مثل هاى آموزنده قرآن
(در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى)

آية الله جعفر سبحانى

- ۷ -


جنون ممكن است سبب محسوس و غير محسوس داشته باشد بلكه اسباب قريبه آن همان اسباب طبيعى مانند اختلال اعصاب و آفت فكر و مغز است و در عين موثر بودن آنها، در پشت سر شيطان نيز موثر باشد، چنان كه كرامات به ملك نسبت داده مى شود، با اين كه اسباب طبيعى در كار است . و ما در بحث فلسفى يادآور شديم كه علم ، حق اثبات دارد ولى حق نفى ندارد.
در قرآن شريف (سوره ص آيه 1) از قول ايوب پيغمبر نقل مى كند كه به پروردگار عرض كرد: انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب و در سوره انبياء آيه 83 مى فرمايد: انى مسنى الضر و اءنت اءرحم الراحمين و منظور از ضر همان مرض است كه بدان مبتلا شده بود، و مرض اسباب طبيعى دارد كه در بدن ظاهر مى شود، در عين حال ايوب آن را در آيه اول به شيطان نسبت داده است .(131)
در هر حال اين مساءله نياز به بررسى بيشترى دارد و الان نمى توان درباره آن قضاوت قطعى كرد.
و اكنون با توجه به اين امور به تبيين تشبيه مى پردازيم ، بارها گفته ايم تمثيل دو پايه دارد:
الف : مشبه به ب : مشبه .
مشبه به : انسان ديوانه است كه به هنگام راه رفتن تعادل خود را از دست مى دهد و افتان و خيزان راه مى رود، به زمين مى خورد و برمى خيزد، و اين يك مساءله مشهود و ملموس است و اگر همه مجنون ها چنين نباشند بسيارى از آنان چنين راه مى روند.
و اما مشبه حال رباخوار است كه او هم مانند انسان مجنون افتان و خيزان راه مى رود.
اكنون سوال مى شود كه چگونه آنان داراى چنين ويژگى هستند؟
در اينجا مفسران آراء و نظرات مختلفى دارند كه يادآور مى شويم :
الف : مقصود اين است كه آنان در روز قيامت داراى چنين حالتى مى باشند و چنين حالت نشانه رباخوارى در دنيا است .
معنى آيه اين است كه آنان ديوانه وار از قبرها برمى خيزند همچنان كه انسان مجنون از زمين برمى خيزد.
ب : هدف آيه تبيين شخصيت اجتماعى رباخواران در دنيا است زيرا عمل آنان عمل ديوانگان است كه فاقد تفكر صحيح اجتماعى مى باشند، زيرا ربا توازن و تعادل اجتماع را به هم مى زند و بر فطرت انسانى پرده افكنده و آن را به دست فراموشى مى سپارد، و اين همان خبطى است كه رباخوار بدان مبتلا مى شود، زيرا رباخوارى موجب اين مى گردد كه نظام داد و ستد و معاوضه در نظر او مختل شود و ديگر ميان خريد و فروش عادى ، و رباخوارى فرق نگذارد، و اگر او را به ترك رباخوارى دعوت كنند بگويد: بيع هم مثل ربا است و مزيتى بر آن ندارد تا دست از ربا برداريم و به بيع بپردازيم . همين كلام در آيه شريفه دليل خبط رباخوار قرار داده شده مى فرمايد: ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربا.(132)
پاسخ به يك پرسش
رباخواران در تصحيح عمل خود مى گفتند: فرقى ميان بيع و ربا نيست ، و ربا نيز مانند بيع است ، و همين طورى كه بيع حلال است ربا نيز حلال است اين منطق رباخواران بود.
ولى قرآن در مقام بيان منطق آنان مى فرمايد: آنها مى گويند (انما البيع مثل الربا) بيع مثل ربا است در حالى كه منطق آنان بر عكس اين تعبير بود.
پاسخ اين سوال روشن است و آن اين كه آنان براى مبالغه در تحليل ربا از واقعيت گفتار خود پا فراتر نهاده بيع را به ربا تشبيه كردند تا از اين طريق در تحليل ربا مبالغه بيشترى كنند.
در حقيقت اين نوع كلام متضمن قلب است كه در برخى از موارد بكار مى رود.
مثل دوازدهم : عيسى نيز همچون آدم ، پدر نداشت
ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (آل عمران /59).
((مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد، و سپس ‍ به او فرمود: موجود باش ، او هم (طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت )).
جهان آفرينش جهان اسباب و مسببات است ، مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه هر پديده اى از سبب ويژه اى پديد آيد، و در عين حال همه اسباب و مسببات ، قائم به خدا بوده و تاءثيرگذارى اسباب ، و تاءثير پذيرى مسببات يكى از مظاهر اراده او است .
جهان امكانى در حالى كه از يك رشته اسباب و مسببات تشكيل يافته و روابط پيچيده اى ميان آنها حاكم است ولى همگان يك كاسه ، قائم به وجود الهى بوده و همه از او نيرو مى گيرند.
اين مكتب همان مكتب ((بين الامرين )) است كه عقل و نقل بر صحت آن متفقند. در مقابل اين مكتب ، دو نظريه ديگر هست كه آنها را بايد به افراط و يا تفريط توصيف كرد.
1. نظريه اشاعره در تاثيرگذارى پديده ها
يكى از اين دو، نظريه ((اشاعره )) است كه هر نوع رابطه طبيعى و يا على و معلولى در ميان پديده ها را نپذيرفته و در عالم هستى به يك علت بيش ‍ معتقد نيستند و آن خداست . و از نظر آنان خدا مستقيما اثرگذار در صفحه هستى است حتى اگر مثلا انسان دچار بيمارى مالاريا مى شود سبب بلاواسطه آن خداست .
مسلما اين نظريه بر خلاف نظريه قرآن است زيرا قرآن به تاثيرهاى تبعى اشياء در يكديگر تصريح مى كند و ما، در بحث هاى عقايدى خود در اين باره به صورت گسترده سخن گفته ايم (133) اكنون تنها به نقل يك آيه بسنده مى كنيم .
قرآن مجيد مى فرمايد:
الذى جعل لكم الارض فراشا و السماء بناء و اءنزل من السماء ماء فاءخرج به من الثمرات رزقالكم فلا تجعلوا لله اءندادا و اءنتم تعلمون .(134)
((آن كس كه زمين را بستر شما و آسمان را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد و از آسمان آبى فرو فرستاد، و به وسيله آن ميوه ها را پرورش داد تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا همتايانى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد)).
اين آيه مبارك به روشنى مى گويد: آب در پرورش گياهان موثر است با اين صراحت چگونه مى توان روابط على و معلولى ميان پديده هاى طبيعى را انكار كرد.
توحيد در خالقيت و ربوبيت اين نيست كه روابط على و معلولى ميان اشيا را انكار كنيم و در نتيجه به جنگ علم و دانش برويم بلكه معنى آن اين است كه تمام تاءثيرها و تاءثرهاى مادى و طبيعى طبق مشيت الهى صورت گرفته و همگى در پرتو اراده او صورت مى گيرند.
2. نظريه معتزله در تاثيرگذارى پديده ها
در مقابل اين نظريه ، نظريه اعتزال است ، اين مكتب براى حفظ اصل عدل الهى ، عمل انسان را مربوط به انسان مى داند و هر نوع ارتباط آن را با خدا انكار مى كند، سخن آنان هرچند درباره افعال انسان است ولى در ميان فواعل طبيعى ، انسان خصوصيت ندارد، اگر فعل انسان را بريده از خدا بدانيم بايد تمام پديده هاى جهان را مربوط به علل طبيعى آنها بينگاريم ، و ارتباط آنها را با خدا قطع كنيم و اين همان ثنويت و نوعى شرك خفى است .
در برابر اين دو مكتب افراطى و تفريطى ، مكتب واقع گرا همان مكتب بين الامرين است كه در عين اعتقاد به روابط طبيعى ، همه را قائم به خدا دانسته و بريده از آن نمى داند.
از آنجا كه بحث در اين موضوع دامنه گسترده اى دارد در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و يادآور مى شويم كه اين اصل يعنى تاءثير علل طبيعى ، گاهى به خاطر يك رشته مصالح ناديده گرفته مى شود و پديده بدون طى كردن علل طبيعى پديد مى آيد و اين در شرايطى است كه پيامبرى ، دست به اعجاز بزند و يا انسان والا مقامى صاحب كرامت گردد.
در اعجاز پيامبران پديده طبيعى ، بدون طى كردن علل مادى بوجود مى آيد و اين حقيقت در تمام معجزه ها به چشم مى خورد، مانند عصاى موسى كه در يك لحظه تبديل به اژدها مى گردد، بيمارى هاى صعب العلاج كه با كشيدن دست ، بهبود پيدا مى كند، و همچنين .
البته اعجاز، به معنى پديده بدون علت نيست بلكه پديده اى بدون علت طبيعى عادى و رايج است .
مثلا مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه حضرت مسيح عليه السلام به عنوان آيه و معجزه گام به پهنه هستى نهد و وجود او خود نشانه ارتباط او با عالم بالا باشد، چنان كه مى فرمايد:
و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان اءمرا مقضيا.(135)
((و تا او را براى مردم نشانه قرار دهيم و رحمت باشد از سوى ما و اين امرى است پايان يافته )).
علت آيت بودن حضرت مسيح عليه السلام همان تولد غير طبيعى اوست ، تولدى كه حتى مادر او نيز در امكان آن ترديد مى كرد آنگاه كه جبرئيل به او از تولد چنين فرزندى گزارش داد و او در پاسخ جبرئيل چنين گفت :
انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اءك بغيا.(136)
((چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته و زن آلوده هم نبودم )).
قال كذلك قال ربك هو على هين .(137)
((پروردگارت فرمود: مطلب همين است اين كار براى من آسان است )).
و در آيه ديگر مى فرمايد:
و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين .(138)
((ما فرزند مريم و مادر او را آيت قرار داديم و آنها را در سرزمين مرتفعى كه داراى امنيت و آبى جارى بود جاى داديم )).
در آيه ديگر قرآن وضع حضرت مريم را از دوران آبستنى تا دوران زايمان و مقدارى پس از آن شرح مى دهد كه چگونه عيسى بدون تماس حضرت مريم با كسى از مادر متولد شد، در پايان چنين مى گويد:
ذلك عيسى بن مريم قول الحق الذين فيه يمترون .(139)
((اين است سرگذشت عيسى پسر مريم گفتار حق كه در آن ترديد مى كنند)).
شاعر معروف منوچهرى مى گويد:
 

اين يكى گويا چرا شد، نارسيده چون مسيح   و آن دگر بى شوى چون مريم چرا برداشت بار
بحضرت محمد صلى الله عليه و آله آن پيامبر درس نخوانده و مكتب نرفته ولى آموزش ديده مكتب وحى ، كيفيت تولد او را به بهترين تقرير از وحى الهى گرفته و بازگو نموده است ولى متاسفانه مسيحيان عصر رسالت كه گويا بيشتر مردم سرزمين ((نجران )) بودند كيفيت تولد مسيح را، نشانه فرزند بودن او مى گرفتند.
كيش مسيحيت ، خدا را مركب از سه اصل يا سه اقنوم مى داند، آن سه اصل عبارتند از: خداى پدر، و خداى پسر، و خداى روح القدس ، يعنى در حاليكه مسيح را جزئى از الوهيت مى داند با اين وصف فرزند خدا نيز مى پندارد و اين خود نوعى تناقض است ، زيرا عنصرى از يك طرف تشكيل دهنده الوهيت و خدايى است ، و از طرف ديگر فرزند او است .
دستاويز آنان بر اين كه فرزند خداست يك مطلب بيش نيست و آن اين كه وى بدون اين كه كسى با مادر او تماس بگيرد متولد شده است .
منطق قرآن در رد اين انديشه
قرآن مجيد در آيه 59 سوره آل عمران در رد اين انديشه از طريق تمثيل وارد مى شود، يك مساله عقلانى را در قالب حس مى ريزد تا از انسان هاى حق جو از محسوس ، به معقول پى ببرند. و آن آفرينش آدم است ، آدم به اعتقاد همه شرايع ، آفرينش ابتدايى داشته است يعنى از پدر و مادرى آفريده نشده است ، هرگاه نداشتن پدر نشانه فرزند بودن خدا باشد حضرت آدم اولى به اين مقام است ، زيرا او بدون داشتن پدر و مادر گام به گام به صفحه هستى نهاد.
در اين تمثيل يك مشبه هست و يك مشبه به .
مشبه : تولد مسيح از مادر بدون پدر.
مشبه به : آفرينش آدم است بدون پدر و مادر.
هرگاه دومى را امر ممكن و آيت الهى مى دانيد آفرينش مسيح را نيز از همين راه تفسير كنيد، چنان كه مى فرمايد:
ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .(140)
((مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فرمود موجود باش او هم (طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت )).
بنابراين ولادت مسيح بدون پدر، دليل بر فرزند بودن او نيست .
نكته ادبى
قرآن مجيد در پاره اى از موارد از آن جمله آيه مورد بحث جمله (كن فيكون ) را بكار برده است .
مانند: فاذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون .(141)
و در آيه مورد بحث :
خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .(142)
اكنون سوال مى شود كه چرا در جمله جزائيه صيغه ، مضارع مانند ((فيكون )) بكار رفته است بلكه لازم بود، فعل ماضى مانند ((فكان )) بكار رود، زيرا مشيت الهى ، مشيت نافذه است و تعلق آن بر تحقق چيزى ملازم با وجود آنى او است و نيازى به مرور زمان كه جمله (فيكون ) از آن حاكى است ندارد.
پاسخ : تعلق اراده خدا بر شى ء بر دو نوع است : گاهى اراده او بر وجود فورى شى ء تعلق مى گيرد، در اين صورت مسلما بدون درنگ تحقق مى پذيرد چنانكه در مساله تبديل عصاى موسى به اژدها از اين قرار است ، آنجا كه مى فرمايد:
فاءلقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين .(143)
((موسى عصاى خود را افكند ناگهان اژدهاى آشكارى شد و دست خود را از گربان بيرون آورد براى بينندگان درخشان بود)).
در اين موارد به گواهى كلمه ((فاذا)) كه معنى ناگهانى دارد مشيت خدا بر وجود آنى و دفعى شى ء تعلق گرفته بود، و طبق مشيت تحقق يافت .
ولى گاهى مشيت خدا بر وجود تدريجى شى ء تعلق مى گيرد، مثلا مشيت او بر آفرينش آدم به صورت تدريجى با عبور از مراحل ثلاثه تعلق گرفته بود در اين صورت تحقق او به نحو تدريجى خواهد بود اين مراحل عبارتند از:
مرحله نخست : خاك متحول .
مرحله دوم : مرحله تصوير.
مرحله سوم : مرحله دميدن روح .
و هر يك از اين مراحل براى خود درجاتى دارد، مثلا خلقت آدم در همان مرحله نخست مراتب متعددى را طى كرد يعنى خاك ، گل ، گل چسبنده ، گل تيره رنگ ، چكيده گل ، گل خشكيده ، به نام سفال .
از اين بيان روشن مى شود كه در آفرينش آدم و يا حضرت مسيح بايد از كلمه (فيكون ) بهره گرفت نه ((فكان )) و در دو آيه ياد شده كه يكى درباره حضرت آدم و ديگرى درباره حضرت مسيح وارد شده كلمه ((فيكون )) رمز تدريجى بودن خلقت اين شخصيت والا است .
سرانجام مسيح ، مانند آغاز حيات او با اعجاز توام گرديد، او از ديدگان دشمنان كه مقدمات كشتن او را فراهم مى آوردند، پنهان گرديد، و به گفته قرآن مجيد (بل رفعه الله )، به سوى جهان بالا برده شده .
 
تن رها كن تا چو عيسى بر فلك گردى سوار   ورنه عيسى مى نشايد شد، ز يك خر داشتن
مثل سيزدهم : انفاق كافران بسان زراعتى در گردباد سوزان
ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اءموالهم و لا اءولادهم من الله شيئا و اءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون مثل ما ينفقون فى هذه الحياة الدنيا كمثل ريح فيها صر اءصابت حرث قوم ظلموا اءنفسهم فاءهلكته و ما ظلمهم الله ولكن اءنفسهم يظلمون . (آل عمران /116 - 117)
((كسانى كه كافر شدند هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان از مجازات خدا در امان بمانند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند، آنچه آنها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند، همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده ، بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نكرده بلكه آنها خودشان ، به خويشتن ستم مى كنند)).
تفسير واژه
((صر)) در لغت عرب به باد بسيار سرد را مى گويند كه مايه نابودى زراعت مى گردد، طبرسى در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند ((صر)) به صداى شعله هاى آتش نيز گفته مى شود.
بنابراين مقصود از آن در آيه باد مسمومى است كه به خاطر سردى و يا داغى فوق العاده مايه نابودى كشاورزى مى گردد، و برگ درختان و ميوه ها را نابود مى سازد.
جمله (حرث قوم ظلموا اءنفسهم ): ((زراعت كسانى كه به خويشتن ظلم نمودند)) تا حدى مبهم است ، مفسران مى گويند مقصود كشاورزانى است كه در مكان و يا زمان نامناسب كشت كنند، و طبعا چنين افرادى به خاطر نامناسب بودن محل و يا زمان از عمل خود نتيجه نمى گيرند، و اين خود كشاورز است كه بر خويش ظلم مى كند يا در نقطه بلندى زراعت مى كند كه آب نمى رسد، يا ديرتر دست به كار مى شود، كه پيش از رسيدن زراعت ، فصل سرما مى رسد.
تكيه گاه كافران
گروه كافر كه از خدا بريده و به غير خدا پيوسته اند در دنيا بر سه چيز تكيه مى كنند.
1. فرزندان .
2. اموال .
3. انفاق و بخشش .
قرآن مجيد دو تكيه گاه نخست را بى اهميت شمرده و يادآور مى شود كه هرگز مايه نجات آنان از دوزخ نخواهند بود زيرا حساب آخرت غير حساب دنياست ، ممكن است در زندگى دنيا مال و فرزند به داد انسان برسد ولى در آخرت عمل انسان مى تواند او را نجات دهد نه فرزند و ثروت چنان كه مى فرمايد:
ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شييا و اولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون مثل ما ينفقون فى هذه الحياة الدنيا كمثل ريح فيها صر اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلكته و ما ظلمهم الله ولكن انفسهم يظلمون .(144)
تنها چيزى كه براى آنان تكيه گاه شمرده مى شود انفاقها و بخششهاى آنها در دنيا است ، آنان از اين طريق تظاهر به انسان دوستى كرده و گروهى را به خود جلب مى كنند ولى از آنها نيز بهره نمى گيرند زيرا:
1. انفاق آنان تظاهرى بيش نيست و محرك آنها جز خودنمايى چيزى نمى باشد.
2. آنان چه بسا با انفاق اموال ، لشكرى را بر ضد توحيد تشكيل مى دهند چنان كه مى فرمايد:
ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون حسرة ثم يغلبون و الذين كفروا الى جهنم يحشرون .(145)
آنها كه كافر شدند اموالشان را براى بازداشتن مردم از راه خدا خرج مى كنند آنان اين اموال را انفاق مى كنند اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد و در جهان ديگر كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد)).
بنابراين ، آنان نه تنها در انفاق خود رياكار مى باشد بلكه چه بسا انفاق آنان موجب بازدارى مردم از راه خدا مى گردد.
در آيه مورد بحث انفاق آنان را به خاطر اين دو جهت ، به كار كشاورزى تشبيه مى كند كه كشت خود را در غير زمان و مكان مناسب انجام دهد، جاى نامناسب مظنه عدم دسترسى به آب است ، زمان غير مناسب سبب رسيدن باد زمستان قبل از برداشتن زراعت مى باشد.
همچنان كه اين كشاورز از عمل خود به خاطر كوتاهى در رعايت شرايط كشاورزى بهره نمى گيرد همچنين اين گروه نيز از انفاق رياكارانه و يا بدتر از آن جلوگيرى راه خدا نتيجه نمى گيرند.
مشبه و مشبه به در آيه
مشبه : كافرى كه ريا كارانه يا براى جلوگيرى مردم از راه خدا، انفاق كند.
مشبه به : كشاورزى كه با ناديده گرفتن شرايط كشاورزى در غير زمين و زمان نامساعد كشت كند.
وجه شبه : نتيجه نگرفتن هر دو گروه .
كمك هاى به ظاهر بشر دوستانه غربيان به جهان سوم ، مصداق واضح اين آيه است ، هدف آنان از انفاق ، ايجاد استيلا بر كشور، و بازدارى مردم از راه خداست . هم اكنون كه قلم روى كاغذ است ، كمك هاى بشر دوستانه غربيان به سرزمين افغانستان جنگ زده سرازير شده ، ولى هدف سوزاندن باورهاى دينى ، و اشاعه فرهنگ غربى و در نتيجه استيلا و استعمار است .
امريكا با ترفندهاى ويژه غربى ، شوروى سابق را وادار به جنگ افغانستان كرد تا رسوايى شكست خود را در ((ويتنام )) از اين طريق جبران سازد، رقيب شرقى پس از دادن هزاران كشته خود را از جنگ بى حاصل خلاص ‍ كرد، و كشور را به نوچه هاى كمونيست خود از قبيل ((نجيب الله )) و غيره سپرد، ولى مردم غيور و مسلمانان افغان با يك خيزش همگانى ، سرانجام دست نشانده ها را از پاى درآوردند، و كشور به دست مجاهدان افغانى افتاد.
امريكا فرصت را مغتنم شمرد، تا با كاشتن گروه طالبان ، بتواند سلطه خود را در آسياى ميانه گسترش دهد، ولى از قضا سركه انگبين صفرا فزود، دست نشانده به صورت يك قدرت مخالف آمريكا در آمد، و به اين اكتفا نكرد و در صدد دست اندازى به منافع آمريكا برآمد، اين بار نيز شيطان بزرگ با همراه ساختن متمدنان غربى ، به بهانه مبارزه با تروريسم ، زير پاى طالبان را خالى كرد و اكنون يكه تاز ميدان شده تا آنجا كه دست روى فرهنگ مردم افغانستان نهاده و قريب چهار ميليون كتاب درسى براى فرزندان غيور افغان در امريكا چاپ و به اين كشور سرازير شده است .
تمام اين حاتم بخشى ها و انفاق هاى بلا عوض و وام هاى طويل المدة آنان براى ((تاجيك ها)) و ((ازبك ها)) از انگيزه شيطانى آنان سرچشمه مى گيرد و هدف گسترش قدرت ، مكيدن خون مردم آسياى ميانه است كه قريب هشتاد سال در خدمت كمونيسم بودند و مى رود كه از اين به بعد در خدمت امپرياليزم باشند.
مردم مسلمان منطقه بايد قريب اين انفاق ها، و ساختن بيمارستان ها، و ديگر مراكز فرهنگى و درمانى را نخورند و بدانند كه همگى ترفندى است براى كسب قدرت و گسترش استيلا بر معادن و مواهب طبيعى ، و دامى است براى كشورهاى مجاور.
مثل چهاردهم : زندگى در نور ايمان ، با زندگى در تاريكى كفر برابر نيست
او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون . (انعام /122)
((ايا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟ اين گونه براى كافران اعمال زشتى كه انجام مى دادند تزيين شده و زيبا جلوه كرده است )).
تفسير واژه
((ميت )) با تخفيف به معنى ميت با تشديد، كنايه از كافر است ، طبعا در مقابل آن ((حى )) كنايه از مومن است )).
((نور)) به معنى روشنى ، كنايه از ايمان همچنان كه ((ظلمات )) به معنى تاريكى كنايه از الحاد است .
درباره نور ايمان بايد گفت :
 
چراغى است در پيش چشم خرد   كه دل ره به نورش به يزدان برد
بنابراين كافر حكم ميت داشته و مومن حكم حى و زنده ، و ايمان بسان نور، حالتى روشنى بخش داشته و كفر بسان ظلمت مايه تاريكى ها است .
شاءن نزول آيه
مفسران مى گويند: آيه در حق حمزه عموى پيامبر و ابو جهل فرود آمده است ، حمزه در بيرون مكه به شكار رفته بود، پس از بازگشت آگاه شد كه ابوجهل برادرزاده او (حضرت محمد صلى الله عليه و آله ) را آزار و اذيت كرده است او از اين كار سخت برآشفت ، بدون اين كه لباس سفر از تن بيرون بياورد سراغ ابوجهل رفت و با سلاحى كه در دست داشت بر سر او كوبيد به گونه اى كه خون از صورت او جارى شد، ولى ابوجهل كه از شجاعت حمزه آگاه بود سخنى نگفت و بدون هيچ عكس العملى جريان پايان يافت .
بنابراين حمزه از دو ويژگى برخوردار شد:
1. كافر بود مومن گرديد، مرده بود و زنده شد.
2. در ظلمت و تاريكى مى زيست ، از آن بيرون آمد و در فضاى روشن ايمان زندگى كرد.
ولى ابوجهل از اين دو نعمت بى بهره گشت :
1. كافر بود يعنى ميت ، به همان حال باقى ماند.
2. در ظلمت و تاريكى مى زيست و از آن بيرون نيامد.
اين آيه نخستين آيه اى نيست كه مومن را زنده ، و كافر را مرده ، ترسيم مى كند بلكه در آيات ديگر وارد شده است چنان كه مى فرمايد:
(فانك لا تسمع الموتى ).(146)
((تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى )).
و نيز مى فرمايد:
و ما يستوى الاحياء و لا الاموات .(147)
((زندگان و مردگان يكسان نيستند)).
در اين آيه ها حى و ميت كنايه از مومن و كافر مى باشد و در آيات ديگر نيز نور به عنوان كنايه از ايمان به كار رفته است زيرا همان طور كه نور راه را براى انسان روشن مى سازد، ايمان نيز روشنگر راه مومن است چنان كه مى فرمايد:
ما كنت تدى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم .(148)
تو بيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان قوم خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم و تو مسلما به سوى راه راست هدايت مى نماييد)).
درست است شان نزول آيه اين دو نفر و احيانا ابوجهل و عمار معرفى شده اند ولى شان نزول مايه اختصاص آيه به آن دو مورد نيست ، اصولا يك حكم كلى است .
زيرا ايمان به خدا، مايه تحرك در ابعاد مختلف زندگى است ، زيرا در نظر وى كار زيبا و نازيبا يكسان نيست ، ايمان او را به سوى كارهاى زيبا حركت بخشيده و مظهر حيات و تحرك مى گردد، در حالى كه در نظر كافر، اين دو عمل در جهان يكسان حساب مى شوند، و بازخواستى از انسان نمى شود، لذا مبدا كارهاى خير و نيك نمى گردد.
مومن به خاطر اعتقاد به ارتباط اين جهان با عالم بالا و پيوستن اين جهان به سراى ديگر فضا را روشن مى بيند و جهان از نظر گذشته و حال و آينده در نظر او روشن است ، در حالى كه كافر به خاطر عدم ايمان به سرسلسله هستى در يك ظلمت فرو مى رود و از گذشته بريده و نسبت به آينده اظهار بى اطلاعى مى كند.
بنابراين مرد مومن به خاطر حركت به سوى كارهاى نيك زنده است و كافر به خاطر عدم ايمان مرده و بى تحرك است .
ايمان افق زندگى را روشن مى كند و كفر مايه تاريكى مى گردد.
در پايان يادآور مى شويم تشبيه در اين آيه تشبيه مركب است نه بسيط.
1. تشبيه مومن به مرده اى كه از نور زنده شده و در زندگى همراه با نور است .
2. تشبيه كافر به ميت فاقد نور كه در ظلمت باقى مى ماند.
مثل پانزدهم : قلب مومن بسان سرزمين پاكيزه
و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء فاءخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون . (اعراف /57 - 58)
((او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش رحمتش مى فرستد تا ابرهاى سنگين بار را بر دوش كشند، سپس ما آنها را به سوى زمينهاى مرده مى فرستيم و به وسيله آنها آب را نازل مى كنيم و با آن از هر گونه ميوه اى بيرون مى آوريم ، اين گونه مردگان را زنده مى كنيم شايد متذكر شويد.
سرزمين پاكيزه و شيرين ، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد اما سرزمين هاى بد طينت جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد اين گونه آيات را براى آنها كه شكرگزارند، بيان مى كنيم )).
تفسير واژه ها
((اءقلت )) فعل ماضى ، اءقل به معنى حمل كردن و برداشتن است .
((ثقال )) جمع ثقيل به معنى سنگين .
((طيب )) يعنى پاك ، مقصود سرزمينى است كه خاك آن پاكيزه بوده و آماده كشت باشد، و زراعت در آن به آسانى رشد كند.
((خبث )) سرزمين شوره زار كه چيزى در آن نمى رويد و اگر چيزى بدهد به سختى بدست مى آيد.
((نكد)) به معنى بخيل و ممسك كه به آسانى چيزى نمى دهد و اگر هم داد بسيار بى ارزش خواهد بود، و سرزمين هاى شوره زار حال چنين انسانى را دارد كه يا ثمر نمى دهد و اگر هم داد كم ارزش مى باشد.
نكات آيات
آيه نخست از مقدمات تشكيل باران گزارش مى دهد:
1. برخى از بادها پيشاپيش از آمدن باران خبر مى دهند.
چنان كه مى فرمايد:
و هو الذى يرسل الرياح بشرى بين يدى رحمته .
اين بادها با رطوبت خفيفى همراهند و از در راه بودن باران گزارش ‍ مى دهند.
2. باران يك پديده طبيعى است و مشيت الهى بر آن تعلق گرفته كه بادها از اقيانوسها برخيزند و ابرها سنگين بار و پر آب را با خود حمل كنند چنان كه مى فرمايد:
(حتى اذا اءقلت سحابا ثقالا).
((اين بادها كه حامل ابرهاى پرآبند)).
3. آنها را به سوى سرزمين هاى خشك و مرده مى آورند و از اين طريق آبيارى آن اراضى صورت مى پذيرد چنان كه مى فرمايد:
سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء.
4. در اين موقع زمين ها بر دو نوعند، زمين قابل و آماده قهرا در پرتو ريزش ‍ باران و استعداد زمين همه نوع گياه در آنجا مى رويد چنان كه مى فرمايد:
فاءخرجنا به من كل الثمرات .
5. اگر زمين مرده به وسيله ريزش باران حيات نو پيدا مى كند و خاك تيره بار ديگر زنده مى شود انسان نيز در روز قيامت در پرتو مشيت الهى زنده شده و غبار مرگ از چهره خود مى شويد، بنابراين نبايد در امكان حيات مجدد شك و ترديد كرد. چنان كه مى فرمايد:
كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون .
6. براى پرورش انسان دو نيرو لازم است .
الف : مربى لايق .
ب : شايستگى در طرف .
تنها عامل نخست كافى در پرورش نيست ، پيامبران كه در كمال آنان سخنى نيست از تربيت ابوجهل و ابوسفيانها عاجز ماندند، قرآن به اين حقيقت در آيه دوم اشاره مى كند و مى فرمايد:
و البلد يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون .
واقعيت تمثيل
قرآن مجيد در آيه دوم تمثيلى را مطرح مى كند و آن اين كه قلب مومن مانند سرزمين پاك و پاكيزه است قلب كافر بسان سرزمين شوره زار بى حاصل است .
وجه شبه : كلمات انبياء و اولياء بسان بارانى كه در سرزمين آماده هم موثر است در قلب مومن هم اثر مى گذارد ولى همين كلمات بسان ريزش باران كه در شوره زار كه جز خس در آن نمى رويد، در قلب كافر جز گمراهى اثر به باران نمى آورد.
چه زيبا مى گويد سعدى سخن ساز:
 
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست   در باغ لاله رويد در شورزار خس
اسلام در مساله زناشويى به جامعه مردان و زنان سفارش مى كند كه در انتخاب همسر طهارت و نجابت و عفت خانواده مورد دقت قرار گيرد.
رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
انظر فى اءى شى ء تضع ولدك فان العرق دساس .(149)
((ببينيد نطفه خود را در چه محلى مستقر مى سازيد، زيرا رگ انتقال دهنده اخلاق پدران به فرزندان است )).
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در انتخاب همسر مى فرمايد:
اياكم و خضراء الدمن ، قيل يا رسول الله و ما خضراء الدمن ؟ قال : المراة الحسناء فى منبت سوء.(150)
((مردم از ((خضراء الدمن )) بپرهيزيد، عرض شد مقصود چيست ؟ فرمود: زن زيبا كه در خاندان بد و پليد متولد شود)).
امام على عليه السلام به مالك درباره انتخاب كارمندان و مديران مى فرمايد:
و توخ منهم اءهل التجربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه و القدم فى الاسلام المتقدمه فانهم اكرم اخلاقا و اءصح اءعراضا و اءقل فى المطامع اشرافا و اءبلغ فى عواقب الامور نظرا.(151)
((مردان با تجربه و عفيفى كه از خانواده هاى شريف بوده و به حريم مقدس ‍ اسلام زودتر قدم گذارده اند به كارمندى اداريت انتخاب كن زيرا آنان اخلاقى كريمتر و روشى پسنديده تر دارند و همچنين بى طمع و مال انديشند)).
مثل شانزدهم : دانشمند بد فرجام بسان حيوان درنده است
و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشيطان فكان من الغاوين .
((براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه آيات خود (و معارف و دانشهاى الهى ) را به او داديم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شيطان او را پيرو خود ساخت و از گمراهان گشت )).
ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه اءخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث اءو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون .
((اگر مى خواستيم مقام او را با اين آيات بالا مى برديم ، اما او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد، مثل او همچون سگى است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى آورد و اگر او را رها كنى باز هم اين كار را انجام مى دهد. اين ، مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند.
(اى پيامبر) اين داستانها را براى آنان بازگو كن شايد بينديشند)).
ساء مثلا القوم الذين كذبوا باياتنا و اءنفسهم كانوا يظلمون .
((چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خود ستم مى كنند)).
نكات آيات
1. ((سلخ )) در لغت عرب به معنى كنار نهادن پوشش است . از اين جهت پوست كندن گوسفند را سلخ مى گويند،(152) چنان كه به كنار نهادن چادر يا لباس زن را سلخ مى نامند.(153)
قرآن در مورد اين شخص واژه (انسلخ ) به كار بده ، تا برساند كه آيات و معارف ، به سان لباسى سراپاى او را پوشانيده بود، ولى متاسفانه پيروى از شيطان سبب شد كه پوشش بيرون آيد، و از شيطان پيروى كند.
2. (اءخلد الى الارض )، واژه اءخلد به معناى ميل و گرايش است و گرايش به زمين به معناى آن است كه شخص ياد شده ، به ماديات چسبيده و از معنويات كه جنبه آسمانى دارند، باز ماند.
3. (يلهث ): لهث در لغت عرب به معنى بيرون آوردن زبان سگ است .
تا اين جا با لغات آيات آشنا شديم ، اكنون بايد ديد اين فردى كه آيات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مى كند؟ قرآن درباره او، اين جمله ها را به كار برده است :
1. سرگذشت او يك سرگذشت بزرگ و عظيم بوده است به گونه اى كه درباره او كلمه ((نباء)) را به كار بده و مى گويد: و اتل عليهم نباء الذى آتيناه آياتنا، و نباء به خبر بزرگ و با اهميت گفته مى شود، نه هر خبر، حتى در آيه مباركه (ان جاءكم فاسق بنبا)،(154 ) مقصود از ((نباء))، خبر عظيم و با اهميت است ، نه هر خبر هر چند جزئى و پيش پا افتاده باشد.
2. اين فرد، از نظر علم و دانش به پايه اى رسيده بود كه بر حجج و بينات الهى احاطه داشت ، تو گويى آيات الهى به سان لباسى بود كه بر اندام او پوشانيده شده و سراپاى بدن او را فرا گرفته بود.
3. (فانسلخ منها)، اين آيات كه به سان جلد يا پوشاك بر بدن او كه بر اثر پيروى از شيطان از اين كمالات برهنه گشت ، تو گويى علم و دانش و تقوا لباسى است بر اندام انسان ، و لذا قرآن درباره تقوا مى گويد: (و لباس التقوى ذلك خير.)(155)
4. (فاءتبعه الشيطان ): اين جمله حاكى از آن است كه شيطان از گمراه كردن او به حد ياءس و نوميدى رسيده بود. ولى آنگاه كه از هوا و هوس پيروى كرد، شيطان به او رسيد و او را پيرو خود ساخت .
تا اينجا از تفسير آيه نخست فارغ شديم . اين آيه مى رساند كه اين فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پيشين را دارا بوده است . مفسران مى گويند: مقصود بلعم بن باعورا است كه از علماى بنى اسرائيل به شمار مى رفت . برخى مى گويند: او يكى از علماى كنعانى است كه به او علم كتاب داده شده بود. برخى مى گويند: مقصود امية بن اءبى الصلت ثقفى است كه كتابهاى پيشينيان را خوانده بود و مى دانست كه خدا پيامبرى را مى فرستد و اميد آن داشت كه او همان رسول نويد داده باشد. آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى برانگيخته شد، او به رسالت پيامبر كفر ورزيد.
در هر حال ، آيات قرآنى با مرور زمان كهنه و فرسوده نمى شود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد هرگز مقيد به آن مفرد نيست .
امام باقر عليه السلام بسيار سخن نيكويى در اين مورد دارد، و مى فرمايد:
الاصل فى بلعم ، ثم ضربه الله مثلا لكل موثر هواه على هدى الله من اءهل القبلة .(156)
((اصل اين آيه درباره بلعم است سپس خدا آن را به عنوان يك مثل درباره همه كسانى كه هواپرستى را بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت ، مقدم بشمارد، بيان كرده است )).
هماهنگى گفتار و رفتار
درست است هر كس كه دانشى را بياموزد، او را دانشمند مى نامند، ولى از نظر امام صادق عليه السلام دانشمند كسى است كه رفتارش ، گفتار او را تصديق كند، در غير اين صورت يك چنين دانش ، وبالى بر گردن است چنان كه مى فرمايد:
العالم من صدق فعله قوله ، و من لم يصدق فعله قوله فليس ‍ بعالم .
((دانشمند كسى است كه رفتار او گفتار او را تاييد كند، آن كس كردارش ، گفتار او را تاييد نكند او عالم نيست )).
قرآن مجيد با شديدترين لحن ، چنين گروهى را توبيخ مى كند و مى فرمايد:
يا اءيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تعلمون .
((اى افراد با ايمان چرا چيزى را كه انجام نمى دهيد به مردم مى گوييد)).
كبر مقتا عند الله اءن تقولوا ما لا تفعلون .(157)
((در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است كه كارى را كه خود انجام نمى دهيد، به ديگران بگوييد)).