مثل هاى آموزنده قرآن
(در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى)

آية الله جعفر سبحانى

- ۸ -


تا اين جا ما به توضيح جمله هاى آيه پرداختيم و مفهوم آيه را روشن كرديم . ولى به بيان نكاتى كه در آيه نهفته است ، مى پردازيم :
آيه در اين تمثيل به نكات دهگانه اى اشاره مى كند، و اين خود مى رساند كه قرآن و بالاخص اين آيه محصول فكر انسانى نيست كه در محيطى دور از علم و دانش پرورش يافته ، بلكه سخنى است كه از عالم بالا بر او القا گرديده است . اى نكات عبارتند از:
1. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او در مى آيد در اين صورت تشبيه حق (ايمان ) به آب ، تجلى خاصى پيدا مى كند،
زيرا همان طور كه آب ، مايه حيات بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مى گويد:
و جعلنا من الماء كل شى ء حى .(167)
((هر موجود زنده اى را از آب آفريديم )).
همچنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات اجتماعى مى باشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعى كه در حقيقت مايه زندگى اجتماعى است زنده مى گردد، و عواطف انسانى و احساسات پاك بشرى ، تجلى خاصى پيدا مى كنند، در صورتى كه ملت فاقد ايمان ، هيچ انگيزه اى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و پيوسته در لب پرتگاه فاصله طبقاتى قرار گرفته ، و با جنگهاى كوچك و بزرگ دست به گريبان است .
روزى ((فرويد)) روانكاو معروف تصور مى كرد كه روزگار دين سپرى گرديده و نظامات مدنى و تربيتهاى اجتماعى ، جايگزين دين شده است ، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول جهانى ، كه آمار تلفات آن از ده ميليون نفر تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس بگيرد، و جنگ دوم جهانى روشن ساخت كه اروپاى ماشينى فاقد حيات انسان اجتماعى است ، و به صورت درنده نقابدار زندگى مى كند.
اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است ، آن نيز براى اين است كه برخى از آنها مايه حيات انسان است و قرآن درباره يكى از آنها چنين مى فرمايد:
و اءنزل الحديد فيه باءس شديد و منافع للناس .(168)
((خداوند باطل را نابود مى سازد، و حق را با سخنان خود پايدار مى دارد)).
3. باطل بى خاصيت و بى فايده است ولى حق منبع انواع بركات مى باشد، از كفهاى روى آب ، گلى رشد نمى كند، و درختى سبز نمى شود، و تشنه اى سيراب نمى گردد، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان مى باشد.
4. همان طور كه باران از آسمان مى بارد هر نقطه اى به اندازه لياقت و شايستگى خود از آن بهره مخند مى گردد و به اصطلاح ((در باغ لاله رويد در شوره زار خس )) از آنجا كه ظرفيت دره ها و نهرها و مسيلها يكسان نيست و هر يك به اندازه گنجايش خود آب برمى دارد، همچنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يكسان نيستند، هر كدام به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مى گيرند قلوب و ارواح از نظر گنجايش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو، و گاهى به اندازه يك دريا، و هر كدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهره مند مى گردد.
قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ (بقدرها) را آورده است .
اختلاف در مسئله آفرينش به اندازه اى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده و مى فرمايد:
(و قد خلقكم اءطوارا).(169)
((شماها را مختلف و جوراجور آفريده است )).
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله استعداد و شايستگى افراد را به معادن زير زمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است آنجا كه فرموده است :
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة .(170)
امير مومنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
ان هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها.(171)
((قلوب و ارواح مردم ظرف هايى هستند بهترين آنها، وسيع ترين آنها است )).
خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمت هاى معنوى و مادى بهره مى گيرد.
5. رمز بقا و پيروزى در صحنه هاى مبارزه اين است كه شى ء مفيد و سودمند باشد و خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است :
و اما ما ينعف الناس فيمكث فى الارض .
((آنچه كه به حال مردم مفيد است در زمين باقى مى ماند)).
6. باطل به شكل هاى گوناگون و چهره هاى مختلفى در صحنه هاى متعددى خودنمايى مى كند همان طور كه كف هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده ، آشكار مى گردد، چنانكه مى فرمايد:
و مما يويدون عليه فى النار.
((كف نه تنها بر روى آبها بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مى گردد!)).
7. فروغ ناپايدار باطل ، از فروغ پيوستگى حق است ، و باطل در خودنمايى موقت خود مديون حق مى باشد و تا از حيث حق بهره نگيرد، نمى تواند خود را به جايى قالب بزند، كفهاى باطل از موقعيت آب استفاده مى كنند و خود را نشان مى دهند و اگر آبى در كار نبود كف را ياراى خودنمايى نبود، قرآن براى افهام اين نكته (فاحتمل السيل زبدا) را آورده است .
8. باطل همواره از بازار آشفته و محيطهاى هرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مى دهد و در محيطهاى آرام و بى صدا، نمى تواند خودنمايى كند همچنان كه كف موقعى ظاهر مى شود كه سيلاب از سراشيبى تند كوهها با هيجان و شور، به پايين بريزد اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار ريد، و شور و هيجان سپرى گرديد، به طور تدريج به خاموشى مى گرايد.
9. حركت باطل بر حركت حق استوار است ، تا باطل بر دوش حق ، سوار نشود، باطل نمى تواند حتى به صورت موقت حركت كند همچنان كه حركت كف ، بر اثر حركت آب انجام مى گيرد.
10. باطل محض چون تاريكى و تيرگى خالص است نمى تواند خود را نشان دهد بلكه بايد خود را با باطل به نوعى بياميزد تا بتواند خود را نشان دهد همچنان كه كف در همان خودنمايى موقت خود نيازمند ذرات آبى است كه در درون آن نهفته است و به خاطر همين ذرات است كه مى تواند خود را نشان دهد و كف بدون ذرات از هر نوع خود نمايى ناتوان است .
امير مومنان عليه السلام در يكى از سخنان پرمغز خود به اين حقيقت اشاره كرده و مى فرمايد:
فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين ، ولو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عن السن المعاندين ولكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اءوليائه ، و بنجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى .(172)
((اگر باطل با حق آميخته نمى شد، حق براى راه پويان پوشيده نمى شد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمى گشت ، زبان معاندان بريده مى شد ولى بخشى از باطل و بخشى از حق گرفته و آميخته به هم گرديده ، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط يافت و كسانى كه قضاء الهى بر هدايت آنان رفته است ، نجات مى يابند)).
مثل بيست و دوم : همچون خاكسترى در تندباد
مثل الذين كفروا بربهم اءعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شى ء ذلك هو الضلال البعيد. (ابراهيم /18)
((اعمال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند همچون خاكسترى است كه در برابر تند باد در يك روز طولانى . آنان از آنچه انجام داده اند، بهره اى نمى برند، اين گمراهى دور و دراز است .
تفسير لغات آيه
((رماد)) در لغت عرب به معنى خاكستر است كه از ذرات ريزى به وجود مى آيد و اجزاى آن كاملا از هم جداست و در مقابل نسيم مختصرى توان مقاومت ندارد، تا چه رسد در برابر تند باد كه ذرات آن را در فضا پخش ‍ مى كند.
((عاصف )) باد تندى را مى گويند كه به شدت مى وزد. و چه بسا شاخه هاى درختان را شكسته و چه بسا درختان كهنسال را نيز سرنگون مى كند، كيفيت تاثير آن در گرو شدت وزش باد است . بادى كه در هر ساعت 200 كيلومتر را درهم مى نوردد، مسلما شيروانى ساختمانها را نيز كنده و آفريده اى را به جاى نمى گذارد.
عاصف اگر چه به معنى تند باد است ، و بايد صفت ((ريح )) (باد) باشد، اما قرآن آن را وصف روز (يوم ) قرار داده و اين نيز نشانه بلاغت قرآن است . تو گويى باد به قدرى تند و فراگير است كه روز، تبديل به تند باد شده است . چنان كه در لغت عرب به روز بارانى ، ((يوم ماطر)) مى گويند به جاى اين كه بگويند ((سحاب ماطر))، تو گويى باران به قدرى زياد است كه روز سرتا پا باران شده است .
با توجه به اين نكات ، اكنون به تفسير اين آيه مى پردازيم :
كارهاى نيك كافران بر سه نوع است :
1. كارهاى نيكى كه براى خدا انجام مى دهند.
2. كارهاى نيكى كه براى تقرب به بتها و خدايان دروغين ، انجام مى دهند، و انگيزه الهى ندارند.
3. كارهاى نيكى كه براى كسب شهرت و مقام انجام مى دهند و در حقيقت هدف از كار، اين است كه با كسب رضاى مردم ، به مناصب عالى ، نائل گردند.
قرآن مجيد، درباره نوع كار آنان مثلى دارد كه به توضيح آن مى پردازيم :
فرض كنيد كشاورزى مقدارى خاكستر براى تقويت باغ در يك فضاى باز فراهم آورده كه به تدريج آن را در سطح باغ پخش مى كند، ناگهان تندبادى مى وزد و تمام ذرات آن را در فضا پخش مى كند و به هيچ قيمت نمى توان از پخش آن جلوگيرى كرد. مسلما چنين كشاورزى از اين كار نتيجه نبرده و دست روى دست خواهد گذاشت . قرآن درباره اعمال كافران ، خواه اعمالى كه براى تقرب به معبودان دروغين انجام مى دهند يا كارهاى خيرى كه براى كسب شهرت و پيشرفت در امور زندگى سر و صورت مى دهند، مى فرمايد: اعمال اين گروه در پيشگاه خدا كوچكترين سودى ندارد، مثل اين گروه بسان آن خاكسترى است كه در فضاى باز در مسير تندباد قرار گيرد، همان طور كه كشاورز از عمل پيشين خود سودى نمى برد، اين گروه نيز سودى نمى برند، زيرا آنان كارهاى خود را براى بتها و يا شهرت انجام داده اند و بايد پاداش خود را از آنها بگيرند، نه از خدا كه هرگز براى او حركتى انجام نداده اند.
در مكتب تربيتى اسلام ، پذيرش عمل دو شرط دارد:
1. زيبايى عمل و كار.
2. زيبايى انگيزه .
كارهاى اين گروه هرچند شرط نخست را داراست . چه بسا بيمارستانى ساخته و به افراد عقب مانده كمك مى كنند، اما انگيزه آنان ، پست و آلوده است ، يا مى خواهند مقامى را كسب كنند يا به خدايان دروغين تقرب جويند.
اصولا در مكتب اسلام ، مرد نيكوكار، انسانى است كه عمل او نيك و انگيزه او نيز نيك تر باشد، يعنى كار را براى خدا انجام دهد، و در آن كار، هيچ نوع نيت مادى و كسب مقام يا تقرب به فرد ديگر نباشد.
در اينجا مكتب اسلام ، با ديگر مكتبهاى تربيتى فاصله زيادى مى گيرد.
در مكتبهاى غربى كه غالبا روح مادى دارد، مقياس در ستايش افراد، نيك بودن عمل است ، نه نيك بودن نيت ، در حالى كه در مكتب اسلام ، علاوه بر نيك بودن عمل ، نيكى انگيزه نيز كاملا مورد نظر مى باشد.
در زمان رسول گرامى صلى الله عليه و آله ، مشركان مكه ، مسجد الحرام را تعمير و بازسازى مى كردند، ولى قرآن ، عمل آنان را بى ارزش شمرده و حق بازسازى و تعمير مساجد را از آنان سلب مى كند و مى گويد:
ما كان للمشركين اءن يعمروا مساجد الله شاهدين على اءنفسهم بالكفر اءولئك حبطت اءعمالهم و فى النار هم خالدون .(173)
((مشركانى كه بر كفر خود گواهى مى دهند، شايستگى تعمير مساجد خدا را ندارند، عمل آنان پوچ و تباه شده و در آتش جاودانه هستند)).
در اين آيه حق تعمير مسجد الحرام كه از كارهاى بسيار زيباى انسان است ، از آنان سلب شده و تصريح مى كند كه كفر آنان مايه حبط عمل و بى ارزش ‍ بودن كار زيباى آنان خواهد بود، زيرا اين كار به ظاهر زيباست ولى در درون نازيباست ، اگر خانه خدا را تعمير مى كنند، بايد خدا را بپرستند، نه مصنوع او را.
و لذا در آيه ديگر تعمير مساجد خدا را حق كسانى دانسته كه ايمان به خدا را با عمل صالح ضميمه كنند، و روح خداترسى و انگيزه الهى بر آنها حكومت كند، چنانكه مى فرمايد:
انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر و اءقام الصلاة و آتى الزكاة و لم يخش الا الله فعسى اءولئك اءن يكونوا من المهتدين .(174 )
((بازسازى مساجد خدا از آن كسى است كه داراى ايمان به خدا و روز ديگر باشد و نماز را به پا دارد، و زكات بدهد و از كسى جز خدا نترسد. شايد آنان از هدايت يافتگان باشند)).
اگر در پايان آيه ، هدايت يافتن اين گروه را به صورت جزمى و قطعى نمى گويد به خاطر آن است كه هدايت قطعى با پايان يافتن عمر، روشن مى شود، چه بسا همين گروه تحت تاثير وسوسه هاى شيطانى قرار گرفته و از صراط مستقيم بيرون بروند، قطعا اعمال آنان نيز بسان خاكستر بيهوده خواهد بود.
آرى اعمال نيك كافرانى مانند مسحيان و غيره كه خدا را پذيرفته ولى شريعت را نپذيرفته اند، ممكن است مايه تخفيف عذاب گردد و در برخى از روايات استفاده مى شود كه كارهاى نيك اين نوع از كافران ، بيهوده نيست ، چنانكه خداوند مى فرمايد:
ان الله لا يضيع اءجر المحسنين .
((خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند)).
مثل بيست و سوم : عقيده پاك همچون شجره طيبه است
اءلم تركيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجرة طيبه اءصلها ثابت و فرعها فى السماء.
((آيا نديدى چگونه خداوند مثلى را زده است : گفتار پاك بسان درخت پاكى است كه ريشه آن در زمين ثابت ، و شاخه هاى آن ، در آسمان است )).
توتى اءكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون . (ابراهيم /24 - 27)
((ميوه هاى خود را در هر زمان ، به اذن پروردگارش مى دهد، خدا اين مثلها را براى مردم مى زند، شايد به ياد آورند)).
تفسير آيات
در اين فصل ، و فصل آينده ، خدا از دو مثل متقابل ياد مى كند:
الف : تشبيه كلمه پاك به درخت پاك كه ريشه در دل زمين و شاخه در آسمان دارد و پيوسته ميوه هاى شيرين خود را مى دهد.
ب : تشبيه سخن پليد به درخت ناپاك كه از زمين بركنده شده و براى او هيچ نوع ثبات و استقرارى نيست .
پيش از اين كه به تبيين مثل بيست و سوم بپردازيم ، لازم است در توضيح اين آيه مطالبى را يادآور شويم :
در اين آيات ، كلمه ((طيبه )) (گفتار پاك ) به درخت پاك تشبيه شده است .
چيزى كه هست ويژگيهاى مشبه به (درخت پاك ) به صورت دلپذيرى بيان گشته است . اينك ويژگيهاى شجره طيبه :
1. درخت پاك ، درختى است كه از نظر منظر، زيبا و از نظر ميوه ، خوشمزه و سودمند و از نظر شكوفه و گل ، زيبا و از نظر سايه ، گسترده مى باشد كه اگر نسيمى بر آن بوزد، هواى بس لطيفى از آن برمى خيزد. به اين ويژگى ها با كلمه (طيبة ) اشاره شده است .
2. ريشه آن ثابت و استوار است كه توفانها و تندبادها آن را از جاى برنمى كنند. و به اين ويژگى با جمله (اءصلها ثابت ) اشاره گشته است .
3. شاخه هاى اين درخت ، سينه هوا را شكافته و به سوى آسمان پر مى كشد، چنان كه مى فرمايد: (و فرعها فى السماء)، مسلما بالا رفتن شاخه ها سبب لطافت ميوه ها و پاكيزگى آنها است كه از هواى سالم و نور كافى بهره مند مى شود.
4. اين درخت ، بى بر نيست ، بلكه داراى ميوه اى است كه مردم از آن بهره مند مى شوند. در حقيقت ، كار درخت ، كار توليدى است و كار انسان ، مثرف ميوه آنهاست . و به اين ويژگى با جمله (توتى اءكلها) اشاره مى كند.
5. ميوه دادن آن منحصر به فصل خاصى نيست ، بلكه در هر زمان ميوه مى دهد و ديگران را بهره مند مى سازد، چنان كه مى فرمايد: (كل حين ).
6. كار اين درخت خودسرانه نيست بلكه روى نظام الهى است و به اذن خداوند جهان ، انجام وظيفه مى كند.
اين ها ويژگيهاى شش گانه ((شجره طيبه )) است ، حال آيا چنين درختى در زندگى ما وجود دارد يا نه ؟ نيازمند جستجو است . ولى در برخى از محيطهاى گرمسيرى ، درختانى هست كه در هر دو فصل ميوه مى دهند. از يك طرف ، ميوه آن را مى چينند و از طرف ديگر گل مى كند. ممكن است در پهنه زمين در ميان جنگلها و اطراف جهان ، چنين درختى وجود داشته باشد و اگر هم وجود نداشته باشد، ضررى به تشبيه نمى زند، زيرا شرط تمثيل اين نيست كه ((مشبه به )) وجود خارجى داشته باشد، چه بسا انسان در عالم تمثيل امورى را با چيزى تشبيه مى كند كه فقط در انديشه او وجود دارد.
تا اينجا از بيان مشبه به فارغ شديم .
قرآن يادآور مى شود كه ((كلمه طيبه )) نيز بسان درخت پاك داراى اين ويژگيهاست . يعنى اين كلمه از پاكى برخوردار بوده ، ريشه هاى آن ثابت و استوار و شاخه هاى متنوع آن داراى آثار حياتى است .
اكنون بايد ديد مقصود از اين كلمه پاك چيست ؟ مفسران در اين باره ، اقوال گوناگونى نقل كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1. مقصود از كلمه طيبه ، كلمه توحيد است يعنى شهادت اءن لا اله الا الله .
2. هر كلامى است كه متضمن امر و نهى الهى است . علت اين كه آن را طيبه خوانده اند، به خاطر اين است كه عاملان به اوامر الهى در سايه اطاعت ، به خيرات و بركات فراوانى مى رسند.
آنچه مى توان گفت ، اين است كه اين تمثيل عطف بر تمثيل بيست و يكم است كه در سوره ((رعد)) وارد شده است ، چيزى كه هست در تمثيل نخست ، حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به كف روى آب ، يا روى فلزات مذاب . ولى در اين آيه حق كه ((كلمه طيبه )) است به شجره طيبه تشبيه شده با آن ويژگيها، بنابراين ، كلمه طيبه ، عقايد حقه الهى است كه از واقعيت صحيح برخوردار باشد، چنين كلمه اى مانند همين شجره طيبه است . بازده آن شيرين و اثر آن گسترده و از دوام و پيوستگى برخوردار است ، و اگر در نظريه نخست به كلمه ((لا اله الا الله )) كه حاكى از يك عقيده صحيح است ، بسنده شده ، در حقيقت به يكى از موارد حق اشاره شده است . بنابراين عقايد صحيح و اخلاق نيك ، داراى ويژگى خاصى است . مثلا انسان در سايه توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و اين كه پس ‍ از مرگ روز جزا سزايى هست ، خود را با ملكات فاضله آراسته و ميوه هاى دين خود را در اين جهان و در جهان ديگر مى چيند.
مثل بيست و چهارم : انديشه ناپاك بسان درخت ناپاك است
و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار.
((مثل گفتار پليد بسان درختى ناپاكى است كه از زمين بركنده شده و براى آن ثباتى نيست )).
يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الاخرة و يضل الله الضالمين و يفعل الله ما يشاء. (ابراهيم /24 - 27)
((خداوند در اين جهان و جهان ديگر افراد با ايمان را به خاطر گفتار ثابتشان ثابت قدم نگاه مى دارد، و ستمگران را گمراه مى سازد (توفيق خود را از آنها سلب مى نمايد) خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.
با مثل بيست و سوم به خوبى آشنا شديم ، قرآن پس از اين مثل بيست و چهارمى را مطرح مى كند و آن تشبيه كلمه خبيثه به شجره خبيثه است و در اين جا، به خلاف مثل پيشين ، به فشرده گويى بسنده مى كند. شجره خبيثه را با يك ويژگى معرفى مى كند، و آن درختى است كه از ريشه كنده شده و در سايه باد و توفان ، قرار و ثباتى ندارد، از اين گوشه به آن گوشه پرتاب شده و سرانجام ، طعمه آتش گرديده و نابود مى شود.
اين يكى از نشانه هاى بلاغت قرآن است كه در مورد محبوب و مطلوب خود، به گستردگى سخن مى گويد ولى در مورد خلاف خود به ايجاز برگزار مى كند.
نتيجه اين كه در عالم هستى ، حق و باطل رو در روى هم قرار گرفته است . حق كه از واقعيت برخوردار است ، ثابت و پابرجا بوده و به خاطر ثبات خود آثار جاودانه دارد، در حالى كه باطل كه فاقد واقعيت است ، جولانى بيش ‍ نداشته و سرانجام نابود و معدوم مى گردد.
قرآن در آيه سوم ، يادآور مى شود كه خدا افراد با ايمان را در سايه همان قول ثابت (كلمه پاك ) در زندگى دنيوى و اخروى است ، يعنى انسان ، نتيجه ايمان را در دنيا و آخرت مى بيند و ميوه آن را مى چيند، بنابراين ، مانعى ندارد كه ايمان مايه ثبات انسان در زندگى دنيوى و اخروى باشد، ولى گروه ظالم كه از ايمان بهره اى ندارد، گمراه مى شود، و پاداش خود را مى بيند و هيچكس در مقابل خدا حق اعتراض ندارد، چنانكه مى فرمايد:
و يضل الله الضالمين و يضل الله ما يشاء.
برترى مكتب انبيا بر مكاتب ديگر
بشر در طول تاريخ در تفسير جهان و انسان ، با دهها مكتب و انديشه روبرو بوده ، و هر مكتبى خواسته است جهان را به نوعى تفسير و براى انسان برنامه ريزى كند، ولى چون اين مكتبها از انديشه انسان قابل خطا و اشتباه سرچشمه مى گيرد، پايدار نبوده و پيوسته فرضيه اى جانشين فرضيه ديگر گرديده است ، در حالى كه مكتب انبيا و كليه شرايع آسمانى ، با صرف نظر از اختلافات جزئى ، بر وحى متكى بوده ، اصول عقيدتى و احكام فطرى آنها پيوسته ثابت مى باشند. و جامعه در سايه اين مكتب با ثبات و آرامش روبرو است . يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و نتيجه آن را در آخرت نيز مى بيند، چنان كه مى فرمايد: (و فى الاخرة )، سخن پيرامون اين آيه ، فزونتر از آن است كه ما در اينجا مطرح كرديم ، ولى چون هدف ما تبيين مثل قرآنى است به همين اندازه بسنده نموديم .
مثل بيست و پنجم : بسان ملت هاى پيشين
و اءنذر الناس يوم ياءتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اءخرنا الى اءجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل اءو لم تكونوا اءقسمتم من قبل ما لكم من زوال . (ابراهيم /44)
((مردم را از روزى كه عذاب الهى فرو مى آيد، بترسان در آن روز ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم - به آنان پاسخ داده مى شود - مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه براى شما زوال و فنايى نيست )).
و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا اءنفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال . (ابراهيم /45)
((شما بوديد كه در كاخهاى كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند ولى نابود گشته بودند سكنى گزيديد و براى شما آشكار گشت كه با آنها چگونه رفتار كرديم و براى شما از سرگذشت پيشينيان مثلها زديم )).
تفسير آيات
تاريخ بشر گواهى مى دهد كه در روى زمين ، ملتهايى مى زيسته اند كه از نظر شرايط و امكانات زندگى در حد بسيار بالايى بودند. آنان به جاى اين كه در برابر اين نعمت ها سپاسگزار باشند و هر نعمتى را در جاى خود مصرف كنند، از اين نعمتها سوء استفاده كرده و سرانجام عمرى را به فساد و تبهكارى سپرى مى كردند.
طبعا هر عملى عكس العملى دارد و جهان ، نسبت به ملتهاى تبهكار و ستمگر بى تفاوت نيست ، و پيش از آن كه در رستاخيز به كيفر اعمال خود برسند، در اين جهان كيفر مى بينند. قرآن مجيد در برخى از آياتت نوع كيفرها را بيان مى كند و مى فرمايد:
فكلا اءخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اءعرقنا.(175)
اين آيه از چهار نوع كيفر در اين جهان ، درباره ملتهاى عصيانگر گزارش ‍ مى دهد و مى فرمايد:
1. گروهى را سنگباران كرديم فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا.
2. گروهى را با صيحه آسمانى نابود كرديم (و منهم من اءخذته الصيحة ).
3. گروهى را زمين به كام خود فرو برد (و منهم من خسفنا به الارض ).
4. گروهى را در دريا غرق كرديم (و منهم من اءغرقنا).
آياتى كه بيانگر كيفر بينى اقوام پيشين است ، فزونتر از آن است كه در اينجا منعكس شود. انديشه عبرت گيرى از حوادث ايجاب مى كرد كه ملتهاى بعدى با چشم و گوش باز، به تاريخ اقوام پيشين بنگرند و از آنها درس عبرت بگيرند و از تبهكارى و فساد، اجتناب ورزند، اما متاسفانه بسيارى از ملتها كه غرق در فساد بودند، از تاريخ درست عبرت نگرفته و به تبهكارى خود ادامه مى دادند. آنگاه كه عذاب الهى آنها را در اين جهان فرا گرفت دچار ندامت و پشيمانى مقطعى شدند و به راز و نياز پرداخته و از خدا مى خواستند آنان را مهلت ديگرى بدهد تا دعوت انبيا را بپذيرند و گرد گناه نگردند.
اين حقيقت در اين آيه آمده است :
و اءنذر الناس يوم ياءتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اءخرنا الى اءجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل .
((مردم را از روزى كه عذاب الهى فرود مى آيد بترسان . در آن روز ستگران مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم )).
در چنى هنگامى دو پاسخ به آنها داده مى شد:
1. مگر شما همانها نبوديد كه براى قدرت و مكنت خود، زوالى نمى انديشيديد و سوگند ياد مى كرديد كه بر اريكه قدرت و استمرار فساد، باقى خواهيد بود؟ چنانكه مى فرمايد:
اءو لم تكونوا اءقسمتم من قبل ما لكم من زوال .
2. آيا شما نبوديد كه در خانه هاى ستمگران پيشين كه به عذاب الى هلاك شده بودند سكنى مى گزيديد چرا از اين منازل و منازل خالى از صاحبان خويش ، درست عبرت نگرفتيد؟ چنان كه مى فرمايد:
و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا اءنفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم .
با توجه به اين دو پاسخ محكم و استوار، خدا حال ملتهاى پسين را كه عذاب الهى را ديدند، و مهلت خواستند ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام عذاب الهى را ديدند، و مهلت خواستند ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام نابود شدند به احوال ملتهاى پيشين تشبيه مى كند كه آنان نيز در عين قدرت و مكنت ، غرق در فساد بودند و به هنگام نزول عذاب خواهان مهلت بودند، ولى پاسخ مثبت به آنان داده نشد.
در اينجا سوالى مطرح است : چرا به مهلت خواهى آنان پاسخ مثبت داده نشد و بر خداى رحيم شايسته بود به آنان مهلت دهد تا راه اصلاح را در پيش گيرند.
پاسخ اين سوال روشن است . اين نوع اظهار ندامت و پشيمانى و درخواست مهلت تا در رديف صالحان قرار گيرد، يك امر مقطعى است . يعنى شرايط زندگى حكم مى كند كه پشيمانى رخ دهد تا از اين طريق نجات يابند ولى اگر شرايط، دگرگون گردد و عذاب الهى به رحمت تبديل شود، افراد فرو مايه به همان زندگى پيشين باز مى گردند و پيامهاى الهى را فراموش مى كنند.
حتى اين گروه در آخرت نيز درخواست چنين مهلتى و به تعبير بهتر بازگشت به دنيا مى كنند، ولى قرآن ، يادآور مى شود كه اگر اين گروه گنهكار به زندگى دنيوى باز گردند، باز از كارهاى زشت خود دست برنمى دارند، چنان كه مى فرمايد:
ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون .(176)
((اگر روزى به زندگى دنيوى باز گردند باز به آنچه كه از آن نهى شده اند، بازگشت مى كنند و آنها دروغ مى گويند)).
با اين بيان حال مشبه (گروه تبهكار متاخر) و حال مشبه به (گروه تبهكار پيشين ) و وجه شبه نيز روشن گرديد و نيازى به تكرار نيست .
مثل بيست و ششم : بسان موجود ناتوان كه نياز به غذا و فرزند دارد
و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون . (نحل /56)
((آنان براى بتهايى كه هيچ گونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى داده ايم سهمى قرار مى دهند. به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت ، بازپرسى مى شوند)).
و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون . (نحل /57)
((آنان براى خدا دخترانى قائل مى شوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مى شوند)).
و اذا بشر اءحدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم . (نحل /58)
((هرگاه به يكى از آنان مژده دهند كه دخترى نصيب او شده است صورتش ‍ از ناراحتى سياه مى شود و خشم خود را فرو مى برد)).
يتوارى من القوم من سوء ما بشر به اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون . (نحل /59)
((او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است ، پنهان مى شود، و نمى داند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد دختر را زنده نگه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مى كنند)).
للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم . (نحل /60)
((براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفت بد و خدا صفت برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است )).
صفات مشركان
مشركان عهد رسالت ، كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مى انگاشتند، و تصور مى كردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است ، آنها را با صفاتى توصيف مى كردند كه با توجه به ديگر آيات روشن مى شود.
1. از آنچه كه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مى دادند، چنان كه در آيات نيز به اين اشاره مى كند.
و جعلوا لله مما ذرء من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون .(177)
((آنان از زراعت و دامى كه خدا آفريده بود بخشى را به خدا اختصاص ‍ مى دادند و به اعتقاد خود مى گفتند اين براى خدا و اين هم براى شريكان ما (كه همان بتها باشند)، آنچه كه براى بتها قرار مى دادند به خدا نمى رسيد ولى از آنچه كه براى خدا قرار مى دادند، به بتها داده مى شود، چه بد داورى مى كردند)).
و در آيه مورد بحث مى فرمايد: و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم آنگاه يادآور مى شود، در روز قيامت از اين تقسيم بى پايه و بى اساس كه نوعى افترا است بازخواست مى شوند.
2. يكى ديگر از ويژگيهاى آنان اين بود كه براى خداى پيراسته از جسم و جسمانيات ، دخترانى قائل بودند و معتقد بودند كه آنها فرزندان خدا هستند، و به اين نكته با اين جمله اشاره مى كند: (و يجعلون لله البنات )، آنگاه قرآن به نقد اين نظر با لفظ (سبحان ) مى پردازد، يعنى خدا منزه از چنين فرزنددارى است ، خواه دختر باشد، خواه پسر، و همگى در سوره توحيد در نمازها مى خوانيم : (لم يلد ولم يولد).
در آيات ديگر اين دختران در انديشه مشركان ، همگان فرشتگان هستند، چنانكه مى فرمايد:
و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا...(178)
((فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى پنداشتند)).
سپس يادآور مى شود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زنده به گور مى كردند و از داشتن دختر رنج مى بردند و آن را ننگ مى دانستند، و به اين مطلب با جمله (و لهم ما يشتهون ) اشاره مى كند.
در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش ‍ فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مى كند و مى فرمايد:
اءفاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا...(179)
((آيا شما را با دادن پسر، امتياز داده ، و خود از ملائكه فرزند دختر را برگزيده است ؟)).
3. سومين ويژگى آنان اين بود كه اصولا وجود دختر را مايه ننگ و عار مى دانستند و هرگاه همسر آنان پسر مى زاييد، با همسر و اطرافيانش با چهره باز، روبرو مى شدند و هرگاه به آنان مژده دختر داده مى شد، رنگشان سياه شده و در جهانى از خشم فرو مى رفتند، چنانكه مى فرمايد:
يتوارى من القوم من سوء ما بشر به .
((به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود، از قبيله خود پنهان مى گشت )).
پس از اين ، قرآن به مشكلى ديگر مشركان اشاره مى كند، و آن اين كه پدر از نگهدارى دختر رنج مى برد و خود را ميان دو محذور مى پنداشت .
الف : اين ننگ را بپذيرد، چنانكه مى فرمايد: (اءيمسكه على هون ).
ب : اين دختر را زنده به گور كند (ام يدسه فى التراب ).
قرآن هر دو انديشه را محكوم مى كند، زيرا وجود دختر يك نعمت الهى است كه به خانواده داده شده و اگر زايمان منحصر به پسر گردد، نسل بشر منقرض مى شود. گذشته از اين ، دختر نيز مانند پسر، انسان كاملى است . او هم فكر و انديشه ، مهر و عاطفه و ديگر سجاياى انسانى دارد و مى تواند براى شوهر، مايه آرامش خاطر باشد. قرآن در محكوميت هر دو نظر مى فرمايد: (الا ساء ما يحكمون ).
مساله زنده به گور كردن دختران ، سابقه ديرينه اى دارد كه فعلا مجال بازگويى آن نيست ، همچنين حقوقى كه اسلام براى زن قائل شده و او را ركن اجتماع دانسته خود موضوع مستقلى است كه در كتابهاى حقوق زن ، از آن گفت و گو شده است . اكنون بايد ببينيم ، تشبيه در كجاى اين بحثهاى پيشين است ؟
مثل در اين آيات ، در اين نقطه متمركز است كه مشركان ، خدا را مانند يك انسان عاجز و ناتوان انديشيده كه به حكم آيه نخست ، براى او نصيبى قائل مى شدند، تو گويى خدا نياز به دام و دانه آنها دارد و از طرفى ديگر او را به بسان موجودى مادى مى انديشيدند كه داراى فرزند است . اين موقعيت خدا بود در انديشه مشركان .
در حالى كه جايگاه خدا در انديشه افراد موحد اين است كه او موجود بى همتايى است كه همه صفات برجسته را داراست . او داراى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت است ، و به كسى نيازى ندارد.
قرآن به اين دو انديشه در آخر اين آيه چنين اشاره مى كند:
للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم .
((براى آنان كه به آخرت ايمان ندارند، خدا را با صفات مادى و پست توصيف مى كنند، در حالى كه خدا داراى صفات برتر و والاتر است ، زيرا او حكيم و قدرتمند است )).
پس واقعيت تشبيه در اين آيه روشن شد كه فرد كافر، خدا را به موجود مادى نيازمند تشبيه مى كند، در حالى كه فرد مومن او را موجودى برتر و والاتر و داراى همه صفات كمال مى شناسد.
مثل بيست و هفتم : موقعيت معبودهاى دروغين و معبود واقعى
و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السموات و الارض شيئا و لا يستطيعون .
((آنها غير از خدا، موجودى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيستند و براى روزى رسانى توانايى ندارند)).
فلا تضربوا لله الامثال ان الله يعلم و اءنتم لا تعلمون .
((براى خدا نظيرها و مانندهايى قائل نشويد زيرا خدا مى داند و شما نمى دانيد)).
ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا هل يستوون الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون . (نحل /73 - 75)
((خدا مثلى را زده است ، برده مملوكى را كه بر چيزى قادر نيست و انسانى كه از نزد خودمان به او رزق نيكو بخشيده ايم ، و او از آن روزى پنهان و آشكار، انفاق مى كند، آيا اين دو نفر برابرند؟! ستايش خدا راست ولى بيشتر آنان نمى دانند)).
تفسير
منطق قرآن در ابطال بت پرستى اين است كه بايد موجودى را پرستش كرد كه بتواند نياز پرستشگر را برطرف كند، و روزى و زندگى او در دست او باشد. در حالى كه بتهاى مورد ستايش ، فاقد چنين قدرت و توانايى هستند. در اين صورت چگونه اين موجودات پست مورد ستايش قرار گرفته و براى خدا ((مثل )) و ((نظير)) پنداشته شده اند؟
در آيه نخست ، اين حقيقت بيان شده است ، چنانكه مى فرمايد:
و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا...
((جز خدا معبودانى را مى پرستيد كه مالك روزى آنان نيستند، نمى توانند رزق آنان را از زمين و آسمان ، تحويل آنها دهد)).
سپس در آيه بعدى انتقاد از آن مى كند كه اين بيچارگان و فرومايه ها، بتها را مثل و نظير خدا قرار داده اند، و براى تفهيم اين مطلب از اين جمله بهره مى گيرد: (فلا تضربوا لله الامثال ): ((براى خدا، مثل و نظيرى قائل نشويد)).
جمله (فلا تضربوا لله الامثال ) به معناى اين است لا تجعلوا لله الاشباه و الامثال فى العبادة .(180)
آنگاه خداوند بزرگ ، موقعيت بتها را نسبت به خود، روشن مى سازد، به اين بيان : فرض كنيد برده مملوكى است كه توانايى انجام كارى ندارد، اگر هم مالى داشته باشد، نمى تواند در آن تصرف كند، در مقابل آن فردى است ثروتمند و توانگر و شب و روز در حال انفاق بوده و فيض خود را به ديگران مى رساند.