گلشن ابرار جلد ۱

جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم

- ۲۱ -


شيخ در كاشان و رى  
شيخ از اصفهان به كاشان رفت و مدت چهار سال از محضر علمى ملا احمد نراقى بهره گرفت و به مباحثه و تحقيق و تاليف نيز اشتغال داشت . نراقى هنگام حركت شيخ از آن شهر اجازه مبسوطى به او داد و با بهترين عبادات و جملات وى را ستوده فرمود: ((استفاده اى كه من از اين جوان نمودم بيش از استفاده اى بود كه او از من برد.))
شيخ و برادرش از كاشان به مشهد مقدس مشرف شدند و چند ماهى در آن شهر توقف نمودند و از آنجا به تهران و رى رفتند و پس از مدتى بازگشت به وطن كردند. مردم دزفول پس از شش سال ، هنگامى كه از بازگشت شيخ و برادرش با خبر شدند تا چهار فرسخى از آنها استقبال شايانى نمودند.
بازگشت مجدد شيخ به نجف اشرف  
شيخ پس از مسافرت به شهرهاى مختلف دوباره سال 1249 ق وارد نجف اشرف شد و از محضر شيخ على فرزند كاشف الغطا بهره برد شيخ على روزى به شيخ جعفر شوشترى فرمود: ((تو گمان مدار كه شيخ مرتضى براى استفاده بردن در مجلس ما حاضر مى گردد، بلكه شنيده در خانواده هاى علمى ، تحقيقاتى هست كه او بهم مى رساند و الا او ديگر احتياجى به خواندن درس ندارد.))
اداره حوزه علميه نجف  
شيخ انصارى پس از شيخ على كاشف الغطا و برادرش شيخ حسن كاشف الغطا و همچنين شيخ محمد حسن صاحب جواهر رياست و اداره حوزه علميه نجف را از سال 1266 تا 1281 ق به مدت 15 سال به عهده داشت و شيعيان جهان از وى تقليد مى كردند.
وضع ظاهر شيخ  
شيخ از حيث قد مايل به طول و رخسارش سرخ و نمكين ، بدنش نحيف و چشمانش ضعيف و محاسنش را با حنا رنگ مى بست ، بر سر عمامه بزرگى از كرباس و به تن قبايى سفيد رنگ از جنس كرباس و عبايى سرخ رنگ از جنس پشم به دوش .
مشايخ اجازه روايتى شيخ  
مشايخ اجازه روايتى شيخ عبارتند از: حاج ملا احمد نراقى ، سيد صدرالدين عاملى ، شيخ محمد سعيد دينورى .
صفات پسنديده شيخ 
شيخ داراى همت بلند، اخلاقى نيكو، زهد و تقواى بى نظير، استادى بى دليل ، پدرى مهربان ، مربى دلسوز بود.
ميرزا حبيب الله رشتى گفته است : ((شيخ سه چيز ممتاز داشت ، علم ، رياست ، تقوا، رياست را به ميرزا محمد حسين شيرازى ، علم را به من و تقوا را با خود به قبر برد.
كرامات شيخ  
نابغه دهر، شيخ انصارى داراى كرامات و خوارق عادات بوده است كه به دو نمونه از آنها اشاره مى شود:
كرامت اول :  
در زمان شيخ روزى شخصى از تنگى معاش براى دوستش سخن داند و گفت : اگر همراهى با من كنى در اين باب فكر و تدبيرى انديشيده ام . گفت : بگو اگر اصلاح باشد تو را يارى كنم . گفت : در اين روزها پول زيادى نزد شيخ مرتضى آورده اند. ما شبانه به خانه او رفته و آنها را آورده بين خود تقسيم كنيم .
من چون اين بشنيدم او را منع كردم ولى سودى نبخشيد. بالاخره با اصرار بسيار مرا با خود موافق نمود به اين شرط كه در بيرون منزل بايستم تا او برود و بيايد كه من مباشر عملى نباشم . چون پاسى از شب رفت به سراغ من آمد و به طرف منزل شيخ روانه شديم و با تدبيرى وارد دهليز بيرونى شديم ولى من جلوتر نرفتم ، دوستم از پله هاى بيرونى بالا رفت تا از پشت بام بيرونى به بام اندرونى درآيد و از آنجا وارد خانه شده و دست به سرقت بزند.
مدتى نگذشته بود كه با حالتى پريشان شگفت آور نزد من آمد، سبب را پرسيدم گفت : چيزى را مشاهده كردم كه تا خودت نبينى تصديق من نخواهى كرد. گفتم مگر چه ديدى ؟
گفت : از پله ها كه بالا رفتم سايه اى در مهتابى بيرونى به نظرم آمد، وقتى از ديوار بيرونى بالا رفتم كه خود را به پشت بام اندرونى برسانم ناگهان ديدم شيرى مهيب بر كنار بام اندرونى ايستاده و آماده حمله به من بود و هر چه بالاتر رفتم خشم شير زيادتر مى گرديد، قدرى تامل نمودم تا شايد علاجى پيدا كنم ، ولى ممكن نشد، برگشتم . به او گفتم : شايد ترسيده اى !!
گفت : تا نبينى باور نكنى از پله ها بالا برو و نگاه كن ، از پله ها بالا رفتم نزديك بام اندرونى شيرى عجيب ديدم كه از ترسش بدنم به لرزه درآمد شير نعره اى كشيد و به سوى پشت بام بيرونى شد، چون اين امر خارق عادت را ديديم از كرامات آن مرد بزرگ شيخ انصارى حمل كرديم و نادم و پشيمان برگشتيم .
كرامت دوم :  
يكى از شاگردان شيخ انصارى نقل مى كند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس ‍ شيخ درآمدم ولى از مطالب و تقريراتش هيچ نمى فهميدم خيلى به اين حالت متاثر شدم تا جايى كه دست به ختوماتى زدم ، فايده نبخشيد. بالاخره به حضرت امير عليه السلام متوسل شدم .
شبى در خواب خدمت آن حضرت رسيدم و ((بسم الله الرحمن الرحيم )) در گوش من قرائت نمود.
صبح چون در مجلس درس شيخ حاضر شدم درس را مى فهميدم ، كم كم جلو رفتم ، پس از چند روز به جايى رسيدم در آن مجلس صحبت مى كردم . آن روز پس از ختم درس خدمت شيخ رسيدم وى آهسته در گوش من فرمود: آن كس كه ((بسم الله ...)) را در گوش تند خوانده است تا ((والضالين )) در گوش من خوانده ، اين بگفت و برفت . من از اين قضيه بسيار تعجب كردم و فهميدم كه شيخ داراى كرامت است زيرا تا آن وقت كسى از اين موضوع اطلاع نداشت .
منابع اصلى : 2- زندگينامه استاد الفقهاء شيخ انصارى ، مولف ضياء الدين سبط شيخ زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ، مولف شيخ مرتضى انصارى 3- تنقيح المقال 4- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 45 و 46.
وفات شيخ  
شيخ انصارى هيجدهم جمادى الثانى سال 1281 ق پس از 67 سال عمر با بركت اما پر زحمت در نجف اشرف به بيمارى اسهال دار فانى را وداع گفت . چون شيخ از دنيا رفت شيخ راضى على بيك . يكى از شاگردان صاحب جواهر، ملا محمد طالقانى ، مولى على محمد طالقانى و مولى على محمد خوئى او را غسل دادند و حاج سيد على شوشترى بر جنازه اش نماز خواند و در حجره اى متصل به باب قبله صحن مجلل امير المومنين على عليه السلام مدفون گرديد.
در فوت شيخ ماده تاريخهايى گفته شده از جمله برادرش شيخ منصور در تاريخ ولادت و فوتش سروده :

زغيب آمده تاريخ حيات و ممات
((غدير)) عام تولد ((فراغ )) عام وفات (1051)
سيد محمد باقر شفتى متوفاى 1260 ق . 
آيه اميد
عباس عبيرى
ميلاد نور  
سيد محمد نقى از نوادگان امام موسى بن جعفر عليه السلام بود و راهنمايى دين باوران روستاى چرزه (1052) را بر عهده داشت . (1053) خانه گلين اين كشاورز نيك نهاد در 1175 ق . با تولد نوزادى ، كه محمد باقر نام گرفت (1054)، در نور و شادمانى فرو رفت .
محمد باقر اندك اندك باليد و توانست درس زندگى و كمال از پدر فرا گيرد، بهره گيرى از محضر پدر سالها به درازا كشيد و حتى پس از هجرت 1182 ق نيز ادامه يافت . در اين سال سيد محمد نقى همراه خانواده اش رهسپار شفت شد تا خواسته برخى از مومنان آن ديار را اجابت كند و راهنماى آن باشد. (1055)
اين هجرت نه تنها براى مردم شفت بلكه براى سيد محمد باقر نيز پربار و مبارك بود، او در اين شهر از محضر دانشوران بهره گرفته ، سرانجام خود را از آموزشهاى آنان بى نياز احساس كرد و رهسپار عراق شد.
هجرت  
در غروب يكى از روزهاى سال 1192 ق فرزند تهى دست چرزه به كربلا رسيد. (1056) و در جمع شاگردان حضرت سيد على طباطبايى جاى رفت . زندگى در حريم سالار شهيدان يك سال به درازا كشيد. محمد باقر در اين مدت از پژوهشهاى پرارزش محقق برجسته شيعه حضرت وحيد بهبهانى بهره برد و از حمايتهاى پيدا و پنهان استاد گرانقدرش سيد على طباطبايى برخوردار شد. آن گوهر شناس گرانمايه بزودى ارج شاگردى كه با كفشهاى پاره در درس حضور مى يافت باز شناخت و كسى را مامور ساخت تا هر روز دو گرده نان براى ظهر و شام سيد شفتى آماده سازد. (1057)
1193 ق سال دومين هجرت علمى دانش پژوه تهيدست شفت بود. او راه نجف پيش گرفت و خود را به امواج خروشان درياى بى پايان علوم ، حضرت سيد مهدى طباطبايى بروجردى ، سپرد، دانشور پارساى نجف با نگاه نافذ خويش مرواريد يگانه چرزه را باز شناخت و باران عنايتش را بر سر وى فرو باريد. (1058) البته سيد محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهيزگار بسنده نكرد و از اندوخته هاى گرانقدر ديگر دانشوران آن سامان نيز بهره برد. بزرگانى كه بى ترديد بايد حضرت شيخ جعفر كاشف الغطا را در شمار آنان جاى داد.
ارمغان نجف  
نجف جز معنويت و دانش ارمغان ديگرى نيز به سيد بخشيد. ارمغان گرانبهايى كه تا پايان در كنار سيد باقى ماند. اين هديه پرارج محمد ابراهيم كلباسى بود. دانشجوى سخت كوش چرزه در محفل درس علامه بحرالعلوم با اين دانش پژوه پرهيزگار آشنا شد. (1059) و او را از دار گنجينه اسرار خويش ‍ ساخت .
هر چند تاريخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاى اين دوستان صميمى خوددارى كرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها مى تواند نشان دهنده زندگى سيد دانشجويان شفت در نجف باشد:
روزى محمد ابراهيم به حجره سيد محمد باقر شتافت و با جانگدازترين تصوير سالهاى دانش اندوزى اش روبه رو شد. كتابها نيمه باز در كف اتاق پراكنده بود، كوزه آب گوشه اى بر زمين غلتيده ، دوست گرانقدرش چون مردگان بر حصير كهنه فرو افتاده مى نمود.
محمد ابراهيم ، كه از شرايط زندگى سيد محمد باقر آگاه بود، نيك دريافت كه جوانى چون وى جز به سبب گرسنگى چنين ناتوان و زمين گير نمى شود. پس به بازار شتافته ، غذايى مناسب فراهم آورد و دوست عزيزش را از چنگال مرگ رهايى بخشيد.(1060)
زندگى در نجف تا 1204 ق ادامه يافت . (1061) در اين سال بيمارى سيد را فرا گرفت و روزانه بغداد ساخت . (1062) او چهار ماه در بغداد زيست . در اين مدت از درد رهايى يافت . كتاب نفيس ((الحليه اللامعه )) را به رشته نگارش ‍ كشيد (1063) و سرانجام براى بهره گيرى از محضر دانشور برجسته سيد محسن اعرجى رهسپار كاظمين شد. (1064)
جاذبه كاظميه و استاد شهره اش گوهر چرزه را يك سال در آن ديار ماندگار ساخت . سپس بار سفر بست و در حدود 1205 ق راه ايران پيش گرفت .
محفل كامروايان  
قم و حلقه درس محقق وارسته حاج ميرزا ابوالقاسم بن ملا محمد گيلانى نخستين منزلگاه سيد پرهيزگاران شفت بود. او پس از مدتى توقف و بهره گيرى از محضر محقق قمى راه كاشان پيش گرفت ، از محفل استاد نامور آن سامان حضرت ملا مهدى نراقى كامياب شد و سرانجام در حدود 1216 ق رهسپار اصفهان گرديد. (1065)
در آسمان اصفهان  
سيد محمد باقر در حالى كه جز يك جلد كتاب و سفره اى نان چيزى همراه نداشت . (1066) در مدرسه چهار باغ مسكن گزيد ولى بزودى دريافت كه محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر كرده است . بنابراين به مدرسه ديگر كوچيد.(1067) و بساط تدريس و تحقيق گسترد.
نيلوفران آسمانى  
در سايه كوششهاى وى فقيهان فراوان باليدند و در آسمان دانش و ايمان به نورافشانى پرداختند، عالمانى چون :
1. شيخ محمد مهدى بن حاج محمد ابراهيم كلباسى
2. ميرزا ابوالقاسم بن حاج سيد مهدى كاشانى (متوفى : 1281 ق )
3. حاج محمد جعفر آباده اى
4. محمد شفيع جاپلقى (متوفى : 1280 ق )
5. صفر على لاهيجى
6. ملا صالح برغانى قزوينى
7. ملا جعفر نظر آبادى
8. محمد تنكابنى
9. سيد محمد باقر خوانسارى
10. سيد على طباطبايى زواره اى (علويجه اى )
و ده ها شاگرد ديگر. (1068)
آثار جاودان  
هر چند نگارش فهرست شصت عنوانى آثار ستاره تابناك چرزه از حوصله اين نوشتار بيرون ، ولى اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها سودمند مى نمايد:
1. تحفه ابرار المستنبط
(الملتقط) من آثار الائمه الاطهار
2. الزهره البارقه فى احوال المجاز و الحقيقه
3. شرح تهذيب الاصول علامه حلى
4. مطالع الانوار فى شرح شرايع الاسلام
5. رساله اى در مشتق
6. رساله اى در احكام شك و سهو در نماز
7. رساله اى در عدم جواز بقا بر تقليد مجتهدميت
8. حواشى بر فروع كافى
9. جوابات المسائل
نخستين اعدام  
ستاره تابناك چرزه علاوه بر كارهاى علمى به امر به معروف و نهى از منكر نيز بسيار پاى بند بود. اين پاى بندى او را به ارشاد اوباش ، درگيرى با آنها و سرانجام زندان كشاند. ساكنان مدرسه خبر دستگيرى مجتهد تازه وارد را به امام جمعه رساندند و او با گسيل نماينده اى فقيه غريب سپاهان را از بند رهايى بخشيد. (1069)
البته زندان هرگز فقيه شفت را پشيمان و انديشناك نساخت . او به چيزى جز وظيفه نمى انديشيد و همه پيامدهاى انجام دادن تكليف را با آغوش باز مى پذيرفت . بنابراين چون از بند دولتيان رهايى يافت به كردار پيشين ادامه داده ، اين بار با شنيدن اعتراف مكرر كارگر نانوايى به گناهى كه كيفرش مرگ بود بى هيچ هراسى وى را به قتل رساند و در برابر مسوولان امنيتى شهر گفت : اين مرد سه بار به گناهى كه كيفرش مرگ است اعتراف كرد بنابراين قتلش واجب شد و من خود آن را اجرا كردم .
مقامهاى انتظامى از يك سو با خشم بستگان مقتول و از سوى ديگر با ادعاى اجتهاد و انجام وظيفه قاتل روبرو شدند پس ناگزير به فقيه گران پايه شهر سيد محمد كربلايى مراجعه كرده ، پرسيدند: آيا سيد محمد باقر مجتهد است ؟
پاسخ سيد محمد كربلايى ستاره شفت را از بند دوباره رهايى بخشيد و جايگاه راستين علمى اش را بر همگان شناساند. پاسخ روشن و كوتاه بود: از من درباره اجتهاد او نپرسيد بلكه از وى بپرسيد سيد محمد مجتهد است يا نه ؟ (1070)
پاداش آسمانى  
هر چند روزگار دانشور پارساى چرزه به دشوارى مى گذشت و تهيدستى حتى لحظه اى او را رها نمى ساخت ولى او كسى نبود كه تسليم شود و براى دست يابى به دنيا و نعمتهاى آن در سايه ستمگران پايتخت جاى گيرد. بنابراين پيشنهاد شاه را رد كرد. از پذيرش امامت مسجد نوبيناد شاه سر باز زد و زيستن در حجره كوچك و تاريك سپاهان را از خانه مجلل و مقام رسمى تهران برتر شمرد. (1071)
ناگفته پيداست كه پرهيزگارى و دنيا گريزى ستاره چرزه از ديد پروردگار پنهان نماند و خداوند خود از گنجهاى پايان ناپذير غيبى ايثار سيد را پاداش ‍ داد. سرانجام مردم قدر گوهر يگانه شفت را باز شناختند و امامت مسجد حاج طالب را به سپردند. اندكى بعد ساكنان بيدآباد او را به مسجد ميرزا باقر دعوت كردند تا اقامه جماعت و ارشاد مردم را بر عهده گيرد.(1072)
آنگاه روزهاى تهيدستى به پايان رسيد و سيد فقيهان توانست خانه اى در محله قبله دعا خريدارى كند. فقيه آسمان تبار سپاهيان گشوده شدن درهاى ثروت و نعمت به روى خويش را هرگز ثمره شايستگى هاى خود نمى دانست بلكه فروتنانه آن را به نگاههاى سپاس آميز و دعاهاى ناشنيدنى سگى رنجور نسبت مى داد. او پيوسته مى گفت :
روزى وا مى ستاندم و براى خريد غذا رهسپار بازار شدم . پس از فراهم كردن جگر، كه ارزان ترين كالاى قصابى بود. سمت خانه بازگشتم كه زوزه سگى خرد مرا از حركت بازداشت . سگى ناتوان و رنجور در گوشه خرابه افتاده بود و سگانى خرد لبها را بر پستان خشك مادر مى سودند. اندوه بر روانم پنجه افكند. بى اختيار جگر را نزدشان نهادم . حيوانات گرسنه بر جگر يورش ‍ بردند و آن را خوردند. پس از پايان جگر، مادر نحيف سر به آسمان بلند كرد. از آن پس درهاى ثروت بر من گشاده شد. و دارايى ام پيوسته فزونى يافت . (1073)
حجه الاسلام  
همگام با تحولات اقتصادى ، زندگى سياسى - اجتماعى سيد نزد دستخوش دگرگونيهاى بسيار شد. پرهيزگارى ، پاى فشارى در اجراى احكام الهى و همراهى پيوسته بزرگانى چون حاج محمد ابراهيم كلباسى و ملا على نورى اعتبار اجتماعى ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونى بخشيد و او را به حجه الاسلام شهره ساخت . حاجى كلباسى با آنكه خود مجتهدى بلند آوازه بود همواره سيد را گرامى مى داشت ، هرگز پيشتر از وى راه نمى رفت و پيوسته مردم را به پيروى از فقيه شفتى فرا مى خواند. او بر فراز منبر وعظ مى گفت : اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله زندگى خاكى داشت و مى خواست كسى را به فرماندارى و داورى شرعى سپاهان گسيل دارد، بى ترديد آن فرد سيد حجه الاسلام بود.(1074)
اين گفتار از مجتهد پارسايى كه همگان وى را تنديس تقوا مى شمردند سيد را پيش از پيش شهره ساخته ، بر موقعيت اجتماعى و توان سياسى اقتصادى اش افزود. اينك او مى توانست با خاطرى آسوده رسالت آسمانى اش را به انجام رساند و آيين وحى را در همه منطقه حاكم سازد.
در چنين شرايط فتحعلى شاه به اصفهان گام نهاد و سيد كه ديدار با وى را نمى پسنديد سرانجام با كوشش آشنايان به اميد كاستن از ستمهاى دربار به ديدارش شتافت . او در اين ملاقات دردهاى مردم را به گوش شاه رسانيده ، وى را به برداشتن مشكلات جامعه فرا خواند. شاه در پايان گفت : از من براى خود چيزى بخواه !
سيد پاسخ داد: نيازى ندارم .
ولى فتحعلى خان برخواسته اش پاى فشرده و گفتارش را چند بار تكرار كرد. سرانجام سيد فرمود: اينك كه در اين باره پافشارى مى كنيد تقاضا دارم فرمان دهيد نقاره خانه را موقوف سازند.
شاه خاموش مانده ، در شگفتى فرو رفت و پس از خروج به امين الدوله گفت : عجب سيدى است ، از من مى خواهد نقاره خانه را كه نشانه سلطنت است ، موقوف سازم . (1075)
سيد سپيد دست  
مجبوبيت ، قدرت نفوذ سيد روز به روز فزون تر مى شد او كه هنوز طعم تلخ تهيدستى را فراموش نكرده بود دهش پيشه كرد تا هيچ كس از نادارى رنج نبرد. بخشندگى آن بزرگمرد چنان بود كه هرگز كسى را به سبب كردار يا باورى خاص از درياى گشاده دستى اش محروم نمى ساخت . بازرگانان ، كشاورزان ، كارگران ، شيعيان و سنيان همه از محبت و بخشش بى پايانش ‍ بهره مند مى شدند. روزى به يكى از راهبران مذهبى برادران اهل سنت كردستان دوهزار تومان هديه داد. (1076) روزى ديگر، كه مصادف با عيد غدير بود، بر منبر فراز آمد انبوه كيسه هاى طلا و نقره را در برابرش قرار داد، تهيدستان را فرمود كنار يكى از درهاى مسجد گرد آيند و يك يك وارد شده ، بهره خويش برگيرند و از در ديگر بيرون روند. بدين ترتيب در حدود يك ساعت همه كيسه ها تهى شد و هيجده هزار تومان زر و سيم به پابرهنگان رسيد. (1077)
علاوه بر اين سرور فقيهان شيعه در حوادث طبيعى مانند سيل ، زلزله و بيماريهاى همه گير پيشقدم مى شد و مردم را از باران عنايتهاى خويش ‍ برخوردار مى ساخت . كمكهاى مالى وى در وباى اصفهان ، يزد، شيراز و نيز وبا و طاعون گيلان چشمگير و برون از انتظار دولتيان مى نمود.(1078)
او همچنين يك مغازه نانوايى و يك قصابى در شهر داشت و حدود هزار نفر از بينوايان اصفهان را حواله داده بود تا روزانه از سهميه هاى رايگان نان و گوشت برخوردار شوند.(1079)
دهشهاى آن رادمرد فرزانه به اندازه اى بود كه گروهى آن را نوعى جسارت و بى باكى در مصرف وجوه شرعى شمرده ، وى را به احتياط فرا مى خواندند.
البته سيد با همه فروتنى اش در مقابل توانگران مغرور، كردارى ويژه داشت . گاه فرماندار شهر بر او وارد شده ، سلام مى كرد و مى ايستاد. سيد در نهايت بى توجهى به كار خويش پرداخته ، پس از ساعتى به او مى نگريست و اجازه نشستن مى داد.
سفر سبز  
سيد در سال 1231 يا 1232 ق همراه گروهى از دانشوران و دين باوران مشتاق از راه دريا رهسپار حجاز شد. (1080) گشاده دستى و مناظره هاى پيروزمندانه وى با دانشمندان مذاهب گوناگون علماى حجاز را سخت تحت تاثير قرار داد به گونه اى كه وى را بزرگ شمردند و ميخهايى كه او براى مشخص ساختن حدود طواف بر زمين كوفته بود، بى هيچ ترديدى پذيرفتند. (1081) او همچنين توفيق يافت فدك را از كارگزاران دولت عثمانى باز ستاند و به سادات حريم خاك نبوى صلى الله عليه و آله سپارد. (1082)
داور هوشمند 
در سايه تلاشهاى آن مرجع بزرگ و ستمديدگان در تنگنا قرار گرفتند. هر چند شرح همه كوششهاى آن فقيه پارسا در هيچ كتابى به رشته نگارش ‍ كشيده نشده است . ولى مطالب محدود باقى مانده درباره داوريهاى وى مى تواند از موقعيت ، هوشمندى و خبرگى اش در هدايت جامعه پرده بر دارد:
زمانى مردى حضور سيد فقيهان شيعه رسيد و با سندى كه به مهر علامه مجلسى ، محقق خوانسارى ، آقا جمال خوانسارى و ديگر بزرگان در گذشته شيعه آراسته بود، خود را مالك يكى از روستاها خوانده ، صاحبان فعلى اش ‍ را غاصب شمرد. سيد مدتى در سند نگريست در درستى مهر بزرگان هيچ ترديدى نبود ولى چگونه مى شد صاحبان فعلى را غاصب خواند در حالى كه آنان زمينهاى ياد شده را از پدرانشان به ارث برده بودند و كهنسالان منطقه مالكيت پدران و پدربزرگان آنها را تاييد مى كردند.
مرجع پاك راى اصفهان در تحقيقهاى خويش بدين نتيجه رسيد كه سند ساختگى است ولى دليل بر اين مطلب نداشت . رسيدگى به پرونده ماهها به درازا كشيد. سرانجام سيد راهى مطمئن براى پايان دادن درگيرى يافت . او جمعى از كشيشان ارامنه را نزد خويش خوانده سند را به آنها نماياند و گفت : گويا در گوشه كاغذ تاريخ ساخت آن نگاشته مى شود، آن را بخوانيد.
كشيشان ، كه با خط بيگانگان آشنا بودند، آن را خواندند. سيد با محاسبه و تبديل دقيق تاريخ ميلادى به هجرى دريافت كه كاغذ سالها پس از وفات بزرگان مذكور ساخته شده است . پس سند را پاره كرد و به سود صاحبان واقعى روستا حكم داد. (1083)
سيد در روزگار مرجعيت خويش به پرونده هاى بسيار رسيدگى كرد و در اجراى حدود الهى كوشيد. او قاتلان را قصاص مى كرد، مجرمان را فرمان قتل مى داد، حد مى زد، تعزير مى كرد و دست دزدان را مى بريد. يكى از شاگردان آن فقيه وارسته در اين باره چنين نوشته است :
سيد حدود هفتاد نفر را به تيغ سپرد. روزى گنهكارى را فرمان قتل داد هيچ كس اجراى آن را به عهده نگرفت ، سرانجام استاد برخاسته ، مجرم را ضربتى زد ولى كارى نبود گنهكار از جاى برخاست . سيد در اين لحظه وى را گردن زد. آنگاه بر پيكرش نماز گزارد و حالش دگرگون شده ، غش كرد. (1084)
هر چند در سايه تلاشهاى سرور فقيهان ايران سپاهانيان از آرامش و امنيتى بى نظير بهره مند شده بودند ولى دربار اين را نمى پسنديد. براى فتحعلى خان مشاهده فقيهى كه بى توجه به مقامهاى رسمى احكام الهى را اجرا مى كرد و پيلهاى تنومند ثروت افسانه اى اش را از هند برايش ‍ مى آوردند(1085)، بسيار دشوار بود. بنابراين در سفر به سپاهان نزد سيد شتافته ، گفت : شما خود حكم مى دهيد و خود اجرا مى كنيد، پس من در مملكت چه كاره ام ؟ همواره رسم بر آن بود كه مجتهدان حكم مى دادند و اجرايش را به دولتيان وا مى نهادند.
فقيه پاكدل اصفهان پاسخ داد: در انجام حدود الهى هيچ درنگى روا نيست . نمى توان حكم خدا را به تاخير انداخت تا به شما برسد. (1086)
بيمار عشق  
سرور فقيهان سپاهان را بايد مظهر صفات متضاد دانست او كه به آسانى سر از پيكر غارتگران و متجاوزان جدا مى كرد، در تنهايى پيوسته مناجات خمسه عشر را زمزمه مى كرد و مى گريست . (1087) روزى كنيز يكى از بزرگان شهر از ستم ارباب گريخته به خانه سيد پناهنده شد چون مدت اقامت او در خانه فقيه فرزانه شهر به درازا كشيد، سيد وى را نزد اربابش روانه ساخت و سفارش كرد كه رفتارى پسنديده پيشه كند. وقتى كنيز به خانه بازگشت ارباب پرسيد: خانه سيد چگونه بود؟
زن پاسخ داد: سيد شبانگاهان ديوانه مى شد و روز فرزانه مى نمود.
مرد پرسيد: چگونه ؟
كنيز پاسخ داد: چون پاسى از شب مى گذشت در كتابخانه اش چون ديوانگان بر سر مى كوبيد و مى گريست . دعاى فراوان مى خواند و نماز بسيار مى گزارد و چون بامداد فرا مى رسيد عبا بر دوش مى افكند و چون فرزانگان مى نشست . (1088)
گريه فراوان عارف شيفته شفت سرانجام ديدگانش را مجروح ساخت و او را در بستر بيمارى فرو افكند. پزشكان شهر داروهاى گوناگون را آزمودند ولى هر بار ناكام تر از پيش به زانو در آمدند. آنها پس از ماهها آزمون و خطا بدين نتيجه رسيدند كه ميان بيمارى و گريه پيوسته سيد پيوندى تنگاتنگ است . بنابراين وى را از گريه باز داشتند، گفتند: گريه بر شما حرام است زيرا موجب پيشرفت بيمارى مى شود.(1089)
بنياد الهى  
1245 ق سال درخشش روز افزون آفتاب مرجعيت سيد بود. آن فقيه نيك نهاد بيش از هشت هزار متر زمين براى پى افكندن يكى از بزرگترين مساجد جهان آماده كرد (1090) و كلنگ بنيادى الهى را به زمين زد. عظمت نقشه سيد چنان بود كه درباريان قاجار آن را فراتر از توان مالى مرجع شيعه مى انگاشتند. شاه با چنين انديشه اى پيشنهاد كرد در ساختن مسجد شريك شود. ولى سيد از پذيرفتن پيشنهاد سر باز زد. شاه گفت : شما توان به فرجام رساندن چنين بنياد پرشكوهى را نداريد.
سيد فرمود: دست من در خزانه آفريدگار گيتى است . (1091)
بدين ترتيب شاه قاجار از شركت در بنياد مسجد بازماند.(1092)
نيرنگ دربار 
روزى سلطان به حجه الاسلام گفت : بر آن شديم تا از ماليات روستاها و زمينهاى شما چشم پوشيم . سيد پرسيد: اين مبلغ را از ماليات منطقه اصفهان كم مى كنيد يا خير؟
شاه پاسخ داد: ماليات منطقه ثابت است . مبلغى كه بايد شما پرداخت كنيد از ديگر كشاورزان گرفته مى شود.
مرجع بيدار شيعه با هوشيارى ويژه خويش از نقشه پليد دربار براى فشار فزون تر به مردم و پراكنده ساختن آنان از حريم فقاهت آگاهى يافت و فرمود: اين ستمى آشكار است من هرگز نمى پذيرم كه ماليات زمينهايم را ديگر مردم بپردازند.
خواسته شاه  
1250 ق براى فقيه برجسته سپاهان سالى دشوار شمرده مى شد، شاه ، كه نقشه هاى خويش در از ميان بردن نفوذ مرجعيت را ناكام يافته بود، بر آن شد تا سيد فقيهان ايران را زير فشار قرار دهد. بنابراين در سفر به اصفهان نزد سيد شتافته ، خواستار در اختيار گرفتن بخشى از اموال مرجعيت شد. دانشور گرانقدر كشور مشكلات حوزه و مرجعيت را باز گفت و از اجابت خواسته شاه سرباز زد. شاه ، كه تصميمش را گرفته بود، گفتار خويش را تكرار كرد و بر آن پاى فشرد. ولى سيد همچنان از پرداخت مبلغ هنگفت درخواستى شاه سرباز زد سرانجام شاه روزى خاص را بر زبان راند و گفت : در روز مقرر مامورانى براى دريافت گسيل خواهم داشت .
در روز موعود هنگامى كه سيد وضو مى گرفت و آماده رفتن به مسجد مى شد. مامورانى به خانه اش شتافتند و خواستار پول شدند. مرجع شيعه دست به دعا برداشته ، گفت : پروردگارا، فتحعلى را با من چه كار است ، خود دفع شر او فرما!
سيد پس از اين دعا به مسجد رفت . ماموران به انتظار نشستند تا فقيه شهر از نماز بازگشت . آنگاه ديگر بار خواسته خويش را بر زبان راندند. عارف روشن روان سپاهان فرمود: آنچه مى خواستيد فرستادم ، به اردوگاه رويد تا دريابيد.
ماموران به اردوى شاهى شتافتند و با خبر هلاكت فتحعلى خان روبرو شدند. (1093)
موسى بن جعفر عليه السلام  
پس از فتحعلى خان محمد شاه بر تخت نشست . او همه دشمنان و رقيبانش ‍ را از ميان برداشت و توانست فرمانرواى سراسر كشور شود. بست نشينى عبدالله خان امين الدوله ، كه از ياران حسينعلى ميرزا و مخالفان محمد شاه به شمار مى آمد، ناتوانى دربار در نفوذ به حريم مرجعيت و دستگيرى امين الدوله و سرانجام گريختن او از چنگ ماموران آتش دشمنى با مرجع سپاهان و حريم امنش را در دل محمد شاه شعله ور ساخت . (1094) اين آتش با قتل ميرزا ابوالقاسم فراهانى در 1252 ق . و روى كار آمدن حاج ميرزا آغاسى ،
كه با صوفيان پيوندى تنگاتنگ داشت ، فزونى يافت . او روحانيت را دشمن مى داشت و در راستاى دست يابى به هدف پليد خويش خبرهاى نادرست فراوان پخش كرده ، به سازماندهى نيروهاى مخالف فقاهت پرداخت .
اين حقايق تلخ در كنار رشد صوفيه و گسترش روز افزون فعاليت هاى آنان سرانجام حاج محمد ابراهيم كلباسى را رهسپار تهران ساخت . آن مجتهد وارسته كه بارها براى شركت در مراسم شادباش جلوس به دربار فراخوانده شده بود. به بهانه اجابت خواسته پايتخت نشينان گام در راه نهاد تا شاه را از منكر صوفى پرورى باز دارد.
او در ديدار با محمد شاه وى را از دشمنى با روحانيت بازداشت و گفت : مبادا حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از شما رنجيده خاطر شود.
شاه با شگفتى گفت : من به معصومان عليه السلام اخلاص بى پايان دارم .
حاجى كلباسى فرمود: در باور من تا كنون هيچ فقيهى چون سيد الطائفه - سرور قبيله شيعه - پاى به گيتى ننهاده است . او امروز چون نياى ارجمندش ‍ حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است ... كسى كه سيد حجه الاسلام را آزرده است و هر كه با او دشمنى ورزد. با آن حضرت دشمنى ورزيده است .(1095)
نامه اهريمن  
در ربيع الثانى 1253 ق . محمد خان بار سفر بست و براى گوشمالى فرماندار افغانستان رهسپار آن ديار شد. او در پاييز همان سال به هرات رسيد و شهر را به محاصره در آورد. (1096) وزير مختار بريتانيا، كه از نفوذ فراوان سيد آگاه بود، ضمن نامه اى از فقيه سپاهان خواست در اين مهم مداخله كرده ، نيروهاى ايران را از ادامه درگيرى باز دارد. مرجع شيعه ، كه از هدف استعمارگران آگاهى داشت ، از اقدامهاى پايتخت نشينان پشتيبانى كرد و به فريبكاران بيگانه نشان داد كه هرگز مصالح ملت و اسلام را ناديده نمى گيرد.(1097)
واپسين توطئه  
در اين سال شورش مردم اصفهان عليه كارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگيخت بنابراين چون از سفر هرات بازگشت راه مركز كشور پيش گرفت تا انقلابگران را گوشمالى دهد و از سيد فقيهان شيعه انتقام گيرد. در انديشه او هيچ كس جز سيد توان سازماندهى چنين شورشى را نداشت . پس بايد يك بار براى هميشه با وى درگير مى شد و كاخ افسانه اى قدرت و ثروتش را درهم مى كوبيد. (1098)
ولى پروردگار نقشه اى ديگر تدبير كرده بود. در سايه عنايت ربانى سيد از خطر رهايى يافته ، بر شوكت و قدرتش افزوده شد (1099) و شاه بى هيچ دستاورد چشمگيرى به پايتخت بازگشت .
البته بازگشت شاه هرگز به معناى پايان توطئه عليه سيد فقيهان شيعه نبود. تلاشهاى درباريان براى فروپاشى توان اجتماعى - سياسى در قالبى نوين ادامه يافت . اين شكل چيزى جز ترور و حذف فيزيكى مرجع بيدار سپاهان نبود. زهرآگين ساختن ظرفهاى غذاى آن مجتهد گرانمايه و گسيل چهار مزدور براى تيراندازى به سيد در نيمه شب نقشه هايى بود كه به دقت اجرا شد ولى به لطف الهى ناكام ماند.(1100)
دعايى كه اجابت شد  
در 1257 ق پناهنده شدن فقيه بزرگوار حضرت محمد تقى بن ابى طالب يزدى به حريم مرجعيت شيعه بار ديگر باز خشم شاه را برانگيخت . او كه هرگز نمى توانست نقطه اى از كشور را برون از نفوذ و حاكميت خويش بيابد با هدف دستگيرى محمد تقى يزدى كه به سبب گفتار كفر ستيزانه اش تحت تعقيب بود، راه اصفهان پيش گرفت .
در اين سفر ماموران به حريم سيد يورش برده ، دانشور آزاده يزدى را به بند كشيدند و به تهران گسيل داشتند. (1101) البته شاه بدين امر بسنده نكرد و براى فروپاشى هميشگى آن حريم امن به بهانه هاى گوناگون بر ثروت مرجع شيعيان ، كه چيزى جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دين باوران را با زيانى سنگين روبرو ساخت . (1102)
كردار زشت شاه چنان قلب مرجعيت شيعه را آزرده ساخت كه چون خان قاجار همراه موكب ويژه همايونى براى ديدار و گفتگو با وى به محله بيدآباد روى آورد، اندوهناك شد. صداى طبلها و شيپورهاى مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند كرد و ملتمسانه گفت :
پروردگارا، ذلت فزون تر بر فرزندان زهرا روا مدار!(1103)
خداوند دعاى بنده نيكو كارش را اجابت كرد. با آغاز سال 1260 ق بيمارى بر پيكر پير فرزانه سپاهان پنجه افكند و در يكى از روزهاى ربيع الثانى ، پس ‍ از نماز ظهر، روان پاكش سمت محفل سبز كامروايان سپيد دست پر كشيد.(1104)
ملا على اكبر خوانسارى پيكر آن راهبر فرزانه را در خانه اش غسل داد، فرزند برومندش سيد اسدالله بر وى نماز گزارد و تنديس پارسايى را در آرامگاهى كه خود آماده كرد بود، به خاك سپرد. (1105)
فرزندان فقيه پاك راى اصفهان عبارتند از:
اسدالله ، ابوالقاسم ، جعفر، زين العابدين ، عبدالله ، محمد على ، مومن ، محمد مهدى ، هاشم ، گوهر سلطان ، زينب بيگم و خواهر گرانقدرش .
صاحب جواهر متوفاى 1266 ق . 
فقيه جاودانه
ابراهيم اسلامى
ولادت  
در سال 1200 ق . (1106) فرزندى در خانه شيخ محمد باقر نجفى به دنيا آمد كه او را محمد حسن ناميدند.
شرح هجرت نياكان محمد حسن از اصفهان به نجف اشرف را اين گونه ياد كرده اند: زمانى شيخ عبدالرحيم شريف كبير - جد سوم محمد حسن - از اصفهان راهى نجف اشرف شد و در آن شهر مقدس رحل اقامت افكند تا از محضر عالمان بزرگ كسب فيض كند. وى سرانجام از فقيهان وارسته و فاضل گرديد. دو پسر دانشمند به نامهاى آقا محمد كبير و آقا محمد صغير - جد دوم محمد حسن ، (مولف كتاب الاقتباس و التضمين در عقايد) از او به يادگار ماندند. شيخ عبدالرحيم ، فرزند آقا محمد صغير و جد محمد حسن فرزانه اى است كه به نيكى از او ياد كرده اند.
در حقيقت محمد حسن دوران كودكى و نوجوانى را در دامان خاندان علم و فضيلت سپرى كرد.
در حوزه نجف  
هنوز كودكى بيش نبود و تازه خواندن و نوشتن را فراگرفته بود كه وارد حوزه علميه نجف اشرف شد. دروس مقدمات و سطح را بسرعت نزد سيد حسين شقرايى عاملى (متوفى 1230 ق ) و شيخ قاسم آل محيى الدين (متوفى 1238 ق ) و شيخ حسن (متوفى 1250 ق ) گذراند و در نوجوانى به درس خارج فقه و اصول راه يافت .
محمد حسن ساليان دراز در عاليترين سطح دروس حوزه علميه ، در درس ‍ آيت الله شيخ جعفر كاشف العظا، آيت الله سيد مهدى بحرالعلوم ، آيت الله سيد جواد عاملى و آيت الله شيخ موسى كاشف الغطا شركت كرد. (1107) و با پشتكار و نبوغى كه داشت توانست در 25 سالگى به درجه اجتهاد نايل آمد و نگارش كتاب بى همتاى ((جواهر الكلام )) را آغاز كند. شيخ سپس به تدريس علوم دينى همت گذارد.
مربى بزرگ  
حوزه علميه نجف به بركت تدريس صاحب جواهر (1108) رونق تازه اى گرفت . شيخ آقا بزرگ تهرانى مى نويسد:
((صاحب جواهر اين امتياز را نيز بر ديگر عالمان داشت كه عموم شاگردانش از علماى بزرگ و سرشناس بودند و در محضر درس او جمع فراوانى تربيت شده ، در گوشه و كنار جهان پخش گرديدند و بعد از او مقام مرجعيت يافتند و بر كرسى فتوا نشستند كه عدد آنان زياد و شمارش آنان كار مشكلى است .)) (1109)
برخى از شاگردان ممتاز او عبارتند از:
1. آيت الله سيد حسين كوه كمرى : فرزند سيد محمد، كه با 24 واسطه ، نسبش به امام حسين عليه السلام مى رسد. او در روستاى ارونق از توابع كوه كمره تبريز به دنيا آمد و پس از فراگيرى خواندن و نوشتن به حوزه علميه تبريز راه يافت . سپس براى ادامه تحصيل عازم كربلا شد و پس از مدتى به حوزه علميه نجف روى آورد و در درس صاحب جواهر و شيخ انصارى شركت كرد و به اجتهاد رسيد. (1110) ماجراى تواضع و شركت وى در درس ‍ شيخ انصارى بسيار شنيدنى است . (1111)
آيه الله كوه كمرى بعد از وفات شيخ انصارى (متوفى 1281 ق ) به مرجعيت رسيد. بسيارى از شيعيان آذربايجان ، تفليس و ايروان از او تقليد مى كردند. سرانجام وى در سال 1299 ق . در نجف درگذشت و در مقبره اى كه اكنون به نام او معروف است ، در برابر آرامگاه صاحب جواهر به خاك سپرده شد.(1112)
2. آيه الله شيخ جعفر شوشترى : فرزند حسين و اهل شوشتر است در جوانى همراه پدر به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس صاحب جواهر شركت كرد. پس از سالها تحصيل و رسيدن به مقامهاى والاى علمى و اخلاقى به زادگاه خود برگشت و بيش از سى سال در آنجا به تبليغ اسلام پرداخت . در سال 1291 ق به نجف بازگشت . او در صحن حرم حضرت على عليه السلام به سخنرانى مى پرداخت و گفتارش مشتاقان زيادى داشت .
در سال 1302 ق براى زيارت امام رضا عليه السلام به ايران آمد و علماى بزرگ تهران از او در خواست كردند تا مدتى در تهران بماند. او نخستين امام جماعت مسجد سپهسالار بود.
آيه الله شيخ جعفر شوشترى ، مرجع تقليد (1113) و محدثى بزرگ بود و مى بايست بسان اغلب مراجع تقليد به تدريس و فتوا بپردازد اما علاقه وافر او به اهل بيت عليه السلام وى را بر آن داشت تا به منبر برود و به ذكر روضه هاى جانسوز بر شنوندگان تاثير بسيار گذارد.
سرانجام در 28 يا 29 صفر 1303 ق ، در راه بازگشت به نجف ، در كرند غرب بدرود حيات گفت و در نجف به خاك سپرده شد.
3. ملا على كنى : در سال 1220 ق در روستاى ((كن )) تهران به دنيا آمد. سالها در حوزه علميه نجف نزد استادان فرزانه اى چون صاحب جواهر به تحصيل پرداخت . تا اينكه وى به اجتهادش گواهى داد و او به تهران بازگشت و به تاليف و تبليغ پرداخت . از وى آثارى در زمينه اصول ، فقه ، تفسير، حديث و رجال به يادگار مانده است . سرانجام در صبحگاه روز 27 محرم 1306 ق در گذشت و در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنى ، در كنار قبر امامزاده حمزه به خاك سپرده شد.
4. شيخ محمد ايروانى : فرزند محمد باقر ايروانى است كه در سال 1232 ق به دنيا آمد. در جوانى از ايروان به كربلا رفت و در درس سيد ابراهيم قزوينى شركت كرد. سپس به نجف رفت و در درس بزرگانى چون صاحب جواهر و شيخ انصارى حضور يافت و پس از رسيدن به اجتهاد به ((فاضل ايروانى )) شهرت يافت . او پس از وفات آيه الله سيد حسين كوه كمرى (متوفى 1299 ق ) مرجعيت تقليد بسيارى از شيعيان ايران ، هند، تركيه ، قفقاز، و روسيه را عهده دار گرديد و در كرسى تدريس عاليترين سطح دروس حوزوى ، به تربيت شاگردان پرداخت .
از وى كتابهايى در زمينه اصول ، فقه و تفسير برجاى مانده است . سرانجام در سال 1306 ق رخت از جهان بر بست . (1114)
تاليفات  
شيخ محمد حسن نجفى در 25 سالگى نگارش كتاب بى همتاى ((جواهر الكلام )) در شرح كتاب شرايع الاسلام محقق حلى را آغازيد. جواهر الكلام ، اين دائره المعارف فقه شيعه ثمره 32 سال تلاش شبانه روزى او اينك معتبرترين متن درسى عاليترين سطح دروس حوزه هاى علميه شيعه ، يعنى درس خارج فقه است . علامه سيد محسن امين (متوفاى 1371 ق ) درباره اين كتاب مى نويسد: در فقه اسلام كتابى به همتايى جواهر الكلام نيست . شيخ انصارى نيز فرمود: براى مجتهدى كه بخواهد احكام الهى را استنباط كند، كافى است كتابهاى جواهر و وسائل الشيعه (حديث ) را در اختيار داشته باشد و كمتر اتفاق مى افتد كه به كتابى از پيشينيان نيازمند شود. (1115)
او علاوه بر كتاب ((جواهر)) كتابهاى ديگرى نيز نوشت كه عبارتند از:
1. نجاه العباد فى المعاد: درباره احكام طهارت و نماز
2. هدايه الناسكين : درباره احكام حج
3. رساله اى در احكام خمس و زكات
4. رساله اى در احكام روزه كه به فارسى ترجمه شد.
5. رساله اى در احكام ارث
6. مقالاتى پيرامون اصول فقه
صاحب جواهر تا آخرين لحظات عمر به تاليف مشغول بود. در اواخر عمر تصميم به شرح كتاب ((قواعد)) علامه گرفت اما افسوس كه پيمانه عمرش ‍ به سر آمد. (1116)
ولايت فقيه 
ولايت فقه از دير باز در حوزه هاى علميه شيعه مطرح بوده و اصل ولايت فقيه نزد همه فقها مسلم است ، اما در محدوده اختيارات فقيه اختلاف است . صاحب جواهر درباره ولايت فقيه مى نويسد:
اگر ولايت عامه فقيه نباشد، بسيارى از كارهاى مربوط به شيعيان معطل مى ماند. (1117)
ايشان علمايى را كه درباره ولايت فقيه ترديد دارند بسختى مورد نكوهش ‍ قرار داده ، مى نويسد:
((اين افراد طعم فقه را نچشيده و از فرمايش ائمه عليه السلام چيزى نفهميده اند.)) (1118)
سيره سبز 
ساختن گلدسته براى مسجد كوفه ، احداث وضوخانه و مكانى براى سكونت خادمان مسجد سهله ، بناى ساختمان حرم حضرت مسلم بن عقيل (س ) و حرم هانى بن عروه (س ) در كوفه از كارهاى عمرانى صاحب جواهر است . (1119)
وى لباسهاى بسيار تميز مى پوشيد. ظاهرى بس آراسته داشت . بسيار قانع ، فروتن و شكيبا بود. به شاگردانش احترام خاصى مى گذاشت . روزى در وسط درس به امتياز چهار تن از شاگردانش تصريح كرد. كارى كه از استادان و مراجع تقليد كمتر رخ مى دهد. آن چهار نفر عبارتند از:
1. حاج ملا على كنى
2. شيخ عبدالحسين ، معروف به شيخ العراقين
3. شيخ عبدالرحيم بروجردى
4. شيخ عبدالله نعمت عاملى . (1120)
او تلاش ديگران را مى ستود و آنان را تشويق مى نمود. زمانى ((ازرى )) شاعر عرب قصيده بسيار زيبايى در مدح اهل بيت مى سرايد كه به قصيده ((هانيه )) (1121) مشهور است . صاحب جواهر در مقام قدردانى از او مى گويد: آرزو دارم قصيده ((هانيه )) ازرى در نامه عمل من نوشته شود و كتاب ((جواهر)) من در نامه عمل او. (1122)

 

next page

fehrest page

back page