سفر به عالم برزخ

على رضا اسداللهى فرد

- ۲ -


داخل قبر
- نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرم برداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر كفن را باز كردند و مرا به سوى قبله به زمين گذاشتند اينجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى يافتم و فهميدم ما از خاكيم و بدن ما به خاك تبديل خواهد شد غرور و تكبر كه معمولا از روى نادانى ما در دنيا سر مى زند و خيال مى كنيم همه كاره هستيم و انسانهاى ديگر را به حساب نمى آورديم ، انگار بقيه آدم نيستند و تنها ما آدميم و بس ! اگر كسى به ما سلام مى كرد، غرور و عجب ما را گم مى كرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مى پنداشتيم اين ما هستيم كه به اين كار زيبنده هستيم و بس و خود را از ديگران يك سر و گردن بالاتر مى ديديم ولى همه و همه بازى بود كه سودى به حالمان نداشت .(35)
و همه آن مقامها و پستها سرابى بيش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر اين بود كه حقى را به حق دار برسانيم يا از ظلمى جلوگيرى كنيم ، خوب بود.(36)
- آرى همه چيز تمام شد و بايد به قائم مقامها تبريك گفت و يادآور شد اين تو و اين رياستت اما بزودى تو هم اين مقام را بايد به ديگران بسپارى و اين سنت الهى است اگر غير از اين بود هيچ كسى مقام خود به ديگرى واگذار نمى كرد.
- و آنگاه يكى از مامورين گورستان با صداى بلند گفت : آقا را بگوييد بيايد و تلقين بگوييد.
تلقين (37) به ميت
در حالى كه يك پتو در روى قبرم نگه داشته بودند، شخصى كه بايد به من تلقين مى داد شروع كرد به خواندن اين كلمات كه اگر دو ملك مامور خداوند آمدند پيش تو و از تو در مورد خدايت پرسيدند در جواب آنها بگو(38) الله و...
- من احساس مى كردم گرچه كلمات به عربى خوانده مى شد ولى مى فهميدم و با او تكرار مى كردم همه آن سوالهاى كه نكير و منكر بايد از من بپرسند از خدا و پيامبر و امامان و از حساب و كتاب و قيام و قيامت يكى برايم تلقين مى كرد و من هم با او تكرار مى كردم .
- در خاتمه دعايى كرد و سنگ لحد را يكى ، يكى روى قبر من گذاشتند و من تاريكى قبر را بيشتر و بيشتر احساس كردم تا جايى كه ديگر تاريكى مطلق و ظلمات ، قبرم را فرا گرفت و من از وحشت تاريكى داد مى زدم : كمك ! مرا رها نكنيد كجا! بدون من كجا مى رويد؟
مگر من به شما چه ظلمى كردم كه مرا تنها مى گذاريد؟
- اما افسوس و صد افسوس ، اينها رفقاى با وفا نخواهند بود، من تازه پى بردم كه بايد كار اساسى مى كردم و عمل صالح بيشترى انجام مى دادم .
- اما شايد من هم كارى را كه بستگان و فاميل كردند، مى كردم چرا كه تا انسان به مصيبتى مبتلا نشود درك مصيبت نمى كند.
روح در قبر به جسم وارد مى شود
همين كه قبر را پوشاندند و تاريكى قبر را گرفت ، روحم را در جسمم يافتم و خودم را در تاريكى وحشتناك كه هيچ روزانه اى از نور در آن ديده نمى شد و از سوى ديگر هواى آن به خاطر بسته بودن محيط خفه گشته بود، يافتم و من براى نجات از آن حالت سعى و تلاش فراوان كردم تا از آن ظلمت بيرون آيم تا خواستم از دستانم كمك بگيريم ديدم ، بسته است و من براى نجات خودم ، هر كارى كه مى توانستم مى كردم .
- بى محابا بلند شدم ، به طورى كه سرم محكم به سنگ لحد كوبيده شد. اينجا بود كه به خود آمده و گفتم آرى ديگر فرصتها از دست رفته و اين منم كه مرده ام ، اى كاش مى شد به دنيا برمى گشتم و گذشته ها را جبران مى كردم .(39)
اما ديگر دير شده بود و امكان برگشت از اينجا براى كسى نيست .
- در حالى كه تاريكى محض ، قبر را فرا گرفته بود. دو نفر را به صورت هولناكى ديدم كه قبر با حضور آنها به لرزه در آمد، وحشت سر تا پاى مرا گرفته بود با صداى گرفته و نحيف و با لكنت زبان كامل گفتم :
ش ش ش ما ك ك ك كى هستيد؟
- جوابى نشنيدم و باز تكرار كردم ولى احساس مى كردم بى نتيجه است .
آنها امر به سكوت كردند و از من پرسيدند: خداى تو كيست ؟
چه بگويم عمرى سر به سجده گذاشته ، به وحدانيت خداوند متعال اقرار نموده ، افتخارم اين بود كه او معبود من است و من بنده او، (مگر مى شود كه خدايى كه خودش مرا تربيت كرده ، خدايى كه خودش را به من شناسانده اينجا مرا رها كند، هيهات ! هيهات !).(40)
اينجا بود كه كم ، كم داشت ، زبانم باز مى شد و خداوند بزرگ مثل هميشه دست مرا گرفت و با ياد خداى كريم اين بزرگترين روزانه اى كه از سوى نور به قبر تاريك من تلالو مى كرد زبانم را به توحيد باز نمود و با كمك و استعانت پروردگارم به اولين سوال آن دو ((ملك )) پاسخ دادم :
خداى من خداى يگانه است كه شريك ندارد.(41)
آنگاه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و سپس از ائمه اطهار (عليه السلام ) پرسيدند، وقتى از امامانم پرسيد، من در جواب گفتم : ما امامان را از جان خود بيشتر دوست مى داشتيم و آنها را مفترض الطاعه مى دانستيم و در راه آنها از همه چيز گذشتيم و حتى جانمان را در راهشان فدا كرديم .
ملك گفت : حرف زيادى نزن ، ديگر بس است ، شما مگر نبوديد كه ائمه (عليهم السلام ) را تنها گذاشتيد؟
گفتم : نه ! نه ! هرگز ما ائمه و پيشوايانمان را تنها نگذاشتيم و شاهد دارم .
ملك : كو شاهد تو؟
گفتم : خدا بهترين گواه من است و او مى داند كه ائمه (عليهم السلام ) را تنها نگذاشتيم و من براى اينكه مدعاى خود را ثابت كنم همين قدر عرض ‍ كنم ، با اينكه ما نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديده بوديم و نه حدى از ائمه (عليهم السلام ) را با اين حال ، ما با پيروى از فرزند پاك آن بزرگوار كه او را نائب امام زمانمان مى شناختم ، ايمانمان را نسبت به ائمه اثبات كرديم و بعد او از ولى فقيه زمان و خلف صالح او اطاعت كرديم و تا زنده بوديم دست از اطاعتشان بر نداشتيم .
ملك گفت : آرى راست گفتى .
وقتى كه از مصاحبه آن دو ملك سرافراز و با موقعيت بيرون آمدم ، اين دو ملك به صورت زيبايى در آمدند.
- اسم آنها را پرسيدم گفتند: ما بشير و مبشر هستيم خوب نگاه كن و بگو در پايين پايت چه مى بينى ؟
به ديواره پايين پايم نگاه كردم دريايى از آتش و عذاب زبانه مى زد، ترس ‍ دوباره بر تمام وجودم غلبه كرد.
و آن دو بزرگوار فرمودند: نترس آنجا جايگاه تو نيست . در صورتى كه از خدا دور مى شدى و توفيق توبه پيدا نمى كردى شايد جايگاه تو بود.
- حال كه توبه ات را خداوند پذيرفته ديگر هراسى نداشته باش .
- آنگاه گفتند: حالا به ديواره بالاى سرت نگاه كن . و من وقتى به بالاى سرم - نگاه كردم ديدم نور است و باغ با صفا، با نعمتهاى فراوان ، آنگاه درب سمت زير پا را به رويم بستند و آن دريچه بالاى سرم را به قبرم باز كردند و اينجا ديگر قبر نبود بهشتى به وسعت زمين و آسمان و اينجا بود كه خنده بر لبانم نقش بست .
- آن دو ملك عزيز به من گفتند: بخواب مثل خواب عروس .(42)
بعد از مدتى استراحت در حالى كه ديگر قبرم مثل قبل ، زيربنايش ، نيم در يك و هفتاد سانت نبود و آن ظلمات و تاريكى قبلى را از بين رفته بود و من خود را در نور و در باغى از نعمتهاى الهى يافتم در اين حال و هوا جوانى را كه به نظرم آشنا مى آمد ديدم و از او اسمش را پرسيدم :
گفت : من همان هدايت هستم ، همان شخصم كه تو را به اين سفر دعوت كردم حال مى خواهم در اين عالم عواقب اشخاصى را كه به خاطر عملشان در دنيا، اينجا مى بينند و طعم خوشيها و عذابها را كه تا قيامت مى بينند به تو نشان مى دهم ، قبل از هر چيز به تو فرصت مى دهم به خانه ات سرى بزن و از اهل و عيال خبرى بگير و نظاره كن و ببين نسبت به تو چه احساسى دارند.(43)
گفتم : فعلا با اجازه .
ديدار از خانواده بعد از مرگ
- آنگاه برايم مرخصى دادند تا به ديدار از خانواده در دنيا بروم و به خانه ام برگشتم .
- با اينكه همه آنها را مى ديدم اما آنها مرا نمى ديدند و همسرم را از همه نسبت به من نزديك تر بود مشغول گريه و زارى بود و به بدبختيش و اينكه چه خواهد شد و چطور امرار معاش خواهد كرد و چطور بچه هايش را بزرگ خواهد كرد، فكر مى كرد، طبيعى است كه به فكر من نه افتد و نگويد كه شوهر بى چاره ام در آن دنيا چه مى كشد؟
طبيعى است كه به فكر من نيافتد و بگويد كه او يك عمر جان كند، و براى ما نان و آب آورد، هيچ نپرسيد، آقا اين نان و آبى كه به ما مى آورى چطور به دست مى آورديد؟
- حلال بود يا حرام ؟
- حال ، شوهر بيچاره ! بايد كتك آن زحمات را كه كشيده بخورد. بايد جواب پس بدهد كه از كجا آوردى و در كجا خرج كردى .(44)
- فرزندانم به يتيمى شان مى ناليدند و به مال و منالى كه به آنها رسيده بود فكر مى كردند تا چهلم نشده ارث پدر را تقسيم كنند.
و خلاصه از اهل و عيال غير از غصه و ناراحتى خير و احسانى كه قابل توجه باشد نديده ام و يادم آمد من كه خودم دل نسوخته ام از ديگران چه انتظارى بايد داشته باشم .
- پناه بر خدا اگر يه ذره عمل را هم نداشتيم چه مى شد؟ به احسانهايى توام با ريا و به صلوات و سلامهاى زوركى چيزى كه بتوان نجات پيدا كرد نمى شود دل بست .
اينجا بود كه ياد روايتى افتادم كه مى فرمود: اگر احسان ناچيزى را خود در حال حياتتان بدهيد بهتر از اين احسانهايى است كه ورثه بدهند ولو اين احسانشان خيلى با ارزش باشد.(45)
- البته نمى گويم اين احسانها تاثير ندارد كسى از دار دنيا رفته به يك لقمه احسان از سوى كسى كه با نيت خالص به يك گربه مى دهد، محتاج تر مى شود. اما خواستم بگويم با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى شود بايد كار را بنيادى مى كرديم كه نكرديم .
حال هر چه هم من به اين مرده هاى به ظاهر زنده بگويم : آخر مرگى هست ! حسابى و كتابى ! كيست كه گوش بدهد.
- دنيا كه بودم بزرگان به ما مى گفتند: امروز كه زنده ايد روز عمل است ، حساب نيست و فردا روز حساب است ، عمل نيست ،(46) ما كه يك خورده گوشمان به اين حرفها بود و چيزى دستگيرمان شد اين حال روز ماست ، واى به حال كسانى كه پنبه در گوش طپيدند و چيزهايى را هم كه مى شنيدند به حساب نشنيدن گذاشتند تا چند صباحى از اين دار فانى لذت ببرند.
آى خوشا به حال آنها كه عاقل بودند و فهميدند براى چه خداوند خلقت نموده و هميشه زمزمه مى كردند:

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم  
  كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
ز كجا آمده ام آمدنم بحر چه بود  
  به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك  
  چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم
فرصت ديگر تمام شده بود و مى بايست به عالم برزخ برمى گشتم و با رفيقم به سفرم ادامه مى دادم و در يك چشم به هم زدن خود را در خانه ابدى يافتم و ديدم ميوه هاى رنگارنگ و خوش بو مهياست و رفيقم كنار سفره نشسته و منتظرم هست .
سلام عرض كردم و گفتم : دوست عزيز چقدر دلم گرفته بود از اينكه شما را دوباره زيارت كردم خيلى خوشحالم ، از اينكه به خانه ام رفتم و اهل و عيال را با حالت غمگين ديدم خيلى ناراحت شدم .
گفت : اين رسم و رسوم هميشه بوده و هست و تو يادت نمى آيد وقتى پدرت از دنيا رفت چه كرديد.
گفتم : بله يادم مى آيد و آن وقت ابتداى جوانيم بود و خيلى ناراحت بودم و راستش در فراقش خيلى گريه كردم ولى آنقدر كه به يتيمى ام گريه مى كردم به بيچارگى پدرم فكر نكردم .
- اما خدا گواه است من بعدها هر زمان كه بالاى سر قبر پدرم مى رفتم از احوال آخرتش مى پرسيدم ، و از خدا مى خواستم اگر تا به آن زمان پدرم را نبخشيده ، ببخشايد.
- من با خدايم عهد كرده بودم ، تمام كارهاى نيكى كه از من سر مى زد پدرم شريك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد پدرم شريك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد او را مواخذه نفرمايد.(47)
اشك در چشمم حلقه زده بود و دوستم احساس كرد اينجا بهترين موقع ديدار با والدين است ، رو كرد به من و گفت :
ناراحت مباش به ديدن پدرت نيز خواهيم رفت و تو از خودش جوياى حالش خواهى شد.
با خوشحالى به او گفتم :
تو از پدرم خبر دارى ؟
گفت : بله دارم و آنها منتظرت هستند.
چند سوال از رفيق
خوشحالى سرا پاى مرا گرفته بود و حقيقتا مسرور بودم و از رفيقم چند سوال پرسيدم .
به او گفتم : رفيق آيا انسان كه از دار دنيا رخت مى بندد و مثل من در اين خانه ماوى مى گزيند به اعمالش چيزى اضافه مى شود؟
گفت : بله البته كه اضافه مى شود، مگر از امام صادق (عليه السلام ) نشنيده بودى كه مى فرمود: خصلتهايى وجود دارد كه انسان بعد از مرگ نيز از آنها بهره مند مى شود مثل فرزند صالح كه به پدرش استغفار كند و كتابى كه از اثر او باشد، بخوانند و ابزارى از قبيل كلنگ كه چاه بكنند و نهالى كه بكارند و قناتى كه جارى كنند و هر كار نيكوى كه او با نيش باشد كه بعد از او به كار گرفته شود.(48)، و از اين قبيل كارها مثل عمارت مسجد به خاطر خدا، يا وقف مدرسه ، يا بيمارستان و... همانطور كه عرض كردم اگر اين كارها را انسان را نيت خالص انجام دهد صد البته تا آن بناها باقى است و استفاده مى شود ثوابش عايد و واصل خواهد بود.
گفتم : اگر كسى به بنده خدايى چيزى ، مثلا قرآن ياد بدهد و يا هر علم مفيدى ، باز هم حساب خيراتش مفتوح خواهد بود؟
گفت : بله ، اگر كار خيرى باشد به حساب او افزوده مى شود و اگر كار شرى از خود باقى گذاشته باشد به گناهانش افزوده مى شود.
گفتم : راستش اين مطالب را در آن دنيا شنيده و يا خوانده بودم ولى مثل الان برايم جا نيافتاده بود و من به عيان مى بينم .
ديدار با كسان خود در عالم برزخ
و رفيقم فرمود: دوست عزيز اولين ديدار تو با پدرت خواهد بود و او منتظرت است .
من با خوشحالى گفتم : من آماده ام .
سالها بود كه پدرم را نديده بودم و اين ديدار برايم خيلى مهم و خوشحال كننده بود.
رفيقم مرا به جايى برد كه آنجا سر سبز و بسيار با صفا و قصرهاى مجلل داشت و زيبايى منظره هاى آن انسان را به وجد مى آورد آن چنان زيبا كه من در عمرم چنين باغى نه ديده بودم و نه وصف اش را شنيده بودم ، در آن باغ پدر بزرگوارم به همراه عده اى از اهل و فاميل به استقبالم آمده بودند.
- ابتدا پدرم را در آغوش گرفتم و اشك شوق از چشمانم سرازير شد از شدت خوشحالى نمى توانستم حرفى بزنم به زحمت به پدرم گفتم : پدر جان ، خيلى دلم برايت تنگ شده بود، در اين مدت كه نديدم ، سعى كردم كارهايى انجام دهم كه براى تو نفعى داشته باشد، وقتى خوب دست و صورتش را بوسيدم و قلبم آرام گرفت از حال و احوال او بعد از مرگ ، جويا شدم .
پدرم در پاسخ گفت : پسرم ، وقتى اجلم سر رسيد جناب عزرائيل براى قبض روح به سراغم آمد و جان مرا از ناحيه پا گرفت تا رسيد به حلقومم در اين اوضاع مى ديدم همه دور و برم ايستاده اند و اشك مى ريزند ولى تو نبودى .
عرض كردم : من شهر ديگرى بودم و بعدا خبر دادند و نتوانستم براى وداع و عرض ادب خدمت برسم و براى مجلس ترحيم خود را رساندم .
گفت : همان راهى كه شما پيموده ايد من آمدم تا لب گور همه چيز بر وفق مراد بود و من سختى نديدم اما تلخى دخول در قبر و فشار قبر و سوال نكير و منكر از همه سختر بود.(49)
عرض كردم : مگر فشار قبر داشتيد.
فرمود: بله وقتى مرا در قبر گذاشتند، و سنگهاى لحد را روى قبرم قرار دادند و خاك ريختند، قبر چنان فشارم داد كه تمام استخوانهاى بدنم خرد شد و به نظرم صداى مرا عالميان شنيدند.(50)
من از اين قضيه خيلى ناراحت شدم و پدرم حال مرا ديد و فرمود:
پسرم رحمت خدا شامل حالم شد و چون در دنيا سعى مى كردم حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام ، بدانم و از محرمات الهى اجتناب مى كردم لذا ائمه اطهار (عليهم السلام ) به فريادم رسيدند و در هنگام سوال نكير و منكر كه تمام وجودم از وحشت ديدار اين دو بزرگوار كه به صورت مهيبى وارد شده بودند مى لرزيد نجاتم دادند.
گفتم : آقا جانم : بعد چه شد.
فرمود: پسرم ! آقا امام رضا (عليه السلام ) به فريادم رسيد و از وقتى كه حضرت مرا سفارش داد به حمد الله ، خيلى خوبم و از آن زمان تا به حال در خوشى به سر مى بردم و چون در دنيا تا جايى كه از دستم مى آمد از گمراهى جوانان جلوگيرى مى كردم و آنها را با نماز و روزه و كارهاى خير آشنا مى نمودم از اين ناحيه افزوده مى شود.
- ديگر اينكه تو را كه علم ((آل محمد (عليه السلام ))) را مى خواندى برايم منظور داشتند.(51)
گفتم : ((اعلى الله مقامك )) و آنگاه رو كردم به پدر؛ عرض كردم ، پدر جان اگر چه ميل باطنيم ماندن در محضر شماست اما چون من بطور موقت به اينجا آمده ام لذا فرصت نيست بيش از اين بمانم ((ان شاء الله )) به زودى به خدمت خواهم رسيد، حال اگر اجازه بفرمائيد ما رفع زحمت مى كنيم .
پدر گفت : برو پسرم خداوند عاقبت بخيرت كند. من منتظرت خواهم ماند.
و از محضر پدرم بعد از پذيرايى (52) مفصلى كه از شراب و طعام و ميوه جات بهشتى ، از ما به عمل آوردند مرخص شديم .
بعد از خداحافظى به رفيقم گفتم : ((ان شاء الله )) كجا بايد برويم ؟
گفت : مگر سفر ما براى عبرت نيست ؟
گفتم : چرا هست .
گفت : دستت را بده به من كه به جاهايى ببرم كه اگر انسانها ذره اى از طعم عذاب آن را بچشند هرگز خلاف نكنند.
- در اين قسمت از سفر من شما را به ديدار زنان مسلمانى كه از امت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) هستند مى برم كه به علتهايى كه بعدا به آن پى مى برى تا قيامت در عذابند.
عرض كردم : فرموديد زنان مسلمان از امت خاتم الانبياء ((صلوات الله عليه ))!
رفيق : بله خوب فهميدى زنان مسلمانى كه در عذابند.
قسمت سوم : ديدار از اهل جهنم در عالم برزخ
احوال بعضى از بانوان مسلمان كه در برزخ عذاب مى شوند(53)
زمانى كه موهاى سرشان را به نامحرمان نشان مى دهند
آنگاه مرا به جايى برد كه آنجا زنانى را ديدم كه از موى سرشان آويزان كرده بودند در حالى كه مغز سرشان مى جوشيد.(54)
از هدايت پرسيدم :
دوست عزيز اين زنان مگر چه كردند كه اينطور از موهاى سرشان آويزانند و مغز سرشان مى جوشد؟
فرمود: اين عده از زنان كسانى هستند كه از نشان دادن موى سر خود به نامحرمان ابائى نداشتند.
- اينها با بيرون گذاشتن موى سر خود در حالى كه خداوند تبارك و تعالى به خاطر حفظ ارزش زن و منيت جامعه حجاب را واجب نمود(55) امر الهى را زير پا گذاشتند چرا كه خداوند متعال به زنان مسلمان مشخص ‍ فرمود كه چه كسانى به او نامحرم اند تا خودشان را از آنها بپوشانند و چه كسانى محرم هستند كه پوشاندن لازم نيست .(56)
عرض كردم : بعضى از زنان ندانسته اين كار را مى كنند و ناخودآگاه موهاى سرشان بيرون مى آيد و نامحرمان مى بينند، آيا نيز چنين خواهند شد؟
هدايت : هرگز! اما نبايد بى اهميت باشند. يعنى هميشه هشيار و متوجه باشند، كه مبادا نامحرم او را ببيند.
عرض كردم : عده اى از زنان از نامحرمان فاميل مثل پسر عمو و پسر دائى و... كه نامحرم هستند موهاى خود را نمى پوشانند و پيش آنها سر برهنه حاضر مى شوند آيا اينها نيز مثل اين زنها در عذاب خواهند بود؟
هدايت : همانطور كه قبلا گفتم ، خداوند محرم هاى زن را شمرده و غير از محارم هركس باشد، و حتى فاميل نزديك بايد خود را بپوشاند و فرمان خداوند تبارك و تعالى در ((سوره نور)) شامل همه نامحرمان مى شود و در همان سوره خداوند فرموده ((از همه بپوشانند مگر شوهرانشان و پدران و عموها و دائيها...(57)
البته بايد گفت ؛ اشخاصى كه اينجا در عذابند بدون توبه از دنيا رفته اند و به اين روز افتادند.
عرض كردم : با اين فرمايش اگر در دنيا از بانوانى كه چه عمدا و چه سهوا موهاى خود را بيرون گذاشتند، توبه كنند، خداوند از آنها گذشت مى كند؟
هدايت : البته خداوند تواب است يعنى خداوند توبه پذير و توبه كنندگان را دوست مى دارد؟(58)
زنانى كه شوهرشان را اذيت مى كنند
هدايت ، بعد از اينكه احوال زنان بى حجاب و بد حجاب را ديديم ، مرا به نقطه ديگرى برد كه آنجا زنانى را نشان داد كه از زبانهايشان آويزان كرده بودند و از آب حميم در گلوى آنان مى ريزند.(59)
هدايت گفتند: مى دانى اين زنها چه كردند؟
گفتم : نه
گفت : اين زنها، زنانى بد خلق و بد زبان بودند و با نيش زبانى كه داشتند، شوهرانشان را اذيت مى كردند و زخم زبانشان از نيش مار بدتر بود.
گفتم : بعضى از زنان چنان بدزبانند كه به خدا از شر زبانشان پناه مى بريم . اين دسته از زنان ، روزگار شوهرشان را سياه مى كنند و با اينكه شوهرشان مى توانست آنها را طلاق ، دهد از روى دل سوزى ، طلاق نداده و حال اينكه اينها خيال مى كردند شوهرشان مى ترسد و هر چه شوهرشان صبر مى كرد خجالت نكشيده بدتر اذيتشان مى كردند و در نتيجه ثواب صبر به مرد و عذاب اليم به اينها نازل مى شود.
گفت : بله چنين است . اما اين زنانها در دنيا نيز روى سعادت را نديدند و با اين زبان ، دنياى خود را نيز تلخ كردند.
عرض كردم : آن طور كه يادم هست در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده فرمود: ملعون است ، زنى كه شوهرش را آزار دهد و او را غمگين سازد.(60)
زنانى كه شوهرشان را تمكين نمى كنند
در جايى ديگر از جهنم ، زنانى را ديديم كه از پستانهايشان آويزان كرده بودند، گفتم :
چرا اينها را از پستانشان ، آويزان كردند؟
هدايت : اينها را كه مى بينى زنهايى بودند كه بدون توجه به خواسته هاى نفسانى شوهرانشان به تمايلات آنها بى اعتنا بودند و اين باعث به گناه افتادن شوهران مى شد و لذا هر وقت شوهرشان از آنها تمكين مى خواست به بهانه اى مانع بودند.(61)
زنانى كه بدون اجازه شوهرشان بيرون مى روند
در يكى ديگر از منازل جهنم ، زنانى را ديديم كه از پاهايشان آويزان كرده بودند.(62 )
(من خيلى از اين ملاقاتها ناراحت بودم ، چنان ناراحت بودم كه خود هدايت برايم ) گفت :
چرا ناراحتى ؟
گفتم از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان ، راستش اين عذابها را وقتى مى بينم قلبم مى گيرد!
- از طرفى حق است و از طرفى بالاخره از امت پيامبر هستند.
هدايت گفت : اگر خداوند تبارك و تعالى حجت را براى مردم تمام نمى كرد جاى شكوه بود اما مگر خود اينها بارها نشنيدند كه خداوند فرموده :
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين .(63)
گفتم : بفرماييد، چرا اين دسته از زنان را از پاهايشان آويزان كرده اند؟
هدايت : اين زنها بدون اجازه شوهرشان به كوچه ، بازار، خانه اهل و فاميل و غيره رفته اند در حالى كه شوهرانشان راضى نبوده .
و اين قبيل زنان كسانى هستند كه خدا رسول و جبراييل و ميكاييل به آنها لعنت مى فرستند.(64)
زنانى كه آرايش مى كنند و خود را به نامحرمان نشان مى دهند
هدايت دست مرا گرفت و گفت : بيا كه سفر ما خيلى طول خواهد كشيد در ادامه مى خواهم باز هم از برخى از زنان ، كه در دنيا خود را زينت مى دادند و به صورت آرايش كرده بين مردم مى رفتند نشان دهم و از احوال آنها آگاه شوى .
- بعد هدايت مرا همراه خود به يك محل هولناكى برد كه در آنجا زنانى را ديديم كه گوشت بدنشان را خود مى خوردند و آتش از زير پاهايشان زبانه مى كشيد.(65)
گفتم : هدايت ، اينها چه كردند كه گوشت بدن خودشان را مى خورند و در آتش عذاب مى كشند؟
گفت : اينها زنانى هستند كه آرايش مى كردند و بيرون از خانه به غير از شوهرانشان ، آنها را مى ديدند.
- اين زنها خود را با آرايش ، زيبا جلوه مى دادند تا نامحرمان ببينند و به گناه بيافتند.
- اينها كسانى هستند كه بسيارى از خانواده را متلاشى كرده اند.
- اگر اينها خود را بزك نمى كردند و با حالت شيطانى بيرون نمى آمدند، مردان بسيارى كه دل به زندگى خانوادگى بسته بودند و به زن و فرزندان خود عشق مى ورزيدند از همسران خود دلسرد نمى شدند و به طلاق منجر نمى شد.
- اينها باعث نابودى بنيان خانواده شدند.
عرض كردم : دوست عزيز بيشتر توضيح بده چطور اينها نظام خانواده را متلاشى كردند.
هدايت : زنانى كه براى بيرون رفتن از خانه در جلوى آينه مى ايستند و با وسايل آرايش سر و صورتشان را تزيين مى كنند در حقيقت ، ظاهرى كه واقعى نيست واقعى جلوه گر مى شود و اين پرده اى است باطل كه روى حقيقت مى كشند و بيننده به خيال اينكه اينها زيبايند فريب مى خورد و به گناه مى افتند.
در اثناى صحبت هدايت ، كلامش را قطع كردم و گفتم .
مى بخشيد زنان نبايد آرايش كنند؟
- آيا در همه حال زينت دان زن ممنوع است ؟
هدايت : نگفتم آرايش زن بد است .
- طبق شرع مقدس اسلام كه دورى از نامحرم را براى زن و مرد مصونيت مى داند و زينت زن را براى نامحرمان حرام مى داند عرض كردم و در غير اين صورت زينت زن براى شوهرانشان و يا در محيط خانه خود عبادت محسوب مى شود. (البته تنها در محيط زناشوى ).
گفتم : (با عرض معذرت ) آيا مردها كه به اين زنان نگاه مى كنند، گناه نمى كنند؟
هدايت : چرا، مردها نيز نبايد نگاه كنند و در حديثى ، از امام صادق (عليه السلام ) داريم ، نگاه كردن تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است كه در قلب او مى نشيند.(66) يعنى همانطور كه تير قلب را مى شكافد، نگاه به نامحرم نيز روح را مريض و زخمى مى كند.
در اين رابطه بعدا احوال مردانى كه هوس ران بودند، خواهى ديد.
باز هم از هدايت ، پرسيدم :
رفيق ! برخى از اين زنها آرايش مى كنند نه به خاطر اينكه نامحرمان به آنها نگاه كنند. بلكه صرفا به خاطر اينكه خجالت مى كشند با چهره خودشان كه خدا عطا نموده بيرون روند و به خود فكر مى كنند، ممكن است مردم به ديده حقارت به آنها نگاه كنند و اينها براى نشان دادن خود براى زنهاى هم طراز، آرايش مى كنند و غرضى هم از اين آرايش كردن ندارند.
هدايت : البته مهم پوشاندن از نامحرمان است ، در هر صورت به هر نحوى اگر نامحرم او را ببيند او معصيت كرده و جايگاهش همين جا است كه مى بينى .
زنانى كه به احكام شرع ، اهميت نمى دهند
از آن منزل به منزل ديگرى از منازل جهنم رفتيم و زنانى را ديديم در حالى كه پاهايشان را به دستانشان بسته بودند، مارها و عقربها به آنها هجوم آورده و آنها را نيش مى زدند.(67)
- اين صحنه ها خيلى دردناك و تكان دهنده بود اما جزاى همان چيزى بود كه خودشان براى خود خلق كرده بودند و شايد هم هيچ فكر نمى كردند ممكن است روزى با اين صحنه ها روبرو شوند ولى واقعيتى است كه بايد قبول و اين عذاب همان سستى ايمان است كه بايد تحمل كنند و راه خلاصى جز عنايت خدا نيست .
هدايت : اين زنها مى دانى چه كردند؟
گفتم : نه .
هدايت : بگذار كاملا رفتار اين زنها را در دنيا شرح دهم تا بدانى مستحق عذابند.
- اينها زنانى بودند بى قيد يعنى به تكاليف شرعى اهميت نمى دادند.
- وضوء مى گرفتند تا نماز بخوانند اما وضويى بى طهارت مى گرفتند، و به نماز اهميت نمى دادند و آن را سبك مى شمردند، گاهى مى خواندند و گاهى نمى خواندند، خلاصه اينكه به چيزى كه اهميت نمى دادند فرامين خداوند تبارك و تعالى بود.
- لباسشان را تطهير نمى كردند.
- غسل واجبى كه به عهده شان بود بجا نمى آوردند (مثل غسل جنابت ، غسل حيض ...).
- زنانى كثيف و غير نظيف بودند.
عرض كردم : نظيف براى مومن مهم است و از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) روايت شده كه حضرت فرمودند: ((نظافت از ايمان است و ايمان با صاحبش در بهشت خواهد بود.(68) و پر واضح است اين رفتار از اين قبيل زنان نشانه بى ايمانى آنهاست انسان بى ايمان جز اين جايگاهش ‍ نيست و علاوه بر اينكه به نماز كه ستون دين است اهميت ندادند با اينكه خداوند در قرآن فرموده : ((واى بر نمازگزاران ، آنها كه نمازهايشان را سبك مى شمارند.(69)
- آنها سخن خدا را شنيدند و نشنيده گرفتند.
- امروز و فردا كردند و با اين كه ((در توبه )) به رويشان باز بود، توبه نكردند و جز اين جزاى عملشان نيست .
زنان زناكار و فرزندان حرام
من و ((هدايت )) براى ديدن احوال عده ديگرى از زنان مسلمان ، كه در جهنم به سر مى بردند رفتيم و در آنجا زنانى را ديديم كه كر و لال و كور بودند و در جايگاهى از آتش قرار گرفته بودند، مثل كسى را كه در گودال پر از آتش بياندازند در حالى كه مغزشان از بينى بيرون مى زد و بدنشان از جزام و برص ، قطعه ، قطعه مى شد.(70)
گفتم : لابد اينها خيلى گنهكارند، مگر چه عمل زشتى را مرتكب شدند كه به اين عذاب گرفتارند؟
هدايت : اينها زنانى ، زناكار بودند كه فرزند حرام را كه از زنا، به دنيا مى آوردند به شوهرشان نسبت مى دادند و مى گفتند اين فرزند از فراش ‍ توست .
- من از اين كارهايى كه توسط زنان صورت مى گرفت متعجب بودم .
به خود مى گفتم چطور يك زن در حالى كه بايد امانت دار باشد به خيانت مى پردازد؟
- ما روايات بسيارى در دنيا از بزرگان و پيشوايان شنيده بوديم كه سفارش مى فرمودند؛ ((امانتدارى از اركان ايمان است .(71)))
مومن بايد امين باشد و يكى از صفات بارز نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) همين امانت دارى ايشان بود كه به محمد امين لقب گرفت .
هدايت : بله ، همه اين حرفها درست ، اما در فلسفه دين ما گفتار با عمل خيلى فاصله دارد و تا گفتار با عمل يكى نشود گفتار ارزش ندارد.
- البته ، مى دانى كه چه مى گويم ؟!
گفتم : بله ولى دوست دارم براى من بيشتر، توضيح دهيد تا در اعماق جانم ، جاى بگيرد.
هدايت : ببين ممكن است ادعا كنم يك پهلوانم ، يا هر چيز ديگر، ادعا زمانى پذيرفته است كه عملا نشان داده شود.
- مثل آقايى كه مى گويد من پهلوانم ، تا با پهلوانى قوى پنجه كشتى نگيرد و در ميدان مبارزه بر حريف خود غلبه نكند، پهلوان نيست .
- چه بسيار بودند قبل از جنگها مى گفتند: من چنان مى جنگم و بهمان مى كنم اما وقتى به ميدان آمدند و لبه هاى تيز شمشيرهاى برهنه را مشاهده كردند فرار كردند و اينجا است كه بايد گفت به خاطر همين سختى است كه عمل خوب ارزش پيدا مى كند.
- نمى گويم نمى شود كار خوب كرد مى گويم كار خوب زحمت مى خواهد و خداوند بزرگ هم بهشت را براى اين رنج و مشقت مرحمت مى كند.
گفتم : بله ، فرمايش شما كاملا متين و جالب بود. و اين زنها كه امين نبودند و به شوهرشان خيانت كردند در حقيقت از همان زمانى كه خود را شناختند نخواستند، ثواب لذت بردبارى و صبر را ببرند و از همان اول ، سست برخورد كردند و به ابليس اجازه دادند تا بر آنها حكم راند و عاقبت ، آنها را به اين روز انداخت كه مى بينيم .
زنانى كه خود را به نامحرمان عرضه مى كنند
- هدايت دستم را گرفت و گفت : برويم كه دير شد و مرا به منزلى برد كه آنجا، زنانى را يديم كه با قيچى آتشين ، گوشت بدنشان را از سر، پا و جاهاى مختلف بدن مى بريدند(72) و نعره صدايشان گوش فلك را كر مى كرد و كسى به فريادشان نمى رسيد.
- خيلى عجيب و اسف بار و دلخراش بود و منم از اين حالت سرم گيج رفت و افتادم .
هدايت گفت : مى بينى ! اين زنها، زنان زناكار بودند و خود را براى مردهاى اجنبى عرضه مى كردند و حال عذاب ، لذت زودگذر آن زمان را مى بينند.
- اين زنها خيال مى كردند حساب و كتابى نيست ، اعاذنا الله ، خيال مى كردند خدا آنها را نمى بيند و در محضر خدا به كار زشت و ناپسند دست مى زدند و با غفلت از دنيا رفتند و دچار اين عذاب سخت الهى گشتند.
- آرى تحمل عذاب براى امثال ما كه تاب و توان آتش چوب كبريت را نداريم سخت است و عذاب آن دلخراش اما اين عذاب عذابى است كه خودشان مهيا كرده بودند.
- با اينكه خدا فرموده بود ((با دست خود، خود را به هلاكت نرسانيد.(73))) با اين حال زندگى زودگذر دنيا را به زندگى ابدى آخرت ترجيح دادند.
- آنها مى توانستند، خوب باشند و از بهشت بهره مند شوند. مى توانستند، توبه كنند و از كارهاى پست روگردان باشند و اصلاح شوند ولى نخواستند.
گفتم : آيا براى اين قبيل زنها نيز ((توبه )) باز است ؟
هدايت : البته ، كه در توبه به رويشان باز بوده و تا انسان نفس مى كشد هر چقدر هم كه گنهكار باشد در صورتى كه از روى صداقت و واقعا از اعمال بد خود پشيمان شود، و خود را اصلاح كند، خداوند كريم او را مى پذيرد و توبه اش را قبول مى كند زيرا يكى از اسماء خداوند تواب است يعنى بسيار توبه پذير است .(74)
گفتم : ما انسانها چقدر بيچاره و بدبختيم اين همه امكانات و راه ها براى سعادت و كاميابى ابدى باز بوده و ما استفاده نكرديم ، واحسرتاه از اين فرصتها.
- خداوند اين همه بهانه قرار داده كه ما برگرديم و فريب ابليس را نخوريم و آتش جهنم را به جان نخريم در حالى كه نديده گرفتيم و حرف شيطان را كه دشمن سر سخت انسانيت بود، گوش داديم و فرمايش خدا را كه خالق ما بود و به ما از رگهاى گردنمان نزديك تر بود نشنيديم .(75)
- چقدر خداوند بزرگ فرمود: ((آى انسان شيطان دشمن شماست ، او دشمنى آشكار با شما دارد، از او به پرهيزيد(76) ما انسانها، مثل اينكه گوش نداشتيم و يا كر بوديم ، نمى شنيديم و كور بوديم ، نمى ديديم .
و حالا اين عذاب را كه با ذره ، ذره لذتهاى حرام ، به وجود آمده بايد خريدار باشيد و راه فرار و توبه ديگر ((عالم برزخ )) نيست و اگر راهى بود تنها و تنها در دنيا امكان داشت و بعد از مرگ هرگز!
زنانى كه قوادى مى كنند
سپس زنانى را ديديم كه صورت و بدنشان مى سوخت و امعاء و احشاى خودشان را مى خوردند.(77)
گفتم جناب هدايت : اين زنها چه كار كردند؟
هدايت : اين زنها، زنهايى بودند كه قوادى مى كردند.
عرض كردم : قوادى !
- قوادى ديگر چيست ؟
هدايت : قوادى يعنى ((واسطه كرى بين زن و مرد به صورت حرام )).
گفتم : يعنى اين عده زن و مرد نامحرم را به هم مى رساندند.
هدايت : بله ، اينها واسطه و دلال اين كار بودند و زنان را مى فريفتند و با مردها جمع مى كردند.
گفتم : چه كار زشتى و اين كار دو گناه محسوب مى شود، اول اينكه دوست داشتن اشاعه فحشاء است ، و دوم اينكه گمراه كردن انسان است و هر كس ، انسانى را گمراه كند مثل اين است كه تمام انسانها را گمراه كرده است .(78)
هدايت : بله كاملا درست است و به همين علت اينها صورت و بدنشان مى سوزد و روده هايشان را مى خورند.
- ببين انسان در گرو اعمال خودش هست (79)، و طبق همان اعمال نيز جزا مى شود. و به چيزى كه خودمان درست كرديم نبايد گله مند باشيم .
گفتم : بله ، فرمايش شما، كاملا صحيح است .
- متاسفانه ، وزر و وبال منحرف شده به گردن خود منحرف است و چه خوب بود آنهايى كه كارشان انحراف كردن مردم است مى فهميدند و در صدد اصلاح خود بودند و اين عذاب را متحمل نمى شدند.
احوال زنان سخن چين و دروغگو
رفتيم و رفتيم و به جايى از جهنم رسيديم كه در آنجا عده اى را ديديم كه سر خوك داشتند و بدن الاغ ، و هزاران هزار، از انواع عذابها بر آنها وارد مى كردند تا خواستم بپرسم علت چيست ؟
هدايت گفت : اينها زنان سخن چين و نمام و دروغگو بودند و سخن اين و آن را به ديگرى مى بردند و دروغ مى بستند.(80)
- اين زنها به نقل سخن ديگران ، مابين مردم دشمنى ايجاد مى كردند.
گفتم : سخن چين ، تفرقه بين مردم ايجاد مى كند و اين از گناهان بزرگ و نابخشودنى است .
هدايت : بله .
- چه بسيار در روايت معصومين ((عليهم السلام )) آمده كه سخن چينى كار زشت و ناپسند است و ما را از آن منع مى كردند.
- مثلا در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) آمده كه حضرت فرمود: سخن چين به بهشت داخل نخواهد شد.(81)
و يا خبر ديگرى حضرت به اصحاب فرمود: آيا شما را به بدترين تان خبر ندهم ؟
گفتند: بفرماييد يا رسول الله .
حضرت فرمود: كسانى كه سخن چينى مى كنند و دوستيها را بهم مى زنند.(82)