بهشت خانواده جلد اول

دكتر سيد جواد مصطفوى

- ۱۳ -


درس پنجاه و يكم : سواد آموزى زن

هر گاه شما از دانشمندى كه تمام منابع و ماخذ اسلامى را بررسى كرده باشد، سوال كنيد كه : (( درس خواندن زن از نظر اسلام چه حكمى دراد؟ )) به شما جواب مى دهد كه : من هيچ دليلى پيدا نكرده ام كه اسلام ، نسبت به آموختن علم ، ميان زن و مرد از لحاظ وجوب و حرمت فرقى گذاشته باشد، و مثلا آموختن علمى را براى مردان واجب و براى زنان حرام كرده باشد.

ليكن از موضوع وجوب و حرمت و دليل شرعى كه بگذريم و سوادآموزى زن را در محدوده موازين عقلى و اجتماعى بررسى كنيم ، بايد بگوييم : زن بايد بنگرد كه او براى چه منظورى آفريده شده و چگونه مسير و جهتى را در زندگى انتخاب مى كند، آنگاه علمى را بياموزد كه براى مسير زندگى و هدف نهايى او مناسب است .

دختر از زمانى كه مى تواند به مدرسه رود تا زمانى كه شوهر مى كند، وقت اندكى دارد و دامنه علوم هم بسى پهناور و وسيع است پس او بايد از ميان همه آنها، لازمتر و مفيدترش را انتخاب كند و بياموزد. شخصى كه دبير شيمى بود، مى گفت : با توجه به كتابهاى زيادى كه درباره شيمى نوشته شده است ، من اگر بخواهم تمام وقتم را تنها به ورق زدن اين كتابها برگزار كنم ، عمرم كفاف نمى دهد.

پيداست كه زندگى عصر ما حتى در بيشتر روستاها در ارتباط با استفاده از روشنايى برق و راديو و تلويزيون و يخچال و مانند آنست و زن براى آگاهى از طرز استفاده اين لوازم و راه جلوگيرى از خطرات و حوادث آنها، بايد تا اندازه اى فيزيك و شيمى و رياضى و علوم ديگر بداند و اين مقدار را در مدارس ابتدائى و راهنمايى به طور كلاسيك يا به طور متفرقه يا نحوى ديگر بياموزد و باز اگر مى خواهد مامايى يا دندانپزشكى و امثال آنرا بداند، بايد درس بيشترى بخواند؛ بنابراين از علوم متداول زمان ما بسيارى از رشته هاى دانشكده هاى كشاورزى ، پلى تكنيك ، علم و صنعت ، بلكه اقتصاد و حقوق و علوم ، براى زنان بى فايده يا كم فايده است و علومى را كه در بالا گفتيم ، براى او لازمتر و مفيدتر است .

گمان مى كنم اگر روزى زنان مسلمان ما، اسلامى فكر كنند و كلاسهايى براى خانه دارى و شوهر دارى و آشپزى و بچه دارى تشكيل دهند، دانشجويان بسيارى پيدا كنند و بهترين دانش هم براى زن مسلمان همين ها است .

بحث ديگر در اينجا اين است كه : در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى شود كه آنحضرت مى فرمايد: (( محبت على (عليه السلام ) را به زنان الهام كنيد و سپس آنان را ساده و پاكدل باقى گذاريد )) يعنى سرشت خدادادى و فطرت پاك نخستين آنها را دست نخورده باقى گذاريد و با علوم و فنون ساخته مغز و فكر بشر نيالائيد. نمى گويم به آنها زشتى دروغ و جنايت و خيانت را نياموزيد، بلكه مى گويم : حتى لغت (( دروغ )) و واژه (( خيانت )) را به آنها تعليم مدهيد. و آن موجود فرشته خوى را، به فرشته خوئيش باقى گذاريد تا او نه خلاف حقيقت را بشناسد و نه توريه و دروغ مصلحت آميز را، نه خيانت و جنايت را بداند و نه راه فرار از آن را و خلاصه نه منكر را شناسد و نه نهى از منكر را بر خود واجب بيند.

خواهيد گفت : از دنيا به آخرت رفتى و از آدميان بريدى و به فرشتگان پيوستى ؛ ولى چه كنم كه خدا مرا و شما خواننده محترم و همه انسانها را طورى ساخته است كه خوبيها را دوست داريم و از بديها متنفريم ، از اين رو گاهى عقده دل را مى گشائيم و از سر مكنون خود سخن مى گوييم .

ما انسانها گاهى دروغ مى گوييم و جنايت و خيانت مى كنيم و گناه خود را با دليل شرعى و عقلى توجيه و تاويل مى كنيم و به گردن ديگرى مى اندازيم ، ولى گاهى هم پشيمان مى شويم و به همه اينها اقرار و اعتراف مى نماييم ، اين هم يكى از الطاف خداست كه به انسان چنين وجدان روشن و حقيقت بينى عطا فرموده است و امام صادق (عليه السلام ) و ساير پيشوايان ما - كه جان روشندلان و حقيقت گويان به قربانشان باد - مى خواهند زنها و بلكه همه انسانها، به فطرت پاك و اصيل خود باقى بماند و در همين دنيا نمونه اى از بهشت برين الهى را ببينند و بعيد نيست كه اين آرزوى مقدس ‍ روزى تحقق يابد و بعيد نيست كه روزى بيايد كه كلمات (( دروغ ، كشتن و خيانت )) و مانند اينها در قاموسهاى بشر پيدا نشود.

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: (( سوره يوسف رابه زنان نياموزيد كه در آن سوره فتنه هاست )) زيرا در آن سوره بيان مى شود كه زليخا فريفته جمال يوسف گشت و او را در اتاق در بسته ئى برد و از او كام خواست و چون يوسف فرار كرد و شوهر زيلخا پشت در ظاهر شد، زليخا نعل وارونه زد و گفت : ببين يوسف را كه از من كام مى خواهد. على (عليه السلام ) مى خواهد، چنين بازيگرى و نيرنگى به گوش زنان شيعه نرسد و در فكر و مغز آنها وارد نشود.

پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: (( زنان را در بالا خانه سكونت ندهيد )) تا بر مردان و كارهاى ايشان مشرف و ناظر نباشند بلكه در طبقه پايين به كار خود مشغول باشند و مردان هم ايشان را در ميان خانه نبينند، زن اگر در بالاخانه باشد، يا بايد همواره چادر بر سرش باشد و يا پرده ها را بيندازد و در تاريكى زندگى كند.

و باز پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: (( به زنان كتابت و نوشتن نياموزيد )) تا راه رابطه با مردان بيگانه براى آنها باز نشود.

ما نويسندگان و خوانندگان كه علم و دانش آموختيه ايم ، روانشناسى و جهان بينى و جامعه شناسى خوانده ايم ، منطق و برهان و استدلال دانسته ايم و سفسطه و مغالطه ياد گرفته ايم ، مى گوييم : چرا پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) از آموختن علم و كتابت مانع مى شود و جلو ترقى و پيشرفت را مى گيرد. انسان بايد هم منكر را بداند و هم نهى از منكر كند. هم سم مهلك را بشناسد و هم از آن دورى كند. اگر به زن بگوييم : فلان سوره را نخوان او حريصتر مى شود و...

همه اينها درست است ، ولى پاكدلى و پاكدامنى هم درست است ، پاكدلى و سلامت نفس هم حقيقتى است غير قابل انكار و شايان تعليم و تعلم ، و انسان با دل پاكش خوبى پاكدامنى را هم درك مى كند. همانطور كه بشر بايد علم و كتابت و استدلال را بياموزد، اين مطلب را هم بايد بياموزد كه (( اگر )) پاكدل و باصفا باقى بماند و دروغ و خيانت و دغل بازى را ياد نگيرد، همين دنيايش بهشت برين مى شود.

بلكه بايد بگويم (( اگر )) ندارد. اين مطلب يك واقعيت و حقيقت است و وجود خارجى دارد. پيغمبر و على و امام صادق (صلى الله عليه و آله و سلم ) همين مطلب رامى خواهند بگويند.

بعضى از زنان در روستاهاى دور از دانشگاهها و كتابخانه ها را مى بينيم كه خيانت و جنايت را اصلا نشنيده و آزمايش نكرده اند. شيادى و سالوسگرى و دغل بازى را در مغز خود راه نداده اند. نيرنگها و بازيگريهاى زليخايى بگوششان نرسيده است . آنها دستورات ساده اسلام را از پدر و مادر يا از روحانى روستاى خود شنيده اند. آنها شنيده اند كه وقتى دختر عروس شد، بايد خانه دارى و شوهردارى و بچه دارى كند، حجابش را حفظ كند و شوهر را خداى كوچك خود بداند. آنها هم چنين بوده و هستند. مادران آنان هم چنين زندگى كردند و به دخترانشان آموختند كه دختر بايد با چادر به خانه شوهر برود و با كفن بيرون آيد. آنها پنجاه سال با شوهرى زندگى كردند و با وجود نياموختن علم روز و نخواندن روزنامه و مجله زن روز، شجاعترين سلحشوران ، باوفاترين شوهران ، فعال ترين كارگران ، خوش ذوق ترين شاعران ، ظريفترين هنرمندان و برجسته ترين مبتكران را تربيت كردند و به اجتماع خود تحويل دادند. برويد و تاريخ زندگى مردان نابغه جهان و مادرانشان را مطالعه كنيد. چنين زنانند كه به فرموده رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اكثريت اهل بهشت را تشكيل مى دهند. آنها در تمام دوران زندگى خود، نه با رقص و مشروب عهدى داشتند، نه قرص ضد آبستنى را شناختند، نه با كلمه (( كورتاژ )) آشنا شدند، نه معنى رابطه نامشروع را فهميدند، نه چشمكى زدند و گرفتند و نه متلكى شنيدند و يا اگر شنيدند معنيش را فهميدند، تا چه رسد به فهميدن معانى (( مساحقه ، قيادت ، مبادله همسر و ازدواج همجنس )) و مانند اينها.

ما دانشگاه ديده هاى متمدن ، بايد چند روزى مهمان چنان خانواده هايى باشيم و گلزار بى خار و بهشت برين زندگى خانوادگى آنان را ببينيم تا ناخود آگاه ، آهى سرد از دل پر درد برآريم و باور كنيم كه بدون معلومات جهان بينى و جامعه شناسى هم مى توان زندگى باصفايى داشت و به جاى بيست سال زندگى توام با بيمارى و جنگ اعصاب ، مى توان شصت سال زندگى با نشاط و محبت و كامرانى داشت و باور كنيم كه بى سوادان پاكدلى كه فرهنگ ساده امام صادق (عليه السلام ) را پذيرفتند و حتى لغت (( همزيستى مسالمت آميز )) را نمى توانستند ادا كنند، بهتر از كسانى زيستند كه دانشگاهها و لابراتوارها ساختند ولى از مكتب امام صادق روگردان شدند.

قلم اينجا رسيد و سر بشكست

تنها به عنوان يك آرزوى مقدس كه تحقق آن هم آينده دورى را نشان نمى دهد، بايد بگوييم : چقدر با صفا و لذت بخش است . زمانى كه پانصد ميليون بانوى مسلمان ، هم باسواد باشند و هم پاكدامن و با صفا. با توجه به اينكه بسيارى از معلومات عصر ما براى زن نه لازم است و نه فضيلت ، بلكه اتلاف وقت است و احيانا رذيلت ، در صورتى كه پاكدلى و پاكدامنى براى هميشه و در حد اعلايش فضيلت است و كمال .

در عصر ما كه اكنون اوائل قرن پانزدهم هجرى قمرى است ، قضاوت نوع مردم ايران نسبت به اغلب دختران باسواد و بى سواد چنين است :

1- دختران درس خوانده ، در سنين پايين كه هنگام شور و هيجان عشق و نشاط است ازدواج نمى كنند، بلكه در سن بالاتر از بيست ازدواج مى كنند كه از طراوت و اشتياق و شوهر دوستى آنها كاسته مى شود، ولى دختران درس نخوانده ، اغلب در زمان بلوغ و اندكى بعد از بلوغ ازدواج مى كنند كه حكم اسلام و فطرت هم همين است .

2- دختران درس خوانده براى ازدواج ، در انتظار شوهرى از اعيان و اشراف مى نشينند و ساير بندگان مومن و متعهد خدا را لايق همسرى خود نمى دانند؛ ولى درس نخوانده ها به ديانت و نجابت مردم بيشتر اهميت مى دهند و به شغل و درآمد او كمتر.

3- درس خوانده ها نسبت به شوهر خود، مغرور و متكبر و خود خواهند و درس نخوانده ها متواضع و رام و فروتن ، چنانكه اسلام دستور مى دهد.

4- درس خوانده ها خانه دارى و بچه دارى بلد نيستند و انتظار دارند، كار خانه آنها را كلفت انجام دهد، ولى درس نخوانده ها اگر هم بلد نباشند، به انجام آن افتخار مى كنند و آن قدر انجام مى دهند تا آشنا و ورزيده شوند.

5- درس خوانده ها بيشتر به فكر گردش رفتن و مسافرت و ديد و بازديدند و درس نخوانده ها به فكر اداره خانه و حفظ مال شوهر مى باشند.

6- درس نخوانده ها به عفت و پاكدامنى بيشتر اهميت مى دهند تا درس ‍ خوانده ها.

7- درس خوانده ها پر توقع و اسراف كارند و درس نخوانده ها قانع و سازگار.

8- درس خوانده ها كم طاقت و زود رنج و كم تحملند و درس نخوانده ها پر كار و پر طاقت و بردبار.

از طرف ديگر:

1- دختران درس نخوانده ، نظافت و بهداشت را كمتر از درس خوانده ها رعايت مى كنند.

2- درس خوانده ها آداب سخن گفتن و معاشرت را بهتر از درس نخوانده ها مى دانند.

3- درس خوانده ها بيدار نگه داشتن غريزه جنسى شوهر را با الفاظ نغز و حركات شيرين خود، بهتر از درس نخوانده ها رعايت مى كنند.

در اينجا براى نويسنده ، لزوم همراه بودن تربيت صحيح با آموزش و تعلم تداعى مى شود. اينجانب فكر مى كند: تحصيل علمى كه در اسلام بر هر دو مرد و زن واجب گشته و كل كمال دانسته شده و عالم محبوب خدا و وارث انبيا و بهتر از هزار عابد معرفى گرديده و امام صادق (عليه السلام ) مى خواهد با تازيانه بر سر اصحاب عزيزش بزند بلكه مى خواهد در گردابهاى خطرناك شناور شوند تا علم و فقاهت بياموزند و مجلس علم را نشستن روى پر ملائكه مى داند و مرگ عالم را موجب رخنه افتادن در بناى اسلام مى شمارد و جاهل را هموزن خاشاك روى آب معرفى مى كند و در قيامت او را دور از رحمت خدا و اعمالش را ناپاك مى داند، (228) چرا بايد همراه با تربيت نادرستى باشد كه معايب هشتگانه و غير آنها را به بار آورد و دختر مسلمان ، جهالت را بر چنين علمى ترجيح دهد؟

و اما علاج و چاره اين عيوب : دختران درس نخوانده اگر يك حسن اخلاقى داشته باشند، تمام عيوب آنها قابل تحمل مى شود و آن حسن اخلاقى ، شنوايى و پذيرش نصيحت است ، دختر بى سواد اگر قبول كند كه چون درس نخوانده است ، بعضى از چيزها را نمى داند و خود را حاضر كند كه پند و اندرز شوهر با سواد يا زنان باسواد ديگر را بشنود، تمام عيوبش ناديده گرفته مى شود و بلكه به تدريج از ميان مى رود؛ ولى پناه به خدا از دست زنى كه هم بى سواد باشد و هم خيره سر و لجباز كه جهنم سوزان در آن خانواده است و مرد بايد صبر حضرت ايوب را داشته باشد و تحمل امام جواد (عليه السلام ) را.

و اما چاره عيوب دختران درس خوانده ، مشكل تر از درس نخوانده هاست ، زيرا درس نخوانده گاهى مى پذيرد كه چون ياد ندارد، بايد ياد بگيرد، ولى با درس خوانده ئى كه خود را نادان نمى داند چه بايد كرد؟ او نمى تواند بفهمد كه خواندن درس فيزيك و شيمى و رياضى ، به خانه دارى و اخلاق اسلامى ربطى ندارد. (229) او نمى تواند بفهمد: اسلام نسبت به او دلسوزتر از معلمانى است كه آن مطالب را به او آموخته اند. او نمى تواند درك كند كه تعليمات اسلام براى بقاء شخصيت و مقام والاى مادرى او مفيدتر است از درسهاى ديگر كه براى نظم و نظافت ظاهر زندگى مى خواند، بنابراين تنها چاره اى كه به نظر مى رسد، اين است كه پسرى كه مى خواهد با دختر درس ‍ خوانده ليسانس و دكتر ازدواج كند، بايد نظير اين كتاب را در دستور اسلام نسبت به وظائف زن و شوهر به او بدهد تا مطالعه كند و سپس نظر او را نسبت به آن دستورات بپرسد. اگر توانست قبول كند با او ازدواج نمايد.

اميدوارم از بركت استقرار جمهورى اسلامى دختران ما در مدارس و دانشكده ها درسهايى را بخوانند كه آنان را مسلمانى متعهد و پيرو حضرت زهرا و زينب كبرى عليهماالسلام تربيت كند، تا ديگر نه شاهد آلودگيها و معايب بعضى از دختران درس خوانده امروز باشيم و نه شاهد عيوب و عقب افتادگى دختران درس نخوانده و به نظر نويسنده تحولى اساسى در دروس دبيرستان و دانشگاهى كه آن را مناسبت با سرشت و فطرت و نيازهاى زن بسازد بايد صورت پذيرد.

دليل

215- عن اءبيعبدالله (عليه السلام ) قال : اءلهموهن حب على عليه السلام و ذروهن بلها.

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به زنان محبت على (عليه السلام ) را الهام كنيد و آنان را ابله و پاكدل واگذاريد. (230)

بعد از وفات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دين اسلام را به شعبه هاى مختلف تقسيم كردند و هر شعبه براى خود پيشوا و رهبرى داشت . پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده بود: امت من به 73 فرقه تقسيم مى شوند كه يك فرقه بر حق و بقيه در گمراهى هستند. شايد بيشتر اين فرق تا زمان صادق (عليه السلام ) پيدا شده بودند و شكى نيست كه از ميان تمام آن فرق فرقه ئى بر حق بود كه پيشوايش به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزديكتر و به مكتب اسلام آشناتر و چنين كسى در روى كره زمين ، جز على بن ابيطالب (عليه السلام ) نبود، امام صادق (عليه السلام ) در اين حديث پيروى از مكتب على (عليه السلام ) را كه فرع محبت آنحضرت است به شيعيانش تعليم مى دهد.

پيداست كه محبت على (عليه السلام ) با محبت اولاد معصومينش فرق ندارد و همه از يك خط كه همان اسلام راستين است ، پيروى مى كنند، ولى امام صادق (عليه السلام ) كه نبايد بفرمايد: محبت مرا به زنان الهام كنيد، چنانكه احاديثى را هم كه براى ما بيان مى كند، مى فرمايد: شنيدم از پدرم تا مى رسد به جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).

و چه قدر لطيف است اينكه مى فرمايد: الهام دهيد نه تعليم دهيد، زيرا تعليم زنان همان چيزى است كه از آن نهى مى فرمايد: البته نتيجه الهام و تعليم يك چيز است و آن محبت على (عليه السلام ) در دل شنونده است ، ولى الهام با لطافت و ظرافت انجام مى گيرد، مثلا پدر، خودش به روش على (عليه السلام ) رفتار مى كند و كلمات آنحضرت را بيان مى كند و به دخترش ‍ مى گويد: اين است روش و مكتب على (عليه السلام ).

و اما اينكه مى فرمايد: زنان را ابله واگذاريد. كلمه (( ابله )) چنانكه از اهل لغت در پاورقى يادآور مى شويم و از قول امام صادق (عليه السلام ) بيان مى كنيم ، به معنى پاكدل و بى نقش است ، يعنى كسى كه حقه و دوز و كلك بلد نيست و همه مردم را مانند خودش صاف و پاك مى داند و بيشتر اهل بهشت از اينگونه مردمند، چنانكه به تفصيل توضيح داديم .

216- قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): لا تنزلوا النساء الغرف و لا تعلموهن الكتابه و علموهن المغزل و سوره النور.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: زنان را در بالا خانه ها ننشانيد و نوشتن به ايشان نياموزيد بلكه ريسندگى و سوره نور را به آنان بياموزيد. (231)

217- قال اءميرالمؤ منين عليه السلام : لا تعلموا نساءكم سوره يوسف و لا تقرؤ وهن اياها، فان فيهاالفتن ...

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: سوره يوسف را به زنان خويش تعليم ندهيد و براى ايشان قرائت نكنيد كه در آن سوره فتنه هاست . (232)

128- عن جعفر بن محمد عن آبائه (عليه السلام ) اءن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : دخلت الجنه فوجدت اءكثر اءهلها البله (233) : قلت ماالبله ؟ قال : العاقل فى الخير و الغافل عن الشر.

امام صادق (عليه السلام ) از پدرانش ، از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من داخل بهشت شدم و بيشتر اهل بهشت را ابله يافتم . راوى گويد از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم ابله كيست ؟ فرمود: آنكه در كار خير عاقل است و در كار شر غافل . (234)

درس پنجاه و دوم : ضعف عقل

در دو مورد از نهج البلاغه ضعف عقل را به زنان نسبت داده است ، در صورتى كه بيش از هشتاد مورد، در احاديث و اخبار پيغمبر و ائمه اطهار، ضعف عقل و بلكه حماقت به مردان نسبت داده شده است ، يا به طور كلى به كسانى كه صفات زشتى داشته باشند يا عمل زشتى انجام دهند، و آن صفات و اعمال در مردان بيشتر است تا زنان و نيز استناد ضعف عقل به زنان در موردى است كه تقصير آنان نيست و جرم و گناهى را براى آنان اثبات نمى كند، بلكه خبرى است از مشيت و فرمان الهى نسبت به اختيارى و تحت اراده آنها است كه مى توانند وضع خود را تغيير دهند و از حماقت بيرون آيند:

يكى از آن موارد نسبت به مردى است كه ريش خود را از يك قبضه بلندتر مى گذارد و ديگر در موردى است كه مردى كار و كسب مثبت را كنار گذارد و به فكر يارى كردن بخت و شانس و به دست آوردن گنج و مال باد آورده باشد يا مردى كه منزل وسيع اهدائى امام را نپذيرد و به خانه خرابه و تنگ خود قناعت كند، مثلا به خاطر اينكه ، آنجا را پدرش ساخته است .

اينها و موارد ديگرى را كه ضمن دليل بيان خواهيم نمود، مواردى است كه گناه حماقت و نادانى به گردن مرد مى افتد و او مى تواند با اختيار خود، از راه كج برگردد و به راه عقل و استقامت گرايد.

خداوند متعال براى اينكه انسان از حيوان و نبات ممتاز گردد و سزاوار پذيرش تكليف و ثواب و عقاب باشد، به دختر و پسر، عقل و هوشى عطا فرموده كه خوب را از بد تميز دهند و حق را از باطل باز شناسند، و گويا اين عقل و هوش ، رشد و تكاملش تا زمان بلوغ ، در دختر بيش از پسر است ؛ از اين رو، بار تكليف الهى بر دوش دختران زودتر از پسران قرار مى گيرد. و گويا بعد از بلوغ برعكس مى شود، زيرا رشد عقل به خاطر مطالعه جهان و مشاهده مردان تجربه ديده و سرد و گرم چشيده و گفت و شنود با آنها حاصل مى شود و اين امور به حكم طبيعت و فرمان خالق طبيعت ، در دسترس مردان ، بيش از زنان است . اگر چه مردان خردمند و دانشور، ابتدا در دامن همين زنان تربيت مى شوند، ولى پسر پس از بلوغ و بيرون رفتن از محيط خانه ، نتيجه عقل مادرداديش را با مطالعه اوضاع جهان و مشاهده احوال خردمندان ، تقويت مى كند و افزايش مى دهد؛ در صورتى كه مادر و خواهرانش از آن تقويت و افزايش بى بهره اند و آن افزايش را لازم هم ندارند.

در خطبه نهج البلاغه ، على (عليه السلام )، ضعف عقل زن را تنها از همين بعد تجربى و اكتسابيش ثابت مى كند، زيرا ضعف عقل او را مساوى با گواهى دادن ناقص او مى داند؛ يعنى در موردى كه يك مرد براى شهادت كافى باشد، اگر شاهد زن باشد بايد دو تن باشند و اين دستور الهى است و صريح آنها شريفه قرآنى ، بنابراين ، چنين نقص مقلى ، هيچ گونه نقيصه اى براى زن محسوب نمى شود، بلكه خبر از حكم الهى مى دهد، تنها در مورد شهادت و آن هم به خاطر تخصص نداشتن زن در امور اجتماعى به مانند مردان . مشورت نكردن با زنان هم به خاطر همين است چنان كه در درس ‍ بيست و دوم در اين باره به تفصيل سخن گفتيم .

اگر سوال شود: پس چرا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به طور مطلق و عموم مى فرمايد: زنان ناقص العقلند؟ بايد بگوييم : اين گونه سخن گفتن از محسنات بلاغت است . اديبان مى گويند.

تبيين الشى بعد ابهامه اوقع فى النفوس

يعنى اگر مطلبى را ابتدا سر بسته بگويى و سپس توضيح دهى ؛ در ذهن شنونده بيشتر جايگزين مى شود. كلام على (عليه السلام ) مانند اين است كه مثلا گفته شود: حسينيه ارشاد تهران نقص بنا دارد و نقض بنايش اين است كه گنجايشش نصف گنجايش مسجد امام است (دقت بفرماييد و اين مثال را با جمله نهج البلاغه از لحاظ مبتدا و خبر مقايسه نماييد.)

و اما آنچه گفته مى شود كه سخن امام (عليه السلام ) بعد از جنگ جمل بوده و ضعف عقل يك زن كه از طلحه و زبير گول خورده بود، سبب ايراد اين خطبه گرديد، دور از تحقيق و انصاف به نظر مى رسد. على (عليه السلام ) تحت تاثير حوادث قرار نمى گيرد و خطاى يك زن را به گردن نوع زن نمى گذارد.

همچنين اگر كسى بگويد: سخن حضرت در مقام مذمت و نكوهش نسبت به زن است ، بايد بداند كه اين نكوهش به سازمان خلقت و آفرينش باز مى گردد كه زن را آنگونه آفريده است نه به شخص زن ؛ زيرا زن به اختيار خود كار زشتى نكرده است كه سزاوار آن عقوبت گشته باشد، چنانكه از 2 قرينه ديگر خطبه پيداست . چگونه كسى گمان مى كند كه خداوند متعال به زنان دستور دهد: ماهى چند روز نماز و روزه بجا نياورند و سپس آنان را به خاطر اين عمل نكوهش كند؟!

در اينجا احساس و عاطفه شديد زنان را هم در مقايسه با مردان نبايد فراموش كرد. زندگى انسان چنانكه به عقل و تدبير نياز دارد، به احساس و عاطفه شديد هم نيازمند است . احساس و عاطفه روح بخش و صفا بخش ‍ زندگى است . احساس و عاطفه مايه دلگرمى و شادكامى و خرمى است ، در خانواده روح و نشاط مى آورد و به آن رونق و جلا مى دهد و لذت و صفا مى بخشد؛ و عقل و حسابرسى و تدبير از طرفى ديگر، اصول و بنيان زندگى انسان را پايه گذارى مى كند و اجزاء و مواد مناسب را انتخاب نموده ، در جاى مخصوص به خود مى گذارد.

من نمى دانم كردار شريف و مقدس همسر خولى را در داستان كربلا به احساس و عاطفه اش نسبت دهم يا به عقل و تدبير استثنائيش . آن بانوى بزرگوار در زمانى كه شهر كوفه را يكپارچه ستم و ظلمت ، جهل و شقاوت ، سنگدلى و نانجيبى قساوت و بيرحمى ، توحش و بربريت ، دژخيمى و رذالت فرا گرفته بود و مردان آن سامان هم گرگ شده بودند و عنتر. درنده شده بودند و از سگ بدتر، كه همگى يكباره بر مركب شيطنت سوار گشتند و يا شيطان بر آنها سوار گشت و عقل و دين و شرف و وجدان را يكباره زير دست و پاى خود كوبيدند و له كردند و به سوى كربلا روان گشتند. در آنجا با دست خود و با شمشيرى كه محمد مصطفى و على مرتضى (عليه السلام ) به دست آنها داده بودند، چنانكه سر گوسفند را مى برند، سر پسر همان محمد و على عليه السلام را، سر پاكترين انسان زمان خود را بريدند، و چهره تاريخ را سياه كردند و رذالت و خباثت از انسانيت بى خبران را به نمايش گذاشتند و به آن افتخار هم مى نمودند و همه اينها به خاطر درهم و دينار معدودى بود كه از ابن زياد بستانند، آنها در حقيقت عدالت و تقوى و انسانيت را سر بريدند و بدنش را برهنه كردند و زير سم اسبها گذاشتند و آن سر مقدس را به خولى ناپاك سپردند. خولى خوك كردار و بدتر از كفتار، آن سر مقدس را به خانه آورد و دور از چشم همسر نازنينش ، ميان تنور پر خاكستر نهان كرد، ولى آن زن سرشار از عاطفه و احساس ، وقتى فهميد، چون تنور روشن بگداخت و شوهر بدتر از شيطانش بتاخت و پرخاش كنان و موى كنان ، هر چه مى خواست به او گفت و اندكى از عقده هاى دل روشنتر از ماه و گداخته تر از خورشيدش را خالى كرد و اشك ريخت و ناله كرد و از او جدا شد.

همسر خولى زنى بود كه در برابر تمام مردان كوفه مانند ستاره اى درخشان ، در آن ستمكده ظلمانى بدرخشيد و عقلهاى رجال و دانشمندان جهان را حيران كرد كه چگونه فرشته اى با شيطانى همسر مى شود و انسانى با بدتر از حيوانى در يك خانه زندگى مى كند.

اكنون كه چهارده قرن از وقوع اين حادثه مى گذرد، باز هم زنان زمان ما بيش ‍ از مردان بر اين مصيبت عظمى مى گريند و اشك مى ريزند (235) همه اينها از بركت همان احساسات عميق و عواطف رقيق اين موجود شريف به نام (( زن )) مى باشد.

دليل

219- قال على (عليه السلام ): ان النساء نواقص الايمان ، نواقص ‍ الحظوظ نواقص العقول ، فاءما نقصان ... عقولهن فشهاده امراءتين كشهاده الرجل الواحد...

على (عليه السلام ) فرمود: همانا زنان از لحاظ ايمان و بهره و عقل ناقصند... نقصان عقلشان اين است كه گواهى دادن دو زن برابر گواهى دادن يك مرد است ... (236)

220- و قال (عليه السلام ) ولا تهيجوا النساء باءذى و ان شتمن اءعراضكم و سببن اءمراءكم فانهن ضعيفات القوى والانفس ‍ والعقول .

و فرمود: زنان را با آزار دادن خويش تحريك نكنيد، اگر چه آنها، آبروى شما را با دشنام و ناسزا ببرند و اميران شما را به زشتى ياد كنند، زيرا آنان نيرو و روح و عقل ضعيفى دارند (و به واسطه احساسات شديد، در برابر ناملايمات زود عكس العمل نشان مى دهند.) (237)

221- يعتبر عقل الرجل فى ثلاث : فى طول لحيته ...

و فرمود: عقل مرد به سه وسيله سنجيده مى شود: در درازى محاسنش (هر چه ريش از يك قبضه بلندتر باشد، عقل صاحبش كمتر است .) (238)

222- اياك و اتكالك على المنى فانها بضائع النوكى .

على (عليه السلام ) فرمود: بپرهيز از تكيه كردن و اعتماد نمودن بر آرزوها كه آن سرمايه احمقان است . (239)

223- ان اءباالحسن اشترى دارا واءمر مولى له اءن يتحول اليها و قال ان منزلك ضيق . فقال قد اءحدث هذه الدار ابى . فقال ابوالحسن (عليه السلام ): ان كان ابوك احمق ينبغى اءن تكون مثله ؟!

حضرت رضا (عليه السلام )، منزلى را خريد و به يكى از كارمندانش دستور داد تا به آن منزل رود و در آنجا ساكن شود و به او فرمود: منزلى كه مى نشينى كوچك و تنگ است ، او گفت : اين منزل را پدرم بنا نهاده است . حضرت فرمود: اگر پدرت احمق بود، تو هم بايد مثل او باشى . (240)

224- قال على (عليه السلام ): من دلائل الحمق داله بغير آله و صلف بغير شرف .

على (عليه السلام ) فرمود: از نشانه هاى حماقت ناز كردن بدون سبب و لاف زدن بدون شرف است . (241)

225- و قال (عليه السلام ) من علامات الاحمق كثره تلونه .

و فرمود: از نشانه هاى حماقت ، زيادى تلون است (كه انسان هر روز به شكلى در آيد و خطى انتخاب كند. (242)

226- و قال (عليه السلام ): اءحمق الناس من ظن اءنه اءعقل الناس .

و فرمود: احمقترين مردم كسى است كه گمان كند داناترين مردم است . (243)

227- و قال (عليه السلام ) تعرف حماقه الرجل بالاءشرفى النعمه و كثره الذل فى المحنه .

و فرمود: حماقت مرد شناخته مى شود به مستى كردن در زمان نعمت و اظهار خوارى و ذلت نمودن در زمان سختى و گرفتارى . (244)

228- و قال (عليه السلام ) تعرف حماقه الرجل فى ثلاث : كلامه فيما لا يعنيه و جوابه عما لا يساءل عنه و تهوره فى الامور.

و فرمود: حماقت مرد، در 3 مورد شناخته مى شود:

1- سخن گفتن در امورى كه به او ارتباطى ندارد.

2- پاسخ گفتن به چيزى كه از او سوال نشده است .

3- بى باكى در كارها. (245)

229- و قال (عليه السلام ) لا يستخف بالعلم و اءهله الا اءحمق جاهل .

و فرمود: دانش و اهل دانش را كوچك نشمار، مگر احمق نادان . (246)

230- و قال (عليه السلام ): لا ترد على الناس كما حدثوك فكفى بذلك حمقا

و فرمود: هر آنچه را كه مردم برايت بازگو مى كنند، رد مكن كه همين براى حماقتت كافى است (يعنى انكار مكن ، بلكه احتمال صحت آنرا بده (247) )

بنابراين كسانى كه آيه قرآن يا حديثى را مى شنوند كه مضمونش با عقل و فهم آنها موافقت ندارد، بايد بگويند: ما نمى فهميم . ممكن است توجيه درستى داشته باشد؛ نه آنكه انكار كنند و بگويند چنين چيزى درست نيست و من آنرا رد مى كنم . اگر چنين بگويند، از نظر اميرالمؤ منين كه سخنگوى اسلام است - احمق مى باشند مانند كسانى كه موضوع معاد را نفهميده و نسنجيده انكار مى كنند يا كسانى كه دو قرن پيش ، اختراع مانند راديو و تلويزيون را انكار مى كردند (براى توضيح بيشتر به مقدمه ترجمه اصول كافى نويسنده رجوع شود.)