اسرار نماز

مولى محسن فيض كاشانى

- ۱۰ -


خاتمه 
پس در آن دو بحث مى باشد اول : در جبران خللهائى است كه واقع ميشود در نماز و بيان تدارك دوائى كه نافع اين منافيات باشد بدان به درستى كه خلل ، اگر از چيزهايى باشد كه منافى اقبال و حضور قلب باشد به واسطه افكار خارجه از نماز پس دواى آن ، ياد آوردن عملى است كه در آنوقت شخص مباشر آن عمل است و ياد آوردن خطرهائى كه لازمه آن خواهد بود از قبيل غفلت و قبول نشدن عمل ، با وجود شدت حاجت شخص به آن عمل ، در دنيا و آخرت چه آنكه توفيق الهى شامل است حال مطيعين را در دنيا آخرت و احتياج به آن ، حاصل است خصوصا در روز قيامت كه مجال سخن در آن نيست و تقرير بر آن احاطه پيدا نميكند، نه از روى عقل و نه از روى خيال و كسى طاقت تحمل احوال آن را ندارد و معاونى در آنجا نيست سواى رحمت خدا و كرم او، و قيام به اعمال صالحه و عبادتهاى مقبوله سود دهنده پس به درستى كه طاعات وسيله روشنائى خواهد بود در آن تاريكيها و سبب نجات است از آن شدتها و باعث گذشتن از آن راه خوفناك و اكتساب اعمال صالحه نتوان كرد مگر در اين دنياى زائله و در اين مدت قصيره كه اكثر آن در غفلت صرف مى گردد و نزديك است كه آينده آن به گذشته پيوست بشود اگر بيدار نشود آدمى و تدارك نكند آنچه را كه تقصير كرده است و از طرفى نيست در آخرت مگر بهشت و دوزخ ، و بهشت مهيا شده براى پرهيزكاران و آتش مهيا گرديده براى فاسقان و باجلمه خطر بزرگ در راه است و پايان كار بس عظيم و هولناك و از طرفى غفلت شامل احوال است با اين وجود گويا شعور در ما نيست تا درك كنيم كلم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را.
حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: يمضى على الرجل ستون سنة ان سبعون سنة ، ماقبل الله منه صلاة واحدة مى گذرد بر شخص ، شصت سال يا هفتاد سال ، در حالى كه خدا يك نماز از او قبول نكرده است .
حضرت صادق (عليه السلام ) دعا فرمود به حماد بن عيسى كه پنجاه مرتبه حج كند و خدا مال و فرزند او را زياد گرداند. خداوند هم مستجاب نمود دعاى آن حضرت را و اين دعاى حضرت به واسطه آن بود كه حماد بن عيسى حفظ مى كرد كتاب حريز بن عبدالله سجستانى را كه در مسائل نماز بود.
و وقتى كه حماد نماز كرد در نزد آن حضرت دو ركعت پس فرمود آن حضرت : ما اقبح بالرجل منكم يمضى عليه ستون سنة اوسبعون سنة ، لايحسن ان يقيم صلاة واحدة بحدودها چقدر زشت است براى مردان شما كه مى گذرد بر ايشان شصت سال يا هفتاد سال ، و نتوانند يك نماز را با حدود و آداب آن انجام دهند.
فرمود: حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ): و كم من قارء القرآن و القرآن ، يلعنه ، و كم من صائم ليس له من صيامه الا الجوع و العطش چه بسا قرائت روزه دار كه از روزه خود چيزى غير از گرسنگى و عطيش به دست نمى آورد و امثال اينها از اخبار و آثارى كه دلالت مى كند كه كار، بسى سخت و دشوار مى باشد، پس احضار و ياد كردن اينها و آن چه در مقدمه ذكر شد، كمك و معين مى باشد براى حضور قلب ، زياده بر آنچه گذشت از دواهائى كه معين و كمك مى بود كه در مطلب سوم ذكر شد.
و اگر بوده باشد آن منافى نماز، از قبيل چيزهائى كه مفسد و مبطل نماز است ، همانا آنچه نفع مى دهد او را، تفكر كردن است در مضرت رياء و آنچه فوت مى شود به سبب آن از صلاح قلب و آنچه محروم مى ماند اين كس در آن حال ، از توفيق عبادت و ازمنزلت در نزد خداى تعالى در آخرت . آنچه بسر مى آيد او را از عقاب و غضب و سخت ورسوائى هويدا، به طورى كه منادى در برابر فرشتگان و بندگان خدا ندا ميكند رياكار را: يا فاجر يا غادر يا مرائى ! اما استحييت اذا اشتريت بطاعة الله تعالى عرض الدنيا، راقبت قلوب العباد و استعزئت بطاعة الله ، تعالى و تحببت الى العباد بالتبغض الى الله تعالى ، و تزينت لهم بالشين عندالله ، و تقربت اليهم بالعبد من الله تعالى ، و تحمدت اليهم بالتذمم عندالله ،و طلبت رضاهم بالتعرض ‍ لسخط الله تعالى ، اما كان احد اهون عليك من الله اى گنهكار رو سياه و اى فريبنده و اى رياكار! آيا حيا و شرم نكردى مراقبت و محافظت كردى خاطر مردم را، و سخريه كردى به فرمان خداى متعال ، و دوستى گزيدى به سوى بندگان مبغوض شدن نزد خداى تعالى و زينت گرفتى نزد ايشان به عيب گرفتن نزد خدا، و نزديكى جستى به سوى ايشان به دورى جستن ازنزد خداى تعالى ، و نيكو و پسنديده شدى نزد مردم به ناپسند شدن نزد خداوند متعال ، و خواستى خشنودى مردم را به آنكه متعرض و در صدد غضب خدا درآمدى ، آيا هيچكس نزد تو پست تر و بى قيمت تر از خدا نبود.
پس علاج مفيد آن است كه تفكر كند بنده در اين رسوائى و مقابله ، و قياس ‍ كند آن را با آنچه حاصل مى شود برايش از بندگان از سود و خودآرائى در دنيا، و مقابله كند تمام اينها را با آنچه فوت مى شود از او، امور معنويه آخرت و آنچه كم مى شود از ثواب اعمال او، در صورتى كه بسا باشد كه به توسط يك عمل ، راجح شود ميزان حسناتش ، در صورتى كه خالص بجا آورد آن عمل را. پس وقتى كه شخص فاسد گرداند عمل خود را به واسطه رياء، برگردانند آن عمل را از كفه حسنات به كفه سيئات پس راجح شود به آن ، كفه سيئات بعد از آن مرجوح بوده . و بيندازند و سرنگون كنند او را در آتش و اگر نمى بود به واسطه رياء مگر حبط و ناچيز شدن يك عبادت ، هر آينه همين كافى بود در ضرر او، اگر چه باز ساير حسناتش صحيح و راجح بر حسناتش مى بود، زيرا چه بسا باشد كه اگر شخص آن عمل نيك را محفوظ مى داشت ، مى رسيد به مرتبه هاى عاليه نزد خداى تعالى ، به طورى كه در زمره پيغمبران و صديقان مى بود وليكن اين رياء پس مى اندازد او را از اين مرتبه و برمى گرداندش به صف نعال از مراتب اولياء، پس همين ضرر براى شخص رياكار كافى و بس مى بود، اگر چه مستوجب دوزخ و رسوائى و راندن از درگاه هم نمى شد.
و اينها كه ذكر شد مفاسد اخروى ريا بود با وجود اينها مفاسد دنيوى نيز دارد، و آن اين است كه حاصل مى شود شخص مرائى را تفرقه خاطر به سبب ملاحظه كردن حال خلق ، چه آنكه رضاى خلق به مرتبه اى است كه نمى توان رسيد به اقصى و نهايت آن از جهت آنكه يك فرقه اى به چيزى راضى مى شوند كه فرقه ديگر از آن به خشم مى آيند، و رضاى بعضى در سخط بعضى مى باشد، پس هر كس طلب كند رضاى خلق را در چيزى كه در آن دشمنى خدا است ، غضب كند خدا بر او و مردم را نيز خداوند به غضب مى آورد نسبت به او. چنانچه در احاديث وارد شده و تجربه هم بر آن دلالت دارد.
پس چه حاجتى كسى را مى باشد در مدح مردم و اختيار كردم ذم الهى به جهت مدح آنها، و حال آنكه زياد نمى كند مدح ايشان نه رزق و نه عمر را و نفع نمى رساند در روز درماندگى و احتياج و در اهوال روز قيامت .
و اما اگر باعث و علت رياء، طمع آنچه در دستهاى مردم است بوده باشد، لاجرم مرائى بداند به درستى كه خداى تعالى تسخير كننده و گرداننده دلها است در دادن و ندادن خلق و همه خلق مضطرند و در دست قدرت او، و نيست رزاقى غير از خدا و هر كس طمع كند در خلق ، خالى نمى باشد از خوارى و نا اميدى و غضب و خفت و اگر احيانا روزى به مراد خود، برسد باز هم از دلت و خفت خالى نمى باشد و اما هر كس اعتماد كند بر خدا و همت خود را مقصور و مصروف گرداند به كرم او، كفايت مى كند خدا مقصد و مطلب او را در دنيا و آخرت . پس چگونه ترك مى كند شخص ‍ رياكار، آنچه را كه نزد خداى تعالى باشد، به جهت اميدوارى كاذب و دروغى كه به دست مردم دارد، كه گاه باشد برسد به آن و گاه باشد نرسد، و اگر راست شود وفا نمى كند و نمى ارزد لذت آن ، به الم مذلت و منتش و اما مذمت مردم را از چه جهت شخص خوف داشته باشد و چرا بترسد؟ و حال آنكه كم نمى كند از روزى او چيزى را هرگاه خواست خدا در آن باشد، و تعجيل نميكند در اجل او و پس نمى اندازد رزق او را و او را از اهل دوزخ نمى گرداند اگر پسنديده و مرضى خدا باشد.
پس بندگان همگى عاجزند و مالك نيستند از براى نفس خود سود و زيانى را و نه مالك موت و نه حيات و نه قادر بر حشر و نشرند بلكه عقل و نقل و تجربه ، اشعار و لالت دارد برخلاف همه اينها و به اينكه به اخلاص آورنده عمل براى خدا، محبوب قلوب مى گرداند خدا او را، و در نظر مخلوقات از صالحان و فاسقان ارجمند مى گردد، بلكه نر نظر اكثر كافرها نيز محبوب مى باشد چنانچه مى بينى كه آدم صالح و شايسته را تعظيم و توقير مى كنند و التماس بركت و دعا از او مى كنند با وجود ضعف و فقر و تنگدستى او و قلت عملش . و از طرفى شخص رياكار را خداى تعالى باطنش را به خلق آشكار مى گرداند و خبث نفس و فساد نيتش را مى نماياند به طوريكه مردم دشمن مى دارند او را و نمى رسد هرگز به مطلب خود و ضايع مى گردد رنج و تعب او و باطل مى گردد سعى او.
چنانچه روايت شده كه مردى از بنى اسرائيل گفت : به خدا قسم ، البته عبادت مى كنم خداى تعالى را عبادتى كه مشهور زبانها گردم به سبب آن عبادت پس بود به طورى كه اول كسى بود كه داخل مسجد مى شد و آخر كسى بود كه از مسجد خارج مى گرديد، و قسمتى بود كه هيچ كس نمى ديد او را مگر در حالتى كه ايستاده به نماز و صائم بود، به طوريكه هيچ روز افطار نمى كرد و مرتب مى نشست در حلقه هاى ذكر و مجالس موعظه .
مدتى بسيار به اين روش بود و هرگاه مردم به او مى گذشتند، مى گفتند درباره او: خدا جزايش را بدهد اين رياكار را. پس رو كرد روزى به نفس خود و با خود خطاب كرد كه : اى نفس ! ديدى پاداش عمل كردن براى غير خدا را. از آن وقت تصميم گرفت و با خود گفت : البته خاص مى گردانم عمل خود را براى خدايتعالى ، و هيچ عملى بر عملهاى خود زياد نكرد، همان قسمى كه عمل مى كرد، عمل نمود ولى تنها نيتش را تغيير داده بود. يعنى : قصد خود را براى خدا خالص گردانده بود، آن وقت مردم هرچه به او مى گذشتند مى گفتند: خدا رحمت كند فلانى را.
و حق تعالى از اين معنا در كتاب خود خبر داده است كه فرموده : ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا سوره مريم آيه 96 البته آنان كه ايمان ندارند به خداى تعالى و كارهاى شايسته مى كنند، خدا براى ايشان در دلهاى مردم محبت و مودتى قرار خواهد داد پس فرض كن و تسليم باش كه ايشان دوست دارند تو را و گرامى دارند تو را و تو پوشانيدى خبث باطن خود را از ايشان ، با آنكه خدا مطلع است از فساد نيت تو و خباثت درون تو، بالاخره چه چيز حاصل مى شود براى تو از مدح مردم ، در صورتى كه تو نزد خداى تعالى عاصى و رياكار بوده باشى و از اهل دوزخ باشى .
و از كدام شر مردم مى ترسى ، در حالتى كه تو نزد خدا ممدوح و از اهل بهشت بوده باشى ، و داخل در زمره مقربان گردى و كسى حاضر باشد در دلش آخرت و نعيم ابدى آن و منازل رفيعه و قصور آن ، البته بسيار حقير مى نمايد در پيش او دنيا و آنچه در آن است از حيات پنج روزه آن ، به انضمام كدورات و ناتمامى مرادات دنيا و هرگاه شخص برگردانيد قصد خود و مستقيم كرد روى دل خود را به جانب خداوند، خلاص مى گردد از مذمت رياء و از محنت بدست آوردن دل مردم و منعطف مى شود از اخلاص او، نورهاى الهى بر دل و زبان او و به انس مبدل مى گردد وحشت او.
بارى اگر اكتفا نمى كنى به همه اينها كه مذكور شد، پس تاءمل كن در سه چيز و فكر كن در اين سه .
اول آنكه به نظر بياور اين را كه هرگاه گفته شود به تو كه مردى است با خود يك گوهر گرانبها و پرقيمتى دارد كه مساوى است با صدهزار دينار و صاحبش محتاج است به قيمت آن و مى خواهد آن را بفروشد به نقد، بلكه محتاج است به چند برابر قيمت آن ، يعنى : صاحبش محتاج است به بيشتر از صد هزار دينار، پس در اين صورت مشترى آمده كه متاع او را به چند برابر ارزش آن بخرد و به آن زيادتر از قيمت آن گوهر را بدهد و از طرفى صاحب گوهر در كمال حماقت ، متاع خود را بفروشد به آن مشترى كه به يك فلس ‍ مى خرد آيا چنين فروشنده اى زيان آشكار و غبن فاحش نخواهد داشت ؟ آيا اين معامله اش دلالت بر كوتاهى همت و فهم او ندارد؟ و ضعف راى و قلت عقل او را نمى رساند؟ بلكه آيا دلالت نمى كند بر سفاهت و بى خردى محض او؟ همين معامله به عينه ، نظير حال آدم رياكار مى باشد، بلكه حال آدم رياكار در سفاهت و بى خردى به مراتب بيشتر مى باشد چه آنكه بهره اى كه آدم رياكار از مدح مردم و متاع ناچيز دنيا به دست مى آورد، نسبت به خشنودى پروردگار عالميان و پاداش آخرت و نعمتهاى بى نهايت آن ، كه از شائبه نقص و كدورت خالى است كمتر مى باشد از يك فلس نسبت به صدر هزار هزار فلس بلكه پاداش الهى در برابر تمام دنيا كه به شخص رياكار بدهند، بيشتر مى باشد از صدهزار هزار درهم و دينار كه در بربر يك فلس به آدم بدهند پس اى انسان رياكار، اين است زيان آشكار كه دست خود را از نعمتهاى بى زوال الهى تهى گرداند و از آن كرامات باز بمانى ، در برابر مدح ناچيز مردم و دل خود را به ثناى ايشان شاد گردانى و اگر چنانچه داراى اين همت پست هستى يعنى : از يك دينار نقد نمى توانى صرف نظر كنى ، نظر خود را جلب آخرت بكن ، تا دينار هم با تو مساعدت و همراهى كند، آن وقت هر دو را خواهى داشت بلكه بهتر از اين ، آن كه خداى تعالى را اراده كنى تا هم دنيا و هم آخرت را داشته باشى ، چه آنكه خداى تعالى مالك دنيا و آخرت مى باشد.
چنانچه خداوند متعال فرموده : من كان يريد ثواب الدنيا فعندالله ثواب الدنيا و الاخرة هركس پاداش و اجر دنيوى را خواسته باشد، بداند كه براى خداست و در ملك خداى تعالى مى باشد، هم پاداش دنيا وهم پاداش آخرت .
و فرموده است پيغمبر خدا (صلى الله عليه وآله ): ان الله يعطى الدنيا بعمل الاخرة و لايعطى الاخرة بعمل الدنيا خداوند متعال مى دهد دنيا را در برابر عمل كردن جهت آخرت ، ولى هيچ وقت پاداش آخرت را نمى دهد به واسطه عمل كردن جهت دنيا. پس هرگاه خالص گردانيدى نيت خود را و نيكو كردى قصدت را براى آخرت حاصل مى شود براى و دنيا و آخرت هر دو. و اگر اراده كردى دنياى تنها را آخرت از دست تو مى رود، و بسا باشد كه به پاداش دنيا هم نرسى آن طورى كه خواسته اى و بر فرض ‍ آنكه به دنيا هم برسى بر وجهى كه حسب خواهش تو باشد، باقى و مستدام نمى ماند براى تو، بلكه به زودى برطرف مى شود آن وقت تو خسران دنيا و آخرت را برده اى ذلك هو الخسران المبين سوره حج ، آيه 11 و اين است زيان آشكار.
و نظير اين داستان اين شخص و اين مثل ، همانا داستان كسى است كه بتواند با يك جزء از عمر خود و يك نفس از نفسهاى خود، تحصيل كند بهشت و نعمت جاويدان آن را، ولى صرف كند آن عمر و نفس را در يك دانگ يا يك دانه بى قابليت يا در يك درهم يا در يك دينار و از طرفى آن گنج بى پايان را واگذارد بدون ضرورت و تعلقى ، پس نيت اين مگر عين غفلت و زيان و پستى همت و خوارى نفس .
دوم : آنكه مخلوقى كه تو، جهت خشنودى ، او و براى خود نمائى به او عبادت مى كنى و رضاى و را طلب مى نمائى اگر بداند كه تو براى او عمل و عبادت مى كنى ، هر آينه بدش مى آيد و غضب مى كند بر تو و اهانت و استخفاف مى كند به تو، علاوه بر آنچه خدا غضب مى فرمايد ولى آن چه جهت خدا عمل مى كنى خالصا لوجه الله هم باعث خشنودى خدا مى گردد وهم باعث رضايت خلق ، پس چگونه عاقل عمل كند براى كسى كه اگر بداند او، كه اين كار را براى طلب رضايش مى كنند بدش مى آيد و اهانت مى نمايد؟!
سوم : كسى كه بتواند سعى كند به جهت تحصيل رضايت پادشاه عظيم الشاءن و اعظم پادشاهان دنيا ولى رضايت كناس خيسى الناسى را اختيار نمايد، البته آن پادشاه عظيم الشاءن بر او قهر مى نمايد، بلكه بر فرض آنكه پادشاه به او سخط نكند، آيا خود اين عمل ، دليل بر سفاهت و پستى راءى و بدنظرى آن شخص عمل كننده نمى باشد؟ بلكه به او گفته مى شود چه مى خواهى از رضايت اين كناس پست ، با آنكه مى توانى رضايت پروردگار جهانيان را به دست بياورى كه او كافى است تو را از همه چيزى و در همه كارى و در همه حالى .
نسئل الله حسن العاقبة و حسن التوفيق لما يحب و يرضى درخواست مى كنيم از خداى متعال ، عاقبت به خيرى و حسن توفيق را در آنچه خدا را خرسند و خشنود مى نمايد.
و اما دواى عملى انى امراض قلبى ، پس آن عادت دادن و حكم فرمودن نفس است به اخفاى عبادت و بستن دربها را در هنگام عبادت چنانچه مى بندى دربها را در وقت ارتكاب فواحش و اعمال قبيحه تا آنكه نفس خود را قانع كنى به علم خداى تعالى و به اطلاع او سبحانه بر عبادت تو و بايد منازعه نكند نفس تو با تو در فهماندن به غير خدا اين امر در ابتداء شاق و مشكل مى باشد و در اول مجاهده بسى صعب است ، ليكن اگر صبر كنى بر اين رويه مدتى با تكلف و مشقت البته آهسته آهسته ساقط مى شود از تو اين حال و ثقل آن برطرف مى گردد به سبب پى در پى آمدن الطاف الهى و امداد حضرت او كه از جانب او به بندگان خود مى رساند از حسن توفيق . ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم سوره رعد آيه 11 خدا تغيير نمى دهد حالتى را كه در طايفه اى باشد، مگر به آنكه تغيير بدهند ايشان ، آن حالت بدى را كه در خودشان مى باشد. لاجرم از بنده است مجاهده و از خدا است هدايت و تاءييد. قال الله تعالى : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا
سوره عنكبوت ، آيه 69 كسانى كه مجاهده و شمقت مى كشند در رسيدن و سير و سلوك به سوى ما، البته ما هدايت و راهنمائى مى كنيم ايشان را به راه خودمان .
و اگر باشد منافى نماز از قبيل چيزهائى كه بعد از عبادت سر مى زند، از قبيل رياء و عجب دانستى دواى آنها را.
اما دواى عجب : پس نگاه كن در آلات و اسبابى كه تو، به سبب آنها قوت عبادت بهم رسانيده اى و آن عبادت باعث عجب و خوش آينده تو شده ، و همچنين نظر كن به قدرت و علم و اعضاء ورزقى كه مى خورى ، تا قوت به هم رسانى براى آن عبادت ، لاجرم مى يابى كه همه آنها از جانب خداى تعالى است . به طورى كه اگر نمى بود رزق او، قدرت بهم نمى رسانيدى بر چيزى از اينها و ديگر نظر بيفكن بر نعت ارسال رسل براى تو و نعمت خلق عقل در تو، تا تو هدايت بيابى به آن به راه حق ، آن وقت نگاه كن در قيمت عملى كه مى كنى ، ببين كه چگونه نيست محض است و هرگز مقابله نمى كند با يك نعمت از نعمت هاى نامعدوده الى و جز اين نيست كه مى گردد عمل تو با قيمت ، در وقتى كه به موقع و محل رضايت و خشنودى خدا واقع گردد والا تو خودت مى بينى كه مزدور يك روز دراز را به دو درهم كار مى كند و نگهبان يك شب تمام را شب بيدارى مى نمايد به دو دانگ درهم و همچنين اصحاب صنايع و پيشه وران كه هر يك عمل مى كنند درازاى روز را يا شب را به مزد اندكى پس اگر تو كارى بكنى جهت رضايت خدا، يا روزه اى بگيرى از براى او و روزى را صبر كنى بر تشنگى و گرسنگى آن روز، حق تعالى در پاداش تو مى فرمايد: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب سوره زمر آيه 10 جز اين نيست كه تمام داده مى شوند شكيبا كنندگان ، پاداش عمل خودشان را بيرون از حساب .
و در حديث قدسى وارد شده كه : اعددت لعبادى الصالحين ما لاعين رات ولا اذن سمعت ، و لاخطر على قلب بشر مهيا و آماده كرده ام براى پاداش بندگان شايسته ام نعمتهايى را كه نه چشمى ديده است و نه گوشى شنيده و نه بر قلب كسى خطور كرده است بنابراين ، مى يابى كه عمل يك روز تو، به يك درهم مى ارزد با احتمال تعب عظيم و اين هم در برابر ظهرانه چاشت يا شام تو خواهد بود، وليكن خدا بيرون از حساب و اندازه اجر به تو داده است .
و همچنين اگر شبى را برخيزى براى عبادت و تحصيل رضايت خدا حق تعالى ، در پاداش آن فرموده : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون سوره سجده ، آيه 17 هيچ كس نمى داند كه چه چيز مخفى و ذخيره شده است براى اين اشخاص از چشم روشنى هنگام پاداش به پاس اعمال خالصى كه فقط براى رضاى خدا و تقرب به درگاه او انجام داده اند. پس قيمت اين عمل اگر براى مردم مى كردى ، يك درهم يا دو درهم بود، و از براى خدا كردن اين همه قدر و قيمت بهم مى رساند بلكه ساعتى كه از براى خدا در دو ركعت نماز سنتى ، از روى اخلاص و توجه تمام گزارده شود، يا آنكه نفسى كه در آن نفس بگوئى : لااله الاالله خداوند متعال در پاداش آن فرموده : من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب سوره مؤمن ، آيه 40 هركس كه كار شايسته اى بكند خلص براى خدا، خواه مرد باشد يا زن ، در صورتى كه آن شخص به خدا ايمان داشته باشد، داخل بهشت خواهد شد و روزى داده شود او در بهشت روزى بى حساب و شمار. پس سزاوار است براى شخص عاقل در اين هنگام كه ببيند حقارت و كمى عمل خود را آن وقت منت نبرد به جز از خداى تعالى كه به او توفيق داده در آنچه مشرف به آن گرديده با آن عطا فرموده و بايد مواظف باشد شخص كه مبادا آن كار را طورى قرار دهد كه شايسته خدا نباشد و مبادا آن عمل باعث خشنودى خداى تعالى نگردد، چه آنكه اگر شايسته خدا نباشد، و باعث خشنودى حضرت او نگردد، برميگردد قيمت آن عمل به قيمت اصلى خود كه يك درهم يا دو درهم باشد.
اكنون تو قياس كن عمل خودت را در برابر اجر الهى ببين آيا در برابر عشر عشير (يك درهم آن واقع مى شود و آيا تو مى توانى كه ده يك آنچه بر تو لازم است اتيان كنى البته نمى توانى غير از اظهار عجز و قصور همچنان كه اشاره به آن شده است در خبر حضرت داود على نبينا (عليه السلام ) در وقتى كه وحى فرمود خدا به آن حضرت : ان اشكرلى حق شكرى فقال : يا رب كيف اشكرك حق شكرك ، و الشكر من نعمتك تستحق عليه شكرا فقال : يا داود اذا عرفت ان ذلك منى فقد شكرتنى
اى داود، شكر گزار مرا، حق شكر گزاردن را، عرض كرد: پروردگارا! چگونه مى توانم شكرگزارى تو را حق شكرگزارى و حال آنكه شكر هم از نعمتهاى تو مى باشد كه در برابر آن سزاوار شكر ديگرى مى باشى ؛ خداى تعالى فرمود: اى داود، موقعى كه فهميدى و دانستى كه خود شكرگزارى هم نعمتى مى باشد از جانب من ، همين حق شكرگزارى من مى باشد.
و روايت شده كه بعضى از واعظين گفتند به برخى از خلفاء: اتراك لو منعت شربة من الماء عند عطشك بم كنت تشتريها؟ قال : بنصف ملكى قال اترها لوحبس عنك خروجها بم كنت تشتريه ؟ قال : بالنصف الاخر قال : فلا يغرنك ملك قيمته شربة ماء بگو بدانم اگر بازدارند تو از شربت آبى هنگام تشنگى ، چقدر حاضر هستى بخرى آن را؟ خليفه گفت : به نصف مملكت خودم واعظ گفت : اگر در وقت بيرون آمدن آن از مخرج خود، نگذارند خارج شود چقدر راضى هستى بدهى جهت بيرون شدن آن ؟ گفت : به نصف ديگر مملكتم واعظ گفت : لاجرم مغرور مباش به مملكتى كه قيمت آن يك شربت آب است .
پس با خود فكر كن آيا روزى چند مرتبه آب مى خورى با شرب گواراى آن ؟ و چقدر خوراكيهاى گوارار داخل گلوى تو مى شود در عين عافيت و ببين چه مقدار با چشم خود نگاه مى كنى و با گوش خود مى شنوى و با دماغ خويش مى بوئى و مى روى به پاهاى خود به هر جا كه خواسته باشى و مى گيرى با دستت هرچه را مى خواهى ، و غير از اينها از نعمتهاى حواس و اعضاى ظاهرى و قواى باطنى كه اطلاع ندارد بر دقايق خلقت و غرايب صنعت آنها، مگر خداى عزوجل . از قبيل مجارى طعام و شراب و تصاريف هضم و تفريق فضولات آن ! اگر صرف كنى زمانى دراز فكر خود را در آنها هر آينه تعجب مى كنى از بدايع صنايع الهى در هر يك و اگر مفقود شود بعضى از آنها و طلب كنى طبيبى را كه برگرداند آن عضو را به سلامتى اول خود، خواهى در عوض آن ، يك سال و را خدمت كنى و بسيار خوشحال ميشوى به آن و آن مرد طبيب را از جمله منعمان خود ميدانى در صورتى كه چندين مقابل آن از نعمتهاى نامعدوده الهى با تو، سالهاى دراز موجود است و تو از عهده خدمتى در عوض يكى از آنها برنمى آئى ، و خداوند متعال نيز در برابر آن نعمتها، خدمت و پاداشى نخواسته است مگر اندكى از اوقات خود را كه صرف عبادت كنى و اگر در اين جمله تاءمل كنى و به عيب اعمال خودت بينا شوى كه چگونه ناچيز است اعمال تو در برابر نعمتهاى خداوند متعال ، به هيچ يك از اعمال خود اطمينان و وثوق به هم نمى رسانى ، بلكه شرم مى دارى از كردن و بجا آوردن آنها.
قال الله تعالى : و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ان الله لغفور رحيم سوره نحل ، آيه 18 اگر بشماريد نعمتهاى خداى تعالى را احصاء نتوانيد كرد، البته خداوند بسيار آمرزنده و خيلى مهربان است پس نعمتهاى الهى بر تو خارج از حد و غير قابل شمارش است و عمل تو بر تقدير سلامتى از آفات و قبول شدن آن ، قابل احصاء و معدود و محدود خواهد بود، پس چگونه در برابر نعمت هاى غير قابل احصاء، تواند بود، پس هرگاه مقابله كنى عمل خود را با نعمتهاى الهى ، در نهايت اعتراف و تصديق به تقصير خود خواهى نمود، و تصديق خواهى كرد بزرگوارى خدا را و غير از ياد كردن منتهاى الهى و خوار و حقير شمردن نفس خود را و در معرض ‍ غضب و سخط دانستن خود، چاره اى ديگر نيست ، تا بسا باشد كه به خاطر همين افكار و اظهار عجز و شرمندگى به پيشگاه بارى تعالى ، فائز شوى به رحمت حضرت ايزدى .
و فرمود رسول خدا (صلى الله عليه وآله ): من مقت نفسه دون مقت الناس ‍ امنه الله من فزع يوم القيمة هر كس دشمن داشته باشد نفس خود را، نه دشمن داشته باشد مردم را، ايمن مى فرمايد خدا او را از فزع و عذاب روز رستخيز.
روايت كرده اند كه عابدى الهى مى كرد هفتاد سال ، روزها روزه بود وشبها را به عبادت قيام داشت ، موقعى از خداى تعالى حاجتى درخواست كرد، خدا حاجت او را بر نياورد، آن مرد عابد رو كرد به نفس خود و خطاب كرد اى نفس ! اگر از تو خيرى مى بود نزد خداى تعالى البته خدا برمى آورد حاجت تو را حق متعال به سوى او فرشته اى فرستاد و به او گفت : اى پسر آدم آن ساعتى كه حقير و پست شمردى نفس خود را بهتر بود از عبادت هفتاد سال تو.
بارى بعد از اين فكر كن در اين سه چيز.
اول : اگر پادشاهى از پادشاهان ، جيره اى بدهد به يكى از اتباع و خدمتكاران خود يا طعام و كسوه اى يا درهمى چند به او بدهد، با وجودى كه اينها همه فانى و از بين مى روند، با اين وجود، مى بينى كه آن شخص خدمت مى كند از براى او، انواع خدمت ها را در اوقات شب و روز، و مى كشد خواريها و حقارتها را، چنانچه مى بينى كه يك نفر از خدمه مى ايستد بالاى سر ملك ، بعضى شب يا تمام شب را، و بيدار مى باشد در پاسبانى و حفاظت آن پادشاه و همچنين به نوبت ، خدمت او را مى كنند تا زنده اند و بعضى سعى مى نمايند در مهمات او و برخى مرتكب كارهاى سخت و دشوار مى شوند و به درياها و به سفرهاى دور و دراز مى روند و خود را به مهلكه ها مى اندازند و جان خود را كه عوضى در برابر آن نيست در راه او نثار مى كنند در كارزارها و معركه هاى جنگ با دشمنان او، در صورتى كه در آخرت هيچ نصيبى از پادشاه به آنها نمى رسند پس ببين چگونه متحمل اين همه خدمتها مى شوند از براى خسيسه فانيه دنيا، و با وجود اين ، اعتراف دارند به نعمت هاى پادشاه ، و اقرار مى نمايند به تفضل او در حق خود و منت مى كشند از او، با آنكه اين نعمت ها در حقيقت از خداى تعالى مى باشد و اگر پادشاه بخواهد يك دانه اى بروياند يا خواسته باشد يك تار موئى بيافريند، هرگز نمى تواند و ايشان (يعنى : خدمه او) همگى اعتقاد دارد كه اين نعمتها از خود پادشاه نمى باشد، با اين وجود، احسان او را بزرگ مى شمارند. پس چگونه تو عمل ناچيز خود را كه مشوب است به اين همه آفتها و نقصانها، در برابر احسان حقيقى خداى تعالى بزرگ مى شمارى ؟ در صورتى كه نعمت وجود تو، از خدا مى باشد و او آفريده است تو را، در حالى كه تو چيزى نبودى پس خداى تعالى تربيت كرده است تو را و انعام نموده به تو از نعمتهاى درونى و بيرونى در نفس تو و دين و دنياى تو، به اندازه اى كه عقل و فهم تو و ديگران و وهم و گمان هيچ كس درك آن را نمى كند و خداى تعالى بر اين عمل قليل تو كه مملو است از عيبها و آفتها، ثواب جزيل دائمى قرار داده عيوب و آفتها، بسيار دانستن از شاءن آدم عاقل نيست .
دوم : آنكه فكر كنى يك پادشاهى كه از شاءن او است كه همه پادشاهان بزرگ او را خدمت و ستايش كنند، هرگاه دستور بدهد كه هيچ كس شرم و دريغ نكند از اينكه براى او هديه اى بياورد، حتى از آوردن يك برگ سبز به عنوان هديه كسى آزرم نكند. آنوقت ، بزرگان و اكابر و امراء و رؤ ساء و اغنياء، هركدام با انواع هديه هاى گوناگون و پيشكشى هاى مختلفه و جواهرات متنوعه بيايند نزد او و بياورد يك نفر سبزى فروش ، برگ سبزى را يا يك نفر روستائى سبد انگورى هديه بياورد كه قيمت آن يك درهم باشد و آن را نزد آن پادشاه ببرد، و در آن حال ، آن هديه هاى روى هم ريخته باشد، با وجود آن همه عطيه هاى گوناگون ، پادشاه آن بزرگ سبز و ميوه ناچيز را قبول كند و دستور بدهد به خدمتكاران خود كه نفيس ترين خلعتها را بر اندام آن مرد بپوشانند و بفرمايد كه قيمت آن را به صدهزار دينار طلا برسانند و كرامت هاى ديگر نيز به آن شخص بكنند پس هرگاه آن شخص سبزى فروشى و دهاتى كه هديه اى ناچيز را آورده ، پيش خود تصور كند كه پيشكشى او زياده بوده است و هديه خود را بزرگ بشمارد و فراموش كند كه آن همه احسانها را پادشاه از نزد خود به او نموده ، بلكه همه جايزه هاى شاهانه را در برابر هديه ناچيز خود بداند، آيا مردم نمى گويند كه آن مرد ديوانه است و عقل او زائل گرديده و نمى گويند او سفيهى است بى ادب و نادان .
سوم : آن كه پادشاهى كه شاءن او است كه همه پادشاهان خدمت كنند او را امراء، بالاى سر او موظف باشند به ايستادن و بزرگان و مواليان در برابرش ‍ متولى خدمت باشند و حكماء و اكابر در پيشگاه او كوچكى كنند. آن وقت هرگاه اين پادشاه اذن و اجازه بدهد به فقيرى تا داخل سراى و بشود و اجازه بدهد يك نفر روستائى را كه نزديك او گردد، به طورى كه جاى ديگران ، يعنى : جاى امراء و وزراء و بزرگان سلطان را تنگ كند و از براى او پادشاه جاى معينى و مكان نيكى قرار دهد آيا آنان نمى گويند كه اين پادشاه بسيار احسان نمود به اين آدم فقير روستائى ؟ و آيا نمى گويند بسيار نعمت به او داد؟
آن وقت اگر آن شخص فقير در اثر منت و اكرام پادشاه ، خود را بزرگ بشمارد و عجب كند به خدمت خود آيا مردم نسبت نمى دهند اين مرد را با اين خدمت ناچيز سهل ، به سفاهت و جنون و بى خردى ؟ و نمى گويند اين مرد ديوانه شده است پس چگونه عجب توان كرد به عبادت خود و حال آنكه از براى پروردگار است پادشاهى آسمانها و زمينها و فروتنى و پستى مى كنند براى حضرت او همه عالميان ، و ايستاده اند به خدمتش ملائكه مقربين و انبياى مرسلين و عدد آنها به اندازه اى است كه نمى داند آن را مگر پروردگار عالمين كه آفريننده آنها است . و جمعى از اين ملائكه ها فرو رفته پاهاى ايشان به طورى كه به منتهاى زمين رسيده است و سر آنها به عرش ‍ برخورده است با اين عظمت ، سرهاى خود را به زير افكنده و سر بالا نمى اندازند هرگز، از بس تعظيم و جلالت الهى را مى دانند و همواره در ذكر و ثناى الهى هستند و تا آخر مدت عمر چنين خواهند بود و در موقعى كه خداى تعالى بخواهد بميراند آنها را، ايشان سر برمى دارند و مى گويند: سبحانك ماعبدناك حق عبادتك منزه و پاك هستى پروردگارا، ما عبادت نكرده ايم تو را حق عبادت را.
و البته پوشيده نيست بر كسى حال پيغمبر ما (صلى الله عليه وآله ) در جديت و اجتهادى كه در عبادت پروردگار خود داشت ، و حال ائمه اطهار بعد از آن حضرت ، كه اگر نوشته شود مقدار كمى از عبادت ايشان ، اين كتاب از حد اختصار بيرون و به نهايت اكثار پيوند خواهد شد، با وجود اين ، معترف بودند به تقصير خود و گريه مى كردند بر حال خود و حقير مى شمردند طاعت خود را پس تو راضى و خرسند هستى از نفس خود، به و ركعت نمازى كه مملو است از عيبهاى گوناگون و از طرفى خداوند متعال وعده فرموده از ثواب ، به قدرى كه به دل هيچ كسى نمى گذرد و تو عجب مى كنى به اينقدر عبادت و بسيار مى شمارى آن را و نمى بينى منت خداى تعالى را نسبت به خود، پس تو چقدر انسان نادان و بشر جاهل و آدم بدى هستى و چقدر چشم سفيد مى باشى .
ولى اگر ما تعقل كنيم و از روى تدبر به اعمال خود نظر كنيم ، خواهيم يافت آنها را كه به كفه سيئات مايل ترند از كفه حسنات از جهت زيادتى غفلت و بسيارى معايب و تشويش مقاصد و فساد دلها.
اللهم لا تكلنا الى اعمالنا، و لا تؤ اخذنا، بتفريطنا واهمالنا، و اشملنا و انسك و خذ بنواصى قلوبنا الى جوار قدسك ، فقديما سترت ، وعظيما غفرت ، و جزيلا اعطيت ، جسيما ابليت و انت ارحم الراحمين و اكرم الاكرمين فما قدمت عليك ايادينا الا صفرا من الحسنات مملوة بالمعاصى و السيئات و جودك اوسع و اكمل من ان يضيق عمن التجاء اليك و اعتمد بفضلك و رحمتك ، و انت دللتنا على جودك ، و هديتنا الى فضلك و امرتنا بالدعاء و ضمنت الاجابة و انت الجواد الكريم بار پروردگارا! واگذار مكن ما را به حال خود و مواخذه مفرماى ما را در اثر زياده روى و بيهوده كارى ، و شامل ما كن از فضل و انس خود و بكشان زمام دلهاى ما را به سوى همسايگى قدس خود، چه آنكه تو از ديرينه ، بخشنده بوده اى و چيزهاى بزرگ عطا مى كنى و احسانهاى سترگ مى بخشى و تو مهربان ترين مهربانان هستى و بزرگوارتر از همه بزرگواران مى باشى ، نمى آيد و دراز نمى شود دستهاى ما به سوى ، مگر در حالتى كه از حسنات تهى و از گناهان پر مى باشد و از طرفى بخشش تو افزونتر و بالاتر است از آنكه كم بيايد از كسى كه پناه به آن بخشش برده به طورى كه شامل حالش نشود، و نيز افزونتر است از علم آنكه كم بيايد از مشمول شدن حال كسى كه اعتماد نموده به فضل و رحمت تو، تو ما را دلالت كرده اى بر بخشش خود، و راهنمايى نموده اى ما را به افزونى خود و دستور فرموده اى ما را به خواندن و ضمانت نمودى اجابت را و تو بخشنده بزرگوار هستى .
نماز جمعه 
نماز جمعه اختصاص دارد به اينكه به خاطر بگذرانى كه روز جمعه روز بزرگ و سيد روزها و عيد شريف مى باشد حق تعالى مخصوص گردانيده آن را به اين امت ، تا تقرب بجويند به وسيله اين روز، به جوار رحمت او و در شوند از دوزخ و از رانده شدن از درگاه الهى و رغبت كنند در اين روز به رو آوردن و متوجه شدن به اعمال صالحه و تلافى كنند تقصيرات سائر روزهاى هفته خود را و همت خود را برگردانند جانب آنچه مقرب ايشان است به خدا و نزديك است به حضرت پروردگار، كه آن نماز جمعه باشد، و تعبير فرموده است خداوند متعال از نماز جمعه ، در كتاب عزيز خود به ذكرالله و مخصوص گردانيده آن را از سائر نمازها به ذكرى كه آن مخصوص اين نماز مى باشد و فرموده : يا ايهاالذين امنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة ، فاسعوا الى ذكر الله ، و ذروا البيع ، ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون سوره جمعه آيه 9 اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خداى تعالى هر موقعى كه منادى ندا سر زد در روز جمعه (براى نماز جمعه ) البته بشتابيد به سوى ذكر خدا و رها كنيد خريد و فروش را، چه آنكه اين كار (يعنى : آمدن به سوى نماز جمعه و ذكر خدا) بهتر مى باشد براى شما، اگر فضيلت نماز جمعه را بدانيد.
در اين آيه شريفه ، نوعى از تاءكيد و تنبيه مى باشد بر اهميت اين كار، كسانى كه بصيرت در ادبيات عربى داشته باشند، متوجه مى شوند. و از اهم رمزهاى آن اين است كه تعبير فرموده از نماز جمعه ، به ذكر الله چه آنكه اين اشارت است به آنكه غرض اصلى از نماز، تنها مجرد حركات بدن و سكنات و ركوع و سجود نمى باشد، بلكه مقصود اصلى به ياد بودن خدا مى باشد به قلب و احضار عظمت او سبحانه است به دل .
پس در اين نكته سرى مى باشد و البته نماز بازدارنده است از فحشاء و منكر، چنانچه در كلام الهى واقع شده : ان الصلاة تنهى عن الفشحاء و المنكر سوره عنكبوت آيه 45 به درستى كه نماز باز مى دارد شخص را از كارهاى زشت و ناگوار البته نماز در وقتى از فحشاء و منكر، شخص را باز ميدارد كه با توجه تمام و ملاحظه جلال و ساحت قدس الهى بوده باشد. تفسيرهاى زيادى وارد شده در ذيل اين آيه ، به طورى كه مى رساند كه مراد از نماز تنها ذكر و جنباندن زبان نمى باشد. پس وقتى كه نماز جمعه چنين قابليت را داشته باشد لاجرم لازم و واجب است اهتمام به آن ، زياده بر نمازهاى ديگر، و واجب است مهيا و مستعد شدن مر ملاقات الهى را و ايستادن در برابر خدا، در آن وقت نيكو با طرزى نيكو.
و به دل بگذران اين را كه هرگاه فرمان دهد تو را پادشاه بزرگى از پادشاهان دنيا، به تشرف محضر او و آمدن به شتاب در پيشگاه او در وقت معينى ، آيا تو مهيا و مستعد نخواهى شد به تمام درجه استعداد؟ آيا مهيا نمى شوى باسكونت و اطمينان و وقار و با لباس فاخر و با استعمال كردن بوى خوش و امثال اينها؟ بر وجهى كه مناسب حال آن پادشاه باشد و از همين جا است كه در روز جمعه ، نظافت و بوى خوش و عمامه نهادن و سرتراشى و شارب گرفتن و ناخن چيدن وارد شده است .
پس مبادرت كن وقت داخل شدن جمعه به اين شرطها، با دل پاك و كمال توجه به سوى خدا و عمل خالص كه نزديك كننده به خدا باشد و با نيت پيراسته چنانچه مى گردى اين طور در وقت ملاقات پادشاهى از پادشاهان دنيا. و اگر بزرگ نكنى همت خود را در اين چيزها و رو به اين وظائف نياورى . از قبيل : خوشبو نمودن وزينت كردن ، ناچار زيان خواهى برد در معامله خود با خدا، و بعد از اين حسرت خواهى خورد. و هر قدر ممكن باشد تو را و بتوانى كه زياد كنى نيت و قصد خود را در آنچه ثواب بر آن مترتب مى شود، البته اين كار و اين نيت را بكن ، تا بهره تو افزون و پاداش ‍ عمل تو زياد گردد به واسطه آن نيت .
پس قصد كن به غسل جمعه كردن ، استحباب روز جمعه را و توبه نمودن و داخل شدن مسجد را و همچنين به باقى كارهاى نيك . و در استعمال بوى خوش ، قصد كن عمل كردن به سنت پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) را و بزرگ دانستن مسجد و احترام خانه خدا را، چه آن كه خدا دوست ندارد كسى داخل خانه او بشود مگر در حاليكه خوشبو باشد و نيز قصد كن به خوشبو كردن خود حق اشخاصى را كه در پهلوى تو هستند در مسجد، تا از مجاورت تو آزار نكشند و تو را به بدبوئى غيبت نكنند و به سبب غيبت تو ايشان به معصيت نيفتند و گفته اند اگر كسى كارى كند كه مردم در غيبت بيفتند و او قادر باشد و بتواند آن را از خود دفع كند، لاجرم او شريك در معصيت غيبت آنها خواهد بود چنانچه خداى تعالى فرموده : ولاتسبوا الذين يدعون من دون الله ، فيسبوا الله عدوا بغير علم سوره انعام آيه 108 ناسزا نگوئيد به كسانى كه مى خوانند غير خدا را (يعنى : به مشركين و بت پرستان بد نگوئيد) زيرا بد گفتن شما به آنها سبب مى شود كه ايشان هم بد بگويند به خداى تعالى كه معبود شما است ، از روى ستم و بى دانشى خود.
پس هرگاه حاضر شوى به نماز جمعه ، حاضر كن دلت را به جهت فهميدن خطبه و موعظه و مستعد و مهيا شو به جهت تلقى اوامر و نواهى كه از شارع مقدس رسيده است پس به درستى كه همين است غرض اصلى از بلند خواندن خطبه و استماع مردمان و حرام بودن سخن گفتن در اثناى خطبه خواندن . پس بده حق هر صاحب حقى را، بسا باشد كه انشاء الله بوده باشى از نوشته شدگان در ديوان سابقين و مقربين زيرا كه مى نويسند نام نمازگزاران را در اين روز شريف ، و عرضه مى دارند به حضرت پروردگار، و مى پوشانند برايشان خلعتهاى نور قدسى ، و به تحقيق روايت شده است كه : ان الملائكة تقف على ابواب المساجد و بايديهم قراطيس الذهب و اقلام الفضة ، يكتبون الاول فالاول و ان الجنان لتزخرف و تزين ، و ان الناس ‍ يتسابقون اليها على قدر سبقهم الى الصلاة ، و لاتزال الملائكة يكتبون الداخل الى ان يخرج الامام ، فاذا خرج طويت الصحف و دفعت الاقلام و اجتمعت الملائكة عند المنبر يستمعون الذكر و ان الناس فى المنازل و الخطوة على قدر بكورهم الى الجمعة براستى فرشتگان مى ايستند بر درهاى مساجد و در دستهاى خود كاغذهاى طلائى وقلمهاى نقره اى دارند مى نويسند هر كس را كه بيايد در مسجد بامراعات اول و بعد بودن (يعنى : آن را كه جلوتر آمده در اول مى نويسند و آن را كه بعد آمده ، بعد مى نويسند) و همانا بهشت زيب و زيور مى شود و مردم پيش مى افتند به سوى بهشت همانطورى كه در دنيا پيشى مى گرفته اند در نماز، و ملائكه مرتب هر كسى را كه داخل مسجد شود مى نويسند، تا موقعى كه امام درآيد. پس وقتى كه امام درآمد كاغذها پيچيده و قلمها برداشته و فرشتگان فرا مى آيند نزد منبر، گوش مى دهند موعظه امام را. آگاه و هوشيار باشيد كه مردم در پستى و رفعت و انحطاط و ارتفاع و بهره مندى ، به اندازه صبح خيزى و مهيا شدن آنها است جهت نماز جمعه .
پس وقتى كه گذرانيدى اينها را به دل خود و و دانستى كه ملائكه مى شنوند صداى تو را و ايشان دور تو هستند و خداتو را مى بيند پس لازم است بر تو كه رداى هيبت بر دوش اندازى و دراعه آرامش ببر افكنى و در پرده خشيت درآئى تا مستحق شوى كه اضافه شود بر تو رحمت ايزدى و سبك گرداند سنگينى تو را بركت خدا، و مقبول فرمايد نماز تو را و دعاى تو را مستجاب و مسموع نمايد و البته در اين روز زياد كن در ذكر و استغفار و دعاء و تلاوت قرآن ، وصلوات بفرست بر پيغمبر و آل او (صلى الله عليه وآله ) و صدقه كن ، چه آنكه اين روز شريفى است و فضيلت آن فايض و رحمت آن واسع مى باشد. پس هرگاه محل قابل باشد سعادت حاصل مى گردد، و مراد تو افزونى به دست مى آيد و ياد بياور كه در روز جمعه ساعتى مى باشد كه خدا حاجت هيچ مؤمنى را در آن ساعت برنمى گرداند، پس جهد كن كه ملائكه بيايند نزد تو در وقت دعا كردن ، يا در حالت استغفار يا در حالت ذكر؛ به احسن احوال . پس به درستى كه حق تعالى عطا مى كند ذكر را بيشتر از آنچه عطا مى كند وسائل را و اگر ممكن باشد و بتوانى ، اقامت كن مجموع اين روز را در مسجد، و الا تا عصر بوده باش با حسن مراقبت و كوشش تمام بسا باشد كه بهره مند شوى به آن ساعتى ذكر شد چه آنكه بعضى گفته اند آن ساعت مبهم است در تمام روز جمعه به واسطه محافظت تمام اوقات آن روز.
و روايت شده كه آن ساعت ميانه فارغ شدن امام است از خطبه ، تا آنكه مردمان در صفها راست بايستند و بعضى گفته اند: آن ساعت آخر روز جمعه مى باشد تا هنگام فرو رفتن آفتاب و امروز را مخصوص خود بگردان از ميانه ايام هفته ، به اميد آنكه بشود كفاره گناهانت و استدراك از براى بقيه ايام هفته و كافى است نماز جمعه در اهتمام به روز جمعه و وظايف آن ، به درستى كه خدايتعالى گردانيده است نماز جمعه را افضل اعمال بنى آدم بعد از ايمان . چنانكه ناطق است به اين معنا اخبار، و تصريح كرده اند بر آن علماء آثار و اخبار، به طورى كه دليل آورده اند بر اينكه واجب افضل است از سنت . و نماز يوميه ، افضل است از نمازهاى غير يوميه . وصلاة وسطى ، افضل است از نمازهاى يوميه . و مختار آن است كه صلاة وسطى نماز ظهر است و نماز جمعه اولى است از نماز ظهر بنابراين نماز جمعه افضل نمازها است . پس ثابت مى شود به همين دليل كه نماز جمعه افضل همه اعمال مى باشد و اين دليل واضحى است .
و واجب است اهتمام تمام به شاءن آن و خطر تمام در سستى كردن به شاءن آن مى باشد نسبت به كسى كه در شاءن آن تاءم داشته باشد و به تحقيق آگاه كرده است بر جميع اين امورى كه ذكر شد قول خداى تعالى بعد از امر به آن ذلكم خير لكم ان كنتم تعملون اين كار براى شما بهتر مى باشد اگر شما دانسته باشيد.
امر شده است به خواندن سوره جمعه و منافقين در آن چند نماز، تا مكرر شود شنيدن آن و زياد گردد رغبت در آن و در سوره منافقين فرموده است (بعد از آنكه نماز جمعه را در سوره جمعه ذكر ناميده است .): يا ايها الذين امنوا لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكرالله ، و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون سوره منافقون آيه 9 اى كسانى كه ايمان و باور داريد خدا را، مبادا غافل كند مالها و فرزندان شما، شما را از ياد و ذكر خدا، چه آنكه هر كس چنين باشد ناچار از زيانكاران خواهد بود پس تكرار اين دقايق در فكر تو، بسا باشد كه سبب شود تا از رستگاران گردى پس ‍ حاضر كن دلت را در اين روز براى رستگارى و فوز عظيم خداوندى .