معاد در قرآن

آیت الله ابراهیم امینی

- ۳ -


بدن برزخى از ديدگاه‏ها

صدرالمتألهين بر اين باور است كه بدن برزخى، مرتبه عالى همين بدن دنيوى است كه بعد از مرگ به همراه روح انسانى به جهان برزخ منتقل مى‏گردد. دراين باره مى‏نويسد:

بايد دانست كه انسان مركب است از نفس و بدن، و اين دو با وجود تفاوتى كه از جهت مقام و منزلت دارند درعين حال به وجود واحد موجودند. به طورى كه مى‏توان گفت يك چيزند كه داراى دو مرتبه و دو طرف وجودى مى‏باشد. يك مرتبه آن تغير و تبديل دارد، فرسوده و فانى مى‏گردد ولى اين مرتبه جنبه فرعى انسان است نه جنبه اصلى او. مرتبه ديگر بدن كه اصلى هم همان است ثابت و باقى است. هر چه نفس انسان در وجودش كامل‏تر شود بدن متصل به او نيز لطيف‏تر شفاف‏تر و اتصالش با نفس قوى‏تر و اتحاد آن دو شديدتر مى‏گردد. به گونه‏اى كه وقتى به مرتبه وجود عقلى ارتقا يافت نفس و بدن به طور كامل يك حقيقت مى‏شوند. گروهى از فلاسفه چنين پنداشتند كه تبديل وجود دنيوى نفس به وجود اخروى بدين معناست كه بدن دنيوى از او گرفته مى‏شود. به همان گونه كه انسان از لباس خود بيرون مى‏رود و عريان مى‏گردد. ولى اين عقيده درست نيست. منشأ اشتباه آنان اين است كه گمان كرده‏اند بدن طبيعى انسان كه به طور مستقيم تحت تصرف و تدبير نفس است، همين كالبد جمادى است كه بعد از مرگ به دور افكنده و رها مى‏شود. ولى اين باور درست نيست. اين كالبد جمادى بدن حقيقى مورد تصرف مستقيم نفس نيست بلكه به منزله تفاله و ته‏نشين برخى اشيا و كثافت‏ها

و چرك‏هاى بدن انسان يا به منزله پشم گوسفندان و شاخ و سم گاو و گوسفند و شتر مى‏باشد كه جزء بدن واقعى آنها نيستند و به منظور ديگرى آفريده شده‏اند كالبد جمادى انسان نيز همين گونه است. كالبد جمادى را مى‏توانيد به منزله خانه‏اى بشماريد كه انسان براى دفع سرما و گرما و ديگر نيازهاى خود بنا مى‏كند. در آن زندگى مى‏نمايد ولى جزء بدن او نيست.

بدن واقعى انسان همان است كه نور حس و حيات با لذات در آن جريان دارد. نه بدنى كه حس و حياتش بالعرض مى‏باشد. نسبت بدن واقعى به نفس نسبت نور است به خورشيد كه همواره با آن بوده و جدايى ندارند. اگر حيات اين كالبد ساقط شده با لذات بود بعد از مرگ خراب و ويران نمى‏شد.

خلاصه اين كه حال نفس در مراتب تجرد حال پديده خارجى است كه ابتدا به وسيله حواس ظاهرى درك مى‏شود. بعداز آن در قوه خيال نگه‏دارى مى‏شود و در نهايت به صورت معقول در مى‏آيد. سخن فلاسفه كه گفته‏اند:

هر ادراكى نوعى از تجريد را به همراه دارد و مراتب ادراكات بر طبق مراتب تجريدات است نيز به همين معناست كه گفته شد. تجريد شى‏ء مدرك بدين معنا نيست كه در تجريد بعض صفات شى‏ء مدرك ساقط شود و برخى از آنها باقى بماند. بلكه تجريد عبارت است از: تبديل وجود ادنى و ناقص‏تر به وجود عالى‏تر و شريف‏تر، هم‏چنين تجرد انسان و انتقال او از دنيا به آخرت چيزى جز اين نيست كه نشئه دنيوى او به زندگى اخروى تبديل مى‏شود. هم‏چنين تكامل نفس انسانى و عقل بالفعل شدن او بدين معنا نيست كه برخى قواى او مانند احساس از او گرفته شود و قوه عاقله او باقى بماند بلكه هر چه كامل‏تر شد و ذاتش به مرتبه بالاتر صعود كرد قواى او نيز كامل‏تر و عالى‏تر مى‏شوند. چون وجود هر چيز هر چه عالى‏تر شد كثرت و تفرقه در آن كمتر و ضعيف‏تر و وحدت و جمعيت شديدتر و قوى‏تر مى‏شود. (68)

ديدگاه امام خمينى

امام خمينى قدس ‏سره در اين باره مى‏نويسد:

موجود كم كم به حركت كماليه، ترقى مى‏نمايد تا آن‏جا كه در كمال طبيعى به درجه جسمى كه معتدل‏ترين اجسام طبيعت است مى‏رسد. اگر ناظرى باشد كه نسبت به اين حركت تدريجى چشمى بصير داشته باشد و به عالم برزخ نيز ديده باز داشته باشد، آخرين مرتبه عالم طبيعت و اولين مرحله عالم برزخ و تجرد برزخى را متباين و مجزا نمى‏بيند، بلكه اين را مرتبه ضعيف‏تر و آن ديگرى را مرتبه قوى‏تر يك حقيقت مى‏بيند.

همين جسم طبيعى (از ام الدماغ گرفته تا استخوان ذنب) روز به روز با سير كمالى وجودى، و با حركت از نقص به كمال، به حدى مى‏رسد كه تبديل به جسم برزخى مى‏شود. البته ما معمولاً از حركت باطن ذات خود غفلت داريم، لذا عالم بعد الموت را متباين با حيات دنيوى گمان مى‏كنيم، غافل از اين كه الان هم عوامل و قواى عزرائيليه و ملائكه عامله عزرائيل قوا و جسم و حيات طبيعى ما را به سمت عالم و حيات برزخى سير مى‏دهند و هم اكنون نيز ما را از عالم طبيعت نزع مى‏كنند، و به همين دليل است كه در طول حيات مى‏بينى به تدريج گوشت كمتر مى‏شنود، چشمت روز به روز ضعيف‏تر مى‏گردد و قواى طبيعيه‏ات رو به ضعف مى‏گذارد و معناى اين ضعف و نقصان در طبيعت، تبديل شدن جسم طبيعى به جسم برزخى است. همين جسم طبيعى دنيوى است كه تبديل به جسم برزخى مى‏شود. و آن، مرتبه كمال اين است، منتها ما ملتفت اين تبديل و تبدل نيستيم، در حقيقت تبديل و تبدل ملك به ملكوت به صورت قهرى انجام مى‏شود، و الآن هم جسم ما در حال تبديل شدن به جسم برزخى ـ كه خالى از هيولاست ـ مى‏باشد، اين كه در عالم خواب، مى‏بينى، يا راه مى‏روى، يا غذا مى‏خورى يا با كسى دست مى‏دهى، و غيره فقط به دليل سعه روحى نيست بلكه دست و بدنى كه در خواب مى‏بينى دست و بدن جسم برزخى است. در حديث است كه چون بعضى، عالم آخرت و برزخ را منكر شدند خداوند خواب را بر آنها مسلط كرد تا اثبات آن عالم بشود.

حاصل سخن اين كه همين جسم است كه متبدل مى‏شود، بدون اين كه شخصيتش به هم بخورد. چنين نيست كه بعد از مرگ، ما را از جسم و بدن دنيوى خارج مى‏كنند و به جسم و قالب مثالى كه آن‏جا گذاشته شده داخل مى‏كنند. نه، فى الواقع در تمام عوالم يك جسم و يك حقيقت و يك شخصيت مطرح است، كه وقتى سير كمالى طبيعى‏اش تمام شد، و وقتى كه تمام قواى طبيعى‏اش به قواى برزخى تبديل شد، جسم طبيعى به جسم برزخى تبديل يافته مستقل مى‏گردد.

كأنه پوست مى‏اندازد و از غلاف قبلى بيرون مى‏آيد، بدون اين كه ديگر لازم باشد كه آن پوسته و غلاف قبلى بدنش باشد، و لازم باشد كه اعتنايى به اين پوسته داشته باشد. (69)

بانو امين اصفهانى در اين مورد مى‏نويسد:

بدن انسان دو جنبه و دو جهت دارد: يكى جنبه درونى يعنى باطنى و ديگرى جنبه برونى يعنى ظاهرى. جنبه برونى همان است كه محسوس مى‏گردد. و به چشم ديده مى‏شود. و آن جزء عوارض و حوادث محسوب مى‏گردد و از خصوصيات همين نشئه دنيوى به شمار مى‏رود و لايق بقا و ثبات نمى‏باشد، زيرا چنان كه اجزاى اين عالم على الدوام در كون و فساد و تغير و تبدل است و آنى به يك حال باقى نيستند بدن عنصرى ظاهرى انسان هم (چنان كه در مقاله سوم گفته شد) على الدوام در كون و فساد و تغير و تبدل مى‏باشد و آنى به يك حال باقى نمى‏ماند و هميشه در تحليل است. اين است كه اگر بدل مايتحلل به وى نرسد مى‏ميرد و از هم متلاشى مى‏گردد. اين مطلب بديهى است و محتاج به دليل نيست.

اما جنبه درونى وى كه حقيقت بدن همان است و جزء انسان و از مشخصات وى به شمار مى‏رود و بدون آن فعليت و شخصيتى براى انسان متصور نيست همان است كه شخص به وجدان، نه به چشم وى را ادراك مى‏نمايد و در هيچ حالى از وى جدا نيست. حتى در خواب و در حال بى‏هوشى هم از وى غافل نيست.

درست است كه براى صعود به مدارج كمال ، روح حقيقى ما در ابتدا محتاج به اين بدن عنصرى دنيوى و نفس حيوانى مى‏باشد و براى سير و نشو و نماى ما در اين عالم كه يكى از مراحل استكمال بشر است بلكه عمده سير استكمالى ما بايستى در اين عالم بشود اسباب ديگرى نداريم.

و ناچار بايد آن را به كار بگيريم، پس به قدر لزوم بايد وى را سالم و پاكيزه نگاه داشت. و از اين سبب حق اهمال و محو كردن آن را نداريم لكن بايد دانست كه روح ما وحقيقت ما بلكه بدنى كه روح ما متعلق به او مى‏باشد غير ظاهر اين بدن است كه محسوس به چشم مى‏گردد و آلت براى فعاليت روح است، زيرا ـ چنان كه در مقاله سوم گفتيم ـ علم ما فقط به عوارض و ظواهر اشياء تعلق مى‏گيرد نه به حقيقت و ذوات آنها، و حقيقت بدن همان است كه مرتبط به نفس و محل قواى باطن انسان مى‏باشد. و هر كس كه رجوع به وجدان خود كند به خوبى مى‏فهمد كه وى را بدنى است كه روح او متعلق به وى است و لو آن كه به واسطه فقدان چشم يا جهات ديگر التفاتى به اين هيكل و عوارض ظاهرى بدن خود نداشته باشد چنان كه درحال خواب كه چشم وگوش و تمام حواس ظاهرى انسان بسته مى‏گردد و شخص به وجدان باطنى خود مى‏فهمد كه به چشم مى‏بيند و به گوش مى‏شنود و هم‏چنين به دست و پا و باقى اجزاى بدن مقاصد خود را انجام مى‏دهد و ديگران از حال وى بى‏خبرند، و يك جسم غير متحرك را مى‏نگرند و از جنبه درونى وى خبر ندارند ليكن آدم خواب در خود عالمى مى‏نگرد و آن‏چه را در بيدارى از بدن و اجزا و مشاعر وحواس داراست در حال خواب هم به خوبى ادراك مى‏نمايد.

مقايسه كن عالم برزخ را به عالم خواب و بدان كه خداى متعال خواب و امورى را كه در خواب مشاهده مى‏شود نمونه عالم برزخ قرار داده تا اين كه فى الجمله تصور عالم برزخ براى ما ممكن باشد و لو اين‏كه عالم برزخ نسبت به اين عالم نسبت به بيدارى است به خواب.

خلاصه بدن انسان دو طرف و دو جنبه دارد: يكى متغير و متجدد و متبدل و فانى به طورى كه آنى به يك حال باقى نمى‏ماند و لا ينقطع اجزاى او مى‏ميرد و از نو زنده مى‏شود. وديگرى ثابت و دائم، و اول فرع است، و دوم اصل، اول عرض است و دوم جوهر، و نفس هرقدر در مدارج كمال ترقى و تعالى نمود جنبه حقيقى بدن مصفى‏تر و قوى‏تر و شديدتر و لطيف‏تر مى‏گردد و اتصال وى به نفس بيشتر مى‏شود و اتحاد بين جنبه روحانى و جسمانى شديدتر وقوى‏تر مى‏گردد. و اين كه مى‏بينى فلانى مرد و جسد بى‏روح او پس از چند روز متعفن و مضمحل و مندك و فاسد گشت اين قشر و صورت بدن حقيقى وى است واز عوارض وحوادث اين عالم طبيعى به شمار مى‏رود كه در تغير و تجدد و تحليل دائمى است و ساعتى به يك حال باقى نمى‏ماند، زيرا كه اين عالم عالم كون و فساد و تغير و تجدد است.

و چون مدت عمر آن شخص تمام شد و در ظرف زمانى با ما تجدد و حدوث نيافت لهذا جسمى كه محل عوارض او بود و بايستى على‏الدوام در حدوث و تجدد باشد يعنى اجزاى كهنه برود و اجزاى تازه جاى او را بگيرد وقتى به واسطه مرگ اجزاى تازه نيامده لابد اجزاى كهنه فاسد مى‏گردد و ظهور و بروزى ديگر براى انسان دراين عالم باقى نمى‏ماند.

اما آن اصل محفوظ و آن جوهر حيات و آن چيزى كه محل قواى روحانى است و قواى دراكه و فعاله انسان قائم به وى است آن جوهر و حقيقت اين بدن عنصرى دنيوى است كه باعث فعليت و شخصيت روح مى‏گردد و روح به امر ربانى، اول به او تعلق گرفته و به واسطه او به بدن ظاهرى كه به منزله مركوب اوست كه درسير تكامل دنيوى ناچار بايستى به توسط وى حركت نمايد و سيرخود را به اتمام برساند و پس از آن كه سير خودرا به انتها رسانيد به امر خالق متعال آن بدن برزخى از اين بدن عنصرى جدا مى‏شود. (70)

جایگاه برزخ و زندگى در آن

برزخ به معناى فاصله بين دو چيز است. عالم برزخ فاصله بين عالم دنيا و عالم قيامت و حشر كلى است.

عمربن يزيد گفت: از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدم: برزخ چيست؟ فرمود: برزخ از هنگام مرگ و دفن در قبر شروع مى‏شود و تاقيامت ادامه دارد. (71)

فاصله بودن برزخ به معناى فاصله زمانى و مكانى بين دو چيز نيست. بلكه به معناى فاصله بين دو مرتبه وجودى و دو نوع زندگى است. انسان در مسير حركت استكمالى و صعود و رجوع به سوى خدا بايد سه مرحله را بپيمايد:

مرحله اول زندگى دنيوى و مادى، مرحله دوم زندگى برزخى كه جسمانى است ولى دنيوى نيست و مرحله سوم قيامت و حشر كلى و رجوع به سوى خدا. در اين مسير واقعى، عالم برزخ در وسط قرار گرفته است. بنابراين زندگى برزخى در طول زندگى دنيوى است نه در عرض آن تا گفته شود: در كدام يك از مناطق زمين يا در كدام يك از كرات آسمانى است. اگر در يكى از اين مناطق باشد كه زندگى دنيوى است، نه برزخى و اخروى. البته با توجه به اين كه روح ميت در عالم برزخ به طور كلى از دنيا قطع ارتباط نكرده مى‏توان گفت بر طبق عقايد ويژه‏اش به برخى از مناطق زمين عنايت بيشترى دارد.

انسان‏ها در عالم برزخ زندگى‏هاى متفاوتى دارند: بعضى از بهترين نعمت‏ها بهره مى‏گيرند و در كمال خوشى و آرامش زندگى مى‏كنند، ولى برخى ديگر كمتر؛ در عذاب‏هاى برزخى نيز همه يك‏سان نيستند: بعضى در سخت‏ترين عذاب‏ها معذب هستند برخى در كمتر و خفيف‏تر. در يك كلام، زندگى برزخى نمونه‏اى است از زندگى اخروى و به تعبير احاديث قبر باغى است از باغ‏هاى بهشت يا گودالى است از آتش‏هاى دوزخ.

منشأ عذاب‏ها و نعمت‏هاى برزخى

بايد به اين نكته مهم توجه داشته باشيم كه انواع نعمت‏ها و عذاب‏هاى برزخى از عقايد، اخلاق و اعمال انسان‏ها در دنيا نشئت مى‏گيرد بلكه خود اخلاق و اعمال خوب يا بد انسان هستند كه در باطن ذات او وجود دارند و در عالم برزخ به صورت انواع نعمت‏ها يا عذاب‏ها آشكار مى‏گردند. در آيات قرآن و احاديث بدين مطلب اشاره شده است به عنوان نمونه:

قرآن مى‏گويد: «روزى كه هر كس كار خيرى انجام داده آن را پيش روى خود مى‏يابد. و هر كس كار زشتى انجام داده آرزو دارد كه اى كاش بين او و عملش فاصله بسيار دورى وجود داشت.» (72)

و فرمود: «كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند همانا كه در شكم خود آتش مى‏خورند. و به زودى در آتشى برافروخته در آيند.» (73)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: «اعمال بندگان در دنيا، در آخرت پيش چشم آنان آشكار خواهد شد.» (74)

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «هنگامى كه ميت را در قبر مى‏گذارند شخصى بر او ظاهر مى‏شود و مى‏گويد: ما سه نفر بوديم، رزق تو با فرا رسيدن اجلت تمام شد. خويشانت نيز تو را ترك كردند و رفتند. من عمل تو هستم و هميشه با تو خواهم بود، اما در دنيا مرا از همه ناچيزتر مى‏شمردى. (75)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: «آدميزاد در آخرين روزهاى زندگى دنيوى و اولين روز ورود به جهان آخرت مال و فرزندان و عملش براى او آشكار مى‏شوند پس به مال خود مى‏گويد: من براى اندوختن تو زحمت كشيدم و حريص بودم امروز به من چه كمكى مى‏كنى؟ مال او مى‏گويد: كفن خود را از من بگير. پس به فرزندانش توجه مى‏كند و مى‏گويد: من شما را دوست مى‏داشتم و در طول عمر از شما نگه‏دارى كردم امروز چه كمكى به من مى‏كنيد؟ پاسخ دهند تو را در گور پنهان مى‏كنيم. سپس به عمل خود توجه مى‏كند و مى‏گويد: من در حق تو كوتاهى كردم و بر من دشوار مى‏آمدى اكنون درباره من چه خواهى كرد؟

عمل او پاسخ مى‏دهد: من در قبر (برزخ) و قيامت با تو خواهم بود تا هنگامى كه بر پروردگارت وارد شوى. پس اگر ولى خدا (مؤمن) باشد خوش‏بوترين، زيباترين، خوش لباس‏ترين شخص بر او ظاهر مى‏شود و مى‏گويد: تو را به روح و ريحان و بهشت مژده مى‏دهم. مقدم تو مبارك و خوش آمدى. پس شخص مرده به او مى‏گويد: تو كيستى؟ در جواب مى‏گويد: من عمل صالح تو هستم. از دنيا با تو آمده‏ام و تا بهشت تو را همراهى مى‏كنم.» (76)

صدقات جاريه

انسان تا زمانى كه زنده است مى‏تواند با عمل صالح و اخلاق نيك براى پس از مرگ و جهان آخرت خود توشه‏اى تهيه كند و در آن‏جا از آنها بهره بگيرد، ولى با فرارسيدن مرگ پرونده عملش بسته مى‏شود و دستش از دنيا كوتاه مى‏گردد.

اما از احاديث استفاده مى‏شود كه اگر انسان در دنيا كارهاى نيك و با دوامى را به قصد قربت انجام داده پس از مرگ و در جهان برزخ نيز از ثواب آنها بهره مى‏گيرد. در احاديث به بعضى آن كارها اشاره شده است.

حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: «شش چيز است كه مؤمن بعداز مرگ نيز از ثواب آنها بهره مى‏گيرد. فرزند صالحى كه برايش طلب مغفرت كند، مصحف (كتابى) كه خوانده شود، چاه آبى كه بكند و در اختيار مردم قرار دهد، درختى كه در زمين بنشاند، آبى كه جارى سازد و به عنوان صدقه جارى سازد، و عمل خوبى كه پايه‏گذارى كند و مردم از آن پيروى كنند.» (77)

حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: «انسان پس از مرگ پاداشى را دريافت نمى‏كند جز از يكى از اين سه چيز: صدقه‏اى را كه در زمان حيات بنا كند، ثواب چنين صدقه‏اى تا قيامت به او خواهد رسيد، ملكى را وقف امور خيريه كند، سنت خوب و هدايت كننده‏اى را پايه‏گذارى كند كه ديگران از آن پيروى كنند، و فرزند صالحى را به يادگار بگذارد كه برايش طلب مغفرت كند.» (78)

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «وقتى مؤمن مرد عملش قطع مى‏شود جز از سه چيز: صدقه‏اى كه از او مانده و جريان دارد، علمى كه مردم از آن نفع مى‏برند و فرزند صالحى كه برايش دعا كند.» (79)

باز ايشان فرمود: «هرگاه مؤمنى بميرد در حالى كه نوشته علمى را از خود به جاى بگذارد در قيامت آن ورق علمى برايش سپرى در برابر آتش دوزخ خواهد شد. و در برابر هر حرفى كه در آن ورق نگاشته شده خداى متعال در قيامت شهرى به وى عطا مى‏كند كه هفت برابر مجموع دنيا مى‏باشد.» (80)

ابوبصير مى‏گويد: «از امام صادق عليه‏السلام شنيدم كه فرمود: هركس كار خيرى را به ديگرى بياموزد به مقدارى كه به عمل كننده پاداش داده مى‏شود به تعليم دهنده نيز پاداش داده مى‏شود. ابو بصير مى‏گويد: به آن حضرت عرض كردم اگر شخص آموزش ديده همان را به ديگرى بياموزد چه؟ فرمود: چنان‏چه آموزش ديده به همه مردم تعليم كند به مقدار ثواب همه آنها به تعليم دهنده (اول) نيز پاداش داده خواهد شد. ابوبصير عرض كرد: گرچه شخص نخست مرده باشد؟ فرمود: آرى گرچه مرده باشد.» (81)

امام باقر عليه‏السلام فرمود: «هركس عمل خيرى را به ديگرى بياموزد به مقدار اجر عمل كننده به آموزنده نيز پاداش داده مى‏شود؛ بدون اين كه از اجر عمل كنندگان چيزى كاسته شود. و هر كس كار زشتى را به ديگرى ياد دهد كيفر عمل كننده به آموزنده نيز داده خواهد شد؛ بدون اين كه از كيفر عمل كننده چيزى كاسته شود.» (82)

اصناف برزخى‏ها

برزخى‏ها چند گروه‏اند:

گروه اول كافران و ستم‏كاران هستند كه در دنيا به خدا وپيامبر و معاد ايمان نداشته‏اند، خود را آزاد مى‏پنداشته و طبق دل‏خواهشان عمل كرده‏اند و از ارتكاب هيچ عمل زشتى روگردان نبوده‏اند. اينان در برزخ زندگى بسيار سختى خواهند داشت و به انواع عذاب‏ها معذب خواهند شد. ولى همه اين عذاب‏ها در برابر عذاب‏هاى دوزخى ناچيز است.

گروه دوم كسانى هستند كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان داشته‏اند و طبق وظايف دينى خود عمل كرده‏اند واجبات را انجام داده و از محرمات اجتناب كرده‏اند. اينان در برزخ زندگى خوش و زيبايى دارند و از نمونه‏هايى از نعمت‏هاى بهشتى برخوردار مى‏گردند.

گروه سوم كسانى كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان دارند و به وظايف دينى خود عمل كرده‏اند ولى گاهى از روى غفلت واجبى را ترك يا حرامى را مرتكب شده‏اند، اما قبل از مرگ واقعاً توبه كرده و گناهان خود را جبران نموده‏اند. اينان نيز دربرزخ عذابى ندارند.

گروه چهارم كسانى كه ايمان دارند و به انجام وظايف دينى مقيد بوده ولى گه گاه از روى غفلت واجبى را ترك و حرامى را مرتكب شده‏اند، اما بدون توبه و جبران مافات از دنيا رفته‏اند. اينان در برزخ به مقدار گناهانشان كيفر مى‏بينند. و بدين وسيله پاك مى‏شوند. و در قيامت مشمول شفاعت پيامبراكرم و اولياى معصومين مى‏گردند و پس از محاسبه اعمال به بهشت مى‏روند.

عمربن يزيد مى‏گويد: «به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم! شنيده‏ام كه شما فرموده‏ايد: همه شيعيان و پيروان ما هر چه باشند داخل بهشت خواهند شد؟ فرمود: آرى همين‏گونه است. به خدا سوگند همه داخل بهشت خواهند شد.

راوى عرض كرد! فدايت شوم بسيارى از گناهان كبيره هستند؟! فرمود: اما در قيامت همه شما به وسيله شفاعت پيامبر يا وصىِّ او داخل بهشت مى‏شويد، ولى ترس من از برزخ شماست. راوى عرض كرد! برزخ چيست؟ فرمود: از هنگام مرگ و دخول در قبر تا قيامت.» (83)

عذاب‏هاى برزخى

وجود انواع عذاب‏هاى برزخى مسلم و قطعى است، ليكن چگونگى آنها براى ما به درستى روشن نيست. چون ما با عذاب‏ها و لذت‏هاى دنيوى آشنا هستيم و نمى‏توانيم امور برزخى و اخروى را همان‏گونه كه هستند درك كنيم.

در بعضى احاديث عالم برزخ و لذت‏ها و رنج‏هاى آن به خواب و انواع خواب‏هاى خوش يا هولناك تشبيه شده است.

گاهى انسان در حال خواب انواع حيوانات درنده و گزنده را مشاهده مى‏كند كه به او حمله مى‏كنند از گزند آنها رنج مى‏برد، فرياد مى‏زند، ناله مى‏كند و از شدت ناراحتى عرق مى‏ريزد، در صورتى كه بدن او در بسترآرميده آسيبى نديده است. گاهى هم خواب‏هاى شيرين و لذت‏بخش مى‏بيند از مشاهداتش لذت مى‏برد در صورتى كه تن او از اين لذت‏ها بهره‏اى ندارد. برزخ و لذت‏هاى انسان در جهان برزخ مى‏تواند همين‏گونه باشد.

به محمد بن على عليه‏السلام گفته شد: مرگ چيست؟ فرمود: «مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى‏آيد با اين تفاوت كه مدت مرگ طولانى‏تر است و تا قيامت بيدار نمى‏شود. بعضى انسان‏ها درحال خواب انواع خواب‏هاى شيرين و فرح‏انگيز مى‏بينند كه مقدار لذت‏هاى آنها قابل توصيف نيست. بعضى ديگر امور وحشتناكى را مشاهده مى‏كنند كه درد و رنج آنها قابل اندازه نيست. پس حال لذت در خواب و ترس در آن چگونه است؟ مرگ نيز همين گونه است خود را براى آن آماده سازيد.» (84)

در اين حديث، برزخ به خواب تشبيه شده است. البته با اين تفاوت بسيار مهم كه برزخ خواب نيست بلكه نسبت به دنيا بيدارى و هوشيارى است. مشاهدات در عالم برزخ امور واقعى هستند و به همين جهت احساس لذت و رنج‏هاى آنها نيز بسيار عميق‏تر و روشن‏تر خواهد بود. چون در عالم برزخ ارتباط روح با بدن مادى خود قطع شده قوه ذاكره و خيال او قوى‏تر مى‏شود. توجه او به درون نفس افزايش مى‏يابد صفات خوب و بد، كردار نيك و زشت خود را در باطن ذات بالعيان مشاهده مى‏كند.

نعمت‏ها و عذاب‏هاى برزخى

مولى محسن فيض كاشانى از بعضى علما نقل كرده است:

هر كس در دنيا به باطن ذات خود توجه كند آن را پر از انواع اشياء آزار دهنده و درنده خواهد ديد ازقبيل شهوت، غضب، مكر، حسد، كينه، تكبر، و عجب (خودبينى) مى‏يابد.

همين صفات پيوسته او را مى‏درند و نيش مى‏زنند. جز اين كه اكثر مردم از مشاهده باطن ذات محروم مى‏باشند، چون به امور دنيوى و آن‏چه از راه حواس بر آنها وارد مى‏شود اشتغال دارند. ولى هنگامى كه پرده غفلت از چشم باطن انسان برداشته و در قبر نهاده شد همه آنها را با لعيان مشاهده خواهد كرد. در حالى كه به صورت‏ها و اشكال مناسب خود تجسم يافته‏اند. در چنين حالى مشاهده مى‏كند كه عقرب‏ها و مارها اطرافش را احاطه كرده‏اند و به او نيش مى‏زنند. در صورتى كه اينها همان ملكات و صفات زشتى هستند كه در دنيا در باطن ذاتش بودند و در برزخ به صورت‏هاى اصلى خود آشكار گشته‏اند، زيرا امر باطنى صورتى مناسب خود دارد. و همين است عذاب قبرانسان شقى و گنه كار. براى يك انسان با ايمان و سعادت‏مند خلاف آن به وجود خواهد آمد. (85)

فيض كاشانى در جاى ديگر نوشته است:

لذت‏ها و عذاب‏هايى كه به قبر نسبت داده شده امور موهومى كه وجود خارجى ندارند نيستند هر كس چنين عقيده‏اى داشته باشد گمراه است، بلكه امور قبرى از جهت وجود، قوى‏تر از امور محسوس دنيوى هستند، زيرا صورت‏هاى دنيوى در مواد جسمانى وجود دارند كه پست‏ترين موضوعات است برخلاف صورت موجودات قبرى كه به نفس انسان قيام دارند، و بين اين دو موضوع از جهت شرافت و پستى نسبتى وجود ندارد و قابل مقايسه نيستند پس بين دو صورت نيز از جهت قوت وضعف نسبتى وجود ندارد. علاوه بر اين كه هر دو از مدركات نفس هستند يكى از آنها به وسيله آلات و قواى بدنى درك مى‏شود و ديگرى به وسيله خود نفس و به همين جهت مى‏توان گفت: دنيا و آخرت دو حال از احوال نفس مى‏باشند و اين كه نشأه آخرت عبارت است از خروج نفس از كدورت‏ها و غبارهاى هيئت بدنى. (86)

داستانى از علامه طباطبائى

مى‏فرمود: شيخ عارفى به نام «شيخ عبود» در يكى از حجره‏هاى صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه‏السلام در گوشه‏اى زندگى مى‏كرد و به حال خود مشغول بود. كمتر معاشرت داشت و همواره در حال عبادت و تفكر بود. گاهى به قبرستان وادى السلام مى‏رفت و ساعت‏ها در آن‏جا به تفكر مى‏پرداخت هرگاه جنازه‏اى را براى دفن مى‏آوردند نزد قبر حضور مى‏يافت و در آن خيره مى‏شد. يك روز كه از قبرستان بر مى‏گشت يك نفر به او گفت: شيخ عبود در وادى‏السلام چه خبر؟ جواب داد: هر چه در قبرها كنج‏كاوى كردم مار و عقربى نديدم از يكى از قبرها پرسيدم: مى‏گويند شما مار و عقرب و حيوانات موذى داريد ولى من چيزى نديدم؟ قبر به من جواب داد: مار و عقرب نداريم بلكه انسان‏ها هستند كه از دنيا به همراه خود مار و عقرب مى‏آورند.

سخنى از امام خمينى

امام مى‏نويسد:

انسان در عوالم ديگر از عذاب و عقاب، جز آن‏چه خود در اين عالم تهيه كرده نخواهد ديد، و هر چه در اين عالم از اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقايد صحيحه داشته، در آن عالم صورت آن را بالعيان ببيند، با كرامت‏هاى ديگرى كه حق به تفضل خويش به او عنايت فرمايد.

از براى هر يك از اعمال چه اعمال خيريه و چه اعمال شريه فاسده در نشأه ملكوت و عالم غيب يك صورت ملكوتيه غيبيه است. (87)

نشانه‏هاى قيـامت

قيامت در لغت به معناى بر پاشدن ناگهانى است. و در اصطلاح قرآن حادثه بسيار مهمى است كه درپايان دنيا به وقوع خواهد پيوست. همه پيامبران آسمانى به ويژه پيامبر گرامى اسلام از وقوع چنين حادثه‏اى خبر داده‏اند. قرآن مجيد با تعبيرهاى مختلف از آن ياد كرده است. مانند: يوم الدين (روز جزا) يوم الآخر (روز آخر) يوم لا بيع فيه و لا خله (روزى كه معامله و دوستى در آن نيست) يوم يحشرهم جميعا (روزى كه همه انسان‏ها محشور مى‏شوند) يوم يبعثون (روزى كه انسان‏ها برانگيخته مى‏شوند) يوم الفصل (روز جدايى نيكوكاران از بدكاران) يوم القيامة (روز بر پاشدن ناگهانى). قرآن كريم آمدن چنين روزى را قطعى مى‏شمارد و مى‏فرمايد: يوم لا ريب فيه. ولى به تاريخ دقيق آن اشاره‏اى ندارد و آن را پديده‏اى ناگهانى معرفى مى‏كند. تنها چيزى كه در اين باره مى‏توان گفت: اين كه قيامت پس از پايان يافتن دوران برزخ به طور ناگهانى برپا خواهد شد. ولى چنان كه قبلا گفته شد عالم برزخ در طول عالم دنيا واقع شده و زمان و مكانى ندارد. چون زمان و مكان از آثار پديده‏هاى دنيوى است و از همين روى برزخيان درك درستى از گذشت زمان ندارند.

قرآن مى‏گويد: «روزى كه آنان را در محشر گرد آورند چنان پندارند كه تنها ساعتى از روز درنگ كرده‏اند.» (88) و مى‏فرمايد: «روزى كه قيامت برپا شود مجرمان سوگند ياد مى‏كنند كه (در برزخ) جز ساعتى درنگ نكرده‏اند.» (89)

در قرآن، تاريخ دقيق قيامت تعيين نشده ولى به نشانه‏هايى از آن اشاره شده است.

نفخ در صور

يكى از نشانه‏هاى قيامت، نفخ در صور است. از قرآن استفاده مى‏شود كه در پايان دنيا و قبل از برپاشدن قيامت دو مرتبه در صور دميده مى‏شود و اين حادثه مهم از نشانه‏هاى نزديك شدن قيامت است.

قرآن مى‏گويد: «در صور دميده مى‏شود پس هر آن كس كه در آسمان‏ها و زمين‏است (از شدت وحشت و ترس) بى‏هوش مى‏شوند، جز كسانى را كه خدا بخواهد. پس دو باره در صور دميده مى‏شود آن‏گاه همه برپاخيزند و براى آينده خود نگران خواهند شد.» (90)

(صعق) در لغت به معناى بى‏هوش شدن است كه از شنيدن يك صداى هولناك آسمانى به وجود مى‏آيد و گاهى مرگ شنونده را به همراه دارد، چنان كه مفسران آيه مذكور را همين‏گونه تفسير كرده‏اند.

از آيه استفاده مى‏شود كه قبل از قيامت دو مرتبه در صور دميده مى‏شود در مرتبه اول همه انسان‏هاى موجود در زمين مى‏ميرند (و وارد عالم برزخ مى‏شوند) و در مرتبه دوم همه مردگان (كه در برزخ زندگى مى‏كنند) براى قيامت زنده مى‏شوند و برپا مى‏خيزند.

در آيه ديگر چنين آمده: «روزى كه در صور دميده شود همه كسانى كه در آسمان‏ها و زمين هستند جز كسانى كه خدا بخواهد به هراس و وحشت افتند و با فروتنى نزد او آيند.» (91)

در آيه ديگر مى‏گويد: «در صور دميده مى‏شود پس همه را يك جا گرد مى‏آوريم.» (92)

با توجه به آيات مذكور و آياتى ديگر دميدن در صور امرى است قطعى و از نشانه‏هاى قيامت مى‏باشد.

اكنون بايد ديد صور چيست و دميدن در آن چگونه است؟ صور در لغت به معناى وسيله‏اى است كه براى اعلام آمادگى و احضار سپاه از آن استفاده مى‏شده مانند شيپور. در زمان‏هاى سابق اين ابزار ازشاخ حيوانات تهيه مى‏شده، ولى به تدريج تغييراتى در آن به وجود آمده است. نفخ در صور نيز به معناى دميدن در آن و ايجاد صداى شديد مى‏باشد. آيا صور مذكور در آيه به همين معناست و دميدن در آن عبارت است از فوت كردن؟ يا معناى ديگرى دارد؟

با اندكى دقت روشن مى‏شود كه نه صور به معناى همان ابزارمخصوص است نه دميدن به معناى فوت كردن، چون خدا جسم نيست تا در مرگ زنده‏ها و زنده كردن مردگان از يك وسيله جسمانى استفاده كند. كارهاى خدا همانند كارهاى بشر نيست تا نياز به ابزار مادى داشته باشد.

خداى متعال در گرفتن روح زنده‏ها و در زنده كردن مردگان نيازى به دميدن در ابزار متعارف مادى ندارد، بلكه به وسيله فرشتگان مامور به مرگ (عزرائيل) و فرشتگان مامور به زنده كردن مردگان را زنده مى‏كند.

بنابراين چنان كه علامه طباطبائى در تفسير آيه فرموده: نفخ در صور كنايه است از احضار و دعوت بندگان براى حضور در قيامت. (93)

گروهى ديگر از مفسران نيز آيات را همين گونه تفسير كرده‏اند. در اين باره به حديثى از پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله استناد شده است. سليمان بن ارقم مى‏گويد: از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيده كه از آن حضرت از معناى صور سؤال شد در جواب فرمود: «قرنى (ابزارى) است از نور.» (94)

در اين حديث پيامبراكرم فرموده صور قرنى (ابزارى) از نور است بنابراين يك جسم مادى از قبيل شاخ يا يك ابزار فلزى نيست بلكه يك وسيله غير مادى است.

به هم خوردن اوضاع منظومه شمسى

يكى از نشانه‏هاى قيامت برهم خوردن و دگرگونى نظام منظومه شمسى است كه در آيات فراوان به آن تصريح شده است؛ به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مى‏شود.

قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه نور خورشيد در هم پيچيده شود و ستارگان تيره شوند و آن‏گاه كه كوه‏ها به حركت در آيند.» (95)

ـ «هنگامى كه آسمان شكافته شود و هنگامى كه ستارگان پراكنده گردند و آن‏گاه كه درياها شكافته وروان شوند.» (96)

ـ «هنگامى كه ستاره‏ها تار و بى‏نور شوند و آسمان بشكافد و آن‏گاه كه كوه‏ها از جا كنده شوند.» (97)

ـ «روزى كه آسمان به جنب و جوش افتد و كوه‏ها به حركت در آيند.» (98)

ـ «هنگامى كه قيامت بر پا شود كه در آمدنش هيچ دروغى نيست گروهى را خوار كنند و گروهى را برافرازند آن‏گاه كه زمين به سختى بلرزد و كوه‏ها متلاشى و همانند غبار پراكنده شوند.» (99)

ـ «روزى كه آسمان را چون طومارى نوشته در هم نورديم.» (100)

ـ «هنگامى كه آسمان شكافته شود و به فرمان پروردگارش گوش دهد و حق باشد كه چنين كند و چون زمين كشيده شود و آن‏چه در درون دارد برون افكند و تهى گردد و به فرمان پروردگارش گوش دهد و بايد چنين كند.» (101)

ـ «مى‏پرسد روز قيامت چه هنگام است آن گاه كه چشم‏ها خيره شود و ماه تيره گردد و خورشيد و ماه به هم پيوندند و در يك جا گرد آيند.» (102)

ـ «تو را از كوه‏ها مى‏پرسند بگو پروردگارم همه را پراكنده مى‏سازد و آنها را به زمينى هموار تبديل مى‏كند كه در آن هيچ كجى و پستى و بلندى نمى‏بينى.» (103)

ـ «روزى كه زمين به زمينى ديگر تبديل شود و آسمان‏ها به آسمانى ديگر و همه در پيشگاه خداى واحد قهار آشكار گردند.» (104)

ـ «آرى و چون زمين شكسته و متلاشى شود.» (105)

ـ «آن گاه كه زمين سخت به لرزه در آيد و آن‏چه را در درون دارد بيرون افكند.» (106)

از اين قبيل آيات استفاده مى‏شود كه به هنگام قيامت حوادث بسيار مهمى در جهان مادى رخ مى‏دهد و آن را دگرگون مى‏سازد. آسمان شكافته و در هم پيچيده مى‏شود. خورشيد نور و حرارت خود را از دست مى‏دهد و تاريك مى‏گردد ماه نيز تاريك مى‏شود. ستارگان تيره و تار و در فضا پراكنده مى‏گردند. كوه‏ها به لرزه در مى‏آيند، از جا كنده شده ريز ريز و همانند غبار پراكنده مى‏شوند. درزمين زلزله بسيار سختى رخ مى‏دهد و آن‏چه در درون دارد خارج مى‏سازد. زمين به طور كلى متلاشى شده به زمين ديگرى تبديل مى‏گردد.