بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۴ -


در آيين مقدس اسلام ، پيران سالخورده با عنايت مخصوصى مورد توجه قرار گرفته اند. رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام پيروان خود را به تكريم و احترام آنان موظف نموده و ضمن روايات معنوى و اجتماعى آنها را خاطرنشان ساخته اند.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : البركة مع اكابركم .( 65)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : وجود پيران سالخورده بين شما، باعث افزايش فيض ربوبى و بسط نعمت هاى الهى است .
كهنسالان ، يك عمر سرد و گرم ها ديده و پست و بلندها پيموده و در مدرسه زندگى درس هايى فرا گرفته اند. اينان ، گر چه از جهت جسمانى ضعيف و ناتوان شده و قدرت فعاليت و تحرك را از دست داده اند، ولى از نظر معنوى تجاربى ارزنده دارند، نيك و بدها را مى فهمند و مسائل را بهتر تجزيه و تحليل مى كنند.
مى توانند مانند رهبران روحانى ، هادى دگران باشند و جوانان و ميانسالان را به خير و سعادتشان راهنمايى نمايند.
قال الصادق ، الشيخ فى اهله كالنبى فى امته .( 66)
امام صادق عليه السلام فرموده : وجود پير سالخورده در خانواده اش هم مانند پيغمبر الهى است در بين امتش .
در گذشته ، بين بعضى از اقوام و قبايل ، آداب و رسوم عجيبى نسبت به والدين كهنسال معمول بوده و فرزندان طبق عقيده خرافى يا مراسم محلى ، با پدران پير خود، ظالمانه رفتار مى كردند و با عمل غيرانسانى به حيات آنان خاتمه مى دادند.
مردم جزيره فيجى معتقدند كه در جهان ابدى ، هر كس همان قواى بدنى و روحى را كه هنگام مرگ داشته است با خود خواهد داشت .
حال ، اگر مردم ، در زندگى به پيرى برسند و شكسته شوند، هميشه همين طور خواهند ماند. به همين دليل ، پسرى كه به پدر و مادر خود احترام مى گذارد، مى تواند آنان را بكشد و وجدان آرامى داشته باشد، و يقين بداند كه بزرگ ترين خدمت ممكن را به ايشان كرده است .( 67)

ويل دورانت مى گويد:
ساكنان ملانزى ، بيماران و پيران را زنده در خاك مى كنند و اين امر را وسيله خوبى براى رهايى از بقاياى آنان مى دانند.
لوبك ( 68) مى گويد:
اهداى تابوت به خويشاوندان پير، در چنين امر شايسته اى محسوب مى شود (يا مى شد). مخصوصا اگر خويشاوندان در بستر بيمارى باشند.( 69)
همكارى اجتماعى ، در اصل كاملا مبتنى بر زور و قدرت بوده است .
روابط پدر و مادر با فرزندان هم تا وقتى كه فرزندان آنها خردسال بودند، مبتنى بر زور بوده . وقتى كه بچه ها بزرگ و پدر و مادر فرتوت مى شدند، وضع معكوس مى شد. بعضى از قبيله ها، پدران فرتوت را به آدمخواران همسايه مى فروختند و به اين ترتيب مخارج آنها را صرفه جويى مى كردند. ولى بعدها، وقتى پدرها در عنفوان جوانى بودند، اقداماتى كردند كه از اين سوء عاقبت جلوگيرى شود. به اين طريق كه وقتى هنوز بچه ها علت ضعف ، مطيع و سر به راه بودند، به آنها فضيلت مهر فرزندى آموختند.( 70)

در دنياى امروز، كه مبادى ايمانى و مكارم اخلاقى به سستى گراييده و عواطف انسانى و محبت هاى خانوادگى ، ارزش خود را از دست داده است ، در دنيايى كه اساس زندگى بر اصالت لذت و شهوت پايه گذارى شده و هدف اصلى مردم ، ثروت بيشتر و كامرانى زيادتر است ، پدران و مادران سالخورده و ناتوان ، وضع رقت بار و اسف انگيزى دارند. نه ايمان كاملى در دل هاى فرزندان است كه براى خدا آنان را تكريم نمايند و نه فضايل اخلاقى در نظرشان ارزشى دارد كه به حق شناسى آنها را محترم شمارند.
جوانان و ميانسالان فعال ، كه با شتاب به سوى هدف هاى مادى خود روان اند، نه تنها به پدران و مادران كهنسال خود توجهى نمى كنند، بلكه در پاره اى از مواقع آنان را سد راه آزادى و مانع پيشروى خود مى دانند و كوشش دارند تا آنها را از خويش برانند و از قيد و بندشان رهايى يابند.
كسانى كه در سراسر عمر تنها زندگى كرده و از آغاز، خانواده اى تشكيل نداده و زن و فرزندى نداشته اند، يا اگر داشته اند، از دست داده اند. وقتى به روزگار پيرى و فرسودگى مى رسند، از يك مصيبت رنج مى برند و آن مصيبت پيرى است .
ولى پدران و مادران كهنسالى كه متجاوز از نيم قرن زحمت كشيده ، خانواده تشكيل داده و عمر مال خود را صرف دختران و پسران خويش نموده اند، اگر در پيرى ، از محبت محروم ، و احيانا مورد تحقير و بى احترامى فرزندان و فرزندزادگان خود قرار گيرند، دو مصيبت دارند. يكى مصيبت پيرى است و ديگر مصيبت بى مهرى و اهانت . بدون ترديد، ناراحتى هاى روانى و فشارهاى روحى كه از مصيبت دوم دامنگير آنان مى شود، به مراتب از مصيبت اول سنگين تر است .
خوشبختانه ، در جامعه ما هنوز اكثر مردم مسلمان و از نعمت تعاليم اسلام برخوردارند، به پدران مادران پير خود با ديده تكريم و عطوفت مى نگرند، و در خانواده ها، والدين كهنسال بيش و كم مورد محبت و احترام مى باشند. ولى در كشورهاى غربى ارزش پدران و مادران سالخورده به مقدار قابل ملاحظه اى كاهش يافته و در پاره اى از موارد وضع دردناكى به خود گرفته است ، تا جايى كه بعضى از سالخوردگان از شدت ناراحتى و فشارهاى روحى دست به خودكشى مى زنند و گاهى فرزندان و فرزندزادگان حق ناشناس ‍ موجبات مرگ والدين كهنسال خود را فراهم مى آورند.
موضوع جالب ، فكر و اقدام به خودكشى نزد سالخوردگان است . به موجب آمار، در ممالك اروپايى ، خودكشى پيران نسبتا زياد است و اغلب ناشى از يك عامل خارجى ، مثلا بحران مالى و يا عدم ابراز محبت از جانب اطرافيان است و كمتر منشاء درون زا دارد.( 71)

در سال 1967، روزى در قضيه اى نزديك شهر Rouen فرانسه ، جوانى به نام فرانسوا، در حال مستى اظهار مى كند كه مادربزرگش را كشته است . مردم حرف او را به پرت گويى هاى مستى حمل مى كنند، ولى ژاندارم هاى محل به فكر تحقيق مى افتند و معلوم مى شود كه حرف فرانسوا هوايى نيست و او واقعا قاتل مادربزرگش مى باشد.
قصه از اين قرار بوده است كه خانم ژولين ، مادر فرانسوا، به واسطه در خانه ماندن مادر پيرش ، ناراحت گرديده و از او سير شده بوده است ، و دختر بزرگش ژانين و نامزد او هم مى خواسته اند هر چه زودتر خانه از وجود پيرزن پرداخته شود تا آنها عروسى كنند و با راحتى بيشترى به كام دل برسند. شبى همه با هم مشورت مى كنند و قرار مى گذارند كه فرانسوا به آرامى مادربزرگش را خفه كند و او اين كار را مى كند. طبيعى است كه مردن پيرزن عليل و عاجز، امر مهم و جالب توجهى نبوده است و اهل قصبه ، آن را كاملا عادى تلقى مى كنند. طبيب گواهى نويس هم سهل انگارى مى كند و تشريفات كليسا و دفن نيز به طور معمول برگزار مى شود، تا آن كه سبك سرى و پرحرفى فرانسوا اسباب جلب توجه ژاندارم ها و كشف جنايت مى گردد.
بر اثر اين كشف ، ژاندارم ها درباره علت مرگ پدربزرگ فرانسوا نيز كه چندى پيش اتفاق افتاده بوده است ، به شك مى افتد و بازپرسى ها و تحقيق را ادامه مى دهند. بالاخره خانم ژولين و دخترش اعتراف مى كنند كه او را نيز با مشورت هم و همداستانى نامزد ژانين ، به دست ژاكلين دختر كوچكتر ژولين ، به تدريج با مرگ موش مسموم كرده و به گور فرستاده اند تا از زحمت جا تنگ كردن او برهند و فراغت بيشترى به تماشاى تلويزيون بپردازند. حاصل آن كه خانم ژولين و پسر و دو دختر و دامادش ، در هر دو جنايت همداستان بوده و همكارى كرده اند و فقط شوهر ژولين ، غافل و بى خبر بوده است ، و شايد زن و فرزندانش پس از رفع زحمت پيرمرد و پيرزن جا تنگ كن ، به فكر كندن كلك او هم مى افتادند. دادگاه ، ژولين و پسرش فرانسوا را به حبس ابد و ژانين را به بيست سال و شوهرش را به ده سال و ژاكلين را به حبس قابل ابتياع محكوم مى كند.( 72)

اوضاع اسف انگيز و نابسمان سالخوردگان در جهان غرب ، مشكلاتى به بار آورده و اولياى امور بعضى از كشورها را بر آن داشته است كه در نقاط مختلف ، آسايشگاه سالخوردگان و خانه پيران تاءسيس كنند و كهنسالان را در آن مراكز جمع آورى نمايند، شرايط زندگى آنان را فراهم سازند و به وضع رنج آور و تاءثربار اين گروه محروم سر و صورتى بدهند.
تاءسيس آسايشگاه سالخوردگان و خانه پيران براى آن كهنسالى كه تنها و بى كس ، يا فقير و تهيدست ، يا عليل و بيمارند و همچنين براى سالخوردگانى كه خود داوطلب زندگى در آن خانه ها و آسايشگاه ها هستند، كار صحيح و شايسته اى است ، زيرا بدين وسيله قسمتى از مشكلات آنان حل مى شود و آلامشان كاهش مى يابد. ولى جاى تاءسف و تاءثر است اگر فرزندان و فرزندزادگان ، اين قبيل مؤ سسات را وسيله اجراى مقاصد ضد انسانى و اخلاقى خود قرار دهند و بر خلاف انصاف و فضيلت ، پدر بزرگ ها و مادربزرگها را به زور از محيط خانه و جمع خانواده برانند، حقوق چندين ساله آنان را ناديده انگارند، عواطف و احساساتشان را پايمال كنند، و با تحقير شخصيتشان ، بر اندوه و غم آنها بيفزايند و مرگشان را تسريع نمايند.
عمر به سرعت مى گذرد. طولى نمى كشد كه جوانان به ميانسالى مى رسند و ميانسالان پير مى شوند. شما اى جوانان و ميانسالان امروز، بياييد براى فرداى خود فكرى كنيد و در انديشه روز پير خود باشيد. امروز به فرمان قرآن شريف نسبت به والدين كهنسال خويش ‍ نيكى نماييد و حقوق انسانى پدران و مادران پير خود را مراعات كنيد تا فردا فرزندانتان نيز به شما احسان كنند و حقوق شما را مراعات نمايند. بياييد اين سنت مقدس اسلامى را در كانون خانواده محافظت كنيد و از هر نسلى به نسل ديگر منتقل نماييد تا اطفال و نوجوان امروز، عملا احترام والدين را از شما درس بگيرند و فردا درباره خود شما اعمال نمايند.
نتيجه آن كه از نظر دينى و علمى ، يكى از شرايط تفاهم و حسن سازگارى بزرگسال و جوان در خانواده اين است كه شخصيت جوانان و ميانسالان و كهنسالان مورد تكريم و توجه باشد و هر گروهى حقوق دو گروه ديگر را محترم شمارد، به طورى كه هيچ فردى در محيط خانواده احساس نگرانى و ناامنى نكند و مطمئن باشد كه حقش مورد تجاوز دگران قرار نمى گيرد.
در محيط اجتماع نيز يكى از شرايط اساسى سازگارى بزرگسال و جوان ، احترام به شخصيت و استقلال و آزادى تمام افراد جامعه است . همان طور كه مراعات حقوق و حدود همه افراد، در كشور كوچك خانواده ، باعث امنيت و آسايش خاطر و مايه همبستگى و ارتباط دوستانه آنان با يكديگر است ، در خانواده بزرگ نيز شرط اساسى سازگارى و حسن تفاهم اجتماعى ، احترام به حقوق و شخصيت تمام افراد مملكت است .
در كشورى كه آزادى فردى و حقوق اجتماعى زن و مرد، پير و جوان ، بزرگ و كوچك ، و خلاصه تمام افراد، مصون از تعرض و تجاوز است ، آن كشور مهد سازگارى و تفاهم و كانون مهر و محبت است . برعكس در كشورى كه شخصيت و آزادى افرادش مورد تكريم و احترام نيست ، اقويا به ضعفا زور مى گويند، به مال و جان ، به عرض و شرف و حيثيت آنان تجاوز مى كنند، آن جامعه همواره اسير اختلافات و ناسازگارى است و آتش كينه و دشمنى ، پيوسته در نهادشان مشتعل است و در انتظار فرصت انتقام جويى به سر مى برند.
پيشواى عالى قدر اسلام ، با نيروى ايمان ، كينه و دشمنى را از صفحه دل ها زدود. بين جامعه مسلمين پيوند برادرى و محبت به وجود آورد و آنان را در غم و شادى شريك يكديگر ساخت .
پيروان خود را موظف نمود كه در سطح وسيع اجتماع ، طبق قانون و اخلاق ، با همه مردم به نيكى و پاكى عمل كنند و بدين وسيله اساس محبت اجتماعى و عواطف انسانى را هر چه بيشتر در بين خود محكم سازند.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو اجتمعتم على البر لتجاببتم .( 73)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : اگر همه شما در راه نيكى و نيكوكارى به هم بپيونديد و هماهنگ شويد، دوستدار و علاقه مند به يكديگر خواهيد شد.
و عنه صلى الله عليه و آله : رحم الله ولدايه اعان على بره و رحم الله والدا اعان ولده على بره و رحم الله جار اعان جار على بره و رحم الله رفيقا اعان رفيقه على بره و رحم الله خليطا اعان خليطه على بره و رحم الله رجلا اعان سلطانه على بره .( 74)
در اين حديث ، والدين و فرزند، رفيق و همسايه ، مردم و حكومت و خلاصه تمام اعضاى خانواده و اجتماع در رديف هم آمده اند، و رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره يارى كردن تمام طبقات ، در راه نيكى و پاكى ، سخن گفته و براى همه آنها از پيشگاه الهى طلب رحمت و عنايت نموده است .
رحمت الهى بر فرزندى كه والدين خود را در نيكى يارى نمايد، بر پدرى كه فرزند خويش را در نيكوكارى كمك كند، بر همسايه اى كه در كارهاى خوب ، معاون همسايه خود باشد، بر رفيقى كه در نيكى ، رفيق خويش را مدد نمايد، بر كسى كه با شركا و همكاران خود در انجام كار نيك اشتراك مساعى كند، بر مردى كه حكومت را در راه نيل به خوبى و نيكى ، يارى و مساعدت نمايد.
در مكتب آسمانى اسلام ، جامعه مسلمين از نظر روابط معنوى و اعمال محبت و احترام به شخصيت ، هم مانند يك خانواده هستند. به همين جهت ، اولياى گرامى اسلام به پيروان خود توصيه كرده اند كه بزرگ و كوچك و خرد و كلان مسلمانان را مانند اعضاى خانواده خود تلقى كنند و آنان را مشمول عواطف و نيكى هاى خويش قرار دهند.
قال الصادق عليه السلام : اوصيك ان تتخذ صغير المسلمين ولدا و اوسطهم اخا و كبيرهم ابا فارحم ولدك وصل اخاك وبر اباك .( 75)
امام صادق عليه السلام فرموده است : تو را سفارش مى كنم كه خردسالان مسلمين را به فرزندى و ميانسالان را به برادرى و بزرگسالان را به پدرى بگير، و هم مانند رفتارى كه در خانه دارى ، به فرزندان مسلمين عطوفت كن ، به برادران دينى ات بپيوند و به پدران دينى ات نيكى نما.
رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام ، خود، همواره ، قولا و عملا، حافظ حقوق و حدود مسلمين بودند و در تمام مواقع ، مراتب عزت و احترامشان را مراعات مى كردند و كوچك ترين عملى را كه از آن استشمام ذلت و خوارى مى شد، درباره هيچ مسلمانى روا نمى داشتند.
و ركب يوما فمشى معه قوم فقال عليه السلام : اما علمتم ان مشى الماشى مع الراكب مفسدة للراكب و مذلة للماشى انصرفوا.( 76)
روزى على عليه السلام بر مركب سوار شد و كسانى پياده در ركابش به راه افتادند. حضرت عنان كشيد و فرمود: مگر نمى دانيد پياده روى افراد در ركاب سوار، باعث فساد اخلاق و مايه ذلت و خوارى پيادگان است . برگرديد و پياده با من نياييد.
اولياى گرامى اسلام ، نه تنها خود مراقب احترام و تكريم مردم بودند، بلكه ضمن روايات بسيارى ، توجه پيران خويش را به اين وظيفه بزرگ خانوادگى و اجتماعى معطوف داشته و لزوم احترام خردسالان و جوانان و ميانسالان و كهنسالان را خاطرنشان نموده اند. در اين جا به طور نمونه ، براى هر مورد يك روايت اشاره مى شود.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تحقرن احدا من المسلمين فان صغيرهم عند الله كبير.( 77)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : هيچ يك از مسلمانان را كوچك و ناچيز نشماريد كه خردسالان مسلمين هم در پيشگاه الهى بزرگ اند.
و عنه صلى الله عليه و آله : اوصيكم بالشبان خيرا.( 78)
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره احترام جوانان فرموده است : من به تمام شما مسلمانان توصيه مى كنم كه نسبت به جوانان با نيكى و نيكوكارى رفتار كنيد و شخصيت آنان را گرامى و محترم بداريد.
عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال : من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فانما اكرم الله عزوجل .( 79)
امام صادق عليه السلام درباره تكريم ميانسالان فرموده است : كسى كه برادر مسلمان خود را، كه بر او وارد شده ، احترام نمايد، خدا را احترام كرده است .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اجلال الله اجلال ذى الشبيه المسلم .( 80)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره احترام به شخصيت كهنسالان فرموده است : يكى از صور تكريم و تعظيم ذات اقدس الهى ، احترام و تجليل سالخوردگان مسلمان است .
محبت و دوستى رمز خوشبختى و سعادت بشر و كليد سازگارى تفاهم انسان هاست . راه جلب محبت و دوستى دگران ، تكريم شخصيت و احترام به حقوق طبيعى و اجتماعى آنان است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با نيروى ايمان ، دل هاى پراكنده مردم را به هم پيوند داد و افرادى را كه دشمن بدخواه يكديگر بودند، با هم دوست و برادر نمود و جامعه اى پر از مهر و محبت به وجود آورد.
در قرآن شريف ، برادرى مسلمين از نعمت هاى الهى به حساب آمده و به اندازه اى مهم تلقى شده كه خداوند با لحن منت ، آن را به رخ كشيده و فرموده است :
و اذكروا نعمة الله اذ كنتم اعداء فاءلف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا. و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها.( 81)
به ياد بياوريد نعمت بزرگ الهى را كه روزى با هم دشمن بوديد و خداوند دل هاى شما را با پيوند محبت ، به هم مرتبط كرد و با لطف او، برادر يكديگر شديد. به خاطر بياوريد روزى را كه بر لبه پرتگاه آتش بدبختى و نفاق قرار داشتيد و خداوند شما را از آن خطر بزرگ رهايى بخشيد.
قال ابو جعفر عليه السلام : هل الدين الا الحب .( 82)
امام باقر عليه السلام محبت را جوهر و خلاصه دين خوانده و به مردى كه با آن حضرت گفت و گو داشته ، فرموده است : آيا دين چيزى جز محبت است ؟
مهر و محبت ، نه تنها وسيله سازش جوانان و بزرگسالان در سطح خانواده و كشور است ، بلكه اين نيروى شگفت انگيز و حيرت زا مى تواند تمام انسان ها را در سطح جهانى با هم مرتبط كند و موجبات صلح و صفا، سازگارى و تفاهم ، و امنيت و آسايش را براى همه ملل و اقوام بشرى فراهم سازد.
امروز دو قانون مخالف با هم در نزاع اند. يكى قانون خونريزى و مرگ است كه پيوسته در تجسس وسايل نوينى براى تخريب و انهدام است ، و ديگرى قانون صلح و كار و سلامتى ، كه دائما در صدد كشف وسايل جديدى براى نجات انسان از چنگ بلايا و خطراتى است كه جهان را در بر گرفته است .
انگيزه زندگى كردن و دوست داشتن ، در مقابل غريزه خصومت ورزيدن ، يك منبع بزرگ نيرومندى و نيكبختى است . هر گاه بتوانيم دوست داشته باشيم ، زندگى را در خوشى و سعادت به سر خواهيم برد.
اين داروى محبت و دوستى ، كه شفابخش همه رنج ها و غم هاست ، در قرن ها پيش توسط كليه پيغمبران تجويز شده است . آيا نمى توان نيروى اعجازانگيز محبت را كه موجب كشش مرد و زن به سوى يكديگر و دوستى و همرنگى ابناى بشر است ، بيش از پيش تقويت كرد؟ آيا اين داروى شفابخش را كه موجب برطرف شدن علل پراكندگى و نفاق و چنددستگى است ، نمى توان تعميم داد؟ عقل و منطق ، ما را بر آن مى دارد كه به اين پرسش ها پاسخ مثبت دهيم و تجربيات روان شناسان نيز مؤ يد اين نظر منطقى است . زيرا اعجاز محبت ، هر روز در عمل و موارد مختلف در مقابل ديدگان محققان مكشوف مى گردد.( 83)

عن ابى الحسن موسى عليه السلام قال : ان اهل الارض لمرحومون ما تحابوا و ادوالامانة و عملوالحق .( 84)
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره صلح و سازش انسان ها در سطح جهانى فرموده است : تمام ملل و اقوام روى كره زمين مى توانند پيوسته در رحمت و آسايش به سر برند مادامى كه همه مردم بشردوست باشند و به نام انسانيت به يكديگر ابراز محبت نمايند، مادامى كه امين مال و عرض و شرف و اسرار يكديگر باشند و در هيچ نوع امانتى خيانت نكنند، مادامى كه در رفتار و گفتار خود همواره پيرو حق و عدل باشند و در هيچ موردى خويشتن را به تجاوزكارى و اعمال خلاف حق آلوده نسازند.
3 - احساس حقارت و ناسازگارى
من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شره
امام هادى (ع )
به شرحى كه در فصل گذشته توضيح داده شد، تكريم شخصيت مردم يكى از وظايف دينى و علمى و از عوامل مهم سازگارى و حسن تفاهم است ، و تحقير شخصيت دگران ، از اعمال ناپسند و باعث ناسازگارى و اختلاف خانوادگى و اجتماعى است .
ولى لازم است اين نكته روشن شود و همواره مورد توجه باشد كه احترام به شخصيت مردم ، با تن دادن به خودپرستى و تفوق طلبى مردم فرق دارد. تكريم شخصيت دگران نمونه اخلاق و ادب و از صفات حميده است ، ولى تن دادن به خودپرستى و توقعات نابه جاى دگران ، نشانه ذلت و زبونى و از صفات ذميمه است .
تكريم شخصيت مردم ، يك عمل صحيح و مشروع است و بايد آن را انجام داد، و تن دادن به خودخواهى دگران ، يك عمل ناصحيح و غيرمشروع است و بايد از آن سرباز زد.
بدبختانه در خانواده ها و جوامع بشرى ، جوانان و ميانسالان و كهنسالان بسيارى وجود دارند كه دچار انحراف اخلاقى شده و گرفتار بيمارى خودپسند و برترى جويى هستند و از دگران متوقع اند كه خواهش هاى افراطى آنان را به عنوان احترام به شخصيتشان برآورده سازند و به تمايل ناردستشان جامه عمل بپوشانند، و چون به توقع نابه جاى آنها اعتنا نمى شود، خشمگين مى گردند و بى اعتنايى دگران را بى احترامى به شخصيت خود تلقى مى كنند. عكس العمل نشان مى دهند. به ناسازگارى و مخالفت مى گرايند. به لجاج و خصومت به دست مى زنند و محيط خانواده و اجتماع را دچار بى نظمى و اختلال مى كنند.
انحراف اخلاقى و تمايلات غيرعادى ، علل متعدى دارد.
در اين فصل پيرامون بعضى از انحراف ها و منشاء روانى آنها گفت و گو مى شود. در آغاز، انحراف اخلاقى و حالت روحى جوانان و سپس بزرگسالان مورد بررسى و توضيح قرار مى گيرد.
جوانان و انحرافات اخلاقى : بعضى از پدران و مادران افرادى دانا و وظيفه شناس اند و با فرزندان خود، با روش هاى صحيح دينى و علمى رفتار مى كنند و استقلال و شخصيت آنان را محترم مى شمرند، ولى فرزندان جوانشان گرفتار بيمارى خودپرستى و انحراف اخلاقى هستند. مى خواهند با ياغيگرى و طغيان ، با عربده و فرياد، با ارعاب و تهديد، با تخريب و ويرانى و ديگر اعمال خودسرانه ، محيط ترس و وحشت به وجود آورند، و در خانه برترى و قدرت خود را اثبات نمايند تا بدين وسيله زمام امور را به دست گيرند و فرمانرواى خانواده باشند.
خودپرستى و انحراف اين قبيل جوانان ، مستند به علل و عوامل گوناگونى است ، پاره اى از آن علل ريشه طبيعى دارد و ناشى از ساختمان غيرعادى آنهاست ، و بعضى از آن عوامل منشاء اكتسابى دارد و مرتبط به شرايط تربيتى و ناكامى هاى دوران كودكى آنان است .
به عبارت ديگر، جوانان منحرف و مخرب را مى توان به دو گروه تقسيم نمود: گروه اول كسانى هستند كه از كودكى وضع غيرعادى داشته و جزء اطفال دشوار بوده اند. گروه دوم جوانانى هستند كه بر اثر نقص عضوى يا سوء تربيت دوران كودكى يا علل ديگر، دچار عقده هاى روحى شده و اكنون كه به جوانى رسيده اند، به صف مجرمين اكتسابى پيوسته و اعمال نادرستشان ، عكس العمل حقارت هاى باطنى آنهاست .
گروه اول : عنوان اطفال دشوار در حقيقت داراى معناى وسيعى است .
اين عنوان در درجه اول بر كودكانى اطلاق مى شود كه اخلال مى كنند، يعنى بچه هاى ناآرامى كه تعليم و تربيت امروز با نظر تحير و تعجب به آنها مى نگرد. اين كودكان براى نيل به مقاصدى كه دارند، با قدرت و بى بندوبارى ، موجد زيان ها و خرابى هايى در اطراف خود مى شوند، و همين زيان كارى هاست كه بازى هاى ايشان را تشكيل مى دهد.( 85)

اطفال دشوار به اعتنا تمايلات نفسانى و كشش هاى اخلاقى ، با يكديگر تفاوت دارند. به همين جهت ، دانشمندان آنان را از نظر علمى به گروه هاى متعدد تقسيم نموده و حالات روحى هر گروهى را جداگانه توضيحى داده اند. يكى از گروه هاى اطفال دشوار كودكانى هستند كه طبعا انحراف اخلاقى دارند.
انحراف هاى فطرى يا فطرت هاى منحرف داراى مجموعه علائم مشخص است ، و گاهى هم عنوان ديوانگى اخلاقى بر آنها اطلاق مى كنند و اسامى ديگرى هم از قبيل بى حسى اخلاقى ، نابينايى اخلاقى و عليلى اخلاقى براى اين حالت ذكر شده و در تمام اين اصطلاحات ، دو عنصرى كه نماينده فطرت منحرف و فاسد است وجود دارد.
از يك طرف بى اعتنايى اخلاقى ، كه نتيجه از ميان رفتن حس و نوع دوستى و شخصيت فردى است و از طرف ديگر فساد فطرى ، يعنى تمايلاتى كه مخالف تمايل اخلاق معمولى است .
فساد و انحراف فطرى خيلى زود ظاهر مى شود. زيرا همان سال هاى اول ، اين اطفال به واسطه عصبيت و فريادهاى غيرارادى شناخته مى شوند و چون اغلب كينه جو و عصبانى و قهرى و حسود و نافرمان هستند، پيوسته دچار ناراحتى مى گردند و از آن روى كه متلون اند به ولگردى و دزدى و گدايى خو مى كنند و حتى دسته هاى بدكاران خطرناك تشكيل مى دهند.
در سنين بلوغ ، ابتلاى به شهوت رانى ، كه زاييده ارتباطات جنسى قبل از موقع است و ممكن است با ولگردى هاى مخصوصى نيز همراه باشد، غالبا در مرتبه اول قرار دارد.
اين گونه افراد چون بر اثر تنبلى و عدم ثبات نمى توانند درآمدى داشته باشند، براى رفع احتياجات خود به زور و تهديد و بداخلاقى و حتى فحاشى از والدين خود پول مى گيرند. اين عده بلاى خانواده اند و حتى ممكن است احيانا جنايتى نيز مرتكب شوند.
حساسيت و احساسات يك شخص فاسد و منحرف ، به طور مخصوصى دچار بى قيدى است . زيرا از هر نوع عواطف اخلاقى آزاد است . عواطفى كه ملاك و معيار ارزش ، هدف ، حساسيت و احساسات ماست .
در حقيقت فاسد و منحرف كسى است كه اعمال انحرافى و خلاف اجتماعى را با بى اعتنايى مخصوص انجام دهد و بدتر از اين آن كه براى عمل ضد اجتماعى ارزش اخلاقى قائل شود.( 86)

گروه هاى مختلف اطفال دشوار بايد از آغاز تحت مراقبت هاى علمى قرار گيرند و با برنامه ها اختصاصى زيرنظر كارشناسان متخصص ، تربيت شوند، به اين اميد كه در جوانى وضع عادى داشته باشند و بتوانند خود را به شايستگى با محيط اجتماعى منطبق كنند.
اطفال دشوارى كه در كودكى از مراقبت هاى علمى و روش هاى صحيح عملى برخوردار نبوده و به طور معمولى پرورش يافته اند، در جوانى افراد منحرف و ناسالمى هستند. اينان با اخلاق بد و رفتار نادرست خويش محيط خانواده را دچار بى نظمى و اختلال مى كنند. مفاسدى به بار مى آورند و والدين و ديگر اعضاى خانواده را با مشكلات گوناگونى مواجه مى سازند.
وظيفه والدين با اين قبيل جوانان ، صبر و حوصله و مداراى تواءم با تدبير است . ساير اعضاى خانواده نير موظف اند در چنين مواردى انعطاف پذير و سهل گير باشند. بايد از راه تلقين هاى نرم و ملايم ، روش هاى صحيح را به جوان بياموزند و كارى كنند و آموخته هايش ‍ تدريجا به صورت عادت درآيد و به قدر ممكن وى را با محيط خانواده منطبق سازد.
گروه دوم ، جوانان منحرف و ناراحت ، كسانى هستند كه بر اثر سوء تربيت يا نقص عضوى يا محروميت ها و ناكامى ها، از دوران طفوليت دچار حقارت شده اند به ضربه هاى شديدى كه در طول ايام كودكى بر روحشان وارد آمده ، خلق و خوى آنها را تغيير داده است . اينان در خانواده و اجتماع به كارهاى مخرب و غيرعادى دست مى زنند تا بدين وسيله اظهار وجود كنند، قدرت خود را بنمايانند و از اين راه حقارت درونى خويش را جبران نمايند.
انحرافات اكتسابى : در رديف منحرفين و نيمه منحرفين و سهل انگاران اخلاقى كه بيش و كم به خودى خود به اين حال درآمده اند، دسته منحرفين اكتسابى قرار دارد. اين گونه انحرافات ، در پى ناگوارى ها و فريب ها و كينه ها و نفرت ها و غالبا پس از ضربه هاى عاطفى ، كه طفل را متشنج مى سازد، به وجود مى آيد، بدون اين كه طفل نسبت به آن چه اتفاق وقوف داشته باشد. بعضى اوقات يك نوع خلق و خوى ثانوى كه اكتسابى است و در برابر منش ذاتى قرار دارد ايجاد مى شود و حتى گاهى هم بر منش و خلق اوليه فائق مى آيد.
به نظر آدلر شخص منحرف ، دانسته يا ندانسته ، بيش از هر كس خود را كوچك و ضعيف حس مى كند. عوامل اجتماعى و اقتصادى اين ضعف ، در مورد اغلب از منحرفين در رتبه اول از اهميت قرار دارد.
طفل يا نوجوانى كه بر اثر حقارت منقلب و عصبانى شود، عادات و منش جديدى حاصل مى كند و اين اعمال و رفتار و منش او واكنشى است ، پس اكتسابى و ثانوى هم هست ، و اگر خانواده و آموزشگاه و اجتماع قلب او را جريحه دار نساخته بود، اين انحرافات بروز نمى كرد.( 87)

كسى كه گرفتار عقده حقارت يا احساس حقارت شده است و خود را پست و ناچيز مى داند، ضميرى آشفته و نگران دارد و عصبى و خشمگين است . اين حس پستى و خود كم بينى ، او را نسبت به معيارهاى اخلاقى و مقررات اجتماعى بى اعتنا مى كند و با خود مى انديشد كه من به هر حال در نظر مردم خوار و ناچيزم و در محيط خانواده و اجتماع ارج و ارزشى ندارم ، چرا خويشتن را از قيد و بندهاى اجتماعى نرهانم و خود را از محدوديت هاى قانونى و اخلاقى آزاد نكنم ؟ چرا از تحقيركنندگان انتقام نگيرم و بدين وسيله حقارت خويش را جبران ننمايم ؟ اين طرز تفكر، او را به اعمال انحرافى وا مى دارد و به راه شر و گناهش سوق مى دهد.
عن ابى الحسن الثالث عليه السلام : من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شره .( 88)
امام هادى عليه السلام فرموده است : كسى كه خويشتن را ناچيز و خوار مى يابد و در باطن نسبت به خود احساس پستى و حقارت دارد، از شر او ايمنى نداشته باش .
جوان ، بر اثر عقده حقارت يا احساس حقارت ، دچار بيمارى تكبر مى شود. به مردم بى اعتنا مى گردد. تجاوز مى كند. به عصيان و طغيان مى گرايد. ياغى مى شود. اصول اخلاقى و صفات انسانى را ناديده مى گيرد و خلاصه جبار مى شود، و بى پروا به هر عمل ناروايى دست مى زند.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .( 89)
امام صادق عليه السلام فرموده است : هيچ انسانى خودبين و متجاوز نمى شود و به تكبر و جباريت آلوده نمى گردد، مگر به سبب ذلت و حقارتى كه در ضمير خود احساس مى كند.
جان ديويى مى گويد:
ميل قدرت طلبى در اشخاصى شديد است كه مبتلا به احساس حقارت يا عقده حقارت هستند و براى جبران نقايص شخصى مى كوشند دگران را تحت تاءثير قرار دهند و از اين راه توجه آنان را به قدرت و نيروى خود جلب نموده و بدين وسيله حقارت خويش ‍ را جبران نمايند.
آشفتگى هاى شديد اشخاص ضعيف ، رؤ ياهاى جاه طلبى ، جيغ زدن ، سرسختى ، گستاخى و زورگويى اشخاص ، كه معمولا تسليم دگران هستند، همه نشانه هاى ميل قدرت طلبى مى باشد.( 90)

علل و عوامل گوناگونى مى توانند در آدمى اثر بگذارند و باعث بروز احساس حقارت شوند. در صورتى كه آن عوامل ثابت و مستقر بمانند، ايجاد عقده حقارت مى كنند و با فشارهاى جانكاه و طاقت فرساى خود، همواره شخص را شكنجه و عذاب مى دهند.
كسانى كه گرفتار احساس حقارت يا عقده حقارت هستند، بايد به اين نكته متوجه باشند كه جباريت و تكبر، ناسازگارى و مخالفت ، اخلال و تخريب ، ايذا و تجاوزكارى ، و خلاصه هر قسم عمل ناروا، نه تنها عقده آنان را نمى گشايد و حقارتشان را زايل نمى كند، بلكه بر حقارتشان مى افزايد و ارزش آنان را بيش از پيش كاهش مى دهد. به همين جهت ، اولياى گرامى اسلام به پيروان خود توصيه مى كردند كه در مواقع برخورد با اعمال تحقيرآميز جهال ، عكس العمل هاى نامطلوب از خود نشان ندهند و با كارهاى نادرست دست نزنند.
امام صادق عليه السلام با دو نفر از دوستان خود به نام مرازم و مصادف به عزم قريه سالحين ، كه در چهار فرسخى بغداد بود حركت كردند. اول شب به قريه رسيدند. مردى كه در مدخل قريه ، از طرف دولت ، ماءمور و وصول عوارض و عشريه بود، امام صادق عليه السلام را شناخت و به قصد ايذا و اهانت گفت :
- اجازه نمى دهم به قريه وارد شويد.
آنان اصرار كردند و از او خواستند كه با ورودشان موافقت كند، ولى او با بى اعتنايى ابا مى كرد و اجازه نمى داد.
عمل موهن و تحقير كننده ماءمور وصول ، مصادف و مرازم را سخت ناراحت كرد و براى جبران حقارت خويش تصميم حادى گرفتند و به فكر كشتن او افتادند. مصادف مطلب را با امام صادق (ع ) در ميان گذارد و عرض كرد اين مزاحمت به دستور منصور دوانيقى نيست ، بلكه ماءمور وصول ، خود، روى عناد و دشمنى دست به اين كار زده است . اكنون شب است و تاريك . اگر اجازه بدهيد من و مرازم او را مى كشيم و جسدش را در نهر مى افكنيم .
امام صادق عليه السلام برآشفت و فرمود:
- اين چه سخن است كه مى گويى ؟ حرف نزن .
تندى امام آن دو را از تصميمشان منصرف كرد و در خدمت آن حضرت ، همچنان در محل ماندند و گاه به گاه از ماءمور وصول درخواست موافقت مى كردند، تا شب از نيمه گشت . آن گاه اجازه داد و وارد قريه شدند.
فقال عليه السلام : يا مرازم هذا خير ام الذى قلتماه ؟ قلت هذا، جعلت فداك ، فقال : ان الرجل يخرج من الذل الصغير فيدخله ذلك فى الذل الكبير.( 91)
امام عليه السلام به مرازم فرمود: آيا اين كه انجام شد بهتر بود يا آن چيزى كه شما دو نفر گفتيد؟
جواب داد: البته اين بهتر بود.
سپس فرمود: مرد مى خواهد با يك عملى خود را از ذلت و پستى كوچكى خلاص كند، غافل از آن كه همان عمل او را دچار ذلت و خوارى بزرگ خواهد كرد.
و عنه عليه السلام : لا تشار من فوقك و تسخر بمن هو دونك .( 92)
و نيز امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب فرموده است : با كسانى كه از تو بالاترند ستيزه مكن و كسانى را كه از تو پايين ترند مورد استهزا و تمسخر قرار مده .
آنان كه از عقده حقارت يا احساس حقارت رنج مى برند، بايد درست بينديشند و براى جبران حقارت خود چاره جويى عاقلانه نمايند و از راه صحيحى خويشتن را از نقص و پستى رهايى بخشند و در خانواده و اجتماع كسب شخصيت و محبوبيت كنند.
مثلا، نقص عضوى ، يكى از علل اساسى عقده حقارت است .
كسانى كه از كودكى گرفتار آن بوده يا بعدا دچار آن شده اند، وقتى به جوانى مى رسند، از وجود آن نقيصه در رنج و عذاب اند و همواره در خود احساس حقارت مى كنند.
نقص بدنى شامل خيلى چيزها مى شود. از يك خال يا لكه كوچكى كه در صورت يك دختر زيبايى باشد تا كجى استخوان پا يا ستون فقرات و غيره . تمام اينها و نواقص مشابه آنها مى توانند انسان را از اول تا آخر عمر زير فشار عقده حقارت ، شكنجه دهند و حتى كار را به ديوانگى و جنون يا انتحار بكشانند.
كودكى كه ضعيف است يا نقص بدنى دارد نمى تواند از خود دفاع كند و مجبور است پيوسته تمسخر و سرزنش هم بازى هاى سالم خود را تحمل نمايد. تنها عكس العمل او اين است كه فقط به روى خودش نياورد. ولى همين خودخورى و سركوبى غرور و احساسات است كه مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فكرى او مى شود. احساسات جريحه دار، وقتى كه به وسيله اى التيام نيافت ، به ضمير ناآگاه مى خزد و تمام انرژى هاى سركوفته را دور خود جمع كرده و مايه تباهى انديشه و اختلال فكر مى گردد.( 93)

دنياى امروز، با پيشرفت هاى عظيمى كه در رشته هاى مختلف جراحى نصيبش شده ، قادر است قسمتى از عيوب و نقايص عضوى را برطرف سازد. اين قبيل جوانان در درجه اول بايد از روش هاى علمى و فنى استفاده كنند و خود را در اختيار كارشناسان متخصص ‍ بگذارند تا اگر ميسر باشد، نقص بدنى خويش را اصلاح كنند و عقده درونى خود را بگشايند.
در صورتى كه عيب عضوى آنها با وسايل علمى قابل اصلاح نباشد، مى توانند از قابليت هاى درونى خود بهره بردارى نمايند و براى چاره جويى ، بعضى از استعدادهاى باطنى خويش را به فعليت بياورند و بدين وسيله نقص عضو خود را جبران نمايند.
چه بسيار افرادى كه به كورى يا كرى يا لنگى يا ديگر عوارضى نظاير اينها مبتلا بودند و نقص عضوى نتوانست آنان را ماءيوس كند. به سعى و كوشش پرداختند و با استفاده از استعدادهاى خود مدارج كمال را پيمودند و بدين وسيله نقص خويش را جبران كردند و از احترام و تكريم همگان برخوردار شدند.
يكى ديگر از علل حقارت ، سوء تربيت دوران كودكى است . كسانى كه در طفوليت ، بر اثر سختگيرى و خشونت پدر و مادر، مقهور و خودباخته بار آمده اند، يا به سبب محبت هاى افراطى والدين ، لوس و از خود راضى پرورش يافته اند، و در جوانى گرفتار عقده حقارت اند و قادر نيستند به شايستگى با مردم بياميزند و در فعاليت هاى اجتماعى با آنان سازش نمايند.