معاد در قرآن

آیت الله ابراهیم امینی

- ۲ -


نفس در قـرآن

براى شناختِ ديدگاه اسلام درباره حقيقت نفسِ انسان از سه دسته آيات مى‏توان استفاده كرد:

دسته اول: آيات مربوط به مرگ. خداوند متعال در چندين آيه از مرگ با «توفى» تعبير آورده است. از باب نمونه:

«خدايى كه شما را شب هنگام مى‏ميراند و هر چه در روز كرده‏ايد مى‏داند. آن‏گاه بامدادان شما را زنده برمى گرداند. تا هنگامى كه مدت معين عمرتان به پايان رسد سپس بازگشتتان به سوى اوست. و شما را از آن‏چه كرده‏ايد آگاه مى‏سازد.

او نيرومندى برتر از بندگانش مى‏باشد، نگهبانى را بر شما مى‏گمارد تا هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد فرستادگان ما او را به طور كامل مى‏گيرند. (قبض روحش مى‏كنند) و در گرفتن او كوتاهى نخواهند كرد.» (18)

«گفتند: آيا وقتى در زمين ناپديد شديم آفرينش تازه‏اى خواهيم داشت؟ آرى به ديدار پروردگارشان ايمان ندارند. بگو: فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده شما را مى‏گيرد آن‏گاه به سوى پروردگارتان رجوع خواهيد كرد.» (19)

«خدا نفوس انسان‏ها را به هنگام مرگ مى‏گيرد. و هم‏چنين نفوس كسانى را كه در حال مرگ نمرده‏اند. پس كسانى را كه محكوم به مرگ هستند نگه مى‏دارد و كسانى را كه هنوز حكم مرگ برآنها رانده نشده تازمان مقرر باز مى‏فرستد. در اين عمل براى كسانى كه مى‏انديشند نشانه‏ها و عبرت‏هاست.» (20)

در آيات مذكور و نظاير اينها از مرگ به عنوان «توفىِ» نفوس تعبير شده است كه به وسيله خداى متعال و فرشته مرگ (ملك الموت) انجام مى‏گيرد. چنان كه راغب اصفهانى نوشته «توفى» به معناى گرفتن حقيقت يك چيز به طور كامل مى‏باشد. در آيات مذكور، مرگِ انسان را به اين گونه بيان مى‏كند كه هنگامى كه مرگ انسان فرا رسيد حقيقت و چكيده تكامل دنيوى او به وسيله خداى متعال و فرشته مرگ به طور كامل گرفته مى‏شود و چيزى از آن ضايع نخواهد شد، آن‏چه گرفته مى‏شود و باقى مى‏ماند جز نفس و روح انسانى چيز ديگرى نخواهد بود. اگر انسان تنها جسم بدون روح بود چيزى باقى نمى‏ماند تا مأخوذ خدا و فرشتگان باشد، چون جسد هر انسانى پس از مرگ فاسد و متلاشى خواهد شد. پس مخاطب (كم) در اين آيات همان نفس مجرد انسانى است.

احاديث فراوانى نيز به همين مطلب دلالت دارند از باب نمونه:

حنان بن سدير از پدرش نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت صادق عليه‏السلام بودم ذكرى از شخص مؤمن و حقوق او به بيان آمد. پس آن حضرت به من توجه كرد و فرمود: «يا ابوالفضل آيا از جاى‏گاه مؤمن نزد خدا به تو خبر ندهم؟ عرض كردم: جانم به فدايت بفرماييد. فرمود: هنگامى كه خداى متعال روح مؤمن را قبض كرد دو فرشته مأمور او به سوى آسمان مى‏روند و عرض مى‏كنند: پروردگارا بنده‏ات بسيار خوب بود، در اطاعت از فرمان‏هاى تو پيشى مى‏گرفت و از معاصى اجتناب مى‏كرد پس او را به سوى خودت قبض كردى، اكنون درباره او به ما چه فرمان مى‏دهى؟ خداى متعال به آنها مى‏گويد: به دنيا برويد و در نزد قبراو بمانيد مراعبادت كنيد، ذكر بگوييد و ثوابش را در نامه عمل بنده‏ام بنويسيد تا هنگامى كه او را مبعوث گردانم.» (21)

دسته دوم: آياتى كه با صراحت تمام از رجوع انسان‏ها پس از مرگ به سوى خدا خبر مى‏دهد. اين نوع آيات بسيار زياد هستند از باب نمونه:

«او (خدا) زنده مى‏كند و مى‏ميراند و به سوى او رجوع خواهيد كرد.» (22)

«هر نفسى چشنده مرگ است آن‏گاه به سوى من مراجعت خواهيد كرد.» (23)

«همه شما به سوى خدا باز مى‏گرديد. پس شما را به آن‏چه انجام داده‏ايد آگاه مى‏سازد.» (24)

از اين قبيل آيات استفاده مى‏شود كه همه انسان‏ها به سوى خدا باز خواهند گشت. معلوم است كه باز گشتن در صورتى تصور دارد كه همان شخصى كه در دنيا مى‏زيسته پس از مرگ باقى بماند و به سوى خدا باز گردد. اگر انسان تنها همين بدن نمادى باشد كه پس از مرگ متلاشى مى‏شود. و اگر چيز ديگرى به نام روح وجود نداشته باشد رجوع به سوى خدا معنا ندارد. بدن كه قابل رجوع نيست.

دسته سوم: آياتى كه درباره آفرينش آدم و دميدن روح خدا در آن نازل شده است. براى نمونه:

«هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى‏آفرينم وقتى او را كامل بياراستم و از روح (منسوب به) خودم در آن دميدم همه برايش سجده كنيد.» (25)

«خدايى كه هر چه را آفريد به نيكوترين وجه بيافريد خلقت انسان را از گل آغاز كرد سپس نسل او را از عصاره آبى بى‏ارزش پديد آورد آن‏گاه او را كامل بياراست و از روح خود در آن دميد. و برايتان گوش و چشم و قلب بيافريد سپاس‏گويى شما اندك است.» (26)

در آيات مذكور، دميدن روح خدا در كالبد انسان از امتيازهاى او به شمار رفته است، لذا از فرشتگان خواسته شده تا در برابرش سجده و فروتنى كنند. كلمه روح در موارد متعددى از قرآن استعمال شده كه آيات مذكور از جمله آنها است. مردم از پيامبر درباره حقيقت روح سؤال كردند در جوابشان اين آيه نازل شد:

«درباره روح از تو سؤال مى‏كنند در پاسخ آنها بگو: روح از امر پروردگارم مى‏باشد و علمى كه به شما داده شده اندك است.» (27)

در آيه ديگر امر خدا توضيح داده شده است: «چون خدا بخواهد چيزى را بيافريند به آن مى‏گويد: موجود شو، پس موجود مى‏شود.»

«منزه است خدايى كه ملكوت همه چيز در اختيار اوست. و همه شما به سوى خدا رجوع خواهيد كرد.» (28)

در اين آيه از كيفيت ايجاد و فعل خداى متعال خبر داده شده كه تدريجى و زمانى نيست بلكه به مجرد اين كه گفت: كن (يعنى موجود شو) فوراً وجود پيدا مى‏كند و به عبارتى روشن‏تر ايجاد هر پديده‏اى عين وجود اوست.

همه پديده‏هاى جهان آفريده خدا هستند. نهايت اين كه دوگونه پديده و دو نوع ايجاد داريم. مادى و مجرد. خداى متعال پديده‏هاى مادى را از طريق علل و اسباب به آنها وجود مى‏آورد، از اين نوع ايجاد در قرآن به عنوان «خلق» ياد شده و در زمان و به تدريج وجود پيدا مى‏كنند. ولى در ايجادِ پديده‏هاى مجرد، تدريج و زمان وجود ندارد.

در اين موارد از كلمه ابداع و انشاء استفاده شده است. اين قبيل پديده‏ها از عالم امر به شمار رفته‏اند؛ يعنى با امر خدا (كن) به وجود مى‏آيند، اما با دقتى بيشتر بايد گفت: حتى در آفرينش ماديات نيز از جانب خدا تدريج نيست و با همان فرمان (كن) به وجود مى‏آيند، اگر تدريجى هست در علل و اسباب و براى حصول استعدادهاست، نه در ايجاد و فعل خداى متعال. چنان كه جمله: «بِيَـدِهِ مَلَـكُوتُ كُـلِّ شَى‏ءٍ» بر آن دلالت دارد. ملكوت و باطن اشياء تحت اختيار و قدرت پروردگار جهان مى‏باشد و با اراده تكوينى او ايجاد و اداره مى‏شود.

يكى از مصاديق مجردات، نفس و روح انسان است، اما اين مجرد بر خلاف ساير مجردات دو جنبه دارد: جسمانى و مادى كه مربوط به جسد اوست؛ به همين جهت در آفرينش او كلمه «خلق» به كار گرفته شده. و جنبه تجرد و ملكوتى كه با جمله «نفخت فيه روحى» از آن ياد شده و جمله «ثم انشاناه خلقا آخر» به كار گرفته شده است. در اين آيات دقت بفرماييد:

«ما انسان را از چكيده گل آفريديم، سپس او را به صورت نطفه‏اى در جاى‏گاهى استوار قرار داديم. آن‏گاه نطفه را به صورت لخته‏اى از خون درآورديم سپس آن لخته را به پاره گوشتى تبديل كرديم و از آن استخوان‏ها آفريديم واستخوان‏ها را به گوشت پوشانديم آن‏گاه او را با آفرينشى ديگر انشاء كرديم. آفرين بر قدرت كامل بهترين آفرينندگان.» (29)

در آيات مذكور درآغاز به مراحل مقدماتى و حركت‏هاى استعدادى و تكامل‏هاى مادى خلقت انسان اشاره شده و در همه جا از كلمه «خلق» استفاده كرده است. اما هنگامى كه به بيان آفرينش ويژه خود انسان (روح و نفس ملكوتى) رسيده از جمله «ثم انشاناه خلقا آخر» استفاده كرده تا امتياز آن را بر ساير مراحل آشكار سازد. و درباره همين آفرينش ويژه است كه گفته است: «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْـسَنُ الخالِقِـينَ».

از آن‏چه گفته شد استفاده مى‏شود كه نفس انسان از ديدگاه اسلام موجودى است مجرد و برتر از ماده و ماديات كه با مرگ نابود نمى‏شود بلكه از اين جهان به سراى جاويدان آخرت منتقل مى‏گردد تا پاداش و كيفرهاى اعمال خوب و بد خود را ببيند.

مـرگ و سختى‏هاى آن

ما از حقيقت مرگ آگاهى درستى نداريم؛ چنان كه واقعيت حيات نيز برما مجهول است. اطلاعات ما درباره اين دو امرِ بسيار مهم در حد آثار آنها بيش نيست. پديده‏اى كه داراى مزاج ويژه‏اى باشد و تغذيه و رشد و توليد مثل كند موجود زنده‏اش مى‏شماريم. در برخى موجودات علاوه بر اينها حس و حركت با اراده را از نشانه‏هاى حيات مى‏دانيم، در انسان علاوه بر همه اينها كسب دانش، تفكر و سخن گفتن را نيز از علائم زنده بودن مى‏شماريم ولى همه اينها از نشانه‏هاى حيات هستند نه واقعيت آن. مرگ نيز همين‏گونه است، هر پديده زنده‏اى كه آثار حيات خود را از دست بدهد مى‏گوييم مرده است. ولى اين از آثار مرگ است نه واقعيت آن. حقيقت مرگ، امرِ مرموز و پوشيده‏اى است. از قرآن استفاده مى‏شود كه حيات و مرگ هر دو امر وجودى هستند كه خداى متعال آنها را آفريده است.

قرآن مى‏گويد: «خدايى كه مرگ و زندگى را بيافريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك بهتر عمل مى‏كنيد و او عزيز و بخشنده است.» (30)

معلوم است كه امر وجودى مى‏تواند آفريده شود نه امر عدمى. جالب اين جاست كه در آيه مذكور موت (مرگ) قبل از حيات (زندگى) ذكر شده است. آن‏چه درباره موت و حيات مى‏توان گفت اين كه دو مرتبه وجودى نفس انسان هستند. نفس انسان در مرتبه حيات به گونه‏اى است كه در ادامه زندگى و كسب كمالات به بدن مادى خود نياز دارد و از نوعى زندگى مخصوص برخوردار است، ولى بعد از مرگ به گونه‏اى مى‏شود كه بدون بدن مادى مى‏تواند به حيات خود ادامه دهد. در اين مرحله زندگى ديگرى خواهد داشت كه با زندگى گذشته‏اش بسيار متفاوت و از همه مهم‏تر اين كه جاويدان است.

و در هر دو حال يك شخص بيش نيست. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حديثى فرمود: «مرگ اولين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنياست.» (31)

امام خمينى مى‏نويسد:

موت عبارت است از انتقال از نشأه ظاهره ملكيه به نشأه باطنه ملكوتيه يا آن كه موت عبارت است از حيات ثانوى ملكوتى، بعد از حيات اولى ملكى و بر هر تقدير امر وجودى است. بلكه اتم از وجود ملكى است، زيرا حيات ملكى دنيوى شوب به مواد طبيعيه ميته است، و حيات آنها عرض زائل است، به خلاف حيات ذاتى ملكوتى كه در آن‏جا براى نفوس استقلال حاصل شود، و آن دار حيات و لوازم حيات است. (32)

در جاى ديگر مى‏نويسد:

نطفه در جوهر خود حركت مى‏كند و مدام متبدل مى‏شود تا سرانجام صورتش متبدل به نفس گردد نفس هم با سير جوهرى حركت مى‏كند تا به مراتب و درجات مختلف تجرد برسد، و گرچه در مرتبه‏اى از مراتب وجودش موجود طبيعى است اما پيوسته به سبب حركت جوهريه تجردش زياد و زيادتر و وجهه طبيعى‏اش كم و كمتر مى‏شود تا در نهايت خود را از طبيعت بيرون مى‏برد. اين موجودى كه مرتبه به مرتبه خود را از طبيعت بيرون مى‏برد در اصل همان صورت طبيعى صرف اوليه است كه با حركت جوهريه بالا رفته و در هر قدم يك مرتبه خود را از طبيعت آزادتر كرده است. وقتى سرانجام تمام وجودش را از طبيعت خارج كرد مستقل مى‏شود و استقلالش به همين است كه خود را از آخرين مرتبه طبيعت برهاند، و مستقل شدن همان و از طبيعت بيرون رفتن همان. موت انسان به دنبال استقلال نفس است، نه اين كه موت اتفاق مى‏افتد سپس انسان از طبيعت بيرون مى‏رود، استقلال كه محقق شد به معناى بيرون شدن است و از طبيعت بيرون شدن همان مردن است. (33)

سكرات مرگ

از آيات و احاديث استفاده مى‏شود كه مرگ و جان‏دادن با سختى‏هاى فراوانى همراه است كه در قرآن از آن به عنوان «سكره» و «غمره» ياد شده است.

قرآن مى‏گويد: «سكره مرگ به حق فرا رسيد اين است آن‏چه از آن مى‏گريختى.» (34)

و مى‏فرمايد: «اگر ستم‏كاران را در غمره‏هاى مرگ مى‏ديدى كه ملائكه دست‏هاى خود را گشوده‏اند كه جان خويش بيرون كنيد (جان بدهيد) امروز به عذابى خوار كننده كيفر خواهيد شد.» (35)

سكره و غمره به معناى بى‏هوش و خود فراموشى است كه در اثر شدت گرفتارى براى انسان به وجود مى‏آيد. در اين آيات به معناى سختى‏هاى هنگام مرگ تفسير شده است. سختى‏هاى مرگ از سنخ درد و الم‏هاى جسمانى نيست بلكه روحانى و باطنى و به مراتب سخت‏تر از درد وشكنجه‏هاى جسمانى است. دردهاى جسمانى به وسيله حواس درك و از اين طريق به نفس مى‏رسد ولى عذاب‏هاى نفسانى باطن ذات را مى‏سوزاند.

سختى‏هاى مرگ مى‏تواند از چند جهت باشد:

1. دل كندن از حاصل عمر: مانند خانه، املاك، اموال، فرزندان و ديگر زخارف دنيوى. انسان يك عمر براى تهيه اينها زحمت مى‏كشد، حلال و حرام مى‏كند بدان اميد كه در پايان عمر از آنها سود ببرد. محبت اينها در باطن ذاتش آن چنان رسوخ كرده كه چشم پوشى از آنها برايش بسيار سخت و دردناك است. به هنگام مرگ بالعيان مشاهده مى‏كند كه بايد همه محبوب‏هاى دنيوى خود را رها كند و با دست خالى به سوى جهان ابدى برود.

2. مشاهده اعمال گذشته: انسان در طول عمر و به تدريج گناهان كوچك و بزرگى انجام مى‏دهد و بعد از چندى اكثر آنها را فراموش مى‏كند؛ به گونه‏اى كه گويا اصلاً گناهى را مرتكب نشده است. آنها را به ياد نمى‏آورد تا با توبه جبران كند. در صورتى كه همه گفتار و كردار و اخلاق او در نامه اعمالش ثبت و ضبط شده‏اند با همين اعمال دوزخ و عذاب‏هاى دوزخى خود را فراهم ساخته است. به هنگام مرگ پرده از چشمش برداشته مى‏شود و در يك لحظه آن‏چه را در طول عمر انجام داده و نتايج اخروى آن را با لعيان مشاهده مى‏كند. و چه سخت است كه انسان دريك لحظه عملكرد عمر خود را مشاهده كند.

قرآن مى‏گويد: «روزى كه هر كس كارهاى نيك خود را در برابر خود حاضر ببيند و هم‏چنين كارهاى بد خود را آرزو كند كه اى كاش ميان او و كردار بدش فاصله زيادى بود. خدا شما را از خود مى‏ترساند و خدا نسبت به بندگانش مهربان است.» (36)

3. مشاهده جاى‏گاه بد خود در جهان ابدى آخرت: شخص معصيت كار يا اصلاً به خدا و جهان آخرت و گفته‏هاى پيامبران ايمان نداشته يا اين كه اظهار ايمان او صورى بوده و در باطن ذاتش رسوخ نداشته است و به همين جهت كارهاى خلاف خود را توجيه مى‏كرده و احياناً به اميدهاى واهى و سست و برخى اعمال كوچك نفس خود را قانع مى‏ساخته واز نتايج قطعى اخروى آنها غافل مى‏نموده است. اما چنان كه در احاديث آمده به هنگام مرگ، پرده از چشم باطن شخص در حال احتضار برداشته مى‏شود و در يك لحظه جاى‏گاه ابدى و نتايج همه اعمال و افكار و اخلاق خودرا در جهان آخرت بالعيان مشاهده مى‏كند و اميدهايش را باطل و برباد رفته مى‏بيند با چنين وضعى مى‏خواهد جان بدهد. و جان كندن در اين حال چقدر سخت است.

4. قطع علايق دائمى: وجه ديگر دشوارى جان كندن و تفاوت آن با درد و الم‏هاى جسمانى اين است كه در دردهاى جسمانى يك يا چند عضو به طور موقت احساس درد مى‏كنند و مراتب ناراحتى خود را به نفس انتقال مى‏دهند ولى به هنگام مرگ روح انسان مى‏خواهد براى هميشه از تمام اعضا و جوارح خود قطع علاقه كند. و اين كارى است بس دشوار.

آن‏چه گفته شد درباره كافران و ستم‏كاران و گناه‏كاران است، ولى چنان كه در احاديث آمده مرگ براى مؤمنان و نيكوكاران نه تنها سخت نيست بلكه برعكس بسيار خوب و رضايت بخش است. قرآن مى‏گويد: «اى نفس آرامش يافته به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه خشنود هستى و خدا نيز از تو رضايت دارد. در زمره بندگانم داخل شو و در بهشت من در آى.» (37)

به حضرت صادق عليه‏السلام گفته شد: مرگ را براى ما توصيف كنيد، فرمود: «براى مؤمن همانند بهترين بوى خوشى است كه به مشامش مى‏رسد و آرامش مى‏يابد و همه دردهايش بر طرف مى‏گردد، ولى مرگ براى شخص كافر همانند گزيدن مارها و عقرب‏ها خواهد بود بلكه به مراتب سخت‏تر.» (38)

به امام حسن عليه‏السلام عرض شد: مرگ چيست؟ فرمود: بزرگ‏ترين شادمانى است كه بر مؤمنين وارد مى‏شود از دنياى پر از سختى به نعمت‏هاى جهان ابدى انتقال مى‏يابند. و بزرگ‏ترين وسيله هلاكتى است كه بر كافران وارد مى‏گردد از بهشت دنيوى خودشان به آتش منتقل مى‏شوند كه پايان ندارد. (39)

پيامبر اكرم فرمود: «مردم دو دسته‏اند: يك گروه، مردم از دست آنها راحت مى‏شوند و گروهى ديگر خودشان راحت مى‏شوند. آن كه راحت مى‏شود مؤمن است هنگامى كه مرگ او فرا مى‏رسيد از سختى‏ها و گرفتارى‏هاى دنيا راحت مى‏شود و آن كه مردم از دست او راحت مى‏شوند كافر است. هنگامى كه بميرد درختان و حيوانات و بسيارى از مردم از دست او راحت مى‏شوند.» (40)

به امام سجاد عليه‏السلام عرض شد مرگ چيست؟ فرمود: «براى مؤمن همانند كندن لباس‏هاى كثيف و آلوده و شكستن غل و زنجير و تعويض آنها به بهترين لباس‏ها وخوش‏بوترين عطرها و بهترين مركب‏هاى سوارى و زيباترين منازل مى‏باشد. و براى كافر به منزله كندن لباس‏هاى فاخر و انتقال از زيباترين منازل و تعويض آنها به كثيف‏ترين و خشن‏ترين لباس‏ها و ترسناك‏ترين منازل و سخت‏ترين عذاب‏هاست.» (41)

امام باقر عليه‏السلام فرمود: «هنگام مرگ ملك الموت حاضر مى‏شود و مى‏گويد: آن‏چه را اميد داشتى به تو عطا خواهد شد و از آن‏چه ترسناك بودى در امان خواهى بود .آن گاه درى از بهشت به رويش باز مى‏شود و منزل خود را مشاهده مى‏كند. به او گفته مى‏شود به منزل خود در بهشت نگاه كن به پيامبر و على و حسن و حسين عليهم‏السلام نگاه كن اينان هم‏نشينان تو هستند. همين است قول خدا كه در قرآن فرمود: كسانى كه ايمان دارند و پرهيزكارند در حيات دنيا و در آخرت بشارت داده مى‏شوند.» (42)

از احاديث مذكور و ده‏ها مانند اينها استفاده مى‏شود كه مؤمنان نيكوكار كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان دارند و به وظايف دينى خود عمل كرده‏اند نه تنها سكرات و سختى‏هاى مرگ را ندارند بلكه به هنگام مرگ جاى‏گاه خود را در بهشت و زندگى در جوار پيامبرو ائمه معصومين بالعيان مشاهده مى‏كنند و باكمال رضايت و طيب خاطر و با سفارش‏هاى پيامبر و مهربانى‏ها ملك الموت، جان مى‏دهند و به سوى جهان ابدى و ملاقات پروردگارشان مى‏شتابند. از دنياى پر از غم و غصه، مصيبت و گرفتارى، بيداد گرى و حق كشى، درد و بيمارى نجات مى‏يابند و به جهان پرازنور و سرور و زندگى در جوار بندگان شايسته خداى متعال در ناز و نعمت و انواع لذت‏هاى اخروى انتقال مى‏يابند. چه قدر شيرين و گوارا است اين گونه جان دادن؟! مؤمنين به دنيا دل نبسته‏اند تا از فراق آن بيمناك باشند. گناه نكرده‏اند تا از عواقب اخروى آن ترسناك باشند، اگر هم در اثر جهالت مرتكب معصيتى شده‏اند با توبه و جبران گذشته نامه اعمالشان را پاك ساخته‏اند. با اعمال شايسته و اخلاق نيك آخرت خود را آباد كرده‏اند نزد خدا و پيامبر و ائمه معصومين سرافرازند چرا از مرگ بترسند؟ از اين جهت اولياء خدا هيچ‏گاه از مرگ گريزان نبودند بلكه به استقبال آن مى‏شتافتند.

البته چنين نيست كه همه مؤمنين به طور كلى از سكرات مرگ در امان باشند، بلكه معصيت كاران آنها كه بدون توبه از دنيا رفته‏اند به مقدار دل‏بستگى به دنيا و به اندازه گناهانى كه مرتكب شده‏اند طعم تلخ جان كندن را خواهند چشيد. ولى نه به مقدار كافران و ستم‏كاران. چنان كه همه كافران و ستم‏كاران نيز از جهت سختى‏هاى جان كندن يك‏سان نخواهند بود.

گفتنى است كه تلخى جان كندن غير از درد ورنجى است كه بيماران در حال احتضار با آن مواجه مى‏شوند. چنان نيست كه اگر مؤمن صالح و نيكوكارى مدت‏ها در بستر بيمارى رنج بكشد اين را از نشانه‏هاى تلخى و سختى جان كندن او بشماريم، بلكه جان دادن اين شخص به همان معنا كه گفته شد با رضايت كامل و از طيب خاطرخواهد بود. برعكس چنان نيست كه شخص كافر و ستم‏كار اگر بايك سكته قلبى در يك لحظه جان داد بگوييم سكرات مرگ را نچشيده است.

در قبـر

سؤالِ قبر

مسلمانان عقيده دارند كه بعداز اين كه ميت در قبر دفن شد فرشتگانى كه از جانب خدا ماموريت سوال را بر عهده دارند بر او نازل مى‏شوند. از ايمان و عقايد او سؤال مى‏كنند اگر مؤمن و نيكوكار بود درى از بهشت به رويش گشوده مى‏شود و تا قيامت از نعمت‏هاى بهشتى استفاده مى‏كند و اگر كافر و ستم‏كار بود درى از دوزخ به رويش گشوده مى‏شود و تا قيامت از عذاب‏هاى دوزخى معذب خواهد بود. در اصل اين موضوع ترديدى نيست چون احاديث فراوانى در اين باره وارد شده كه از باب نمونه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «هر كس سه چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست: معراج پيامبر، سؤال در قبر، و شفاعت.» (43)

حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام از پدرش حضرت صادق عليه‏السلام نقل كرده كه فرمود: «هنگامى كه مؤمن بميرد هفتاد هزار فرشته در تشييع جنازه‏اش حاضر مى‏شوند، وقتى داخل قبر شد منكر و نكير بر او وارد مى‏شوند او را براى سؤال مى‏نشانند به او مى‏گويند: خداى تو كيست؟ دينت چيست؟ و پيامبرت كيست؟ مؤمن پاسخ مى‏دهد: پروردگارم الله و پيامبرم محمد و اسلام دينم مى‏باشد. دراين هنگام قبرش به مقدارى كه چشم كار مى‏كند توسعه مى‏يابد و از غذاهاى بهشتى برايش مى‏آورند و با روح ريحان پذيرايى مى‏شود. در همين باره است كه در قرآن آمده: «پس اگر از مقربين باشد از روح و ريحان بهره‏مند مى‏گردد.» يعنى در قبر و جنت نعيم يعنى در آخرت. آن‏گاه فرمود: هنگامى كه شخص كافر از دنيا رفت هفتاد هزار از مأموران دوزخ او را تا قبر تشييع مى‏كنند. دراين حال مرده به زبانى كه همه مى‏شنوند جز جن و انس به تشييع كنندگان التماس مى‏كند و مى‏گويد: كاش مى‏توانستم به دنيا باز گردم و از مؤمنين باشم و مى‏گويد: مرا به دنيا برگردانيد شايد در آن‏چه وا گذاشته‏ام عمل صالحى انجام دهم. فرشتگان مامور دوزخ به او مى‏گويند: چنين چيزى امكان ندارد. اين سخنى است كه تو مى‏گويى و يكى از فرشتگان مى‏گويد: اگربه دنيا هم باز گردد همانند گذشته‏اش عمل خواهد كرد. وقتى جنازه‏اش داخل قبر شد و مردم پراكنده شدند نكير و منكر با بدترين صورت بر او نازل مى‏شوند و براى پاسخ دادن او را بر پا مى‏دارند. به او مى‏گويند: پروردگارت كيست؟ دينت چيست؟ و پيامبرت كيست؟ كافر چون ايمان باطنى ندارد در پاسخ به اين سؤال‏ها زبانش به لكنت مى‏افتد و از جواب دادن عاجز مى‏شود. پس آن دو فرشته تازيانه‏اى از عذاب بر او مى‏زنند كه همه اشيا از آن به وحشت مى‏افتند. آن‏گاه به او مى‏گويند: پروردگارت كيست؟ دينت چيست؟ و پيامبرت كيست؟

در جواب مى‏گويد: نمى‏دانم پس به او مى‏گويند: نه مى‏دانى نه هدايت شده‏اى نه رستگارى. پس درى از دوزخ برايش باز مى‏شود و از آب‏هاى داغ جهنم برايش فرود مى‏آيد. در همين باره در قرآن آمده است: «وَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ المُـكَذِّبِينَ الضّالِّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ» (44) يعنى در قبر [با آب جوشان پذيرايى مى‏شود] «وَتَصْلِـيَةُ جَحِـيمٍ» (45) يعنى در آخرت [به جهنم مى‏افتد]. (46)

حضرت على عليه‏السلام فرمود: «هنگامى كه ميت داخل گودال قبر شد دو فرشته به نام‏هاى منكر و نكير بر او وارد مى‏شوند نخستين سؤال آنها از ميت درباره خدا، پيامبر و خليفه است، اگر جواب داد نجات پيدا مى‏كند و اگر عاجز ماندند او را تعذيب مى‏كنند.» (47)

ده‏ها حديث ديگر به همين مضمون هست، كه آوردن آنها باعث تطويل كلام است.

فشار قبر

فشار قبر از حوادث سختى است كه در برخى احاديث آمده و پيامبر اسلام از آن خبر داده است. از باب نمونه:

اميرالمؤمنين عليه‏السلام در نامه‏اش به محمد بن ابى‏بكر نوشت: «اى بندگان خدا حوادث بعد از مرگ سخت‏تر از خود مرگ است. از تنگى و فشار و ظلمت و غربت در قبر برحذر باشيد. قبر در هر روز ندا مى‏كند: من خانه غربت، خانه خاك، خانه وحشت، خانه حيواناتِ آزار دهنده هستم. قبر يا باغى است از باغستان‏هاى بهشت يا گودالى است از گودال‏هاى دوزخ. هنگامى كه بنده مؤمن دفن مى‏شود زمين مى‏گويد: خوش آمدى، من قبلاً دوست داشتم روى من راه بروى. اكنون كه در اختيار من هستى خواهى ديد كه رفتار من با تو چگونه خواهد بود. آن‏گاه قبرش به مقدار ديد چشم توسعه مى‏يابد. اما شخص كافر وقتى دفن شد زمين مى‏گويد: خوش نيامدى. قبلاً كه روى من راه مى‏رفتى تو را دوست نداشتم اكنون كه در اختيار من قرار گرفتى رفتارم را با تو خواهى ديد. آن‏گاه فشارى بر او وارد مى‏سازد كه استخوان‏هايش در هم كوبيده مى‏شود. زندگى سختى كه خدا به كافران در قبر وعده داده عبارت است از اين كه نود و نه مار بزرگ را بر او مسلط مى‏كند كه گوشتش را مى‏گزند و استخوان‏هايش را در هم مى‏كوبند. اين وضع تا قيامت بر او ادامه دارد. اگر يكى از آن مارهاى عظيم در زمين بدمد گياهى بر آن نخواهد روييد. اى بندگان خدا نفوس ضعيف و جسدهاى ناز پرورده خود را از اين سختى‏ها حفظ كنيد. جسد و نفوس خودتان را از ابتلاى به گرفتارى‏هايى كه تاب تحمل آنها را نداريد نگه‏داريد، به كارهايى كه خدا دوست دارد عمل كنيد و از انجام كارهايى كه از آنها نهى كرده اجتناب نماييد.» (48)

پيامبر در علت فشار قبر سعد بن معاذ فرمود: «با همسرش تند خو و بد اخلاق بود.» (49)

رسول خدا فرمود: «فشار قبر در اثر تضييع نعمت‏ها به وجود مى‏آيد.» (50)

با توجه به اين قبيل احاديث است كه تعدادى از علما اصل مسئله سؤال قبر و عذاب يا نعمت‏هاى در قبر را يكى از اصول مسلم و قطعى اسلام مى‏دانند: مولى محسن فيض كاشانى مى‏نويسد:

سؤال در قبر و عذاب و ثواب در آن يكى از مسائل ضرورى اسلام مى‏باشد، چون در اين باره احاديث فراوانى از طريق شيعه و اهل سنت وجود دارد كه هر گونه شك و شبهه‏اى را زائل مى‏سازد. (51)

شيخ طوسى در تجريد الاعتقاد مى‏نويسد:

عذاب قبر واقع خواهد شد، چون هم امكان وقوع دارد و هم احاديث متواترى در اين باره از اهل بيت صادر شده است. (52)

شبرّ در اين مورد نوشته است:

عذابِ برزخ و ثواب آن مسئله‏اى است كه مسلمانان بر آن اجماع دارند. (53)

بنابراين در اصل سؤال و عذاب قبر نبايد ترديد كرد ولى كيفيت سؤال و عذاب نياز به بحث و بررسى دارد.

آيا انسان مرده سؤال فرشتگان را با همين گوش دنيوى مى‏شنود و با همين زبان پاسخ مى‏دهد يا به گونه‏اى ديگر است.

بدنى كه قلب، مغز، اعصاب، گوش، چشم، زبان و ديگر اعضايش از كار افتاده و سرد شده است چگونه مى‏تواند سؤال فرشتگان را با گوش بشنود و با زبان پاسخ دهد؟.

به علاوه، مگر فرشتگان كه از مجردات هستند با همين زبان دنيوى از ميت سؤال مى‏كنند تا او با گوش دنيوى بشنود و با همين زبان پاسخ دهد. سخن گفتن فرشتگان به گونه‏اى ديگر است كه باگوش‏هاى دنيوى قابل شنيدن نيست. جبرئيل با پيامبر سخن مى‏گفت ولى اطرافيان آن حضرت نمى‏شنيدند.

پيامبر سخنان جبرئيل را با گوش باطن مى‏شنيد و با زبان باطن با او سخن مى‏گفت سؤال فرشتگان از ميت نيز بايد همين گونه باشد. فرشتگان با نفس و رو ح مجرد ميت سخن مى‏گويند. او نيز با گوش جان سؤال فرشتگان را مى‏شنود و بازبان باطن پاسخ مى‏دهد. به همين جهت اگر ضبط صوتى در قبر گذاشته شود صدايى را ضبط نخواهد كرد.

ثواب و عقاب‏هاى قبر نيز بايد همين گونه باشند. اين قبر خاكى كه توسعه پيدا نمى‏كند و درى از بهشت به سويش باز نمى‏شود تا نعمت‏هاى بهشتى بدان‏جا بيايند. بدن از كار افتاده ميت هم كه نياز به غذا ندارد. بنابراين قبر بايد مربوط به روح و جاى‏گاه او باشد. عذاب‏هاى قبر نيز بايد همين گونه باشند. در اين گودالى كه ميت در آن دفن شده نه عقرب وجود دارد نه افعى‏هاى عظيم الجثه نه ساير حيوانات موذى، اگر هم باشند و بدن ميت را بگزند جسد از كار افتاده چه احساسى دارد؟ بنابراين حيوانات موذى قبر بايد به گونه‏اى باشند كه روح ميت را آزار دهند و همين مقدار در عذاب قبر كافى است. عذاب‏هاى روحى ونفسانى قطعاً از عذاب‏هاى جسمانى شديدتر هستند.

در عذاب‏هاى جسمانى نيز آن كه واقعاً معذب مى‏شود نفس است. در اين قبر زمينى اثرى از فشار و آتش دوزخى مشاهده نمى‏شود بنابراين قبر مذكور در اخبار بايد جاى‏گاه ديگرى باشد.

آن قبر جاى‏گاه روح است نه جسم بدين جهت مى‏توان گفت مراد از قبر اولين جاى‏گاه روح است پس از مرگ يعنى آغاز ورود در عالم برزخ. ولى چون اين انتقال همزمان است با دخول ميت در قبرِ زمينى از آن به قبر تعبير شده است. بنابراين كسى كه در دريا غرق شده يا بدنش قطعه قطعه و له شده يا سوخته و خاكستر شده او نيز سؤال قبر دارد و از لذت‏هاى بهشتى و عذاب‏هاى دوزخى برخوردار خواهد شد.

در برخى احاديث نيز قبر به همين معنا تفسير شده است از باب نمونه:

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «قبر، اول منزل آخرت است. اگر انسان از آن‏جا نجات پيدا كرد بعد از آن برايش آسان‏تر خواهد بود و اگر از آن نجات نيافت بعد از آن كمتر نخواهد بود.» (54)

امام سجاد عليه‏السلام بعداز تلاوت آيه «وَمِنْ وَرائِـهِمْ بَـرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُـبْعَثُونَ» فرمود: «برزخ قبر است همانا كه براى آنان در آن‏جا زندگى سختى است به خدا سوگند قبر يا باغى است از باغستان‏هاى بهشت يا گودالى است از گودال‏هاى دوزخ.» (55)

علامه مجلسى مى‏نويسد: «مراد از قبر در اكثر احاديث، عالم برزخ است كه روح انسان بدان جا انتقال مى‏يابد.» (56)

علامه طباطبائى در حاشيه بحارالأنوار نوشته است:

شايد مقصود اين باشد كه انسان بعد از مرگ به كلى باطل و نابود نمى‏شود بلكه به حياتى ديگر غير از حيات حسى سابق كه آن را از دست داده مى‏رسد. چنان كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «وإنّما تَنتَقلون من دار إلى دار». اما رواياتى كه ظاهر آنها اين است كه روح در قبر تا زانوى ميت داخل بدن او مى‏شود تمثيلى است براى سؤال در قبر چنان كه جمله‏هايى كه در همين احاديث از قول فرشتگان آمده كه به مؤمن مى‏گويند: همانند عروس بخواب، تمثيلى است براى توقف مؤمن در قبر به انتظار قيامت. (57)

امام خمينى قدس‏سره در اين باره مى‏نويسد:

اما اين مطلب بدان معنا نيست كه همين قبر، دار سؤال و آرامگاه مؤمن باشد، آن قبرى كه سؤال و جواب و يا الم و غم و يا سرور و شادى دارد نشأه طبيعت نيست بلكه در نشأه برزخ و عالم مثال است. انس و توجه به دار طبيعت تا مادامى كه نفس در برزخ و عالم قبر است وجود دارد، و سعه و ضيق اين عالم تابع سعه و ضيق صدر و نفس انسان است. لكن قبرى كه يك متر و نيم طول و نيم متر عرض دارد همان قبرى نيست كه گفته‏اند: بين المشرق و المغرب است، يا مثلاً در اين قبرها هر چه بگرديم اژدهايى نمى‏يابيم. (58)

بـرزخ

از آيات و احاديث فراوان استفاده مى‏شود كه مرگ پايان زندگى انسان نيست بلكه پس از مرگ به جهان ديگرى به نام «برزخ» منتقل مى‏شود و به حيات خويش ادامه مى‏دهد. عالم برزخ بين عالم محسوس دنيوى و عالم قيامت و حشر كلى قرار دارد. عالم برزخ از قبر شروع مى‏شود و تا حشر كلى و قيام قيامت ادامه دارد. ولى نه بدان گونه كه تناسخيه گفته‏اند كه روح انسان پس از مرگ به بدن انسان يا حيوان ديگرى حلول مى‏كند و پس از مرگ او به بدنى ديگر و ... و بدين صورت به حيات خويش ادامه مى‏دهد تا از آلودگى‏ها پاك گردد و براى حشر كلى لياقت پيدا كند. انديشه تناسخ، باطل است و با عقايد اسلامى هم‏خوانى ندارد.

در آغاز به برخى آيات و احاديثِ مربوط به برزخ به عنوان نمونه اشاره مى‏شود:

قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه مرگ هر يك از آنان فرا مى‏رسد مى‏گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد شايد در آن‏چه وا نهاده‏ام عمل خيرى انجام دهم. هرگز نه، سخنى است كه او مى‏گويد، پشت سرشان تا قيامت برزخ وجود دارد.» (59)

و مى‏گويد: «كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده نپنداريد، بلكه زنده‏اند و نزد پرودگار شان روزى مى‏گيرند. به آن‏چه خدا به فضل خود به آنان عطا كرده شادمانند و به كسانى كه هنوز به آنان نپيوسته‏اند بشارت مى‏دهند. نه ترسى دارند نه اندوهگين مى‏شوند.» (60)

در اين آيه تصريح شده كه شهيدان بعد از مرگ زنده‏اند و توجيه آن به باقى ماندن نام وجهى ندارد. البته حيات بعد از مرگ با حيات دنيا تفاوت‏هايى دارد. اگر حيات بعد از مرگ را براى شهيدان پذيرفتيم حيات ساير مردگان را نيز بايد بپذيريم، تفاوت شهيدان با ساير مردگان دراين است كه آنها در مقام عالى «عند ربهم يرزقون» از خداى متعال روزى مى‏گيرند.

بنابراين بايد گفت: همه انسان‏ها بعد از مرگ نيز زنده‏اند و به جهان ديگر به نام برزخ منتقل مى‏شوند و به حيات خويش ادامه مى‏دهند. در احاديث فراوانى نيز به همين مطلب اشاره شده است از باب نمونه:

ابو ولاد مى‏گويد: «خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم: فدايت شوم. روايت شده كه ارواح مؤمنين بعداز مرگ در سنگ‏دانِ پرندگان سبز قرار مى‏گيرند و دور عرش الهى مى‏چرخند؟ فرمود: نه، مؤمن گرامى‏تر از اين است كه روحش در سنگ‏دانِ مرغ جاى بگيرد، بلكه ارواح مؤمنين در بدن‏هايى همانند بدن‏هاى دنيوى خواهند بود.» (61)

يونس مى‏گويد: «نزد حضرت صادق عليه‏السلام بودم فرمود: مردم درباره ارواح مؤمنان چه مى‏گويند؟ عرض كردم مى‏گويند: آنها در چينه دان پرندگان سبز، در قنديل‏هايى زير عرش جاى دارند. فرمود: سبحان الله! مؤمن نزد خدا گرامى‏تر از اين است كه روح او در چينه دان مرغ‏ها نهاده شود. اى يونس! هنگامى كه مرگ مؤمن فرا رسيد پيامبر اكرم و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام و فرشتگان مقرب الهى نزد او حضور مى‏يابند، وقتى خدا او را قبض روح كرد روح در قالبى همانند قالب دنيوى قرار مى‏گيرد. پس مى‏خورند و مى‏آشامند. وقتى روح تازه‏اى بر آنها وارد شد او را به همان صورتى كه در دنيا داشته مى‏شناسند. (62)

ابو بصير از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده كه فرمود: «ارواح (مؤمنين) در شكل جسدها در ميان درختان بهشتى زندگى مى‏كنند. تعارف و گفت‏گو دارند.

وقتى روح جديدى بر آنها وارد شد به يك‏ديگر مى‏گويند: وى را رها سازيد، تازه از هول بزرگى نجات يافته است. سپس از او سؤال مى‏كنند: فلانى و فلانى در چه حالى بودند؟ اگر پاسخ داد! زنده بود به نجات او اميدوار مى‏شوند، و اگر گفت: مرده بود مى‏گويند: به هلاكت رسيده به هلاكت رسيده است.» (63)

از اين قبيل احاديث و احاديثى كه در بحث قبر به برخى از آنها اشاره شد استفاده مى‏شود كه روح انسان پس از مرگ به جهان ديگرى به نام «برزخ» منتقل مى‏شود و در آن جهان داراى بدنى جسمانى است و از جهت شكل و صورت و رنگ و قيافه كاملاً شبيه بدن دنيوى است؛ به گونه‏اى كه آشنايان او را مى‏شناسند و با او گفت‏گو مى‏كنند.

بنابراين روح انسان در برزخ، بدنِ جسمانى دارد ولى بدنش دنيوى نيست، چون اگر دنيوى باشد برزخى و اخروى نخواهد بود.

بدن برزخى

اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه بدن برزخى كجاست و چگونه به وجود مى‏آيد تا روح ميت بعد از مفارقت از بدن دنيوى در آن مستقر گردد؟ آيا در عالم برزخ قالب‏هاى پيش ساخته و بدون صاحبى وجود دارد تا روح يكى از آنها را براى خود انتخاب كند؟ يا اين كه روح در دنيا بدن برزخى دارد و بعد از مرگ به همراه خود مى‏برد؟

احتمال اول مردود است، چون بنابراين فرض، قالب برزخى بدن دنيوى نيست كه انسان بوسيله آن كارهاى نيك يا عمل‏هاى زشت را انجام داده باشد تا استحقاق پاداش خوب يا كيفرهاى سخت را داشته باشد. به علاوه، روح انسان بعد از تجرّدِ كامل و ترك بدن دنيوى چه نيازى دارد تا در قالب پيش ساخته برزخى كه بدن دنيوى او هم نيست مستقر گردد.

بنابراين و با توجه به احاديث مذكور بايد گفت: روح انسان در همين دنيا بدن برزخى را با خود داشته و پس از مرگ، آن را به همراه خود به جهان برزخ مى‏برد. بزرگانى از فلاسفه اسلام همانند صدرالمتألهين بر اين عقيده‏اند و از آن دفاع مى‏كنند. ولى تصور و تصديق چنين مطلبى بسيار دشوار است. بهتر مى‏دانم قضاوت در اين مسئله مهم را بر عهده صدر المتألهين كه از بزرگان و صاحب نظران اين معارف مى‏باشد بگذاريم و مستقيماً از كلام ايشان بهره بگيريم. اين فيلسوف بزرگ، اطراف و جوانب اين مسئله را در جاىْ جاىِ كتاب اسفار به هر مناسبتى بررسى و درباره آن اظهار نظر كرده است كه ذكر همه آنها در اين نوشتار كوتاه امكان‏پذير نيست. ما در اين جا به دو بخش از سخنان ايشان اشاره مى‏كنيم.

اول حدوث يا قدم نفس:

جمعى گفته‏اند: ارواح انسان‏ها قبل از جسدها آفريده شده‏اند و قديم و مجرد هستند. هرگاه كه ماده‏اى از مواد عالم استعداد پذيرفتن روح را پيدا كرد يكى از ارواح در آن مستقر مى‏شود و در كسب كمالات از آن بهره مى‏گيرد.

همانند يك ناخدا كه كشتى را هدايت مى‏كند و به مقصد مى‏رساند. و هر گاه كه بدان نياز نداشت يا كشتى خراب و فرسوده شد آن را رها مى‏سازد. ولى محققان از فلاسفه اسلامى از جمله مرحوم صدرالدين شيرازى اين نظر را مردود مى‏شمارند. ايشان در رد اين احتمال چنين مى‏نويسد:

اگر نفس انسان در ذات خود قديم بود بايد در مقام ذات كامل و بدون نقص و مجرد از ماده باشد و اگر كامل بود نيازى به تعلق به بدن و استفاده از ابزار و قواى نباتى و حيوانى نداشت. به علاوه، اگر مجرد تام و قديم بود بايد نوع انسان منحصر به يك فرد باشد، چون تكثّر از آثار ماده است. (64)

ايشان نفس انسانى را حادث به حدوث بدن مى‏داند؛ بدين معنا كه وقتى ماده بدن انسان با حركت جوهرى و تبدلات جسمانى به حدى رسيد كه مى‏تواند نفس انسانى را بپذيرد آخرين صورت ماده جسمانى او به نفس انسانى تبديل مى‏شود. در اين خصوص مى‏نويسد:

نفس انسان از جهت حدوث و تصرف در بدن جسمانى است و از جنبه بقا و تعقل روحانى است. تصرفش در اجسام جسمانى است و تعقلش نسبت به ذات خود و آفريدگارش روحانى است. (65)

هم‏چنين درباره كيفيت تعلق نفس به بدن مى‏نويسد:

تعلق نفس به بدن از جهت وجود و تشخص حادث است ولى از جهت بقا چنين نيست. نفس انسان در اوايل پيدايش و حدوث حكم طبايع مادى را دارد كه نياز به ماده مبهم دارند. نفس نيز در اوايل وجود نياز به ماده مبهم بدنى دارد. چون بدن انسان در طول زندگى همواره در معرض تغير و تبدل و مقدارهاى مختلف مى‏باشد. بنابر اين شخص انسان گرچه از جهت هويت نفسانى يك شخص بيش نيست ولى از جهت جسميت به معناى ماده يا موضوع ـ نه به معناى جنس و نوع ـ يك واحد شخصى نيست. (66)

در جاى ديگر مى‏نويسد:

نفس انسان داراى مقام‏ها ونشانه‏هاى ذاتى و وجودى است كه بعضى از عالم امر و تدبير هستند. چنان كه در قرآن مى‏گويد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى» و برخى از عالم خلق و تصويرند؛ چنان كه در قرآن آمده: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَفِـيها نُعِـيدُكُمْ وَمِنْها نُـخْرِجُـكُمْ». پس حدوث و تجدد از آثار بعض مقامات نفس مى‏باشد. بنابراين چنين مى‏گوييم: چون نفس انسانى وقتى در مسير ترقى و تحول از نشأه اول به سوى نشأه آخر خود واقع شد چنان كه در قرآن آمده: «وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَـوَّرْناكُمْ ثُـمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِآدَمَ» پس هنگامى كه از عالم خلق ترقى كرد و به عالم امر صعود نمود وجودش وجود مفارق عقلى مى‏شود كه احتياجى به بدن و كارها و استعدادهاى او ندارد. بنابراين بايد درباره نفس گفت: از جهت حدوث جسمانى است ولى از جهت بقا روحانى مى‏باشد. (67)

از مجموع اين سخنان چند مطلب مهم استفاده مى‏شود:

1. نفس انسان قديم و مجرد با لذات آفريده نشده بلكه حادث است به حدوث بدن. بدين معنا كه وقتى ماده بدن انسان در اثر حركت جوهرى و استكمال ذاتى به حدى رسيد كه استعداد پذيرش روح انسانى را پيدا كرد آخرين صورت جسمانى به نفس مجرد انسانى تبديل مى‏شود. ولى نفس در اين زمان نسبت به درك علوم هنوز بالقوه است. مى‏تواند به همراه بدن كامل و كامل‏تر گردد و استعداد درك علوم و كليات به فعليت تبديل شود.

بنابراين انسان عبارت است از: بدن جسمانى و روح مجرد ملكوتى، كه اين دو متحد هستند و يك وجود و تشخص دارند.

2. نفس انسانى از جهت حدوث و استكمالات ذاتى داراى مراتبى از وجود است. مرتبه پايين آن كه تعلق به بدن مادى و جسمانى دارد از عالم خلق محسوب مى‏شود. چنان كه در قرآن آمده و مرتبه عالى آن مجرد و ملكوتى است و از عالم امر به شمار مى‏رود.

3. درست است كه نفس انسان در حدوث وادامه وجود و استكمالات خود به بدن جسمانى نياز دارد، ولى بدن مورد نياز او ثابت و غير قابل تغيير نيست، بلكه بدنِ سيالى است كه بين دو حد آغاز كودكى و پايان زندگى دنيوى واقع شده است. گرچه سلول‏هاى بدن انسان در اثر تغذيه همواره در حال تغيير و تبديل هستند ولى اين امر به وحدت شخصى نفس و بدن جسمانى او لطمه وارد نمى‏سازد.