مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان

سيد على خامنه‏ئى

- ۸ -


5. اختلاف هندو و مسلمان

چنانكه در فصل پيش ديديم، نهضت عدم همكارى، با نيروى شگرف اتحاد مسلم و هندو، ضربتى شكننده بر پيكره‏ى حكومت انگليس در هند، وارد آورد و اگر عمل غير مترقب گاندى يعنى تعطيل جنبش نافرمانى، اتفاق نمى‏افتاد، اين نهضت با شكست كامل بريتانيا خاتمه مى‏يافت.

ولى با تعطيل نهضت نافرمانى براى انگليسيها كه ناگهان به خود آمده بودند فرصتى دست داد كه خسارت‏هاى گذشته را جبران كرده و فعاليت‏هاى مزورانه‏اى را در راه ايجاد اختلاف و تعقيب نقشه‏ى معروف تفرقه بينداز، حكومت كن شروع كنند و بوسيله‏ى اين سلاح كوبنده و مهيب، زمينه‏ئى فراهم آورند كه ديگر هرگز هندوستان روى چنين وضعيت درخشانى را بخود نبيند و دولت بريتانيا را به قطع يد از گل سرسبد مستعمرات، تهديد ننمايد.

اتفاقا فرصت مغتنمى بود؛ همه‏ى رهبران در زندانها بسر مى‏بردند و ملت همچون رمه‏ى بى شبان، بدون هدف به هر سو مى‏رفت؛ ميدان براى انگليسيها و مزدوران و همكارانشان خالى بود، لذا به آسانى و بدون دغدغه، زهر تفرقه را تا اعماق جان ملت فرو ريختند و آن گروه يكپارچه و متحد را متلاشى ساختند..

هنگاميكه رهبران از زندان خارج شدند، وضع تأسف‏انگيزى در برابر خود ديدند: كاخ با عظمتى كه بكوشش فراوان پرداخته و همچون كوهى استوار در برابر هجوم دشمن نهاده بودند، به خرابه‏ئى تبديل يافته بود كه نشانى از آبادى در آن برجاى نمانده و طوفان و آتش، بنياد آنرا برانداخته بود، توده‏ى هندى آنچنان در درياى نفاق و اختلاف دست و پا مى‏زد كه از نهنگ مهيب بريتانيا بكلى غافل مانده و دشمنى ديرين و خونين را فراموش كرده بود.

قهرمان اين بازى جنايت آميز لرد ريدينگ نايب‏السلطنه‏ى هند بود، و آنچنان جالب و ماهرانه نقش خود را بپايان رسانيده كه هنگام مراجعت به انگلستان رسما مورد تقدير دولت و پارلمان و مطبوعات قرار گرفت.

يكى از هنديانى كه معاصر اين جريان بوده است، نقل ميكرد كه نائب السلطنه براى انجام نقشه خود سوانمى شرادانند(133) را كه از رهبران متعصب هندو و زعيم حزب اريا ساماج بود، با خود همراه كرد. چنانكه پيشتر هم اشاره كرديم اين حزب از آغاز بمنظور احياء هندوئيزم بوجود آمده بود و موسس آن كه يك روحانى هندو بنام دايانداساراسراتى بود روحيه‏ى ناسيوناليسم مذهبى و ضد اسلامى داشت، طبق مرامنامه‏ى اين حزب، مسلمانان مردمى بيگانه و اشغالگر بودند كه مى‏بايست از هند اخراج شوند و هند به رنگ باستانى هندو در آيد.

نايب السلطنه سوامى شرادانند را كه رهبر اين حزب بود، پيش از سر آمدن مدت محكوميتش از زندان آزاد ساخت و پول زيادى در اختيار او گذارد كه بدانوسيله آتش اختلاف را ميان هندوان و مسلمانان شعله‏ور گرداند. طبيعى است نه دولت و نه اين شخص و نه حزب متعصب آريا ماساج از وحدت و الفت اين دو فرقه رضايت خاطرى نداشتند.

زمينه براى ايجاد اختلاف كاملا آماده بود: در پاره‏ئى از مناطق هندوستان، برخى گروههاى مسلمان مى‏زيستند كه عليرغم ادعا و نام اسلاميت تحت تاثير بعضى از عادات باستانى هندوها بوده و هنوز نشانى از هندوئيزم داشتند. اين شخص به سراغ آنان رفت و بساط تبليغ و ترويج را در ميان آنان گسترد.

فتنه از اين نقطه آغاز شد.. مسلمانان از جريان اطلاع يافتند و مبلغين مسلمان براى جلوگيرى از ارتداد برداران دينى خود به آن منطقه شتافتند.. و دنباله‏ى داستان كاملا طبيعى است: دو جبهه‏ى هندو و مسلمان در برابر يكديگر صف آرائى كردند؛ كم‏كم آتش فتنه به ساير شهرها و ايالات سرايت كرد؛ هر فرقه‏ى ديگر افتاد هر چيزى را كه معارض با خود تشخيص داد، بيرحمانه در هم كوبيد، و بدين ترتيب نزاعى خانمان برانداز، سراسر هندوستان را فرا گرفت.

يكى ديگر از رهبران متعصب هندو بنام پانديت مالاويا(134)نيز در جبهه‏ئى ديگر با شرادانند همكارى ميكرد، اين شخص در پى ايجاد اتحاد ميان هندوان بود و جوانان هندو را با جديتى تمام، به، تمرينات نظامى براى مبارزه با مسلمانان، فرا مى‏خواند.

رهبران دلسوز با اخلاص هندو و مسلمان، از زندانها آزاد شدند و ناگهان با اين وضع دهشتزا و تأسفبار مواجه گشتند؛ بديهى است كه اين وضع براى آنان قابل تحمل نبودت احساس مشترك و يكنواخت همگى اين بود كه با كوششى تمام، اختلافات و برادركشى‏ها را از بين برد و يا لااقل محدود ساخت و بار ديگر پرچم برادرى و يگانگى را بر افراشت... ولى متاسفانه كار از اين مرحله گذشته بود و طوفان فتنه هر لحظه مهيب‏تر و خانمان براندازتر، به پيكر هند مى‏پيچد...

طبيعى است كه اين حوادث ناگوار، جمعى از مسلمانانيرا كه تا آنزمان به لزوم و امكان اتحاد مسلم و هندو، ايمان داشتند، در اين عقيده متزلزل ساخت، هر چند جمعى ديگر از مسلمانان، نسبت به اين فكر همچنان وفادار ماندند، ليكن به هر حال حوادث جارى، به رهبران حزب مسلم ليگ كه براى حفظ حقوق مسلمين فعاليت مى‏كردند، مجال فعاليت بيشترى داد و بدين مناسبت توجه توده‏ى مردم مسلمان به مساعى و افكار اين حزب جلب شد و در نتيجه موقعيت شايانى كسب كرد.

پيش از اين تاريخ، يعنى در دوران اتحاد و همبستگى مسلم و هندو، اين حزب كه صيغه‏ى اسلامى و جنبه‏ى انفرادى و اختصاصى داشت، چندان مورد توجه و خوشبينى عامه‏ى مسلمين نبود، ولى اين حوادث روح تازه‏ى در وى دميد و موجب شد كه مجددا حيثيت و موقعيتى بدست آورد و توده‏ى مسلمان، به ديده‏ى فرشته‏ى نجات، بدان بنگرد.

بسيارى از رهبران مسلمان كه تا آن هنگام، هم كنگره عضويت داشتند و هم از سران مسلم ليگ يا نهضت خلافت بشمار مى‏آمدند، بر اثر اين حوادث كم‏كم از كنگره كناره گرفتند زيرا احساس كردند كه اين حزب با اينكه داراى اعضاى مسلمان نيز هست، بالاخره موسسه‏ئى هندوئى است و مسلمانانى كه در عضويت دارند نمى‏توانند از انگيزه‏هاى عدوانى آن نسبت به جامعه‏ى مسلمان، جلوگيرى كنند.

بى‏مناسبت نيست كه در اينجا سخت دانشمند بزرگ سيدابوالحسن ندوى را كه گواه صادقى است بر همكارى آن هندوى متعصب با نائب‏السلطنه، بر گفتار خود بيفزائيم. وى در كتاب المسلمون فى لهند پس از اينكه از نهضت عدم همكارى و همبستگى كامل هندو و مسلمان ياد ميكند، ميگويد:

اين جريانات همگى، دولت انگليس را به فنا و نابودى تهديد ميكرد و در شهرهاى دور دست اعضاء و مامورين آنرا در تنگنا قرار ميداد. عاقبت انگليسيها چاره‏ئى جز اين نديدند كه آخرين و موثرترين تير خود را - كه معمولا در كشورهاى مشرق زمين به خطا نمى‏رود - از تركش خارج كنند و آن، تير اختلافات تفرقه بود..

نائب السلطنه و رجال دولت، به يكى از رهبران ملى هندو، قبولانيدند كه لازم است دعوتى همگانى به آئين هندوئيزم آغاز شود و هندوانى كه به اسلام گرويده‏اند به آئين باستانى هندو بازگروينده شوند و جامعه‏ى هندو به تشكيلاتى مذهبى و ملى و نظامى، مجهز گردد. با اينكار، انگليسيها مى‏توانستند در برابر مسلمانان كه هم در نهضت خلافت و هم در مبارزات ملى، تفوق نظامى و آمادگى بيشتر خود را نشان داده بودند، رقيبى هماورد بوجود آورند و در نتيجه، نهضت ملى هند را كه در حقيقت از شور و احساس آنان مايه ميگرفت خاموش سازند.

بدين ترتيب دعاه و مبلغان برهمائى و آريائى (ودائى) در اطراف هند، براه افتاده و دست به ايجاد تشكيلات نظامى براى هندوان زدند. از طرفى مسلمانان نيز حركات مشابهى در جبهه‏ى اسلامى، از خود بروز داده، به همان شيوه دست به تجهيز قوا زدند، مناظرات و مباحثات مذهبى و نطقهاى احساساتى حماسى از هر سو آغاز شد و كشمكش‏ها و شورشهاى فرقه‏ئى، شبه قاره‏ى هند را به لرزه در آورد.

اين كشمكش‏ها تا مدتى دراز ادامه يافته و روز بروز شديدتر مى‏شد، تا آنجا كه در سال 1927 فقط در طول چند ماه 25 نوبت زد و خورد و اغتشاش در اقطار مختلف هندوستان اتفاق افتاد كه هر يك، خبر مهم روزنامه‏ها و محافل شمرده مى‏شد. رهبران كنگره و نهضت خلافت عليرغم كوشش فراوان، نتوانستند آتش فتنه را فرونشانند و صفا و يكرنگى گذشته را ميان هندوها و مسلمانان برقرار سازند؛ شكاف و اختلاف روز بروز عميق‏تر و ريشه‏دارتر شد، كم‏كم در بين رهبران نيز انديشه‏ى دورى و جدائى قوت گرفت تا عاقبت بصورت يك واقعيت عملى پديدار گشت.

مردم تدريجا احساس كردند كه شور و حرارت ملى رهبران، به سردى گرائيده و يا ضعيف شده و جاى آنرا احساسات فرقه‏ئى و مذهبى گرفته است. رهبران مسلمان نيز احساس كردند كه رهبران هندو - و در رأس همه گاندى - تمامى نفوذ و قدرت خود را براى فرونشاندن آتش فتنه و از بين بردن اختلافات فرقه‏ئى، بكار نمى‏برند و آنچنانكه از يك رهبر ملى انتظار مى‏رود، با بيطرفى كامل به نزاع اين دو حريف نمى‏نگرند.

حال، چه ما اين استنباط را صحيح بدانيم و چه خطا و ناشى از بدبينى و كج فهمى، در هر صورت آبى بود كه بر آتش احساسات و عواطف ملى عده‏ئى از رهبران بزرگ مسلمان فرو ريخت و بزرگمردانى همچون مولانا محمد على را كه مشعل شور و حماسه و ميهن پرستى بودند و فداكاريهاى آنان، سطور جاويدان تاريخ مبارزات هند را تشكيل ميداد، نسبت به هندوها بدبين ساخت. جامعه مسلمان در نظر آنان حالت ملت مظلوم و ستمكشى را بخود گرفت كه به رهبران خود پناه آورده و از بدرفتارى و سوء نيت رهبران كنگره نسبت به خود، شكايت مى‏كند و دادخواهى ميطلبد.

رجال مسلمانى كه از كنگره جدا شده بودند به اتحاديه‏ى مسلمانان (مسلم ليگ) پيوستند و در نتيجه مسلم ليگ قدرت و حيثيت تازه‏ئى بدست آورد و مورد توجه و اهتمال اكثريت مسلمان قرار گرفت... و عاقبت در اثر كوته بينى اكثريت هندو و بدرفتارى آنان با مسلمانها، توانست مسئله‏ى تقسيم هند را پيش كشيده و آنرا عملى سازد

بدين ترتيب، حوادث جارى هند نظر اكثريت مسلمين را به كوششها و ايده‏هاى مسلم ليگ جلب كرد و در نتيجه مسلم ليگ حزبى در برابر كنگره و موثر در سياست كلى و عمومى هند شناخته شد. بسيارى از رجال مسلمان كه هم در كنگره و هم در مسلم ليگ با نهضت خلافت، عضويت داشتند كم‏كم از كنگره فاصله گرفتند، چه: احساس ميكردند كه كنگره با اينكه عده‏ى زيادى از مسلمانان در آن عضويت دارند، موسسه‏ئى هندوئى است و اعضاى مسلمان آن نمى‏توانند از حملات عدوانى هندوها نسبت به مسلمين، جلوگيرى كنند.

نهرو در فصلى از كتاب شرح زندگى خود، زير عنوان آتش تعصبات فرقه‏ئى ميگويد:

...از آنجا كه كنگره مظهرى از تمام احساسات ملى بود، اين اختلافات گوناگون مذهبى هم بصورت حساس و موثرى در آن منعكس مى‏شد، كم‏كم سيك‏ها و ديگر اقليت‏هاى كوچك نيز براى خود در خواستهاى خاصى داشتند، هر فرقه‏ئى فرقه‏ى ديگر را به كارشگنى عليه خود متهم ميكرد و براى جلوگيرى از آن به دولت متوسل مى‏شد، در نتيجه گروههاى مختلف ميكوشيدند خود را در آغوش انگليسيها بيندازند.

عده زيادى از مسلمانان در كنگره شركت داشتند كه بسيارى از شخصيتهاى صالح و محبوبترين و باكفايت‏ترين رهبران سياسى مسلمين هند، در ميان آنها بودند، اين عده به مبارزه‏ئى پيگير عليه احساسات فرقه‏ئى كه بتدريج سراسر هند را فرا ميگرفت، دست زده و فعاليتهائى را براى از بين بردن موجبات اختلاف، آغاز كردند. براى اين منظور حزب جديدى بنام حزب ملى مسلمانان بوجود آوردند كه با تعصبات فرقه‏ئى به مبارزه پرداخت. اين حزب براى حل مسئله‏ى فرقه‏هاى مذهبى مجامعى تشكيل مى‏داد كه بنام كنفرانس وحدت ناميده مى‏شدند و مهمترين آنها كنفرانسى بود كه به دعوت مولانا محمد على در دهلى تشكيل شد.

ولى اين كنفرانس‏ها نتوانست موجبات نفاق و اختلاف را از ميان بردارد، و هنوز كنفرانس وحدت سال 1924 منعقد در دهلى پايان نيافته بود كه كشمكش و آشوبى بزرگ ميان مسلمانان و هندوها در شهر الله آباد بر پا شد.

بديهى است مه نه مسلمين و نه هندوان از اين اختلافات سودى نمى‏برند فقط انگليسيها بودند كه در ميانه بهره‏بردارى ميكردند .

نكته‏ئى كه بايد مورد توجه قرار گيرد آنستكه هندوها، به اكثريت قاطع خود مباهات كرده و خود را صاحبان اصلى هندوستان، و مسلمين را بيگانگانى اشغالگر مى‏دانستند، بر اثر اين طرز فكر، آينده در نظر آنان جلوه و نمايش خاصى داشت؛ مى‏انديشيدند كه بالاخره پس از زمانى، دوران جهاد و مبارزه با انگليس سر آمده و هند به آزادى و استقلال، نائل خواهد شد و در آنروز سرتاسر كشور ملك طلق و تحت اختيار و تصرف تام آنان خواهد بود و شوكت و مجدباستانى هندوئيزم اعاده خواهد گشت..

اين، طرز فكر عمومى هندوان بود، نهايت افراد متعصب آنان - كه جمع بيشمارى بودند - اين طرز فكر را بدون اندك ملاحظه‏ئى اظهار ميكردند ولى سياستمداران معتدل هندو، به مقتضاى عقل و بنابر مصلحت روزگار، آنرا پنهان داشته و در انتظار فرصت و موقعيت مناسبى بسر ميبردند.

دسته‏ى اخير، به همين مناسبت اصرار مى‏ورزيدند كه وحدت ملى محفوظ بماند و هندوستانى يكپارچه مشتمل از اكثريت هندو و همه‏ى اقليت‏ها بنيان گردد. و بدينجهت از فريادهاى تعصب‏آميز گروه متعصبين - كه همچون نهيبى هشيار كننده‏ى صيد غافل و بى‏خيال بود - به شدت رنج مى‏برند.. اين صيد غافل و بى خيال، مسلمانان بودند كه بر حسب جريان عادى اوضاع، در آينده اقليتى بشمار مى‏آمدند كه ناگزير مى‏بايد محكوم و منكوب راى و خواسته‏ى اكثريت هندو باشد.

بر آنان گران مى‏آمد كه اين صيد خفته، بيدار شود و در پرتو آن فريادهاى تعصب آميز، آينده‏ى مرارت بار خود را مشاهده كند، زيرا در آنصورت ممكن بود كه براى تامين آزادى و امنيت خود، از هم اكنون وسائلى برانگيزد و احيانا موجبات تاسيس دولتى اسلامى و مخصوص به خود را فراهم آورد.

به همين دليل بود كه حزب كنگره، با وجود جنبه‏ى ملى و عمومى‏ئى كه بخود گرفته بود و با وجود آنكه رياست يا رهبرى واقعى آن را گاندى صلح‏جو به عهده داشت، با اينهمه، تحت تاثير گروه افراطى و متعصب هندو همواره مى‏كوشيد كه مسلمانان را از تفكر درباره‏ى آينده‏ى خود بازداشته و نگذارد كه براى تامين آتيه‏ى اجتماعى خود نقشه‏ئى طرح كنند.

در ميان رهبران مسلمان نيز عده‏ى بيشمارى تحت تاثير دور نماى فريبنده‏ى هند متحد قرار گرفته و بر اثر همين انگيزه، در صفوف كنگره بيدريغ فعاليت مى‏كردند، ليكن قضاياى جارى آنانرا ناگزير مى‏ساخت كه در عين حال از موجوديت و كيان جامعه‏ى اسلامى نيز فراموش نكنند، بدين سبب باجديتى تمام ميكوشيدند كه در عين ايجاد زمينه‏ى وحدت، ضمانت‏هاى عادلانه‏ئى مقرر نمايند كه در سايه‏ى آن، تمامى فرقه‏هاى گوناگون مذهبى به آينده‏ى خود با اطمينان و آسايش خاطر بنگرند... اين كار در حقيقت شيرازه‏ى وحدت بود و مى‏توانست جبهه‏هاى مختلف مذهبى را در زير پرچم يگانگى گرد آورد. در اين رهبران براى تأمين اين منظور نهايت كوشش را در جهت سازش دادن ميان خواسته‏هاى هندوان و مسلمانان مبذل داشتند.

متاسفانه اين مجاهدات دلسوزانه و خيرخواهانه به نتيجه نرسيد و بلاى تعصب جمعى كوتاه بين، انداخته‏هاى معنوى آنانرا برباد داد.

بيشك اين موضوع براى خواننده مايه‏ى شگفتى است كه محمد على جناح موسس پاكستان در دوران ممتدى از عمر سياسى خود، جزو جدى‏ترين طرفداران و شيفتگان اتحاد مسلم و هندو بوده و تا آنجا در اين فكر پا فشارى ميكرده است كه وقتى دولت انگلستان در سال 1905 استان بنگال را به دو قسمت هندونشين و مسلمان‏نشين تقسيم كرد و عموم مسلمانان - به اين اعتبار كه پس از محروميتى طولانى در اينكار نشانى از آزادى و رفاه ميديدند - از اين پيش آمد مشعوف و شادمان بودند شايد به گفته‏ى هكتور برليتو: اين تجربه براى مسلمين نويد نجات اجتماعى و اقتصادى بود با اينهمه وى در شمار سرسخت‏ترين مخالفان تقسيم در آمده و با شدتى كم نظير بدان حمله ميكرد.

و باز وقتى مولانا محمد على و سيد وزيرحسن از جناح تقاضا كردند كه پس از جدائى از مسلم ليگ، دوباره به آن حزب ملحق شود و وى بنا به دعوت و پيشنهاد آن دو، عضويت مسلم ليگ را پذيرفت، از آنان خواست كه در كارت عضويت او قيد كنند كه همكارى او با اين حزب به هيچ عنوان موجب نخواهد شد كه وى از هدف بزرگى كه زندگى او وقف آن است، دست بردارد .

بدين جهت در همان حال كه به مسلم ليگ انتساب داشت، جزو با اخلاص‏ترين اعضاى كنگره نيز به شمار مى‏آمد و تا آنجا كه قدرت داشت در ايجاد توافق ميان دو حزب و ريشه‏كن ساختن اختلافات مى‏كوشيد، از جمله بر اثر مساعى او از سال 1915 تا 1920 جلسات ساليانه‏ى كنگره و مسلم ليگ در يك زمان تشكيل مى‏شد و اين خود وسيله‏ئى بود براى رفع اختلافاتى كه احتمالا از ناحيه‏ى يك از دو حزب بروز ميكرد.

هندوها اين حس وحدت طلبى را ارج نهاده به او لقب پر افتخار سفير وحدت دادند و چنانكه پيشتر گفتيم در بمبئى تالارى بنام او بنا كردند كه بر آن نوشته شد: اين تالار بعنوان اعتراف به خدمات جاويدان آقاى جناح در سال 1918 بنيان گرديد شاعره‏ى هندو سارو جينى نايدو آنرا افتتاح كرده و به جناح - كه در پاريس بود - تلگرامى بدينمنضمون مخابره كرد: جامعه‏ى هند، بزرگوارى سفير وحدت را در دوران زندگى وى دريافته است .

گاندى نيز بيست سال پس از اين تاريخ، در نامه‏ئى كه به جناح نوشت به اين مقبوليت و وجهه‏ى وى اعتراف كرد، وى نوشت: در سال 1915 كه من از توقيفگاه اختيارى خودم از جنوب افريقا برگشتم همه كس شما را به عنوان سرسخت‏ترين فرد ملى و مايه اميدوارى هندو و مسلمان مى‏ستود(135).

در آنروز، منطق جناح اين بود كه: اگر كنگره در آينده حكومت هندوستان را بدست بگيرد، مسلم ليگ حزب اقليتى خواهد بود كه وجودش در وضع اجتماعى و سياسى هند بى ضرر بلكه ضرورى شمرده مى‏شود .

كوتاه سخن آنكه وضع جناح و علاقه شديد او به اتحاد هندو و مسلمان در دورانى كه گوگيل رهبر معتدل هندو، زمام رهبرى كنگره را در دست داشت، آنچنان بود كه همه‏ى موافقين و مخالفين بدان اذعان و اعتراف داشتند، و حتى پس از آنكه گوگيل وفات يافت و كنگره زير نفوذ هندوان متعصب قرار گرفت باز، وى از فعاليت‏هاى خود دست نكشيد، دين اميد كه بالاخره روزى به هدف خود نائل آيد و صفوف هندو و مسلمانان را متحد سازد. در دورانى هم كه اختلافات فرقه‏ئى سرتاسر هند را فرا گرفته و روح تفرقه مذهبى در برجسته‏ترين شكل خود، تجلى كرده بود باز، وى اميد خود را از دست نداده و در راه ايجاد توافق ميان دو گروه متخاصم، كوشش و تلاش ميكرد..

ولى متاسفانه بر اثر سياست تعصب آميز كنگره و غرض ورزى‏هاى هندوان متعصبى كه رهبرى آنرا در دست داشتند، اينهمه كوششهاى مخلصانه بر باد رفت و همين مسئله موجب شد كه اميد بى‏پايان اين شخصيت اتحاد طلب، از بين برود و اعتماد و اطمينان او به رهبران هندو، به ترديد و سوء ظن مبدل گردد.

استاد احمد بشيبشى در كتاب الهند خلال العصور مى‏نويسد:

جمعى از رهبران هندو، ميكوشيدند كه ميان هندوان و مسلمانان، ايجاد تفاهم كنند، يكى از اين افراد ديشبندو داس رهبر بنگالى بود كه مدتى رياست كنگره را بعهده داشت، وى بمنظور رفع مشكلات مذهبى و سياسى، خطمشى نوينى پيشنهاد كرد، ولى كنگره قطعنامه‏ى او را رد كرد به اين بهانه كه وى عليرغم هندوان، از مسلمانها پشتيبانى ميكند!!

بيشك نميتوان باور كرد كه آقاى داس كه خود از رهبران هندو است بخاطر مسلمانان، حقوق هندوان را پايمال كرده باشد، بالاترين چيزى كه درباره او معقول و قابل پذيرش است آن است كه در قطعنامه خود جانب مسلمانانرا ناديده نگرفته و معتدلانه، حقوق آنها را نيز همچون هندوان مراعات كرده باشد.. ولى ملاحظه مى‏كنيد كه كنگره، به همين اندازه نيز رضايت نداده و پيشنهاد او را مورد شناخت. و شايد بيشتر به شگفت آئيد آگر بدانيد كه اين مرد به جرم اعتدال و ميانه‏روى‏اش، در بستر ترور شد!!

در اينصورت جاى تعجب نيست اگر تلاشها و فعاليت‏هاى جناح مسلمان در برابر طوفان اين روح ننگين - روح تعصب جاهلانه - نتواند ثمربخش واقع گردد.

ابوالكلام آزاد كه پيشقدمان نهضت اخير هند، و بى‏تعصبى او در جانبدارى از مسلمين مورد اعتراف رهبران هندو است، پس از شرح اعلاميه‏ى داس مى‏نويسد:

مطمئنم كه اگر او زود نمى‏مرد حتما در اوضاع مملكت وضع جديدى ايجاد ميكرد.

و سپس اظهار نظر مى‏كند كه نخستين تخم تجزيه‏ى هند از آنوقت پاشيده شد كه پيروان داس پس از مرگش، اعلاميه‏ى او را كه در آن از مسلمين به شكلى طرفدارى كرده بود، مورد حمله و انتقاد قرار دادند.(136)

و باز در كتاب الهند خلال العصورمى‏نويسد:

در اجلاسيه‏ى سال 1926 محمد على جناح طرح جديدى پيشنهاد كرد كه براى رفع اختلافات هندو و مسلم در مناطق مرزى شمال غربى هندوستان - كه داراى اكثريت قاطع مسلمانان بود - راه حل معقولى بشمار مى‏آمد، ولى اين طرح با مخالفت شديد پانديت مالاويا رهبر جمعيت مذهبى و متعصب مهاسبها(137) و هم با مخالفت موتى لعل نهرو (پدر جواهر لعل نهرو) كه از رهبران معتدل كنگره شمرده مى‏شد، روبرو گرديد. آرى حتى كسى كه از متعدلين به حساب مى‏آمد نيز با اين طرح مخالفت كرد!!.

ممكن است تصور شود كه طرح جناح دور از اعتدال و متضمن جانبدارى بيشترى از مسلمين بوده است، ولى توجه به سخنى كه گوگيل رهبر پيشرو و قديمى هندو، سالها پيش از اين تاريخ درباره‏ى او گفته بود، حقيقت امر را آشكار مى‏سازد و روح تعصبى را كه بر كنگره استيلا داشته است مى‏نماياند. گوگيل جناح را اينگونه ستوده بود:

جناح از كينه و بغض فرقه‏ئى مبرا است و همين خصيصه او را بهترين سفير اتحاد بين هندو و مسلمان قرار خواهد داد.(138)

و هم در آن كتاب مى‏نويسد:

علاقه‏ى محمد على جناح به پركردن شكاف ميان هندوان و مسلمانان، به سر حد لوع و حرص رسيده بود، يكى از اقدامات وى آن بود كه نامه‏ئى براى گاندى نوشته اعلام كرد كه با انتخابات مشترك در مناطقى كه از هر دو فرقه تشكيل مى‏شود موافق است، مشروطه بر آنكه اين انتخابات بر اساس شرائطى كه مورد توافق طرفين است انجام گيرد. 28 نفر از رهبران مسلمان، منجمله دكتر انصارى و مولانا محمد على اين نامه را امضاء كردند، گاندى نيز با اين راى موافقت كرد و حزب كنگره با اكثريت قريب به اتفاق، آنرا پذيرفت.

تنها مانع اجراى اين طرح عمليات تعصب آميز پانديت مالاويا بود و اتفاقا در همان اوان، كميته‏ى موتى لعل نهرو گزارشى تهيه كرد كه با مصالح مسلمانان كاملا مغايرت داشت. مسلم ليگ يك رشته اصلاحاتى را به كميته‏ى نهرو فرستاد و درخواست كرد كه گزارش آن كميته، بر طبق اين مواد تعديل گردد، ولى كنگره‏ى ملى هند سال 1928 اين پيشنهادهاى معتدل را نپذيرفت و گزارش نهرو را تصويب نمود.

چنانكه ملاحظه مى‏كنيد، در يك مورد مخالفت پانديت مالاويا - كه بگفته‏ى نهرو(139)رهبر يك سازمان متعصب و ارتجاعى است - پيشنهاد مسالمت آميز جناح را كه خود نيز عضو پروپاقرص كنگره است، با وجود توافق گاندى و اكثريت اعضاى كنگره، پس مى‏زند. و در مورد ديگر، پيشنهادهاى اصلاحى و معتدل جامعه‏ى مسلمانان، مردود واقع ميگردد و گزارش نهرو كه با مصالح مسلمين كاملا مخالف است، پذيرفته مى‏شود!

راستى اگر گاندى و ديگر اعضاى هندوى كنگره، رغبت واقعى و صادقانه‏ئى به حفظ حقوق مسلمانان ميداشتند، چگونه مخالفت يكفرد مى‏توانست آنانرا از قبول پيشنهاد جناح باز دارد و چگونه ممكن بود پيشنهادهاى اصلاحى مسلم ليگ - كه بگفته‏ى هكتور بوليتو نويسنده‏ى بيطرف خارجى، پيشنهادهائى معتدل بود - مردود واقع شود؟!

اينها همه اين حقيقت اسفبار را تأييد ميكند كه كنگره، عليرغم عنوان ملى و عمومى آن، موسسه‏ئى هندوئى و تحت تاثير افكار فرقه‏ئى هندوان بوده است‏(140).

براى اينكه اين مطلب، بهتر در نظر خواننده روشن گردد، بى مناسبت نيست كه مواد پيشنهادى مسلم ليگ در سال 1928 را، از ياداشت‏هاى آقا خان در اينجا بازگو مى‏كنيم، وى مى‏نويسد:

در مجمع عمومى مسلمانان كه در آخر سال در 1928 دهلى تشكيل شد.(141)پس از مباحثات و مجادلات زياد، مواد زير به اتفاق آراء مورد تصويب قرار گرفت:

0 نظر به اينكه هند، كشورى پهناور و مشتمل بر نژادهاى گوناگون است، تنها شكل مهمى كه با وضع آن سازگار و متناسب مينمايد نظام فدرالى است به اين معنى كه هر يك از ايالات، داراى خود - مختارى و حكومت داخلى مستقل باشد.

0 قانون كنونى هند، به مسلمانان اجازه ميدهد كه نمايندگان خود را در همه مجالس قانونگذارى، بطور مستقل انتخاب كنند، اين حق نبايد بدون موافقت مسلمين از آنان گرفته شود.

0 در ايالت‏هائى كه مسلمانان در اقليت قرار دارند، بايد حصه‏ى عادلانه‏ئى از وزارتهاى مركزى و ايالتى به آنان واگذار شود.

0 همچنين در ايالاتى كه اكثريت سكنه‏ى آن مسلمانند، عينا ماده‏ى قبل درباره‏ى اقليت‏هاى هندو مراعات خواهد شد.

0 براى مسلمانان بايد در سراسر هندوستان، حصه‏ى عادلانه‏ئى از مشاغل دولتى در نظر گرفته شود و همچنين فرهنگ؛ زبان رسمى؛ مؤسسات خيريه؛ مذهب و قانون احوال شخصى آنان را مورد حمايت دولت قرار گيرد.

اينها بود خواسته‏هائى كه مسلمانان هند به كنگره ملى پيشنهاد كردند و با عدم قبول رهبران كنگره مواجه شدند. بر اثر اين بى‏اعتنائى، توده‏ى مسلمانان، پيش از رهبرانشان از تضييع حقوق خود بيمناك و نگران شدند و حس سوءظنى كه به آينده داشتند در آنان تقويت گشت، آنها ميانديشيدند كه امروز با آنكه هنوز از حكومت هندوئى خبرى نيست و اين مسائل جز بر روى كاغذ و پشت ميز سخنرانى مطرح نمى‏شود، اكثريت هندو حاضر نيست به حقوق آنها توجهى كرده و موجوديت آنانرا بچيزى محسوب دارد، بر اين اساس اگر روزى هند به استقلال برسد و اكثريت زمام امور را به دست گيرد، با توجه شرائط و مقتضيات قهرى حكومت سرنوشت مسلمين و خواسته‏هاى مشروع و طبيعى آنان چگونه خواهد بود؟!.

آيا معناى اين بى‏اعتنائى و بى‏توجهى آن نيست كه مسلمانان بايد در آينده از يوغ استعمار بريتانيا - كه با همه شدت و خشونت باز در مورد مسائل مذهبى از نوع تساهل و گذشت برخوردار است - خارج گشته، در زنجير اسارت هندوان كه سياستشان محكوم روح تعصب و عناد شديدى نسبت به مسلمين است و اساسا مسلمانان را در هند مردمى بيگانه ميدانند و در انتظار موقعيت مناسبى براى گرفتن انتقام از آنان بسر مى‏برند، گرفتار گردند؟!.

تنها مسلمانان نبودند كه از سيطره و حكومت هندوها در بيم و هراس بسر مى‏بردند بلكه جمعيت انبوهى از خود هندوان كه جزو طبقات بدبخت و محروم بودند - از جمله 60 ميليون نجس‏ها - نيز از اعاده‏ى حكومت هندوئيزم كه بر اساس نظام طبقاتى ننگينى استوار است، بخود ميلرزيدند.

اتفاقا حوادث تلخ و مرارت بارى هم كه گاه بگاه در گوشه و كنار هند در پيش مى‏آمد، وحشت و سوءظن مسلمانان را تقويت ميكرد. اين حوادث خونين كه گاه هزاران نفر زن و مرد و كودك را بكام خود مى‏كشيد، غالبا از احساسات عميق و اصيل مردم ناشى از عقايد مذهبى و عادات و آداب موروثى دو فرقه بود، سرچشمه ميگرفت و بنابراين طبيعى است كه نمى‏توانست حوادثى موسمى و قابل زوال باشد، تنها راه علاج آن عبارت بود از اينكه اقليت مسلمانان در برابر اكثريت هندو تسليم شود و از عقايد و آداب خود دست بر دارد و كم‏كم موجوديت خود را در اكثريت هندو مستهلك سازد.

و اين نيز موضوعى محال و غير قابل وقوع بود.

جدائى از كنگره

بدين ترتيب مسلمانان، آينده‏ى خود را مبهم و تاريك ميديدند و بسيارى از رهبران بر جسته‏ى مسلمان، از كنگره دورى جستند، زيرا احساس ميكردند كه همكارى با كنگره پس از آنكه اين حزب، آشكارا خواسته‏هاى مشروع و عادلانه مسلمين را رد كرده است، خيانتى بزرگ نسبت به اسلام و مسلمين محسوب ميگردد.

مولانا محمدعلى در آن وقت گفت: ما از اين جهت با گاندى معارضه مى‏كنيم كه نهضت او فقط بمنظور آزادى و استقلال هند نيست، بلكه هدف آن است كه جامعه‏ى مسلمان، همواره جيره‏خوار و تحت قيمومت جمعيت مهاسبها باشد .

اين جمعيت چنانكه بيشتر ياد كرديم، از گروهى هندوان متعصب تشكيل شده بود كه در دشمنى با مسلمانان راه افراط را مى‏پيمودند و علنا اين عقيده را ابراز ميكردند كه مسلمانان بايد آنقدر تحت فشار قرار گيرند كه به هندوئيزم بگروند.

در ميان رهبران، مولانا محمدعلى صميمى‏ترين و نزديكترين دوستان گاندى بود، بطوريكه گاندى هر وقت در دهلى بود بودن استثناء ترجيح ميداد كه در منزل او اقامت كند. بعلاوه، در سال 1923 به رياست حزب كنگره انتخاب شده بود و بيشك جدائى و كناره‏گيرى چنين شخصى از گاندى و حزب كنگره، كارى نبود كه به آسانى صورت پذيرد. با اينحال وقتى روش خصمانه‏ى كنگره را با خواسته‏هاى مسلمانان احساس كرد يكباره از كنگره و از دوستى گاندى دست‏شست و حتى عكسهاى گاندى را كه بر ديوارهاى منزلش آويخته بود جمع كرد و از آن پس تمام كوشش و جديت خود را وقف اتحاديه مسلمانان (مسلم ليگ) نمود.

همچنين محمدعلى جناح كه بيش از همه‏ى رهبران مسلمان، شيفته‏ى اتحاد مسلم و هندو و طرفدار سرسخت و جدى كنگره بود، بر اثر عمليات مستبدانه‏ى كنگره، خواه و ناخواه به جدائى از آن حزب و همكارى انحصارى با مسلم ليگ كشانيده شد. و در اين تحول و دگرگونى طبيعى، بسيارى از رهبران مسلمان با اين دو نفر، وضعيت مشابهى داشتند.

بنظر ما. اگر حزب كنگره در برخورد با خواسته‏هاى مسلمانان، روشى بيطرفانه اتخاذ ميكرد، بيشك اين عده رهبران مبرز مسلمان - كه بيش از هر كسى با اسرار و برنامه‏ها و جذر و مدهاى حزب آشنا بودند - از عضويت آن خارج نگشته و در صف سرسخت ترين مخالفان آن، قرار نمى‏گرفتند، در اين صورت اگر ما نيز همچون هكتوربوليتو نويسنده‏ى انگليسى، اين رفتار غير عادلانه كنگره را اشتباه ناكتيلى بزرگ بناميم، سخنى دور از صواب نگفته‏ايم.

راجندرا پراساد در كتاب خود، آنجا كه راجع به كنگره‏ى سالانه‏ى 1928 منعقد در كلكته و كميسيون سيمون - كه درباره امكان بر آوردن خواسته‏هاى مردم هند مشغول تحقيق بود - سخن ميگويد و اظهار ميكند كه مردم در صورتيكه وحدت كلمه مى‏داشتند مى‏توانستند خواسته‏هاى خود را بدست آورند، مى‏نويسد:

تنها عاملى كه كنگره از موقعيت درخشان نخستين، تنزل داد همين عقيده‏ى فرقه‏ئى بود، عده‏ى بيشمارى از رهبران معتقد بودند كه ايجاد نوعى تساوى ميان هندو و مسلمان ، موضوعى ضرورى و لازم الاجراء است، زيرا خواسته‏هاى مسلمانان چندان نيست كه حتى در صورت بر آورده شدن، موجب دردسر بزرگى براى كشور باشد، در آن هنگام به خاطر هيچ كس هم خطور نميكرد كه نپذيرفتن اين خاسته‏ها، در آينده منجر به تجزيه و تقسيم كشور خواهد شد. يقينا كسى نمى‏تواند انكار كند كه اگر در آنروز سروان قوم، نصيحت مهاتماگاندى را پذيرفته و بدان عمل كى كردند، امكان زياد وجود داشت كه مسير تاريخ هند دگرگون شود و در راهى غير از آنكه اكنون هست بيفتد.

پس از آنكه كنگره‏ى عمومى هند تشكيل شد، اكثريت مسلمانان از كنگره جدا شدند و تشكيلاتى مخصوص خود بوجود آوردند، چند نفر از رهبران مسلمان - از جمله آقاى جناح - تا مدتى براى اصلاح ميان مسلمانان و كنگره، بشدت تلاش ميكردند ولى پس از چندى اين تلاشها هم پايان يافت مسلمانان همگى كنگره‏ئى اسلامى بوجود آوردند و همه‏ى احزاب مسلمان بدان پيوستند.

اين شهادتى صريح از ناحيه‏ى رئيس جمهورى پيشين هند است با وزن و مقدارى كه سخن يك رئيس جمهور، بويژه در چنين موردى دارا مى‏باشد، و چنانكه مى‏بينيم متضمن اعتراف كنگره و رهبران هندوئى آن است.

از اين تاريخ، قدرت مسلم ليگ روز بروز فزونى گرفت، و از طرفى بفكر افتاد كه خواسته‏هاى خود را با انگليس در ميان نهد.. سالها بود كه مسلمانان ميكوشيدند برادران هندوى خود را بر مراعاتت حقوق مشروع خود اقناع كنند و نقطه‏ى توافقى كه مايه‏ى اطمينان متقابل و وسيله اتحاد باشد بوجود آورند، ولى اين كوششها همگى بهدر رفته و بى‏اثر مانده بود، لذا اينك چاره‏ئى نداشتند جز اينكه خواسته‏هاى خود را با دولت انگليس در ميان نهاده و رسما اعلام كنند كه با هر گونه آشتى و سازش با كنگره كه متضمن حفظ حقوق ايشان نباشد، موافقت نخواهند كرد. بدين ترتيب حزب مسلمانان بصورت جبهه‏ى سوم در مبارزات هند در آمد.

كنگره از انگلستان مى‏خواست كه حكومت كشور را بدو واگذار كند، مسلمانان نيز انگليسيها مى‏خواستند كه از هند خارج شوند ولى بدينصورت كه حفظ حقوق ايشان قبلا تضمين شده باشد، زيرا براى مسلمانها قطعى بود كه كنگره هرگاه خود را در هندوستان مستقل و تنها مشاهده كند، روشى مستبدانه و ظالمانه در پيش گرفته و حق آنانرا پايمال خواهد ساخت، در حاليكه آنان در شبه قاره هند اقليتى بزرگ تشكيل داده و در بعضى از ايالات مانند بنگال و سند و مناطق مرزى كه امروز پاكستان را تشكيل مى‏دهد، اكثريت قاطعى داشتند، طبعا براى انگليسيها آسان نبود كه حتى با قطع نظر از سياست استعمارى، چنين اقليت بزرگى را ناديده گيرند، بدينجهت پيوسته مى‏كوشيدند خواسته‏هاى مسلمين و فريادهاى دادخواهانه‏ى آنانرا در كفه‏ى مساوى با خواسته‏هاى حزب كنگره قرار دهند.

بيشك، امروز به آسانى نمى‏توان مسلمانان را بر اثر اين رفتار، به باد سرزنش گرفت و بدون توجه به موقعيت خاصشان، آنان را محكوم ساخت، زيرا چنانكه ديديم آنها براى ايجاد طرحى عادلانه و توافق با كنگره، هر چه مى‏توانستند كوشيدند ولى تا آخر هم نتوانستند وضعى قابل اطمينان بوجود آورند.

مولانا ابوالكلام آزاد در خطابه‏ى تاريخى خود در پارلمان هندوستان ايراد كرد به اين حقيقت كه: تعصب‏هاى جاهلانه‏ى عده‏ئى از رهبران هندو بود كه موجب شد مسلمانان بفكر حفظ موجوديت خود افتاده و عاقبت مسئله‏ى تقسيم را پيش بكشند اشاره كرد؛ وى در پاسخ چند نفر از اعضاى هندوى پارلمان، كه با كمك مالى دولت به مدرسه‏ى اسلامى دارالمصنفين واقع در شهر اعظم گره بشدت مخالفت مى‏ورزيدند، گفت:

همين مغزههاى كوچك بود كه موجب تقسيم هند شد

بنابراين، همچنانكه در سخن رئيس جمهورى گذشته‏ى هندو هم در خطابه‏ى تاريخى ابوالكلام آزاد وزير فرهنگ آن كشور اعتراف شده، تعصب رهبران هندوى كنگره از بزرگترين عوامل تقسيم هند بوده و مسئوليت اين پيشآمد - ولااقل قسمتى از مسئوليت آن - بر دوش آنان است و شايد با گذشت زمان، چيزهاى ديگرى نيز از اين قبيل براى ما روشن گردد.

روشى كه كنگره با مسلمانان در پيش گرفته بود، بحقيقت بزرگترين اشتباهى بود كه اين حزب در دوران زندگى خود مرتكب شده است. اگر كنگره - كه بزرگترين كنگره هندوستان و مسئول سرنوشت آن كشور پهناور بود - از ابتدا با مسلمانان هماهنگ گشته و حفاظت حقوق آنرا جزو برنامه‏ى خود قرار ميداد، بيگمان جبهه‏ى متحد هند در هم شكسته نمى‏شد و رهبران بزرگ مسلمان كه از دلسوزترين و علاقمندترين افراد به كنگره و به اتحاد ملى بودند، از آن كناره نمى‏گرفتند. براى نمونه بار ديگر عكس‏العمل محمدعلى جناح را در برابر تقسيم بنگال بسال 1906 بياد مى‏آوريم و ياد آور مى‏شويم كه وى بخاطر حفظ وحدت ملى، با اين تقسيم كه برآورنده‏ى آرزوى ديرين اكثريت مسلمين بود، آنچنان سرسختانه به مبارزه برخاست كه همه كس را به اعجاب و تحسين وادار كرد.

ولى هندوان متعصبى كه كنگره را در اختيار گرفته بودند، از بيراهه گام برداشتند، آنها با اين اطمينان كه در آينده هندوستان در تصرف آنان در آمده و مسلمانان خواه ناخواه در تحت حكومت و سيطره‏ى آنان قرار خواهد گرفت، روشى مغرضانه در پيش گرفتند و همچنانكه راجندراپراساد ميگويد، حتى يك لحظه هم نينديشيدند كه ممكن است اين رفتار ناپسند بالاخره به تقسيم هندوستان منجر شود.

بسيارى از مردم، از اين حقيقت غافل مانده و در نتيجه مسلم ليگ و رهبران مسلمانان را مورد طعن و ملامت قرار ميدهند و مى‏پندارند كه دادخواهى آنان از دولت انگليس، گناهى نابخشودنى و لكه‏ى ننگى بردامان مليت و طنخواهى آنان است. ولى يك محقق بى طرف، پس از بررسى و كاوش در پيرامون قضايا و ملاحظه‏ى خط مشى كنگره كه غالبا تاثير خواسته‏هاى متعصبين هندو ترسيم مى‏شد، به آسانى درك مى‏كند كه اين اقدام از طرف مسلمانان، پديده‏ئى طبيعى و قهرى و مولود عدم تفاهم كنگره با آنان بوده و لذا در خور هيچگونه سرزنش و ملامت نيست.

به نظر ما اگر رهبران مسلمان، در برابر قيافه‏ى خصمانه‏ى كنگره، ساكت نشسته و به خواسته‏هاى غير منصفانه هندوها تن در ميدادند، بيگمان دين خود را به جامعه‏ى مسلمانان ادا نكرده و به وظيفه‏ى خود عمل ننموده بودند. در آنصورت همه كس آنانرا به سازش با هندوها و رها كردن سرنوشت جامعه‏ى مسلمان در دست دشمنان فرقه‏ئى شان، متهم مى‏ساخت.

امروز ممكن است كسانى تحت تاثير بلندگوهاى جنهه‏ى هندو رفتار مسلمانان را بباد انتقاد گرفته بگويند كه كنگره در آخر كار، تعهداتى كرد كه مى‏توانست براى مسلمانان موجب آسايش خاطر باشد. در پاسخ اعتراض اينگونه افراد بايد گفت كه بر فرض صحت اين ادعا، كنگره هنگامى به قبول چنين تعهداتى گردن نهاد كه وقت آشتى سپرى شده و هر يك از رهبران سياسى مسلمانان، موقعيت ويژه‏ى خود را در ميدان مبارزه مشخص ساخته بود؛ اميد به تاسيس دولتى اسلامى، در قلوب ريشه دوانيده و جامعه‏ى مسلمان در راه تحقيق بخشيدن بدين آرزو، راهى دراز طى كرده بود.. و بديهى است كه در اين مرحله، ديگر سازش يا پيمان يا وساطت افراد معتدل و ملايم، چه از ناحيه‏ى هندوها و چه از طرف مسلمانان، نمى‏توانست تاثيرى داشته باشد.. وانگهى؛ كنگره تا آخرين لحظه هم بطور قاطع به مسلمانان جواب مساعد نداده و تامين حقوق آنانرا در حكومت متحد هندوستان، تضمين نكرده بود.

بعلاوه، در همان اوان، ميان توده‏ى مردم و در خارج از محيط سياسى، كشتارهاى دسته جمعى و وحشيانه نيز بصورت واقعيتى مهيب و دهشتناك جلوه كرده و با فريادى قوى‏تر و رساتر از مذاكرات سران و رهبران، حقايقى مكنوم و اسرارى فاش نشده را از پرده بيرون مى‏افكند..!

قيافه‏ى خصمانه و بى‏اعتناى كنگره از يكسو و اين واقعيت دردناك از سوى ديگر، دست به دست هم دادند و آهسته آهسته بدر خواستها و توقعات مسلمانان، شكل ديگرى بخشيدند؛ برخى از رهبران مسلمان، بجاى آنكه از انتخابات جداگانه و مستقل طرفدارى كنند و خواستار زمينه‏ى قدرت در مجالس قانونگذارى باشند، افكار خود را به آينده‏ئى ديگر و روشى ديگر منعطف ساختند و طرحى ديگر را كه متضمن حفظ مذهب و موجوديت و سرنوشت آنها بود، وجهه‏ى همت قرار دادند و خواستار تاسيس دولتى مستقل و مخصوص بخود در مناطقى كه اكثريت با مسلمانهاست، شدند با اين دريافت كه در غير اينصورت، حقوقشان پايمال و موجوديتشان محكوم خواهد گشت و فرهنگشان در اكثريت هندو تحليل خواهد رفت و عاقبت يا مرگى تلخ و يا ذلتى تلختر از مرگ سرنوشت آنانرا در اختيار خواهد گرفت‏(142).

بمجرد آنكه بانگ رساى اولين رهبر مسلمان، اين خواسته مشروع را اعلام كرد، توده‏ى مسلمان از همه سو هماهنگى خود را با نظريه‏ى رهبران اعلام نمودند زيرا كه آنرا يگانه راه نجات خود ميدانستند؛ كم‏كم دامنه‏ى اين موج را در آن خلاصه ميكرد و بيتابانه در انتظار آن روز بسر ميبرد و در عالم تصور، فردائى روشن و پرتلالؤ را بنظر مى‏آورد كه همان بهشت اسلامى و سرزمين امن و امان و آرامش بود..