مثل هاى آموزنده قرآن
(در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى)

آية الله جعفر سبحانى

- ۱۰ -


مثل سى و سوم : زندگى زودگذر بسان گياهان سرسبز
و اضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شى ء مقتدرا.
((اى پيامبر زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ؛ و به وسيله آن گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود. اما بعد از مدتى مى خشكد؛ و بادها آن را هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست )).
المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير اءملا. (كهف /45 - 46)
((مال و فرزندان ، زينت زندگى دنياست و باقيات صالحات كارهاى نيك ماندنى ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است )).
تفسير لغات آيه
((هشيم )) گياه خشك را مى گويند كه ريز و خرد شده باشد.
((ذرى )) و ((ذرو)) مصدر فعل ((تذروه )) است به معنى پراكنده شدن ذرات سبك به وسيله باد است .
مثل پيشين (مثل سى و دوم ) از پايان پذيرى نعمتهاى دنيا خبر داد كه كافر آن را جاودانه و مومن آن را پايان پذير تلقى مى كند. اين مثل ، باز بر همين مطلب تاكيد مى كند.
فرض كنيد زمينى است آماده نمو و رشد. در آن تخمهاى سالم به موقع ريخته شود، و باران در فصل مناسب بر آن ببارد و آفتاب بر آن بتابد. ناگهان خواهيم ديد گياه ، دل خاك را شكافته و به تدريج پرورش پيدا مى كند و به صورت گلستانى درمى آيد كه چشمها را خيره مى كند و انسان تصور مى كند كه اين گلستان از عمر جاودانى برخوردار است . ناگهان فصل سرما فرا مى رسد.
بادهاى سرد مى وزد. آنچنان گلها را افسرده كرده و آنها را مى خشكاند و سپس به صورت برگهاى زرد درآمده ، در اندك زمانى ريز ريز شده ، باد و توفان ، ذرات آنها را به اطراف پخش مى كند. انسان ، اين نوع حيات موقت را كه پايان آن مرگ و نابودى است به چشم خود مشاهده مى كند، اما از آن عبرت نمى گيرد.
مثل دنيا، كه انسان پس از دوران كودكى ، جوانى را در پيش مى گيرد و كم كم پا به سن مى گذارد و ثروت و اموالى را گرد مى آورد و براى خود، خانه و كاشانه مى سازد و زندگى مرفه ترتيب مى دهد. به گمان اين كه چنين زندگى پايدار و جاودانه است ، ولى در حقيقت ، عمر اين زندگى نيز بسان عمر آن گلستان و باغستان كوتاه است ، چيزى نمى گذرد كه مرگ به حيات انسان خاتمه مى دهد، اموال و ثروت دست به دست گشته و خانه و كاشانه رو به ويرانى مى نهد، تو گويى نه انسانى بوده و نه مكنت و زندگى .
در اين مثل ، مشبه ، زندگى فناپذير دنيا است . ((مشبه به )) همان گلستانى است كه پس از شكوفايى رو به زردى و پژمردگى نهاده و سپس نابود مى شود. در حقيقت ، انسان و مال و فرزند، بسان همين شكوفه ها و گلها و برگهاى درختان است كه مدتى شكوفا بوده و پس از آن ، نابود مى شوند.
زندگى دنيا، خود موقت است تا چه رسد زر و زيور آن كه ثروت و اولاد است ، قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى كند:
و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا.
((براى زندگى دنيا مثلى بزن و موقعيت آن را با مثل روشن كن ، مثل زندگى دنيا اين است )).
كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض .
بسان آبى است كه از آسمان فرو فرستاديم ، با گياه زمين به هم آميخته و منظره زيبايى را پديد آورده است . و اين منظره تا چندى باقى و دلرباست ، لكن :
فاءصبح هشيما تذروه الرياح .
((ناگهان بر اثر وزش بادهاى پاييزى و زمستان بسان ذرات خس و خاشاك درآمده و باد آنها را به اطراف جهان پخش مى كند)).
در آيه بعدى يادآور مى شود مال و فرزند هر چند مايه زينت زندگى دنياست ولى پايدار نيست ، چنانكه مى فرمايد:
المال و البنون زينة الحياة الدنيا.
((مال و فرزندان زيور زندگى دنياست )).
اگر بشر كار جاودانه مى خواهد، به دنبال كارهاى نيك برود كه پاداش آن جاودانه است چنان كه مى فرمايد:
و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير اءملا.
اين مثل قبلا به صورت مفصل و گسترده در مثل هجدهم آمده .(191)
مثل سى و چهارم : معبودانى پست تر از مگس
يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب . (حج /73)
((اى مردم ، مثلى زده شده است به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا را مى خوانيد نمى توانند مگسى بيافرينند هرچند براى اين كار، دست به دست هم بدهند - نه تنها نمى توانند بيافرينند - هرگاه مگسى چيزى از آنها بربايد نمى توانند آن را پس بگيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانندكنايه از اين كه انسان عبادتگر و بتهايى كه پرستش مى شوند، هر دو ناتوانند)).
تفسير لغات آيه
((ذباب )) در لغت عرب به معنى مگس است .
((استنقاذ)) كه ريشه ((لا يستنقذوه )) است ، به معناى ((پس گرفتن )) است .
تفسير آيه
عرب جاهلى در مساله خالقيت جهان ، موحد بود براى جهان و انسان ، فقط يك خالق و آفريدگار مى شناخت و آن هم خدا بود. او هرگز در اين بخش ‍ مشرك نبود، همگان يا غالب آنان بر اين عقيده بودند كه جهان يك خالق بيش ندارد و آن خداست و اين مطلب در آيات بسيارى وارد شده است مانند:
و لئن ساءلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم .(192)
((هرگاه از آنان سوال شود چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ، همگان مى گويند خداى قادر و دانا)).
ولى در مساله تدبير و اداره جهان كاملا مشرك بودند، و اعتقاد داشتند كه خدا تدبير و اداره جهان و سرنوشت انسان را به دست معبودها و بتها سپرده است ، و كرارا قرآن مجيد عقايد آنان را در اين باره با نقد، بيان مى كند و مى گويد:
ءاءرباب متفرقون خير اءم الله الواحد القهار.(193)
((آيا خدايان متعدد و پراكنده بهتر است يا يك خداى واحد و قادر)).
اين آيه گزارش مى دهد كه مشركان عصر يوسف نيز بسان مشركان عصر رسالت ، براى جهان مدبرهاى متعدد و مختلفى قائل بودند.
آيات ديگر حاكى است كه آنان ، نصرت و پيروزى و عزت و عظمت را در يارى بتها مى دانستند و اگر آنها را مى پرستيدند، به خاطر اين بود كه با جلب رضايت آنها در جنگ پيروز شوند و در زندگى عزيز گردند، قرآن اين حقيقت را در دو آيه روشن مى سازد.
الف : و اتخذوا من دون الله آلهة لعلهم ينصرون .
((جز خدا، خدايانى براى خويش گرفته اند تا به كمك آنان پيروز شوند)).
ب : و اتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا.(194)
((خدايانى جز خدا گرفته اند تا براى آنان مايه عزت باشند)).
اين آيات روشنگر عقايد مشركان ، درباره بتهاست و اين كه آنها در مساله خالقيت موحد ولى در مساله تدبير و اداره كاملا مشرك بودند و چون سرنوشت خود را در دست بتها مى دانستند، طبعا به جاى عبادت خدا، بتها را عبادت مى كردند.
آياتى در قرآن به نكوهش بت ها پرداخته و كرارا يادآور مى شود كه آنان مالك سود و زيان شما نيستند، و اين آيه حاكى است كه مشركان معتقد بودند كه سود و زيان آنان در دست بتها است . مانند:
قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا.(195)
((بگو خدايان خود را كه جز خدا مى پنداريد بخوانيد! ولى هرگز ضررى را از شما برطرف نكرده و در زندگى دگرگونى ايجاد نخواهند كرد)).
در آيه دوم يادآور مى شود: چيزى كه سود و زيانى به حال تو ندارد، او را مپرست ، چنانكه مى فرمايد:
و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرك ...(196)
((غير از خدا كسانى را كه نه سودى مى بخشند و نه زيان ، عبادت مكن )).
در آيه سوم ، يادآور مى شود كه معبودان دروغين شما نداى شما را نمى شنوند چنانكه مى فرمايد:
ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم ...(197)
((اگر آنها را بخوانيد نداى شما را نمى شنوند)).
اين نكوهشها عقيده مشركان عصر رسالت را آشكار مى سازد. اكنون قرآن در مقام تحقير معبودهاى آنان ، مثل بسيار آموزنده اى مى زند و معبودان آنها را آنچنان تحقير مى كند كه هيچ فرد عاقلى پس از شنيدن اين مثل ، تن به عبادت آنها نمى دهد، مشروط بر اين كه در اين مثل دقت كند و خود را از عصبيت و پيروى از روش نيكان ، پيراسته سازد.
مى فرمايد: خدايان شما آنچنان ضعيف اند كه نمى توانند موجود پست و آلوده اى مانند مگس را بيافرينند تا چه رسد انسان و جهان را. پست تر از آن اين كه : اگر مگس چيزى از آنان بربايد، نمى توانند آن را از او پس بگيرند. آيا با اين وضع آنان شايسته پرستش هستند؟
تاريخ مى گويد: عرب هاى عصر رسالت ، بتها را با زعفران رنگ آميزى مى كردند و بر سرهاى آنها مى نهادند و درها را به روى آنها مى بستند، ولى ناگهان مگسى از سوراخى وارد مى شد، عسل را مى خورد و زعفران را پاك مى كرد. آنها وقتى درها را باز مى كردند، در مقابل عمل انجام شده قرار مى گرفتند و كارى از آنان ساخته نبود. اينك تعبير قرآن در تحقير اين خدايان :
يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا...
((اى مردم ! مثلى زده شده است ، گوش فرا دهيد، آنهايى را كه جز خدا مى خوانيد - مى پرستيد - توانايى آفريدن مگسى را ندارند، سپس يادآور مى شود اگر مگسى از آنان چيزى را بربايد، قدرت پس گرفتن را ندارند و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ...
سپس نتيجه مى گيرد: حق اين است كه پرستشگر و پرستش شده هر دو ناتوانند.
در اينجا سوالى مطرح است : چرا آنان تا اين حد تنزل فكرى پيدا كرده و به جاى خدا معبودهاى پست را عبادت مى كردند؟ قرآن در جواب مى گويد:
ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز.(198)
((خدا را آنچنان كه هست نشناختند، خدا توانا و پيروز است )).
اگر آنان خدا و منزلت او را نسبت به جهان و نياز همگان را به وى مى دانستند هرگز از پرستش او سرباز نزده و موجودات پست تر از مگس ‍ آلوده را عبادت نمى كردند، ولى جهل و ناآگاهى آنان نسبت به مقام ربوبى ، آنان را به اين ورطه بدبختى كشيده است .
در اينجا ممكن است گفته شود: مگس هرچند به ظاهر موجودى پست و آلوده است ، اما از نظر آفرينش بسيار دقيق و حساب شده است .
حشره شناسان درباره مگس و ساختمان پيچيده و حركات مرموز و شگفت آور آن سخنها گفته اند، چگونه ما آن را موجودى پست و ناتوان بدانيم ؟!
پاسخ : هدف از تشبيه كوچك كردن آفرينش مگس نيست ، بلكه هدف چيز ديگر است ، و آن اينكه مگس به خاطر آلودگى ، نزد همگان يك موجود پست و آلوده و ناكارآمد است ، بتان مورد پرستش انسان ها، به اندازه اى ناتوانند كه حتى نمى توانند، چنين موجود مطرود را بيافرينند، در اين صورت ، يك چنين تمثيل در مقام تحقير كاملا يك شاهكار ادبى و عين بلاغت به شمار مى رود. ولى اين مانع از آن نيست كه وجود اين حشره مانند ديگر حشرات ، از پيچيدگيهاى خاصى برخوردار بوده و كاملا اسرارآميز باشد.
مثل سى و پنجم : بسان ستاره فروزان
الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح زجاجة الزجاجة كاءنها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء ولو تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شى ء عليم . (نور /35)
((خداوند نور آسمانها و زمين است . مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن ، چراغ پر فروغى - و چراغ در ميان حبابى و حباب شفاف و درخشنده بسان يك ستاره فروزان است . اين چراغ با روغنى افروخته شود كه از درخت پر بركت زيتون گرفته شود كه نه شرقى باشد و نه غربى نزديك است بدون تماس با آتش خود به خود شعله ور شود. نورى است بر فراز نور خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند، خداوند به هر چيزى آگاه است )).
تفسير لغات آيه
((مشكوة )) چيست ؟ مشكوة به جايگاه چراغ در ديوار اتاق مى گفتند يك سوى چراغ به اتاق و سوى ديگر آن به سمت حياط خانه بود و براى اين كه باد چراغ را خاموش نكند، طرف حياط را با شيشه مسدود مى كردند، در عين حال نورش به حياط بتابد.
درست است كه مفسران مشكات را به جايگاه چراغ در ديوار تفسير كرده اند، ولى براى تحقق بخشيدن به مفهوم آيه بايد گفت : مقصود جايگاه چراغ است و لذا ما در ترجمه گفتيم ((چراغدان ))، چه بسا ممكن است اين جايگاه به صورت سيار و آزادى مانند پايه اى كه چراغ در آن قرار مى گيرد، در اين صورت ، اگر حباب مخروطى شكلى بر آن بگذارند، در شب ديجور بسان يك ستاره مى درخشد.
مصباح به معنى چراغ است ، و در گذشته از پنج چيز تشكيل مى يافت :
1. روغندان .
2. فتيله .
3. شيشه اى كه بر روى چراغ مى نهادند.
4. چيزى كه فتيله را با آن بالا و پايين مى كردند.(199)
5. حباب شيشه اى كه به صورت سرپوشى بر روى چراغ قرار مى دادند.
((زيتونة ))، درخت زيتون است كه از روغن آن براى سوخت چراغ استفاده مى كردند، از آنجا كه روغن سوخت چراغ انواع گوناگونى دارد مانند پيه و چربى و روغنهاى گياهى ولى بهترين آنها روغنى است كه از درخت زيتون گرفته شود كه صاف و شعله بسيار گرم و پرنورى دارد.
(لا شرقية و لا غربية ) درخت زيتون در سه حالت پرورش مى يابد. گاهى در سمت شرق و گاهى در سمت غرب و احيانا در وسط باغ است .
آنگاه در دو سمت شرق و غرب قرار مى گيرد و ميوه مى دهد، در شبانه روز يكبار آفتاب مى بيند، اما درختى كه در وسط باغ باشد، پيوسته آفتاب بر آن مى تابد نتيجتا روغن برگرفته از آن ، كاملا صاف است و به سرعت آتش ‍ مى گيرد.
تا اينجا با معانى فردات آيه آشنا شديم . اكنون بايد مشبه به را روشن كنيم ، تا در سايه روشن شدن آن ، مشبه نيز روشن شود.
مشبه به آن نور فزاينده اى است كه از حباب چراغ به هر سو مى تابد، و اين نور، حاصل روغن زيتون خوب و صافى است كه فتيله آن را به آسانى به خود جذب مى كند و به تدريج ، شعله ور مى شود.
در چنين چراغى ، يك نور نيست ، نور بالاى نور است . نور شيشه از خود نيست ، بلكه از نور چراغ است .
و لذا قرآن مى فرمايد: (نور على نور).
فرض كنيد در يك شب تيره و تار كه هيچ نورى در اطراف انسان نباشد، چراغى را در نقطه اى قرار دهيم كه با روغن صاف زيتون مشتعل شده و حبابى از شيشه به صورت مخروطى بر روى آن نهاده ايم ، و از دور كه بر اين چراغ مى نگريم آن را به صورت ستاره اى فروزان مى بينيم كه در دل شب مى سوزد و اطراف خود را روشن مى سازد.
اين حال مشبه به است . اكنون بايد ديد مشبه چيست ؟ مشبه در اينجا به تصريح آيه ، نور الهى است ، مسلما مقصود نور ذات نيست ، زيرا ذات براى ما قابل شناخت نيست ، طبعا اين نور بايد فعل الهى باشد. به گواه اين كه در آيه بعد جايگاه اين نور را معين مى كند و مى فرمايد: فى بيوت اءذن الله اءن ترفع ...(200) اين چراغ پر نور در خانه هايى است كه خدا فرمان به ترفيع آن داده است بنابراين بايد ديد كدام يك از افعال الهى مى تواند مشبه آن باشد. مفسران در اينجا موضوعاتى را يادآور شده اند كه هر يك مى تواند مشبه اين مثل باشد.
اينك به تدريج به نقل آنها مى پردازيم :
1. مشبه آن هدايت الهى است كه به صورت نورى در قلب مومن مى تابد و سراسر وجود او را روشن مى كند، تو گويى در دل مومن مشكاتى است كه در آن چراغى برافروخته و سراسر وجود او را روشن كرده است .
در اينجا ممكن است گفته شود چرا نور خدا را به خورشيد تشبيه نكرده است ؟ نكته آن اين است هدف بيان نورى است كه اطراف آن را تاريكى فرا گرفته ولى اين نور در تاريكى و در ميان اوهام و پندارها بسان ستاره اى بدرخشد، ولى جريان در آفتاب به گونه اى ديگر است . او اگر طلوع كند، ظلمتى باقى نمى ماند، تا مانند ستاره در دل تاريكى بدرخشد.
2. مشبه همان قرآن است كه خدا نيز او را نور خوانده است ، چنانكه مى فرمايد:
قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين .(201)
((از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى آمده است )).
و در سوره اعراف مى فرمايد:
و اتبعوا النور الذى اءنزل معه ...(202)
((كسانى كه از نور نازل شده همراه پيامبر پيروى مى كنند)).
3. مقصود رسول گرامى است كه با ارشاد و هدايتهاى خود بسان چراغ مى درخشد و لذا قرآن او را در آيه اى (... سراجا منيرا) خوانده است .(203)
و در حقيقت قول دوم و سوم را مى توان از شعبه هاى قول اول خواند، زيرا قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله از شاخه هاى هدايت الهى مى باشند.
4. مقصود ايمانى است كه در قلب مومن بسان ستاره مى درخشد، و لذا قرآن ، ايمان را نور خوانده و كفر را ظلمت و درباره ايمان مى فرمايد:
اءفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ...(204)
((آيا آن كس كه خدا سينه او را براى اسلام گشاده ساخته با كافر تيره دل يكسان است ؟ در حالى كه مومن با نورى كه از پروردگارش بر دلش تابيده همراه است )).
و نيز مى فرمايد:
لتخرج الناس من الظلمات الى النور...(205)
((تا مردم را از تاريكيهاى كفر به نور ايمان بيرون آورى )).
در اين اقوال در حقيقت تشبيه مجموع به مجموع است ، نه تشبيه جزء به جزء و به عبارت ديگر، هدايت قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله و ايمان ، بسان چراغى روشن در جايگاه خود هستند، به اين نوع تمثيل ، تمثيل مفرد مى گويند، در مقابل تشبيه مركب است كه مقصود از آن اين است كه هر جزئى از هر يك جزئى از ديگرى تشبيه شوند، در حقيقت يك تشبيه نيست ، بلكه تشبيه هاى متعددى است به هم پيوسته و به صورت يك تشبيه مركب .
تشبيه مركب
5. برخى خواسته اند كه آيه را از قبيل تشبيه مركب بدانند، يعنى هر جزئى از مشبه به نظير آن در مشبه باشد و آن اين كه مى گويند: مقصود ادراك انسان است كه داراى مراتب پنجگانه است :
1. قوه حسيه .
2. قوه خياليه .
3. قوه عقليه .
4. قوه فكريه .
5. قوه قدسيه .
اين پنج مطلب ، در مقابل پنج امرى است كه در مشبه به از آن ياد شده است :
1. مشكات .
2. مصباح .
3. زجاجه .
4. شجرة .
5. زيت .
6. برخى اين تمثيل را تركيبى دانسته و براى نفس كه شايسته ادراك معارف و حقايق است ، مراحلى قائل شده اند:
الف : عقل هيولانى ، آن نفسى كه از هر نوع معرفت و شناخت خالى بوده و در حقيقت قابليت محض است ، اين همانند مشكات است كه استعداد قرار گرفتن چراغ در آن است .
ب : در مرحله دوم انسان به يك رشته علوم بديهى دست مى يابد كه مى تواند در پرتو آنها و از طريق تركيب برخى با برخى علوم نظرى را كسب كند. هرگاه انتقال فرد از اين علوم ضرورى و بديهى به علوم نظرى ضعيف و ناتوان باشد آن شجره است و اگر قوى و توانا باشد، اين همان روغن زيتون است و اگر در اخذ اين معارف از شدت بيشترى برخوردار باشد، اين همان زجاجه است كه به صورت ستاره درخشان نمايان مى شود اگر در مرتبه بسيار بالايى قرار گيرد آن نفس قدسيه است كه آيه درباره آن مى گويد: يكاد زيتها يضيى ء ولو لم تمسسه نار...
ج : در مرحله سوم كه انسان علوم نظرى را از علوم ضرورى اكتساب مى كند هرگاه اين علوم نظرى در نفس حضور فعلى نداشته باشد ولى هرگاه به آن مراجعه كند، به دست مى آورد، به آن عقل بالفعل مى گويند كه به منزله چراغ است .
د. در مرحله چهارم ، هرگاه اين معارف بالفعل و بدون نياز به مراجعه حضور داشته باشند به آن عقل مستفاد مى گويند كه اين همان نور على نور است .
اين علوم كه براى انسان رخ مى دهد، در سايه اتصال انسان به يك گوهر روحانى است كه در اصطلاح فلاسفه به آن ، عقل فعال مى گويند.
7. خداوند سينه انسان را كه محل معارف است به مشكات و قلب را به شيشه (زجاجه ) معرفت را به چراغ تشبيه مى كند كه اين چراغ از يك شجره مباركه روشن مى شود و آن شجره الهامات فرشتگان است . علت اينكه فرشتگان به شجره مباركه تشبيه شده اند، اين است كه مانند درخت از فوايد بالايى برخوردارند و اما اين كه اين فرشتگان ، نه شرقى و نه غربيند، زيرا مجرداتند و مافوق ماده ، و اين كه اين فرشتگان به گونه اى هستند كه نزديك است بدون تماس آتش ، شعله ور شوند به خاطر فزونى دانش آنان و اطلاع بيشترشان از اسرار الهى است .
8. مقصود از (مثل نوره ) است كه ايمانى كه در دل پيامبرش هست بسان مشكاتى است كه در آن چراغ است تو گويى مشكات ، صلب پدرش و زجاجه بسان جسم پيامبر و مصباح بسان ايمان در قلب او يا بسان نبوت در روح است .
در اين مورد، نظرهاى ديگر در تفسير آيه است كه براى اختصار، از بازگويى آنها صرف نظر كرديم .
و شايد به مرور زمان ، مواردى نيز به نظر برسد كه بتواند نقش ((مشبه )) را ايفاء كند، و چون هدف بيان واقعيت ها در لباس ((مثل )) است ، مانع ندارد كه همه اين تفاسير صحيح باشد.
مثل سى و ششم : بسان سراب است نه آب
و الذين كفروا اءعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه و الله سريع الحساب . (نور /39)
((اعمال افراد كافر همچون سرابى است در دشت كوير كه انسان تشنه آن را از دور، آب مى پندارد، ولى هنگامى كه به نزد آن مى آيد، نمى يابد و خدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را به طور كامل مى رسد و او حسابرس سريعى است )).
لغات آيه
((سراب )) درخشندگى نقطه دور از كوير است كه به نظر آب مى آيد.
((قيعة )) جمع ((قاع )) و آن زمين صاف كويرى است .
((ظمان )) تشنه است .
خداوند در اين آيه ، اعمال نيك كافران را از نظر ارزش اخروى ، به سرابى تشبيه مى كند كه انسان لب تشنه از دور آن را آب مى پندارد ولى چون به نزديك آن مى رسد، چيزى را در آنجا نمى يابد.
بنابراين مشبه ، كار نيك كافر است كه آن را براى ريا و شهرت ، يا براى خدايان دروغين انجام مى دهد، به اميد اين كه پاداشى داشته باشند، ولى سرانجام پاداشى نخواهد داشت .
((مشبه به )) انسان تشنه اى است كه از نقطه دور، تشعشعات خورشيد را بر ذرات كوير، آب مى پندارد و چون به نزديك آن مى رسد، جز شن و خاك چيزى دستگيرش نمى شود.
با اين بيان ، وجه شبه نيز روشن است و آن اين كه در هر دو، يك نوع گمان بر بهره گيرى از عمل است ، در حالى كه كوچكترين بهره اى در كار نيست .
با توجه به اين بيان ، اكنون به تفسير جمله هاى آيه مى پردازيم :
1. (الذين كفروا اءعمالهم ): اعمال كافران كه به ظاهر نيك است ، مثلا براى خدايان دروغين ، قربانى مى كنند و با طواف بر گرد آنها، ذكر و دعا مى خوانند.
2. كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء ((بسان آن انسانى است كه سراب را آب مى پندارد ولى چيزى عايدش نمى شود.))
قرآن ، اين انسان تشنه را با صفات چهارگانه اى توصيف مى كند، ولى برخى از آنها، از اوصاف تشنه جسمى و مادى است ، و برخى ديگر از صفات تشنه مجازى است كه از آن بت پرستها باشند. دو وصف نخست مربوط به تشنه نخست و دو وصف ديگر از آن تشنه مجازى است . اينك به بيان اين اوصاف مى پردازيم .
الف : (يحسبه الظمان ماء): ((تشنه ، آن را از دور آب مى پندارد)).
ب : حتى اذا جاءه لم يجده شيئا: ((هنگامى كه نزد او آمد چيزى دستگيرش نمى شود)).
اين دو از اوصاف تشنه مادى و حقيقى است . اينك دو وصف ديگر كه از آن تشنه مجازى يعنى مشبه است .
ج : (و وجد الله عنده ): ((خدا را نزد آن مى يابد، يعنى آنگاه كه مرگ مشرك فرا رسد مى بيند كه از خدايان دروغين كارى ساخته نيست ، آنگاه به كيفر اعمال خود مى رسد.
د: (فوفاه حسابه ) در اين هنگام دقيقا به حساب كافر مى رسد و او را به سزاى اعمالش مى رساند.
پس از بيان اين چهار وصف ، نوبت آن رسيد كه خدا خود را معرفى كند، مى فرمايد: (و الله سريع الحساب ).
با توجه به اين بيان ، از نظر ادبى بايد گفت : دو ضمير نخست در الفاظ:
(اذا جاءه ) و (لم يجده شيئا) به تشنه حقيقى برمى گردد.
ولى دو ضمير ديگر كه يكى ضمير مستتر در فعل ((وجد الله )) و يكى ظاهر در ((فوفاه )) است به تشنه مجازى يعنى مشرك برمى گردد، زيرا اين دو پديده از آن مشرك است ، نه از آن تشنه اى كه سراب را آب مى پندارد.
از مجموع تمثيل نتيجه مى گيريم كه انسان بايد دنبال وهم و پندار نباشد، بلكه بايد با حقيقت گرايى و واقع بينى زندگى كند. انسان تشنه كه بر اثر وهم و خيال سراب را آب مى پندارد، بهره نمى گيرد. همچنين فرد پيرو وهم و خيال از آن نتيجه نمى گيرد.
آخرين سخن اينكه در اين آيه ، اعمال كافران به سراب تشبيه شده ولى در مثل آينده ، اعمال كافران به ظلمات تشبيه شده ، فرق اين دو تشبيه چيست ؟
اين مطلب را در مثل آينده مى خوانيم .
مثل سى و هفتم : شبى تاريك در دل درياى مواج
اءو كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اءخرج يده لم يكديراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور. (نور /40)
(( اعمال كافران - بسان تاريكى در يك درياى پهناور و عميق است كه موجى آن را پوشانده كه بر فراز آن موجى ديگر و بر بالاى آن ابرى است . تاريكيهايى هستند كه برخى بر بالاى ديگرى هستند، تاريكى دريا، تاريكى موج ، تاريكى ابر، و تاريكى ، آن قدر شديد است كه اگر انسان دست خود را بيرون آورد نزديك است كه آن را نبيند. آن كس كه خدا براى او نورى قرار نداده ، براى او نورى نيست )).
لغات آيه
((لجى )) منسوب به ((لج )) است كه درياى پهناور عميق را مى گويند ولى مقصود از آن در اينجا درياى عميق و پر موج است .
((سحاب )) آن ابر سياه پر آب را مى گويند كه آماده بارندگى است ، در حالى كه در لغت عرب ((غيم )) اعم از آن است و كلمه ((سحاب )) را به كار برده ، تا نشانه تاريكى بيشتر باشد.
تفسير آيه
در مثل گذشته ، اعمال كافران را به سراب تشبيه شد، ولى در اين آيه ، اعمال آنان را به تاريكيهايى تشبيه شده كه روى هم انباشته شوند. تفاوت اين دو تشبيه چيست ؟
در تشبيه نخست مشبه اعمال نيك آنهاست كه به ظاهر مانند سراب آراسته ولى فاقد باطن است . ولى در اين آيه ، اعمال بد و زشت آنان را به تاريكيهايى روى هم انباشته تشبيه كرده است كه نور در آن نفوذ نمى كند.
فرض كنيد دريايى است عميق كه نور خورشيد به اعماق آن ، نفوذى ندارد، و اگر هم نفوذ كند، به بخشى از عمق دريا مى رسد ولى در اعماق بيشتر نور نمى تواند نفوذ كند.
اين دريا كاملا مواج و پر تلاطم است . موج سوار موج مى شود و بالاى امواج ، ابر تيره است . مسلما فردى كه در اعماق چنين دريايى قرار گيرد، در تاريكى مطلق فرو مى رود كه اصلا نورى در آنجا وجود ندارد، و اگر دست خود را هم بيرون بياورد، قابل مشاهده نمى باشد، اين مشبه به .
اكنون به مشبه برسيم . مشبه آن كافر دور از معنويت و معارف است كه نور معرفت به قلب او هيچگونه نفوذى ننموده و بسان دريا سه نوع ظلمت وجود او را احاطه كرده است . اگر آن كس را كه در اعماق دريا قرار گرفته سه ظلمت به نامهاى تاريكى دريا، تاريكى موجها، تاريكى ابرها فرا گرفته كافر را نيز اين سه نوع تاريكى احاطه نموده است .
1. تاريكى گفتار و رفتار.
2. تاريكى مراكز ادراك (قلب و چشم و گوش ).
3. تاريكى نادانى و ناآگاهى از نادانى خويش و دانا پنداشتن خويش .
خلاصه اين نوع تاريكيهاى معنوى ، قلب كافر را احاطه كرده و هرگز نور معرفت ، بر آن نفوذ نخواهد كرد و لذا قرآن در پايان آيه مى فرمايد: و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.
مثل سى و هشتم : پناهگاهى سست تر از لانه عنكبوت
مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اءوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون .
((كسانى كه غير از خدا اوليايى براى خود برگزيده اند، همچون عنكبوتند كه براى خود، خانه اى برگزيده است . سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است )).
ان الله يعلم ما يدعون دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم .
((خداوند آنچه را كه غير از او مى پرستند، مى داند و او قدرتمند و حكيم است )).
و تلك الامثال نضربها الناس و ما يعقلها الا العالمون . (عنكبوت /43 - 41)
((اين مثلها را براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند)).
تفسير آيات
قرآن براى تحقير خدايان دروغين مشركان به مثلهاى مختلفى دست زده .
در گذشته آنها را به ((ذباب )) و مگس تشبيه كرد و حتى آنها را هم پست تر حشرات دانست و در اين آيه آنها را به لانه عنكبوت تشبيه مى كند كه از سست ترين لانه ها است .
در اينجا سوال مى شود كه چرا قرآن در تحقير بتان و خدايان دروغين مشركان اين همه عنايت به تشبيه دارد. پاسخ آن روشن است ، زيرا تشبيه اثر عميقى در قلوب مردم دارد. قرآن در عين حال كه براى نكوهش بت پرستان به دليل و برهان روى مى آورد، ولى از تشبيه هم بهره مى گيرد.
قرآن يك بار مى گويد مومن نبايد غيبت كند و غيبت گناه كبيره است و داراى كيفر دردناكى است .
يكبار ديگر موقعيت غيبت كننده را چنين ترسيم مى كند: ((اى مردم آگاه باشيد كسى كه پشت سر برادر دينى خود بدگويى مى كند، بسان كسانى است كه گوشت مرده برادر نسبى خود را مى خورد، زيرا انسان غيبت كننده در غياب مومن با هتك او، خود را ارضاء مى كند، و روح خود را اشباع مى سازد، همچنين كه فرد ديگر از گوشت برادر تغذيه مى شود.(206)
هر دو كار در حالى صورت مى پذيرد كه طرف غائب و ناآگاه است .
مسلما يك چنين تشبيهى ، در روح و روان انسانها، اثر بيشترى دارد.
از اين بيان روشن مى گردد كه غرض از تشبيه خدايان دروغين ، به حشرات زمين مانند پشه و مگس ، يا تشبيه آنان به لانه عنكبوت ، تحقير و نكوهش ‍ آنهاست و اين كه از اين معبودهاى باطل كارى ساخته نيست . همچنان كه از حشرات ، كارى ساخته نيست ، و يا اين معبودهاى دروغين ، دژ محكم و استوارى براى شما نيست ، همچنان كه لانه عنكبوت ، از چنين استوارى برخوردار نيست .
عنكبوت حشره اى است كه نر آن بزرگتر از ماده است . او با پاى خود تارهايى مى تند، و آن را بر ديوار خانه ها مى گستراند، حشراتى را شكار مى كند. شبكه او از دقت و ظرافت خاصى برخوردار است و علت چسبندگى اين تارها به هم وجود ماده صمغى است كه در اين تارها وجود دارد، هرگاه ، شكارى در اين شبكه قرار گرفت ، براى اين كه از فرار آن جلوگيرى كند، دايره شبكه را تنگتر كرده و سمى بر آن مى پاشد كه از حركت بازمانده و از خود دفاع نكند.
در انديشه عنكبوت ، اين لانه ، از استحكام خاصى برخوردار است ولى اين لانه در برابر حوادث جوى و طبيعى ، مقاومت ندارد. اگر نسيم مختصرى بوزد آن را پاره مى كند، اگر قطره آبى بر آن بچكد، متلاشى مى گردد. اگر در نزديكى آتش قرار بگيرد، مى سوزد.
و اما ((مشبه )) همان بتهاى چوبى و فلزى است كه هم اكنون بسان صدر اسلام در هند و ژاپن و جنوب شرق آسيا پرستيده مى شوند. قرآن يادآور مى شود كه وضع اينها بسان لانه عنكبوت است . بلكه از آن هم پست تر زيرا صاحب اين خانه يعنى عنكبوت مى تواند براى حيات خود دست و پا كند و حشراتى را شكار كند، ولى بتهاى مورد پرستش كافران براى آنها كوچكترين سودى ندارد.
اكنون برگرديم به تفسير جمله هاى آيه :
مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا...
((مثل كسانى كه جز خدا را مى پرستند، و آن را پناهگاه خود مى انگارند، بسان عنكبوت است كه لانه خود را پناهگاه خود مى انديشد)).
در اين بخش ، مشبه ، مشركانى هستند كه به خدايان دروغين ، اعتماد مى كنند.
مشبه به عنكبوت است كه به لانه خود مى نازد و اعتماد مى كند.
آنگاه قرآن به تحقير لانه عنكبوت و در نتيجه به تحقير خدايان دروغين پرداخته و چنين مى فرمايد:
ان اءوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون .
((سست ترين لانه ها، لانه عنكبوت است ، طبعا سست ترين پناهگاهها بتهاى مشركان است )).
سپس در آيه ديگر مى فرمايد:
ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم .
((خدا هر چيزى كه كافران به صورتهاى مختلف جز خدا مى پرستند؛ آگاه است )).
ولى پرستش آنان ، غير خدا را ضررى به خدا نمى زند، زيرا خدا قدرتمند و حكيم است .
قرآن در آيه سوم پرده از راز مثلها برمى دارد كه هدف از اين مثلها، تدبر و تفكر است . چه بسا در پرتو اين تشبيه ها، دلهاى آماده پيدا شوند و از كردار زشت خود دست بردارند، چنان كه مى فرمايد:
تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .
((اين مثلها را براى مردم مى زنيم و جز افراد عاقل درباره آنها تدبير نكرده و از آنها نتيجه و بهره نمى گيرند)).
مثل سى و نهم : شريكانى دون و پست
و له من فى السموات و الارض كل له قانتون .
((براى او است تمام كسانى كه در آسمانها و زمين اند، و همگى در برابر او خاضعند)).
و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه و له المثل الاعلى فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم .
((او است آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند، و اين كار براى او آسان تر است و براى او است وصف برتر در آسمانها و زمين و او است قدرتمند و حكيم )).
ضرب لكم مثا فى اءنفسكم هل لكم من ما ملكت اءيمانكم من شركاء فى ما رزقناكم فاءنتم فيه سواء تخافونهم كخيفتكم اءنفسكم كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون . (روم /26 - 28)
((خداوند براى شما مثلى از خودتان زده است ، اگر برده اى داشته باشيد، آيا اين برده ها در روزى هايى كه به شما داده ايم شريك مى باشند!! آنچنان كه هر دو مساوى بوده و در تصرف مستقل باشند و از آنان بيم داشته باشيد! همان گونه كه از ديگر شركاى خود بيم داريد (هرگز نه )، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقل مى كنند شرح مى دهيم )).
تفسير آيات
((قانت )) به معنى خاضع و فروتن و مطيع ، بنابراين ، معنى جمله (كل له قانتون ) يعنى همه آنچه در آسمان و زمين است مطيع امر الهى مى باشند.
((اءهون )) از ماده ((هون )) گرفته شده و صيغه اءفعل تفضيل است كه در معنى آسان تر بكار مى رود، ولى مقصود از آن در آيه آسان است زيرا براى خدا آسان و مشكلى وجود ندارد تا كارى آسان و كارى آسانتر باشد مگر اين كه از ديدگاه انسان به فعل خدا نگريسته شود در اين صورت مى توان گفت آفرينش ابتدايى مشكل تر و احياى مجدد آسانتر است .
تفسير آيات
مجموع آيات دو مطلب را تعقيب مى كند:
1. اقامه برهان بر امكان معاد.
2. نكوهش از شرك و پرستش و كرنش در برابر غير خدا.
درباره مطلب نخست قرآن يادآور مى شود آنچه در زمين و آسمان است تكوينا در اختيار خدا مى باشد، آن چه را بخواهد جامه هستى پوشانده و آنچه را بخواهد لباس هستى را از تن او برمى كند.
با توجه به اين مقدمه آن خدايى كه آفرينش را از هيچ آغاز كرد، جهانى و انسانى آفريد، همان خدا (از ديدگاه بشر) بهتر مى تواند بار ديگر انسانهاى مرده را زنده كند.
بنابراين نبايد در امكان و يا وقوع معاد شك و ترديد نمود.
اصولا خدا صفات برجسته دارد و با آن صفات در آسمانها و زمين معروف است و از آن جمله صفات ، ((عزت )) و ((حكمت )) و از اسماء او عزيز و حكيم است يعنى قدرتمند و كارهاى آن از اتقان برخوردار است . و اين دو صفت گواه بر امكان حيات مجدد است كه در پرتو قدرت و حكمت خدا صورت مى پذيرد.
تا اين جا به تفسير دو آيه پرداختيم و هدف آن روشن گشت .