مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۱۴ -


ثنويت مانوى

تا اينجا بحث در ثنويت زردشتى بود.چنانكه قبلا گفتيم دو مذهب ديگر نيز در آن دوره بوده است كه آنها نيز ثنوى بوده‏اند:مذهب مانى و مذهب مزدك.ثنويت مانى خيلى صريحتر است از ثنويت زردشتى.ثنويت مزدكى همان ثنويت مانوى است‏با اندكى اختلاف.شهرستانى در الملل و النحل ثنويت را به مانى نسبت مى‏دهد نه به زردشت و مفصل درباره آن بحث مى‏كند. محققان و مستشرقان در عصر اخير تحقيقات زيادى درباره مانى و دين او كرده‏اند.آقاى تقى زاده يكى از محققان طراز اول در اين موضوع به شمار مى‏رود.براى اينكه نمونه‏اى به دست داده باشيم،مختصرى از بيانات وى را در اين باره نقل مى‏كنيم.مى‏گويد:

«...دين مانى بر دو اصل يعنى خير و شر يا نور و ظلمت و سه دور يعنى ماضى و حال و استقبال مبنى است.منشا كلى و اصلى وجود و در واقع خداى بزرگ دو تاست،كه يكى را نور و ديگرى را ظلمت مى‏ناميم.در منابع ايرانى اين دو اصل را«دوبن‏»ناميده‏اند.در بدو امر يعنى در ازل و قبل از حدوث خلقت و دنيا اين دو اصل جدا و مستقل و منفك از هم بودند كه آندو را مانويان ماضى مى‏نامند.قلمرو نور در بالا و منبسط به شمال و مشرق و مغرب بوده و مقر ظلمت در پايين و ممتد در جهت جنوب بود،و اگر چه با هم،هم حدود بودند سرحد فاصلى داشتند و تماسى در كار نبود.بنابر بعضى بيانات از قسمت جنوبى فضا نيز يك ثلث متعلق به نور بوده و لذا وسعت قلمرو نور پنج‏برابر قلمرو ظلمت‏بود.هر يك از اين دو اصل در قلمرو خود ساكن و آرام قرار داشتند.عالم نور داراى تمام صفات خوب بود و نظم و صلح و فهم و سعادت و سازش در آنجا حاكم بود،ولى در عالم ظلمت اغتشاش و بى نظمى و كثافت مستولى بود. گاهى اين دو اصل را به عنوان دو درخت ناميده‏اند:يكى را درخت‏حيات و ديگرى را درخت مرگ.در قلمرو نور پدر عظمت‏حكمران است و در قلمرو ظلمت پادشاه تاريكى.قلمرو نور از پنج ناحيه و مسكن به وجود آمده كه پنج عضو خدا يعنى هوش و فكر و تامل و اراده و ائون‏هاى بى شمار(موجودات جاويد و مظاهر خدا)در آن ساكن هستند.قلمرو ظلمت هم از پنج طبقه روى همديگر به وجود آمده كه از بالا به پايين عبارت است از دود پايه و آتش بلعنده و باد مخرب و آب لجنى و ظلمات.» (1)

تا همين جا براى مدعاى ما كافى است.طالبين بيشتر مى‏توانند به خود كتاب مانى و دين او مراجعه نمايند.

ثنويت مزدكى

دين مزدكى انشقاق و انشعابى از دين مانوى شمرده شده است.همه خرافات مانوى در شريعت مزدكى با اندك تفاوت موجود است.كريستن سن مى‏گويد:

«...درست دين كه شريعت‏بوندس-زردشت(فسائى)-و مزدك باشد در واقع اصلاحى در كيش مانى محسوب مى‏شده است و مثل كيش مانى اين آيين هم آغاز كلام را بحث در روابط اصلين قديمين،يعنى نور و ظلمت قرار مى‏داد.تفاوت آن با عقايد مانى در اين بود كه ى‏گفت‏حركات ظلمت،ارادى و از روى علم قبلى نبوده بلكه على العمياء بر حسب صدفه و اتفاق جنبشى داشته است‏بر خلاف اصل نور كه حركاتش ارادى است.بنابر اين اختلاط و آميزش تيرگى و روشنايى كه عالم محسوس مادى از آن پيدا شده،بر خلاف تعاليم مانى نتيجه نقشه و طرح مقدمى نبوده و بر حسب تصادف وجود يافته است.پس در آيين مزدك برترى نور خيلى بيش از كيش مانى مؤكد بوده...» (2)

آتش و پرستش

يكى از مسائل مهم و قابل توجه درباره نظام فكرى و اعتقادى و عملى زردشتيان مقارن ظهور اسلام،مساله تقديس و تعظيم و پرستش آتش است.

اين كار از قديمترين دوران باستانى سابقه دارد و تا به امروز ادامه يافته است.بوعلى سينا در فصل هفتم از فن دوم طبيعيات شفا مى‏گويد:

«طبقاتى از پيشينيان كه به فلسفه اضداد تمايل داشتند و معتقد بودند كه همه چيز از«ضدين‏»به وجود مى‏آيد و در اين جهت در مساله خير و شر، نور و ظلمت‏به عنوان دو ضد واقع شده بودند،در تمجيد و تعظيم آتش راه مبالغه پيش گرفتند و آتش را شايسته تقديس و تسبيح(پرستش)دانستند،بدين جهت كه آتش عنصر نورانى است و بر عكس زمين و خاك عنصر ظلمانى مى‏باشد و لهذا شايسته تحقير است.» (3)

اگر سخن بوعلى را ماخذ قرار دهيم،آتش پرستى به دنبال فكر دوگانگى هستى و فلسفه خير و شر و نور و ظلمت پديد آمده است،ولى اگر توجيه محققان جديد را بپذيريم كه مدعى هستند سابقه آتش پرستى از دوران طبيعت پرستى است و در آن دوران بشر هر چيز مفيد را به خاطر اينكه بيشتر فايده برساند و هر چيز مضر را به خاطر اينكه از شرش مامون بماند مى‏پرستيده است،بشر قبل از اينكه به مساله خير و شر به صورت فلسفى توجه پيدا كند، يعنى قبل از آنكه هر موجودى را ممزوجى از دو عنصر خير و شر و نور و ظلمت‏بداند،آتش را مى‏پرستيده است.در آن ادوار فقط اشياء را به دو دسته مهم تقسيم مى‏كرده است.يك دسته را خوب و دسته ديگر را بد مى‏دانسته است و احيانا براى هر نوع از اين انواع،خدايى قائل بوده و آن خدا را خوب يا بد مى‏دانسته است.و اما اينكه در هر موجودى دو عنصر تشخيص دهد و هر مركبى را ممزوجى از ضدين بداند مربوط است‏به دوره‏هايى كه فكر بشر تكامل بيشترى يافته بوده است.به هر حال،قدر مسلم اين است كه تقديس و تعظيم آتش در ميان آريائيان سابقه زيادى دارد و از هر عنصر ديگر بيشتر مورد توجه بوده است.

آقاى دكتر معين مى‏گويد:

«قطع نظر از اوستا و بويژه گاتها كه قدمت آن را از هزار و صد تا هفتصد پيش از مسيح نوشته‏اند،در جزء آثار قديم ايران در اسحق آوند جنوب بهستان(بيستون)نقشى از زمان مادها مانده كه قدمت آن به قرن هشتم پيش از مسيح مى‏رسد.اكنون اين نقش موسوم ست‏به‏«دكان داود»و آن گورى است كه در بدنه كوه تراشيده شده و تصوير آن عبارت است از يك ايرانى كه در برابر آتش ايستاده است.گيرشمن گويد:ما سه معبد از عهد هخامنشى مى‏شناسيم،يكى در«پاسارگاد»كه به امر كورش ساخته شده، ديگرى در نقش رستم در جبهه مقبره داريوش كه شايد به دستور خود او بنا شده و سومين در شوش كه ظاهرا متعلق به زمان اردشير دوم است.» (4)

مطلبى كه قابل توجه است اين است كه عكس العمل زردشت در مقابل اين عمل چه بوده است؟آيا زردشت اين كار را نهى كرده و بار ديگر بعد از او رواج يافته و عملا جزء بلكه ركن دين زردشتى قرار گرفته است،يا زردشت‏با تعظيم و تقديس آتش به همان شكلى كه بوده مخالف نبوده است؟

اگر روايات خود زردشتيان و مخصوصا اوستاى موجود را ملاك قرار دهيم،زردشت‏با اين كار موافق بوده است.

آقاى دكتر معين مى‏گويد:

«آذر نام يكى از ايزدان مزديسناست.«آذر ايزد»(فرشته آذر و يا رب النوع آذر)در اوستا غالبا پسر اهورامزدا خوانده شده (5) .از اين تعبير خواسته‏اند بزرگى مقام او را برسانند، چنانكه‏«سپندارمذ»فرشته موكل زمين را نظر به سود آن،«دختر اهورامزدا» (6) ناميده‏اند.در يسنا 25 بند7 آمده است:آذر پسر اهورا مزدا را مى‏ستاييم،تو را اى آذر مقدس و پسر اهورامزدا و سرور راستى ما مى‏ستاييم،همه اقسام آتش را مى‏ستاييم.در بندهاى‏46-50 از«زامياديشت‏»،«ايزد آذر»رقيب‏«آژى‏دهاك‏»(ضحاك)شمرده شده است كه از طرف‏«سپنت مئنيو»ضد ضحاك برانگيخته شده تا وى را از رسيدن به‏«فر»يعنى فروغ سلطنت‏باز دارد.» (7)

از نظر تاريخى به هيچ وجه نمى‏توان قرائنى به دست آورد كه زردشت مخالف تقديس و تعظيم آتش بوده است.در گاتاها كه از نظر اصالت و انتساب به شخص زردشت معتبرترين قسمتهاى اوستاست،سخن از نياز بردن به آتش هست.چيزى كه هست‏برخى مدعى هستند كه اعتقاد شخص زردشت‏با آنچه در بالا از يسناها و يشتها نقل كرديم تفاوت داشته است.جان ناس مى‏گويد:

«از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبى از مذهب اصلى زردشت چيز مهمى باقى نمانده. همين قدر معلوم است كه زردشت رسوم و مناسك آريانهاى قديم را كه مبتنى بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستى بوده و رو به زوال مى‏رفته بكلى منسوخ فرموده است.تنها يك رسم و يك عبادت از زمان زردشت‏باقى مانده است و آن،چنانكه گفته‏اند وى در هنگام انجام مراسم پرستش در محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد.در يكى از سرودهاى گاتاها آمده است كه زردشت مى‏گويد:«هنگامى كه بر آذر مقدس نيازى تقديم مى‏كنم،خود را راست كردار و نيكوكار مى‏دانم‏».و در جاى ديگر آتش مقدس را عطيه يزدان مى‏شمارد كه اهورامزدا آن را به آدميان كرامت فرموده.ولى بايد دانست كه زردشت‏خود آتش را نمى‏پرستيده و آن عقيده كه پيشينيان و نياكان او درباره اين عنصر مقدس داشته‏اند وى نداشته است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده‏اند اختلاف دارد،بلكه او آتش را فقط يك رمز قدوسى و نشانى گرانبها از اهورامزدا مى‏دانسته است كه به وسيله او به ماهيت و عصاره حقيقت علوى خداوند دانا پى مى‏توان برد.» (8)

آنچه مسلم است اين است كه خواه آتش را تقديس مى‏كرده و يا نمى‏كرده است و بر فرض تقديس به هر شكل و هر صورت بوده است،تعظيم و تقديس و تكريم و پرستش آتش بعد از زردشت‏سخت‏بالا گرفت و بزرگترين شعار زردشتيگرى شناخته شد كه هنوز هم ادامه دارد. همان طور كه در ميان مسلمين مساجد و در ميان مسيحيان كليسا ساخته مى‏شود،در ميان زردشتيان آتشكده‏ها ساخته شد.

در دوره ساسانى زردشتيان به نام‏«آتش پرستان‏»شناخته مى‏شدند.مسيحيان ايران كه در اواخر،آزادى و قدرت قابل توجهى كسب كرده و در دربار ساسانى نفوذ كرده بودند با زردشتيان درباره آتش پرستى مباحثه و مجادله مى‏كردند.كريستن سن پس از آنكه مى‏نويسد پيشرفت آيين عيسى در ارمنستان موجب تشويش و اضطراب دولت ايران شده بود و مهر نرسى پادشاه ايران پس از مشاوره با علماى زردشتى فرمانى نوشت و آنها را به ترك دين عيسوى و پذيرفتن كيش زردشتى دعوت كرد و ضمنا از آنها خواسته بود كه اصول دين خود را بنويسند،مى‏گويد آنها نامه مفصل جسورانه‏اى نوشته‏اند،ضمن نامه چنين يادآور شدند:

«اما راجع به اصل دين خود اجمالا گوييم كه مانند شما عناصر و خورشيد و ماه و باد و آتش را نمى‏پرستيم...» (9)

ايضا در فصل هشتم كتاب خود مى‏نويسد:

«...روحانيان زردشتى هر روز قدمى واپس مى‏رفتند و ديگر قدرت سابق را نداشتند كه بتوانند در برابر جريانها سدى بكشند.تعديات ديانتى تا حدى تخفيف يافت.در محافل دانشمندان،حكمت عملى احكام دين پيشى گرفت.با توسعه افق و انبساط افكار جديد،رفته رفته دامنه شك وسعت‏يافت.سادگى افسانه‏هاى باستانى كه در اجزاء مزديسنى وارد بوده تدريجا حتى علماى دين را هم ناراحت و مشوش نمود.ناچار تاويلات استدلالى براى حكايت مزبور پيش آوردند و از راههاى عقلى در اثبات آنها كوشيدند.در مباحثه‏اى كه يكى از«مغان‏»با«گيورگيس‏»عيسوى كرده چنين گفته است:ما به هيچ وجه آتش را خدا نمى‏دانيم، بلكه به وسيله آتش خدا را مى‏ستاييم،چنانكه شما به وسيله‏«خاج‏»او را عبادت مى‏كنيد. گيورگيس كه خود از مرتدان ايرانى بود،در پاسخ چند عبارت از اوستا برخواند كه در آنها آتش را چون خدايى نيايش كرده‏اند.آن مغ پريشان شد و براى اينكه مغلوب به شمار نيايد گفت:ما آتش را مى‏پرستيم از اين رو كه او با«اوهرمزد»از يك طبيعت است.گيورگيس پرسيد: آيا هر چه در اوهرمزد هست در آتش هم هست؟مغ جواب داد:بلى.گيورگيس گفت:آتش نجاسات و مدفوع اسب و هر چه را بيابد مى‏سوزاند،پس اوهرمزد هم كه از همان طبيعت است اين چيزها را مى‏سوزاند؟!چون سخن بدين جا رسيد مغ بيچاره از جواب عاجز ماند.» (10)

مغان زردشتى در دوره اسلامى هنگامى كه با علماى اسلامى مواجه شدند در صدد دفاع از خود برآمدند،ولى اين بار نگفتند كه ما آتش را از آن جهت!221 مى‏پرستيم كه با اهورامزدا از يك جنس و يك طبيعت است،بلكه اساسا پرستش آتش را انكار كردند و مدعى شدند كه ما اهورامزدا را كه خداى متعال است مى‏پرستيم و آتش را محراب و يا قبله خود قرار مى‏دهيم، همچنانكه مسلمين هنگامى كه خداى متعال را پرستش مى‏كنند و نماز مى‏خوانند به سوى كعبه مى‏ايستند بدون آنكه كعبه را پرستش كنند.

زردشتيان از يك طرف به پيروى از سنت قديمى،معمولا هر جا سخن از تقديس و تعظيم آتش به ميان[مى]آمد كلمه‏«پرستش‏»و«عبادت‏»را به كار مى‏بردند و از طرف ديگر براى اينكه خود را از حملات مسلمين نجات دهند به جاى كلمه‏«پرستش‏»و«عبادت‏»از قبله قرار دادن آتش سخن به ميان آوردند.دقيقى شاعر زردشتى معروف-كه مقتداى فردوسى در سرودن شاهنامه است،يعنى اول او به سرودن شاهنامه پرداخت و فردوسى راه او را تعقيب و تكميل كرد-رسما طبق سنت معمول زردشتيان كلمه پرستش را به كار مى‏برد.آنجا كه پيام فرشته را به زردشت درباره آتش نقل مى‏كند چنين مى‏گويد:

پيامى بر از من به گشتاسب شاه بگو كاى خداوند ديهيم و گاه سپردم به تو كار هر«آذرى‏» كجا زان ببينى به هر كشورى نكوشند در كشتن آذران به آب لطيف و به خاك گران بفرماى با موبدان و ردان بدان پاك پاكيزه دل هربدان مغان را ببندند و كوشش كنند همه‏«آذران‏»را«پرستش‏»كنند (11)

فردوسى نيز در تعبيرات خود از همين سنت زردشتى پيروى كرده و در بسيارى از موارد كلمه‏«پرستش‏»را به كار برده است.فردوسى در افسانه معروف‏«كشف آتش‏»مى‏گويد:

هوشنگ يك روز مار بزرگى ديد و به او حمله كرد و سنگ بزرگى برداشت كه به مار بكوبد. سنگ به مار نخورد و مار فرار كرد ولى به سنگ ديگرى خورد و آتشى جهيد و بدين ترتيب آتش كشف شد.

آنگاه مى‏گويد:

فروغى پديد آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ نشد مار كشته و ليكن ز راز پديد آمد آتش از آن سنگ باز هر آنكس كه بر سنگ آهن زدى از او روشنايى پديد آمدى جهاندار پيش جهان آفرين نيايش همى كرد و خواند آفرين كه او را فروغى چنين هديه داد همين آتش آنگاه قبله نهاد بگفتا فروغى است اين ايزدى پرستيد بايد اگر بخردى

فردوسى تحت تاثير تعبيراتى كه پس از اسلام در دفاع از تعظيم و تقديس آتش پيدا شده است،در عين اينكه تعبير آتش پرستى مى‏كند،باز مى‏گويد آتش را قبله قرار دادند.

فردوسى در برخى اشعار ديگر خود دفاعهاى آنها را منعكس مى‏كند و مدعى است كه آتش براى آنها قبله و محراب بود نه معبود.در داستان رفتن كيكاوس و كيخسرو به آتشكده آذر گشسب چنين مى‏گويد:

به يك هفته در پيش يزدان بدند مپندار كاتش پرستان بدند كه آتش بدانگاه محراب بود پرستنده را ديده پر آب بود بدانگه بدى آتش خوبرنگ چو مر تازيان راست محراب سنگ

معبود يا محراب عبادت

مساله ثنويت كه در فصلهاى پيش درباره آن سخن گفته شد،مربوط است‏به كيفيت توجيه بشر از هستى و جهان و آفرينش.فكر ثنوى در مقابل فكر توحيدى است،اعم از توحيد ذاتى و توحيد افعالى.

تعظيم و تقديس آتش ربطى به توجيه كلى جهان هستى ندارد و با مساله توحيد ذاتى يا افعالى مربوط نيست،اين مساله به توحيد در عبادت مربوط مى‏شود.صورت بحث اين است كه قطع نظر از مساله توحيد ذاتى و افعالى و قطع نظر از اينكه زردشتيان از نظر توجيه جهان ثنوى بوده يا نبوده‏اند،از نظر پرستش چه وضعى داشته‏اند؟فرضا از نظر توجيه جهان و هستى يعنى از نظر توحيد در ذات و در خالقيت موحد بوده‏اند،آيا از نظر عمل يعنى از نظر عكس العمل پرستشى بشر در مقابل پديد آورنده هستى،روشى توحيد آميز داشته‏اند يا شرك آميز؟

توحيد ذاتى و توحيد در خالقيت مستلزم توحيد در عبادت نيست.اعراب جاهليت از آن نظر غالبا موحد بودند: و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله (12) اگر از آنها پرسيده شود آفريننده آسمانها و زمين كيست،خواهند گفت:خدا.آنها بتها را خالق و آفريننده نمى‏دانستند بلكه معبود مى‏دانستند.غالب بت پرستان جهان چنين بوده‏اند.عليهذا فرضا آيين زردشتى را از نظر توحيد ذاتى و افعالى آيينى توحيدى بدانيم،كافى نيست كه از نظر عبادت و پرستش نيز توحيدى بدانيم.

عبادت زردشتيان از قديم الايام در آتشكده و در پيشگاه آتش بوده است.ماهيت اين عمل چيست؟آيا اينها واقعا اهورامزدا را در حضور آتش مى‏پرستند،يا خود آتش را؟همچنانكه عرب جاهليت در عين اينكه مى‏گفت: هؤلاء شفعاؤنا عند الله (13) اينها شفيعان و وسائط ما در نزد خدا هستند،اقرار داشت كه آنها را مى‏پرستند: ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (14) ما اينها را نمى‏پرستيم جز براى اينكه ما را به خداوند متعال نزديك كنند.

آقاى دكتر معين مى‏گويد:

«...زردشتيان را نظر به همين تقديس آتش،ايرانيان مسلمان آتش پرست و آذر رست‏خوانده‏اند،در صورتى كه آتش به منزله خداى ويژه يا رب النوع مستقل نبوده است چنانكه در ميان آريائيان پيش از ظهور زردشت‏بوده،بلكه همان گونه كه كعبه مورد ستايش مسلمانان است آتش نيز مورد توجه مزديسنان بوده.» (15)

ايضا مى‏گويد:

«آتش در كمون كليه موجودات و مواليد طبيعت‏به وديعت نهاده شده.جوهر زندگانى بشر و همه جانوران حرارت درونى يا غريزى است.منبع وجود و فعاليت افراد همين آتش است.آتش معنوى در نباتات و جمادات نيز سارى است.

ملاى رومى از آن،تعبير نغز فرموده:

آتش عشق است كاندر نى فتاد جوشش عشق است كاندر مى‏فتاد آتش است اين بانگ ناى و نيست‏باد هر كه اين آتش ندارد نيست‏باد»

آقاى دكتر معين در اين گفتار خود دچار همان اشتباهى شده است كه قبلا به آن اشاره كرديم.ايشان‏«شرك در عبادت‏»را با«شرك در خالقيت‏»اشتباه كرده‏اند،خيال كرده‏اند كه لازمه شرك در عبادت اين است كه آن چيزى كه پرستش مى‏شود در نظام آفرينش از نظر خلق و ايجاد مقامى داشته باشد و چون زردشتيان چنين مقامى در نظام آفرينش براى آتش قائل نبوده‏اند پس مشرك نبوده‏اند.اگر چنين است پس اعراب جاهليت نيز مشرك نبوده‏اند،زيرا آنان نيز جز اينكه عملى كه بايد براى خدا صورت گيرد(يعنى نماز و قربانى)براى بتها انجام مى‏دادند كارى نمى‏كردند.آنها هرگز بت هبل يا عزى و غيره را رب النوع مستقل نمى‏دانستند.اشتباه ديگر ايشان اين است كه اگر چيزى وجودش خيلى مفيد بود مانعى ندارد بشر او را پرستش كند.

مقايسه تقديس آتش با توجه حين نماز به سمت كعبه،مقايسه غلطى است.هيچ مسلمانى هر چند عامى باشد،آنگاه كه به سوى كعبه براى نماز مى‏ايستد در خاطرش خطور نمى‏كند كه مى‏خواهد با اين عمل كعبه را تعظيم و تكريم و تقديس كند.اسلام كه كعبه را قبله نماز قرار داده به اين معنى نيست كه مردم در حين نماز كعبه را تقديس كنند و لهذا در ذهن هيچ مسلمانى تقديس كعبه خطور نمى‏كند.از اين جهت درست مثل اين است كه به مسلمانان مى‏گفتند هنگام نماز همه رو به نقطه جنوب بايستيد كه مفهومى جز اين كه در حين عبادت همه وضع واحدى داشته باشند ندارد.هرگز در دين اسلام كوچكترين اشاره‏اى به اين مطلب نيست كه خداوند با كعبه و مسجد الحرام يك ارتباط خاص دارد،بلكه عكس آن تعليم داده شده است.قرآن كريم صريحا مى‏فرمايد: فاينما تولوا فثم وجه الله (16) و اگر به كعبه گفته مى‏شود«بيت‏»از آن جهت است كه هر معبدى‏«بيت الله‏»است.پس رو به كعبه ايستادن تنها مبتنى بر يك حكمت و فلسفه اجتماعى است،آن حكمت اين است كه اولا مسلمانان از لحاظ جهتى كه در حين انجام عمل عبادت انتخاب مى‏كنند يكى باشند،تفرق و تشتت نداشته باشند،ثانيا نقطه‏اى كه براى وحدت انتخاب مى‏كنند همان جا باشد كه اولين بار در جهان براى پرستش خداى يگانه ساخته شد كه اين خود نوعى احترام به عبادت خداوند يكتاست.

عبادت زردشتيان به اقرار خودشان و خود آقاى دكتر معين،تقديس و تعظيم خود آتش است. چگونه ممكن است تعظيم و تقديس آتش عبادت اهورامزدا محسوب شود؟

عبادت در قاموس معارف اسلام مفهوم وسيعى دارد.هر نوع طاعتى كه از طاعت‏خدا سرچشمه نگيرد،خواه اطاعت نفس اماره و يا اطاعت انسانهاى ديگر،شرك محسوب مى‏شود. البته اين گونه شركها مراتب ضعيف شرك است و مستلزم خروج از حوزه اسلام نيست،ولى اعمالى كه به‏«قصد انشاء عبادت‏»و اظهار عبوديت انجام مى‏گيرد،يعنى اعمالى كه هيچ مفهوم و معنى‏اى ندارد جز تقديس و تنزيه كامل طرف و اظهار عبوديت نسبت‏به او از قبيل ركوع و سجود و قربانى و غيره،به هيچ وجه براى غير خدا جايز نيست،نه براى پيغمبر و امام و نه براى فرشته و يا چيز ديگر.اين اعمال اگر براى غير ذات احديت صورت گيرد شرك است،اعم از اينكه با عقيده توحيدى يعنى توحيد در ذات و در صفات و در خالقيت توام باشد يا نباشد.

اين مطلب نيازمند به توضيح است:هر توجه يا خضوع نسبت‏به چيزى عبادت نيست.خضوع نسبت‏به چيزى اگر جنبه تقديس پيدا كند عبادت است.توضيح اينكه اگر اظهار خضوع انسان صرفا به قصد و عنوان‏«خود كم بينى‏»و«خود كم نشان دادن‏»باشد تواضع و فروتنى است،و اما اگر اظهار خضوع به قصد و عنوان محترم شمردن ديگرى باشد،آن تعظيم و تكريم است. هيچيك از تواضع و تعظيم عبادت نيست.فرق تواضع و تعظيم در اين است كه مفهوم و معنى تواضع اعلام كوچكى خود است و مفهوم و معنى تعظيم،اعلام عظمت و احترام ديگرى است.

و اما اگر خضوع انسان در برابر چيزى به عنوان تقديس و تنزيه و اعلام مبرا بودن آن چيز از نقص باشد،اين عبادت است و براى غير خدا جايز نيست،چون تنها موجودى كه مبرا از نقص است و شايسته تقديس است ذات احديت است.

تسبيح و تقديس دو گونه است:لفظى و عملى.تسبيح لفظى به اين است كه انسان با يك جمله لفظى معبود خود را تقديس كند.مثلا كلمه‏«سبحان الله‏»و همچنين كلمه‏«الحمد لله‏»كه جميع حمدها را به خدا اختصاص مى‏دهد و او را فاعل حقيقى همه نعمتها و منشا همه خيرات و بركات و كمالات اعلام مى‏كند و همچنين كلمه‏«الله اكبر»كه خدا را برتر از هر چيز كه در تصور آيد و بلكه برتر از توصيف اعلام مى‏كند،تسبيح و تقديس لفظى است.اين گونه كلمات جز درباره ذات اقدس احديت جايز نيست،خواه ملك مقرب و يا نبى مرسل باشد. نظير اين جمله‏هاست جمله‏«لا حول و لا قوة الا بالله‏».

و اما تقديس عملى اين است كه انسان عملى انشا كند كه مفهوم آن عمل قدوسيت آن موجودى است كه آن عمل براى او صورت مى‏گيرد،از قبيل ركوع و سجود و قربانى.البته عمل مانند لفظ صراحت ندارد،ممكن است همين اعمال به قصد تعظيم صورت گيرد و در اين صورت عبادت نيست و خود عمل هم مقدس شمرده نمى‏شود يعنى يك عمل عادى است، ولى اعمالى كه در مقابل بت و يا آتش و غيره صورت مى‏گيرد جنبه تقدس پيدا مى‏كند،زيرا به قصد تقديس آنها صورت مى‏گيرد.آنچه فطرى بشر است‏«تقديس‏»است.انسان بالفطره مى‏خواهد در برابر يك موجود منزه از نقص و آراسته به كمال بايستد و او را تقديس و تنزيه نمايد.تقديس چون از يك حس فطرى سرچشمه مى‏گيرد و غريزه ستايش كمال مطلق است كه انسان را وادار به اين عمل مى‏نمايد،خواه ناخواه با نوعى اعتقاد به استقلال شى‏ء مورد تقديس به طور مستشعر و يا غير مستشعر توام است،و لو به صورت خطاى در تطبيق.به عبارت ديگر،عبادت و تقديس چون از يك حس غريزى سرچشمه مى‏گيرد،لزومى ندارد كه انسان در مرحله شعور ظاهر واقعا معتقد به شايستگى و مبرا بودن از نقص و استقلال ذاتى يا فعلى آن معبود باشد.

آرى اين است معنى تقديس،و اين است فرق تقديس و تواضع و همچنين فرق تقديس و تعظيم ساده و همچنين فرق تقديس و توجه و قبله قرار دادن.آنچه زردشتيان در مورد آتش انجام مى‏دهند تقديس است نه تواضع و نه تعظيم ساده و نه قبله قرار دادن.تقديس و تنزيه بودن يك عمل كافى است‏براى اينكه عبادت شمرده شود،خواه توام با اعتقاد صريح به مقام ربوبيت مطلقه و يا رب النوعى باشد و يا نباشد.

گذشته از اين،بر خلاف ادعاى آقاى دكتر معين زردشتيان براى آتش مقامى كمتر از رب النوع قائل نبوده و نيستند،براى آتش روحانيت و تاثير معنوى و قدرت ماوراء الطبيعى قائل بوده و هستند.قبلا نقل كرديم كه در اوستا«آذر ايزد»پسر اهورا مزدا خوانده شده است. كريستن سن مى‏گويد:

«آتش در اين آيين مهمتر از ساير عناصر بوده است.» (17)

در پاورقى مى‏گويد:

«عقيده هرتل در يك سلسله مقالاتى كه تحت عنوان‏«منابع و تحقيقات هند و ايرانى‏»نوشته است اين است كه...ايرانيان عنصر آتش را در عالم صغير و كبير نافذ مى‏دانستند.»

و سپس خودش چنين اضافه مى‏كند:

«به عقيده ما آنچه هرتل گويد خالى از حقيقتى نيست.»

خود آقاى دكتر معين درباره آتشكده‏«آذر برزين مهر»كه يكى از سه آتشكده بزرگ و اصلى باستان بوده مى‏گويد:

«در فصل‏17 بندهش،بند 8،آمده:آذر برزين مهر تا زمان گشتاسب در گردش بوده‏«پناه جهان‏»مى‏بود تا زرتشت انوشه روان دين آورد،گشتاسب دين پذيرفت،آنگاه گشتاسب آذر برزين مهر را در كوه ريوند كه آن را پشت و پشتاسپان خوانند فرو نهاد.» (18)

ايضا درباره همين آتش از خرده اوستا چنين نقل مى‏كند:

«از ياورى اين آتش است كه كشاورزان در كار كشاورزى داناتر و تخشاتر و پاكيزه‏تر(شستك جامه‏تر)هستند و با اين آتش بود كه گشتاسب پرسش و پاسخ كرد.» (19)

درباره‏«آذر فرنبغ‏»كه يكى ديگر از آتشكده‏هاى اصلى بوده است مى‏گويد:

«اين آتشكده به موبدان اختصاص داشته است.در تفسير پهلوى بند پنجم،آتش بهرام، نيايش(خرده اوستا)آمد:نام اين آذر فرنبغ است و اين آتشى است كه نگهبانى پيشه پيشوايى(اتربانى نگهدارى آتش)با اوست و از ياورى اين آتش است كه دستوران و موبدان، دانايى و بزرگى و فر دريافت كنند و اين آتش است كه با دهاك(ضحاك)پيكار كرد.» (20)

در فصل‏17 بندهش درباره‏«آذر گشنسب‏»كه سومين آتشكده بزرگ و اصلى است،طبق نقل خود آقاى دكتر معين در كتاب مزديسنا و ادب پارسى چنين آمده است:

«آذر گشنسب تا هنگام پادشاهى كيخسرو هماره پناه جهان بود.وقتى كه كيخسروب درياچه چچست را ويران كرد،آن آتش به يال اسب او فرو نشست،سياهى و تيرگى را بر طرف نمود و روشنايى بخشيد،به طورى كه او توانست‏بتكده را ويران كند.در همان محل در بالاى كوه اسنوند دادگاهى(معبدى)ساخت و آذر گشنسب را فرو نشاند.» (21)

ايضا از بندهش درباره همين آتش نقل مى‏كند:

«يكى از سه شراره مينوى بوده كه به جهان خاكى براى امداد جهانيان فرود آمده،در آذربايجان قرار گرفت.» (22)

فردوسى در داستان رفتن كيكاوس و كيخسرو به آتشكده آذر گشسب مى‏گويد:

بباشيم در پيش آذر بپاى مگر پاك يزدان بود رهنماى به جايى كه او دارد آرامگاه نمايد نماينده داد راه

كدام طايفه از طوايف بت پرستان براى ارباب انواعى كه قائل بودند،بيش از اين قدرت معنوى و ماوراء الطبيعى قائل بوده‏اند؟

در مجله‏«هوخت‏»ارگان انجمن زردشتيان تهران،مقاله‏اى به قلم‏«موبد اردشير آذر گشسب‏»تحت عنوان‏«رد اتهامات‏»نوشته شده و ادعا شده است كه زردشتيان هيچ گاه آتش پرست نبوده و نيستند.در آن مقاله مى‏نويسد:

«ما با آوردن آياتى از كتابهاى آسمانى ثابت‏خواهيم كرد كه خداوند تبارك و تعالى خود نور الانوار و منبع فروغهاى گوناگون است و زردشتيان با رو آوردن به سوى آتش و نور در حين ستايش،در حقيقت‏به وسيله نور با خداى خود راز و نياز مى‏نمايند و از او استمداد مى‏جويند.و اين موضوع يعنى رو آوردن به سوى نور هنگام پرستش اهورامزدا به هيچ وجه به يكتا پرستى آنها خللى وارد نمى‏سازد،كما اينكه پيروان ساير مذاهب نيز در حين خواندن نماز رو به سوى قبله مى‏كنند و كسى آنها را بدين سبب خاك پرست‏يا خاج پرست نمى‏خواند و نمى‏داند.»

آقاى موبد اردشير آذر گشسب،سپس ضمن اينكه از آتش به عنوان عنصر مقدس يا عنصر شريف ياد مى‏كند،به ذكر فوايد آتش كه بر همه روشن است مى‏پردازد و آنگاه مى‏گويد:

«در هر حال همه اين پيشرفتها براى انسان اوليه تنها با كمك آتش سرخ و سوزان ميسر گرديده بود،و در اين صورت او حق داشت كه براى آن ارزش و احترامى زياد قائل شود و آن را يك پيك آسمانى بداند كه براى كمك او از آسمانها به زمين فرود آمده است،و براى آن معابد بسازد و يا آن را در اجاق خانه خود پيوسته مشتعل نگه دارد و مانع از بين رفتن و خاموشى آن گردد.» (23)

در جواب آقاى موبد اردشير آذرگشسب عرض مى‏كنيم كه آرى خداوند متعال نور الانوار است،اما نه به اين معنى كه ما اشياء را به دو قسم تقسيم كنيم:نورها و ظلمتها،و خداوند را تنها نور آن نورها بدانيم نه نور ظلمتها.خداوند نور الانوار است‏به معنى اينكه هستى مساوى نور است و ظلمت مساوى عدم،پس خداوند نور همه چيز است: الله نور السموات و الارض (24) . در اين جهت نور حسى از قبيل آتش و آفتاب و چراغ با سنگ و كلوخ تفاوت نمى‏كند.چنين نيست كه اگر رو به سوى آتش كنيم به سوى خدا رو آورده‏ايم و اگر رو به سوى خاك كنيم رو به سوى نور الانوار نياورده‏ايم.

ايشان مى‏گويند:

«زردشتيان به وسيله نور با خداى خود راز و نياز مى‏نمايند.»

من مى‏گويم:ولى يكتا پرستى اين است كه انسان آنگاه كه رو به سوى خدا مى‏آورد،هيچ چيز را وسيله و واسطه رو آوردن قرار ندهد: و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب (25) .در رو آوردن به سوى خدا لزومى ندارد و نبايست چيزى را وسيله و واسطه قرار داد.

آرى،پس از آنكه آدمى به خدا رو آورد و خدا را شناخت،در مرحله بعدى به اولياى خدا از آن جهت كه اولياى خدا و پرستندگان خدا و فانى فى الله‏اند و مراحل عبوديت را طى كرده‏اند،رو مى‏آورد.در اين مرحله است كه آنها را وسيله استغفار و دعا قرار مى‏دهد،يعنى از آنها كه بندگان صالح خدايند و در جهان ديگر زنده‏اند استمداد مى‏كند كه از خداوند بخواهند كه فى المثل به قلب او روشنى عنايت فرمايد،گناهانش را به لطف و كرم خود ببخشايد.

اين استمداد از آن جهت رواست كه طرف،يك موجود زنده و حى مرزوق است و مراتب قرب را با قدم عبوديت پيموده است و مى‏تواند بهتر از ما مراتب تذلل و عبوديت را انجام دهد و به همين جهت از ما مقربتر است.ما مسلمانان در زيارت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين مى‏خوانيم:

«اللهم انى اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشريف فى غيبته كما اعتقدها فى حضرته و اعلم ان رسولك و خلفائك عليهم السلام احياء عندك يرزقون،يرون مقامى و يسمعون كلامى و يردون سلامى.»

يعنى:خدايا من احترام صاحب اين محل را پس از وفات،همان مى‏دانم كه در زمان حيات داشت.من مى‏دانم كه پيامبر تو و جانشينانى كه تو برگزيدى،همه در پيشگاه تو زنده و مرزوقند،مرا در جايگاهم مى‏بينند،سخنم را مى‏شنوند،سلامم را پاسخ مى‏گويند.

در آخر همين زيارت چنين مى‏خوانيم:

«اللهم انك قلت:«و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما.» (26) و انى اتيتك مستغفرا تائبا من ذنوبى و انى اتوجه بك الى الله ربى و ربك ليغفرلى ذنوبى.»

يعنى خدايا تو در كلام مجيدت به پيامبرت گفتى:«اگر آنان آنگاه كه به خود ستم مى‏كنند نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براى آنها طلب آمرزش كند، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.»سپس خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گوييم:اى پيامبر عزيز!من آمده‏ام نزد تو در حالى كه از خداوند آمرزش مى‏طلبم و در حالى كه از گناه گذشته‏ام پشيمانم.من به وسيله تو كه بنده صالح خدا هستى و مى‏توانى براى من دعا و استغفار كنى،به سوى خدا كه هم پروردگار من است و هم پروردگار تو رو آورده‏ام تا(در اثر استغفار من و استغفار تو)گناهان مرا بيامرزد.

توسل و توجه به اولياى خدا چون به اين صورت و به اين شكل است‏شرك نيست،بلكه عين عبادت خداوند است.

اما مساله كعبه و قبله كه آقاى موبد اردشير آذر گشسب طرح كرده‏اند،قبلا درباره‏اش حث‏شد و معلوم شد قياس گرفتن تقديس آتش با رو به كعبه ايستادن در حين نماز و عبادت خدا قياس مع الفارق است.

آقاى موبد اردشير مى‏گويد:

«چون آتش اينهمه فوايد براى انسان داشته و دارد،پس انسان حق دارد كه براى آن ارزش و احترام زياد قائل شود.»

جان كلام همين جاست.اتفاقا بعثت انبيا براى اين است كه بشر را به سرچشمه خيرات و بركات و نعمات آشنا كنند،«ديده‏اى به او بدهند سبب سوراخ كن‏».انبيا آمده‏اند كه بشر را از سبب متوجه مسبب الاسباب كنند،انبيا آمده‏اند كه به بشر بفهمانند: الحمد لله رب العالمين يعنى تمام سپاسها و ستايشها اختصاص دارد به ذات اقدس الهى كه پروردگار تمام جهانهاست.

بعلاوه،مگر تنها آتش پيك آسمانى است كه براى كمك بشر از آسمان به زمين آمده است؟اگر مقصود از آسمان اين جوى است كه بالاى سر ماست،هيچ عنصرى از آنجا نيامده است،اگر هم آمده باشد پيك مخصوص الهى نيست،و اگر مقصود از آسمان،جهان غيب و ملكوت است،همه چيز از آسمان آمده است و همه چيز پيك آسمانى است،اختصاص به آتش ندارد:

و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم. (27)

!232 هيچ چيزى نيست مگر آنكه خزانه‏هاى آن نزد ماست و فرود نمى‏آوريم مگر به اندازه معين.

مراسم و تشريفات

تقديس و تعظيم و يا پرستش آتش به اين سادگيها نيست،تشريفات عجيب و شنيدنى دارد.ما قسمتى از اين تشريفات را از كتاب مزديسنا و ادب پارسى كه از اين مراسم و لااقل از اصل تقديس و تعظيم آتش دفاع مى‏كند نقل مى‏كنيم،و البته در ساير كتب نيز مى‏توان آنها را يافت و امروز هم اين مراسم و تشريفات در ميان اقليت زردشتى معمول است.

در اين كتاب چنين آمده است:

«در آيين مزديسنا،مانند دين كاتوليك مسيحى و بر خلاف اسلام آلات و ادوات فراوان و تشريفات بسيار معمول است.اين تشريفات در مورد آتشكده‏ها نيز مجرى است:آتشگاه را در محلى قرار مى‏دهند كه اطراف آن حتما باز باشد.در هر آتشكده كانون ويژه‏اى براى برافروختن آتش هست كه جز«آتربان‏»(موبد نگهبان آتش)احدى حق ورود بدان ندارد. آتربانان كه به سوى آتش مى‏روند«پنام‏»(دهن بند)بر روى مى‏بندند تا از دم ايشان آتش مقدس آلوده نگردد.در سمت راست مقر آتش،اتاقى است وسيع و چهار گوشه كه به قسمتهاى متعدد و مساوى تقسيم شده،و هر يك را براى وظيفه‏اى معين اختصاص داده‏اند.اين اتاق را«يزشن‏گاه‏»(محل انجام تشريفات عبادت)مى‏نامند...در شريعت زردشت اين قاعده مقرر بود كه آفتاب بر آتش نتابد (28) و بنابراين سبك جديدى در ساختمان آتشكده معمول شد:اتاقى معمولا تاريك در وسط مى‏ساختند كه مكان افروختن آتش در آتشدان بود...به نسبت درجاتى كه در قاعده دودمانى ايرانيان قديم موجود بود،آتشهاى مختلفى وجود داشت از قبيل‏«آتش خانه‏»و«آتش قبيله‏»يا«قريه‏»(آذران)و«آتش بلوك‏»يا ايالت.محافظ آتش خانه‏«مانبذ»نام داشت،و براى نگهبانى آتش دو تن روحانى،و براى حراست آتش و رهران(آتش بلوك)هياتى از روحانيان تحت رياست‏يك موبد مامور بودند...يكى از نسكهاى اوستاى ساسانى موسوم ست‏به‏«سوزگر»و در آن تفصيلى در باب پرستش آتش مخلوط به چند قصه مسطور است: آتشكده پر از بوى كندر و ديگر مواد معطر بود.يك تن روحانى براى اينكه از نفس خود آتش را نيالايد دهان بندى بسته و آتش را با قطعات چوبى كه با مراسم مذهبى تطهير شده بود مشتعل نگاه مى‏داشت.اين چوب غالبا از نباتى موسوم به‏«هذانه اپتا»بود.بارى،آن روحانى دم به دم به وسيله دسته چوبى كه برسمه(برسم)مى‏خواندند و مطابق آداب خاص بريده مى‏شد آتش را به هم مى‏زد و مشتعل مى‏داشت و ادعيه معينى را تلاوت مى‏كرد.سپس روحانيون‏«هئومه‏»(هوم) (29) نثار مى‏كردند.در اثناى تلاوت ادعيه يا سرودن اوستا روحانيان شاخه نبات‏«هئومه‏»را پس از تطهير در هاون مى‏كوبيدند...در«يزشن‏گاه‏»(محل انجام تشريفات عبادت)آلات و ادوات ذيل كه هر يك به جهت منظور خاصى به كار برده مى‏شود موجود است:

1 و 2.هاون و دسته هاون كه به منزله ناقوس مسيحيان است و اكنون به همان منظور به كار برده مى‏شود ولى در اصل براى فشردن‏«هوم‏»(گياه مقدس)استعمال مى‏شد.

3.برسم كه اساسا از شاخه‏هاى‏تر چوبهاى مقدس مانند انار تهيه مى‏شد ولى امروز آن را از فلز نقره يا برنج مى‏سازند.

4.برسمدان.

5.برسمچين كه كاردى است كوچك.

6.چند جام براى هوم و پراهوم و آب مقدس.

7.چند پياله كوچك به نام طشت نيز براى‏هوم و پراهوم(طشت نه سوراخه).

8.ورس كه ريسمانى است كوچك كه از موى گاو بافته مى‏شود و شاخه‏هاى برسم را با آن به هم مى‏پيوندند.

9.سنگ بزرگى به نام‏«ارويس گاه‏»كه چهار گوشه بوده و آلات مزبور را روى آن مى‏چينند.» (30)

ايضا مى‏گويد:

«در فرهنگهاى فارسى آمده:برسم شاخه‏هاى باريك بى گره باشد به مقدار يك وجب كه آن را از درخت هوم ببرند و آن درختى است‏شبيه درخت گز و اگر هوم نباشد درخت گز و الا درخت انار،و رسم بريدن آن چنان است كه اول كاردى كه دسته آن هم آهن باشد و آن را برسمچين خوانند پادياوى كنند يعنى پاكيزه بشويند و آب كشند پس زمزم نمايند،يعنى دعايى كه در وقت عبادت آتش و بدن شستن و چيزى خوردن مى‏خوانند بخوانند و برسم را با برسمچين ببرند.» (31)

آنگاه مى‏گويد:

«در مراسم كنونى زرتشتيان ايران هنگامى كه موبد به خواندن نيايش مشغول است،موبد ديگر مراقب آتش است و شاخه‏هاى مورد را كه در برسمدان نهاده‏اند بر مى‏دارد و مى‏گرداند و دست‏به دست مى‏دهد و دوباره برجاى مى‏گذارد.»

ايضا مى‏گويد:

«دار مستتر در زند اوستاى خود مى‏نويسد:دو قسم آتشكده موجود است.معابد بزرگ را«آتش بهرام‏»مى‏نامند،معابد كوچك را«آدران‏»يا«آگيارى‏»خوانند.در بمبئى(هندوستان)سه آتش بهرام و در حدود صد آگيارى موجود است.فرق بين آتش بهرام و آدران اساسا در چگونگى آتش و سپس در اصل و طرز تهيه آن مى‏باشد.تهيه آتش بهرام يك سال به طول مى‏انجامد و آن از سيزده قسم آتش مختلف تشكيل مى‏شود و در خود جوهر آنها را كه به منزله روح همه آتشها مى‏باشد تمركز مى‏دهد.تهيه و تصفيه اين آتشها مستلزم تشريفات مختلف است كه در«ونديداد»(يكى از اجزاى اوستاى ساسانى)توضيح داده شده است.طبق سنت زردشتيان هر يك از حوزه‏هاى بهدينان بايد آتش بهرام داشته باشد.بعضى دستوران(روحانيان زردشتى)معتقدند كه فقط يك آتش بهرام بايد باشد،چه آن شاه است و چند پادشاه در اقليمى نگنجند...وى چون شاه است‏«اريكه‏»اى لازم دارد،بدين منظور شش قطعه چوب صندل را دو به دو منظم كرده روى يكديگر به شكل اريكه‏اى پله‏دار قرار مى‏دهند.» (32)

آرى،اين است قسمتى از مراسم و تشريفات تعظيم و تقديس آتش در ميان زردشتيان.من فعلا كارى ندارم كه اين عمليات از نظر توحيدى چه وضعى دارد،آيا شرك است‏يا توحيد؟بت پرستى است‏يا خداپرستى؟اما مايلم تو خواننده محترم چند لحظه از نظر منطق درباره اين مراسم بينديشى،ببينى خرافى‏تر از اينها هم كارى در جهان هست؟آن وقت مقايسه‏اى كن اينها را با عبادات اسلامى:با نماز اسلام،با اذان اسلام،با جمعه و جماعت اسلام،با حج اسلام،با مسجد و معبد و مراسم عبادت اسلام،با مضامين اذكار و اوراد و تسبيحها و تحميدهاى اسلامى.آنگاه ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!و سپس ببين آيا مردم ايران حق داشتند كه با آشنا شدن با تعليمات اسلامى يكباره به همه اينها پشت كردند يا نه؟

در خاتمه اين بحث‏بد نيست ناله يك جغد را در اينجا منعكس كنيم و به عموم خوانندگان ارزش اين ناله‏ها را بفهمانيم.

ابراهيم پور داود درباره آتشكده شهر نوسارى هندوستان كه به نام ايرانشاه معروف است و از نوع آتشهاى بهرام است كه تفصيلش را خوانديد،مى‏گويد:

«در سنت پارسيان است كه آتش بهرام را مهاجرين از ايران با خود آوردند.شايد هم رست‏باشد،چه غالبا در تاريخ طبرى و مسعودى مى‏خوانيم كه ايرانيان از بيم آن كه آتش به دست دشمنى افتد و خاموش شود،در وقت‏شكست آن را (33) با خود برداشته به جاى دورتر فرو مى‏گذاشتند.هر چند كه به تدريج آتشكده‏هاى با شكوه ايران خاموش و به مسجد تبديل يافت،ولى!236 تا حدى كه ممكن بود در نگهدارى آن كوتاهى نكردند.يزدگرد سوم پس از شكست نهاوند،خود بشخصه آتش مقدس رى را كه مخصوصا محترم شمرده مى‏شد بر گرفته به مرو برد.اگر هم‏«ايرانشاه‏»پس از ورود مهاجرين در«سنجان‏»در سال‏716 بر پا شده باشد باز 1230 سال از عمرش مى‏گذرد و هماره پريشانى و سرگشتگى خواستارانش را در كشور بيگانه نگران بود،ولى در كشاكش روزگار رنگ سرخ خويش نباخته،ياران را با زبان گرم به پايدارى و دلگرمى پند همى داد.پس از شكست‏سنجان در جايى كه بيشتر اقامت نموده نو سارى است كه مدت 235 سال در آنجا بود.فقط دو سال،از سال‏1733 تا1736 در سورت(خاموشى و سردى)به سر برد...اينك 204 سال است كه در اين ده استقرار يافته است.هزاران تن زردشتى از دستور و موبد و هيربد و بهدين دور آن را گرفته‏اند.زرتشتيان ايران و پارسيان هندوستان نيز به زيارت آن مى‏روند.مخصوصا ماههاى ارديبهشت و آذر ماه اوقات زيارت آنجاست.از سراى اين‏«ايران خديو»(يعنى آتشكده ايرانشاه)در بامداد و نيمروز و شام سرود اوستا از موبدان سفيد پوش بلند است.ايرانشاه با صدها خدام خود ياد آور آتشكده‏هاى شيز و رى و استخر با فر و شكوه ساسانيان است.» (34)

هيچ كس باور مى‏كند كه در اين قرن مردى كه مدعى مقام استادى دانشگاه است،تا اين حد تجاهل كند؟نمى‏دانم جهالت است‏يا تجاهل؟اما روى استعمار سياه با دست پروردگانش.


پى‏نوشتها:

1- مانى و دين او،ص‏39 و 40.

2- ايران در زمان ساسانيان،ص 364 و 365.

3- طبيعيات شفا،چاپ قديم تهران،ص‏177.

4- مزديسنا و ادب پارسى،ص 278.

5- همچنانكه عيسى پسر خدا خوانده شد و قرآن سخت آن را مورد حمله قرار داده است.

6- همچنانكه اعراب جاهليت فرشتگان را دختران خدا مى‏ناميدند و قرآن سخت‏بر آنها تاخته است.

7- مزديسنا و ادب پارسى،ص‏276.ايضا كريستن سن،ص‏167.

8- تاريخ جامع اديان،ص‏309 و 310.

9- ايران در زمان ساسانيان،ص‏309.

10- همان،ص‏456 و457.

11- نقل از مزديسنا و ادب پارسى،ص‏283.

12- لقمان/25.

13- يونس/18.

14- زمر/3.

15- مزديسنا و ادب پارسى،ص‏386.

16- بقره/115.

17 و 18-مزديسنا و ادب پارسى،ص‏333.

19- همان،ص 334.

20- همان،ص‏339 و 340.

21- همان،ص 311.

22- همان،ص 112.

23- مجله‏«هوخت‏»،سال هشتم،شماره 2،ص‏29،ارديبهشت 48.

24- نور/35.

25- بقره/186.

26- نساء/64.

27- حجر/21.

28- عجيب است كه زردشتيان و طرفداران آنها تقديس آتش را مى‏خواهند تحت عنوان اينكه آتش از جنس نور است و نور مقدس است زيرا خداوند نور الانوار است توجيه كنند،و از طرف ديگر تابش آفتاب را بر آتش مقدس سبب آلودگى آن مى‏دانند!!

29- اين همان چيزى است كه زردشت آن را منع كرده و كثيف خوانده است.

30- تلخيص از مزديسنا و ادب پارسى،از ص‏297 تا 305.

31- همان،ص 401.

32- صفحات 355-357.

33- و در واقع خدا و«پناه جهان‏»را همچنانكه در بندهش آمده و در صفحات پيشين نقل كرديم،از ترس از جايى به جايى مى‏برده‏اند!!!

34- به نقل مزديسنا و ادب پارسى،ص 358 و359.