در انتظار ققنوس
(کاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى)

سيد ثامر هاشم العميدى

- ۸ -


احاديث اسم پدر مهدى اسم پدر من، عبدالله است

گفتنى است كه اگر برخى از علماى شيعه اين احاديث را در كتب روايى خود ذكر كرده اند، از اين روى نبوده كه آن ها را صحيح مى دانسته اند، چون مخالفت محتواى اين احاديث با اصول معتقدات شيعه كاملا روشن است، بلكه علت آن يكى از اين دو امر است:
الف - امكان توجيه و جمع آن ها با اصول مذهب شيعه.
ب - اثبات امانتدارى خود در نقل مدارك و ادله خصم و آگاهاندن ساير فرق مسلمانان از نقطه نظرات انتقادى ايشان نسبت به اين احاديث.
حال به نقل و بررسى اين احاديث مى پردازيم:
1. ابن اءبى شيبة، طبرانى و حاكم از عاصم بن اءبى النجود از زربن حبيش از عبدالله بن مسعود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين گونه نقل كرده اند:
دنيا به پايان نخواهد رسيد، تا اين كه خداوند مردى را برانگيزد كه اسم او مشابه اسم من و اسم پدرش مشابه اسم پدرم باشد.(219)
2. ابو عمرودانى و خطيب بغدادى هر دو از طريق عاصم بن اءبى النجود از زربن حبيش از عبداله بن مسعود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين نقل كرده اند:
قيامت برپا نخواهد گشت تا اين كه مردى از خاندان من كه نامش مشابه نام من و نام پدرش مشابه نام پدرم است، بر مردم حكومت كند.(220)
3. تميم بن حماد، خطيب و ابن حجر هر سه از طريق عاصم از زربن حبيش ‍ از ابن مسعود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه حضرت فرمود:
مهدى نامش مشابه نام من و نام پدرش مشابه نام پدرم است.(221)
4. نعيم بن حماد با اسناد خود از اءبى طفيل نقل كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اسم مهدى اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است.))(222)

حقيقت اين تعارض و ارزش علمى آن

چهار خبر فوق مستند اين پندار شده اند كه مهدى موعود فرد موهومى به نام محمد بن عبدالله است، وى تمسك به آنها هيچ گاه نمى تواند مدعاى مزبور را اثبات كند. چون سه روايت نخست به ابن مسعود منتهى مى شوند و همگى از طريق شخصى به نام عاصم بن اءبى النجود به وى مى رسند و ما به شكل مفصل اين طريق را مورد بررسى قرار خواهيم داد.
حديث چهارم را نيز همه محققان ضعيف شمرده اند. چون در سند آن، فردى به نام رشدين بن سعد مهرى به چشم مى خورد كه همان رشدين بن اءبى رشدين است كه همه متخصصان علم رجال، از برادران اهل سنت، وى را تضعيف كرده اند. أحمد بن حنبل مى گويد:
به آن چه او روايت مى كند، اعتنا نمى شود
و حرب بن اسماعيل مى نويسد:
درباره رشدين از احمد بن حنبل سؤال كردم وى او را ضعيف شمرد.
و از يحيى بن معين چنين نقل شده است:
روايت هاى رشدين نوشته نمى شود.
اءبى زرعة وى را ((ضعيف الحديث)) خوانده و ابو حاتم او را ((منكر الحديث)) دانسته است و جوزجانى مى گويد:
وى احاديث مُنكَر(223) و مُعضَل (224) زيادى روايت كرده است.
همچنين نسائى درباره وى مى نويسد:
احاديث منقول از او، متروك است و نوشته نمى شود.
كوتاه سخن اين كه: كسى جز هيثم بن ناجة او را توثيق نكرده است. وى در مجلس احمد بن حنبل وى را ثقه شمرد و با پوزخند ابن حنبل روبرو شد و اين نكته بيانگر توافق آن ها بر ضعف اوست.(225) شكى نيست كه پاسخ مسئله مهمى چون ((تعيين مهدى واقعى)) را نمى توان از امثال چنين مخبرينى دريافت كرد.
همچنين درباره سه حديث نخستين بايد گفت: اين احاديث حجيت ندارند و از چيزهايى كه موجب سستى و بى اعتبارى آن ها مى شود، اين عبارت است كه ((و نام پدرش نام پدرم مى باشد.)) چون بزرگان و حفاظ محدثان آن را روايت نكرده اند، بلكه تنها عبارت ((نام او نام من است)) را نقل كرده اند. افزون بر آن كه در ادامه به طور مشروح سخنان عده اى از علماى اهل سنت را كه به تحقيق درباره طرق عاصم بن اءبى النجود پرداخته و اظهار داشته اند كه اين عبارت در روايت وى نبوده است، نقل خواهيم كرد.
از اين رو، سند اين سه حديث تنها به ابن مسعود منتهى مى شود، در حالى كه آن چه از خود ابن مسعود نقل شده - آن چنان كه در مسند احمد و برخى منابع ديگر آمده - تنها اين جمله است: ((نام او نام من است.))(226)
همچنين ترمذى نيز حديث فوق را بدون دنباله مزبور نقل كرده و در ضمن اشاره مى كند كه آن چه از على بن ابى طالب (عليه السلام) و ابو سعيد خدرى و ام سلمة و ابو هريرة نقل شده است، صرفا مشتمل بر اين عبارت است: ((و نام او نام من است.)) آنگاه پس از حكايت حديث از ابن مسعود بدون عبارت زايد مورد نظر، مى گويد:
در اين باب از على (عليه السلام) و ابو سعيد و ام سلمه و اءبو هريرة نيز اين حديث روايت شده است و اين حديث، حسن و صحيح است.(227)
در نزد اكثر حفاظ نيز امر بدين منوال است. مثلا طبرانى از طرق زيادى غير از طريق مذكور حديث مورد نظر را تنها با عبارت ((نام او نام من است)) روايت كرده است. همچنان كه در معجم بزرگ حديثى خود طى احاديث شماره: 10214 و 10215 و 10217 و 10218 و 10219 و 10220 و 10221 و 10223 و 10225 و 10226 و 10227 و 10229 و 10230 به نقل حديث مزبور پرداخته است.
همچنين حاكم ضمن نقل حديث ابن مسعود با تعبير ((نام او مشابه نام من است))، مى افزايد:
اين حديث بر اساس شروط مورد نظر شيخين صحيح است، ولى ايشان آن را روايت نكرده اند.(228)
ذهبى نيز در اين باب از او پيروى كرده است. بغوى هم حديث ابن مسعود را بدون عبارت زايد مورد بحث نقل كرده، و آن را ((حسن)) مى شمارد.(229) جالب اين كه مقدسى شافعى با صراحت كامل مى گويد: ائمه حديث اين ((اضافه)) را نقل نكرده اند. او پس از حكايت حديث ابن مسعود چنين مى گويد:
اين روايت را عده اى از ائمه حديث در كتب خود نقل كرده اند، از جمله امام ابو عيسى ترمذى در جامع و امام ابوداود در سنن و حافظ ابوبكر بيهقى و شيخ ابو عمرو دانى كه همگى آن را بدين صورت نقل كرده اند.(230)
و منظور او از ((بدين صورت)) اين است كه عبارت ((نام پدرش نام پدر من است)) در آنها ديده نمى شود. آنگاه بخشى از احاديث مؤ يد نظر خود را ذكر كرده و به روايت كنندگان آنها مانند: طبرانى، أحمد بن حنبل، ترمذى، ابوداود، حافظ ابونعيم و بيهقى از ابن مسعود و عبدالله بن عمر و حذيفة اشاره مى كند.(231)
همه آنچه گفتيم، افزون بر سخن ترمذى است كه روايت مزبور از طرقى غير از طريق ابن مسعود - يعنى طريق على بن ابى طالب (عليه السلام)، ابو سعى خدرى، ام سلمة و ابو هريرة - هم به صورت ((نام او نام من است))، روايت شده است و نمى توان تصور تبانى همه اين ائمه حديث با يكديگر را بر سر اسقاط اين ((اضافه)) روا شمرد، در حالى كه همگى آن را از طريق عاصم بن اءبى النجود نقل كرده اند. اساسا پذيرش احتمال اسقاط عمدى محال است. چون اين فقره اضافى از اهميت فوق العاده اى در رد سخن طرف مخالف ايشان برخوردار است.
بنابراين، روشن مى شود كه عبارت پيش گفته به روايت ابن مسعود از طريق عاصم افزوده شده است، حال يا از طرف پيروان ((حسنيون)) جهت تروى ايده مهدويت محمدبن عبدالله بن حسن مثنى يا از طرف پيروان ((عباسيون)) جهت تبليغ و تثبيت فكر مهدويت محمد بن عبدالله ابو جعفر منصور عباسى و آنگاه احتمال جعل، تاييد و تاكى مى شود كه بدانيم محمد بن عبدالله بن حسن مثنى داراى لكنت زبان بود و ياران وى بر ابوهريرة دروغ بستند كه وى روايت كرده:
اسم امام مهدى، محمد بن عبدالله است و بر زبان وى لكنتى عارض ‍ است.(232)
از آنجا كه سه حديث نخست از روايت عاصم بن اءبى النجود از زربن حبيش ‍ از عبدالله بن مسعود مخالف با رواياتى است كه بزرگان و حفاظ حديث از وى - يعنى عاصم - نقل كرده اند، حافظ ابو نعيم اصفهانى (م 430 ه)، در كتاب خود مناقب المهدى به تتبع مجموع طرق اين حديث از عاصم پرداخته و سى و يك طريق آن را گردآورى كرده است و در هيچ يك جمله ((و نام پدرش نام پدر من است)) وجود ندارد، بلكه تمامى آنها تنها مشتمل بر اين عبارت است: ((و نام او نام من است.))
كنجى شافعى (ت 638) نيز متن سخن وى را نقل كرده، آنگاه مى افزايد:
اين روايت را غير عاصم هم از زر حكايت كرده است مانند عمروبن حرة و ديگران كه تنها ((نام او نام من است)) را روايت كرده اند، مگر روايتى كه عبيدالله بن موسى از زائدة از عاصم حكايت كرده كه در آن عبارت ((نام پدرش نام پدر من است)) به چشم مى خورد؛ اما فرد خردمند شك نمى كند كه اين عبارت زايد، در مقابل اتفاق نظر ائمه حديث بر مجعول بودن آن، قابل اعتنا نيست. در پايان گويد: و فصل الخطاب اين باب، نحوه برخورد امام احمد بن حنبل با اين حديث است كه با نهايت دقت خود، در موارد متعددى از مسند، اين حديث را به صورت ((و نام او نام من است)) و بدون عبارت زياد مزبور، روايت كرده است.(233)
بر اين اساس، روشن مى شود كه حديث ((... و نام او نام من است)) و بدون عبارت زايد مزبور، روايت كرده است.(234)
بر اين اساس، روشن مى شود كه حديث ((... و نام پدرش نام پدر من است)) چنان سست و بى پايه است كه هرگز نمى توان در مسير شناخت پدر بزرگوار امام مهدى (عليه السلام) بدان اعتماد كرد. بنابراين، كسى كه منتظر موعودى به نام محمد بن عبدالله است، در واقع - بر اساس داده هاى اطلاعاتى ميراث غنى روايى اسلامى - در انتظار سرابى است كه تشنه كام، آن را آبى گوارا مى پندارد. از اين رو، استاد دانشگاه الاءزهر سعد محمد حسن تصريح مى كند كه احاديث ((نام پدرش نام پدر من است)) مجعول اند. هر چند نكته عجيب در سخنان وى اسناد اين جعل به شيعه اماميه است. چون بنا بر تعبير وى شيعه، خواسته است با جعل چنين حديثى به تاييد و تثبيت عقيده خود بپردازد(235)
كوتاه سخن آن كه: نتيجه بحث و بررسى روايات متعدد باب نسب امام مهدى (عليه السلام) ما را به اين واقعيت رهنمون مى سازد كه ايشان از نسل امام حسين (عليه السلام) است، چه آن كه احاديث ديگر، نه تنها هيچ گونه قرينه اى بر صحتشان وجود ندارد، بلكه قراين زيادى بر مجعول بودنشان در دست است.

شواهد و قرائن ابن الحسين بودن امام مهدى (عليه السلام)

احاديث زيادى نزد شيعه اماميه وجود دارد كه دوازده امام معصوم را با اسامى شريفشان از امام على (عليه السلام) تا امام مهدى (عليه السلام) مشخص ساخته است، به همراه مجموعه اى از احاديث خاصى كه در مورد تعيين امام بعد، توسط امام پيشين وارد شده است.
در كنار احاديث شيعه، احاديثى از اهل سنت در اين باب وجود دارد كه گاهى فقط به تعداد ائمه تصريح كرده - همان گونه كه در صحاح آمده است - و گاهى شخصا اسامى شريف حضرات ائمه معصومين را ذكر كرده است، آن چنان كه در كتب مناقب و غير آن وارد شده است.
افزون بر همه اينها، تعدادى از احاديثى كه داراى مقبوليت عامه است، دلالت مى كند كه امام مهدى (عليه السلام) تا زمانى كه دو تن از مردمان باقى باشند، زنده خواهد بود و اين، تنها با فرض فرزند نهم از نسل امام حسين (عليه السلام) بودن ايشان درست خواهد بود. در اين قسمت، تنها احاديثى را كه در كتب فريقين آمده، مورد بحث قرار مى دهيم:

تحقيقى درباره حديث ثقلين

شكى نيست كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالى به رفيق اعلى پيوست كه ((سنت)) با تمام تفاصيلش در عهد ايشان تدوين نيافت، بى آن كه تفريطى از ناحيه آن حضرت صورت گرفته باشد و از طرفى محال است امر رهبرى و هدايت امت، از جانب آن جناب كه نهايت شفقت و راءفت نسبت به امتش داشت، مهمل گذارده شده باشد؛ چگونه حضرت مى توانست امت را فقط به قرآن ارجاع دهد و حال آن كه قرآن كريم مشتمل بر ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مجمل و مفصل است؟!
و اين علاوه بر وجوه و احتمالاتى است كه در آيات به چشم مى خورد و باعث بازار گرمى صاحبان آراى متفاوت از فِرَق و مذاهب مختلف اسلامى مى شود. همچنين حضرت مى دانست كه در زمان حيات طيبه اش به وى دروغ بسته اند، چه رسد به بعد از وفات. شاهد اين كه دروغ بستن به حضرت مسئله اى جدى بوده است، حديثى است كه از خود آن حضرت نقل شده و در كتب ((درايه)) معمولا براى مثال زدن به ((متواتر لفظى)) ذكر مى شود:
هر كس عمدا بر من دروغ بندد، جايگاهش از آتش آكنده گردد.
بنابراين، هيچ معقول نيست كه نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)، شريعت خود را عرصه تاخت و تازه به اصطلاح اجتهادات اين و آن قرار دهد، بدون آن كه براى امت، مرجعى قرآن شناس قرار داده باش كه تمامى سنت در نزد او حضور داشته و محفوظ بماند؛ وجود چنين مرجعى است كه طبيعتا مى تواند از عهده صيانت دين و استمرار بخشيدن به راه و روش ‍ دينى و تطبيق آن بر حيات فردى و اجتماعى انسان، بر آيد.
بدين ترتيب اهميت حديث ثقلين مشخص مى شود، هم چنان كه ارزش ‍ ارجاع دادن مردم به عترت در اين حديث و علت تاكيد بر آن در مناسبات مختلف و دفعات مكرر - از جمله در روز غدير و آخرين بار در بستر بيمارى - روشن مى گردد.
متن حديث - زيدبن اءرقم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين روايت مى كند: (2)
بدانيد كه فرا خوانده شدم، و اجابت كردم. من دو چى گرانقدر در ميان شما باقى مى نهم كه يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است؛ كتاب خدا و خاندانم. پس بنگريد (و مراقب باشيد) كه در قبال اين دو چگونه جانشينى براى من خواهيد بود. آن دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در حوض بر من وارد شوند (و به من ملحق گردند) خداوند مولاى من است و من ولى هر مومنم؛ هر كس كه من مولاى اويم، على (عليه السلام) مولاى اوست. بارالها! دوستدار او را دوست دار و دشمن او را دشمن بدار.(236)
ابو سعيد خدرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين گونه نقل مى كند: (3)
من در ميان شما چيزى بجاى مى گذارم كه اگر بدان تمسك جوييد، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد، يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است؛ كتاب خدا - كه ريسمان كشيده شده از آسمان تا زمين است - و عترت و خاندانم. اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند. پس بنگريد (و مراقب باشيد) كه در قبال اين دو چگونه جانشينى براى من خواهيد بود.(237)
اين همه، (4) افزون بر تاءكيدات مستمر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر اقتدا به اهل البيت (عليهم السلام) و طلب ارشاد و هدايت از ايشان و هشدار دادن نسبت به مخالفت با ايشان كه گاه با ((كشتى نجات)) يا ((امان امت)) و گاه با ((باب حطّه)) ناميدن آن بزرگواران اظهار مى شد.
در حقيقت، صحابه نيازمند پرسش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و توضيح آن حضرت براى شناختن ((اهل البيت)) نبودند زيرا حضرت را مى ديدند كه روز مباهله در حالى خارج شد كه غير از ((اصحاب كساء)) كسى با ايشان نبود و حضرت در آن روز خطاب به خداوند سبحان عرضه داشت:
بار خدايا اينها خاندان من اند.
و صحابه بهترين افرادى بودند كه مفهوم اين كلام نبوى را درك مى كردند و مى فهميدند كه اين سخن، دلالت بر حصر اهل البيت در همان اصحاب كساء دارد. آيا نُه ماه - طبق نقل ابن عباس - توقف كردن حضرت مقابل در منزل حضرت فاطمه (سلام الله عليها) در هر صبح و قرائت آيه شريفه:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا(238)
براى آن كه همگان ((اهل البيت (عليهم السلام))) را بشناسند، كافى نبود؟!
با اين حال، چه جاى سؤال از پيامبر باقى مى ماند كه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، حافظان امت از ضلالت، چه كسانى هستند كه در صورت تمسك امت به ايشان، همراه با قرآن، تا روز قيامت از گمراهى مصون خواهند ماند!
نياز امت - همچنين صحابه - بيش از شناخت اولين فر از ((اهل البيت)) نبوده و نيست، وى مرجع رسيدگى به مسؤ ليت هاى امامت امت بوده و نقش خود را در صيانت و حفاظت امت از ضلالت به عهده مى گيرد. آنگاه ماموريت دارد كه جانشين خود را براى به دوش گرفتن اين مسئوليت و ايفاى اين نقش، مشخص سازد و اين روال بدين صورت ادامه خواهد يافت تا آخرين امام - كه به همراه قرآن، مردمان را از فرو غلطيدن در گرداب مهلك ضلالت ها باز مى دارد - در حوض، بر نبى مكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شود.
با توجه به اين كه امام على (عليه السلام) به وسيله نصوص و اخبار بى شمارى كه وارد شده، از جمله در خود حديث ثقلين، اولين جانشين نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) و مصداق واجب الاتباع عترت معرفى شده، پس نيازى نخواهد بود كه خود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، عهده دار تعيين اسم ولى امر همه عصرها و نسل ها باشد؛ اگر نگوييم - چنانچه برخى مسايل كه چنين اقتضايى دارند، وجود نمى داشت - اساسا چنين توقعى غير طبيعى است.
بنابراين، ملاك و مقياس در شناخت امام هر عصر و نسلى، يكى از اين دو راه است: يا يك جا همى معين مى گردند يا اين كه هر امام سابقى بر امامت فرد لاحق، تصريح مى كند و بدين وسيله وى را مشخص سازد و اين راه دوم، شكل طبيعى و طريقه ماءنوس و شناخت شده اى است كه سيره انبيا و اوصياء (عليهم السلام) بوده و انسان ها نيز از سده هاى بسيار دور تا به امروز، در تدابير و سياستهاى خود از آن تبعيت كرده اند.
اكنون اگر به حقيقت ماجراى تشخيص و تعيين اهل البيت (عليهم السلام) بازگرديم، مى بينيم كه نص به هر دو سبك پيش گفته و به شكل متواتر به دست ما رسيده است و كسى كه از منظر تاريخى، نحوه رفتار و عملكرد حضرات ائمه معصومين (عليهم السلام) را بررسى كند، به طور قطع خواهد دانست كه ايشان در عرض حاكمان عصر، خود را شايسته منصب ((امامت)) و رهبرى بر امت و همچنين پيشرو و رهبر حركت انتقادى و مخالفت آميز نسبت به حكومت وقت مى دانستند، هم چنان كه انبوه توده پيروان ايشان، آن بزرگواران را ((رهبر)) خود به شمار مى آوردند، و در اين حال، هر امامى پيروان خود را به سوى امام بعدى رهنمون مى گشت و سيره ايشان اين گونه بود و نفوس مقدسشان در معرض محبوس گشتن و به شهادت رسيدن به دست حكام جور قرار داشت، خواه با زهر و خواه در ميدان هاى جهاد.
اكنون اگر فرض كنيم كه يكى از آن بزرگواران براى پيروان خويش امامى ديگر را معين نكند، در حالى كه تعين آن امام متوقف بر نص وى باشد، معناى ترك تعيين امام بعدى، جاودانگى امامت اين امام و راهبرى وى همراه قرآن، در هر عصر و براى هر نسلى پس از آن زمان خواهد بود. چون دلالت عبارت:
هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند.
بر تداوم وجود امامى معصوم از عترت، به همراه قرآن كريم، در تمامى اعصار، كاملا واضح و صريح است.
بدين جهت ابن حجر چنين اظهار مى كند:
در احاديث وجوب تمسك به اهل البيت، به عدم انقطاع حضور فرد شايسته اى از عترت، تا روز واپسين جهت تمسك امت به وى، اشاراتى رفته است، هم چنان كه قرآن كريم نيز تا روز حشر مستمسك امت خواهد بود. از اين روست كه اهل البيت ((اءمان)) أهل زمين اند و حديث ((در هر نسلى از امت من، عادلانى از اهل بيت من وجود خواهند داشت،)) نيز بر اين حقيقت دلالت دارد.(239)

حديث هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد

اين حديث با تعابير مختلفى - كه همگى به يك معنايند - در كتب اصلى حديث شيعه و سنى نقل شده است و در اين زمينه توافق بخارى و مسلم (240) از اهل سنت و صدوق، ابن بابويه و حميرى و صفار از شيعه اماميه،(241) بر نقل آن، خود كاملا گوياست و بسيارى از بزرگان حديث، اين روايت را از طرق بسيارى نقل كرده اند كه شمارش آنها واقعا دشوار است.(242)
بنابراين، كسى نمى تواند به لحاظ سندى در صحت حديث مزبور مناقشه كند. هر چند شيخ ابوزهرة دچار توهم شگفت آورى شده (5) و آن را تنها از احاديث مذكور در كافى دانسته است.(243) چنانكه ملاحظه شد، متواتر شمردن اين حديث بعيد نيست و از طرفى، دلالت صريح آن بر ((ضرورت شناخت امام واقعى توسط هر زن و مرد مسلمان و عاقبت تاسف بار مسلمانانى كه تا هنگام مرگ امام خود را نشناخته اند)) به هيچ عنوان قابل تاويل و توجيه نيست.
چنانچه فردى ادعا كند كه مقصود از ((امامى كه اگر فرد مسلمان وى را نشناسد، با مرگ جاهلى از دنيا رفته است))، همان سلطان يا حاكم است، هر چند كه فاسق و ظالم باشد؛ بايد نخست با دليل معتبرى اثبات كند كه شناخت فرد فاسق و ظالم از واجبات دينى است، آنگاه مشخص ‍ سازد كه چه نتيجه مثبتى مى تواند بر ضرورت شناخت حاكم ظالم و فاسق مترتب شود كه اگر فرد مسلمان او را نشناسد و از دنيا برو، قاعدتا با مرگ جاهلى اين جهان را ترك گفته است؟!
كوتاه سخن اين كه: حديث شريف ثقلين بر وجود امام بر حق، در هر عصر و نسلى دلالت مى كند و اين واقعيت تحقق نمى پذيرد، مگر با اعتقاد به وجود امام مهدى (عليه السلام) و تداوم حيات طيبه آن ذريه فاطمه (سلام الله عليها) و امام بر حق.

حديث زمين از حجت قائم خداوند، تهى نخواهد ماند

هر دو گروه به اين حديث استناد كرده اند و از طرق متعددى (244) آن را نقل كرده اند.
كميل بن زياد نخعى - تابعى جليل القدر - از اميرالمومنين (عليه السلام) - چنانكه در نهج البلاغه آمده است نقل مى كند كه آن حضرت پس از فراز بلندى، چنين فرمودند:
آرى! زمين از حجت قائم خداوند تهى نخواهد ماند.
و تهى نماندن زمين از حجت قائم خدا، تنها با فرض ولادت يافتن امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) سازگار است؛ همان گونه كه ابن اءبى الحديد نيز بدين نكته تفطّن يافته و در شرح اين سخن امام على (عليه السلام) مى گويد:
تا زمان خالى نماند از فردى كه به مشيت الهى بر بندگان خدا، احاطه و سيطره دارد. (6)
اين مطلب تقريبا تصريح به مذهب اماميه تلقى مى گردد، هر چند اصحاب ما (معتزله) آن را بر ((ابدال)) حمل مى كنند.(245)
ابن حجر عسقلانى نيز از اين حديث اشاره به مهدى اهل البيت (عليهم السلام) را استنباط كرده است؛ وى مى گويد:
نماز عيسى (عليه السلام) در پشت سرِ مردى از اين امت در آخر الزمان و نزديك قيامت، دلالت بر اين سخن حق دارد كه زمين از حجت قائم خدا تهى نمى ماند.(246)
از جمله شواهد و قراينى كه دلالت اين عبارت، بر امام مهدى (((عجل الله تعالى فرجه الشريف))) را در نهج البلاغه تاييد مى كند، قسمتى از اين سخن امام على بن ابى طالب (عليه السلام) است:
اى كميل بن زياد! اين دلهاى آدميان چونان ظرف هايى است كه بهترين آن ها وسيعترين آنهاست، پس آن چه را برايت بازگو مى كنم، حفظ كن؛ مردمان سه دسته اند: عالم ربانى، متعلم سالك راه سعادت و احمق هاى فرومايه اى كه از هر كلاغ (باطل سرايى) پيروى مى كنند؛ با هر بادى به سويى منحرف مى شوند، از نور دانش، روشنايى برنگرفته اند و به تكيه گاه مطمئنى پناه نبرده اند.
آنگاه فرمود:
آرى! زمين از حجت بپا خاسته خدا خالى نخواهد ماند، خواه مشهور باشد و در عيان يا مضطرب باشد و در خفا، تا دلايل آشكار الهى از بين نروند.(247)
از اينجاست كه در حديث صحيحى از حسين بن اءبى علاء مى خوانيم:
به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا زمانى فرا مى رسد كه زمين بدون امام بماند؟ حضرت فرمود: خير...(248)
چنانچه اين حديث به حديث ثقلين و حديث مَن ماتَ و حديث خلفاى دوازده گانه كه در ادامه از آن سخن خواهيم گفت، اضافه گردد، روشن مى شود كه اگر واقعا امام مهدى (عليه السلام) به دنيا نيامده باشد، بى ترديد واجب خواهد بود امامى كه بر ايشان مقدم است، تا روز قيامت زنده بماند، در حالى كه كسى از مسلمانان معتقد به زنده ماندن امامى غير از مهدى، يعنى دوازدهمين فرد از ائمه اهل البيت (عليهم السلام) نيست و اهل البيت كسانى هستند كه تعدادشان در اخبار صحيحه و اسامى شريفشان در كتب مناقب ذكر شده است.