حرف الف بالف استفهام
از آنچه وارد شده از سخنان حكمتآميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام
در حرف الف بالف
استفهام يعنى الفى كه در حرف استفهام باشد و [حرف استفهام] حرفى را گويند كه دلالت
كند بر سؤال از چيزى از براى فهميدن و دانستن آن مثل «اين» يعنى كجاست و «هل» يعنى
آيا چنين است و از آن جمله است آنچه فرموده آن حضرت عليه السّلام
:
2793 اين العمالقة و أبناء العمالقة. كجايند عمالقه و پسران عمالقه «عمالقه» قومى
بودند بسيار قوى هيكل صاحب زور و قوّت از اولاد عمليق بن لاوز بن ارم بن سام بن نوح
و پوشيده نيست كه استفهام در كلام آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه
بر حقيقت
محمول نيست كه مراد سؤال از چيزى باشد از براى دانستن آن، بلكه غرض اين است كه
مخاطبان متوجّه آن معنى شوند و از آن پند و عبرت گيرند.
2794 اين الجبابرة و أبناء الجبابرة. كجايند متكبّران و پسران متكبّران يعنى
متكبّران گذشته كه از ايشان نام و نشانى نمانده.
2795 اين اهل مدائن الرّسّ الّذين قتلوا النّبييّن و اطفئوا نور المرسلين. كجايند
اهل شهرهاى رسّ آنانكه كشتند پيغمبران را و خاموش كردند نور
رسولان را، و «رسّ» چنانكه اهل لغت گفتهاند چاهى بود از بقيّه اولاد ثمود كه تكذيب
كردند پيغمبر خود را و انداختند او را در آن چاه و پركردند چاه را.
شيخ صدوق محمّد بن بابويه طاب ثراه در كتاب عيون الاخبار و كتاب علل الشّرايع روايت
كرده از حضرت امام ثامن ضامن امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما افضل التّحيّة و
الثّنا كه آن حضرت نقل فرموده از آباى عظام كرام خود تا حضرت سيّد الشّهداءصلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين
كه
آن حضرت فرموده كه: آمد نزد أمير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه
پيش از
شهادت آن حضرت بسه روز مردى از بزرگان قبيله تميم كه او را عمرو مىگفتند پس گفت:
اى امير المؤمنين خبر ده مرا از اصحاب رسّ كه در كدام عصر بودند ايشان و كجا بود
منازل ايشان و كه بود پادشاه ايشان و آيا فرستاده خدا بسوى ايشان پيغمبرى يا نه و
بچه چيز هلاك كرده شدند ايشان پس بدرستى كه من مىيابم در كتاب خدا ذكر ايشان را و
نمىيابم خبر ايشان را، پس فرمود باو آن حضرت عليه السّلام
: بتحقيق كه سؤال كردى تو از حديثى كه سؤال نكرد مرا از آن أحدى پيش
از تو و حديث نخواهد كرد ترا بآن أحدى بعد از من مگر اين كه از من باو رسيده باشد،
و نيست در كتاب خداى تعالى آيه مگر اين كه من مىدانم آن را و مىدانم تفسير آن را،
و اين كه در چه مكانى نازل شده از زمين هموار يا كوه، و در چه وقت نازل شده از شب
يا روز، و بدرستى كه در اينجا علم بسياريست و اشاره فرمودند بسينه خود، و ليكن طلب
كنندگان آن كمند، يعنى پس از اندك وقتى كه نخواهند يافت مرا پشيمان خواهند شد كه:
چرا تحقيق علوم از او نكرديم و پس از اندك وقتى پشيمان خواهند شد اگر نيابند مرا.
بود از قصه ايشان اى برادر تميمى اين كه: بودند ايشان قومى كه عبادت مىكردند درخت
صنوبرى را كه آن را «شاه درخت» مىگفتند كه يافت پسر نوح كاشته بود آن را بر كنار
چشمه كه مىگفتند
آن را «روشاب» و شكافته شده بود آن چشمه از براى نوح عليه السّلام
بعد از طوفان، و بدرستى
كه ناميده نشدند ايشان به «اصحاب رسّ» مگر بجهت اين كه دفن كردند يعنى زنده پيغمبر
خود را چنانكه مذكور خواهد شد در زمين، و «رسّ» بمعنى كندن زمين و دفن كردن ميّت
است و اين بعد از سليمان بن داود بود عليهما
السّلام، و بود از براى ايشان دوازده قريه يعنى شهر بر كنار نهرى كه
مىگفتند آن را رسّ از بلاد مشرق و بنام ايشان ناميده شده آن نهر، و نبود در آن وقت
در زمين نهرى پر آبتر از آن و نه گواراتر از آن و نه قريههايى بزرگتر و نه
آبادانتر از آنها، ناميده مىشد يكى از آنها آبان، و دويم آذر، و سيم دى، و چهارم
بهمن، و پنجم اسفندار، و ششم فروردين، و هفتم اردى بهشت، و هشتم خرداد، و نهم
مرداد، و دهم تير، و يازدهم مهر، و دوازدهم شهريور. و بود بزرگترين شهرهاى ايشان
اسفندار و آن شهرى بود كه در آن مىبود پادشاه ايشان و ناميده مىشد آن پادشاه
تركوذبن غابور بن يارش بن سازن بن نمرود بن كنعان فرعون ابراهيم عليه السّلام
و در آن شهر بود آن
چشمه و آن درخت و بتحقيق كه كاشته بودند در هر شهرى از آن شهرها دانه از بار آن
صنوبر پس روئيده بود آن دانه و گرديده بود درخت بزرگى، و حرام گردانيده بودند آب آن
چشمه و نهرها را يعنى نهرهائى كه از آن چشمه جدا مىشد پس نمىآشاميدند از آنها نه
خود و نه چارواهاى ايشان، و كسى كه ميكرد آن را مىكشتند او را، و مىگفتند كه آن
زندگانى خداهاى ماست پس سزاوار نيست از براى احدى اين كه كم كند از زندگانى آنها، و
مىآشاميدند ايشان و چارواهاى ايشان از نهر رسّ كه شهرهاى ايشان بر كنار آن بود، و
بتحقيق كه گردانيده بودند در هر ماهى از سال در هر شهرى عيدى كه جمعيّت مىكردند در
آن اهل آن شهر پس مىزدند بر بالاى درختى كه در آنجا بود پرده تنكى از حرير كه در
آن بود از أنواع صورتها، بعد از آن مىآوردند
گوسفند و گاو مىكشتند آنها را از براى قربانى از براى آن درخت و مىافروختند در آن
قربانى آتش بچوب، پس هرگاه بلند مىشد دود آن قربانيها و بوى آنها در هوا و حايل
مىشد ميان ايشان و ميان نظر بسوى آسمان، مىافتادند سجده كنندگان از براى آن درخت
و مىگريستند و تضرّع مىنمودند بسوى آن كه راضى شود از ايشان و شيطان يعنى شيطانى
از شياطين تبعه ابليس مىآمد و حركت مىداد شاخهاى آن درخت را، و آواز مىداد از
ساق آن درخت آواز طفلى كه: بدرستى كه من بتحقيق راضى شدم از شما اى بندگان من، پس
خوش باشيد بحسب نفس يعنى نفس شما خوش باشد و قرار گيريد از راه چشم يعنى چشم شما
قرار گيرد و بلند نشود ببالاتر از آن، و ممكن است كه معنى اين باشد كه خنك باشيد
بحسب چشم يعنى چشم شما خنك باشد و اين كنايه است از شادى و سرور باعتبار اين كه اشك
در وقت اندوه گرم باشد و در شادى سرد، پس بر مىداشتند سرهاى خود را نزد اين و
مىآشاميدند شراب، و مىزدند ملاهى مثل عود و طنبور و فرا مىگرفتند دست بند پس
مىبودند بر اين حال آن روز و آن شب، بعد از آن بر مىگشتند و بدرستى كه
نناميدهاند عجم ماههاى خود را به «آبان ماه» و «آذر ماه» و غير آنها مگر بيرون
آورده شده از نامهاى آن شهرها بسبب قول بعضى از ايشان ببعضى ديگر: اين عيد ماه فلان
است، و عيد ماه فلان است، تا اين كه هر گاه بود عيد شهر بزرگتر ايشان جمعيّت
مىكردند بسوى آن كوچك ايشان و بزرگ ايشان پس مىزدند نزد آن صنوبر و آن چشمه
سراپرده از ديبا كه بر آن مىبود أنواع صورتها و از براى آن مىبود دوازده در، هر
درى از براى اهل شهرى از ايشان، و سجده مىكردند از براى آن صنوبر در بيرون
سراپرده، و
قربانى مىكردند از براى آن قربانيها أضعاف آنچه قربانى مىكردند از براى درختى كه
بود در شهرهاى ديگر ايشان، پس مىآمد ابليس كه شيطان أصل بود نزد اين پس حركت
مىداد آن صنوبر را حركت دادنى سخت، پس حرف مىزد از جوف آن سخن گفتن بلندى، و وعده
مىداد ايشان را و اميدوار مىگردانيد ايشان را زياده از آنچه وعده داده بود و
اميدوار كرده بود آن شيطانها همه آنها را، پس بر مىداشتند سرهاى خود را از سجده و
با ايشان بود از فرح و نشاط آنچه بهوش نمىآمدند و سخن نمىگفتند از شراب خوارى و
ساز زدن يعنى آن قدر مدهوش آن فرح و سرور بودند كه بفكر شراب و ساز نمىافتادند و
سخن نمىگفتند از آن، پس مىبودند بر اين حال دوازده روز و شب بعدد عيدهاى ايشان در
تمام سال، بعد از آن بر مىگشتند، پس چون بطول انجاميد كفر ايشان بخدا و عبادت
ايشان غير او را فرستاد خداى سبحانه بسوى ايشان پيغمبرى از بنى اسرائيل از اولاد
يهود بن يعقوب پس ماند در ميان ايشان روزگار درازى مىخواند ايشان را بسوى پرستش
خداى عزّ و جلّ و شناخت پروردگارى او، پس پيروى نمىكردند او را، پس چون ديد سختى
كشيدن ايشان را در گمراهى و ضلالت و ترك ايشان قبول آنچه را خواند ايشان را بسوى او
از راه درست و فيروزى، و حاضر شد عيد شهر بزرگتر ايشان گفت: اى پروردگار من بدرستى
كه بندگان تو ابا كردند مگر تكذيب مرا و كفر بتو را، و گرديدند چنين كه بامگاه
عبادت ميكنند درختى را كه سودى نمىدهد و ضررى نمىرساند، پس بخشگان درختهاى ايشان
را تمام و بنما بايشان قدرت خود را و پادشاهى خود را، پس داخل صباح شدند قوم و حال
آنكه بتحقيق خشك شده بود درختهاى ايشان.
پس هولناك گردانيد ايشان را اين و شنيع ساخت ايشان را زياد از حدّ، پس گرديدند دو
فرقه، يك فرقه گفتند كه: سحر كرده است خداهاى شما را اين مرد كه دعوى كرد كه رسول
پروردگار آسمان و زمين است بسوى شما تا اين كه بگرداند رويهاى شما را از خداهاى شما
بسوى خداى او، و فرقه گفتند كه: نه بلكه خشمناك شدهاند خداهاى شما وقتى كه ديدند
اين مرد را كه عيب ميكند آنها را و مىافتد در مذمّت آنها، و مىخواند شما را بسوى
پرستش غير آنها پس پنهان كردند نيكوئى خود را و حسن خود را تا اين كه خشمناك شويد
شما بر او پس انتقام بكشيد از او، پس عزم كرد رأى همه ايشان بر كشتن او، پس فرا
گرفتند انبوبهاى بلند از قلع گشاد دهنهاى آنها، بعد از آن فرستادند آنها را در ته
آب تا بالاى آب يكى بر روى ديگرى مانند تنبوشها، و كشيدند آنچه در آنها از آب، بعد
از آن كندند در ته آن چاهى سر تنگ بسيار گو و انداختند در آن پيغمبر خود را و
گرفتند دهن آن را بسنگ بزرگى، بعد از آن بيرون آوردند انبوبها را از آب و گفتند:
اميدواريم حالا اين كه خوشنود شوند از ما خداهاى ما هرگاه ديدند كه ما بتحقيق كشتيم
كسى را كه بود آنكه مىافتاد در مذمّت آنها و منع ميكرد از پرستش آنها، و دفن كرديم
زير بزرگ آنها تا تشفّى بجويد از او، پس بر گردد از براى ما نور آنها و خرّمى آنها
چنانكه بود، پس باقى ماندند ايشان اكثر آن روز را مىشنيدند ناله پيغمبر خود ر عليه السّلام
و او مىگفت: اى بزرگ
من بتحقيق كه مى بينى تنگى جاى مرا، و سختى اندوه مرا پس رحم كن سستى جانب مرا و كمى چاره
مرا، يا سستى قوّت دهنده و يارى كننده مرا، و شتاب كن در قبض روح من، و تأخير مكن
اجابت دعاى مرا، تا اين كه مرد عليه السّلام
، پس فرمود خدا كه- بزرگ است بزرگى او- مر جبرئيل ر عليه السّلام
: اى جبرئيل آيا گمان ميكنند بندگان من اينها كه فريب داده است ايشان
را حلم من، و ايمن شدهاند از مكر من، و پرستش كردهاند غير مرا، و كشتهاند رسول
مرا، اين كه برخيزند يعنى برخيزند از براى اين كه معارضه كنند با خشم من و دفع كنند
آن را، يا بجائى روند كه ديگر من تسلّطى برايشان نداشته باشم از براى خشم من، يا
بيرون روند از سلطنت من، چگونه چنين باشد و من انتقام كشندهام از كسى كه نافرمانى
كرده باشد مرا و نترسيده باشد از عقاب من، و بدرستى كه من قسم ياد كردهام بعزّت
خود كه: بگردانم ايشان را عبرتى و نكالى از براى عالميان پس نترسانيد ايشان را (و
ممكن است كه معنى عبارت حديث اين باشد كه رعايت نكرد ايشان را) مگر ببادى تند و آن
را «رعايت» گفتن از باب استهزا و تمسخر شود چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده:
بشارت ده ايشان را بعذابى دردناك، و حال اين كه ايشان در روز عيد خود بودند آن عيد
كه مذكور شد مگر ببادى تند بسيار سرخ پس متحيّر شدند در آن و خوف كردند از آن و
پيوستند بعضى از ايشان ببعضى ديگر بعد از آن گرديد زمين زير ايشان سنگ كبريت كه
مىافروخت و سايه انداخت بر سر ايشان ابرى سياه پس انداخت بر ايشان مانند قبّه
اخگرى كه زبانه مىكشيد پس گداخت بدنهاى ايشان چنانكه مىگدازد قلع در آتش، پس پناه
مىبريم بخدا كه- بلند است ذكر او- از خشم او و فرود آمدن عذاب او، و نيست حولى و
نه قوّتى مگر بخداى بلند مرتبه بزرگ.
2796 اين الّذين عسكروا و العساكر و مدّنوا المدائن. كجايند آنانكه آراستند لشكرها
و ساختند شهرها.
2797 اين الّذين قالوا من أشدّ منّا قوّة و أعظم جمعا. كجايند آنانكه گفتند: كيست
كه سختتر باشد از ما بحسب قوّت و توانائى و عظيمتر باشد بحسب جمعيّت (يعنى كثرت و
بسيارى)
2798 اين الّذين كانوا أحسن آثارا و اعدل أفعالا و اكبر ملكا. كجايند آنانكه بودند
نيكوتر بحسب أثرها، و عادلتر بحسب كردارها، و بزرگتر بحسب پادشاهى.
2799 اين الّذين هزموا الجيوش و ساروا بالالوف. كجايند آنانكه گريزانيدند لشكرها را
و رفتند خود با هزاران يعنى مىرفتند هر جا كه مىرفتند با هزاران از تبعه و لشكرى.
2800 اين الّذين شيّدوا الممالك و مهّدوا المسالك و اغاثوا الملهوف و قروا الضّيوف.
كجايند آنانكه محكم كردند مملكتها را، و گسترانيدند راهها را، و فرياد رسى نمودند
مظلوم بيچاره را، و مهمانى كردند مهمانان را.
2801 اين من سعى و اجتهد و اعدّ و احتشد. كجاست آنكه سعى كرد و بذل طاقت نمود و
آماده گردانيد و وانگذاشت چيزى از جدّ و جهد را يعنى كجايند آنانكه چنين بودند در
امور دنيا، رفتند و نام و نشان ايشان نيست پس عاقل از براى چنين أمرى فانى خود را
تعب و زحمت ندهد.
2802 اين من بنى و شيّد فرش و مهّد و جمع و عدّد. كجاست آنكه بنا كرد و محكم كرد، و
فرش كرد و گسترانيد، و جمع كرد و آماده ساخت، مراد بناى عمارات است و محكم كردن
آنها، و فرش كردن و گسترانيدن فروش در آنها، و جمع كردن مال و آماده ساختن آن از
براى روز نيك و بد.
2803 اين كسرى و قيصر و تبّع و حمير. كجاست كسرى و قيصر و تبّع و حمير «كسرى» بكسر
كاف و فتح آن لقب جمعى از پادشاهان فرس بوده معرّب «خسرو» است كه ايشان را أكاسره
مىگفتند و آخر ايشان «يزدجرد بن شهريار» بود كه از او پادشاهى باهل اسلام منتقل
شد، و «قيصر» لقب پادشاهان روم بود كه از ايشان پادشاهى باهل اسلام منتقل شد و بعد
از آن نيز پادشاهان روم را قيصر مىگويند، و «تبّع» لقب پادشاهان يمن بود و «حمير»
پدر قبيله بود از يمن كه پادشان آنجا در اوّل از ايشان بودند.
2804 اين من ادّخر و اعتقد و جمع المال على المال فاكثر. كجاست آنكه ذخيره كرد و
فرا گرفت اموال و فراهم آورد مال بر روى مال پس بسيار شد مال او.
2805 اين من حصّن و اكّدو زخرف و نجّد. كجاست كسى كه حصار ساخت و محكم گردانيد، و
زينت كرد و آرايش نمود، اين تأكيد است و ممكن است مراد به «زخرف» اين باشد كه طلا
كارى كرد چنانكه اصل معنى آن است و بنا بر اين ذكر «نجّد» بعد از آن ذكر عامّ بعد
از خاصّ است.
2806 اين من جمع فاكثر و احتقب و اعتقد، و نظر بزعمه للولد. كجاست كسى كه جمع كرد
پس بسيار شد مال او، و ذخيره كرد و فرا گرفت
أموال، و عاقبت انديشى كرد بگمان خود از براى فرزند.
2807 اين من كان منكم اطول اعمارا او اعظم آثارا. كجايند آنانكه بودند از شما
درازتر بحسب عمرها و بزرگتر بحسب اثرها.
2808 اين من كان اعدّ عديدا و اكنف جنودا و اعظم آثارا. كجاست كسى كه آماده كرد
عددى را، و يارى كرد لشكرها را، و بزرگ گردانيد اثرها را، «آماده كرد عددى را» يعنى
عددى از معاونان و سپاهيان را، و ممكن است كه معنى عبارت اين باشد كه: كجايند
آنانكه بودند شمرده شوندهتر بحسب عدد، و يارى كنندهتر بحسب لشكرها، و بزرگتر بحسب
أثرها يعنى عدد ايشان زيادتر بود چه هر چه عدد آن زيادتر باشد شمار آن بيشتر باشد،
و يارى كنندهتر بودند بحسب لشكرها يعنى لشكرهاى ايشان يارى ايشان زياده ميكرد از
لشكرهاى ديگر، و در بعضى نسخهها «أكثف» بثاى سه نقطه است و بنا بر اين عبارت بر
معنى دوّم محمول شود و معنى «أكثف جنودا» اين است كه: و بسيار تريا گرانتر و
سنگينتر بحسب لشكر.
2809 اين الملوك و الاكاسرة. كجايند پادشاهان و خسروان.
2810 اين بنوا الاصفر و الفراعنة. كجايند اولاد اصفر كه پادشاهان روم بودند و جدّ
ايشان اصفر بن روم بود، و بعضى گفتهاند كه لشكرى از حبشه غلبه كرد بر روميان و
زنان ايشان آبستن شدند از ايشان و اولادى از ايشان بهم رسيد زرد رنگ و چون آن
پادشاهان از آنها بودند باعتبار اين كه عامّه اهل آن ديار چنين بودند ايشان را بنو
أصفر مىگفتند، و فرعونان كه پادشاهان مصر بودند.
2811 اين الّذين ملكوا من الدّنيا اقاصيها. كجايند آنانكه مالك شدند از دنيا تا
اطراف دور آن را.
2812 اين الّذين استذلّوا الاعداء و ملكوا نواصيها. كجايند آنانكه خوار گردانيدند
دشمنان را، و مالك شدند پيشانيهاى ايشان را، «مالك شدن پيشانى كسى» كنايه از تسلّط
بر اوست.
2813 اين الّذين دانت لهم الامم. كجايند آنانكه فروتنى كردند از براى ايشان امّتها
يعنى اهل دنيا يا طوايف مردم.
2814 اين الّذين بلغوا من الدّنيا اقاصى الهمم. كجايند آنانكه رسيدند از دنيا
بنهايتهاى همّتها يعنى به آن چه نهايت همّتهاى مردم بود و كسى همّت بر زياد بر آن
نگمارد.
2815 اين تختدعكم كواذب الآمال. كجا فريب مىدهد شما را اميدهاى دروغ يعنى اميدهاى
دروغ كه فريب مىدهد شما را و مشغول مىگرداند بسعى از براى آنها، «كجا مىبرد شما
را» يعنى بكجا مىرساند عاقبت حال شما را، و دروغ بودن آنها باعتبار آنست كه بعمل
نيايد.
2816 اين يغرّكم سراب الال. كجا فريب مىدهد شما را سراب آل، «آل» نيز بمعنى سراب
است و غرض تأكيد است يا مخصوص آن است كه در اوّل روز ديده شود و بنا بر اين از قبيل
اضافه عامّ بخاصّ است و مراد بآن آرزوهاى بىاصل و اميدهاى باطل است و تخصيص بآل
بنا بر تفسير دوّم اشاره است باين كه آن آرزوها از اوّل عمر آدمى را فريب مىدهد
مانند سرابى كه اوّل روز نمايان گردد.
2817 اين تذهب بكم المذاهب. كجا مىبرد شما را مذاهب يعنى راهها كه مىرويد و
طريقها كه سلوك مىكنيد يا دينهاى مختلف كه داريد.
2818 اين تتيه بكم الغياهب و تختدعكم الكواذب. كجا حيران ميكند شما را تاريكيهاى
ضلالت و جهالت كه داريد و فريب مىدهد شما را دروغگويان يعنى اميدهاى دروغ كه بعمل
نمىآيد و آنچه وعده ميكند بشما دروغ است، يا ائمّه دروغگو كه اعتقاد داشتند
بايشان.
2819 اين تتيهون و من اين تؤتون و انّى تؤفكون و علا م تعمهون و بينكم عترة نبيّكم
و هم ازمّة الصّدق و السنة الحقّ. كجا حيران مىرويد و از كجا آمده مىشويد و كجا
برگردانيده مىشويد و بر چه چيز مىگرديد در گمراهى و حال آنكه در ميان شماست عترت
پيغمبر شما، و ايشان عنانهاى راستى و زبانهاى حقّاند، يعنى شما كجا مىرويد و از
كجا مردم پيش شما مىآيند، و «كجا برگردانيده مىشويد» يعنى بر گردانيده مىشويد از
راه و دين حقّ كه بكجا برويد و براى چه گمراه مىشويد و حال آنكه وجهى از براى آنها
نيست زيرا كه در ميان شماست عترت پيغمبر شما يعنى اولاد و نزديكتران خويشان او صلّى
الله عليه وآله و ايشان عنانهاى
راستى و زبانهاى حقّاند يعنى عنان راستى بدست ايشان است و آنچه گويند تمام حقّ است
چنانكه گويا ايشان زبان حقّاند پس با وجود اين تحيّر و تردّد و برگشتن از راى حق و
گمراه شدن وجهى ندارد بايد تابع ايشان شد و سعادت ابدى و سرمدى يافت.
2820 اين تضلّ عقولكم و تزيغ نفوسكم أ تستبدلون الكذب بالصّدق و تعتاضون الباطل
بالحقّ. كجا گمراه مىشود عقلهاى شما و ميل ميكند نفسهاى شما آيا بدل مىكنيد دروغ
را براستى و عوض مىگيريد باطل را از حق يعنى اختيار مىكنيد دروغ و دروغگو را بجاى
راست و راستگو و باطل را بعوض حق.
2821 اين القلوب الّتى وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه. كجاست دلها كه بخشيده
شدهاند از براى خدا و بسته شدهاند بر طاعت خدا مراد به «دل» عقل است يا عضو مخصوص
بنا بر اين كه محلّ ادراك و دريافت باشد چنانكه مذهب متكلّمين است چنانكه قبل از
اين مذكور شد «و بخشيده شدهاند از براى خدا» يعنى داده شدهاند بصاحبان آنها از
براى اين كه بدارند ايشان را بر اطاعت خدا و فرمانبردارى آنچه فرموده باشد، و «بسته
شدهاند بر طاعت خدا» بمنزله تأكيد سابق است يعنى با آنها عهد و پيمان بسته شده كه
اطاعت خدا نمايند يعنى صاحب خود را بر آن دارند چه هرگاه خلق ايشان از براى اين
معنى شده باشد پس گويا با ايشان اين عهد و پيمان بسته شده، و مراد باين استفهام
توبيخ و سرزنش مخاطبين است باين كه دلهاى شما چنين نيست و آنچه غرض از آنهاست بعمل
نمىآوريد و وفا بعهد و پيمان نمىكنيد و بر اين قياس در نظاير اين فقره.
2822 اين الّذين اخلصوا اعمالهم للّه و طهّروا قلوبهم بمواضع ذكر اللّه. كجايند
آنانكه خالص گردانيدند كردارهاى خود را از براى خدا و پاك
ساختند دلهاى خود را از براى جايگاههاى ذكر خدا يعنى پاك ساختند آنها را از
انديشهها و فكرهاى بيحاصل از براى اين كه جايگاههاى ذكر و ياد خدا باشد و هميشه
بآن اشتغال نمايند.
2823 اين الموقنون الّذين خلعوا سرابيل الهوى و قطعوا عنهم علائق الدّنيا. كجايند
اهل يقين آنانكه از برافكندند پيراهنهاى هوى و خواهش را، و بريدند از خود پيوندهاى
دنيا را.
2824 اين العقول المستصبحة لمصابيح الهدى. كجايند عقلهائى كه افروختهاند چراغهاى
هدى را يعنى راه يافتن يا رسيدن بمطلوب.
2825 اين الابصار اللامحة منار التّقوى. كجايند ديدههاى بينابينشان و علامت راه
پرهيزگارى.
2826 اين الّذين زعموا انّهم هم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا و حسدا
لنا ان رفعنا اللّه سبحانه و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و أدخلنا و اخرجهم، بنا
يستعطى الهدى و يستجلى العمى لا بهم. كجايند آنان كه دعوى كردند كه ايشانند راسخان
در علم نه ما، از روى دروغگوئى و سربلندى بر ما و رشك بر ما، اين كه بلند گردانيده
است ما را خداى سبحانه و پست كرده ايشان را، و بخشيده ما را و محروم كرده ايشان را،
و داخل گردانيده ما را و بيرون كرده ايشان را، بما سؤال كرده مىشود بخشيدن هدى، و
سؤال كرده مىشود گشودن كورى نه بايشان، مراد كسانى است كه دعوى امامت و خلافت
كردند و حقّ آن حضرت و اولاد او را غصب نمودند، و غرض از استفهام اين كه «كجايند»
اين است كه در اندك وقتى رفتند و الحال بجزاى خود رسيدهاند پس دولت دنيا قابل اين
نيست كه كسى از براى آن چنين دعويهاى دروغ كند و خود را بشقاوت ابدى و بدبختى سرمدى
گرفتار نمايد، و «راسخ» بمعنى ثابت و پاى برجاست و ايشان اگر چه دعوى زيادتى در علم
بر آن حضرت بلكه مساوات با آن حضرت نيز در علم نمىنمودند بلكه بأعلميّت آن حضرت در
اكثر اوقات قائل مىشدند چنانكه عمر هر مسئله كه بر او مشكل مىشد از آن حضرت سؤال
ميكرد و مكرّر مىگفت كه: اگر نمىبود على هلاك مىشد عمر، نهايت چون خليفه و امام
بايد كه راسخ در علم باشد يعنى ثابت باشد در آن و تغيّر در راى او نرود باعتبار اين
كه علم او لدنّى باشد و از روى فكر و اجتهاد كه تغيير و تبديل در آن مىرود نباشد و
افضل از همه رعيّت باشد پس دعوى امامت ايشان و غصب آن از اهل بيت صلوات
اللّه عليهم بمنزله دعوى اين
است كه: ما راسخان در علميم نه ايشان، پس آن حضرت جهت اشاره بلزوم اين معنى
در امام اين دعوى را نسبت بايشان داده، «اين كه بلند گردانيده است» يعنى از براى
رشك و حسد بر ما در اين امور، يا از براى ناخوش داشتن اين مزايا در ما مرتكب اين
دعويهاى باطل شدند تا فضايلى كه حق تعالى به آنها ما را از ايشان و غير ايشان ممتاز
گردانيده بر مردم ظاهر نگردد و پنهان ماند، و «بخشيده ما را» يعنى علوم و مراتب
عاليه و محروم كرده ايشان را از آنها، و «داخل گردانيده ما را» يعنى در قرب و منزلت
درگاه خود و نسبت پيوند با رسول او و خلافت و جانشينى آن حضرت صلّى
الله عليه وآله، و «هدى» بمعنى راه راست يافتن است يا رسيدن بحقّ، و «بما
سؤال كرده مىشود بخشيدن هدى و گشودن كورى» يعنى هر كه هدايت خواهد و طلب كند بايد
كه بسبب ما و از ما طلب كند نه بسبب ايشان و از ايشان، و همچنين گشايش كورى جهالت و
ضلالت را، و اين نيز از جمله امورى است كه حق تعالى ايشان را به آنها امتياز داده
از ديگران، و معاندان ايشان رشك مىبردند بر آن و ناخوش مىداشتند آن را.
2827 ايسرّك ان تلقى اللّه غدا فى القيامة و هو عليك راض غير غضبان كن فى الدّنيا
زاهدا و فى الاخرة راغبا، و عليك بالتّقوى و الصّدق فهما جماع الدّين، و الزم اهل
الحقّ و اعمل عملهم تكن منهم. آيا شاد مىگرداند ترا اين كه ملاقات نمائى خدا را
فردا در قيامت و او بر تو
خشنود باشد نه خشمناك، باش در دنيا بىرغبت و در آخرت رغبت كننده، و برتست
پرهيزگارى و راستى پس اين دو تا جمع كننده ديناند، و لازم باش اهل حق را و بكن
كردار ايشان را تا باشى از ايشان، مراد اين است كه اگر شاد ميكند ترا آنچه گفتم و
مىخواهى آن را باش در دنيا چنين و در آخرت چنان تا بآن مطلب برسى و «لازم باش اهل
حق را» يعنى با ايشان باش و از ايشان جدا مشو.
2828 ايسرّك ان تكون من حزب اللّه الغالبين، اتّق اللّه سبحانه و احسن فى كلّ امورك
فانّ اللّه مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آيا شاد
مىگرداند ترا اين كه بوده باشى از گروه خدا كه غالبند بترس از خدا- كه پاك است
او- و نيكوئى كن در همه كارهاى خود پس بدرستى كه خدا با آنان است كه ترسيدهاند و
آنان كه ايشان نيكوكارند، مراد اين است كه اگر شاد ميكند ترا آن معنى پس بترس از
خدا و نيكوئى كن در همه امور تا آن معنى حاصل شود از براى تو.
2829 ا و لستم ترون اهل الدّنيا يمسون و يصبحون على احوال شتّى فميّت يبكى و حىّ
يعزّى و صريع مبتلىّ و عائد يعود و آخر بنفسه يجود و طالب للدّنيا و الموت يطلبه و
غافل ليس بمغفول عنه و على اثر الماضين ما يمضى الباقون. آيا و نيستيد شما چنين كه
مىبينيد اهل دنيا را كه داخل شام ميشوند و داخل صباح ميشوند بر حالهاى پراكنده،
يكى مرده است كه گريسته مىشود بر او، يكى زنده است كه تعزيه داده مىشود، يكى
افتاده است مبتلا بكوفت، و يكى عبادت كننده
است كه عيادت ميكند، و يكى در جان دادن است، و يكى طلب كننده است مر دنيا را و مرگ
طلب ميكند او را، و يكى غافلى است كه غافل نيستند از او، و بر پى گذشتگان است رفتن
آنانكه باقىاند، اين استفهام انكارى است و مراد اين است كه مىبينيد كه مردم
چنيناند پس با وجود اين رغبت بدنيا و حرص در آن از كمال بر عقلى است، و «بر پى
گذشتگان است رفتن آنانكه باقىاند» يعنى چنانكه گذشتگان رفتهاند و از ايشان نام و
نشان نمانده جمعى كه باقىاند نيز خواه موجود باشند و خواه بعد از اين موجود شوند
چنين خواهند رفت، پس دنيا براى هيچ كس شايسته دلبستگى بآن نيست.