بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۵ -


اينان اگر بخواهند، مى توانند با اراده جدى و تصميم قاطع خود را اصلاح كنند و تمام صفات ناپسندى را كه بر اثر تربيت بد پدر و مادر در نهادشان مستقر شده واپس زنند و صفات پسنديده اى را جايگزين آنها نمايند و بدين وسيله حقارت خويش را جبران كنند و از احساس پستى و خوارى رهايى يابند. در فصل چهارم كتاب ، پيرامون اين موضوع مبسوطا گفت و گو خواهد شد.
يكى از مسائلى كه در بحث حقارت لازم است مورد بررسى واقع شود اين است كه بسيارى از جوانان و بزرگسالان ، حقارت واقعى را از حقارت موهوم تميز نمى دهند و بر اثر عدم توجه به واقعيت هاى طبيعى و ناآگاهى از حالات روانى انسان ها در سنين مختلف ، خود را ضعيف و حقير مى پندارند و هر يك به نوعى در خود احساس نقص و كمبود مى كنند و براى پوشاندن ضعف تخيلى و جبران حقارت موهوم خويش به كارهاى تند و خشن دست مى زنند. همين امر، جوانان و بزرگسالان را روى در روى هم قرار مى دهد و آنان را به ستيزه جويى و ناسازگارى وا مى دارد.
توضيح مطلب : جوانان نوخاسته و تازه بالغ ، از دو جهت خود را ضعيف مى بينند و در خويشتن احساس حقارت مى كنند. يكى از خاطرات ناتوانى ايام گذشته و ديگرى از تزلزل و اضطراب نسبت به آينده .
اول . دختران و پسران جوانى كه تازه دوران كودكى را پشت سر گذارده و منزل شباب قدم نهاده اند، تشنه قدرت و نيرومندى هستند، زيرا هنوز ضعف ايام طفوليت را از ياد نبرده اند. به خاطر دارند كه تا ديروز طفل بودند و از خود استقلال و شخصيتى نداشتند. اينك كه جوان و نيرومند شده اند، از خاطره ضعف و رنج آور دوران كودكى متاءثرند و در خود احساس حقارت مى كنند و مى خواهند اين نقيصه هر چه زودتر جبران شود تا بتوانند مستقلا اظهار وجود نمايند و توانايى خود را به دگران بقبولانند.
آدلر، تشخص طلبى را واكنشى در برابر احساس حقارت واقعى يا خيالى يا جبران آن مى داند. او مى گويد: نوعى حقارت و كهترى دامنگير همه هست ، و آن اين كه همه ، روزى بچه بوده اند و در كودك حس حقارت بر سه تجربه متقارن مبتنى است .
نخست احساس ناتوانى ،
دوم احساس ضعيف تر بودن از بزرگسالان ،
سوم احساس وابستگى به بزرگسالان .
هر كودكى مى خواهد آدم بزرگى باشد و در راه برترى مى كوشد تا بر احساس كم و كاستى خود فائق آيد.( 94)

اثبات وجود در جوانان ، مبين پيشرفت نيروى بدنى و فكرى در آخرين دوره رشد است ، و در عين حال ، عكس العمل آرزوى قدرت در مقابل احساس زيردستى است كه نسبت به اشخاص بالغ و نسل پيش از خود مشاهده مى نمايند.( 95)

جوانان فهميده و دانا، ضعف ايام كودكى را از سنين الهى در نظام آفرينش مى دانند و هرگز از يادآورى آن احساس حقارت نمى كنند تا بخواهند با كارهاى ناروا، از خود عكس العمل نشان بدهند و با تفوق طلبى ، آن را جبران نمايند. اينان از بزرگسالان تنها يك توقع صحيح و عاقلانه دارند و آن اين كه استقلال و شخصيتشان را محترم شمارند و آنان را به چشم كودكى نگاه كنند.
جوانان نادان و غير متوجه ، از يادآورى ضعف ايام كودكى رنج مى برند و آن را يك حقارت واقعى تلقى مى كنند و براى اين كه آن را جبران نمايند و خود را بزرگ و نيرومند نشان بدهند، اعمال خشن و ناروا دست مى زنند و اين كار را از محيط خانه آغاز مى كنند. در پاره اى از مواقع ، با پدر و مادر به سختى مخالف مى كنند و از دستورشان سرباز مى زنند. پدر بزرگ و مادربزرگ را به باد مسخره مى گيرند. به اطفال خانواده امر و نهى مى كنند و گاهى آنان را مى زنند. به كلفت و نوكر زور مى گويند. در غذا و لباس بهانه جويى مى كنند. فرياد مى كشند و عربده مى زنند تا اهل خانه را به خود متوجه كنند و آنان را مرعوب خويش سازند. اين كارها عكس العمل حقارت موهومى است كه آنان از دوران كودكى خود به خاطر دارند.
هدف اين جوانان در اعمال تند و نادرستى كه مرتكب مى شوند آن است كه خود را بنمايانند. اظهار وجود كنند. شخصيت خويش را اثبات نمايند. اعضاى خانواده را از قدرت و نيرومندى خود آگاه سازند و به همه بفهمانند كه ما كودك ديروز نيستيم ، دوره ضعف ما سپرى شده و اكنون روز توانايى و برترى ماست .
دوم . ضعف و حقارت ديگرى كه جوانان در ضمير خود احساس مى كنند. نگرانى و تزلزلى است كه نسبت به آينده خويش دارند. جوانان به كشش طبيعى ، عاشق آزادى و استقلال اند.
مى خواهند هر چه زودتر خود را از قيد وابستگى پدر و مادر برهانند و از طفيلى گرى خلاص شوند، ولى اعتماد به نفس ندارند و خود را از راهنمايى و حمايت والدين بى نياز نمى بينند و همين احساس ضعف و نيازمندى ، آنان را به عكس العمل هاى نامطلوب وا مى دارد.
براى جوانان ، زمان بلوغ ، زمان پرواز از آشيانه هاست . زمانى است كه مى توانند تنها و آزاد به سوى انجمن ها و مجامع جوانان بگريزند، در حالى كه هنوز از جدايى و تنهايى وحشت دارند. همين تفاوت بين خواسته ها و قدرت آنها سبب مى شود كه جوانان غالبا رفتارى زننده و ناموزون پيدا كنند.( 96)
بعضى از جوانانى كه به دنبال آزادى و استقلال مى روند و آرزوى جدايى از پدر و مادر در دل مى پرورند، هر چه ناتوان تر مى شوند، از اين تنهايى بيشتر مى ترسند و نسبت به والدين خشن تر و گستاخ ‌تر مى گردند.
از اين رو بيشتر به حركات بچه گانه دست مى زنند. پسرى كه فحش مى دهد، خشونت مى كند، در را به هم مى كوبد. سر ميز غذا دير حاضر مى شود و به طور كلى غيرقابل تحمل است ، مسلما بر اثر بلاتكليفى شديد روحى است . او استقلال مى طلبد و در عين حال از آزادى مى ترسد و به علت عقده هاى روانى ناشى از آن است كه ستيزه جويى مى كند.( 97)
اين قبيل جوانان اگر از كارهاى زننده و ناروا بپرهيزند، به شخصيت و محبوبيت خود آسيب نرسانند، و حدود و حقوق پدر و مادر را محترم شمارند، مى توانند با راهنمايى و كمك آنان ، مشكلات خويش را حل كنند و به آسانى نقايص خود را جبران نمايند و در پرتو سازگارى و حسن تفاهم خانوادگى ، راه ترقى و استقلال را با سرعت بپيمايند و آينده پرفروغ و درخشانى را براى خود پايه گذارى كنند.
بعضى از پدران نيز از يك يا چند جهت گرفتار عقده خود كم بينى هستند و در خويشتن احساس حقارت مى كنند و بر اثر آن خشن و تندخو، برترى طلب و تفرق جو، و غيرقابل تحمل مى شوند و براى جبران حقارت خويش به كارهاى غيرعادى و نامطلوب دست مى زنند.
اينان براى آن كه در كشور كوچك خانواده قدرت خود اثبات نمايند، با كودكان و ديگر افراد منزل بدرفتار مى شوند فرياد مى كشند. دشنام مى گويند. گاهى اطفال را مى زنند. در محيط منزل ايجاد رعب و هراس مى نمايند و تمام اعمال ناپسند خويش را در حساب تربيت پدرى و انضباط خانوادگى مى گذارند و مى خواهند به اين عناوين كارهاى زشت و نادرست خود را صحيح و مستحسن وانمود كنند.
پدر تفوق طلب و از خودراضى در كارهاى اطفال و ساير اعضاى خانواده بى گذشت و سختگير است . لغزش يا اشتباه كوچك آنان را بزرگ تلقى مى كند و بدون چشم پوشى ، مورد مواءخذه و كيفرشان قرار مى دهد، ولى كارهاى بد و اعمال قبيح خود را ناچيز مى گيرد و به احدى اجازه نمى دهد به او اعتراض نمايد يا لااقل تذكر دهد.
مثلا، پدر خودپسند و برترى طلب ، متوقع است وقتى به خواب مى رود، تمام اعضاى خانواده به احترام او سكوت كنند.
هيچ كس حرف نزند و هيچ صدايى نباشد تا خوب بخوابد و استراحت كامل نمايد. اگر اتفاقا بچه اى فرياد كند يا بر اثر وزش باد، درى به هم بخورد و صدا كند يا چيزى به زمين بيفتد و او از خواب بپرد، طوفانى برپا مى كند و تمام اهل خانه را مورد توبيخ و تعرض قرار مى دهد. ولى در نظر اين پدر خودخواه ، استراحت و آسايش ديگران اهميت و ارزشى ندارد. موقعى كه تمام اعضاى خانواده در خواب هستند، به خود حق مى دهد فرياد بزند. داد كند.
درها را به هم بكوبد. همه را با ناراحتى از خواب بيدار نمايد و براى احدى حق اعتراض نباشد.
اطفال اين خانواده ، بر اثر سختگيرى هاى بى مورد پدر، خشمگين و عصبى بار مى آيند و همواره در خود احساس ذلت و خوارى مى كنند و رفته رفته دچار عقده حقارت مى شوند. اينان در طول ايام كودكى ناچارند به همه سختى ها و ناراحتى تن در دهند و با شرايط موجود بسازند، زيرا خردسال و ضعيف اند و نمى توانند در مقابل رفتار خشن پدر نيرومند خود، عكس العملى نشان بدهند و از خويشتن دفاع نمايند.
مشكل بزرگ در اين خانواده ، زمانى آغاز مى شود كه اطفال ، ايام كودكى را طى مى كنند و به منزل جوانى و نيرومندى قدم مى گذراند، در حالى كه ضميرشان آكنده از خاطرات تلخ و ناراحت كننده دوران خردسالى است و از عقده حقارتى كه بر اثر سخت گيرى هاى پدر در دل دارند، رنج مى برند.
در چنين خانواده اى ، از يك طرف پدر خودپسند مى خواهد مثل گذشته تفوق طلب و بلند پرواز باشد و حقارت هاى درونى خويش ‍ را با سخت گيرى و تحكم بر فرزندان جوان خود جبران نمايد و از طرف ديگر، فرزندان جوان ، كه اكنون قوى و نيرومند شده اند، نه تنها مانند دوران كودكى مطيع پدر سخت گير خود نيستند، بلكه چون خودشان نيز گرفتار عقده حقارت اند، مى خواهند هم مانند پدر، با قدرت نمايى اظهار وجود كنند، اعضاى خانواده را مرعوب خود سازند، زمام امور را در دست گيرند و بدين وسيله حقارت درونى خويش را جبران نمايند.
بديهى است در چنين شرايطى ، خانواده كانون مشاجره ناسازگارى و ميدان جنگ و ستيز خواهد شد. فرزندان جوان در مقابل پدر مى ايستند و براى پيشبرد مقاصد خويش مقاومت مى كنند. در نتيجه ، امنيت و آسايش از آن خانه رخت بر مى بندد و طوفان اختلاف ، زندگى را غيرقابل تحمل مى سازد.
در اين قبيل موارد بايد پدران و فرزندان جوان ، پيرو عقل و مصلحت باشند. خودسرى و لجاج را ترك گويند و از تمايلات نادرست خويش چشم پوشى نمايند تا بتوانند با همكارى يكديگر مشكلات را حل كنند، موجبات سازگارى و حسن تفاهم را فراهم آورند، و عمرى در كنار هم به زندگى گرم و صميمانه ادامه دهند.
بايد پدران خيلى زود به خود آيند، روش هاى نامطلوب گذشته را ترك گويند و فكر تفوق طلبى را از صفحه خاطر بزدايند.
شخصيت فرزندان خود را محترم شمارند و به فرموده رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، جوانان را وزير خانواده بدانند. با سخنان آمرانه و خشن تحقيرشان نكنند با آنها مانند يك دوست صميمى و مشاور زندگى رفتار نمايند و با اين عمل ، احساس پستى و ذلتشان را برطرف سازند و عقده حقارتشان را بگشايند و حالت روانى آنان را تدريجا به وضع عادى برگردانند.
بايد فرزندان جوان نيز وضع خود را به درستى تجزيه و تحليل كنند. فرداى خود را در نظر بگيرند و از نيروى جوانى امروز خويش ‍ سوء استفاده نكنند. به تجاوزكارى و تعدى دست نزنند. از انتقام جويى و كينه توزى بپرهيزند، و به اين نكته جدا متوجه باشند كه گستاخى و ستيزه جويى ، تخريب و تهاجم ، و هتك حرمت و اهانت ، نه تنها حقارتشان را جبران نمى كند و به آنان شخصيت و ارزش ‍ اجتماعى نمى بخشد، بلكه برعكس ، پستى و حقارت آنها را افزايش مى دهد و تا پايان عمر سرافكنده و شرمسارشان مى دارد.
اگر پدران و فرزندان وظايف خود را به درستى تشخيص دهند و عملا رفتار و گفتار خويش را با برنامه هاى دينى و علمى منطبق نمايند، از خودپسندى و توقعات ناشى از آن صرف نظر كنند و به تكريم شخصيت يكديگر قانع باشند، اختلاف و تشاجر، جاى خود را به سازگارى و محبت مى دهد و محيط خانه از نعمت دوستى و همكارى برخوردار مى گردد.
برعكس ، اگر پدران بخواهند همچنان برترى طلب و تفوق خواهند باشند و براى جبران حقارت درونى خود، با دختران و پسران جوان خويش مانند دوران كودكى آنان رفتار نمايند، آمرانه سخن بگويند و با خشونت و تندى به آنها دستور بدهند و شخصيتشان را در هم بشكنند، و همچنين اگر فرزندان جوان بخواهند به جبران حقارت هاى ايام كودكى در مقابل پدران سختگير خود مقاومت كنند، از دستورشان سر باز زنند، با كلمات ركيك با آنها سخن بگويند و از آنان با اسائه ادب و اهانت انتقامجويى نمايند، اختلاف و ناسازگارى اوج مى گيرد و روز به روز بر شدت آن افزوده مى شود. زيرا از يك طرف ، پدر براى آن كه برترى و تفوق خود را در خانواده محافظت كند و ضعف خويش را در برابر فرزندان جوان و نيرومند پنهان نمايد، بيش از پيش سخت گير مى شود و با خشونت زيادترى قدرت نمايى و اظهار وجود مى كند، و از طرف ديگر، جوانان نيز كه از فشارهاى تحقيرآميز دوران كودكى خشمگين و ناراحت هستند، مى خواهند هر چه بيشتر خود را بنمايانند و ضعف و حقارت گذشته خود را با قدرت نمايى هاى پدر، عكس العمل موهن نشان مى دهند و فريادهاى آمرانه او را با كلمات زننده و لبخندهاى تمسخرآميز پاسخ مى گويند. واضح است كه زندگى در چنين شرايطى براى اعضاى خانواده طاقت فرسا و غيرقابل تحمل خواهد بود.
بعضى از پدران و مادران كه ضميرى آرام و درونى مطمئن دارند و از احساس حقارت يا عقده حقارت منزه و مبرى هستند، در محيط خانه ، با روش صحيح و عاقلانه رفتار مى كنند و كودكان خود را به شايستگى پرورش مى دهند. ولى موقعى كه فرزندانشان به بلوغ و جوانى مى رسند و به اقتضاى دوران شباب ، تشخص طلب و استقلال خواه مى شوند، والدين از مشاهده وضع آنها دچار توهم حقارت مى شوند و احساس ناراحتى و نگرانى مى كنند. خود را ضعيف و حقير مى پندارند و قدرت خويش را در محيط خانه متزلزل مى بينند. فكر مى كنند كه تا ديروز فرمانرواى مطاع خانواده بوديم و فرزندان ، پيش از بلوغ از ما اطاعت مى كردند، ولى اكنون كه به مرحله بلوغ و جوانى رسيده اند، طرز تفكرشان تغيير كرده و رفتارشان دگرگون شده است ، از استقلال و آزادى دم مى زنند و طبق ميل خود رفت و آمد مى كنند و به ما بى توجهى ندارند.
او اصلا به من اعتنا نمى كند و هميشه مخالفت مى نمايد. گاه اصلا جواب نمى دهد و گاه در را به هم مى زند و خارج مى شود. هر چه مى كند، بدون اطلاع من و موافق ميل خود اوست . تصور مى كنيد چنين جوانى ، با اين سن و سال كم و اين همه بدى ، قابل اصلاح است ؟ نمى دانم چرا اين طور شد. او سابقا خوب بود.( 98)
من به كلى عقلم را از دست داده ام . خيال مى كنم او از من بدش مى آيد.
در حالى كه ما هر چه مقدورمان بود، براى او انجام داديم و هيچ چيزى از او دريغ نداشتيم . عيب اين جاست كه من و شوهرم هميشه احساس مى كنيم او مى خواهد چيزى بگويد، اما هر بار در عين انتظار ما خاموش مى ماند. او هميشه حرف هايش را به من مى گفت ، اما حالا وقتى از او مى پرسم كجا مى روى ، فقط مى گويد: يك پسر.( 99)

به اين قبيل پدران و مادران بايد گفت آيا به خاطر داريد كه فرزندان شما، وقتى طفل بود، در آغاز راه رفتن ، دستش را به مادر مى داد و مدتى با كمك او قدم او بر مى داشت ؟ به خاطر داريد روزى كه نيرومند شد، آزادش گذاريد تا خود مستقلا و بدون اتكاى به ديگرى راه برود؟ آيا راه افتادن به موقع كودك شما، دليل سلامت استخوان بندى و عضلات او نبود؟ آيا آن روز، پدر و مادر از مشاهده استقلال بچه خود مضطرب و نگران شدند؟ آيا از اين كه طفل آنها در راه رفتن از كمك والدين بى نياز شد، در خود احساس ‍ حقارت كردند؟ آيا نه اين بود كه اگر بچه آنها در موقع خود، به راه نمى افتاد متاءثر و ناراحت مى شدند؟
پس چرا امروز، اين پدران و مادران ، از استقلال طلبى جوانان خود، كه پايه تحرك اجتماعى آنان است . اظهار ناراحتى مى كنند؟ آيا فرزندان جوان آنها
بايد همچنان كودك و طفيلى باقى بمانند؟ آيا نبايد از صف اطفال خارج شوند و به گروه مردان و زنان جامعه بپيوندند و خود مستقلا در مسير اجتماع قدم بر دارند؟
استقلال طلبى ، يكى از تمايلات پرارزشى است كه به قضاى حكيمانه الهى در نهاد جوانان آفريده شده است . اين تمايل پايه اساسى اعتماد به نفس و مقدمه پيروزى هاى اجتماعى نسل جوان است . پدران و مادران فهميده و دانا، نه تنها از استقلال خواهى فرزندان جوان دچار نگرانى و احساس حقارت نمى شوند، بلكه از بروز به موقع آن ، كه نشانه سلامت جسم و جان آنان است ، دل شاد مى گردند. همان طور كه از راه رفتن مستقل آنها در ايام كودكى خوش حال و مسرور شدند.
براى آن كه جوانان در اعمال تمايل استقلال و آزادى تندروى نكنند و در آغاز شباب ، كه حساس ترين ايام تحول زندگى آنان است ، دچار غرور و خودسرى نشوند و موجبات بدبختى خويش را فراهم ننمايد، لازم است همواره به اين نكته متوجه باشند كه احترام به استقلال و آزادى آنان بدان معنى نيست كه خود به تنهايى در تمام امور تصميم بگيرند و هر كارى را كه بخواهند انجام دهند. جوانان ، خام و بى تجربه هستند. خيلى زود از مسير مصحلت منحرف مى شوند و باعث تيره روزى خود مى گردند.
جوانان به راهنمايى والدين و ديگر افراد دانا احتياج شديد دارند.
بايد از معلومات و تجارب آنان استفاده كنند و با تذكراتشان راه را از بى راهه تميز دهند و خويشتن را از خطرات گوناگون زندگى محافظت نمايند.
روزى كه بچه مستقلا به راه مى افتد، پدر و مادر دست و پاى او را نمى بندند و مانع راه رفتنش نمى شوند او آزادانه در محيط منزل مى گردد و از اين سو به آن سو مى رود، ولى احتياج به مراقبت شديد دارد. زيرا طفل است و خير و شر خود را تشخيص نمى دهد. اگر او را به حال خود واگذارند و در راه رفتن آزاد باشد، خود را به خاطرات سوختن ، سقوط از بلندى ، خفه شدن در آب و حوادثى نظاير اينها دچار مى كند و در نتيجه حيات و يا لااقل سلامت خود را از دست مى دهد.
كودك عاشق بازى است و چون در راه رفتن استقلال دارد، با شتاب خود را به حوض و يا استخر مى رساند دست را تا كتف در آب فرو مى برد وقتى مادر مى رسد و او را از آب دور مى كند، خشمگين مى شود فرياد مى زند خود را به زمين مى كوبد كه چرا مادر مزاحم من شده است ، ولى مادر بر اساس مصلحت از او سلب آزادى كرده است . بچه عاشق آب بازى است و مادر عاشق زندگى و سلامت كودك است . طفل در كنار حوض لذت آب بازى را درك مى كند، ولى خطر مرگ را نمى فهمد. مادر موظف است همه جا به مراقبت هاى خود ادامه دهد تا كودك رشد كند و خود شخصا سلامت و خطر را تشخيص دهد، آن گاه آزادش مى گذارد.
جوانان نيز به كشش طبيعى ، استقلال طلب مى شوند. مى خواهند آزادانه محيط اجتماع بگردند و از اين سو به آن سو بروند.
پدران و مادران فهميده و متوجه ، با آزادى و استقلالشان مخالفت نمى كنند و مانع تحرك اجتماعى آنان نمى شوند. ولى موظف اند از آنها مراقبت نمايند و خير و شرشان را خاطرنشان سازند و از كارهاى زيان بخش و نادرستشان باز دارند.
بعضى از جوانان تذكرات يا مخالفت هاى والدين را به سلب آزادى تفسير مى كنند و ناراضى و خشمگين مى گردند. اين قبيل جوانان بايد بدانند كه آزادى با لاابالى گرى فرق دارند. پدران و مادران دانا و مآل انديش در مواردى كه تذكراتى مى دهند، يا جوانان را از پاره اى از اعمال منع مى نمايند، به طور تاءمين سعادت و خوشبختى فرزندان و بر اساس مصلحت و خيرخواهى است . اگر جوانان آن تذكرات را بپذيرند و عملا به كار بندند، خود از فوايد آنها برخوردار مى گردند.
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نيز بر اثر ناتوانى روزافزون پيرى ، در خود احساس ضعف و حقارت مى كنند و مى كوشند از هر راهى كه ممكن است ، قدرتى به دست آورند و به وسيله آن ، حقارت خويش را جبران نمايد.
اينان به خاطر دارند كه ديروز قوى و توانا بودند و اينك فرسوده و ناتوان شده اند اعصاب پولادينشان لرزان گرديده و قواى بدنشان به سستى گراييده است . چشمشان كم فروغ و گوششان ضعيف و اندامشان سست شده و قدرت فعاليت و تحرك را از دست داده اند. ديروز خود حامى دگران بودند و امروز مانند كودكان به حمايت و دستگيرى دگران نياز دارند.
ناتوانى و عجز ايام پيرى ، يك ضعف تخيلى و حقارت موهوم نيست كه با تجزيه و تحليل روانى بتوان آن را برطرف كرد، بلكه يك ضعف واقعى و حقيقى است كه دامنگير كهنسالان مى شود و روى تمام قواى آنها اثر نامطلوب مى گذارد.
بسيارى از دانشمندان بزرگ و ادباى عالى قدر، كه خود به ايام كهولت رسيده و ذلت و خوارى آن را احساس كرده اند، پيرامون آن سخن ها گفته و بنام روزگار از عوارض موهن و تحقير آميزش گله ها كرده اند.
حكيم ابوالقاسم فردوسى مى گويد:
الا اى بر آورده چرخ بلند
چه دارى به پيرى مرا مستمند
چو بودم جوان در برم داشتى
به پيرى چرا خوار بگذاشتى
همى زرد گردد گل كامكار
همى پرنيان گردد از رنج خار
دوتا گشت آن سرو نازان به باغ
همان تيره گشت آن گرامى چراغ
به كردار مادر بدى تاكنون
همى ريخت بايد ز رنج تو خون
وفا و خرد نيست نزديك تو
پر از رنجم از راءى تاريك تو
مرا كاش هرگز نپرورديى
چو پرورده بودى نيازرديى
هر آن گه كه زين تيرگى بگذرم
بگويم جفاى تو با داورم
بنالم ز تو پيش يزدان پاك
خروشان به سر بر پراكنده خاك

جوانان و پيران ، هر دو از يادآورى ايام گذشته خود احساس حقارت مى كنند، با اين تفاوت كه گذشته جوانان ، ضعف دوران كودكى است و گذشته پيران و قوت و نيرومندى ايام جوانى است .
احساس حقارت كهنسالان به مراتب شديدتر و خطرناك تر از جوانان است .
جوانان راه فراز زندگى را مى پيمايند و به سوى قدرت پيش مى روند، هر روز كه بر آنان مى گذرد، نيرومندتر مى گردند و رفته رفته نگرانى هاى گذشته را فراموش مى كنند و عقده حقارتشان خود به خود گشوده مى شود. ولى پيران ، در راه نشيب زندگى قدم بر مى دارند و هر روز كه بر آنان مى گذرد، ناتوان تر مى شوند و قهرا احساس ضعفشان شديدتر و عقده حقارتشان محكم تر مى گردد.
كهنسالان ، كه از نظر قواى جسمانى ضعيف اند و نمى توانند مانند جوانان با عربده و فرياد يا تخريب و تهاجم ، قدرت نمايى و اظهار وجود نمايند، براى آن كه از گردونه خانواده خارج نشوند و تمام ارزش و شخصيت خود را از كف ندهند، كوشش مى كنند تا از راه هاى ممكن براى خود جايى باز كنند و با به دست آوردن قدرتى ، خود را به حساب بياورند و بدين وسيله حقارت خويش را بپوشانند.
يكى از مجارى كسب قدرت ، براى تمام طبقات مردم ، در همه ادوار زندگى ، گردآورى ثروت و جمع مال است . بيشتر مردم ثروتمندان را نيرومند و مهم تلقى مى كنند و آنان را با ديده تكريم و احترام مى نگرند.
ثروت مى تواند بسيارى از نقايص و عيوب را بپوشاند و به آدمى جمال و زيبايى اجتماعى ببخشد.
براى سالخوردگان ، متناسب ترين وسيله قدرت يابى و تفوق جويى ، كه با مزاج ناتوانشان سازش دارد، گردآورى ثروت است .
اينان مى توانند از راه جمع مال ، كسب نيرو كنند و بدين وسيله برترى خود را اثبات نمايند و ضعف و حقارت خويش را بپوشانند.
به همين جهت است كه آدمى وقتى پير مى شود، به طور آگاه يا ناآگاه ، در ثروت اندوزى حريص تر مى گردد و بيش از پيش به اموال خود دلبستگى و علاقه نشان مى دهد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : يهرم ابن آدم و تشب منه الثنتان الحرص و الامل .( 100)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : فرزند آدم ، به پيرى مى رسد، ولى دو صفت در وجودش جوان مى شود و شكوفان مى گردد. يكى حرص است و ديگرى آرزو.
و عنه صلى الله عليه و آله : الشيخ شاب فى طلب الدنيا.
و نيز فرموده است : پير و سالخورده و ناتوان در دنياطلبى جوان و تواناست .
بعضى از كهنسالان با جمع آورى مال كسب قدرت مى كنند و از اين راه به تفوق و برترى نايل مى شوند و مورد توجه خانواده و اجتماع قرار مى گيرند. ضمنا، افراد طمعكار، براى آن كه از ثروت آنان نصيبى به دست آرند، گرد آنها جمع مى شوند و با تمجيد و تملق ، با خضوع و تذلل ، حداكثر تكريم و احترام را نسبت به آنها معمول مى دارند، به اين اميد كه عواطف آنان را به خود جلب كنند و از ثروتشان بهره شايانى ببرند. واضح است كه ضعف و حقارت از اين قبيل سالخوردگان ، بر اثر ثروتى كه در اختيار دارند، جبران مى شود، و خواهش برترى طلبى و تفوق جويى آنان بدين وسيله ارضا مى گردد.
بعضى از كهنسالان كه فاقد ثروت اند، براى آن كه خود را بنمايانند و اظهار وجود نمايند، به اظهارنظر در كارهاى دگران مى پردازند. در محيط خانواده به كودكان تندى و خشونت مى كنند.
به جوانان اندرز و نصيحت مى گويند يا آنان را مورد توبيخ و سرزنش قرار مى دهند. در كارهاى ميانسالان تفتيش و تفحص مى كنند و بدون اين كه از آنان خواسته باشند، اظهارنظر مى نمايند.
در محيط اجتماع نيز همين برنامه را پياده مى كنند و تا جايى كه دستشان برسد، در كوچه و بازار، در كوى و برزن ، و مسجد و معبد در امور مردم مداخله مى نمايند و نسبت به اعمالشان نظر موافق با مخالف مى دهند. گاهى در اين كار آن قدر زياده روى مى كنند كه همه را به ستوه مى آورند.
ويل دورانت مى گويد:
يكى از مسائل دقيق روان شناسى امروز اين است كه آيا جوانان در ارتكاب محرمات بيشتر لذت مى برند يا پيران در تخطئه و نكوهش آنان .
از نظر اخلاق ، زندگى دو دوره دارد: دوره نخستين ، فرو رفتن در لذات و شهوات است . دوره دوم پند و نصيحت به دگران . در اين دوره ، شهوات به حزم و احتياط بدل مى گردد و طوفان اميال رنگ اندرز به خود مى گيرند. مزاج تغيير مى يابد و پيران بر جوانان نمى بخشايند.( 101)

مادرم هميشه و در همه جا حضور دارد، هرگز فرصتى براى طرح مسائل دو نفره با شوهرم دست نمى دهد. خوب به خاطر دارم كه روزى با لحنى مهربان و بسيار مؤ دب از مادرم خواستم كه لحظه اى ما را تنها بگذارد تا حرف هايمان را بزنيم ، اما او آن چنان با صداى بلند گريست و چنان به هق هق افتاد كه ترسيدم گرفتار شوك عصبى شده باشد و صرف نظر كردم .
اين گوشه اى از حرف هاى دخترى جوان است كه بتازگى ازدواج كرده و با مادرش زندگى مى كند.( 102)

بعضى از سالخوردگان براى اظهار وجود و جلب توجه دگران ، گاهى قصه هاى عجيب و غيرواقعى را به عنوان مشاهدات ايام عمر خويش نقل مى كنند. گاهى خود را قهرمان وقايع مهم و پرهيجان معرفى مى نمايند. گاهى روزگار گذشته و حال را با هم مى سنجند و بر خوبى هاى گذشته افسوس مى خورند و از بدى هاى كنونى ابراز تاءسف مى كنند. آنان در اين قبيل گفتار و رفتار يك هدف اساسى دارند و آن اين كه در مقابل دگران عرض اندام كنند.
تفوق و برترى خود را نشان بدهند. ضعف خويشتن را بپوشانند و از احساس حقارت درونى بكاهند.
ناگفته نماند كه قدرت طلبى و برترى جويى همه سالخوردگان يكسان نيست . بعضى از آنان بيمارى خودپرستى دارند و بيش از حد عادى اسير تفوق طلبى هستند و با روش هاى نادرست و افراطى خويش ، زندگى را بر اعضاى خانواده تلخ و غيرقابل تحمل مى سازند.
عصبانيت و تحريك پذيرى سالخوردگان . اينان نه تنها خودپرست و حساس بوده و زود گريان مى شوند، بلكه گاهى واكنش هاى خشمگينى ، زورگويى ، ديكتاتورى و سوظن از خود نشان مى دهند و زندگى را بر اطرافيان خود حرام مى كنند. روى هم رفته مى توان گفت كه دو گروه از سالخوردگان ، از جهت رفتار، بيشتر جلب نظر مى كنند. يا اينان افرادى آرام و خوش مشرب و بساز و خندان هستند و يا بالعكس ، كژخو و عصبانى و بهانه جو و حتى پارانوئياك مى باشند كه حق نفس كشيدن به كسى نمى دهند و دمار از روزگار اطرافيان بر مى آورند.( 103)
اگر جوانان و ميانسالان نسبت به سالخوردگان سخت گيرى كنند، به آنان ميدان خودنمايى و عرض وجود ندهند، و با تندى و خشونت ، آنها را از كارهايى كه در پيش گرفته اند، منع نمايند، ممكن است گروهى از آنان به عزلت و انزوا بگرايند و بدون آن كه آسيبشان به كسى برسد، باقيمانده عمر را با سكوت و تنهايى بگذراند. ولى گروه ديگر، اگر بى ايمان و نادان باشند، ممكن است براى جبران حقارت خود به عكس العمل هاى خطرناك دست بزنند و در خانواده و اجتماع مفاسد بزرگى به بار بياورند. دختران منزه را رمى به بى عفتى كنند. به پسران پاك دامن و شريف تهمت بزنند. بين زنان و شوهران جدايى بيفكنند. دختران را بر ضد مادران و پسران را بر ضد پدران تحريك نمايند و محيط خانه را دچار بى نظمى و اختلال كنند. در اجتماع نيز جوانان را بر بزرگسالان بشورانند. بين مردم تفتين و افساد كنند. بذر اختلاف و ناسازگارى بيفشانند. افراد را به جان هم بيندازند. خلاصه ، براى آن كه خود را منشاء اثر نشان بدهند و توجه دگران را به خويشتن معطوف دارند، ممكن است مرتكب انواع گناهان و پليدى ها بشوند و زيان هاى غيرقابل جبرانى به بار بياورند.
به فرموده امام هادى عليه السلام :
من هانت نفسه فلا تاءمن شره .
كسى كه خود را ناچيز و خوار مى يابد و در باطن احساس ذلت و حقارت مى كند، از شر او ايمنى نداشته باش .
گرچه در ايام پيرى نيروهاى جسم و جان ضعيف مى شوند و آدمى من حيث المجموع ناتوان مى گردد، ولى بعضى از صفات روحى و معنوى ، نه تنها در پيرى ضعيف نمى شوند، بلكه فروغ زيادترى به خود مى گيرند و ظهور بيشترى پيدا مى كنند.
دكتر شاك و همچنين محققين ديگر پى برده اند كه مردم باهوش و زيرك ، در پيرى خيلى زيرك تر و باهوش تر مى شوند، در حالى كه آدم هاى كودن ، كودن تر مى گردند.( 104)
قال على عليه السلام : اذا شاب العاقل شب عقله و اذا شاب الجاهل شب جهله .( 105)
على عليه السلام فرموده است : وقتى افراد عاقل پير مى شوند، نيروى عقل در نهادشان جوان مى گردد و موقعى كه اشخاص جاهل به پيرى مى رسند، جهل و نادانى در وجودشان جوان مى شود.
كسانى كه در جوانى و ميانسالى ، بر اثر يك يا چند عقده حقارت ، گرفتار بيمارى خودپرستى و برترى طلبى بوده اند و با روش هاى جاهلانه ، به حقوق و حدود ديگران تجاوز مى كرده اند، وقتى به پيرى مى رسند و حقارت كهولت ، ضميمه حقارت هاى گذشته آنان مى گردد، خودپرست تر مى شوند و اعمال جاهلانه و رفتار ناپسندشان مى بايد. ضرر ايام پيرى اين قبيل افراد به مراتب از دوران جوانى و ميانسالى آنها بيشتر است ، زيرا اينان در طول عمر خود تجربه ها آموخته اند و اكنون مى توانند براى نيل به مقاصد شوم خويش ، نقشه هاى خطرناكى طرح كنند و به دست دگران آن را به موقع اجرا بگذارند و مفاسد بزرگ و غيرقابل جبرانى به بار بياورند.
شاس بن قيس پيرمرد فرتوتى بود كه در كفر و بى ايمانى پافشارى مى كرد. نسبت به مسلمين كينه و دشمنى داشت ، و درباره آنان به شدت حسد مى برد. روزى بر جمعى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله ، از قبيله اوس و خزرج ، گذر كرد و ديد آنان در يك مجلس گرد هم نشسته و در كمال صفا و برادرى با يكديگر سخن مى گويند. او مى دانست كه اين دو قبيله در جاهليت با هم دشمن بودند و از اين كه امروز در پرتو اسلام اين چنين با هم ماءنوس و مهربان اند سخت ناراحت و خشمگين شد. به جوانى از يهود، كه همراهش بود، دستور داد برود و در مجلس آنان شركت كند و روز بعاث را به ياد آنها بياورد و بعضى از اشعار آن روز را در مجلس ‍ بخواند.( 106)
جوان يهودى وارد مجلس شد و از روز بعاث سخن و گفت و طبق دستور، ماءموريت خود را انجام داد. يادآورى آن روز، خاطرات گذشته را بيدار كرد و آتش خشم اوس و خزرج را مشتعل نمود. به هيجان آمدند و در همان مجلس نزاع در گرفت ، تا جايى كه بعضى از افراد دو قبيله با يكديگر گلاويز شدند. يكى گفت ما حاضريم صحنه بعاث را تكرار كنيم . ديگرى گفت ما نيز حاضريم . فورا تصميم گرفتند. فريادهاى مسلح شويد، مسلح شويد، به هم آميخت و سرزمين حره به عنوان نبردگاه معين شد و هر دو گروه به راه افتادند. خبر اين تصميم در شهر پيچيد و افراد هر قبيله با سرعت به جمعيت خود مى پيوستند و رفته رفته زمينه زد و خورد سخت و آماده مى شد.
جريان امر به اطلاع رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت به معيت جمعى از اصحاب كه در حضورش بودند، حركت كرد و خيلى زود خود را به آنها رساند.
فقال يا معشر المسلمين ، الله ابدعوى الجاهلية و انا بين اظهركم بعد ان هداكم الله تعالى الى الاسلام و اكرمكم به وقطع عنكم امر الجاهلية و استنقذكم به من الكفر و الف بينكم ترجعون الى ما كنتم عليه كفارا.( 107)
فرمود: اى مسلمانان ، آيا به كشاكش دوران جاهليت گراييده ايد با آن كه در ميان شما هستم ؟ پس از آن خداوند شما را به دين اسلام هدايت كرد، موجبات عز و عظمتتان را فراهم آورد، پيوندهاى جاهليت را از شما بريد، از كفر و نجاتتان داد و بين شما ايجاد الفت و محبت كرد. آيا مى خواهيد روش هاى جاهليت را در پيش گيريد؟ و به كفرى كه قبلا گرفتار آن بوديد بر گرديد؟
سخنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنان را به خود آورد و دانستند كه اين افكار شيطانى ، نقشه خائنانه اى است كه دشمن آنها را طرح كرده انداختند، اشك هيجان و ندامت باريدند، مراتب اطاعت خود را به رسول اكرم صلى الله عليه و آله اظهار داشتند و در معيت آن حضرت ، از نيمه راه حره برگشتند. خداوند بالطف خود، آتش فتنه شاس بن قيس را خاموش كرد.
شاس بن قيس از كفار مدينه است . او علاوه بر ضعف و شكستگى پيرى ، از چند جهت در خود احساس ذلت و حقارت مى كرد. مى ديد كه مسلمين روز به روز قوى تر مى شوند و كفار ضعيف تر. مى ديد كه مسلمانان در كوچه و بازار كفار را با ديده پستى و تحقير مى نگرند. مى ديد كه ناچارند براى ادامه زندگى با وضعى ذلت بار و تحقيرآميز به حكومت اسلام جزيه بدهند.
اينها و عوامل ديگرى در شاس بن قيس عقده حقارت به وجود آورده بود. مى خواست در فرصت مناسب عكس العمل مؤ ثرى نشان بدهد و حقارت درونى خود را جبران نمايد و چون پير و تجربه بود، از اجتماع اوس و خزرج استفاده كرد. نقشه اختلافى را بر اساس تعصب عربيت طرح نمود و به وسيله يك جوان يهودى آن را پياده كرد. نقشه آن قدر خطرناك بود كه اگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله فورا اقدام نمى فرمود و آتش فتنه را خاموش نمى ساخت ، فساد بزرگى به بار مى آمد و خون هاى زيادى به زمين مى ريخت .
براى آن كه پيران سالخورده ، بر اثر عقده حقارت ، به كارهاى ناروا دست نزنند و موجبات بدبختى خود و دگران را فراهم نياورند، اولياى گرامى اسلام پيروان خود را موظف ساخته اند كه در خانواده و اجتماع آنان را مورد كمال توقير و تكريم قرار دهند و شخصيتشان را گرامى و محترم شمارند، تا بدين وسيله احساس حقارت آنها جبران گردد.
درباره تجليل و توقير كهنسالان جامعه نيز روايات بسيارى از رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده كه علماى حديث آنها را در باب مخصوصى جمع آورى نموده اند. مجموع آن احاديث روشنگر اين حقيقت است كه تكريم و توقير كهنسالان در مكتب تربيتى اسلام مورد كمال توجه است . به طور نمونه ، به بعضى از آن روايات اشاره مى شود:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من وقر ذا شيبة فى الاسلام امنه الله من فزع يوم القيمة .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : كسى كه پير مسلمانى را توقير و تجليل نمايد، خداوند او را از ترس قيامت ايمن مى دارد.
جاء شيخ الى رسول الله صلى الله عليه و آله فابطاءعوا عن الشيخ ان يوسعوا له فقال ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقر كبيرنا.( 108)
پيرمردى حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله شرفياب شد. كسانى كه در محضر آن حضرت نشسته بودند، مراعات احترامش را ننمودند و در جا دادن به او كندى و تسامح كردند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين رفتار بر خلاف ادب ناراحت شد. به آنان فرمود: كسى كه به خردسالان ما تفضل و ترحم نكند و پيران ما را مورد تكريم و احترام قرار ندهند، از ما نيست و با ما بستگى و پيوستگى ندارد.
روايات اسلامى ، از يك طرف مسلمين را به احترام و توقير سالخوردگان موظف نموده و بدين جهت وسيله حقارتشان را جبران كرده است و از طرف ديگر، براى آن كه كهنسالان از موقع معنوى و مسئوليت سنگين خود آگاه باشند و بر اثر احساس حقارت به گناه و ناپاكى دست نزنند و راه تجاوز و طغيان در پيش نگيرند، به آنان اعلام خطر نموده كه سنشان از چهل سال گذشته ، شديد و سختگير است .
اينان از ارفاق قبل از چهل سالگى بى نصيب اند و تمام اعمال كوچك و بزرگشان مورد محاسبه و مؤ اخذه قرار مى گيرد.