سفر به عالم برزخ

على رضا اسداللهى فرد

- ۳ -


احوال زنان خواننده و مداح و حسود
در يكى از منازل جهنم ، زنانى را ديديم كه صورتشان ، شكل سگ بود. از ناحيه پشت آنها آتش وارد مى شد و از دهانشان بيرون مى آمد و تازيانه هاى سهمگين ملائكه غضب هر لحظه بر سر آنها نواخته مى شد، نعره و صدايشان عالم را گرفته بود.(83)
- ديدن اين صحنه ها يكى بعد از ديگرى سخت مرا منقلب كرده بود. با خود مى گفتم اى كاش اينها اسير هواى نفس نمى شدند و اينقدر آلوده به گناه نمى گشتند.
و در اين خيال بودم كه جناب هدايت فرمود: مى دانم تو در چه فكرى هستى . خوب مى دانى كه اهل جهنم به طور كلى افراد معصيت كار و لجوج هستند، اينها بسيار شنيدن ولى گوش ندادند و اگر روزى عقلشان كار كرد و آنها را از كار پست منع نمود، فورا با گناهان اين نور را خاموش ‍ مى كنند.
- اينها با دست خود اين عذاب را كسب كردند و انسان همانطور كه قبلا هم گفتم خودش هر بلايى را بر سر خود آورد.
- همين زنها را مى بينى ، بارها، بارها شنيدند كه نبايد صدايشان را نامحرم بشنود و همچنين شنيدند كه در غير ضرورت با نامحرم زيادتر صحبت نكنند اما كو، گوش شنوا!
- تازه اين زنها براى نامحرمان شعر و سرود مى خواندند و هر لحظه كه نامحرم او را براى صداى خوشش تشويق مى كرد سعى مى كردند بهتر و بهتر بخوانند تا بيشتر محبوب واقع شوند، غافل از اينكه براى هر حرفى كه خواندند، آتشى را براى خود برافروختند.
و بعضى از اين زنان صدايشان را ضبط مى كردند تا علاوه بر مستمعين حاضر ديگران هم استفاده كنند و چه بسيار جوانان ، دختر و پسر كه با صداهاى اينها، مغلوب هواى نفس شده و براى هميشه گمراه شدند و وزر و وبال آنها نيز به گردن اينها است .
- آرى اين زنان ، زنان رقاص و خواننده بودند كه براى نامحرم مى خواندند.
ادامه سفر
- بعد از ديدن احوال زنان و عذابى كه به آنها داده مى شد جناب هدايت مرا به استراحتگاه برد و ما با انواع و اقسام نوشيدنيها و ميوه هاى خوش ‍ رنگ و معطر در حالى كه به متكاهاى نرم و لطيف تكيه زده بوديم ، توسط مستخدمهاى مودب و زيبا پذيرايى شديم و جالب اينكه هر چه مى خورديم يكى از ديگرى خوشمزه تر و لذيذتر بود و احساس سير شدن نمى كرديم .
- بعد از استراحت جانانه جناب هدايت فرمود:
پا شو كه فرصت كم و صفر ما طولانى است و از خيلى جاها بايد ديدن كنيم . گفتم : فدايت شوم ، اگر ممكن است كمى بيشتر اينجا به استراحت بپردازيم ؟
گفت : نه عزيزت ان شاء الله به موقع خودش .
- هدف ما فعلا سفر است و شما به زودى به خواست خدا برمى گردى و از نعمتهاى خدا بهره مند مى شوى ، پس زود پاشو كه دير شده است .
گفتم : ان شاء الله كجا؟
گفت : به جايى مى برم كه خيال نكنى هر چه عذاب است براى زنان مقرر شده .
- حالا مى خواهم تو را به جايى ببرم كه آنجا ديگر من براى تو توضيح نخواهم داد و اين تو هستى كه بايد از معذبين علت عذاب را بپرسى و پندگيرى .
گفتم : من بپرسم ؟
گفت : بله ، تو مى پرسى و آنها موظفند مو به مو سوالات تو را پاسخ دهند.
گفتم : راستش نمى دانم از كجا و چه چيزى بپرسم .
گفت : وقتى احوال آنها را ديدى يادت مى آيد كه چه بپرسى .
ما وارد منزلى شديم كه ظالمين خود بر افروخته بودند.(84)
ديدار از احوال ظالمين
هدايت : الان به منزلى خواهيم رسيد كه در آنجا گروه ، گروه از ظالمين با درجات عذاب متفاوت قرار دارند و در عذاب قهر خدا بسر مى برند، از اين به بعد ديگر مى خواهم تو از خود آنها علت عذابشان را بپرسى و پندگيرى و خدا را هميشه حاضر و ناظر بدانى .
گفتم : چشم ، اما اگر زحمتى نيست در مواردى كه يادآورى نكته اى كه فراموش كردم لازم باشد تذكر بفرماييد تا اين سفر تكميل گردد.
هدايت : در اين منزل با كسانى ديدار و گفتگو خواهى داشت كه به ظالمين معروف هستند.(85)
- ظالمين در اينجا در طبقات مختلف از آتش قرار دارند چون كه ظلمى كه مرتكب شدند با هم متفاوت است ، در بعضى از اين طبقات مباشرين ظلم در عذابند، و گروهى ديگر به خاطر كمك به ظالمين عذاب مى شوند.
- و گروهى به خاطر اينكه ظالمين را دوست داشتند در عذابند.
- آرى اينها علاوه بر ظلمى كه بر خودشان كردند...
من يك لحظه فرمايش هدايت را قطع كردم و با تعجب گفتم :
اينها به خودشان هم ظلم كردند؟
هدايت فرمود: آرى اينها به خودشان نيز ظلم كردند چرا كه ظلم بر ديگران حرام است و اينها آن را مرتكب شدند و با اين ارتكاب آتش ‍ غضب الهى را خريدند.
آيا كسى كه خود را دانسته به آتش مى اندازد به خود ظلم نمى كند؟
- در حالى كه جايگاه اصلى انسان بهشت است ، نه جهنم و سپس اينها به هم نوع خود كه هر كدام ارزششان از كعبه بالاتر بود ظلم كردند.
- اينها با رواج فساد در جوامع بشرى ، همدستان ابليس لعين شدند، انسانيت را منزوى كردند و بالاخره انسان را در رسيدن به محبوب خويش باز داشتند.
گفتم : سرورم ، آقاى من ، با اين سخن شيرين و دلپذيرت و ديدن عذاب ظالمين كه انتقام هر ذره از آه هاى مظلومين مى باشد، آرامش خاطرم زياد شد، اجازه بفرماييد درباره و رابطه اعمالشان در دنيا بپرسم .
هدايت : محظورى نيست ، ظالمين ((لعنهم الله )) موظفند به تو پاسخ دهند. برويم كه راه باز است و عبرت زياد.
از يك وادى سر سبز گذشتيم ، كم كم سر سبزى به كويرى سوزناك رسيديم . ديگر قدمها قادر نبودند به حركت ادامه دهند، عرق از سر و صورت و تمام بدنم سرازير شده ، تشنگى بر تمام وجودم غلبه كرده بود، ديگر حال حرف زدن نداشتم و يك دفعه به زمين افتادم و دستم سوخت ، سريع به پا خاستم ، فرياد برآوردم آى هدايت ! اينجا كجاست ، من تا به حال اين قدر رنج نديده بودم ؟
هدايت گفت : اينجا وادى نزديك منزل ظالمين است و حرارت آتش به قدرى زياد است كه اطراف آن نيز متاثر شده است .
گفتم : قربانت گردم من نخواستم ، من نمى خواهم احوال ظالمين را ببينم ، ((گر خانه كس است يك حرف بس است )).
گفت : عجب ! خيلى بى طاقت شدى ، اگر تو جاى آنها بودى چه مى كردى ؟
گفتم : خدا را سپاس مى گذارم كه نجاتم داد و من جاى آنها نيستم . عزيزم ، من حتى به آتش چوب كبريت دنيا، دوام نداشته و ندارم ، چه رسد به اين آتش كه از غضب و قهر خدا نشانت گرفته .
هدايت : خواستم بفهمى كه آنها چه مى كشند و الا از همين لحظه ديگر اين وادى و حتى منزل آتشين ظالمين براى تو سرد و سلامت خواهد شد.
صحبت هدايت تمام نشده بود كه من خنكى را احساس كردم مثل آب روى آهن گداخته ريختند و سرد كردند.
من با آرامش تمام همراه دوست عزيزم ، به راه ادامه دادم تا رسيديم به يك دروازه كه در سر در آن نوشته شده بود، ((منزلگاه هميشگى ظالمين )).
- آرى ما به آن منزل رسيديم ، اما دود سياه ، كه آتش در لابلاى آن مخفى شده بود آن منطقه را پوشانده بود و صداى ناله ها و شيون معذبين بر فلك مى رسيد.(86)
- خدايا چقدر اين آتش هولناك است و سهمگين ، پروردگارا! تو را شكر مى كنم كه دستم را گرفتى و مرا از اين مهلكه نجاتم دادى .
- خداوند! بر رسول گراميت و آل او درود فرست كه با زحمات شبانه روزى آنها در ساليان دراز، ما هدايت يافتيم و اين نجات ثمره مشقتهايى است كه آنها متحمل شدند.
در اين فكر بودم و با خداى خود خلوت كرده بودم كه صدايى مهيب و خشن افكار مرا به هم زد و من از هراس آن صدا از جا پريدم و گفتم :
چه شده ، چه خبره ؟
هدايت : يكى از ظالمين تو را صدا مى زند.
(رو كردم به طرف ظالم ) گفتم : چيه ، چه كار دارى ؟
ظالم گفت : از خدايت بخواه ، يك روز از عذاب ما كم كند.(87)
گفتم : اولا اين درخواست تو از حيطه قدرت من خارج است و تو بايد از مامورين خدا مسئلت كنى و دوم اينكه اينجا درخواست شديدتر كردن عذاب اجابت مى شود نه كاستن عذاب .(88)
ظالم : از آنها خواستيم ولى عذاب را بيشتر كردند.
گفتم : بله ، من هم گفتم كه اينجا براى زيادى عذاب راهى هست ولى براى كم شدن آن هرگز.
- آى ظالم ، خدا را شكر كه عذاب اليم را دچارتان كرد، يادت مى آمد آن زمان كه پيامبران الهى ، اوصياء آنها اولياء خدا فرياد مى زدند: ((قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا.(89 )))
- يادت مى آيد مظلوم از تو استمداد مى كرد از شكنجه هايى كه مى دادند يك ذره كم كنى و تو از كينه اى كه از ايمان و تقواى او به دل داشتى او را بيشتر شكنجه مى دادى !
- آيا بياد دارى به زير دستانت با قهقه و تمسخر دستور مى دادى هيچ به مومنين رحم نكنند و تا توانستند آنها را شكنجه روحى و جسمى دهند؟
- آرى خداوند هرگز وعده اش تخلف نمى يابد.(90)
- خدايا عذابت را بر اينها چند برابر كن و بر آنها لعنت كن .(91)
ظالم : ما غلط كرديم ، ما را به دنيا برگردانيد تا خوب عمل كنيم .
گفتم : اى دروغگو! شما در دنيا هم كذاب بوديد و در اينجا نيز دروغ مى گوييد. ملعون ! خدا مى داند كه شما دروغ مى گوييد. لذا قبلا هم كه اين درخواست را كرده بوديد، خداوند قبول نفرمود.(92)
- حال منتظر باش كه اين ذره اى از عذاب الهى است كه مى بينيد چرا كه عذاب اكبر و بسيار دردناك در روز قيامت منتظر شما است .
- شما هنوز محاكمه نشده ايد، تازه شاكيان خصوصى ، شكايت مدعى العموم يعنى پيامبران و ائمه و ساير اولياء خدا از شما نشده پس ، منتظر بمانيد.(93)
هدايت گفت : خوب عقده دلت را خالى كردى ، عجب حرفهايى زدى ، آفرين بر تو كه به جا و راست گفتى !
بعد من رو كردم به ظالم و گفتم : از حال خودت به ما بگو چه كردى كه به اين عذاب الهى گرفتار شدى ؟
ظالم از اعمالش در دنيا مى گويد
راستش ما بسيار گنهكاريم ، ما غاصب ، ظالم ، فاسد، و هر چه كه از گناه تصور كنى ، ما به آن وصف شده ايم .
گفتم : اگر چنين نبوديد كه جاى شما اينجا نبود، به ما داستانت را بگو.
ظالم : من حق را از صاحبان حق به زور و حيله تصاحب نمودم ، حكومت را كه فقط از آن خداست و خدا آن را به اولياء خود تفويض كرده بود تا بندگان خدا را به راه درست هدايت كنند تا نماز را اقامه كنند و بندگى خداوند را به نحو شايسته بجا آورند از دستشان گرفتم .
- ما براى اينكه چند صباحى با زرق و برق ماديادت دنيوى خوش باشيم امر به معروف و نهى از منكر را به مرور زمان از ميان مردم برداشتيم و فساد را رواج دايم ، آنچه حلال خدا بود، حرام نموديم و آنچه حرام بود، حلال جلوه داديم .(94) و مردم را با فرهنگ ابتذال ، همسو كرديم و باطل را چنان جلوه داديم كه فكر كنند هر چه ما مى گوييم احكام خدا است و براى دعاى خود رواياتى را به نفع خود به دروغ جعل كرديم ، و به مرور زمان بر گرده شان ، نشستيم و اين مردم را در مقابل اولياء خداوند كه افرادى راستگو و درستكار بودند و دلسوز، قرار داديم و تا اينكه تبليغات سوء ما در مردم تاثير گذاشت ، با اينكه مردم به درستكارى آنها اعتقاد داشتند اما براى قتل و نابودى آنها مسابقه مى دادند.
گفتم : چطور اين كارها را مى كرديد؟
ظالم : ببين مردم چند دسته اند. گروهى عوام اند و گروه ديگرى خواص و گروه و سوم كسانى هستند كه نه از اين طرفى و نه آن طرفى هستند.
- ما ابتدا گروه خواص را البته آنهايى كه شناختشان نسبت به دين عميق نبود ولى در جامعه جا زده بودند، خريديم و با وعده و وعيد با خود همراه نموديم و به بعضى پست و مقام داديم .
- از اين خواص عده اى كه بسيار خوب بودند و ايمانشان در دلشان رسوخ كرده بود و واقعا خداوند را در همه حال مد نظر داشتند و اينها رهبران واقعى و جانشينان بحق رسول الله بودند تا توانستيم آنها را منزوى كرده و با حيله و مكرهاى فراوان حضور فيزيكى آنها را از بين مردم برداشتيم .
گفتم : چه كار كردى كه آنها ديگر در بين مردم نباشند؟
ظالم : اگر راهى بود كه از حضور آنها به نفع حكومت غاصبانه استفاده شود از آن راه مى رفتيم كما اينكه فكر كرديم ، اگر على بن موسى الرضا (عليه السلام ) را وليعهد خود كنيم مردم به خاطر خوبى آنها فكر مى كنند ما هم خوبيم و ما هر چه خواستيم مى توانيم عملى كنيم و بعد هر وقت مى ديديم ، اينها هر لحظه حضور داشته باشند به همان ميزان پايه هاى حكومتمان را متزلزل مى كنند مثلا يادم مى آيد على بن موسى الرضا (عليه السلام ) يكبار خواست نماز عيد بخواند و كار ديگرى نداشت اما آن نماز چون به شيوه واقعى مى خواست برگذار شود من مانع شدم و نگذاشتم بخواند.(95)
- و اگر مى ديديم اوضاع و احوال در بين مردم به خاطر سكوت مردم و ترك امر به معروف و نهى از منكر مساعد است . آنها را از بين مى برديم . و اين كار به چند صورت انجام مى گرفت :
اول اينكه سالها آنها را در حبس نگه مى داشتيم (96) وقتى مى ديديم در بين مردم ديگر به آن صورت مطرح نيستند سر به نيستشان مى كرديم و براى اينكه قتل ما موجب قيام مردم نشود آنها را به صورت مرموزى يعنى با سم به شهادت مى رسانديم و بعد شايع مى كرديم مريض شدند و به اجل طبيعى مردند.
دوم اينكه از آن عده اى از خواص كه مردم را به قيام بر عليه ما دعوت مى كردند و حاضر نبودند با ما سر سازش فرود بياورند و از طرفى چون عده اى را داشتند كه تا آخرين قطره خون از او و كيان و ارزشهاى اسلامى دفاع كنند آنها را به عنوان خارجيان ،(97) يعنى كسانى كه بر عليه حكومت اسلامى قيام كردند به مردم معرفى مى كرديم .
و سپس با تشكيل جبهه جنگ ، مردم را براى نابودى آنها روانه مى كرديم .
و براى اينك مردم حرف ما را باور كنند از آن عده خواصى كه با پول و جاه مقام آنها را خريده بوديم ، مثل ((شريح قاضى )) و ديگران استفاده مى كرديم تا بوسيله فتوايى مبنى بر اينكه قتل اين عده واجب است اقدام كنند.(98)
آنگاه هزاران نفر را براى محو كامل ، خداجويان ، روانه كارزار مى كرديم . و حتى آب را از حيّز وجود آنها منع كرده و به طفل شير خواره نيز رحم نمى كرديم .
- آن ظالم در حالى كه از ظلمهاى خود مى گفت من بياد اما حسين (عليه السلام ) اشك مى ريختم چون با او چنين كردند و بر صغير و كبير رحم نكردند و اهل و عيال فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به وضع خفت بارى با اسارت بردند.
ظالم خطاب به من گفت : چرا اشك مى ريزيى ؟
گفتم : تو كه سازنده ماجراها هستى ، تو كه عمق جنايتهايى كه كردى مى دانى از من مى پرسى چرا گريه مى كنم ؟
- مگر من سنگم كه اشك نريزم در حالى كه بر قتل پسر پيغمبر اسلام سنگ نيز اشك ريخت ، زمين و زمان گريست ، جبرئيل امين گريست و...
- مثل ابر بهارى ، اشك از گونه هاى من سرازير مى شد در اين اثنا هدايت خطاب به ظالم گفت :
- اى ملعون ! ديگر چه كرديد و از كجا اين جرات را پيدا كرديد؟
ظالم : من و همكارانم از ضعف مردم استفاده كرديم .
گفتم : ضعف مردم ! مگر مردم چه ضعفى از خود نشان دادند كه تو و يارانت توانستيد سوء استفاده كنيد؟
ظالم : آرى ما از ضعف مردم استفاده مى كرديم ، مردم از روزى كه رسول خدا سر به زمين گذاشت و رحلت كرد. ضعف خود را نشان دادند يعنى با اينكه همه مى دانستند، جانشين واقعى پيامبر كيست . براى تصميمات شورا سكوت كردند و از آن همه مردم كه در غدير خم حضور داشتند. تنها چهار نفر به پا خواستند و اعتراض كردند و اين سكوت مرگ بار پايه هاى ظلم ما را پى ريزى كرد و ما يواش يواش با تعويض و نابودى مهره هاى خوب و جايگزينى مهره هاى بد و پست ، زمينه حكومتمان را فراهم كرديم . و بالاخره تا زمان خليفه سوم توانستيم اركان اصلى خود را مستحكم نماييم .
- و سپس با پراكنده كردن مردم از اطراف على و حسن (عليه السلام ) اقدامات خود را به اوج رسانديم .
- اين خلاصه اى از ظلمهاى ما بود كه به ريزه كاريهاى آن از قبيل شراب خوارى ، ايجاد حرمسرا و ترويج فحشا و زنا و هزاران كار بد ديگر اشاره نمى كنم !
از اينكه مى ديدم ظالمين به اين صورت عذاب مى بينند خوشحال بودم و خداوند را براى اين انتقام شكر مى كردم و آرزو مى كردم مردم احكام الهى را عمل كنند تا اين چنين صحنه هايى ، ديگر تكرار نشود و به عذاب الهى گرفتار نگردند.
گفتم : خدايا بر قاتلان حضرت زهرا و امام على و حسن و حسين و على بن الحسين و امام باقر و امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد و امام هادى عسكرى (عليه السلام )، الساعه تا روز قيامت لعنت بفرست و با ظهور وليت امام زمان ، قلب زهراى اطهر را شاد فرما!
هدايت گفت : آمين يا رب العمالمين ، اللهم العن قتله ائمه المسلمين .
احوال كسانى كه به نحوى بر حاكم جور كمك كردند
هدايت گفت : رفيق ! به نظر من از آن ظالم كه آنجا بر سر و صورتش ‍ مى زنند علت عذابش را بپرسى .
گفتم : باشد و من به سوى آن ظالم ديگر، حركت كردم و از فاصله اى نه چندان دور پرسيدم :
- اى ملعون تو چه كردى كه با اين ظالمين هم منزل شدى ؟
گفت : از من مپرس كه شرم سارم .
گفتم : مگر چه كردى ؟
گفت : من مسلمان بودم ، نماز مى خواندم ، روزه مى گرفتم . اما چون به مال دنيا حريص بودم ، از زبانم و قلمم به نفع حاكم جور كمك گرفتم .
گفتم : خيال كردى آن ظالمها مسلمان نبودن ؟ چرا، آنها هم مسلمان بودند.
- پس تو دست كمى از ظالمين ندارى ، آيا در دنيا شنيده بودى كه هر كس ‍ به ظالم كمك كند پس آن ظالم است و اگر چه قلمى را براى ظالم آماده كند و يا مركبى را جهت استفاده ظالم بدهد.(99)
ظالم : بله من مى دانستم كه نبايد به ظالم كمك كنم اما!
گفتم : اما چى ؟
ظالم : اما امان از حرص ، ولع مال دنيا، به حق ، دوستى دنيا راس همه گناهان است (100 )، چقدر تلاش كردم دنيا زده نباشم ولى بالاخره ، دنيا گريبانم را گرفت و مرا در باتلاق آتشى كه ملاحظه مى فرماييد فرو برد.
گفتم : بله ، چقدر در دنيا بزرگان ما فرمودند و از قول خداوند هم لابد شنيدى كه خداوند تبارك و تعالى خطاب به حضرت عيسى ، فرموده بود: با عيسى ، عقلت را به كار بى انداز و فكر كن و با دقت ببين در اقصى نقاط روى زمين ، حال ظالمين چگونه است (101) آيا تو احوال فرعون و نمرود و ساير ظالمين را شنيده بودى و نگفتى آنها با آن همه قدرت و مكنت در روى زمين فساد كردند و به دست خدا هلاك شدند و دنيا و مال و منال آن نتوانست به دادشان برسد.
- آرى خداوند تبارك و تعالى به عيسى (عليه السلام ) فرمود: اى عيسى هر وصيتى كه به تو مى كنم براى تو نصيحت است و حرف من حق است و من حق آشكارم و به حق مى گويم . اگر بعد از اينكه تو را از عواقب معصيت خبردار كردم مرا معصيت كنى كسى به تو يارى نتواند كند و دستگيرى غير از من تو را نخواهد بود.(102)
- ولى من فكر مى كنم تو محبتى از ظالم به دل داشتى كه در نهايت به آنها كمك كردى ؟
ظالم : نه من محبتى نسبت به آنها نداشتم ، ولى فكر نمى كردم دنيا براى من خطرى داشته باشد.
گفتم : هلاكت ، از آن كسى است ، كه دنيا را به حال خود، بى خطر بداند و بگويد من مى توانم از عهده دنيا برآيم .(103)
گفتم : شما بيچاره ها خيال مى كرديد، اين حرفها نسيه است و با وسوسه هاى شيطان خود را در غفلت نگه داشته بوديد و حال اينكه بزرگان دين ، چقدر به ماها سفارش كردند، حتى تا جايى كه مى فرمودند: هر كس به بقاى حاكم جور دعا كند، مثل ، كسى است كه دوست داشته باشد كه خداوند را معصيت كند.(104)
- از اين مهمتر اگر كسى در راه خانه هم چيزى در اختيار ظالم بگذارد و تنها بقاى آنها را به خاطر پرداخت حق الزحمه يا كرايه بخواهد از ظالمان محسوب مى شود. مگر در دنيا نشنيدى امام كاظم (عليه السلام ) به صفوان شتربان گفت : اى ابا صفوان همه كارهاى تو خوب است و زيبا جز يك كار.
صفوان گفت : چه كارى ؟
حضرت فرمود: كرايه دادن شتران به اين ظالم ، يعنى هارون الرشيد.
صفوان گفت : من شترها را در اختيار آنها به جهت باطل لهو و لعب قرار ندادم من شترها را براى راه مكه جهت حمل حجاج دادم . اين راه را نيز خودم نمى روم بلكه نوكرانم را گماشتم .
حضرت فرمود: آيا كرايه ها به عهده آنها نيست ؟
صفوان گفت : آرى به عهده آنهاست . جانم فدايت . حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه آنها زنده بمانند تا كرايه تو را بعد از برگشتن ، بدهند؟
صفوان گفت : آرى دوست دارم ، زنده بمانند.
حضرت فرمود: هر كس بقاى ظالم را بخواهد از ظالمان است و هر كس از آنها باشد در جهنم مى رود.
- پيامبر فرمود: ((هر كس قدمى با ظالم بردارد تا او را يارى دهد به تحقيق از دين اسلام خارج شده (105) (يعنى ديگر مسلمان نيست ))).
- حال اين تو و اين عذابى كه كم شدنى نيست .
ظالم خطاب به سردمدارشان گفت : خدا عذابتان را زياد كند، اگر شماها، ما را گمراه نمى كرديد ما حالمان چنين نبود.(106)
- اما ديگر دير شده و نمى توانيم گذشته را جبران كنيم اى كاش ، آنهايى كه در دنيا بسر مى برند مى فهميدند كه اينجا چه خبر است و مواظب خود مى بودند.
- آنها هم مثل ما خود را بخواب غفلت مى زدند و وقتى مى فهمند كه ديگر دير شده و قابل برگشت نيست .
- اگر صداى مرا به گوش مردم دنيا مى رساندند، با تمام توان فرياد مى زدم اى مردم از آتش جهنم بترسد(107)! اى انسانها! خيال نكنيد براى هميشه در دنيا ماندگاريد تا دنيا را مزه كنيد عمرتان تمام و بيچارگى گريبان شما را مى گيرد.
گفتم : حال نمى خواهد درس اخلاق بگويى ، اگر كسى عقل داشت و فرمايش اولياء الهى را شنيد و به داد خود رسيد، كه رسيد و الا، همين جهنم هر روز مى گويد ((هل من مزيد)).(108)
ظالم : تا انسان طعم زجر و شكنجه و عذاب را نچشد، وقتى به او بگويند مثلا صورتم از آتش مى سوزد درك نمى كند اما وقتى فقط يك بند انگشتش بسوزد مى فهمد سوزش يعنى چه .
گفتم : بله و خيال مى كرديد خود رو آمديد و همه كاره دنيا هستيد و اگر وجدانتان روزى شما را مواخذه مى كرد در جوابش مى گفتيد حالا در فرصتهاى بعدى توبه مى كنيم ، غافل از اينكه مرگ خبر نمى كند.
ظالم : من هم همين جورى خودم را فريب دادم ، امروز و فردا كردم و همين طور تا سى سال گذشت تا به خودم بيايم ، اجلم رسيد و ناگهان ديدم جهان در چشمم سياه شد و صورت وحشتناك ملك الموت را مشاهده كردم ، تا بخواهم از او اجازه بگيرم و گذشته ام را جبران كنم جانم را ستاند كه خدا نياورد آن ساعت را كه هنوز هم بدنم مى لرزد.
گفتم : خدا و رسولش و ائمه معصومين (عليه السلام ) راست فرمودند و ما هم به راستى آنه را پذيرفتيم و با جان و دل ، فرامينشان را اجراء كرديم ، چون به روز جزا اعتقاد داشتيم و مى دانستيم هر كس هر عملى مرتكب شود جزاى آن را مى بيند.
من با آن همه صحبت و مكالمه با ((ظالم )) ديگر خسته شده بودم و از چهره ام كاملا نمايان بود و جناب هدايت نيز به خستگى من پى برد و خطاب به من گفت : رفيق ، مى بينم خيلى خسته شدى ، حال برويم زير سايه درختى استراحت كن و يك نوشيدنى خنك ميل كن تا سرحال بياييد.
گفتم : كجا! كدام درخت ! اصلا در اين مكان درختى پيدا مى شود؟
گفت : آن ، با من .
- فقط از دستم بگير و راه بيا.
گفتم : خدا، و را از من نگيرد تو نبودى من چه مى كردم .
- هدايت دست مرا گرفت و تا من به خودم بيايم در زير سايه درختى كه سر به فلك كشيده بود، قرار گرفتيم و آنجا تختى مهيا كرده بودند، كه روى آنها زير انداز نرم و بالشهاى نرم و لطيف قرار داشت و در مقابل آن تخت ميزى گذاشته بودند كه در روى ميز جام هاى نوشيدنى كه از انواع ميوه هاى بهشتى آماده شده بود و عطر آن ، نخورده انسان را مدهوش ‍ مى كرد، قرار داده بودند و آنگاه غلامهاى بهشتى براى پذيرايى از ما حاضر شدند، و ليوانى را به من و هدايت دادند و آن غلامان از جام نوشابه ها، ليوان ما را لبريز كرد و من بلادرنگ نوشابه را سر كشيدم و خستگى از تنم بيرون رفت .
- دراز كشيدم و سرم را روى بالشت گذاشتم و يك چرتى زدم .
بعد از مدتى هدايت مرا بيدار كرد و به من گفت پا شو، هنوز سفر ادامه دارد. حالا بعد از ديدن منازل جهنميان ، با هم پيش بهشتيان خواهيم رفت و آنجا مى بينى نعمت الهى يعنى چه و صفا و عشق و خلاصه ، بهشتى كه در دنيا تعريفش را شنيده بودى به چشم مى بينى و با اهل آن از كردارشان در دنيا مى پرسى و به حالشان غبطه مى خورى .
گفتم : البته قبلا در ديدار با والد مكرمم گوشه هايى از نعمت هاى الهى كه به بندگان صالح عطا فرموده ملاحظه كردم . و به حق بهشت جايى ماندنى است .
هدايت : مى دانم ولى با حوصله نديدى و وصف آن را از اهلشان نپرسيدى .
گفتم : ((رزقنا الله و اياكم )).
- بعد از حرفهايى كه ميان من و هدايت رد و بدل شد، هدايت رو كرد به من و گفت :
برويم سراغ گروه ديگر از جهنميان و باز هم عبرت بگيريم .
ربا خواران معذب
جناب هدايت مرا دوباره به آن فضاى گرم و سوزان منتقل كرد و در ادامه ديدار از منازل جهنميان به منزلى رسيديم كه آنجا عده اى با شكم هاى بزرگ كه از بزرگى شكم ، قادر به حركت نبودند و ميخ كوب در زمين بودند مواجه شديم .
خيلى عجيب بود چرا كه از يك طرف زمين گير شده بودند و از طرفى صبح ها و شب بر اينها آتش مى باريد.(109)
گفتم : اينها مگر چه كردند و چرا اينها را از عذاب ناحيه شكم بيشتر مى بينند؟
هدايت : اينها مى دانى در دنيا به چه معروف بودند؟
گفتم : نمى دانم ولى مى توانم حدس بزنم ، به احتمال قوى اينها يا حرام خوار بودند و يا ربا خوارند.
هدايت : اينها ربا خوارند، اينها كسانى بودند كه در دنيا پول به مردم مى دادند و نزول مى گرفتند با اينكه خداوند در قرآن مجيد اينها را از ربا منع كرده بود باز هم به اين عمل پست مرتكب مى شدند.(110)
گفتم : واويلاه ، پناه مى برم بر خدا! اينها رباخوارند، گناه يك درهم ربا از هفتاد زنا بيشتر است ،(111) پس بگو كه ، چرا هر صبح و شب مثل آل فرعون عذاب مى بينند.
هدايت : آرى اينها دانسته ربا مى خورند و براى اينكه توجيه كنند مى گفتند تجارت هم نوعى ربا است (112) چه مانعى دارد ما از راه تجارت پول در قبال پول ، ارتزاق كنيم .
و خداوند نيز براى اين نافرمانيشان ، شكم گنده و مملو از آتش ‍ كرد.(113)
احوال زناكاران
سپس هدايت مرا به يك صحراى لم يزرعى برد كه در آن بيابان از كيلومترها بوى تعفن و كثافات ، انسان را سخت اذيت مى داد.
از بوى بد آن محيط سرگيجه گرفتم و چنان شدم كه خيال مى كردم زمين بر سرم مى چرخد و من از شدت سرگيجى به زمين افتادم .
وقتى هدايت حال مرا چنين ديد خطاب به من گفت :
برادر چه شده ؟
گفتم : از اين بوى بد به خدا پناه مى برم ، اينجا كجاست ؟
هدايت : تازه ما به منزل اصلى نرسيديم و اين بوى بد را كه مى شنوى ، بوى قيح و تعفنى است كه از فروج زناكاران با دشت و حرارت بسيار، بيرون مى ريزد و جهنميان از اين بو بيشتر از آتش جهنم معذب مى شوند.(114)
و اين در حالى است كه اين قيح و تعفن را به شراب خواران مى خورانند.
ما هر چه نزديك تر مى شديم بوى بد زيادتر مى شد و من به هدايت گفتم : جناب هدايت يك فكرى به حال من كن و مرا از اين گرفتارى نجاتم بده .
هدايت : ببين من در خدمت تو هستم فقط كمى صبر كن تا برايت عطر مخصوص ، كه بعد از زدن آن بوى بد را احساس نكنى و اذيت نشوى ، بدهم .
گفتم : از مرحمت ، تو سپاسگزارم .
بعد از طى مقدارى از آن بيابان ، جناب هدايت به من عطرى داد و گفت : اين عطر، عطر محمدى است و با وجود اين عطر، هيچ بوى بدى تو را اذيت نكند.
- تا اينكه به منزل زناكاران رسيديم و ديديم كه در آنجا از فروج زناكاران آبى خارج مى شد كه به آن قيح مى گفتند و آن بوى بد كه اهل جهنم از بوى بد آن معذب بودند دايم با سوز و حرارت تمام از فروج زناكاران بيرون مى آمد و آنها را عذاب مى داد.
- بعد از ديدن حال زناكاران از يكى از آنان پرسيدم :
در چه حال هستى ؟
زانى : از حال ما هيچ مپرس .
گفتم : چرا؟
زانى : گفت يك لحظه لذت دنيا، اين همه عذاب !
گفتم : مگر نمى دانستى ، زنا حرام است ؟
زانى : مى دانستم ، امان از دست هواى نفس .
گفتم : هيچ فكرى نمى كردى روزى عواقب و تبعات لذتهاى زودگذر دنيا را ببينى ؟
زانى : نه فكر نمى كردم اين طور بشود.
گفتم : چطور شد به اين راه كشيده شدى ؟
زانى : راستش من همين كه خودم را شناختم ابتدا با چشم چرانى نامحرمان را دنبال مى كردم و به مرور زمان من نسبت به نگاه به زنها معتاد بودم و حتى در كوچه و خيابانها كه مى گذشتم . كارم چشم چرانى بود.
گفتم : مگر در دنيا از بزرگان دين نشنيده بودى (115) كه هر كس ‍ چشمش را از نگاه حرام پر كند. خدا چشمانش را در روز قيامت پر از آتش مى كند، مگر اينكه توبه كند.
گفتم : مگر در قرآن مجيد نخوانده بودى كه فرموده بود:
اى پيامبر، بگو به مومنين كه چشمانشان را به نامحرم ببندند و فروجشان را از گناه ، نگه دارند كه چشم پوشى از نگاه براى آنها بهتر است و خدا به كارى كه مى كنند آگاه است .(116)
- آيا خدا نفرموده : به زنا نزديك نشويد كه زنا فحشا است و بد راهى است .(117)
- مگر در دنيا پيامبر اكرم نفرمود: هر مرد نامحرمى با زن نامحرم و يا زن نامحرم با مرد نامحرم دست بدهد او را در روز قيامت دست بسته مى آورند و آنگاه به او دستور مى دهند برو داخل جهنم .(118)
- مگر نمى دانستى ، مصافحه با نامحرم حرام است چه برسد به زنا.(119)
زانى : چرا شنيده بودم ، اما خدا لعنت كند زنان بدى را كه با بى حجابى و با آرايشى كه مى كردند ما را به خود جلب مى كردند.
گفتم : البته زنهاى بى حجاب ، جايگاهشان در اينجا از شما كمتر نيست ، شما نبايد دنباله رو آنها باشيد..
- هيچ مى دانستى اگر شخصى چشمش به نامحرم بيافتد و نگاه نكند ثواب او چقدر است ؟
گفت : نه نمى دانستم .
گفتم : هر كس كه چشمش به نامحرم بيافتد و نگاه نكند مثلا، آسمان نگاه كند، يا نگاهش را به زمين بياندازد، چشمش را ببندد تا نامحرم را نبيند، خدا براى او يك حورى در بهشت عطا مى كند.(120)
زانى : ايكاش به دنبال شهوت نمى رفتيم ، و مى فهميديم كه بعد از اين زودگذر چند لحظه اى ، تا ابد، سوختن هست .
گفتم : چرا از گناهانت توبه نكردى ؟
زانى : مگر مى شد توبه كنم ؟
گفتم : بله خداوند مى فرمايند: كه تواب و رحيم است و حتى توبه كنندگان را دوست مى دارد و از اين بالاتر گناهان را به حسنات تبديل مى كند.(121)
البته به شرطى كه اصرار بر گناه نكند.
زانى : راستش من مى خواستم توبه كنم اما امروز و فردا كردم و در حال گناه بودم ، اجلم رسيد و من به اين عالم منتقل شدم و مرا در آتش جهنم مى بينى . بدبختيهاى من رو سياه ، از وقتى كه مرا به اين عالم منتقل كردند، شروع شد.
گفتم : مگر نشنيده بودى حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمود:
بر حذر باش و بترس ، از اينكه خداوند در حال معصيتش ببيند و در اطاعت خودش نبيند پس اگر در حال گناه تور ببيند، از زيان ديدگان خواهى بود.
- اگر قدرت داشتى ، توانت را در اطاعت خدا صرف كن و اگر ناتوان شدى ، در گناه ، ناتوان باش .(122)
- آرى اگر آن وقتى كه زن نامحرم به تو روى آورد، تو از خدا حيا مى كردى و زنا نمى كردى ، خدا آتش جهنم را بر تو حرام مى كرد و تو را از ترس و هراس بزرگ روز قيامت امان مى داد.(123)
- من بعد از ديدن احوال زناكاران به ياد فرمايش پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) افتادم كه حضرت با آن عظمت به خدا عرض مى كرد: الهى لا تكلنى الى نفسى طرفه عين اءبدا.(124)
- خدايا شكر، كه ما را در حال معصيت قبض روح نكرده ، توفيق توبه به ما ارزانى داشتى .
خدايا در همه حال تو را سپاس .
- بعد من و هدايت براى سفر به منزل ديگرى ((از منازل جهنم )) راه افتاديم .
لواط كاران ، همجنس بازان به قوم لوط ملحق مى شوند.
بعد از ديدن احوال زناكاران ، هدايت مرا به سرزمين بلاها و عذابها، برد. جائى كه تنها غضب الهى ، حكمفرما بود و بس .
- سرزمينى كه از كيلومترها، بوى بد و تعفن ، شما را مى آزرد. اگر نبود عطر محمدى ، از آن بوى بد بى هوش مى شدم . اما خدا را شكر همين كه بوى بد آن سرزمين به مشامم رسيد از آن عطر زدم و ديگر بوى تعفن ، احساس نمى كردم .
- مردمانى را ديديم كه به انواع عذبها گرفتار بودند، فرياد سوختنهاى ، اهل آنجا آسمان را پر كرده بود. كسى به فريادشان نمى رسيد.
- هر كدام از اهل اين سرزمين را در تابوتهايى كه با ميخهاى آهنين از شش ‍ طرف احاطه كرده بود، قرار داده بود و آنگاه بر سر آنها مى كوبيدند تا در لا به لاى اين ميخهاى فشرده در تابوت ، جاى بگيرند.
- از شدت عذاب ، عرق از سراسر تابوتها، بيرون مى زد. از اين عرقها بوى تعفن شديدى مى آمد آنقدر بوى آن بد بود كه ذره اى از آن در دنيا، چهارصد ملت را هلاك مى كرد.(125)
- از ين همه عذاب تعجب كردم و از هدايت پرسيدم :
اين بدبختهاى زبون مگر چه كردند كه اين همه عذاب بر آنها وارد مى شود؟
هدايت : اينجا كسانى را از معصيت كاران مى آورند كه يا به عمل قبيح لواط مرتكب شدند و يا زناكارانى كه از ناحيه پشت زنا كردند.
- حال اگر توضيح بيشترى مى خواهى از يكى از آنها بپرس . گفتم : با اجازه من سوالى از يكى از همجنس بازان بپرسم .
هدايت : بفرما.
سپس من سراغ يكى از همجنس بازان رفته و خطاب به او گفتم : آيا شما از خداوند بزرگ شرم نكرديد؟
همجنس باز: اگر خجالت مى كشيديم كه جاى ما اين جا نبود، ما كار خيلى بدى ، مرتكب شديم ما كارى كرده ايم كه در اينجا در ميان قوم لواط بر سر مى بريم و هر عذابى كه آنها مى بينند ما هم مى بينيم .
گفت : شما مسلمان بوديد؟
گفت : بله ، ما مسلمان بوديم .
گفتم : مگر از بزرگان و پيشوايان دين نشنيديد كه فرمودند: لواط كفر است يعنى لواطگر و كافر جايگاهش جهنم ابدى است .(126)
گفت : چرا شنيده بوديم .
گفتم : مگر نشنيده بودى ، پيامبر اسلام فرمود: هر كس پسرس را از روى شهوت ببوسد خداوند او را در روز قيامت با آتش جهنم لجام مى كند.(127)
- يك بوسه با شهوت اين همه عقوبت دارد چه رسد به لواط!!!
گفت : بيش از اين مرا مسوزان ، ما همه چيز را مى دانستيم اما چه كنيم كه خود را فريفتيم .
گفتم : از كى شما را به اين سرزمين ، ((يعنى سرزمين قوم لوط)) منتقل كردند؟
گفت : ما را بعد از سه روز، هم اينكه به ((عالم برزخ )) منتقل شديم به ((قوم لوط)) ملحق كردند(128) و از آن لحظه تاكنون ، با انواع عذابها كه مى بينى ما را تعذيب مى كنند.
گفتم : آيا از لذت گناه به ياد دارى ؟
گفت : به خدا يك لحظه از آن لذتها به خاطرم نمى آيد، اينجا چنان مى زنند، هر غلطى كه كرده ايم از دماغمان بيرون بريزد، اين جا ما تاوان بديهايى كه در دنيا مرتكب شديم مى دهيم .
گفتم : چرا توبه نكردى ؟