بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۹ -


حتميّت سقوط و امكان تجربه جديد

با توجه به آياتى كه خوانديم، نقطه نظر قرآن را در مورد سقوط حتمى هر جامعه‏اى به روشنى درك كرديم؛ ولى در اين‏جا نكته بسيار مهمّ و حسّاسى وجود دارد كه نظر قرآن را در اين مسأله از نظريّه‏هاى ديگرى كه آن‏ها نيز معتقد به سقوط حتمى هر جامعه‏اى هستند، متمايز مى‏سازد و آن اين‏كه جامعه‏اى كه وقت سقوط آن فرا رسيده و به مرحله سقوط حتمى نزديك شده است، مى‏تواند با يك تغيير بنيادى در درون خود و با يك جهش انقلابى مجدّدا احيا شود و در خود قابليّت ثبات و پايدارى ايجاد كند و با يك تجربه جديد، زندگى دوباره‏اى را به دست آورد. البتّه اين جامعه همان جامعه است، امّا با تحوّلات و دگرگونى‏هاى زير بنايى و اساسى. جامعه‏اى كه عوامل سقوط را از بين برده و با سپرى كردن دوران فتور و فترت و ايستايى و ميرايى، فصل جديدى را آغاز كرده و نيروهاى خود را تجديد سازمان داده و آن‏ها را مجدّدا به كار گرفته است.
اين مسأله كه امكان بازگشت همواره وجود دارد ـ چنان‏كه خواهيم ديد ـ در آيات متعدّدى از قرآن مجيد مورد توجّه قرار گرفته است و قرآن كريم با تذكّر دادن اين معنى نور اميد را در دل‏ها روشن مى‏سازد و نوميدى و يأسى را كه ممكن است بالاى سر بعضى از جوامع خيمه بزند، از بين مى‏برد و افراد چنين جامعه‏اى را به حركتى جديد و تجربه‏اى تازه در بازسازى جامعه خود و تجديد بناى اين كاخى كه در حال فرو ريختن است فرا مى‏خواند و خاطرنشان مى‏سازد كه اگر چنين مردمى خود را اصلاح كنند و به سوى خدا بازگردند، امكان اين‏كه خداوند آن‏ها را بپذيرد و از هلاك آن‏ها صرف نظر كند بسيار است؛ امّا استفاده از چنين امكانى مجاهدت و مقاومت مى‏خواهد:

ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوآا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ.(1)
آنگاه پروردگارت براى كسانى كه هجرت كردند، پس از آن‏كه مورد آزمايش قرار گرفتند و سپس جهاد كردند و مقاومت ورزيدند، آرى پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.

در آيات مربوط به توبه نيز به اين مطلب اشاره شده است. واضح است كه توبه مخصوص فرد نيست و به طورى كه قبلاً به تفصيل بيان كرديم، از ديدگاه قرآن جامعه نيز يك شخصيّت مستقلّ دارد و بنابراين، مى‏تواند توبه كند و خود را از سقوط و هلاك و از غضب الهى نجات دهد و در مسير غفران و رحمت خداوند قرار بگيرد.
ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوآءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوآا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ.(2)
آنگاه پروردگارت براى كسانى كه از روى نادانى كار زشت كرده و سپس توبه نموده و به اصلاح خود پرداخته‏اند، همانا پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.
خداوند راه بازگشت را مسدود نمى‏كند و همواره مى‏خواهد كه جامعه‏ها در آزمايش‏هايى كه از آن‏ها به عمل مى‏آيد موفّق شوند و به سوى ارزش‏هاى واقعى بازگردند.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِى الْأَرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.(3)
آنان را در زمين به صورت امت‏هاى پراكنده ساختيم و بعضى از آن‏ها صالح و بعضى در مقامى پايين‏تر از آن هستند و آنان را با خوبى‏ها و بدى‏ها امتحان كرديم، شايد كه برگردند.
در همين جا اين مطلب را بگوييم كه اين سخن بدان معنى نيست كه وقتى عوامل شكست يك جامعه فراهم شد، مى‏توان جلوى آن را گرفت، بلكه منظور اين است كه همان جامعه، مى‏تواند از اين شكست پلى براى پيروزى بسازد و حتى آن را سكّوى پرشى براى ايجاد جامعه‏اى برتر قرار دهد و يا لااقل به جامعه‏اى همانند گذشته باز گردد. البتّه اين امر در صورتى ميسّر است كه جامعه در خود تغييرات اساسى و بنيادى به وجود آورد: «اِنَّ اللّه‏َ لا يُغَيِّرُ ما بِقُومٍ حتّى يُغيَرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ».

و در جاى ديگر از قرآن كه پيروزى و شكست را به خدا نسبت مى‏دهد، به اين مطلب اشاره مى‏كند كه خداوند ـ و نه هيچ‏كس ديگر ـ مى‏تواند اين شكست و خذلان را تبديل به پيروزى كند و رمز آن را هم به دست مى‏دهد: توكّل.
اِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ اِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذى يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِه وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.(4)
اگر خداوند شما را پيروز كند، هيچ‏كس نمى‏تواند بر شما چيره شود و اگر خوارتان سازد، چه كسى جز خود او مى‏تواند شما را يارى دهد؟ پس مؤمنان به خدا توكّل كنند.

بنابراين، توكّل به مفهوم عميق وتحرّك‏آفرين آن، توان آن را دارد كه يك جامعه شكست خورده خوار و ذليل را مجدّدا پيروز گرداند.

و بدين سان قدرت و اختيار انسان حتّى در مقابل قضاياى حتمى و جبر تاريخ شكسته نمى‏شود و او مى‏تواند با نيروى اراده خود و با ايجاد تغييرات اساسى، جامعه محكوم به فناى خود را بازسازى كند و اين نظر قرآن درست برخلاف نظر مكتب‏هاى معروف در تفسير تاريخ است كه مى‏گويند: وقتى جامعه به مرحله سقوط و زوال رسيد، ديگر هيچ چيزى كارساز نيست و هر گونه فعّاليّت و كوشش امرى بيهوده و تلاشى مذبوحانه است. مثلاً به عقيده ماركس وقتى يك جامعه سرمايه دارى به مرحله تحوّل رسيد، ورود به مرحله بعدى (كمونيستى) امرى غيرقابل اجتناب و حتمى و جزمى است و بر اين اساس درباره بعضى از جوامع عصر خود پيش بينى‏هاى به اصطلاح علمى كرد كه البته بسيارى از آن‏ها غلط از آب درآمد، مانند پيش بينى او درباره انقلاب كمونيستى قريب‏الوقوع در جامعه صنعتى و سرمايه‏دارى انگلستان و آلمان كه محقّق نشد.

ماركس حساب اين را نكرده بود كه ممكن است همان نظام محكوم به فناى سرمايه دارى در درون خود تغييرات اساسى به وجود آورد و به قول آن نويسنده به سر عقل بيايد و خود را بازسازى كند...

عوامل سقوط

اكنون وقت آن رسيده است كه انگيزه‏ها و عوامل سقوط و نابودى جوامع را از ديدگاه قرآن مورد مطالعه قرار بدهيم. طبيعى است كه شناخت اين عوامل مى‏تواند براى جامعه‏ها راه‏گشا و كارساز باشد تا با مبارزه پيگير با اين عوامل و از بين بردن زمينه‏هاى سقوط، جلوى نابودى خود را بگيرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند. اين مطالب براى پيشروان جامعه وآن‏ها كه خود را در مقابل مردمشان متعهّد و مسؤول مى‏دانند و نمى‏توانند در مقابل سرنوشت جامعه بى‏تفاوت باشند، تجربه‏اى ارزشمند و درسى مفيد خواهد بود.
شناخت اين عوامل، ما را در انجام مسؤوليّت‏هاى اجتماعى خود كمك خواهد كرد و بينش اجتماعى ما را بالا خواهد برد و سبب خواهد شد كه از حوادث زمان عبرت آموزى كنيم پيش از آن‏كه خود مايه عبرت ديگران باشيم.

پيامبر خدا فرمود:
وَاَغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بتَغَيُّرِ الدُّنيا مِنْ حالٍ اِلى حالٍ وَ اَعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ اِلى عِلْمِهِ.(5)
غافل‏ترين مردم كسى است كه از دگرگونى دنيا از حالى به حالى پندآموزى نكند و داناترين مردم كسى است كه دانش مردم را به دانش خود بيفزايد.

به هرحال، قرآن كريم موضوعات گوناگونى را به عنوان عوامل سقوط و هلاك جوامع بشرى مطرح مى‏كند و كليّاتى را در اين زمينه ارائه مى‏دهد و روى اين مسأله تأكيد مى‏كند كه هلاك و سقوط و بدبختى براى يك جامعه امرى تصادفى نيست، بلكه معلول علّت‏ها و عواملى است كه مى‏بايد آن‏ها را در بطن جامعه جستجو كرد.

با توجّه به آيات مربوط به اين مطلب مى‏توان مهم‏ترين انگيزه‏ها و عوامل سقوط جوامع بشرى را در چند موضوع زير خلاصه كرد:
1. ظلم و فساد در رهبرى و سكوت مردم.
2. اختلاف طبقاتى و پيدايش گروه رفاه‏زده مصرفى.
3. سقوط اخلاقيّات و از بين رفتن ارزش‏هاى معنوى و انسانى.
4. از بين رفتن اتّحاد و تفاهم و پيدايش گروه بندى‏ها.

اين‏كه هر كدام از اين موضوعات را با توجه به آيات مربوطه مورد مطالعه قرار مى‏دهيم:

ظلم و فساد در رهبرى و سكوت در مردم

اگر جامعه را به يك مخروط تشبيه كنيم و حكومت و رهبرى را رأس و مردم را قاعده آن فرض كنيم، رأس و قاعده هر دو مسؤوليّت دارند.
به نظر قرآن اگر هيأت حاكمه از عدل و انصاف خارج شدند و حكومت خود را بر اساس ظلم و ستم و زورگويى و فساد قرار دادند و مردم نيز در مقابل آنان حركتى از خودشان نشان ندادند و سكوت و سكون پيشه كردند، چنين جامعه‏اى محكوم به فنا است و هيچ ترديدى در آن نيست و هيأت حاكمه و مردم مسؤوليّت مشترك دارند.

فساد در گروه حاكم

در مورد هيأت حاكمه، قرآن خاطر نشان مى‏سازد كه هرگاه آنان كه اكابر قوم هستند، دچار فسق و فجور و طغيان و ظلم وحيله‏گرى شدند، عذاب الهى به سراغ آن‏ها مى‏آيد و آن جامعه محكوم به سقوط و هلاك مى‏شود:
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْمًا آخَرينَ.(6)
و چه بسا كوبيديم آبادى اى را كه ستمگر بود و پس از آن‏ها قومى ديگر به‏وجود آورديم.
و درباره عاد و ثمود و فرعون سه تن از حاكمان طغيانگر تاريخ مى‏فرمايد:
الَّذينَ طَغَوْا فِى الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ.(7)
آن‏ها كسانى بودند كه در شهرها طغيان كردند و فساد زيادى در آن نمود، پس پروردگار تو تازيانه عذاب را بر آنان فرود آورد. همانا پروردگار تو در كمين‏گاه است.
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فى كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ اِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.(8)
و همچنين قرار داديم در هر آبادى سران گنه‏كارشان را كه در آن حيله و نيرنگ كنند، و حيله نمى‏كنند مگر بر خودشان و نمى‏فهمند.

پيش از آن‏كه آيات و مطالب مربوط به مسؤوليت مردم و نقش سكوت آن‏ها در سقوط جامعه‏ها را بيان كنيم در اين‏جا به ذكر چند نكته از آيات قرآنى استفاده مى‏شود مى‏پردازيم:

1. ايستادگى در مقابل دعوت انبيا: گروه حاكم كه منافع خود را در حفظ وضع موجود و نگهدارى نظام مى‏بينند، همواره در مقابل دعوت‏هاى جديد به خصوص سخنان روشنگرانه پيامبران ايستادگى مى‏كنند و مى‏كوشند مردم را از آنان دور سازند.
اينان دعوت انبيا و ارزش‏هاى معنوى را انكار مى‏كنند و با شگردهاى خاصّ و استدلال‏هاى عاميانه، جنبه تقدّس پيامبران را زير سؤال مى‏برند و مى‏كوشند ميان مردم و آنان فاصله ايجاد كنند:
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقآءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذآ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ اِنَّكُمْ اِذًا لَخاسِرُونَ .(9)
و آن گروه از قوم او كه كافر شدند و رسيدن آخرت را تكذيب كردند و در زندگى دنيا به آنان كامرانى داده بوديم، گفتند: اين، كسى جز يك بشر همانند شما نيست. مى‏خورد از آنچه كه شما از آن مى‏خوريد و مى‏آشامد از آنچه كه شما مى‏آشاميد. اگر شما بشرى مثل خود را اطاعت كنيد در آن هنگام شما البتّه از زيانكاران خواهيد بود.

2. ائمّه كفر و ائمّه هدايت: در مقابل حكومت‏هاى ظالم و فاسد و رهبران طغيانگر و گمراه كه قرآن از آن‏ها به عنوان ائمّه كفر نام مى‏برد، در آيات ديگر از رهبرانى ياد مى‏كند كه قصد فساد و استكبار ندارند و همواره در طريق حقّ و عدالت گام مى‏زنند و با اقامه شعائر توحيد، جامعه خود را به سوى ارزش‏هاى معنوى و الهى سوق مى‏دهند. خداوند چنين افرادى را يارى مى‏كند و امكانات پيروزى را در اختيار آنان مى‏گذارد و قرآن از آنان به عنوان پيشوايان هدايت نام مى‏برد.

به اين آيات توجّه فرماييد:
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنآ اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتآءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ.(10)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما رهبرى مى‏كنند و به آنان انجام كارهاى خوب و اقامه نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آن‏ها پرستندگان ما بودند.
وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ اِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ الَّذينَ اِنْ مَكَّنّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور. (11)
محقّقا خداوند كسى را كه او را يارى كند كمك خواهد كرد كه خداوند توانا و عزّتمد است. آن‏ها كسانى هستند كه اگر در روى زمين به آنان قدرت و تمكّن بدهيم نماز را اقامه مى‏كنند و زكات را مى‏پردازند و به نيكى امر مى‏كنند و از بدى باز مى‏دارد. و سرانجام همه كارها از آن خدا است.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنآ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِه يَعْدِلُونَ.(12)
و از كسانى كه آفريديم امّتى هستند كه به سوى حقّ راهبرند و به وسيله آن دادگرى مى‏كنند.(13) در آيات ديگرى متذكّر مى‏شود كه اين افراد هدايت شده و اين رهبران عادل پس از تحمّل زحمت‏ها و رنج‏ها و مرارت‏ها و در اثر صبر و استقامت به اين مقام رسيده‏اند تا همه بدانند كه نعمت برخوردارى از يك حكومت سالم و رهبر عادل آسان به دست نمى‏آيد.
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ.(14)
و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما رهبرى مى‏كنند براى اين‏كه صبر و استقامت كردند و به آيات ما يقين داشتند.
وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ.(15)
و اراده كرديم بر آنان كه در زمين ضعيف نگاه داشته شده‏اند، منّت بگذاريم و آنان را پيشوايان قرار دهيم و آنان را وارثان قرار دهيم.

ظلم‏پذيرى و سكوت در مردم

قرآن كريم مسؤوليّت سقوط جوامع فاسد را تنها به گروه حاكم نسبت نمى‏دهد، بلكه توده‏هاى مردم را نيز در اين مسؤوليّت شريك مى‏داند؛ زيرا اين مردم هستند كه با سكوت مرگبارشان فساد موجود در حكومت را تقويت مى‏كنند.
گاهى اين سكوت آنقدر ادامه مى‏يابد كه به صورت تأييد فاسد در مى‏آيد و مردم دچار غفلت و بى‏خبر مى‏شوند و هدف‏ها و ارزش‏هاى واقعى را از ياد مى‏برند و همگام با گروه حاكم در فساد و فحشاء غوطه ور مى‏شوند و هوى‏پرستى و طغيانگرى جلوى ديد آن‏ها را مى‏گيرد و ديگرى مجالى براى انديشيدن و فرصتى براى جبران اشتباهات براى آنان نمى‏ماند و تنها وقتى به خود مى‏آيند كه سرشان به سنگ خورده و دچار عواقب وحشتناك كارهاى خود شده‏اند؛ امّا ديگر دير شده است و هيچ‏گونه عذر و بهانه‏اى پذيرفته نيست و ناله و زارى فايده‏اى ندارد:
وَ قالُوا رَبَّنآ اِنّآ أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَرآءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ.(16)
و گفتند: پروردگارا، ما از سران و بزرگان خود پيروى كرديم، پس آنان ما را از راه گمراه كردند.
وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَميعًا فَقالَ الضُّعَفآءُ لِلّذينَ اسْتَكْبَرُوآا اِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَىْ‏ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَوآءٌ عَلَيْنآ أَجَزِعْنآ أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ.(17)
و همگى به پيشگاه خدا بيرون آمدند. پس ضعيفان به آنان كه سركشى ورزيدند گفتند: ما پيروان شما بوديم؛ آيا شما مى‏توانيد ما را از چيزى از عذاب خدا بى‏نياز كنيد (نجات دهيد)؟ گفتند: اگر خدا ما را هدايت كرد، ما هم شما را هدايت مى‏كنيم. براى ما مساوى است چه بى‏تابى كنيم و چه شكيبا باشيم؛ چاره‏اى براى ما نيست.

در دنباله همين آيه خداوند گفتگوى شيطان را با پيروان خود نقل مى‏كند كه چون در روز قيامت با هم روبرو مى‏شوند، شيطان به آنان مى‏گويد: خدا به شما وعده‏اى را داد كه وعده حقّ بود و من وعده‏اى دادم كه از آن تخلّف كردم. و من بر شما هيچ قدرتى نداشتم جز اين‏كه شما را دعوت كردم، شما هم دعوت مرا اجابت نموديد؛ پس مرا مذّمت نكنيد، بلكه خودتان را مذمّت كنيد...

مسؤوليّت مردم در مقابل فساد و طغيان هيأت حاكمه آن‏چنان سنگين است كه اگر نمى‏توانند با آنان مبارزه روياروى داشته باشند، لازم است كه در صورت امكان آن سرزمين را ترك كنند و به جاى ديگر مهاجرت كنند:
اِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائآِكَةُ ظالِمىآ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْأَرْضِ قالُوآا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها...(18)
كسانى كه فرشتگان آنان را در مى‏يابند در حالى‏كه بر خويشتن ستم كرده بودند و مى‏گويند: در چه حالى بوديد؟ مى‏گويند: ما ضعيف شدگان در زمين بوديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه در آن مهاجرت كنيد؟...

قرآن كريم در آيات ديگرى حساب آن دسته از مردم را كه با فساد مبارزه كردند و با بدى‏ها و كژى‏ها در افتادند از كسانى كه با سكوت و تأييد خود ستمگران را تأييد كردند و دلاّل مظلمه آنان شدند، جدا مى‏كند و خاطرنشان مى‏سازد كه خداوند اين گروه از مردم را نجات مى‏دهد؛ گروهى كه به وظيفه خود عمل كردند و در دام هوس‏هاى خود نيفتادند و پرخاشگرانه با زشتى‏ها و پليدى‏ها جامعه خود ستيز كردند:
فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهآ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوآءِ وَ أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.(19)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، ما آن گروه را كه از بدى نهى كرده بودند، نجات داديم و ستمگران را با عذابى سخت مؤاخذه كرديم بدان جهت كه آنان نافرمانى مى‏كردند.
فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ‏الْفَسادِ فِى الْأَرْضِ اِلاّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا مآ أُتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ.(20)
پس نبود از قرن‏هاى پيش از شما بازماندگانى كه از فساد در زمين تهى كنند مگر اندكى از آن‏هاكه نجاتشان داديم و كسانى كه ظالم بودند، از آنچه كه به وسيله آن كامرانى مى‏كردند، پيروى نمودند و از گنه‏كاران بودند و پروردگار تو كسى نيست كه آبادى‏ها را به ستم هلاك كند در حالى‏كه مردم آن‏ها مصلح باشند.

اختلاف طبقاتى و پيدايش گروه رفاه زده مصرفى

يكى از آفت‏هاى بزرگ جوامع و تمدّن‏هاى بشرى و پيدايش دو گروه برخوردار و محروم در جامعه و رفاه زدگى بى‏حدّ و حصر طبقه برخوردار است. جامعه‏اى كه در آن گروهى آن‏چنان محروم و وامانده باشند كه نتوانند نيازهاى اوليّه زندگى خود را تأمين كنند و گروهى ديگر آن‏چنان برخوردار و متنعّم باشند كه براى تفرح و تفنّن به فكر ايجاد نيازهاى كاذب و كامجويى‏هاى بدلى بيفتند، آرى، چنين جامعه‏اى نمى‏تواند پايدار باشد و محكوم به فنا است.

اساسا ثروت و مال و احساس بى‏نيازى طغيان آور است و اين در طبيعت انسان است، اما نه به حدّ الزام كه انسان مى‏تواند با آن مبارزه كند؛ ولى به هر حال، وقتى انسان به حدّ اشباع و سيرى رسيد تنها ايمان به خدا و ارزش‏هاى معنوى است كه مى‏تواند او را نجات دهد و در انسانيّت خود نگاه دارد، و گرنه جنون سيرى او را به طغيان و فساد خواهد كشيد و روز به روز بر طغيان او افزوده خواهد شد و سرانجام به مرحله نابودى و انفجار خواهد رسيد و چنين است نتيجه ناسپاسى در مقابلنعمت‏هاى خدا:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.(21)
و خداوند مَثَل مى‏زند آبادى‏اى را كه آسوده و آرام بود و روزى به فراوانى از هر طرف مى‏رسيد. پس به نعمت‏هاى خدا كفر ورزيد. پس خداوند به خاطر كارهايى كه انجام داد تلخى لباس گرسنگى و ترس را به او چشانيد.
وَ كَذلِكَ نَجْزى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّه وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقىآ.(22)
و چنين مجازاتى مى‏كنيم كسى را كه اسراف كرد و به آيات پروردگارش ايمان نياورد و البتّه عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است.
وَ اِذآ أَرَدْنآ أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميرًا.(23)
هنگامى كه خواستيم يك آبادى را هلاك كنيم، به هوس‏رانان و كام‏جويانشان امر مى‏كنيم. پس آنان در آن آبادى فسق مى‏كنند. آنگاه سزاوار فرمان مى‏شوند. پس مى‏كوبيم آن‏جا را كوبيدنى.

گاهى اسراف و فساد و طغيان در يك جامعه به اوج خود مى‏رسد و تمام ارزش‏هاى معنوى و تعاليم پيامبران به دست فراموشى سپرده مى‏شود و در عين حال آن جامعه داراى اقتصادى شكوفا و قدرتى برتر است و در كمال آسايش و رفا به سر مى‏برد و از قدرت و برترى و علم و صنعت خود مغرور است و از هر طرف بر شكوفايى و توان آن افزوده مى‏شود و به نظر مى‏رسد كه جامعه‏اى است كه شكست‏ناپذير و هيچ عاملى نمى‏تواند آن را از پاى در آورد؛ امّا غافل از اين‏كه اين يك امتحان، بلكه يك دام است و اين جامعه در عين قدرت و شكوفايى به آخر خطّ رسيده است و ناگهان پايه‏هاى آن فرو مى‏ريزد و آن مردم طغيانگر و مفسد و خوش خيال، ناباورانه سقوط جامعه به ظاهر قدرتمند خود را مشاهده مى‏كنند:
فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِه فَتَحْنا عَلَيْهِمْ‏أَبْوابَ كُلِّ شَىْ‏ءٍ حَتّىآ اِذا فَرِحُوا بِمآ أُوتُوآا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.(24)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آنان درهاى همه چيز را باز مى‏كنيم تا وقتى از آنچه كه به آن‏ها داده شده دچار فرح و غرور مى‏شوند. ناگهان آن‏ها را مى‏گيريم و آن‏ها دچار سرافكندگى مى‏شوند.
أَفَأَمِنَ الَّذينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ‏الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.(25)
آيا آنان كه با حيله بدى‏ها را به جاى آوردند، ايمن هستند از اين‏كه خدا آن‏ها را در زمين فرو برد يا بر ايشان از جايى كه فكرش را نمى‏كردند عذاب برسد؟(26)
به طورى كه در ابتداى اين بحث گفتيم، ثروت و رفاه اگر با ايمان و معنويّت همراه نباشد، باعث طغيان و فساد مى‏شود. اين است كه قرآن كريم ضمن بيان اين مطلب كه احساس بى نيازى طبعا طغيان آور است، به صاحبان ثروت قاطعانه هشدار مى‏دهد كه از نعمت‏هاى خدا به نحو صحيح استفاده كنند و دچار طغيانگرى و فساد نشوند:
كَلاّ آاِنَّ الاِْنْسانَ لَيَطْغىآ أَنْ رَاهُ اسْتَغْنى.(27)
البتّه انسان طغيان مى‏كند وقتى كه خود را بى نياز مى‏بيند.
كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لاتَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبى وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى.(28)
بخوريد از پاكيزه‏هاى آنچه كه روزيتان داديم و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شا فرود مى‏آيد و هر كس كه غضب من بر او فرود آمد، هلاك شد.
كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدينَ.(29)
بخوريد و بياشاميد از رزق خدا و در زمين كوشش در فساد نكنيد.

نقش ارتجاعى مترفين

قرآن كريم از ثروتمندان هوسرانى كه طبقه رفاه‏زده مصرفى جامعه را تشكيل مى‏دهند، به عنوان «مترف» نام مى‏برد و چون رابطه خاصّى ميان اين طبقه با طبقه حاكم وجود دارد و اساسا بيشتر اوقات، صاحبان زور همان صاحبان زر بوده‏اند و همواره منافع اين دو گروه به هم پيوند خورده است، لذا همان خصوصيّت‏هايى كه براى طبقه حاكم گفتيم، اين گروه برخوردارِ هوسران نيز دارا هستند. اين‏ها نيز در مقابل دعوت انبيا ايستادگى مى‏كنند و همواره ارتجاعى انديشند:
وَ مآ أَرْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوهآ اِنّا بِمآ أُرْسِلْتُمْ بِه كافِرُونَ.(30)
و در هيچ آبادى، بيم دهنده‏اى را نفرستاديم مگر اين‏كه مترفين آن گفتند كه ما به آنچه شما فرستاده شده‏ايد كافريم.
وَ كَذلِكَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوهآ اِنّا وَجَدْنآ آبآءَنا عَلىآ أُمَّةٍ وَ اِنّا عَلىآ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ.(31)
و بدين سان در هيچ آبادى اى پيش از تو پيامبرى را نفرستاديم مگر اين‏كه مترفين آن گفتند ما پدران خود را بر روشى يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مى‏كنيم.

احبار و رهبان در خدمت زورمندان

هنگامى كه قرآن «مترفين» را مطرح مى‏كند و ويژگى‏هاى آنان را بر مى‏شمارد، از گروه ديگرى نيز ياد مى‏كند كه در كنار مترفين قرار دارند و توجيه كننده كارهاى زشتشانند. آنان كسانى هستند كه خود را به عنوان علماى دينى و روحانيان جامعه معرّفى مى‏كنند؛ ولى به رسالت خود به عنوان يك عالم دينى عمل نمى‏كنند و حتّى با انجام كارهاى ناپسند باعث بدنامى علماى متعهّد و درستكار هم مى‏شوند. قرآن كريم به خصوص از «احبار» و «رهبان» يعنى علماى يهود و نصارى نام مى‏برد و ضمن تجليل و احترام از آن گروه اندك كه خود را آلوده نكرده‏اند (آيه 199 سوره آل عمران) اكثريّت اين قشر را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و از اين‏كه به وظايف خود عمل نكرده و حتى آيات الهى را بازيچه خود ساخته‏اند، سخت به آن‏ها حمله مى‏كند.

كار بسيار زشت و غير قابل گذشت بعضى از احبار و رهبان اين بود كه متون مذهبى و آيات و كتب مقدّس خود را به نفس صاحبان زر و زور تفسير و توجيه مى‏كردند و حتّى گاهى جملات آن را به خاطر هدف‏هاى شيطانى خاصّى جابجا و يا قسمت‏هايى را حذف مى‏نمودند و اين همه خيانت را به خاطر كسب مقام و پول مرتكب مى‏شدند و آيات الهى را در مقابل بهاى اندكى مى‏فروختند كه البتّه هر بهايى بگيرند اندك است.
اكنون آياتى را كه متضمّن اين مطالب است، مى‏خوانيم:
لَوْلا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاْثِْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ(32)
چرا نهى نمى‏كنند آن‏ها را (ثروتمندان يهود را) روحانيون و دانشمندان از اين‏كه سخن به گناه گويند و مال حرام و رشوه بخورند؟ چه زشت است آنچه كه انجام مى‏دهند.
اِنَّ كَثيرًا مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ‏بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ...(33)
 همانا بسيارى از اخبار و رهبان به ناروا و اموال مردم را مى‏خورند و از راه خدا باز مى‏دارند.
وَ اِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ‏لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِه ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ(34)
و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب به آن‏ها داده شد پيمان گرفت كه آن را به مردم بيان كنند و پنهانش نسازند؛ امّا آن را پشت سرشان انداختند و به بهاى اندكى فروختند. چه زشت است آن بهايى كه گرفتند.
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا به...(35)
به خاطر پيمان شكنى‏شان آن‏ها را لعنت كرديم و دل‏هايشان را سخت و سنگين نموديم كه آنان سخنان را از جاى خود تحريف و جابجا مى‏كردند و آنچه را كه به آن‏ها تذكّر داده شده بود، فراموش نمودند.

سقوط اخلاقيّات و از بين رفتن ارزش‏هاى معنوى و انسانى

يك جامعه وقتى مى‏تواند به حيات سعادتمندانه خود ادامه بدهد كه زندگى مردم بر اصول انسانى و معيارهاى اخلاقى استوار باشد و مردم خود را به رعايت ضوابط اخلاقى متعهّد بدانند.
البته كافى نيست كه مردم براى حفظ منافع خود و به طور مصلحتى تنها در روابط خود با يكديگر يك سلسله اصول و مقرّرات را رعايت كنند، بلكه بايد ارزش‏هاى اخلاقى و معنوى، ريشه در عمق جان مردم داشته باشد و پشتوانه‏اى از ايمان به خدا و روز جزا آن را تضمين نمايد.
اخلاق مصلحتى كارى است بى ريشه و فاقد اصالت و چون معيارهاى ثابت و معيّنى ندارد كه ميزان سنجش اعمال مردم باشد، بنابراين، اگر مردم يك جامعه كار زشت و ناپسندى را (كه عقل و مكتب انبيا به فساد آن حكم كند) پذيرا شدند، انجام آن كار مجاز خواهد بود و هيچ‏گونه مانع اخلاقى نخواهد داشت.
اين شيوه اخلاقى همان است كه اگزيستانسياليسم و «سارتر» طرفدار و مبلّغ آن است. سارتر مى‏گويد: «بشر در برابر خوبى و بدى آزاد است كه هر چه را خواست انتخاب كند. در اين ماجرا كسى او را يارى نخواهد كرد. كمك ما بعد طبيعت دروغى بيش نيست. هيچ اصل مسلّم اخلاقى كه از پيش نوشته شده باشد، وجود ندارد؛ زيرا آنچه در گذشته نوشته شده است به كار گذشته مى‏آيد.»(36)
با فرو ريختن همه اصول اخلاقى وتعاليم ماوراءالطبيعى، ديگرى هيچ‏گونه ملاكى براى انتخاب باقى نمى‏ماند و انسان چاره‏اى ندارد جز اين‏كه همه چيز را بر اساس لذّت جويى و لذّت خواهى انتخاب كند و حتّى چنين انتخابى را براى همه مردم جايز بداند.

اين‏جا است كه كارهاى جنايتكاران قابل توجيه خواهد بود؛ مثلاً «نرون» كه شهر رم را آتش زد به طورى كه نصف بيشتر ساكنانش در آتش سوختند و خود مشغول چنگ زدن شد و با چنگش آهنگ «سقوط شهر تروا» را نواخت و بعد گروه كثيرى را شكنجه داد كه گناه آتش سوزى شهر را به گردن بگيرند، و يا آتيلا كه به خاطر عشق يك دختر هزاران نفر را سر بريد و ده‏ها شهر و آبادى را ويران ساخت، و يا همين تيمور خودمان كه از كله آدم هرمى چون اهرام مصر درست كرد، خلاصه به هيچ‏كدام از اين‏ها نمى‏شود گفت كه بالاى چشمت ابرو است؛ چون كه آن‏ها آدمكشى را «انتخاب» كرده بودند!(37)
در اين‏جا سارتر فورا جواب مى‏دهد كه: «درواقع، هر يك از اعمال ما آدميان، با آفريدن بشرى كه ما مى‏خواهيم آنگونه باشيم، در عين حال تصويرى از بشرى مى‏سازد كه به عقيده ما بشر به طور كلّى بايد آن‏چنان باشد. انتخاب چنين و چنان، درعين حال تأييد ارزش آنچه انتخاب مى‏كنيم نيز هست؛ زيرا ما هيچگاه نمى‏توانيم بدى را انتخاب كنيم. آنچه اختيار مى‏كنيم هميشه خوبى است و هيچ چيز براى ما خوب نمى‏تواند بود مگر آن‏كه براى همگان خوب باشد.»(38)
اكنون ما مى‏گوييم: با توجه به اين‏كه سارتر به هيچ اصل مسلّم اخلاقى اعتقاد ندارد و آن را به شدّت مى‏كوبد، چگونه است كه در اين‏جا مثل يك پدر روحانى موعظه مى‏كند كه آدميان در انتخابشان راه «صداقت» پيش گيرند و از «سوء نيّت» پرهيز كنند؟

به هر حال، اخلاق در مكتب انبيا با اخلاق در مكاتب مادّى فرقى اساسى وريشه‏اى دارد. از نظر مكتب انبيا، اخلاق معيارهاى ثابت و شناخته شده‏اى دارد و فرد بايد موازين اخلاقى را در هر حال اگرچه هيچ‏گونه نفع مادّى حتّى در دراز مدّت براى او نداشته باشد رعايت كند و خود را به رعايت آن در هر شرايطى ملزم بداند و از اين‏جا است كه موضوعاتى مانند ايثار و فداركارى معنى و مفهوم پيدا مى‏كند؛ در حالى‏كه در اخلاق مادى انجام چنين كارهايى چيزى جز حماقت نخواهد بود.

در مكتب انبيا رعايت موازين اخلاقى نه تنها در تنظيم روابط اجتماعى ضرورت دارد و مردم بايد نسبت به يكديگر رفتار عادلانه‏اى داشته باشند، بلكه لازم است كه همان موازين در رابطه با خدا نيز رعايت شود و انسان در مقابل نعمت‏هاى الهى ناسپاسى نكند و از آن به گونه‏اى كه خدا خواسته است، استفاده نمايد.
با توجّه به مطالب بالا اكنون مى‏گوييم: از نظر قرآن كريم جامعه‏اى كه دچار ورشكستگى اخلاقى شود و ارزش‏هاى معنوى و الهى در آن از بين برود و مردم با تعاليم انبيا بيگانه شوند و فساد و فسق و فجور و گناه رواج يابد آرى، چنين جامعه‏اى محكوم به فنا است و دير يا زود از بين خواهد رفت و طعم تلخ شكست و هلاك و تباهى را در زير دندان‏هاى خود حسّ خواهد كرد:
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِه فَحاسَبْناها حِسابًا شَديدًا وَ عَذَّبْناها عَذابًا نُكْرًا.(39)
اى بسا آبادى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبران او سرپيچيد. پس ما حساب سختى از آن كرديم و آن را به عذابى دشوار معذّب ساختيم.

پى‏نوشتها:‌


1. سوره نحل، آيه 110.
2. سوره نحل، آيه 119.
3. سوره اعراف، آيه 168.
4. سوره آل عمران، آيه 160.
5. بحارالانوار، ج77، ص112.
6. سوره انبياء، آيه 11.
7. سوره فجر، آيه 11ـ14.
8. سوره انعام، آيه 123.
9. سوره مؤمنون، آيه 33 و 34.
10. سوره انبياء، آيه 73.
11. سوره حجّ، آيه 40 و 41.
12. سوره اعراف، آيه 181.
13. البتّه مصداق كامل اينگونه حضرات ائمّه معصومين عليهم‏السلام هستند و لذا در تفاسير ما اين آيات به ائمّه عليهم‏السلام تفسير شده است كه منظور بيان مصداق اتمّ است و منافاتى با عموميّت مفهومى آيات ندارد. روايات مربوط به اين مطلب را در تفسير البرهان و تفسير نورالثقلين در ذيل آيات ملاحظه فرماييد.
14. سوره سجده، آيه 24.
15. سوره قصص، آيه 5.
16. سوره احزاب، آيه 67.
17. سوره ابراهيم، آيه 21.
18. سوره نساء، آيه 97.
19. سوره اعراف، آيه 165.
20. سوره هود، آيه 116 و 117.
21. سوره نحل، آيه 112.
22. سوره طه، آيه 127.
23. سوره اسراء، آيه 16.
24. سوره انعام، آيه 44.
25. سوره نحل، آيه 45.
26. با توجه به دو آيه ياد شده مى‏پرسيم آيا جوامع مادى امروز در شرق و غرب دچار غرور نشده‏اند؟
27. سوره علق، آيه 6 و 7.
28. سوره طه، آيه 81.
29. سوره بقره، آيه 60.
30. سوره سباء، آيه 34.
31. سوره زخرف، آيه 23.
32. سوره مائده، آيه 63.
33. سوره توبه، آيه 34.
34. سوره آل عمران، آيه 187.
35. سوره مائده، آيه 13.
36. يأس فلسفى، ص45.
37. درباره اين جنايتكاران كتاب چنين كنند بزرگان خواندنى است.
38. اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ص27.
39. سوره طلاق، آيه 8.
40 . مشكل
41 . مشكل
42 . مشكل
43 . مشكل
44 . مشكل
45 . مشكل
46 . مشكل
47 . مشكل
48 . مشكل
49 . مشكل
50 . مشكل
51 . مشكل
52 . مشكل
53 . مشكل
54 . مشكل
55 . مشكل
56 . مشكل
57 . مشكل
58 . مشكل
59 . مشكل
60 . مشكل
61 . مشكل
62 . مشكل