مى‏شود نه اين كه آن مطلقا آمرزيده مى‏شود، و فرق ميانه آن و قسم اوّل اين است كه در قسم اوّل خواستن آمرزش احتمال ندارد بنا بر آنچه خبر داده حق تعالى كه شرك را نمى‏آمرزد، و در اين قسم احتمال آمرزش هست، و از براى جمعى كه خدا خواهد آمرزيده خواهد شد نه اين كه در قسم اوّل از براى كسى كه خدا خواهد نيز آمرزيده نخواهد شد چه پر ظاهر است كه آنچه خدا خواهد البتّه واقع خواهد شد، و فرق ميانه اين قسم و قسم سيّم اين است كه در اين قسم احتمال آمرزش هست باين نحو كه بالكلّيّه آمرزيده شود و اصلا مؤاخذه بر آن نشود بخلاف قسم سيّم كه اگر چه محتمل است كه آمرزيده شود نهايت آن مطلق نتواند شد بلكه بعد از استرضاى مظلوم مى‏شود يا بقدرى عقاب ظالم كه در خور ظلم او باشد و يا بگرفتن بعضى از حسنات ظالم و دادن بمظلوم باندازه حقّ او، و ممكن است كه گاهى باعتبار بعضى حسنات كه ظالم كرده باشد حق تعالى از جانب خود تفضّل كند و بمظلوم ثوابى بدهد كه او راضى شود بآن و از سر مؤاخذه ظالم بگذرد بى اين كه عقاب كرده شود، يا از حسنات او چيزى كم شود و بمظلوم داده شود، و «عقاب در آنجا سخت است» يعنى در هر جا كه عقاب باشد از اقسام مذكوره عقاب آن سخت است و از قبيل زخم و كتك نيست بلكه اينها پيش آن بسيار سهل شمرده شود پس بايد برحذر بود از آن.

2792 الا فاعملوا عباد اللّه و الخناق مهمل و الرّوح مرسل فى قنية الارشاد و راحة الاجساد و مهل البقيّة و انف المشيّة و انظار التّوبة و انفساح الحوبة قبل الضّنك و المضيق و الرّدع و الزّهوق قبل قدوم الغائب المنتظر و اخذة العزيز المقتدر آگاه باشيد پس عمل كنيد اى بندگان خدا و حال آنكه گلو واگذاشته شده است، و روان فرستاده شده است در ذخيره كردن راهنمائى، و آسايش بدنها، و مهلت‏ يافتن بقيّه، و ابتداى اراده، و تأخير توبه، و وسعت گناه پيش از تنگى و مضيق و بازداشتن و باطل شدن، پيش از آمدن غائب انتظار برده شده، و گرفتن غالب توانا، مراد اين است كه: مشغول شويد باعمال خير تا فرصتى هست و گلو گرفته نشده است بمرگ و روان جارى است در بدن در ذخيره كردن ارشاد، «ارشاد» بكسر همزه يعنى راهنمائى يعنى در زمانى كه توانيد ذخيره راهنمائى نمائيد يعنى راهنمائى شما مردم را، يا راهنمائى ديگران شما را، و ممكن است كه «ارشاد» بفتح همزه باشد جمع «رشد» بمعنى راست ايستادن بر راه حق، يعنى در زمانى كه توانيد ايستادنهاى بر راههاى حق را از براى خود ذخيره نمائيد، و «آسايش بدنها» يعنى ذخيره آسايش بدنها در آخرت يا در زمانى كه ذخيره ارشاد توانيد نمود، و «در زمان آسايش بدنها» يعنى از كوفتها و مرضها و ضعف و ناتوانى كه در پيرى رو دهد، و «مهلت يافتن بقيّه» يعنى در زمان مهلت يافتن از براى بقيّه عمرى پيش از اين كه اجل در رسد و بقيّه نماند، و «ابتداى اراده» يعنى در اوّل زمانى كه اراده اعمال توانيد كرد و تأخير مكنيد از آن بوقت ديگر، و ممكن است كه «أنف المشيّة» بمعنى ابتداى اراده نباشد بلكه بمعنى قوّت اراده باشد يعنى در زمانى كه اراده شما قوى باشد و آنچه اراده كنيد توانيد كرد پيش از اين كه وقت اراده نماند يا اين كه آنچه اراده كنيد قادر بر آن نباشيد بسبب ضعف و پيرى، و «تأخير توبه» يعنى در وقتى كه هنوز وقت قبول توبه تمام نشده و تأخير شده تا مدّتى بعد از آن يعنى پيش از رسيدن مرگ و مشاهده احوال آن نشأه كه‏ ديگر توبه قبول نشود، و «وسعت گناه» يعنى وسعت وقت مؤاخذه آن يعنى پيش از اين كه وقت مؤاخذه بگناه برسد، يا وسعت وقت چاره آن يعنى پيش از اين كه بتوبه و بازگشت چاره دفع آن نتواند كرد، و در بعضى نسخه‏ها «و انفساخ الجنّة» است يعنى وسعت بهشت يعنى وسعت وقت تحصيل آن و تا فرصتى هست از براى كردن اعمالى كه سبب استحقاق آن شود «پيش از تنگى و مضيق» [مضيق‏] هم بمعنى تنگى است و تأكيد است و مراد اين است كه: عمل كنيد پيش از اين كه وقت تنگ شود بنزديك شدن مرگ، و «بازداشتن» يعنى بازداشتن شما از عمل برسيدن اجل، و «باطل شدن» يعنى باطل شدن وقت و فرصت، و ممكن است كه «زهوق» در اينجا بمعنى باطل شدن نباشد بلكه بمعنى بيرون رفتن جان باشد، و «غايب انتظار برده شده» ملك الموت است كه پنهان است و چون آمدن آن يقينى است گويا آدمى انتظار او مى‏برد، و ممكن است «منتظر» بكسر ظاء خوانده شود بمعنى انتظار كشنده، چه او انتظار وقت رسيدن اجل هر كس مى‏كشد از براى قبض روح او، «و گرفتن غالب توانا» يعنى پيش از گرفتن حق تعالى كه غالب است بر هر كس و تواناست بر هر چيز، شما را از براى بردن بآن نشأه يا از براى حساب و كتاب.