سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۱۳ -


ماه جمادى الاخرة

سيم جمادى الاخرة: خطبه فدك

بَلَى! كَانَتْ فى اءَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كلِّ مَا اءَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قُوْمٍ آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ وَ مَا اءَصْنَعُ بِفَدَك وَ غَيْرِ فَدَك، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِى غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِى ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ اءَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِى فُسْحَتِهَا وَ اءَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لاََضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ، وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ؛(169)
آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود، كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست.
مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است، كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد، گوالى كه هر چه بر وسعت آن بيفزايند، و دستهاى گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند.
در مكتوبى كه به عثمان بن حنيف انصارى - استاندار بصره - نوشته اند، به مناسبتى يادى از گذشته فرمود و نامى از فدك برده اند. آرى از همه آن چه آسمان كبود بر آن سايه افكنده بود، فدكى در تصرف ما بود. نفوس برخى حسد بردند و فدك را بر ما نديدند. ما نيز ايثار كرده و ترك فدك گفتيم، فدك براى چه مى خواهد كسى كه مى داند فردا مى ميرد و زير توده هاى خاك مى خوابد. اين گفتار مولاى متقيان اميرمؤ منان على عليه السلام است.
اگر پرسند، پس چرا حضرت صديقه طاهره دختر پيغمبر خواستار فدك بود و در مقام استرداد بر آمده، گذشته از ملاقات ها كه كرده و به خانه هاى افراد رفته، در مسجد پيغمبر حضور يافته، در مقام احتجاج بر آمده، چرا او بى اعتنايى نكرد و صرف نظر فرمود؟
آرى، احكام نسبت به اشخاص و ازمنه مختلف و متفاوت مى شود. فرق است ميان آن كه آدم مقتدر و نيرومندى از حق خود بگذرد، و حق خود را نخواهد كه نام گذشت خواهد داشت و دليل بزرگوارى و عظمت اخلاقى خواهد بود، ولى هر گاه ضعيف در مقابل قوى قرار گرفت، وظيفه او آن است كه در مقام احقاق حق بر آيد و حق خود را بخواهد؛ زيرا اگر صرف نظر كند گويند: از قدرت او مى ترسد.
به علاوه، اقويا اگر بدانند كه ضعفا در مقابل آن ها ايستادگى كرده و مقاومت نشان مى دهند، خوددارى از ستمكارى كرده و كم كم امنيت عمومى پيدا مى شود، معنى آدم زنده اين است كه از حق خود دفاع كند و در مقام گرفتن حق بر آيد كه حكما گفته اند:
الحى هو الدراك الفعال.(170)
هر موجود زنده اى چنين است و به عقيده عرفا همه موجودات زنده اند. قيصرى در شرح فصوص الحكم گويد:
اءنّ العالم بجميع اجزائه حى ناطق، كما قَالَ سبحانه و تعالى: ((و اءنْ من شى ء اءلا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم )).(171)
همانا تمامى نقاط دنيا زنده ناطق است، چنان چه خداوند سبحان مى فرمايد: و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را در نمى يابيد.
عرفان به حقيقت از قرآن گرفته شده، هر موجودى وقتى اثر وجودى خود را از دست داد، مرده است. از اين رو در اصطلاحات مختلف لغت مرگ و حيات معانى مختلف دارد و جامع همه آن معانى، از دست دادن اثر وجودى است. خاك مرده و زنده، گچ مرده و زنده اصطلاح بنايى و كشاورزى است. ناموس مرگ و حيات، ناموس عمومى و قانون كلى است؛ چه در اصطلاح كشاورزى و چه در اصطلاح بنايى. هرگاه خاك قابل پرورش ‍ گياه و نبات نبود و اجزا آن بستگى و پيوستگى به هم نداشته باشند و از هم بپاشند، مرده و بى اثر است. همچنين در نبات و حيوان و انسان نيز آثار وجودى و حيات مخصوصى مقرر است كه اگر فاقد آن اثر شوند، مرده اند.
گذشته از افراد و اشخاص، انسان گاهى يك ملت را مرده مى نامد و گاهى ملتى را زنده مى دانند. بديهى است كه مرگ طبيعى مقصود نيست. روزى كه لشكريان معاويه آب را بر روى اردوى اميرالمؤ منين عليه السلام بستند و مشك ها خالى به اردو برگشت، چند جمله سخنان آتشين بيان فرمود:
قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَاءَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ، وَ تَاءْخِيرِ مَحَلَّةٍ، اءَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ، فَالمَوْتُ فى حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَيَاةُ فى مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ؛(172)
اكنون بر سر دو راهى قرار داريد، يا به ذلت و خوارى بر جاى خود بنشينيد، و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. پس ‍ بدانيد كه مرگ در زندگى توام با شكست، و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.
پس به تشخيص اميرالمؤ منين عليه السلام، يك ملت هرگاه دستش از حق كوتاه باشد، مرده است و اگر براى طلب حق بميرد و در راه مجاهدت جان بسپارد، جهان زنده او را زنده مى دانند.
گفتيم: فرق است بين آن كه آدمى در موقع قدرت دست از حق خود بردارد و حق خود را نخواهد و به ديگرى باز گذارد، با آن كه در مقابل دشمن قوى و مقتدرى قرار گيرد و از بيم قدرت او سخن نگويد و حق خويش را واگذار نمايد؛ چه قوى هرگاه حق خود را نخواهد، نامش گذشت خواهد بود و به حساب آقايى و بزرگوارى خواهند گذاشت، اما صرف نظر كردن ضعيف در مقابل قوى علامت لئامت و دليل ذلت و خوارى است و از اين رو، بدترين رذايل اخلاقى را انظلام دانستيم كه تن زير بار ظلم دادن و قبول چنين ننگ كردن، حكايت از دنائت و پستى خاص مى كند كه قبول ظلم، سند دادن و امضا كردن است. حق، خواسته و مطالبه كردنى است، و گرنه ظالم را پر دادن و ستمگر را پروردن و همين سكوت كمك دادن و تقويت كردن است و نوع ستمگران در ميان اين مردم نشو و نما پيدا مى كنند و هرگاه مردمى زنده باشند و حق خود را بخواهند، همه به حقوق خود قانع شده و تجاوز از حد خود نمى كنند.
آرى، اگر افراد ضعيف بودند، در مقابل اقويا بايد فرياد بزنند و مسلمانان را به كمك خواهند، اگر مردم مسلمان باشند، بايد بدانند از هر فريضه واجب تر به داد مظلوم رسيدن و كمك به بيچارگان دادن است.
من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس بمسلم؛(173)
هر كس صبح كند، در حالى كه به فكر حل مشكلات مسلمانان ديگر نباشد، او مسلمان نيست.
مردم تصور مى كنند كه اگر فرياد زدند، آبروى آن ها مى رود و حفظ آبرو، در اين است كه سكوت كنند و دم نزنند و همين معانى است كه ظالم را نيرومند مى كند و فشار او بيشتر مى شود و اگر از روز اول جلو او را بگيرند و دادخواهى كنند، حدود و حقوق همگان مصون و محفوظ مى ماند. بلى، مى گويند: مردم بدين وظيفه دينى عمل نمى كنند و اين دستور حمايت مظلوم را به كار نمى بندند.

عاجز و مسكين هر چه ظالم و بدخواه ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسكين

قابل انكار نيست. فساد اخلاق و سوء رفتار بدين جا مى رسد، ولى بايد ديد كه اين چنين بدبختى در كدام ملت و به چه علت پيدا مى شود! فطرت بشر چنين نيست، فكرت انسان هم اجازه نمى دهد كه انسان نداى وجدان خود را نشنود و دين خود را به دنياى ديگرى فدا كند.
اگر به دقت بنگرد و درست انديشه كند، ريشه اين عامل فساد و علة العلل بدبختى را جستجو نمايد، داند كه باز همان سكوت در برابر ظالم بود. از اين بگذريم بايد اتمام حجت عمل آيد؛ چه در اسلام چنان كه گفتيم، مسلمانان بايد به مظلوم يارى كنند و با ظالم به مبارزه برخيزند.
بايد مظلوم دادخواهى كند و فرياد زند و استغاثه كند تا مردم بدانند. اگر اعلام كرد و به حكم اسلام اعتنايى نشد و كسى به يارى وى برنخاست و قيام و اقدام نكرد، آن وقت است كه شخص ستمديده و مورد تجاوز قرار گرفته،، شايسته لقب مظلوم مى شود و بزرگترين مقام را در پيشگاه خداوند پيدا مى كند و همه آن افراد معاقب و مشغول اند و به كيفر مى رسند، به جرم آن كه چرا در مقام انتقام بر نيامده و به كمك مظلوم برنخاسته اند.(174 )
در روزگار قدرت و خلافت به اميرالمؤ منين عليه السلام گفتند: چرا فدك را استرداد نمى كنى ؟
مى فرمود: اءنّ الظالم و المظلوم قد قدما على الله (175) فدك نه در دست صاحبش ماند و نه در دست غاصب، هر دو از دنيا رفته و در محكمه عدل خدا وارد شدند. چنان كه در همين مكتوب كه به عثمان بن حنيف نوشته اند، بيان همين حقيقت فرموده و سخن از فدك به ميان آورده اند.
آرى، خداوند احكم الحاكمين، تشكيل محاكمه مى دهد و ميان ظالم و مظلوم حكم مى كند.
يوم المظلوم على الظالم اءَشد من يوم الظالم على المظلوم؛(176)
روزى كه ستمديده از ستمكار انتقام كشد، سخت تر از روزى است كه ستمكار بر او ستم روا مى داشت.
اين گذشت اميرالمؤ منين عليه السلام در روز قدرت و موقع زمام دارى و خلافت، سطر درخشان ديگرى بر صفحه زندگانى پر افتخار او اضافه مى كند كه از قدرت به نفع خود استفاده نكند، حتى از حق شخصى و خصوصى خود بگذرد و همان قدر از وقت خود را نيز صرف ديگران كند، ولى در آغاز كار كه فدك را گرفتند، سهل انگارى و مسامحه كارى نفرمود. شب ها حضرت صديقه كبرى دخت پيغمبر را بر مركب مى نشاند، خودش ‍ با فرزندانش حسن و حسين پياده در خانه هاى مهاجر و انصار مى رفتند، و با اين حال كه هر بيننده را متاءثر مى ساخت، استنصار مى كرد و براى استرداد حقش يارى مى طلبيد و كمك مى خواست. شايد در آن حال بعضى هم تحت تاءثير قرار ميگرفتند.
به ويژه مواقعى كه خود حضرت صديقه حرف مى زد، آن ها كه رفتار و گفتار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را با فاطمه ديده و احترامات رسول اكرم را نسبت به دختر گرامى خود شنيده كه وقتى سخن از صفات بانوان بهترين مى رفت، پرقيمت ترين زن به نظر او، زنى است كه او به مردى ننگرد و مردى هم او را نديده باشد. اين بيان زهراى مرضيه را ستوده و آفرين گفتند. اكنون فاطمه آمده و مى گويد: بياييد براى خدا به داد من برسيد، نگذاريد حق من از ميان برود و مال من پايمال گردد. جائت الى معاذ بن جبل و قالت يا معاذ انى جئتك مستنصرة.(177)
براى كسى، جاى ترديد نمانده است كه در زندگانى شخصى حضرت صديقه فرقى نبود ميان آن گاه كه فدك در دست تصرف آن ها بود، يا دست سياست فدك را از آن ها ربود. پس منظور و مقصود اساسى مطالبه حق است و دستور اصلى دينى كه بايد حق مطالبه حق كند و حق خود را بخواهد و مسامحه و كوتاهى نورزد، به هر جهت تاءمل نكند و تعلل روا نداند؛ چه هيچ شاهدى مهم تر از اين داستان فدك نبود. آنان تصميم قطعى گرفتند كه فدك را ببرند و به هر قيمت تمام شود به صاحبش ندهند. جعل حديث كردند و نسبت به پيغمبر دادند كه فرموده اند:
نحن معاشر الانبياء لا نورث و ما تركناه صدقه؛(178)
ما گروه انبيا ارث باقى نمى گذارد و آن چه باقى مى ماند، صدقه است.
از آن جا كه بايد دروغگو رسوا شود و مفترى مفتضح گردد، بدين صورت جعل گرديد. عمال فدك را بيرون كردند و ملك طلق صديقه اطهر را بردند. حضرت زهرا بانوى عظمى يقين داشت، آن چه البته به جايى نرسد، فرياد است. ولى به اين علم خود ترتيب اثر نداد؛ چه او در مكتبى تربيت شده است كه بايد او حجت را بر مردم تمام كرده باشد.
لئلّا يكون للناس على اللهر حُجَّة؛(179)
تا براى مردم، پس از [فرستادن ] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد.
از اميرالمؤ منين عليه السلام كسب اجازه كرد، تا در يك جلسه عمومى كه تمام طبقات مردم حاضر باشند، حرف خود را بگويد و آن مجلس در مسجد خواهد بود كه محل اجتماع همه مردم است.
اگر تصميم بگيرند كه حامى مظلوم باشند، هيچ قدرتى مانع از اراده ملت نيست. اگر هنوز افرادى ممكن است در اشتباه باشند، بدين وسيله از اشتباه به در آيند. ادله او را بشنوند و قانع شوند. اين بود كه اطلاع دادند جمعى از زنان خويشاوند به خدمتش آمدند تا با ابوبكر محاكمه نمايد.
مهاجر و انصار همه خبر شدند و ازدحام كردند. خليفه دستور داد پرده اى زدند تا حضرت زهرا عليهاالسلام پشت پرده پنشيند. چون خواست آغاز سخن كند:
اَنَّت اَنَّه اجهش لها القوم بالبكاء؛(180)
ناله اى كرد كه قوم آماده گريه براى او شدند.
ناله زهرا عليها السلام بى اختيار مردم را متوجه كرد. گردن ها كشيدند و ضجه زدند. پس مدتى تاءمل كرد، تا دوباره آرامش پديد آمد.
الحمد لله على ما انعم، و له الشكر على ما الهم، و الثناء بما قدّم من عموم نعمة ابتداها و سبوغ آلاء اسداها. و سبوغ نعم آلاء اسداها، و تمام منن والاها، جمّ عن الاحصاء عددها، و ناءى عن الجزاء اءمدها، و تفاوت عن الادراك ابدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها، و استحمد الى الخلائق باجزالها، و ثنى بالدنب الى امثالها.(181)
وَ اءشهَدُ اءنْ لا الهَ الا الله وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلمَةُ جُعلَ الاخْلاصُ تَاءويلَها، وَ ضُمَّنَ القُلُوبُ مَوصُولَها، وَ اءنارَ فى الفكر مَعقُولَها. المُمتَنعُ منَ الابْصار رُؤْيَتُهُ وَ منَ الالْسُن صفَتُهُ وَ منَ الاوْهام كَيْفيِّتُهُ. ابْتَدَع الاشياء لا منْ شَى ءٍ كَانَ قَلْبَها، وَ اءنشَاءها بلا احْتذاء اءمْثلَةٍ امْتَثَلها، كَوِّنها بقُدرَته، وَ ذَرَاءها بَمَشيِّته، من غَير حاجةٍ منْهُ الى تَكْوينها، وَ لا فائدةٌ فى تَصويرها؛ الا تَثْبيتا لحكْمَته، و تنبيها عَلى طاعته وَ اظْهارا لقُدرته، وَ تَعَبُّدا لبَرَيِّته، وَ اعْزازا لدعْوَتَه. ثُمَّ جَعَل الثَوابَ عَلى طاعته، وَ وَضعَ العذابَ عَلى اءَهلِ مَعْصيَته، زيادَةً لعباده عنْ نقْمَته، وَ حياشَةً لَهُمْ الى جَنِّته.
وَ اءشْهَدُ اءنِّ اءَبى مُحَمِّدا عَبدُهُ وَ رَسُولَهُ اخْتارَهُ، و اَنتَجَبَهُ قَبْلَ اءنْ اءَرْسَلَهُ، وَ سَمِّاهُ قَبْلَ اءنْ اجْتَبَلَهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اءنْ ابْتَعَثَهُ، اذ الْخَلائقُ بالْغَيب مَكْنُونَةٌ، وَ بسَتْر اَلاَهاويل مَصوُنَةٌ، و بنهايَة الْعَدم مَقْرُونَةٌ، علما منه الله تعالى بمَآئل الاُمور، وَ احاطَةً بحَوادث الدُهور، وَ معرفَةً بمَواقع الْمَقْدُور. وَ ابْتَعَثَهُ اللهُ اتْماما لاَمْره، وَ عَزيمَةً عَلى امْضاء حُكْمه، وَ انْفاذا المَقادير حَتْمه.
فَرَاءَيْ الاُمَمَ فرقا فى اءدْيانها، عُكِّفا عَلى نيرانها، عابدةً لاَوْثانها، مُنْكرَةً للّه مَعَ عرْفانها، فَاءَنارَ اللهُ بمُحَمِّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَن الْقُلُوب بُهَمَها، وَ جَلى عَن الاَبصار غُمَههَا، وَ قامَ فى النِّاس بالهدايَة، وَ اءَنْقَذَهُمْ منَ الْغوايَة، وَ بَصِّرَهُمْ منَ الْعمايَة، وَ هَداهُمْ الى الدَّينُ الْقَويم، وَ دَعاهُمْ الى الطِّريق المُسْتَقيم.
ثُمّ قَبَضَهُ اللهُ الَيْه قَبْضَ رَاءفَةٍ وَ اخْتيارٍ وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ فَمُحَمِّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم عن تَعَب هذه الدّار فى راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بالْمَلائكَة الابرار، وَ رضْوان الرِّبَّ الغَفِّار، وَ مُجاوَرَة المَلك الجَبِّار، صَلِّى اللهُ عَلى اءبى نبيه وَ اءمينه و خيرته من الخلق و صفيه، وَ السِّلامُ عَلَيْه وَ رَحْمَة الله وَ بَرَكاتُهُ.
(ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:)
اءنتُمْ عبادَالله نُصُبُ اءمْره وَ نَهْيه. وَ حَمَلَةُ كتاب الله وَ وَحْيه، وَ اءُمناءُ الله عَلى اءَنْفَسكُم، وَ بُلَغَاؤُهُ الى الاُمَم، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فيكُمْ وَ عَهْدٍ قَدِّمَهُ الَيكُمْ، وَ بَقيِّة اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كتابُ الله النِّاطقُ، وَ القُرآنُ الصَّادقُ، وَ النّوُرُ السِّاطعُ، وَ الضَّياءُ اللاّمعُ، بَيَّنَةٌ بَصائرُهُ، مُنكَشفَةٌ سَرائرُهُ، مُتَجَلَّيَةٌ ظَواهرُهُ، مُغْتَبطة به اءَشْياعُهُ قَائدٌ الى الرَّضْوان اتَّباعُهُ. مُؤَدٍّ الى النِّجاة اسْتماعُهُ. به تَنالُ حُجَجُ الله المنوّرةُ، وَ عَزَائمُهُ المُفسّرةُ، وَ مَحارمُهُ المُحَذورَةُ، وَ بيَّناتُهُ الجاليَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكَافيَةُ، و فَضائِله المندوبَة، و رخصه المَوهُوبَة، وَ شَرائعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.
فَجَعَلَ لايمانَ تَطهيرا لَكُمْ منَ الشَّرك، وَ الصّلاةَ تَنْزيها لَكُمْ عنَ الْكبْر، وَ الزِّكَاةَ تَزْكيَةً للنِّفْس وَ نماءً فى الرَّزْق، وَ الصِّيامَ تَثْبيتا للاخْلاص، وَالحَجَّ تَشْييدا للدَّين، وَ الْعَدْلَ تنسيفا للْقُلُوب، وَ طاعَتَنا نظاما للْملِّة، وَ امامَتَنا اءَمانا من الْفُرقَة وَ الجهادَ عزّا للاسْلام.
وَ الصِّبْرَ مَعُونَةً عَلى اسْتيجاب اَلاَجر، وَالامرَ بالْمَعْرُوف مَصْلَحَةً للْعامِّة، وَ برِّ الْوالدَيْن وقَايَةً منَ السِّخَط، وَصلَةَ الاَرحام منْساءة فى العمر، و منماة للعُدَد، وَ القصاصَ حقنا للدَّماء، وَالوَفَاءَ بالنِّذْر تَعْريضا للْمَغْفرة، و تَوْفيَةَ الْمَكَاييل وَالمَوازينَ تَغْييرا للْبَخْس، وَالنِّهى عَن شُرب خَمْر تَنْزيها مِن الرَّجْس، وَ اجْتنابَ الْقَذْف حجابا عن اللِّعْنَة، وَ تَرْكَ الْسِّرقَة ايجابا للْعفِّة، وَ حَرِّمَ الْشَّركَ اخلاصا لَهُ بالرُّبُوبيِّة ((اتِّقُوا اللهَ حَقِّ تُقَاته وَ لا تَمُوتُنِّ الاّ وَ اءنْتُمْ مُسلمُونَ))(182) وَ اءطيعُوا اللهَ فيما اءمَرَكُمْ به و نَهاكُمْ عَنْهُ، فَانِّهُ ((انِّما يَخْشى اللهَ من عباده العُلَماءُ)).(183)
اءيّها النّاسُ! اعلَموا اَنى فاطمةُ، و اءبى مُحَمِّدٌ صلى الله عليه و آله و سلم اءقُولُ عَودا و بَدءاً، وَ لا اءقُولُ ما اءَقُولُ غَلَطا، وَ لا اءَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطا: ((لقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ من اَنْفُسكُم عزيزٌ عَليْه ما عَنتُّم حَريصٌ عَليْكُم بالمؤ منين رَؤ وفٌ رَحيمٌ))(184) فانْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرفُوهُ تَجدُوهُ اءبى دُونَ نسائكُمْ، و اءَخا ابْن عَمّى دُونَ رجالكُمْ، وَ لَنعْمَ الْمُعَزّى الَيْه صلى الله عليه و آله و سلم فَبَلِّغَ الرَّسالةَ صادعا بالنذارَة، مائلا عَن مَدْرَجَة الْمُشركينَ، ضاربا ثَبَجَهُمْ، آخذا باءَكْظامهمْ، دَاعيا الى سَبيل رَبَّه بالْحكْمَة وَالْمَوعظَة الْحَسَنَة، يُكَسَّرُ الاْصنامَ وَ يَنْكُتُ الْهامِّ، حَتّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ و وَلُّوا الدِّبْرَ، حَتّى تَفَرّى اللّيْل عَنْ صُبْحه، وَ اءَسْفَرَ الحَقُّ عَنْ مَحْضه، وَ نَطَقَ زَعيمُ الدَّين، وَ خَرَسَتْ شَقاشقُ الشيِّاطين، و طاح وشيظ النِّفاق، وَانْحَلِّتْ عُقَدُ الْكُفْر وَالشَّقاق، وَ فُهْتُمْ بكَلمة الاخْلاص فى نَفَر منَ الْبض الْخماص، ((وَ كُنتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ منَ النِّار))،(185) مُذْقَة الشّارب، وَ نُهْزَة الطّامع، وَ قُبْسَة الْعَجْلان، وَ مُوطى ءَ الاَْقْدام، تَشْرَبُونَ الطّرقَ، وَ تَقْتاتُونَ الوَرَقَ، اَذلَّةً خاسئينَ، تَخَافُون اءَن يَتَخَطِّفَكُمُ النِّاسُ منْ حَوْلكُمْ.
فَاءنْقَذَكُمُ اللهُ تَعالَى بمُحَمِّد صلى الله عليه و آله و سلم بَعْدَ الِّتيا وَ الّتى، وَ بَعْدَ اءَنْ مُنى ببُهْم الرَّجال، وَ ذُؤ بان الْعَرَب، مَردَة اءَهْل الْكتاب، ((كُلِّما اءَوْقَدُوا نارَا للْحَرْب اءطْفَاءَها اللهُ))(186) اءَوْ نَجَمَ قَرْنٌ للشِّيطان، و فَغَرَتْ فاغرَةٌ منَ الْمُشْركينَ قَذَفَ اءَخاهُ فى لَهَواتها، فَلا يَنْكَفى حَتّى يَطَاءَ صماخها باءَخْمُصه، وَ يُخْمدُ لَهْبَها بسَيْفه، مَكْدُودا فى ذات الله، مُجْتَهدا فى اءمْر الله، قَريبا منْ رَسُول الله، سَيَّدا فى اءَوْلياء الله، مُشمَّرا ناصحا، مُجدّا كادحا، وَ اءَنْتُمْ فى رفاهيِّةٍ الْعَيْش، وادعُونَ فاكهُونَ آمنُونَ، تَتَرَبِّصُونَ بنا الدّوائر، و تَتَوكِّفُونَ الاَخْبار و تَنْكصُونَ عن النِّزال، وَ تَفرُّونَ منَ الْقتال.
فَلمّا اءختار الله لنبيه صلى الله عليه و آله و سلم دار انبيائه و ماءوب اءصفيائه، ظهر فيكم حسيكة النفاق، و سمل جلباب الدين، و نطق كاظم الغاوين، و نبغ حامل الاقلّين، و هدر فنيق المبطلين. فخطر فى عرصاتكم، و اطلع الشيطان راءسه من مغرزه، هاتفا بكم، فاءلفاكم لدعوته مستجيبين، و للغرة فيه ملاحظين. ثُمَّ استنهضكم فوجدكم خفافا و احمشكم فاءلفاكم غضابا، فوسمتم غير ابلكم، و اوردتم غير مشربكم؛ هذا و العهد قريب، و الكلم رحيب، و الجرح لمّا يندمل، والرسول لمّا يقبر، ابتدارا زعمتم خوف الفتنة. ((اءَلا فى الفِتنَة سقطُوا و اءنّ جهنَّم لمُحيطة بالكافرين )).(187)
فهيهات منكم، و انى بكم، و انى تؤ فكون ؟ و كتاب الله بين اظهركم، اموره ظاهرة، و احكامه زاهرة، و اعلامه باهرة، و زواجره لائحة، و اوامره واضحة، و قد خلّفتموه وراء ظهوركم، ارغبة عنه تريدون، اءم بغيره تحكمون، ((بئس للظالمين بدلا)).(188) ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين )).(189) ثُمَّ لم تلبثوا الاريث اءن تسكن نفرتها، و يسلس قيادها، ثُمَّ اخذتم تورون وقدتها، و تهيجون جمرتها، و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى، و اءطفاء انوار الدين الجلى،، و اهماد سنن النبى الصفى، تسرون حسوا فى ارتغاء، و و تمشون لاهله و ولده فى الخمر و الضراء، و نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحشا، و انتم تزعمون اءلا ارث لنا، ((اءفحكم الجاهلية يبغون و من اءحسن من الله حكما لقوم يوقنون ))(190) اءفلا تعلمون ؟ بلى قد تجلى لكم كالشمس الضاحية اءنّى ابنته.
ايها المسلمون اءاغلب على ارثى، يا ابن ابى قحافة! اءفى كتاب الله اءن ترث اباك و لا ارث ابى ؟ ((لقد جئت شيئا فريا))،(191) اءفعلى عمد تركتم كتاب الله، و نبذتموه وراء ظهوركم، اذ يقول: ((و ورث سليمان داود))(192) و قَالَ فيما اقتص من خبر يحيى بن زكريا عليهماالسلام اذ قَالَ رب ((فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من ءال يعقوب ))(193) و قال: ((يوصيكم الله فى اولدكم للذكر مثل حظ الانثيين ))(194) و قال: (( اءنْ ترك خيرا الوصية للولدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين ))،(195) و زعمتم اءلا حظوة لى، و لا ارث من ابى لا رحم بيننا!
اءفخصكم الله بآية اخرج منها ابى ؟ ام هل تقولون اهل ملتين لا يتوارثان، و لست انا و ابى من اهل ملة واحدة ؟ ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى صلى الله عليه و آله و سلم و ابن عمى ؟ فدونكها مخطومة مرحولة. تلقاك يوم حشرك فنعم فنعم الحكم الله، و الزعيم محمد، و الموعد القيامة، و عند الساعة يخسر المبطلون، و لا ينفعكم اذ تندمون ((لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ))(196)
((من ياءتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم )).(197)
(ثم رمت بطرفها نحو الانصار فقالت:)
يل معشر لفتية، و اعضاد الملة، و حصنة الاسلام! ما هذه الغميزة فى حقى ؟ و السنة عن ظلامتى ؟ امارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ابى يقول: ((المرء يحفظ فى ولده ))؟ سرعان ما اوحدثتم، و عجلان ذا اهالة، و لكن طاقة بما احاول، و قوة على ما اطلب و ازاول!
اءتقولون مات محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؟! فخطب جليل استوسع وهيه، و استنهز فتقه، و انفتق رتقه، اظلمت الارض لغيبته، و كسفت الشمس ‍ و القمر و انتثرت النجوم لمصيبته، و اكدت الامال، و خشعت الجبال، و اضيع الحريم، و ازيلت الحرمة عند مماته. و تلك والله النازلة الكبرى، و المصيبة العظمى، لا مثلها نازلة و لا باثقة عاجلة، اعلن بها كتاب الله - جل ثناؤ ه - فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوة و الحانا، و لقلبه ما حل بانبياء الله و رسوله، حكم فصل، و قضاء حتم ((و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين )).(198 )
ايها بنى قيلة! اءاهضم تراث ابى و انتم بمراءى منى و مسمع و منتدى و مجمع ؟! تلبسكم الدعوة، و تشملكم الخبرة، و انتم ذو والعدد و العدة.، اءلاءداة و القوة، و عندكم السلاح و الجنة، توافيكم الدعوة فلا تجيبون، و تاتيكم الصرخة فلا تغيثون، و الخيرة التى اختيرت! قاتلتم العرب و تحملتم الكد و التعب، و ناطحتم الامم، و كافحتم البهم، فلا نبرح او تبرحون، ناءمركم فتاءمرون، حتى ءِاذَا دارت بنارحى الاسلام، و درّ حلب الايام، و خضعت نعرة الشرك، و سكنت فورة الافك و خمدت نيران الكفر، و هداءت دعوة الهرج و استوسق نظام الدين، فاءنّى جرتم بعد البيان، و اسررتم بعد الاعلان، و نكصتم بعد الاقدام، و اشركتم بعد الايمان ؟ ((اءلا تقاتلون قوما نكثوا اءيمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدءوكم اول مرة اءتخشونهم فالله اءحق اءن تخشوه اءنْ كنتم مؤ منين )).(199)
اءلا قد اخالدتم الى الخفض، و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض، و خلوتم بالدعة، و نجوتم من الضيق بالسعة، فمججتم ما وعيتم، و دستعتم الذى تسوعتم، (( اءنْتكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد)).(200)
الا و قد قلت ما قلت على معرفة منّى بالخذله التى خامرتكم، و بالغدرة التى استشعرتها قلوبكم، و لكنها فيضة النفس، و نفثة الغيظ، و بثة الصدر، و تقدمة الحجة.
فدونكموها فاحتقبوها مدبرة الظهر، و نقبة الخف، باقية العار، موسومة بغضب الله و شنار الابد، موصولة بنار الله الموقدة، ((التى تطلع على الافئدة )).(201) فبعين الله ما تفعلون ((و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ))(202) و انا ابنة نذير لكم، بين يدى عذاب شديد، فاءعملوا ((انا عاملون و انتظروا انا منتظرون ))؛(203)