مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان

سيد على خامنه‏ئى

- ۷ -


هدف نهضت از نظر گاندى و مسلمانان‏

يكى ديگر از نقاط امتياز مسلمانان، كه باز افكار دينى آنان الهام ميگرفت، آن بود كه از ديگر عناصر مبارز هند، هدفى بزرگتر و عاليتر داشتند، اين هدف عبارت بود از: خارج ساختن انگليسيها از هند و بدست آوردن آزادى كامل و اين امتياز بود كه ديگران حتى شخص گاندى از آن بى‏نصيب بودند.

بهترين نمودار اين طرز تفكر. اين هدف، نهضت مولانا محمود حسن و ارتباط او با تركها بمنظور اخراج انگليسيها است، و چنانكه در گذشته ذكر شد كميته‏ى رولات نيز جرم انقلابيون پيرو او را، پايان دادن به حكومت بريتانيا در هند، شناخته بود.

حتى مسلمانانيكه در حزب كنگره عضويت داشتند نيز غالبا نماينده‏ى جبهه‏هاى افراطى بودند و اصرار ميورزيدند كه هدف كنگره بايد استقلال كامل جدائى از انگلستان، باشد.(109)

قبلا گفتيم كه مسلمانان انديشه‏ى اعلام جمهوريت هند را در سر داشت و اين نيز در حقيقت جز مطالبه‏ى استقلال كامل چيز ديگرى نبود.

عاملى كه آنان را بر تعقيب از اين هدف عالى و انحصارى بر مى‏انگيخت دو چيز بود:

نخست آنكه مسلمين هند بيش از ساير فرقه‏ها و جمعيت‏ها، زير فشار استعمار انگليس واقع شده و طعم تلخ تسلط بيگانه را چشيده بودند، بطوريكه در فصول گذشته ديديم از اوان تسلط كامل انگليسيها يعنى پس از انقلاب 1857 مسلمانان، تنها جمعيتى بودند كه از همه‏ى امتيازات محروم مانده و در حقيقت ميراث مادى و معنوى خود را از دست داده بودند و با اينوصف، طبيعى است كه بيش از ديگران جرئت و جسارت ورزيده، درصدد باشند كه يكباره مرز و بوم خود را از لوث وجود دشمن خونخوار و غاصب، پاك سازند.

ديگر آنكه دولت انگليس بخاطر تثبيت موقعيت خود در هندوستان، در چند كشور اسلامى ديگر از جمله مصر و ايران و افغانستان بذر استعمار افشانده و يك سلسله عمليات جنايت بار استعمارى را آغاز كرده بود:

در سال 1814 سرگوراوزلى‏(110) سفير انگليس در ايران (و قهرمان عهدنامه‏ى گلستان!) كه از ايران به پطرز بورغ رفته بود، به دولت خود چنين گزارش داد: من معتقدم كه جهت امنيت سر احداث هندوستان بهترين طريق سياست اين خواهد بود كه ايران را در حال ضعف و وحشيگرى و بربريت فعلى خود باقى گذاريم، تا اينكه سياست و طرح ديگرى اتخاذ كنيم(111)

رالنسون‏(112) مأمور سياسى انگليس در افغانستان، در كتاب انگليس و روس در شرق(113) بصراحت ميگويد كه مقصود كلى ما از اين اقدامات (يعنى عمليات استعمارى انگليسسيها در افغانستان) آن بوده است كه مملكت افغانستان در تحت امارات يك امير مقتدر باشد كه دوست صميمى دولت انگليس بشمار رود و باين وسيله دولت انگليس مى‏تواند از سر احداث شمال غربى هند ايمن باشد.(114)

همچنانكه كشور مصر نيز بخاطر اينكه ترعه‏ى سوئز، كليد راه هندوستان مى‏شد و مورد توجه انگليسيها بود، نتوانست استقلال خود را حفظ كند از سال 1883 رسما تحت‏الحمايه دولت انگلستان شد. و خلاصه بقول مؤلف كتاب تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس ممالك مجاور هندوستان يكى پس از ديگرى قربانى هندوستان شدند و هرگاه اين سياست دنباله ميداشت، دنيا بايد قربانى هندوستان مى‏شد.

مسلمانان هند كه كم و بيش از اين اوضاع با خبر بودند، مى‏انديشيدند كه در صورتيكه هندوستان از يوغ اسارت آزاد شود و دولت انگليس خود را مجبور به ترك آن ببيند، اشغال و استعمار اين كشورها و ملتهاى ستمديده و مظلوم، براى او چندان سودى نداشت و به آسانى نفوذ خود را از آن ممالك قطع خواهد كرد. لذا به انگيزه روح برادرى اسلامى مى‏خواستند با مجاهدتهاى خود در راه آزادى هند، آن ممالك استعمار زده را نيز نجات دهند.

بنابراين، محرك آنان بر تعقيب از اين هدف عالى و انحصارى، گذشته از عشق به ميهن، يك احساس مذهبى عميق و قوى بود؛ آنها در حقيقت نه تنها براى خود، بلكه براى همه مسلمانان جهان فعاليت و مجاهدت مى‏كردند.

در همان اوقاتيكه مسلمين، بر آزادى كامل هندوستان همت گماشته و اين هدف عالى بزرگ را تعقيب ميكردند، افراطى‏ترين اعضاى هندوى كنگره به خود مختارى و استقلال داخلى هند قانع بوده و آرزوى بيش از آن را در سر نمى‏پروراندند:

جواهر لعل نهرو ميگويد: هنگاميكه لوكامانياتيلك‏(115) از زندان خارج شد، بكمك خانم بسانت‏(116) گروههائى بمنظور مطالبه‏ى استقلال داخلى، تشكيل داد. از سرسخت‏ترين و افراطى‏ترين دشمنان انگليس بود، و سپس ميگويد: وقتى بسانت براى دومين بار بزندان افتاد، از آثار زندانى شدنش يكى آن بود كه پدرم بسيارى از اعتداليها، به گروه خواستاران استقلال داخلى پيوستند يعنى جزو افراطيون شدند!! و اين جريان مربوط به اواسط جنگ جهانى اول است.

بطوريكه ملاحظه ميكنيد، رهبر هندوى افراطيون: تيلك كه بگفته‏ى رومن رولان در آنروز عوامل پيشرو و نهضت هند، او را پيشواى خود ميدانستند، در سال 1916 جز استقلال داخلى هندوستان، هدفى نداشته است، و از اينجا ميتوان هدف ميانه‏روها اعضاى معتدل كنگره را حدس زد.

خود گاندى، آنروز كه نهضت خويش را آغاز ميكرد، جز برانداختن ستمگريها و پاره‏اى اصلاحات داخلى (كه انگليسيها در آغاز وعده‏ى انجام آنرا داده و سپس خلف وعده كرده بودند) هدفى نداشت.

نهرو وضعيت گاندى را در سال 1924 كه از زندان خارج شده بود، چنين توضيح مى‏دهد(117): پدرم خواسته‏هاى طرفداران سواراج (آزادى و استقلال داخلى) را براى گاندى شرح مى‏داد و ميكوشد در صورتيكه نتواند كمك و همكارى او را نسبت به ايندسته جلب كند، لااقل او را وادار سازد كه بر ضد آنها نظرى ابراز ندارد، در آنروزها جمعى از جوانان پر شور و با حرارت كنگره، به درخواست استقلال داخلى همت گماشته بودند .

سپس ميگويد: من بى‏اندازه مايل بودم مشكلى را كه بر روحم سايه افكنده است حل كنم، ميخواستم برنامه‏ى كار آينده‏ى گاندى را بدانم، مذاكرات مادر جوهر براى قانع ساختن گاندى در مورد لزوم كمك به سواراج بجائى نرسيد و در نتيجه، اختلاف گاندى و پدرم همچنان باقى ماند و هر يك از آنها بيانيه‏اى در روزنامه‏ها منتشر كردند. من از نتيجه‏ى اين مذاكرات رنج ميبردم زيرا ميديدم كه گاندى هيچيك از ترديدهاى روحى مرا زائل نساخته و بعادت هميشگى خود نخواسته است كه بآينده‏ئى دور بنگرد و برنامه‏اى طويل المده طرح كند.

بدين ترتيب، گاندى به نداى اعضاى كنگره - كه از او مى‏خواستند هدف نهائى را معين كند - پاسخ نداد و بالاخره معلوم نشد كه آيا بايد براى استقلال كامل كوشيد و اصلاحات داخلى را به بعدها موكول كرد، يا آنكه بايد راه حل متوسطى را در نظر گرفت كه كمتر و بيمقدار و آسانتر از استقلال كامل باشد؟ جمعى از اعضاء معتقد بودند كه هدف نهائى بايد استقلال باشد و بس و بايد اين هدف را بعنوان هدف كلى كنگره اعلام كرد، ولى دوستان اعتدالى ما - كه خود را احرار مى‏ناميدند، راضى بودند كه همچنان بردگان بريتانيا باشند!!

از مجموع اين سخنان نهرو بخوبى برمى‏آيد كه اولا گاندى در سال 21 - 1920 كه نهضت عدم همكارى را آغاز كرد بهيچ وجه در پى استقلال كامل و حتى استقلال داخلى (خود مختارى) نبوده و منظورى جز توجه دادن دولت انگليس به سوء رفتارى كه در هند با مردم مى‏شد و ياد آورى وعده‏هائيكه در اثناى جنگ داده بدان عمل نكرده بود، نداشته است. و ثانيا حزب كنگره اساسا هدف روشنى كه همه‏ى اعضاء بر آن متفق‏القول باشند نداشته است، بلكه فقط يكدسته از اعضاى آن كه جبهه‏ى افراطى را تشكيل ميداده‏اند، سر و صداى استقلال (و آنهم استقلال داخلى) را براه انداخته بوده‏اند و بقيه‏ى اعضاء - يعنى اعتداليها - حقى استقلال داخلى را هم مطالبه نميكرده و بقول نهرو، به بردگى بريتانيا رضايت ميداشته‏اند.

جبهه‏ى افراطى كه اغلب افراد آنرا جوانان حزب تشكيل ميدادند و جواهر لعل نهرو رهبرى آنرا بعهده داشت، بخاطر هدف نسبتا عالى خود، ميان توده، وجهه‏ى خوبى كسب كرد، بطوريكه توانست اخيرا پا را فراتر نهاده بفكر استقلال كامل بيفتد.

وضع كنگره تا سال 1928 بر همين منوال جريان داشت، در اين سال كميسيون تحت سرپرستى موتى لعل نهرو (پدر و جواهر لعل)، قطعنامه‏اى تقديم كنفرانس كليه‏ى احزاب هند كرد. اين قطعنامه در پيرامون مطالبه‏ى استقلال داخلى دور مى‏زد و مشتمل بر قانون مفصلى براى هند بود. در كنگره‏ى ملى نيز، موتى لعل نهرو نطقى انقلابى ايراد كرد و در طى آن گفت: وقت آن رسيده است كه كنگره ميان اين دو خط مشى يكى را بطور قاطع انتخاب كند: يا دنبال كردن روش انقلابى، بمنظور ايجاد تحولى اساسى در زندگى اجتماعى و سياسى هند، و يا اكتفاء به اصلاحات سطحى با وسائل معمولى. .

نهرو پس از آنكه در كتاب خود از اين قطعنامه نام مى‏برد، اضافه ميكند كه: كنگره، قطعنامه‏ى فوق را تصويب كرد و افزوده كه اگر دولت بريتانيا، قانون مندرج در اين قطعنامه را از ظرف يكسال نپذيرد، كنگره از آن پس جز به استقلال كامل رضايت نخواهد داد سپس ميگويد:اين مهلتى بدولت بريتانيا و اتمام حجتى مودبانه بود، ولى نسبت به ادعاى استقلال كامل، عقب‏نشينى شمرده مى‏شد .

اين سخن نيز بطور وضوح مى‏نماياند كه كنگره تا سال 1928 بر مطالبه استقلال كامل مصمم نبوده بلكه حتى با آن مخالفت هم مى‏ورزيده است.

در دسامبر1929 دوره اجلاسيه‏ى كنگره در لاهور تشكيل شد و چون دولت بريتانيا بخواسته‏هاى حزب كنگره پاسخ صريحى نداده بود، اكثريت قاطع اعضاء قطعنامه‏ى مربوط باستقلال و اقدام براى تحصيل آنرا تصويب كردند، اين جلسه در آخرين شب ماه دسامبر 1929 تشكيل شده بود و قرار شد كه روز 26 ژانويه‏ى 1930 را بعنوان روز استقلال تعيين كنند و در آنروز خواسته‏ى كنگره را كه استقلال كامل است، به همه‏ى ملت ابلاغ نمايند.

روز26 ژانويه فرا رسيد، تظاهرات و جشنها از طرف ملت و عكس العمل‏هاى حاد و شدت‏ها و خشونت‏ها از طرف دولت شروع شد، توده‏ى ملت باشور و حرارت فوق‏العاده‏ى خود، بالاخره توانست گاندى را از عزلتگاه خارج سازد و روحيه‏ى منفى او را به فعاليت در راه آزادى و استقلال كامل، مبدل نمايد... و ديدن ترتيب نهضت نافرمانى مدنى براى دومين بار آغاز شد...

استاد عقاد ميگويد:عناصر جوان، عاقبت پيروز شدند و گاندى بجز اينكه به خواسته‏ى اكثريت تن در دهد، چاره‏اى نديد. و از آن هنگام استقلال كامل بصورت هدف نهائى و مورد اتفاق مبارزين هند در آمد

و اين در سال 1930 بود.

گويا با اين مقدمات كاملا با ثبات رسيده باشد كه تا پايان سال 1929 گاندى و هم حزب كنگره در صدد نبودند كه مبارزات خود براى بدست آوردن آزادى كامل هند، استفاده كنند و فقط گروهى از جوانان حزب اخيرا براى اينمنظور ميكوشيدند.

موضوع قابل دقت و بررسى آن است كه به بينيم گاندى و پيروانش از اين مبارزات، چه هدفى داشتند؟ آيا اين سخن درست است كه هدف نهائى گاندى استقلال هند بود، نهايت چون هنوز هند را آماده نميديد، با طرفداران استقلال مخالفت ميورزيد و يا حداقل با آنان همكارى نميكرد؟ ولى عاقبت اوضاع عمومى او را به اكراه وادار ساخت كه بخواسته‏ى آن تن در دهد؟ آيا راستى اينچنين بوده است؟!.

اين سخن بمناسبت، انسان را بياد موقعيت گاندى در هنگاميكه نهضت عدم همكارى را ناگهان متوقف ساخت مى‏اندازد و گفتار استاد عقاد را بخاطر مى‏آورد كه گفته است:

لردلويد(118) كه آنروز حاكم بمبئى بود، اعتراف كرد كه گاندى در سال 1922 بيش از يك گام كوتاه با آزادى هند فاصله نداشت.

آيا متوقف ساختن نهضتى كه در مرز پيروزى كامل قرار دارد به آن وضع عجيب و ناگهانى، چگونه و به چه تفسير مى‏شود؟ آيا اين عمل با مخالفت گاندى و يا بى‏تفاوتى او نسبت به مطالبه‏ى استقلال، مرتبط نيست و ايندو موضوع از يكجا سرچشمه نميگيرد؟!

چه بسا كه اين گمان، فقط ناشى از كج فهمى و بدبينى باشد، ولى بالاخره كسى كه جريانات هند را بررسى ميكند و معتقد است بايد از مجموع اين جريانات، نتيجه‏اى كلى و قطعى بدست آورد، حق دارد كه اين احتمال را نيز در شمار احتمالات ديگر، به حساب آورد.

بار ديگر تكرار ميكنم.. منظور ما آن نيست كه ارج شان گاندى بكاهيم و يا موفقيت و اهميت حزب كنگره را ناديده گيريم، چه، شايد واقعا شرائط و مقتضيات خاص آنروز، اين روش را ايجاب ميكرده است همه‏ى منظور ما آنست كه خواننده، از اين بحث و از مجموع بحث‏هاى پيشين، به حقيقتى ناگفته و مكتوم، دست يابد.. آن حقيقت اينست كه:

در ميان مسلمانان هند، عناصرى داشتند كه بحقيقت بايد در شمار پيشروان و طلايه‏داران نهضت تاريخى هندوستان بحساب آيند، اينها همان كسانى بودند كه سالها پيش از آنكه گاندى و يا حزب كنگره، انديشه‏ى استقلال را همچون مرام و هدف نهائى مبارزات خود انتخاب كنند. حتى پيش از آنكه گاندى سند دوستى و اخلاص و فداكارى خود نسبت به بريتانيا را باطل سازد.. در شرائطى دشوار، همت به تحصيل استقلال گماشته و در راه آن مبارزه كرده و قربانيها داده بودند بالاتر آنكه مسلمانان عموما پيش از ديگران با نظريه‏ى عدم همكارى و نافرمانى آشنا شده و بدان گردن نهاده و بيش از ديگران در راه آزادى، سرمايه جان و مال فدا كرده‏اند. و بالاخره با آنكه در اقليت قرار داشتند، توانستند نهضت را برنگ خود در آورند و حتى نام آنرا كلمه‏ئى مخلوط از عربى و اردو انتخاب كنند و اين نام آنچنان معروف شد كه گاندى در نطقهاى و بيانيه‏هاى خود آنرا بكار ميبرد. اين كلمه عبارتست از با امان كه مركب است از (حرف نفى در زبان اردو) و امان (كه كلمه‏ئى عربى است.) يعنى عدم دوستى و عدم همكارى.

يكى از جرياناتى كه مى‏تواند بر خونسردى و بى‏تفاوتى گاندى نسبت به داعيه‏ى استقلال هند شاهدى گويا باشد آن است كه: پس از آنكه كنگره مسئله‏ى استقلال را پيش كشيد و در ژانويه‏ى سال 1930 رسما آنرا هدف مبارزه قرار داد و رهبرى مبارزه را به گاندى كه تازه از عزلتگاه خود مراجعت كرده بود سپرد و گاندى اعلام كرد كه بزودى نافرمانى مدنى را از نو آغاز خواهد كرد... پس از همه‏ى اين مقدمات، گاندى نامه‏اى براى نائب‏السلطنه فرستاده و در آن نامه يادآور شد كه حاضر است از نهضت نافرمانى صرفنظر كند، بشرط آنكه دولت خواسته‏هاى زير را بر آورده سازد:

خريد و فروش و مصرف مشروبات الكلى را مطلقا ممنوع سازد.

حقوق كارمندان دولت را تقليل دهد.

ماليات زمينهاى مزروعى را به نصف تقليل دهد با اين شرط كه جمع آورى و بستن ماليات، با نظارت و كنترل قانونى انجام گيرد.

هزينه جنگى را به نصف تقليل دهد.

براى حمايت از كالا منسوجات دستباف وطنى، تعرفه‏ى گمركى وضع كند.

جميع زندانيان سياسى را رها سازد.

اداره‏اى اطلاعات و تحقيقات را بكلى تعطيل كند و يا لااقل از تسلط رعب‏آميز آن بكاهد بطوريكه كنترل و مراقبت كارهاى مردم، تا مرحله‏ى آزار و تعقيب نرسد.

به مردم پروانه‏ى حمل اسلحه داده شود، البته اينكار با كنترل حزبى انجام خواهد يافت.

ماليات نمك را الغاء كند.

اين مواد هر چند شامل ضرورى‏ترين نيازمنديهاى ملت هند بود، ولى هر چه بود نمى‏توانست در برابر تعطيل و صرفنظر از نهضت نافرمانى، بهاى ارزنده‏اى باشد. متاسفانه مهاتماگاندى باين معامله رضايت داشت و حاضر بود كه درازاء انجام مواد فوق، ديگر حتى يك كلمه درباره‏ى نافرمانى مدنى بر زبان نياورد.

ولى دولت به خواسته‏هاى گاندى پاسخ مثبت نداد و در نتيجه كميته‏ى اجرائى كنگره، در 15 فوريه 1930 شروع نهضت نافرمانى را تصويب و مقرر ساخت‏(119).

بطوريكه ملاحظه مى‏كنيد، در مواد فوق، چيزى كه كوچكترين اشاره‏اى به درخواست استقلال داشته باشد، ديده نمى‏شود با اينكه انتظار ميرفت اكنون كه استقلال كامل در برنامه‏ى حزب كنگره قرار گرفته، گاندى نيز بجاى همه‏ى اين مواد، استقلال و رهائى از استعمار را - كه براستى تنها نيازمندى ملت هند و مايه‏ى رفع همه‏ى ناكاميهاى آن مردم ستمكش و محروم بود - در خواست كند، و يا لااقل آنرا پيشاپيش همه مواد ذكر كند.. آيا اين ناديده‏گيرى و سهل‏انگارى را به چه چيزى ميتوان حمل كرد؟!!

ادعا نمى‏كنيم كه گاندى استقلال هند را دوست نميداشت و يا بدان اميدوار نبود، همه‏ى سخن ما آن است كه وى در تاريخ فقط بر اصلاحات داخلى همت گماشته و هنوز مبارزات خود را در راه تحصيل آزادى و استقلال بكار نينداخته بود.

اين طرز فكر و روحيه‏ى گاندى، آنچنان مايه‏ى دهشت و شگفتى است كه نهرو را نيز وادار به اعتراف ميكند، وى در كتاب شرح زندگيش مى‏نويسد:

اعلاميه‏ى 11 ماده‏اى گاندى، كه برنامه‏ى او را به مطالبه پاره‏اى از اصلاحات سياسى و اجتماعى منحصر ميكرد وضعيت ما را بشكلى دهشتزا دگرگون ساخت. با تعجب از يكديگر مى‏پرسيديم معنى و فايده‏ى اينكار چيست كه در همان هنگاميكه ما همگى داعيه استقلال داريم، ناگهان چند ماده‏ى اصلاحى از دولت در خواست كنيم؟ آيا كلمه‏ى استقلال براى گاندى داراى مفهومى ديگر است؟ در غير اينصورت پس معناى اين عمل چيست؟...

گمان ميكنيم جواب اين پرسشها را در جاى ديگر از كتاب نهرو ميتوان يافت. وى در آنجا كه از نهضت عدم تعرض و هدف گاندى از آن نهضت بحث ميكند. ميگويد:

در آنروزها (سال 1920) مهمترين مسائل مورد بحث عبارت بود از: نابسامانى امور پنجاب و واقعه‏ى دلخراش كشتار صدها نفر هندى بدست سربازان انگليسى در شهر امريتسرAmritsar،انقراض خلافت اسلامى بدست متفقين و بالاخره شروع جنبش عدم همكارى بمنظور پايان دادن به نابسامانيهاى ملت هند. در اين ميان، مسئله‏ى استقلال كامل و يا خود مختارى براى عامه‏ى مردم چندان مطرح و مورد علاقه نبود زيرا گاندى هميشه از هدفها و ايده‏هاى بزرگ و مبهم، اجتناب مى‏ورزيد...

شايد گاندى در سال 1930 نيز، همچنان استقلال را از هدفهاى بزرگ و مبهم ميدانسته و از تعقيب آن اجتناب مى‏ورزيده است!! و البته فراموش نكرده‏ايم كه جمع بسيارى از رهبران مسلمان، از دير باز هدف مبارزات خود را استقلال كامل قرار داده و در راه آن با جديت تمام، فعاليت ميكردند.

در اينجا ذكر اين نقطه بى‏مناسبت نيست كه گاندى آنگاه كه بالاخره در سال 1930 نهضت نافرمانى را آغاز كرد و بعنوان اعتراض و ابراز مخالفت با قانون نمك با جمعى از پيروان خود، پاى پياده از احمد آباد بسوى دريا راه افتاد. عباس طيب رهبر مسلمان و پس از او سارو جينى نيدو شاعره‏ى هندو را، جانشين خود قرار داده و سفارش كرد در صورتيكه در اين سفر بازداشت شود، به ترتيب ايندو نفر را برهبرى مبارزه انتخاب كنند و پيروان خود را به متابعت كامل از آندو توصيه نمود.(120)

گاندى سرحد

در همان هنگام كه دولت كاملا بر اوضاع مسلط گشته و بوسيله زور و سر نيزه توانسته بود ملت را وادار به اطاعت سازد، در نواحى مرزى هند و مخصوصا در ميان قبائل سلحشور و مسلمان پتانها آشوب و انقلابى عظيم بر ضد دولت بر پا بود، مسلمانان ايالت مرزى به رهبرى خان عبدالغفار خان جبهه‏اى نيرومند تشكيل داده و در برابر حكومت مستبدانه و رعب‏آميز انگليس، ايستادگى و مقاومت ميكردند. نهرو در توصيف اين رهبر جنگجوى مسلمان ميگويد:

.. از دهكده‏اى به دهكده‏اى مى‏رفت و براى افراد آهنين جمعيت سرخ پيراهنان پايگاه بوجود ميآورد و اين شخص و پيروانش، خارى؛ چشم دولت بودند. موقعيت و نفوذ او در ايالات مرزى، كمتر از موقعيت و نفوذ گاندى در سراسر هندوستان نبود، و اتفاقا خيلى زود ميان او و گاندى ارتباط برقرار شد و جمعيت سرخ پيراهنان به حزب كنگره پيوست .

چنانكه از سخن نهرو بر مى‏آيد، قيام عبدالغفارخان در آغاز ارتباطى با گاندى و حزب كنگره نداشته و خود او با انگيزه گسيختن زنجير استعمار بريتانيا و بدست آوردن استقلال، نهضتى بزرگ و خونين شروع كرده است و بعدها وقتى كارگردانان حزب كنگره استقلال را در برنامه‏ى خود قرار داده و نيروهاى خود را در اين راه بكار انداخته‏اند، با آنها همگام شده و بعضويت كنگره در آمده است.

با نهرو، در جاى ديگر از كتاب خود ميگويد: جمعيت سرخ پيراهنان و رهبرشان عبدالغفارخان حقى عظيم بر جنبش ملى هند دارند .

از مجموع آنچه را در اين فصل نگاشته شد، نقش مسلمانان در نهضت نافرمانى مدنى و پيشروى آنان در گرايش به فكر تحصيل استقلال هند - كه بيشك محركى جز آموزشهاى مذهبى و عواطف ملى آنان نداشته است - بخوبى آشكار ميگردد.

4. دوران طلائى مبارزات هند

سالهاى پيش از 1922 را كه نهضت نافرمانى براى نخستين بار بوسيله گاندى اعلام و شروع شده بود، براستى ميتوان دوران طلائى مبارزات هند ناميد.

در اين دوران، هندوستان شاهد همبستگى و اتحادى بى‏نظير ميان تمامى مليت‏ها و نژادهاى آن سرزمين - بويژه ميان هندوستان و مسلمانان (كه بزرگترين اقليتها را تشكيل ميدادند) - بود و به بركت همين اتحاد و تفاهم، ملت توانست تا مرز پيروزى نهائى پيشروى كند.

چنانكه قبلا ياد كرديم، مسلمانان با الهام از عقايد مذهبى خود از دير باز، با نظريه‏ى عدم همكارى آشنا بودند و بدينجهت زودتر از هر كس به نداى گاندى پاسخ گفته و با شور و حرارتى بيشتر در راه عملى ساختن اين طرز فكر قدم نهاده و بيش از ديگران در اين راه قربانى دادند.

البته در ميان رهبران مسلمان، كسانى همچون محمد على جناح هم يافت مى‏شدند كه به نظريه‏ى عدم همكارى نگرويده و بر آن فائده‏ئى مترتب نمى‏دانستند و معتقد بودند كه قطع رابطه‏ى دانش‏آموزان با مدارس و دانشگاههاى دولتى و يا قطع رابطه مردم با آلات و ابزار جديد و مثلا اكتفا به چرخ و ريسندگى دستى، چه اثر مطلوبى مى‏تواند داشته باشد؟؟ اتفاقا تاگور فيلسوف و شاعر بزرگ هندو نيز در اينمورد با جناح همعقيده بود و بر نظريه‏ى عدم همكارى اعتراض ميكرد و آنرا كارى لغو و بيهوده ميدانست، وى در يكى از نامه‏هاى خود مى‏نويسد:

بازى مضحك تقدير را نگر كه من به اينسوى درياها آمده‏ام تا براى همكارى فرهنگى شرق و غرب تبليغ كنم و حال آنكه درست در همين ساعت در آنسوى دنيا تبليغ عدم همكارى ميشود(121)

عده‏ى ديگرى نيز از رهبران با ايندو طرز فكر مشابهى داشتند.(122) ولى اين مخالفت‏ها نمى‏توانست در پايه‏ى استوار اين جنبش ملى، خللى وارد آورد، مردم همگى در زير پرچم گرد آمده و اختلافات مذهبى و نژادى را بكلى كنار گذارده بودند، پيش از اين تاريخ هيچگاه هند چنين روح همكارى و الفت و وادى بخود نديده بود و پس از آن نيز هرگز نديد.

اظهار همدردى و يگانگى گاندى با مسلمانان در نهضت خلافت، معجزه‏ئى بود كه توانست همه‏ى مسلمين را به دنبال او بكشاند و در نتيجه ملت هند را يكپارچه و متحد سازد، مردم از مشاهده‏ى اين وحدت پر شكوه كه بر نيرومندى آنان افزوده و به هدف نهائى نزديكشان ميكرد، غرق شعف بودند.

يكى از كسانى كه نهضت ملى هندوستان را نزديك ديده و خود در آن شركت داشته است، شرح پاره‏اى از جريانات اين دوره را براى من (مولف) بازگو مى‏كرد، وى در حاليكه تحت تاثير يادآورى آن خاطرات شيرين قرار گرفته و به هيجان آنده بود چنين مى‏گفت:

مسلمانان براى هندئى كه - براى اولين بار در تاريخ اسلام - در مسجد جامع دهلى برفراز منبر رفته براى حضار - از مسلم و هندو سخن مى‏گفت، ابراز احساسات ميكردند(123). هندوان نيز متقابلا مسلمانان را در معابد خود به گرمى مى‏پذيرفتند. با آنكه پيش از آن تاريخ هر فرقه‏ئى فرقه‏ى ديگر را نجس دانسته و بمراكز خود راه نميدادند. الفت و يگانگى اين دو دسته تا آنجا رسيد كه هندوها در روز عيد قربان، گاوى را به زينتها آراسته و به آئين مذهبى مسلمانان قربانى كردند. اين عمل با توجه به اينكه گاو از بزرگترين مقدسات همه‏ى فرقه‏هاى هندو است، نشانه‏ى كمال و از خود گذشتگى در برابر خواسته‏هاى مشترك ملى و بزرگترين نمونه‏ى الفت و يگانگى و همبستگى پيروان دو مذهب در راه ميهن بود.

هندوها براستى كار نمايانى كرده بودند، ولى مسلمانان نيز از آنان دست كمى نداشتند، بويژه اين فداكارى بزرگ، بشدت آنرا تحت تاثير قرار داد و موجى از عواطف و احساسات در آنان برانگيخت و لذا اعلام داشتند كه از اين پس در سرتاسر هند دست به كشتار گاو نخواهد زد و اين سنت مذهبى را فراموش خواهند كرد. افراد معدودى هم كه حاضر نبودند به آسانى از اين عمل دست بردارند، از طرف قاطبه‏ى مسلمانان مورد حمله قرار گرفتند و حتى يكى از بزرگان مسلمان كه قصد داشت دوباره اين سنت را احياء كند، بوسيله همكيشان خود تهديد به قتل شد.

راوى اين داستان كه خود شاهد همه‏ى جريانات بوده است ميگفت: اگر نهضت به همين حال پيش مى‏رفت بيشك دولت بريتانيا بزانو در مى‏آمد و به همه‏ى خواسته‏هاى ما تسليم مى‏شد.

من اين اظهار نظر را مبالغه‏آميز پنداشته به آسانى حاضر نبودم آنرا بپذيرم تا اينكه در كتاب غاندى حياته و جهاد و تعاليمه نوشته‏ى محققانه‏ى استاد عباس عقاد به جمله‏ئى برخورد كردم كه شاهد قطعى و زنده‏ى اين اظهار نظر است. وى ميگويد: لردلويد كه در آن هنگام حاكم بمنئى بود، شهادت داد كه گاندى در سال 1922 بيش از يك گام كوتاه با آزادى هند فاصله نداشت .

نهرو در شرح جريانات آن دوره مى‏نويسد:

بسيارى از اشخاصى كه تا آن زمان از فعاليت سياسى يا از نهضت كنگره دور وجدا مانده بودند تحت تأثير شوق انگيز و هيجانى كه همه را در بر گرفته بود قرار گرفتند و به زندانها كشيده شدند. از جمله ديده مى‏شد كه كارمندان دولت هند، هنگام مراجعت از ادارات خود بر اثر كشش جريان به زندان كشيده مى‏شدند و خانواده‏هاى خود را از ياد مى‏بردند...

بقراريكه معلوم گرديد در طى دو ماه دسامبر 1921 و ژانويه‏ى 1922 در حدود سى هزار رأى محكوميت به زندان براى شركت كنندگان در نهضت عدم همكارى صادر گرديد. اما هر چند كه اغلب سران و مبارزان فعال در زندانها بودند رهبر عالى ما، مهاتماگاندى بيرون بود...(124)

در جاى ديگر ميگويد:

هر چه هيجان ملت بيشتر زبانه مى‏كشيد، روحيه‏ى دولتيها ضعيفتر مى‏شد، فرماندهان دولتى بكلى گيج شده بودند و نمى‏توانستند بفهمند كه چه پيش آمده است. احساس ميكردند وضعيتى كه از هند بخاطر دارند بكلى دگرگون شده و جاى خود را به وضعى كاملا تازه داده است.

در سرتاسر كشور، روح دشمنى جديدى نسبت به انگليسيها موج مى‏زد ترس از دلها رفته و بزرگترين پشتوانه و پشتيبان دولت يعنى هيبت امپراطورى بريتانيا، بكلى در هم فرو ريخته بود، بكار بردن اسلحه، مردم را جرى‏تر مى‏ساخت و بر شدت و قدرت مبارزه مى‏افزود. دولت پيش از آنكه تصميم حادى درباره رهبران بگيرد، مدتها در حال ترديد و نگرانى بسر ميبرد زيرا از عاقبت كار هيچ اطمينان نداشت، نميدانست كه آيا مى‏توان به ارتش اعتماد كرد يا نه؟ و آيا افراد پليس، اوامر مافوق‏ها را اطاعت خواهند كرد يا خير؟ لردريدينك نائب‏السلطنه هند، در دسامبر 1921 رسما اعتراف كرد مه دولت در كار خود متحير است و نميداند چگونه بايد رفتار نمايد. بسيارى از مسئولين انگليسى هند، از كثرت ضربات كوبنده‏ئى كه بر اعصابشان وارد آمده بود ديگر اعصاب سالم نداشتند و نمى‏توانستند درست فكر كنند، جنبشى بزرگ سراسر كشور را فرا گرفته بود و مهم آنكه، روح آرامش و سكون و عدم خشونتى كه در اين جنبش وجود داشت، امكان هرگونه معارضه و شدت عمل از طرف دولت را، از بين مى‏برد. افراد معمولى انگليسى مى‏انديشيدند كه عدم همكارى پوششى است كه در زير آن عمليات سرى كوبنده‏تر و دامنه‏دارترى پنهان است و طولى نخواهد كشيد كه آتش آن شعله‏ور شده و سرتاسر هند را منقلب خواهد ساخت..(125)

بدين ترتيب هيبت و عظمت بريتانيا در نظر هنديان بكلى از بين رفته و ملت زمام سرنوشت را بدست گرفته بود، فقط يك ضربت قاطع و مدبرانه لازم بود تا حكومت انگليسى را كه پناهگاه و پشتيبانى بجز 20 هزار سپاهى اشغالگر نداشت، سرنگون سازد و پس از آن ديگر پيروزى نهائى مسلم بود؛ هند بكلى آزاد مى‏شد و لااقل به مرز آزادى كامل مى‏رسيد... ولى متاسفانه اين ضربت قاطع فرود نيامد و در نتيجه سرنوشت هند در مجراى ديگرى قرار گرفت. اينك باز شرح جريان را از نهرو بشنويد:

در اول فوريه‏ى سال 1922 ناگهان اتفاق غير منتظره‏ئى روى داد. ما، در زندان با شگفتى و تعجب‏زدگى اطلاع يافتم كه گاندى‏جى مقاومت عمومى را لغو كرده است و بدين ترتيب مبارزه را از سلاح برنده و در عين حال مسالمت آميزش محروم ساخته است...

دستور توقف مبارزه، در لحظه‏ئى كه به نظر ميرسيد ما مواضع خود را تحكيم كرده‏ايم و در تمام جبهه‏ها پيشرفتهائى بدست آورده‏ايم، ما را خشمگين مى‏ساخت، اما در وضعى كه ما بوديم يأس خشم اثر زياد نداشت. مقاومت عمومى مردم قطع گرديد. نهضت عدم همكارى كم‏كم جهش و قدرت خود را از دست داد. دولت پس از ماهها نگرانى و اضطراب، دوباره براحتى نفسى كشيد و براى اولين بار توانست ابتكار عمليات را در دست گيرد. چند هفته بعد دولت، گاندى‏جى را نيز بازداشت كرد و به حبس طويل‏المدتى محكوم ساخت(126)

نهرو در فصل ديگرى از كتابش، تحت عنوان عدم خشونت و نظريه‏ى شمشير مى‏نويسد:

متوقف شدن ناگهانى نهضت‏ها، طبعا در تمام سران اصلى و عمده‏ى كنگره، غير از خود گاندى‏جى تاثير فراوانى گذاشت، پدرم كه در زندان بود سخت منقلب شد. بديهى است كه ناراحتى روحى در ميان جوانان خيلى شديدتر و بيشتر بود چيزى كه ما را ناراحت ميكرد فقط در هم شكستن اميدها، در گرما گرم مبارزه‏ى اميد بخش نبود بلكه مخصوصا دليل اين توقف و نتايجى كه ممكن بود از آن حاصل شود بيشتر اسباب تأثر مى‏شد.(127)

بدين ترتيب، نهرو انتقادى تلخ و زننده و ضمنا منطقى و معقول بر روش گاندى وارد مى‏آورد. براستى كشته شدن چند نفر انگليسى تجاوزگر، در راه آزادى هند تا چه حد شايسته‏ى تأسف و تأثر است؟ آيا اين پذيرفته است كه كشته شدن عده‏ى معدودى افراد متجاوز، تا اين پايه موجب آشفتگى و ناراحتى گردد، ولى صدها هزار تن فرزندان مظلوم هند كه از آغاز ورود انگليسيها به اين سرزمين، قربانى مطامع آنها شده‏اند، بدست فراموشى سپرده شوند؟ چگونه مى‏توان عذابها و شكنجه‏هائى را كه يك ملت بزرگ تحمل كرده ناديده گرفت و آزادى و انسانيت از دست رفته‏ى او را بچيزى نشمرده ولى كشته شدن چند سرباز انگليسى را، آنهم در قريه‏ئى دور دست و بدست مردمى كه از آن جان خود دفاع ميكرده‏اند، اينهمه داراى اهميت و بزرگ دانست؟؟ چگونه مى‏توان به آسانى اين حقايق را فراموش كرد و نهضتى را كه به اعتراف دشمن، در سايه‏ى اتحاد و برادرى هندو و مسلمان به ثمر رسيده و در آستانه پيروزى است، متوقف ساخت؟!..

مسلمانان، در حقيقت نخستين بانيان نهضت هند بودند. بطوريكه اساسا ميتوان نهضت هند را نهضت آنان دانست. خسارتى كه آنان از طرف دشمن تحمل كرده و قربانى گرانقيمتى كه آنان داده بودند - يعنى حكومت از دست رفته‏ى هند - به آنها حق ميداد كه بيش از ديگران در انتظار لحظه‏ى پيروزى بوده و اين آرزو و روياى شيرين را در جان خود بپرورانند و موقعيت خود را نزديكتر به بينند. و به همين قياس، از تعطيل مبارزه كه در حقيقت طلايه‏ى شكست بوده، بيش از ديگران دلسرد و نوميد گشته و همچون ديگر سران نهضت، عمل گاندى را نمى‏توانستند تحمل كنند...

خلاصه همه از اين اقدام عجيب در حيرت فرو رفته و انگيزه‏ى اين كار را از خود مى‏پرسيدند و هر كسى بگونه‏اى آنرا تأويل ميكرد.

شگفت آنكه، آن انگيزه‏ى روحى و معنوى كه گاندى را از پيش آمد وادار به تعطيل نهضت مى‏سازد، چند سال پس از آن بطورى ضعيف و بى‏اثر مى‏شود كه از حمله وحشيانه سپاهيان هندى به كشمير و حيدرآباد و جوناگده و كشتار دسته جمعى مسلمانان در حين تقسيم هند، چندان متاثر و متالم نميگردد البته انكار نمى‏كنيم كه قيافه‏ى روحانى گاندى و جلوه‏ى معنويتش در چند مورد ديگر نمايان شد و از خونريزيها و كشتارهاى ديگرى جلوگيرى كرد.

يكى از هنديانى كه خود در جريان نهضت هندوستان، همكارى و دخالت داشته است، قطعنامه‏ى گاندى (در مورد تعطيل نهضت) را براى من (مولف) تفسير ميكرد، ميگفت: گاندى مى‏انديشيد كه نهضت ملى هند بزودى به ثمر خواهد رسيد و چون مسلمانان در اين نهضت عمومى، تبريزى داشته داراى سابقه‏ى بيشترى در فعاليت و مجاهدات و ترويج آن مى‏باشند، بالطبع پس از پيروزى نيز تقديم و برترى خود را حفظ خواهند كرد و در نتيجه، همان شوكت و عزت پيشين را بدست خواهند آورد... و اين چيزى نيست كه يكفرد هندو - اگر چه اين فرد، گاندى باشد - بآسانى بدان رضايت دهد .

اين سخن - با همه‏ى غرابت و بيسابقكى - چندان از حقيقت دور نمى‏نمايد زيرا بگفته‏ى خانم امينه‏السعيد - گاندى عليرغم صفات و ملكات پسنديده‏اش، هندوئى متدين و متعصب بود و اين تعصب مذهبى او، در مواردى مانع از تفاهم دو فرقه‏ى متخاصم هندو و مسلمان مى‏شد.

براى نمونه ميتوان رفتار او را در سال 1918 هنگاميكه در چند ناحيه‏ى هندوستان، بر سر مسئله‏ى قديمى گاوكشى، شورشها و عمليات ظالمانه‏ئى عليه مسلمانها براه افتاده بود، بياد آورد، وى در آنموقع صريحا اعلام كرد كه: هندوها ولو با زور شمشير باشد، مسلمين و مسيحيان را وادار خواهند كرد كه از كشتن گاو، احتراز جويند(128)

گاندى ترجيح ميداد كه هند همچنان تبعه و مستعمره‏ى انگلستان باشد ولى مسلمانان حكومت آنرا بدست نگيرند .اين عقيده با توجه به دوستى عميق او نسبت به دولت بريتانيا كاملا آشكار مى‏گردد.

زيرا بطوريكه در فصول گذشته ديديم، وى تا سال 1920 با نهضت عدم همكارى را طرح كرد باز منظورش جدائى كامل از دولت انگليس نبود و تا سال 1930 هدف وى از مبارزات، فقط ايجاد يك سلسله اصلاحات سطحى و جزئى بود و اين مدت حتى يك كلمه كه با صراحت يا بطور اشاره بفهماند كه وى در پى استقلال كامل و جدائى از امپراطورى بريتانياست بر زبان نرانده بلكه هميشه در داخل كنگره با اين فكر مبارزه ميكرد، تا اينكه بالاخره پس از دلسردى و نوميدى از انجام وعده‏هاى دولت انگليس و هم بر اثر اصرار و پا فشارى گروه جوانان كنگره، ناگزير پذيرفت كه بجاى خود مختارى استقلال كامل را هدف مبارزه قرار دهد.

خود او، در نامه‏ئى كه در سال 1920 به نائب‏السلطنه نوشت، دوستى و وفادارى خود را نسبت بانگليس تأكيد كرد، وى نوشت: دو راه بيشتر براى من باقى نمانده است: يا از انگلستان ببرم و يا اگر هنوز به مزيت مشروطيت بريتانيا بر ساير حكومتهاى مشروطه اعتقاد داشته باشم دولت را مجبور سازم كه حق ما را بدهد. بارى من هنوز به مزيت مشروطيت بريتانيا معتقدم و به همين جهت است كه عدم اطاعت را توصيه مى‏كنم.(129)

رومن رولان‏romain roland نويسنده فرانسوى، با همه‏ى علاقه ارادت آميزى كه به مهاتما دارد، در تفسير اين سخن مى‏گويد: گاندى حتى در اين لحظه‏ى بحرانى مايل نيست از انگلستان قطع علاقه كند و اميدوار است با طغيان قانونى بتواند دولت انگلستان را از كرده‏ها نادم سازد. و سپس چنين اظهار نظر ميكند: اين غرور كوركورانه‏ى امپراطورى بود كه نگذاشت يك تبعه‏ى بزرگ براى دولت انگلستان باقى بماند و گرنه گاندى منظورش جدائى از انگليس نبود(130)

اين سخن ممكن است بر آنانكه به عظمت گاندى ايمان دارند، گران بيايد، ولى در خلال حوادث هندوستان، گواهيهاى ديگرى نيز بر اين مطالب مى‏توان يافت. ترديدى نيست كه گاندى به دولت برتانيا مؤمن بود و در راه مصالح آن كوشش و مجاهدت مى‏كرده است. و شايد بر اثر همين طرز فكر است كه هندوستان پس از استقلال نيز، همواره ميكوشيده است خود را در شمار دول مشترك المنافع (كالمنولث)(131) نگاه دارد.

بايد توجه داشت كه هواخواهى و دوستى گاندى نسبت به دولت انگليس، نمى‏تواند گاندى را لكه دار كند و براى او نقطه ضعفى اساسى بشمار آيد. در مصر عده‏ئى از رهبران ملى، به نفع دولت عثمانى با انگلستان مى‏جنگيدند و مى‏خواستند كه نفوذ انگليس را در مصر قطع كنند تا دستگاه خلافت عثمانى بتواند به حكومت خود ادامه دهد، با اينكه تركها نيز همچون انگليسيها در مصر مردمى بيگانه بودند.. امروزه با اينكه طرز فكر آنان - كه لزوم كوشش براى ابقاى يك حكومت بيگانه است - در نظر ما طرز فكرى پسنديده نيست با اين حال به عظمت آنان اعتراف كرده و مجاهدتهاى آنان را مى‏ستاييم، زيرا معتقديم كه شرايط خاص آن زمان چنين طرز فكر و روشى را ايجاب مى‏كرده است.

از كجا كه گاندى نيز وضعى مشابه رهبران انقلاب مصر نداشته و ترجيح حكومت انگليس را بر حكومت مسلمانان، بصرفه و صلاح هند نميدانسته است؟ بنابراين، دوستى و همكارى صورى و معنوى گاندى با انگليس نمى‏تواند لكه‏ى ننگى بر دامان وى باشد. با اين بيان، اظهار نظر آن رهبر هندى درباره‏ى گاندى، چندان غريب و بعيد نمايد.

موضوع ديگرى كه بايد از نظر دور نداشت آنست كه اخلاقيات برجسته و نمونه‏ى گاندى چيزى است و آراء و عقايد سياسى وى چيز ديگرى.. جلوه‏هاى انسانى و درخشنده‏ى روح بزرگ گاندى، مستلزم آن نيست كه افكار سياسى او نيز همه جا موجه و صحيح و معقول باشد. از باب مثال همين پيشنهاد او به ملت و دولت انگليس در جنگ دوم جهانى - كه در فصل گذشته از آن ياد شد -(132) بهمان نسبت از لحاظ اخلاقى، كارى جالب و در خور ستايش مينمود، از جنبه‏ى سياسى و عملى، كارى بيهوده و بقدرى دور از واقع بينى بود كه نه تنها نايب‏السلطنه و اعضاى دولت، بلكه رهبران و ملت هند را نيز كه همه فريفتگان گاندى بودند، به استهزاء و انكار وادار كرد.

بنابراين جاى تعجب نيست اگر مى‏بينيم گاندى نهضتى بزرگ را بخاطر پيشامدى كوچك متوقف مى‏سازد و از اين رهگذر كوشش و مجاهدات ملتى را بر باد ميدهد و براى دولت زمينه‏ى انتقام فراهم مياورد.

يكى از نتايج اين اشتباه آن بود كه خود او با فاصله‏ئى كوتاه بازداشت و به 6 سال از زندان محكوم شد و آنگاه كه در سال 1924 (پس از گذشتن دو سال از دوران محكوميت) آزاد گشت ديگر از آن وحدت و الفت شكوهمند، اثرى بر جاى نمانده بود.