مثل هاى آموزنده قرآن
(در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى)

آية الله جعفر سبحانى

- ۱۳ -


آرامش حاكم بر اعضاى انسان به نوعى كه حاكى از شعور به عظمت طرف مقابل باشد.
متصدعا: از واژه ((تصدع )) گرفته شده به معنى تفرق و پراكندگى است .
تفسير آيه
مفسران در تفسير آيه به دو گونه سخن گفته اند و آن اين كه :
1. هرگاه اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم و كوه نيز از مفاهيم و معانى آن آگاه بود با آن صلابت و سختى كه دارد در برابر فرستنده آن ، به خضوع و خشوع مى پرداخت و از ترس خدا پراكنده مى گشت .
هرگاه كوه داراى چنين شاءنى است انسان نيز بايد چنين باشد مشروط بر اين كه از مفاهيم و معانى آن آگاه گردد.
2. كوه بسان تمام موجودات از يك نوع آگاهى مخصوص به مرتبه وجودى خود برخوردار است . و علم و آگاهى با وجود و هستى ملازم و همراه مى باشد، بنابراين اگر قرآن بر كوه نازل مى شد، قطعا در برابر فرستنده آن خاضع و خاشع مى شد و از ترس خدا منفجر مى گشت .
تفاوت اين دو تفسير در اين است كه در تفسير نخست كوه ، موجود ناآگاه معرفى شده و خضوع آن مشروط به داشتن آگاهى گشته است ولى در تفسير دوم كوه موجود آگاه انديشيده شده البته آگاهى متناسب مرتبه وجود خود.
گواه بر اين كه دانش و آگاهى با وجود و هستى ملازم است و هر موجودى به تناسب سهم خود سهمى از آگاهى دارد، آيه ياد شده در زير است :
و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله .(231)
((سپس دلهاى شما (يهودان ) پس از اين (سرگذشت بقره ) سخت گرديد همانند سنگ يا سخت تر از آن چرا كه از برخى سنگها جويهايى بيرون مى زند، و پاره اى از آنها مى شكافد و آب از آن خارج مى شود و برخى از آنها از بيم خدا فرو مى ريزد، خدا از آنچه كه انجام مى دهيد غافل نيست )).
جمله : و ان منها لما يهبط من خشية الله حاكى از اين است كه سنگ ها و كوه ها از عظمت آفريدگار خود آگاهى دارند و از درك عظمت او فرو مى ريزند.
در تفسير آيه مورد بحث خواه تفسير نخست را بپذيريم يا تفسير دوم را هدف آيه اين است كه قلوب برخى انسانها از سنگ ها سخت تر و صلابت آنها بيشتر است زيرا هرگز از قرآن متاثر نمى شوند و دلها نرم نمى گردد.
بنابراين مشبه در آيه دلهاى كافران و گنهكاران است .
مشبه به : كوه و صخره ها است .
وجه شبه : صلابت و سختى است .
اما هدف چيزى ديگر است و آن اين كه سختى و صلابت قلوب كافران بيش ‍ از صلابت كوه ها و صخره ها است .
مسلما گفته خواهد وجه شبه (سختى ) بايد در مشبه به بيشتر باشد نه در مشبه (قلوب ) و جريان در اين آيه برعكس است ، پاسخ اين است كه مصحح اين تشبيه ملموس بودن دومى و غير مشهود بودن اولى است ، و در غير اين صورت تشبيه شرط لازم را دارا نخواهد بود.
مثل پنجاه و چهارم : چهارپايى بر او كتابى چند
مثل الذين حملوا التوارة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اءسفارا بئس ‍ مثل القوم الذين كذبوا بايات الله والله لا يهدى القوم الظالمين . (جمعه / 5)
((كسانى كه مكلف به عمل به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كند (اما چيزى از آن نمى فهمد) گروهى كه آيات خدا را انكار كردند وضع بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)).
تفسير لغات آيه
((حمل )) هر چند واژه عربى است ولى به مرور زمان جزو لغت فارسى شده و معنى آن روشن است ، و حمال به باربردار و به باربر مى گويند، ولى در آيه مباركه از فعل مزيد فيه كه همان ((حملوا)) است بهره گرفته شده و معمولا اين لفظ را در موردى بكار مى برند كه چيزى به فردى به طور ناخواسته تحميل شود ولى مقصود اين است كه گروه يهود موظف بودند كه تورات را اقامه كنند و در متن زندگى خود قرار دهند ولى متاسفانه آن را پشت سر نهاده و به احكام آن بى اعتنايى نشان دادند: حملوا التوراة ثم لم يحملوها: ((مكلف بر اقامه آن شدند ولى آن را بر نداشتند يعنى به آن عمل نكردند)). تو گويى تورات براى آنان تحميل شده است .
((اسفار)) جمع سفر به معنى كتاب است ، ولى معنى ريشه اى ((سفر)) پرده بردارى است و علت اين كه به كتاب ((سفر)) مى گويند اين است كه كتاب نيز از حقايقى كه در ذهن نويسنده است پرده برمى دارد.
نكوهش يهود به خاطر سرپيچى از قوانين تورات است و مى فرمايد:
و كيف يحكمونك و عندهم التوراة فيها حكم الله ثم يتولون من بعد ذلك و ما اءولئك بالمومنين .(232)
((چگونه تو را به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خداست و پس از داورى خواستن از تو، روى برمى گرداند، آنها مومن نيستند)).
اين آيه و آيات ديگر حاكى است كه بنى اسرائيل به تحريف كتاب خدا پرداخته و به احكام موجود در تورات عمل نمى كردند و از بهره گيرى از تورات كه از نظر قرآن نور و هدايت است بى بهره بودند مثل آنان مثل آن دراز گوشى است كه يك رشته كتابهاى حاوى علوم و دانش ها بر او بار كنند.
دراز گوش كتابها را حمل مى كند ولى از آن ها بهره نمى برد.
هر چند مورد آيه يهودان روى گردان از كتابهاى الهى است ولى حكم الهى اختصاص به يهودان ندارد بلكه هر گروهى كه با داشتن سرمايه هاى معنوى و مادى از آن بهره نگيرند بسان همان دراز گوشى هستند كه چند كتاب بر او حمل كنند.
ولى متاءسفانه در اين قرون اخير حال بسيارى از مسلمانان شبيه اين گروه شده و از كتاب الهى كمتر بهره مى گيرند و غالبا قرآن به جاى بهره گيرى از مفاهيم آن جزو مهريه قرار مى گيرد و يا در يك قاب خاص قرار داده و كمتر گشوده مى شود و بيشترين تلاوت قرآن در كنار قبور عزيزان و مجالس ختم صورت مى گيرد، در حالى كه بايد اين كتاب در متن زندگى قرار گيرد و همگان از همان دوره ابتدايى با آن آشنا شوند.
حاصل اين كه ما در آيه مشبه و مشبه به و وجه شبه داريم .
1. گروه يهود كه با داشتن كتاب آسمانى از آن بى بهره اند (مشبه است ).
2. چهارپايى كه كتابهاى علمى بر آن حمل مى شود و از آن بهره نمى برد (مشبه به است ).
3. وجه شبه بى بهره گى هر دو طرف از آنچه همراه دارند.
مثل پنجاه و پنجم : گنهكارانى مانند همسران نوح و لوط
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراءت نوح و امراءت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين . (تحريم / 10)
((خداوند براى كسانى كه كافر شدند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است ، آن دو، تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط آنان با آن دو (پيامبر) سودى به حالشان نبخشيد و به آنها گفته شد همراه كسانى وارد آتش مى شوند، وارد آتش ‍ شويد)).
تفسير آيه
يكى از روش هاى تربيت ارائه الگوهاى بارز است تا از اين طريق مربى به اهداف تربيتى خود نائل آيد.
يكى از ويژگيهاى قرآن اين است كه به هنگام ارائه نمونه خواه نمونه بد يا نمونه خوب به بارزترين نمونه دست مى زند، در اين مثل براى ارائه نمونه از زنانى كه از نظر اخلاقى كاملا سقوط كرده بودند دو نمونه بارز نشان مى دهد كه مظهر كامل فساد اخلاق بودند.
1. همسر نوح .
2. همسر لوط.
با اين كه هر دو با رسولان خدا رابطه زناشويى داشته و به اصطلاح هم بستر بودند اما اين پيوند جسمى نتوانست آنها را نجات دهد و سرنوشت آنان را دگرگون سازد.
نوح سر سلسله پيامبران و حضرت لوط خواهرزاده حضرت ابراهيم مبلغ شريعت ابراهيم در سرزمين خود بود. اما همسران اين دو به شوهران خود خيانت كردند و از نور وحى بهره نگرفتند و چون رابطه روحى آنان با شوهران خود كاملا بريده شده بود، شوهران نتوانستند آنان را نجات دهند.
ارائه اين نمونه براى بيدار كردن خانواده هايى است كه گرفتار سوء اخلاق مى باشد و تصور مى كنند كه انتساب آنان به بيوت علم و يا دانش و يا سيادت ، مايه نجات آنها خواهد داد.
شگفت آنجا است كه قرآن در آغاز اين سوره درباره دو همسر از همسران رسول خدا سخن به ميان آورده و آنها را نكوهش كرده ، و از اين طريق تفهيم مى كند كه پيوند آنان با رسول خدا در صورتى كه در عمل به شريعت كوتاهى كنند مايه نجات نخواهد بود.
قرآن درباره اين دو همسر كه راز پيامبر را آشكار كردند چنين مى فرمايد:
و اذ اءسر النبى الى بعض اءزواجه حديثا فلما نبات به و اءظهره الله عليه عرف بعضه و اءعرض عن بعض فلما نباها به قالت من اءنباك هذا قال نبانى العليم الخبير. (تحريم / 3)
((ياد آر زمانى كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ، ولى آنگاه كه وى آن را افشا كرد، خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت ، و پيامبر قسمتى از آن را بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود. وقتى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، همسرش گفت : چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت ؟ فرمود: خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت )).
آيه حاكى است كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به يكى از همسرانش بازگو نمود حالا اين راز چه بود درباره آن مفسران اختلاف نظر دارند و داورى قطعى نياز به تحقيق بيشتر دارد، اجمالا پيامبر راز خود را به يكى از آنان كه مفسران مى گويند حفصه بود بازگو كرد، راز افراد در نزد انسان حكم امانت دارد بايد در حفظ و عدم كشف آن بكوشد ولى متاسفانه اين همسر برخلاف اين اصل راز پيامبر به يكى ديگر از همسران او كه مفسران مى گويند عايشه است بازگو نمود.
مسلما كشف راز آن هم در ميان همسران بى پيامد نخواهد بود، خدا پيامبر را از كردار همسر نخست آگاه ساخت .
قرآن به كشف راز پيامبر به وسيله همسرش با اين جمله اشاره مى كند: و اذ اءسر النبى الى بعض اءزواجه حديثا آنگاه كه پيامبر رازى را به برخى از همسران خود گفت ، همچنان كه به قسمت دوم كه افشا كردن راز پيامبر است با اين جمله اشاره مى كند (فلما نبات به )، همچنان قسمت سوم را كه آگاه شدن پيامبر از كشف راز خود است ، با اين جمله بيان مى كند: (و اءظهره الله عليه ): خدا او را كشف راز آگاه ساخت .
همسر نخست همه راز پيامبر را به عايشه بازگو نمود ولى پيامبر در مقام اعتراض به برخى از آن راز اشاره كرد كه در اختيار ديگرى نهاده است ، و اين يكى از شيوه هاى بزرگان است كه در مقام تنبيه و نكوهش طرف ريز و درشت را به رخ او نمى كشند و در زبان عرب معروف است كه مى گويند ((ما استقصى كريم )) انسانهاى كريم در مقام تربيت به محاسبه دقيق نمى پردازند.
قرآن به اين حقيقت با جمله ((عرف بعضه و اءعرض عن بعض )) اشاره مى كند.
هنگامى كه حفصه مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت از او پرسيد چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت چنان كه مى فرمايد: فلما نباءها به قالت من اءنباك هذا پيامبر در مقام پاسخ گفت : خداى عالم و آگاه مرا از كشف سر بوسيله تو آگاه ساخت .
اكنون ببينيم پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اين دو همسر خود را چگونه پند و اندرز مى دهد، آيا اين دو را به سخت ترين كيفر مى سپارد يا اصلا ناديده مى گيرد يا راه سومى را انتخاب مى كند كه راه كريمان و بزرگان است .
او به دستور خدا به آنان چنين مى گويد: هرگاه توبه كنيد به خاطر اين كه قلب هاى شما به گناه و خلاف متمايل شده خدا توبه شما را مى پذيرد، و اگر بر گناه ورزى اصرار ورزيد و بر ضد من دست به دست هم بدهيد بدانيد كارى از پيش نخواهيد برد زيرا آنچنان از كمك هاى معنوى برخوردارم كه كار شما در برابر اين قدرت هاى چهارگانه قطره اى در مقابل دريا است ، آن چهار قدرت عبارتند از: خدا يار و ياور من است ، جبرئيل حامى من است ، مومنان صالح پشتيبان من است ، بعد از آنان فرشتگان پشتيبان من مى باشند آيا در مقابل اين قدرت ها كارى از پيش مى بريد چه بهتر اين كه راه نخست را انتخاب كنيد از تكرار اين عمل و امثال آن خوددارى كنيد.
قرآن با اين حقيقت اشاره مى كند:
ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و جبريل و صالح المومنين و الملائكة بعد ذلك ظهير.(233)
((اگر شما از كار خود توبه كنيد زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته (چه بهتر) و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مومنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان او هستند)).
همين طور يادآور شديم قرآن اين دو فرد را ميان دو اصل مخير مى سازد.
الف : توبه كنند چون دلهاى آنان از حق به گناه متمايل گشت .
ب : و اگر بر راه و روش خود ادامه دهند و به يك معنا بر خلاف مصالح پيامبر دست به دست هم بدهند كارى از پيش نخواهند برد، چنان كه مى فرمايد: (و ان تظاهرا عليه ) و مقصود از تظاهر همان تعاون و دست به دست هم دادن بر ايذاء پيامبر.
آيه بعدى حاكى از آن است كه پيامبر چندان دلبستگى به آنان نداشته و لذا امكان طلاق را پيش مى كشد و خدا نويد مى دهد اگر هر دو را رها سازد خدا همسران بهترى نصيب او مى سازد. چنان كه مى فرمايد:
عسى ربه ان طلقكن اءن يبدله اءزواجا خيرا منكن .(234)
((هرگاه او شما را طلاق دهد پروردگارش به جاى شما همسران بهتر براى او قرار مى دهد)).
آنگاه ذيل آيه صفات زنان مورد نويد را چنين توصيف مى كند:
مسلمات مومنات قانتات عابدات سائحات ثيبات وابكارا.
((همسران مسلمان ، مومن ، مطيع خدا، توبه كار، عابد، پابرجا در اطاعت خدا، زنان غير باكره و باكره )).
و اگر انصاف دهيم بايد بگوييم كه قرآن حاكى است اين صفات كه براى زنان موعود ذكر شده در آن دو همسر به صورت كامل وجود نداشته است .
از مجموع اين بحث ها نتيجه مى گيريم :
1. ارتباط با انسان هاى والا و معاشرت با آنها هر چند موثر مى باشد ولى آن چنان نيست كه در همه افراد تاءثير بگذارد بلكه اثر پذيرى افراد از معاشرت با انسان هاى كامل در گرو قابليت ها و شايستگى هاى آنهاست و اگر در طرف زمينه هاى گناه فراوان باشد اين معاشرت سودى نمى بخشد.
2. ياران پيامبر كه ساليان درازى در محضر او بوده و نور نبوت را مشاهده مى كردند در صورت وجود قابليت از اين نور بهره مى گرفتند و در غير اين صورت حكم همسران پيامبران را داشته اند كه از معاشرت نتيجه نگرفته اند.
و به تعبير ديگر مصاحبت ياران پيامبر از مصاحبت همسران نوح و لوط و يا همسران پيامبر بالاتر نبوده و لذا نمى توان مصاحبت را دليل قطعى بر نيك فرجامى گرفت بلكه بايد آن را مقتضى دانست نه علت تام .
3. اگر دقت كنيم مشبه و مشبه به و وجه شبه در آيه روشن است و آن اين كه در هر دو طرف همسان پيامبران كه از راه حق منحرف شده و معاشرت آنان با رسولان سودى نبخشيده است .
مثل پنجاه و ششم : همچون زنان پرهيزگارى مانند همسر فرعون و مريم
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين .
((و خداوند براى مومنان به همسر فرعون مثل زده است ، در آن هنگام كه گفت : پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش )).
و مريم ابنت عمران التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين . (تحريم 11 - 12)
((و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود)).
تفسير لغات آيات
((اءحصنت )) از ماده ((حصان )) گرفته شده و معنى ريشه آن قلعه و دژ است و به زنان عفيف محصنه مى گويند، تو گويى در دژى از عفت قرار گرفته كه بيگانه در آن نفوذ نمى كند.
((قانتين )) جمع ((قانت )) به معناى مطيع و يا خاضع و فروتن است ، و اگر درباره مريم ((صيغه مذكر)) به كار برده ، در حالى كه لازم بود صيغه مونث ((قانتات )) به كار ببرد، به خاطر تغليب است كه در علم نحو براى آن قاعده اى مى باشد.
تفسير آيات
همين طورى كه در تبيين مثل پيش يادآور شديم يكى از راه هاى تربيت ارائه نمونه ها و الگو است چه الگوهاى بد و چه الگوهاى خوب تا انسان مورد تربيت با ديدن الگوهاى بد كه به سرنوشت بدى دچار شدند از پيروى راه آنان اعراض كند و به پيروى از نمونه هاى والا، همت گمارد.
در تشبيه قبل دو نمونه از زنان آلوده نشان داد كه در رده بالاى از فساد و تبهكارى بودند، اين عباس مى گويد: همسر نوح كافر بود و پيوسته به مردم مى گفت : شوهر من ديوانه است و اگر كسى به او ايمان مى آورد مخالفان را گزارش مى داد تا از او انتقام گيرند، همچنان كه همسر لوط با همجنس بازان همفكر بود آنگاه كه فرشتگان به صورت انسان هاى زيبا به عنوان مهمان وارد خانه لوط شدند، همسر وى جريان را به خارج منتقل كرد.
در مقابل اين دو نمونه فساد و تبهكارى ، قرآن دو نمونه بارز از مظاهر اخلاق ارائه مى كند كه مى تواند براى زنان جهان الگوهاى صدق و صفا باشند.
1. همسر فرعون : او با اين كه ملكه مصر بود و در كاخ فرعون قدرتمند زندگى مى كرد و همه نوع وسائل عيش و عشرت براى او فراهم بود ولى آنگاه كه حقانيت موسى براى او آشكار گشت و فهميد كه فرعون با نيرنگ خاص مردم را به بردگى كشيده است ايمان خود به موسى و تبرى خويش را از شوهر اعلام كرد.
اين نوع ايمان به قيمت بس گزافى براى او تمام شد زيرا ايمان وى بسان ايمان يك زنى عادى از قبطيان نبود بلكه ايمان كسى بود كه در درون خانه فرعون بود. فرعون مصر مطلع شد كه موسى به درون خانه او نفوذ نموده و نزديكترين فرد را به خود مومن ساخته است .
فرعون از ترس اين كه اين فكر و انديشه در دربار گسترش پيدا كند همسرش ‍ را به اشد مجازات كشت و در ميدان بزرگ به چهارميخ كشيد، او هنگامى كه به سوى دار مى رفت قريب به مضمون اين جمله را زمزمه مى كرد:
پروردگارا من از اين قصرهايى كه بر ويرانه هاى ظلم و ستم ساخته شده است چشم پوشيدم براى من در بهشت در كنار خود خانه اى بساز چنان كه يم فرمايد:
رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة ...
((پروردگارا براى من در كنارت در بهشت خانه بساز و مرا از فرعون و كارهاى زشت او كه مردم را به پرستش خويش دعوت مى كند نجات بخش ‍ و مرا از قوم ستمكار برهان )).
چنان كه مى فرمايد:
و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين .
نمونه دوم براى عفت و عصمت كه براى جهانيان الگو است مريم مادر عيسى است قرآن او را فرو رفته در حصنى از عفت معرفى مى كند و يادآور مى شود كه او عفت خود را در طول زندگى حفظ كرد:
و مريم ابنة عمران التى اءحصنت .
((مريم دختر عمران دخترى كه دامان خود را پاك نگاه داشت )).
در حقيقت اين جمله نقد انديشه يهود پليد است يك چنين زن نمونه عفت و عصمت را متهم به كار زشت كردند، چنان كه قرآن از آنان نقل مى كند:
و قولهم على مريم بهتانا عظيما.
((سخنان يهود درباره مريم بهتان بزرگى است نسبت به وى )).
قرآن نه تنها در اين آيه به عفت و عصمت او اشاره مى كند بلكه در سوره انبيا نيز به پاك دامنى او اشاره نموده كه چنين مى فرمايد:
و التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آية للعالمين .(235)
((زن پاك دامنى كه عفت خود را حفظ كرد و ما روحى از خويش در رحم او دميديم خود و فرزندش را از آيات خود قرار داديم )).
پاسخ و پرسش
در سوره انبياء مى فرمايد:
(فنفخنا فيها من روحنا) و همگى مى دانيم كه ((فيها)) ضمير مونث است كه طبعا مرجع ضمير خود مريم خواهد بود.
در حالى كه در آيه بحث كه به عنوان مثل مطرح است از مريم با ضمير مذكر ((فيه )) ياد مى كند مى فرمايد: (فنفخنا فيه من روحنا). اكنون بايد ديد علت اين تفاوت چيست .
گاهى گفته مى شود كه ضمير در سوره انبيا به مريم و ضمير در سوره ((تحريم )) به عيسى برمى گردد حتى آن گروه از قراء كه در سوره ((تحريم )) به جاى ((فيه ))، ((فيها)) خواندند مى گويند ضمير ((فيها)) به عيسى برمى گردد، البته به اعتبار ((نفس )) كه يكى از مونثات سماعيه به شمار مى رود.
ولى اين پاسخ صحيح نيست و هر دو آيه در مقام مدح و ستايش مريم است ، و هر دو آيه يك هدف را تعقيب مى كند و بايد در فكر پاسخ ديگرى بود كه چرا به جاى ((فيها)) در سوره حشر ((فيه )) فرموده است .
سرانجام قرآن مريم را با دو صفت بزرگ ياد مى كند.
1. تصديق كننده شرايع الهى و كتابهاى نازل از جانب او چنان كه مى فرمايد: و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين . و مراد از كلمات شرائع پشتيبان است و مراد از كتب كتابهاى آسمانى است .
2. او را مطيع و خاضع معرفى مى كند و در حقيقت مريم در درجه بالايى از تقواى الهى داشت كه هرگز خدا را مخالفت نمى نمود.
در اين بخش ((مشبه ))، زنان مومن است كه در پرتو تعاليم الهى به مقام والايى رسيدند.
مشبه به : آسيه و مريم دختر عمران است .
وجه شبه : اين است كه گروه نخست اين دو فرد را در زندگى براى خود الگو قرار دهند.
در پايان به نقل برخى از روايات مى پردازيم :
1. طبرى از ابو موسى او از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: از مردان گروه بى شمارى به حد كمال رسيده اند ولى از زنان چهار نفر 1. آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون ، 2. مريم دختر عمران ، 3. خديجه دختر خويلد 4. فاطمه دختر محمد.
2. حاكم از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر فرمود: سرور زنان بهشت چهار نفرند.(236)
1. خديجه بنت خويلد، 2. مريم دختر عمران ، 3. آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون ، 4. فاطمه دختر محمد.(237)
مثل پنجاه و هفتم : كدام يك از دو گروه ، راه به مقصد مى برند
اءمن هذا الذى يرزقكم ان اءمسك رزقه بل لجوا فى عتو و نفور. (ملك / 21)
((آيا كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد ولى آنها را سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند)).
اءفمن يمشى مكبا على وجهه اءهدى اءمن يمشى سويا على صراط مستقيم . (ملك / 22)
((آيا آن كسى كه سر به زير راه مى رود، به هدايت نزديك تر است يا كسى كه راست قامت است در راه مستقيم گام برمى دارد.))
تفسير لغات آيه
((لجوا)) جمع لج از ماده لجاجت و عناد گرفته شده است ، و اين واژه در جايى بكار مى برند كه بى پايگى انديشه و فكر يا عمل و رفتار روشن باشد، مع الوصف طرف در ادامه آن اصرار ورزد.
((عتو)) به معنى تمرد است .
((نفور)) به معنى دورى از حق است .
((مكب )) از كب گرفته شده است و آن در موردى بكار مى رود كه موجودى بر روى خود به زمين مى افتد، چنان كه مى فرمايد: (فكبت وجوههم فى النار)(238) بر روى خود به آتش مى افتند. ولى در حالى كه واژه در سرنگونى و نگونسارى نيز بكار مى رود ولى مقصود در اينجا به رو افتادن نيست بلكه سر به زير راه رفتن است به گواه اين كه در مقابل آن مى گويد: (اءفمن يمشى سويا) آنان كه به صورت راست قامتان راه مى روند در حقيقت حفظ معادله ميان دو گروه ما را به مقصود از ((مكبا)) هدايت مى كند.
1. كسانى كه سر به زير افكنده جلو پاى خود را نمى بينند.
2. كسانى به صورت راست قامت راه رفته و پيشاپيش خود را آشكار مى نگرند.
جمله دوم حاكى از آن است كه مقصود از جمله (مكبا على وجهه ) اين است سر به زير افكنده كه حتى يك قدمى خود را مشاهده نكند.
مسلما راه رفتن اين دو نفر آن هم در سرزمين كه از پستى و بلندى برخوردار است دو سرنوشت خواهد داشت ، فرد نخست كه يك و دو قدمى پاى خود را نمى بيند بر اثر ناصافى راه تعادل خود را از دست داده چه بسا به زمين سرنگون مى شود، و هرگز به مقصد نرسد.
و اما فردى كه به صورت راست قامت با ديدگان نيز بين خود، راه مى پيمايد در هر نقطه اى شرايط لازم در راه رفتن را در نظر مى گيرد، و با تحمل مشقت راه ، سرانجام به هدف مى رسد.
در اين جا سوال مى شود كه هدف از اين بيان اين دو گونه فرد كه به دو شيوه خاص راه مقصود را پيش مى گيرند چيست .
پاسخ آن اين است كه هدف تشبيه مشرك به فرد نخست و موحد به فرد دوم است . انسان مشرك به خاطر روگردانى از برنامه هاى الهى در پيمودن راه فاقد ابزار لازم بوده و راه را از چاه و پستى را از بلندى تشخيص ‍ نمى دهد، سرانجام با سرنگونى خاصى در نيمه راه روبرو مى شود، در حالى كه فرد موحد در پرتو هدايت هاى الهى از راز و رمز راه و كيفيت و پيمودن آن آگاه بوده و سرانجام به هدف مى رسد.
در حقيقت در اين آيه دو تشبيه وجود دارد:
1. تشبيه فرد مشرك فاقد هدايت هاى الهى به انسان سر به زير افكنده كه به هدف نخواهد رسيد.
2. تشبيه فرد موحد كه از هدايت هاى الهى برخوردار است به فردى كه با تيزبينى راه را مى پيمايد و سرانجام به مقصد مى رسد.
مولف گويد:
سپاس خدا را كه اين بنده ناچيز را توفيق داد، تا به تفسير و تبيين مثل هاى قرآنى بپردازد و از درگاه ربوبى خواهان آن است كه اين ضعيف ناتوان را پيوسته از هدايت هاى خود بهره مند فرمايد تا راه پرنشيب و فراز زندگى را در پرتو راهنمايى هاى او، درست بپيمايد و از هر نوع انحراف فكرى و قلمى و رفتارى باز بماند.
بارالها اين نويسنده ناتوان را كه در بخش پايانى زندگى خود به سر مى برد، به آنچه رضايت در آن است موفق گردان ، و قلب و روان او را با عشق به عبادت و پرستش تو، و پيمودن راه بندگى مالامال بگردان ، و او را در اين جهان از هدايتهاى انبيا و معصومان محروم مفرما، و در سراى ديگر از شفاعت شفيعان درگاهت بى نصيب مگردان .
بمنك و كرمك
قم - موسسه امام صادق عليه السلام
21 صفر المظفر 1423 ه‍
برابر 14/2/1381