در انتظار ققنوس
(کاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى)

سيد ثامر هاشم العميدى

- ۹ -


احاديث خلفاى دوازده گانه

بخارى به اسناد خود از جابربن سمرة نقل مى كند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين شنيدم:
دوازده امير و حكمران خواهند آمد.
سپس كلامى فرمود كه من نشنيدم، ليكن پدرم گفت كه ايشان فرمودند:
همگى از قريش خواهند بود.(249)
در صحيح مسلم آمده است:
دين همچنان پابرجا خواهد بود تا روز قيامت فرا رسد، يا اين كه دوازده خليفه كه همگى از قريش اند، بر شما ظاهر گردند.(250)
احمد بن حنبل به اسناد خود از مسروق نقل مى كند:
ما در حضور عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او در حال قرآن خواندن بود كه مردى به وى گفت: اى اءبا عبدالرحمن! آيا از رسول خدا سؤال كرديد كه چند خليفه بر اين امت حكومت خواهد كرد؟
ابن مسعود پاسخ گفت: از زمانى كه وارد عراق شده ام، كسى پيش از تو در اين باره از من سؤالى نكرده است. سپس گفت: آرى، ما در اين باب از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) سؤال كرديم و ايشان پاسخ فرمود:
((دوازده خليفه به عدد نقباى بنى اسرائيل.))(251)
از اين احاديث نكاتى استفاده مى شود:
1. عدد اين حكمرانان يا خلفا از ((دوازده، تجاوز نمى كند و همگى از قريش اند و اين عدد منطبق است بر عقيده شيعه در شماره ائمه معصومين عليهم السلام كه جميع آن بزرگواران قرشى اند.
گاهى ادعا مى شود كه عنوان ((حمرانان يا خلفا)) بر واقعيت حيات ائمه طاهرين (عليهم السلام) تطبيق نمى كند. پاسخ اين اشكال كاملا واضح است. زيرا مراد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) خلافت و حكمرانى بر اساس استحقاق و شايستگى است. حاشا كه مقصود حضرتش معاويه ها و يزيدها و مروان هايى باشد كه با سرنوشت امت اسلام به هر شكل كه خواستند، بازى كردند، بلكه منظور از ((خليفه))، كسى است كه ((خلافت و حكومت)) خود را وامدار شارع مقدس است و اين، با محجور ماندن آن حضرات از حكومت بر امت، به جهت ستم ديگران بر ايشان تنافى ندارد. از اين رو، در عون المعبود فى شرح سنن اءبى داود چنين آمده است:
توربشتى مى گويد: برداشت صحيح از اين روايت اين است كه مقصود از خلفا، حكمرانان عادل و شايسته اند. چون در حقيقت ايشان استحقاق عنوان ((خليفگى)) دارند، ولى لازم نيست كه از حكومت و قدرت بالفعل نيز برخوردار باشند، هر چند فرض شده كه ايشان عملا حاكمند، پس، مراد از امير و خليفه افرادى هستند كه مجازا بدين عنوان از ايشان ياد شده است چنين در المرقاة آمده است.(252)
2. مدلول نصّ، همين دوازده تن است، همچنان كه مقتضاى تشبيه ايشان به نقباى بنى اسرائيل نيز همين است، خداوند متعال مى فرمايد:
خداوند از بنى اسرائيل ميثاق و تعهّد گرفت و از ميان ايشان دوازده نقيب برانگيخت.(253)
3. اين احاديث، خالى نبودن زمان از دوازده امام را مفروض مى گيرند و بيان مى دارند كه بايد يكى از آنان تا هنگامى كه دين مى پايد، در قيد حيات باشد تا قيامت فرا رسد. مسلم در اين زمينه حديث صريحى را چنين نقل مى كند:
اين امر در قريش باقى مى ماند تا زمانى كه از مردمان دو تن زنده باشند.(254)
اين حديث دقيقا بر اعتقاد شيعه مبنى بر زنده بودن امام دوازدهم مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) منطبق مى باشد؛ موعودى كه بايد در آخرالزمان - طبق بشارت جد مكرمش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - ظهور كند و زمين را كه در آن زمان از ظلم و جور پر شده است، از عدل و داد آكنده سازد.
ناگفته نماند كه اهل سنت، هرگز بر تعيين اسامى دوازده تن اتفاق نظر نداشته اند، حتى برخى از ايشان به ناچار براى تكميل اسامى دوازده نفر از يزيدبن معاوية، مروان و عبدالملك و عمربن عبدالعزيز نام برده اند.(255) اين برداشت قطعا تفسير نارست و غير منطبقى براى نص ‍ حديث نبوى محسوب مى شود زيرا لازمه چنين تفسيرى، خالى ماندن همه اعصار پس از عمر بن عبدالعزيز خليفه بر حق است، با آن كه دين همچنان تا روز قيامت پابرجا خواهند ماند.
اگر حديث شريف را بر طبق نگرش شيعى تفسير نكنيم، قطعا معناى مشخصى نخواهد داشت. چون پر واضح است كه بر پايه حوادث تاريخ، چندين برابر اين عدد - دوازده نفر - از قريش به حكومت و خلافت ظاهرى رسيده اند، خواه از امويان يا عباسيان؛ بدون آن كه طبق اتفاق مسلمانان به نام يكى از آنها تصريح شده باشد. افزون بر آن كه همگى منقرض شده اند و هيچ فردى از آنها در قيد حيات نيست.
قندوزى حنفى بدين منظور مى گويد:
برخى از محققان گفته اند: احاديث بيانگر دوازده تن بودن خلفاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از اشتهار ويژه اى برخوردارند و از طرق زيادى نقل شده اند و ما با روشنگرى هاى زمان و توضيحات روزگار، فهميده ايم كه منظور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن دوازده نفر در اين حديث، ائمه اثنى عشر از اهل بيت اوست و نمى توان اين حديث را بر حاكمان اموى تطبيق كرد. زيرا هم تعدادشان از دوازده نفر بيشتر است و همى - جز عمربن عبدالعزيز - مرتكب ظلم هاى فاحشى شده اند و از بنى هاشم نبوده اند، در حالى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) - طبق روايت عبدالملك از جابر - فرمودند: ((همگى آنها از بنى هاشم اند)) و آهسته ادا شدن اين عبارت از سوى رسول خدا اين روايت را تاءييد مى كند. چون بنى اميه خلافت بنى هاشم را خوش نداشتند. همچنين نمى توان حديث را بر عباسيان تطبيق كرد. زيرا خلفاى بنى العباس فزونتر از عدد مذكور بودند؛ ديگر اين كه چندان عدالت و پارسايى را رعايت نمى كردند... گفتنى است كه حديث ثقلين نيز از عترت پيامبر بودن دوازده امام معصوم (عليه السلام) را تاييد مى كند.(256)
از طرفى مى دانيم كه اين حديث نبوى (بيانگر خلفاى دوازده گانه) به لحاظ تاريخى پيش از حيات متسلسل ائمه معصومين (عليهم السلام) صادر شده است و پيش از نضج گرفتن و تكامل يافتن تفكر و فرهنگ شيعى، در كتب صحاح اهل سنت و غير آن ثبت و ضبط شده است. پس اين حديث، انعكاس و ثبت يك پديده تاريخى انجام پذيرفته و پايان يافته نيست، بلكه تعبير از يك حقيقت ربانى و اخبار از يك مشيت الهى است كه بر زبان پيامبر لاينطق عن الهوى جارى شده است. از اين روى سخن حضرتش ‍ كه فرمود: ((خلفاى بعد از من دوازده تن خواهند بود؛)) از آن جهت صادر شد كه در آينده شاهد و مصدق نظام امامتى باشد كه با على بن ابى طالب (عليه السلام) آغاز و با امام مهدى (عليه السلام) پايان مى يابد و اين تنها تفسير معقول و منطقى براى اين حديث است.(257)

تصريح به نام ائمه اثنا عشر (عليهم السلام)، بيانگر خلفاى دوازده گانه

در ادامه ذكر اءدله و قرائنى كه مراد از حديث ((خلفا دوازده نفرند)) را مشخص مى سازد و شخص امام مهدى (عليه السلام) را با اسم و نسب و تبار معين مى كند، به نقل هفت روايت از جوامع روايى اهل سنت و شيعه خواهيم پرداخت (8)، ليكن پيش از ذكر اين روايات، شايسته است نكته فوق العاده مهمى را تذكر دهيم كه چنانچه فرد متتبع، منصفانه در آن نظر كرده و تدبر كند، كوچك ترين ابهامى در تشخيص مصداق مهدى موعود (عليه السلام) و اسم و نسب وى، برايش باقى نخواهد ماند و به همان مقياس هاى پيشين شناخت مهدى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى امت به جا گذارده، بسنده خواهد كرد.
يادسپارى تاريخى: با نگاه به تاريخ امت اسلامى در مى يابيم كه از همان آغاز دستگاه هاى حكومتى، همواره تمام تلاش خود را در جهت محروم كردن عترت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از حكومت و قدرت به كار بستند. و اين جدا از ستم هاى جانسوزى بود كه حاكمان اموى و عباسى در حق ذريه مطهر پيامبر روا مى داشتند. در اين حال كاملا طبيعى است كه نصوص احاديث و روايات وارد در حق دوازده امام (عليهم السلام) كاملا ناياب گردد و با اشاره حكام وقت اين احاديث از صحيفه كتب روايى حذف شود تا آن جا كه وقتى شن هاى داغ صحراى كربلا به خون سرخ خامس آل عبا رنگين گشت، اساسا نسل اولاد بتول (سلام الله عليها) در معرض انقراض ‍ قرار گرفت.
معقول نيست كه حاكم ظالم، با اجازه دادن به نقل و انتشار احاديث تعيين مهدى و نهمين نسل از اولاد حسين بن على (عليه السلام) شمردن وى، اسباب ذلت و منفوريت، و در نتيجه شكست خود را فراهم سازد در اين ميان تنها روايات اندكى كه احيانا از نظرشان پنهان مى ماند، از حذف و نابودى در امان مى ماندند؛ اما شگفت آور اين كه با وجود همه اين مراقبت هاى شديد، باز هم مقدارى كه از اين روايات باقى مانده اند، چون نور خورشيد در روز انتشار يافتند. آرى به قول شاعر عرب:
 
اگر روز بودن هم نياز به دليل داشته باشد   ديگر هيچ مطلبى صحيح شمرده نخواهد شد
و اين، نكته حايز اهميتى است كه غفلت از آن روا نيست.
اكنون احاديث هفت گانه پيش گفته را جهت تبيين مصاديق ((خلفاى دوازده گانه)) نقل مى كنيم:
1. قندوزى حنفى از كتاب مناقب خوارزمى به اسنادش از امام رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش (عليهم السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حديثى را روايت مى كند كه در آن به اسامى دوازده امام از اميرالمومنين على (عليه السلام) تا امام مهدى، محمد بن حسن عسكرى (عليه السلام) تصريح شده است. وى پس از نقل اين روايت چنين مى گويد:
و حموينى نيز اين حديث را آورده است.(258)
كه مقصود وى از حموينى صاحب فرائد السمطين يعنى جوينى حموينى شافعى است.
2. همچنين قندوزى تحت عنوان ((در بيان مصاديق دوازده امام به همراه اسامى ايشان)) از فرائد السمطين در ذكر اسامى ائمه (عليهم السلام) و نخستين ايشان، امام على (عليه السلام) و آخرين ايشان، امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) دو حديث به اسناد خود از ابن عباس نقل كرده است.(259) همين دو حديث را در باب ((در بيان خليفه رسول خدا و اوصياى وى (عليهم السلام))) نيز آورده است.(260)
3. قندوزى از جابربن عبدالله انصارى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين گونه حكايت مى كند:
اى جابر! اوصياى من و رهبران امت اسلامى، پس از من، نخستين فردشان على است، پس از او حسن، سپس حسين....
آنگاه نُه امام از ذريه حسين (عليه السلام) را ذكر مى فرمايد؛ از على بن الحسين (عليه السلام) تا امام مهدى بن حسن عسكرى عليهما السلام.(261 )
4. شيخ صدوق (قدس سره) مى گويد:
حسين بن احمد بن ادريس به ما خبر داد و گفت: پدرم از احمد بن محمد بن عيسى و ابراهيم بن هاشم هر دو از حسن بن محبوب از اءبى جارود از امام باقر (عليه السلام) از جابربن عبدالله انصارى چنين روايت مى كند: روزى بر فاطمه (سلام الله عليها) وارد شدم، در حالى كه در مقابلش لوحى بود كه اسامى اوصيا در آن نوشته شده بود. من آن ها را شمردم، ايشان دوازده نفر بودند كه آخرين ايشان قائم بود و سه تن از ايشان به نام محمد و چهار تن به نام على بودند كه صلوات خدا بر ايشان باد.(262)
وى اين حديث را از طريق ديگرى نيز از احمد بن محمد بن يحيى العطار از پدرش از محمد بن حسين بن ابوخطاب از حسن بن محبوب از ابى جارود از امام باقر (عليه السلام) از جابربن عبدالله انصارى نقل مى كند.
يادسپارى - برخى بر سند اين حديث از دو جهت اشكال مى گيرند:
1. حسين بن احمد بن ادريس در سند اول و احمد بن محمد بن يحيى العطار در سند دوم توثيق نشده اند. پاسخ اين است كه آن دو از مشايخ اجازه اند و مرحوم صدوق هيچ يك از آن دو را در جايى نام نبرده، مگر اين كه برايش از خداوند سبحان طلب رضوان كرده، و پر واضح است كه هرگز در حق ((فاسق)) ((رضى الله عنه)) گفته نمى شود، بلكه در حق فرد جليل القدر و قابل احترام چنين دعايى به كار مى رود. و بر فرض عدم دلالت اين لفظ بر وثاقت وى، نشانه صحت مفاد حديث، اين است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد هر دوى اينان بر پدران خود دروغ بسته باشند؛ زيرا هر دوى ايشان اين حديث را از پدران خود حكايت كرده اند.
شاهد صدق ديگر اينكه: ثقة الاسلام كلينى (قدس سره) اين حديث را با سند صحيحى از ابى جارود نقل كرده و در آغاز سند نام پدر شيخ صدوق را آورده كه وى از محمد بن يحيى عطار از محمد بن حسين از ابن محبوب از ابوجارود و او از امام باقر (عليه السلام) و ايشان از جابربن عبدالله انصارى اين حديث را نقل مى كنند.(263) مشايخ ثلاثه صدر سند همى از بزرگان حديث بوده، وثاقتشان مقبول همگان است.
2. از آنجا كه ابو جارود مورد طعن و خدشه واقع شده، اين سند از حجيت برخوردار نيست. در پاسخ بايد گفت: ابو جارود از ((تابعان)) است و تابعى از كجا و چگونه مى تواند بفهمد كه در ميان اسامى اوصياى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سه تن به نام محمد و چهار تن به نام على وجود دارند؟ در حالى كه ابو جارود دهها سال قبل از تكميل سلسله امامت از دنيا رفته بود! علاوه بر اينكه در مورد وثاقت وى بايد گفت: شيخ مفيد قدس ‍ سره، وى را توثيق كرده است.(264)
شيخ صدوق نيز حديث لوح را در ابتداى باب با سند ذيل ذكر كرده، مى گويد:
پدرم و محمد بن حسن رضوان الله عليه بمن خبر داده و گفتند: سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر حميرى هر دو از ابوالحسن صالح بن حماد و حسن بن طريف از بكربن صالح به ما خبر داد و همچنين پدرم و محمد بن موسى متوكل و محمد بن على ماجيلويه و احمد بن على بن ابراهيم و حسن بن ابراهيم بن ناتانة و احمد بن زياد همدانى رضى الله عنه به ما خبر داده و گفتند: على بن ابراهيم از پدرش ابراهيم بن هاشم از بكربن صالح از عبدالرحمن بن سالم از ابو بصير از امام باقر (عليه السلام) به ما خبر دادند كه حضرت فرمودند: همان حديث تا آخر.
اين دو سند تا بكربن صالح كه تضعيف شده، صحيح اند، ليكن ضعف وى در اينجا اشكالى ايجاد نمى كند. چون معقول نيست كه فرد ضعيفى از روى كذب، از امرى قبل از تحققش خبر دهد و در آينده هم، آن امر به همان صورت واقع گردد؛ بكربن صالح از امام كاظم (عليه السلام) نقل روايت مى كند، پس چگونه مى تواند از پيش خود، اولاد آن حضرت را تا امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) باز شناسد، در حالى كه وى قطعا سه امام هادى و عسكرى و مهدى (عليهم السلام) را درك نكرده است! شاهدش آن است كه يكى از مشايخ حسن بن طريف كه از بكربن صالح نقل حديث مى كند، (طبق سند اول) جناب ابن اءبى عمير متوفاى 217 هرى است.
5. در كفاية الاءثر فى النص على الائمة الاءثنى عشر كه اثر خزاز - از بزرگان قرن چهارم هجرى - بوده و تمامى آن را به روايات وارد در ذكر دوازده امام و اسامى و نسب آن بزرگواران اختصاص داده است - و طبعا نمى توان به نقل همه آن روايات در اين مجال پرداخت - مقدمه قابل توجهى به چشم مى خورد كه شايسته نقل است. وى مى گويد:
من در اين كتاب، نخست به ذكر رواياتى مى پردازم كه از طرف صحابه معروف رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده و در آن ها به اسامى دوازده امام (عليهم السلام) تصريح شده است، مثل رواياتى كه از طريق افراد زير به دست ما رسيده است:
عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، ابو سعيد خدرى، ابوذر غفارى، سلمان فارسى، جابربن سمره، جابربن عبدالله، اءنس بن مالك، ابو هريرة، عمر بن خطاب، زيدبن ثابت، زيدبن اءرقم، ابو اءمامة، واثلة بن اءسقع، ابو ايوب انصارى، عماربن ياسر، حذيفة بن اءسيد، عمران بن حصين، سعدبن مالك، حذيفة بن يمان، ابو قتادة اءنصارى و على بن ابى طالب و دو فرزندش ‍ حسن و حسين (عليهم السلام)، و از زنان ام سلمة، عايشة، و فاطمه دخت گرامى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).(265)
سپس، اخبارى را كه از حضرات ائمه معصومين (عليهم السلام) رسيده و تصريح هر امام به نام امام بعدى را در بردارند، در پى آورده است كه از انطباق كامل با روايات صحابه برخوردارند(266) تا مخاطبين با انصاف آن ها را دريابند و بدانها ايمان آورند و چون كسانى نباشند كه خداوند سبحان در شاءنشان فرمود: ((اختلاف و سرپيچى آنان آگاهانه و از روى ظلم و تجاوز كارى در ميان خودشان بود.))(267)
6. مرحوم صدوق از محمد بن على بن ماجيلويه و محمد بن موسى بن متوكل از محمد بن يحيى عطار از محمد بن حسن صفار و از محمد بن حسن بن احمد بن وليد از محمد بن حسن صفار از ابو طالب عبدالله بن صلت قمى از عثمان بن عيسى از سماعة بن مهران چنين نقل مى كند:
من و ابو بصير و محمد بن عمران، غلام امام باقر (عليه السلام)، در منزلى در مكه بوديم؛ محمد بن عمران گفت: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: ((ما دوازده تن، هدايت شده ايم)). ابو بصير از ابن عمران سؤال كرد: تو را به خدا سوگند! آيا خودت اين را از امام صادق شنيدى؟ ابن عمران يك يا دو مرتبه سوگند ياد كرد كه آن مطلب را از حضرت شنيده است، سپس ابو بصير گفت: اما من اين سخن را از امام باقر (عليه السلام) شنيدم.(268)
مرحوم كلينى نيز اين حديث را با همين عبارات از محمد بن يحيى و احمد بن محمد از محمد بن حسين از ابوطالب از عثمان بن عيسى از سماعة بن مهران نقل كرده است.(269) در راويان اين حديث هيچ فردى يافت نمى شود كه در وثاقتش شك و تاءملى باشد، بلكه همه ايشان از راويان موثقند؛ هر چند در سند صدوق، فرد ((ممدوح)) نيز به چشم مى خورد، ولى در كنار وى افراد ثقه هم وجود دارند كه براى بيان منظور از حديث ((خلفا دوازده نفرند)) كافى است.
7. شيخ كلينى (قدس سره) با سند كاملا صحيح از گروهى از اصحاب از احمد بن محمد برقى از ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى از ابو جعفر ثانى (عليه السلام) نقل مى كند:
اميرالمومنين (عليه السلام) پيش آمد در حالى كه حسن بن على با او بود و بر دست سلمان تكيه زده بود و...
كه در آن نام تمامى ائمه از امام على (عليه السلام) تا امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) آمده است.(270)
كلينى (ره) مى گويد: و محمد بن يحيى از محمد بن حسن صفار از احمد بن ابى عبدالله از ابو هاشم براى من مثل همان حديث را نقل كرد. محمد بن يحيى گويد:
من به محمد بن حسن گفتم: اى ابا جعفر دوست داشتم كه اين خبر از غير طريق احمد بن ابى عبدالله به ما مى رسيد، او گفت: احمد بن ابى عبدالله ده سال پيش از ((حيرت)) اين حديث را برايم روايت كرد.(271)
مراد از ((حيرت)) همان غيبت امام مهدى (عليه السلام) در سال 260 هجرى -، سال وفات امام حسن عسكرى (عليه السلام) - است و گفته محمد بن يحيى موجب خدشه و سلب اعتماد نسبت به احمد بن اءبى عبدالله برقى نمى شود. زيرا همگى وى را به وثاقت مى شناسند، گويا محمد بن يحيى آرزو كرده، فردى كه اين حديث را براى صفار حكايت كرده است، در زمان حيات امام عسكرى يا امام هادى عليهما السلام از دنيا مى رفت، در حالى كه ابن اءبى عبداله برقى تا سال 274 يا 280 هجرى زنده بود و دليل آرزوى وى اين است كه اگر در آن زمان برقى اين حديث را روايت مى كرد، روايتش اخبار از آينده تلقى مى شد كه بعدا نيز بعينه تحقق مى يافت و اين به گونه اى اعجاز تلقى مى شد كه براى اثباتش نيازى به مشهور بودن خبر نداشت. اما در ادامه از طرف صفار جواب شنيد كه شيخ جليل القدر برقى اين حديث را ده سال قبل از آغاز عصر غيبت روايت كرده است.
بر كسى پوشيده نيست كه راوى غير موثقى كه از حادثه رخ نداده خبر دهد، براى پذيرش سخنش به بيش از شروط پذيرش خبر ضعيف يا تحقق يافتن آن امر اخبار شده، نياز نيست. چون همين نشانه صدق اوست، حتى اگر در كتب رجالى توثيق نشده باشد.(272)
مانند همين حديث، روايت ديگرى است كه كلينى (قدس سره) و صدوق (قدس سره) با سند صحيح از اءبان بن عياش از سليم بن قيس هلالى از عبدالله بن جعفر طيار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه نام امام على (عليه السلام) سپس امام حسن (عليه السلام) سپس امام حسين (عليه السلام)، سپس على بن الحسين (عليه السلام) سپس محمد باقر (عليه السلام) را ذكر فرمود و افزود:
مكمل دوازده امام، نه تن از فرزندان حسين است.(273)
و ضعف اءبان بن عياش در اينجا مشكلى ايجاد نمى كند. چون از حادثه مستقبلى خبر داده كه ساليانى پس وفات وى بر طبق اخبار وى تحقق يافته است .
در اكمال الدين روايات زيادى از اين دست وجود دارد كه برخى از افراد غير متخصص و غير خبره آن ها را به بهانه ضعف سند، غير معتبر تلقى كرده است، در حالى كه راويان ضعيف، منحصر در افرادى هستند كه ساليانى پيش از تكميل شدن حلقه هاى زنجيره امامت، از دنيا رفته اند و اين اعجاز، در اكثر اخبار غيبت امام دوازدهم منطبق است و خود شيخ صدوق (قدس ‍ سره) هم بدان اشاره كرده است.
او مى گويد:
ائمه معصومين (عليهم السلام)، غيبت امام مهدى (عليه السلام) و وقوع آن را براى شيعيان خود توضيح داده بودند و اين اخبار حدود دويست سال پيش ‍ از زمان غيبت در نوشته ها و كتب حديثى شيعه گرد آورى و ثبت مى شد، به گونه اى كه مى توان ادعا كرد هيچ فردى از اصحاب و شيعيان امامت معصوم نبود، مگر آن كه بسيارى از اين اخبار و احاديث را در ميان روايات خود مى نگاشت، كتبى كه آن ها را به نام اصول (أربع مائة) مى شناسيم و ساليان متمادى پيش از عصر غيبت در نزد شيعه محفوظ و مضبوط بودند و من در اين كتاب، آن چه از اخبار وارد در باب ((غيبت)) به دستم رسيده است، در مواضع خاص خود ذكر كرده ام.
بر اين اساس، كار مولفان اين كتب از چند صورت خارج نيست، يا علم غيب داشته اند كه بعدا غيبت حجت خدا واقع خواهد شد و آن را در كتب خود نوشتند كه اهل خرد هرگز چنين احتمالى را نمى پذيرند يا همگى با وجود فاصله مكانى و زمانى و اختلاف آرا در ميانشان، به دروغ اين مسئله را مدعى شده اند، اما اتفاقا خبر كذب آنان با واقع مطابق شد، اين احتمال هم قاعدتا محال است. احتمال سوم اين است كه ايشان خبر وقوع ((غيبت)) را از ائمه خود (كه حافظان سخن و وصاياى رسول خدا و از جمله وصيت به ذكر مسئله غيبت بودند)، دريافت داشته اند و آن را با ثبت در كتب و تدوين در ((اصول)) خود، حفاظت كرده اند.(274)
گفتنى است كه اصول مورد اشاره صدوق (رحمة الله عليه) در نزد وى مقطوع الانتساب به صاحبانشان بوده اند، همچنان كه كتاب اكمال الدين امروزه براى ما مقطوع الانتساب به صدوق است و با فرض وجود ضعف در ابتداى سندهاى اخبار غيبت، اين ضعف به صحت اين اخبار، پس از نقل آن ها به شكل مستقيم از كتب اصول، خدشه اى وارد نمى سازد. با اين حال، ما در اين باب، به جز اخبار صد در صد صحيحه شيعه يا اخبار افرادى كه پيش از حصول غيبت، از آن خبر داده اند - هر چند توثيق نشده باشند - به روايات ديگر هيچ گونه احتياجى نداريم.