سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۱۴ -


خدا را بر آنچه ارزانى داشت سپاس گزار و بر انديشه نيكو كه در دل نهاد شاكر، و بر نعمت هاى فراگيرش ثنا خوانم. نعمت هايى كه از چشمه لطفش ‍ جوشيد، و عطاهاى فراوانى كه بخشيد، و احسانى كه پياپى پاشيد. نعمت هايى كه از شمار بيرون است، و پاداشش از توان افزون، و درك نهايتش نه در حد انديشه ناموزون. بندگان را براى فزونى نعمت ها و استمرار عطايا به شكر خويش فرا خوانده، و براى تكميل به ستايش آن متوجه نموده، و آنان را براى نعمت هايى دو چندان تشويق فرموده است.
گواهى مى دهم كه معبودى جز او نيست، و يكتايى بى انباز و يار. روح اين گواهى دوستى بى آلايش است، كه دل هاى مشتاقان با آن در آميخته و آثارش در افكار پرتوافكن شده است.
خدايى كه ديدگان او را توانايى ديدار، زبان را ياراى بيان و گمان ها را قدرت بر ادراك نيست. همه چيز را از نيستى به هستى درآورد، و آنان را بدون وجود نمونه اى انشا نمود. با يد قدرت خود همه را بالندگى داد و با اراده اش ‍ به خلق موجودات دست يازيد؛ بى آن كه به آفرينش آنها نيازمند باشد و از اين صورتگرى طرفى ببندد. جز اين كه مى خواست حكمتش را آشكار سازد و مردم را به فرمانبرداريش هشيار كند و بندگان را به عبوديتش ‍ رهنمون گرداند و فراخوانى پيامبرانش را قوت بخشد. پس آن گاه، پاداش را در اطاعت و كيفر را در نافرمانى نهاد تا بندگان را از خشم و عذاب خود رهانيده به سوى بهشت و كانون رحمتش سوق دهد.
گواهى مى دهم كه پدرم، محمد، بنده و فرستاده اوست. پيش از آن كه او را بيافريند برگزيدش و پيش از فرستادن او را به نامى ناميدش ناميد كه مى سزيد. و اين در آن هنگام بود كه بندگان در حجاب غيب مستور، در پس ‍ پرده هول انگيز نيستى پوشيده، و در پهنه بيابان عدم سرگردان بودند. پروردگار بزرگ بر پايان هر كار دانا، و بر دگرگونى ها محاط و به انجام هر چيز بينا بود. محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بر انگيخت تا فرمانش را كامل و حكمتش را نافذ و آنچه را مقدر ساخته بود به انجام رساند.
پيامبر مشاهده نمود كه هر گروه آيينى پذيرا گشته اند. دسته اى بر گرد آتش ‍ در طواف، گروهى در برابر بت به نماز، و همگان ياد خدائى را كه مى شناسند از خاطر زدوده اند.
پس خداوند به نور محمد بساط ظلمت را سترد، و دل ها را از تيرگى كفر رهانيد و ابرهاى تيره و تار را از مقابل ديدگان به يكسو فكند. او (پيامبر خدا) براى هدايت مردم به پا خاست و آن ها را از گمراهى و ناراستى رهايى بخشيد و چشمانشان را بينا و آنان را به آيين پابرجاى اسلام رهنمون و به راه راست دعوت نمود.
سپس از روى گزينش و مهربانى، و خواستن و ايثار، جوار رحمت خود را بدو ارزانى داشت؛ و او را از رنج اين جهان دل آسوده نمود و فرشتگان مقرب بر او گماشت. چتر دولتش را در همسايگى خود افراشت و طُغراى مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت.
درود و بركات بى پايان خداوندى بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيام آور رحمت، امين وحى و رسالت و برگزيده آفريدگان و امت باد.
(سپس نگاهى به مجلسيان افكند و اين چنين به سخنان خود ادامه داد:)
شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، حاملان دين و احكام، امانت داران خدا بر خويش و پيام آوران به سوى امت ها هستيد. حقى از سوى خدا بر عهده داريد و پيمانى را كه با او بسته ايد پذيرفته ايد. و آن چه را كه پيامبر خدا پس از خود در ميان شما باتقى گذارده: كتاب گوياى خدا (ما خاندان ) و قرآن صادق، كه نور فروزان و شعاع درخشان اوست. - قرآن - كتابى است كه دلايلش روشن، لطايف و دقايقش آشكار، ظواهرش نورانى، پيروانش پر افتخار و محسود جهانيان اند.
كتابى كه پيرويش راه گشاى روضه رحمت الهى و شنونده اش رستگار در دو سراست. در پرتو آن، دليل هاى روشن الهى را توان ديد و تفسير احكام واجبات او را دريافت. حرام هاى خداوندى بازدارنده و حلال هاى او رخصت دهنده و مستحبات را نماينده و شريعت را راهگشاينده اند.
خداوند ايمان را سبب زدودن شرك از دل هاتان قرار داد. و نماز را موجبى براى دورى شما از خودپرستى، و زكات را عامل تثبيت دوستى و اخلاص، و حج را وسيله تقويت دين، و عدالت را مايه پيوند قلوب، و پيروى ما را سبب وفاق، و پيشوايى ما را مانع افتراق. جهاد را عزت مسلمانى، و شكيبايى و صبر را موجبى براى جلب پاداش،. فرمان را به حلال را براى خيرانديشى مردم، و نيكى به پدر و مادر را موجب پيشگيرى از خشم الهى قرار داد. صله رحم را باعث افزايش جمعيت، قصاص را سبب بقاى زندگانى، وفاى به نذر را موجب آمرزش و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع از كم فروشى و كاهش قرار داد. بركنار بودن از مى خوارگى را سبب پاكى از پليدى ها، و پرهيز از تهمت و نسبت هاى ناروا را مستوره اى در برابر خشم الهى، و منع از دزدى را موجبى براى پوييدن راه عفت ساخت.
شرك را حرام نمود تا از سر اخلاص ره رستگارى پويند ((پس چنانكه شايسته ترس از خدا است از او بترسيد و جز در مسلمانى مميريد)). از خدا در آنچه كه شما را فرموده يا آنچه كه باز داشته فرمان بريد، كه ((از ميان بندگان تنها دانايان از خدا مى ترسند)).
(سپس فرمود:)
اى مردم! بدانيد من فاطمه ام، و بابم محمد است - كه صلوات و درود خداوندى بر او و خاندانش باد - آن چه كه در آغاز سخن بدان تفوه كنم در انجام هم از آن سخن خواهم راند. در گفتارم ناراست نگويم در كردارم راه خطا نپويم ((همانا پيامبرى از ميان شما به سوى شما آمد كه رنج و محنت شما او را گران آمد، سخت به شما دل بسته است و بر مؤ منان مهربان و غمخوار است )).
اگر او را بشناسيد خواهيد ديد كه او پدر من است و نه پدر زنان شما، و برادر پسر عموى من بوده، نه برادر مردان شما. چه پرافتخار است اين نسب - درود خداوندى او و خاندانش را شامل باد - او رسالت خود را به مردم ابلاغ و آنان را از عذاب خداوندى بر حذر داشت.از روش مشركان روى گرداند و گردن هايشان - را به تازيانه توحيد - خست، و حلقومشان را به سختى فشرد. او مردم را با دليل و برهان و اندرز سودمند به راه خدا رهنمون بود. شوكت بت و بت پرستان را در هم شكست تا جمع آن ها از هم گسيخت، و ظلمت شب تار زدوده شد و صبح ايمان دميد و برقع از چهره حقيقت فكند. زبان پيشواى دين در مقال شد و عربده جويى هاى شياطين به خاموشى گراييد. افسر نفاق بر زمين فرو افتاد، گره هاى كفر و اختلاف گشوده شد؛ در حالى كه گروهى اندك بوديد و از نادارى و تهى دستى سپيدروى و شكم بر پشت چسبيده بود. ((و شما، در آن روز بر كنار مغاكى از آتش بوديد)). از كمى نفرات هم چون جرعه اى براى تشنه و لقمه اى براى خورنده و شكار هر درنده و لگد كوب هر رونده بويد. از آب گنديده و ناگوار مى نوشيديد و از پوست جانور و مردار سدّ جوع مى نموديد. پست و ناچيز بوديد و از هجوم همسايه و همجوار در هراس.
پس خداوند تبارك و تعالى محمد صلى الله عليه و آله و سلم - پيام آور خود - را به سوى شما گسيل داشت. او پس از آن همه رنج ها كه ديد و سختى كه كشيد؛ شما را از ذلت و خوارى رهايى بخشيد. رزم آوران ماجراجو، سركشان درنده خو، جهودان از دين به دنيا فروش، ترسايان حقيقت نانيوش از هر سو بر وى تاختند و با نرد مخالفت باختند. ((چون هر زمان اخگر به هيمه فتنه افكندند، خداوند آن را خاموش ساخت )) و هرگاه شاخ شيطان نمايان مى گشت و يا مشركان دهان به ژاژ مى انباشت او برادرش على عليه السلام را در كام آن مى افكند. على عليه السلام هم در مقابل تا آن زمان كه بر مغز و سر مخالفان نمى كوبيد و بينى آنها را به خاك مذلت نمى ماليد ترك ماموريت نمى نمود. على عليه السلام را در كام آن مى افكند.
على عليه السلام اين رنج را در راه خدا به جان خريدار بود. او در راه خدا كوشا به رسول خدا نزديك و مهتر اولياى حق بود. على عليه السلام همواره دامن همت به كمر زده، نصيحت گر، تلاشگر، و كوشنده بود؛ و شما در آن هنگام در آسايش مى زيستيد و از امنيت برخوردار بوديد. مترصد تغيير جهت چرخ گردون بر عليه ما و گوش به زنگ اخبار بوديد. به گاه كارزار عقب گرد مى كرديد و در ميدان نبرد فرار را بر قرار ترجيح مى داديد.
چون خداوند سراى پيمبرانش را براى پيامبر خود برگزيد و جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت، كينه ها و دوروئى آشكار و پرده دين دريده شد. هر گمراهى دعوى دار و هر گمنامى سالار و هر ياوه گوئى در كوى و برزن در پى گرمى بازار. شيطان سر از كمينگاه خود به در آورد و شما را به سوى خود فراخواند؛ زيرا شما را آماده دعوتش و منتظر فريبش يافت! شما هم سبكبار در پى او دويديد و به آسانى در دام فريبش خزيديد. آتش ‍ انتقام را در دل هايتان برافروخت. آثار خشم در چهره شما نمايان گرديد و سبب شد كه بر غير شتر خود داغ نهيد و در غير آبشخور خود وارد شويد. اين در حالى بود هنوز دو روزى از مرگ پيغامبرتان نگذشته بود و سوز سينه ما خاموش نگرديده، جراحت قلب ما التيام نيافته بود و هنوز پيامبر خدا در دل خاك جاى نگرفته بود. بهانه شما اين بود كه در سر به پا نخواستن فتنه را مى پروريد ((و چه فتنه اى از اين بالاتر كه در دام آن گرفتار آمديد و كِشته خود را به باد داديد. پس آگه باشيد كه دوزخ ماواى كافركيشان است )).
شما كجا؟ و فتنه خواباندن كجا؟ ناراست مى گوئيد! و راهى جز راه حق مى پوييد! و گرنه كتاب خدادر ميان شماست! نشانه هايش نورانى و هويدا، نواهيش آشكارا و اوامرش گوياست. اما شما آن را به پشت سر افكنديد. آيا داورى جز قرآن مى گيريد؟ يا به غير آن حكم مى كنيد؟ ((ستمكاران بد جانشينى براى قرآن برگزيده اند)). ((و هر كس كيشى جز آيين اسلام را پذيرا گردد از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود)).
حتى شما آن مقدار درنگ نكرديد تا ستور سركش خلافت رام گردد و تسليم تان شود. اخگر در هيمه فتنه افكنده، هيزمش را براى شعله ور شدن بر هم زديد. شيطان اغوا گر را لبيك گفتيد و به خاموش ساختن انوار آيين حق و از ميان برداشتن سنت پيامبر برگزيده كمر بستيد. زدودن كف از روى شير را بهانه كرده آن را پنهانى تا به آخر سر كشيديد. براى گوشه گير نمودن خاندان و فرزندان او در كمين گاه خزيديد. ما چاره اى جز شكيبايى نديديم، و هم چون خنجر بر گلو خليده و تيغ سنان بر دل نشسته سكوت نموديم. شما مى پنداريد كه ما ارثى نداريم. ((مگر رسم جاهليت را مى جوييد؟ براى مردم داراى يقين چه حكمى از حكم خدا بهتر است ؟)) آيا آگاه نيستيد؟ چرا آگاهيد و هم چون آفتاب براى شما روشن است كه من دختر اويم.
شما اى مسلمانان! آيا رواست كه ميراث پدرم به زور از من ستانده شود؟ اى فرزند ابو قحافه! خدا گفته كه تو از پدر ارث برى و ميراث زِ مَن بِبُرى ؟ ((چه سخن ناروايى ))؟ آيا از سر عناد و لجاج كتاب خدا را ترك و به پشت سر افكنده اى ؟ در حالى كه مى فرمايد: ((سليمان از پدرش داود ارث برد)). و يا خداوند در جاى ديگر، آن جا كه داستان يحيى فرزند زكريا - كه درود خداوندى شامل شان باد - را بازگو مى كند، مى فرمايد: ((مرا از جانب خود فرزندى عطا كن كه ميراث بر من و خاندان يعقوب باشد)). و نيز مى فرمايد: ((به حكم كتاب خدا، خويشاوندان به يكديگر سزاوارترند)) و نيز مى گويد: ((خدا شما را به فرزندان تان سفارش مى كند كه سهم پسر برابر سهم دو دختر است )). هم چنين فرموده: ((هرگاه يكى از شما را مرگ فرا رسد و مالى بر جاى نهد، درباره پدر و مادر و خويشان به ديده انصاف سفارش كند؛ كه اين شايسته پرهيزگاران است )). شما به خيال باطل خود چنين پنداشته ايد كه من هيچ بهره و ارثى از پدر ندارم ؟ و هيچ خويشاوندى و قرابتى ميان ما وجود ندارد؟!
آيا خداوند آيه اى در خصوص شما فرو فرستاده كه پدرم از آن خارج است ؟ يا بر اين راءى و نظريد كه پيروان دو كيش ارث بَرِ يكديگر نِيَند؟ و من و پدرم هر يك به آيين جدا سر نهاده ايم ؟ آيا اين كه دعوى آن داريد كه از پدر و پسر عمم به خاص و عام قرآن ورود بيشترى داريد؟! حال كه چنين است بگير آن را كه شتريست آماده و مهار زده و بر آن سوار شو؛ ليكن بدان در روز برپايى رستخيز تو را ديدار مى كند و باز خواست مى نمايد و آن روز چه روزيست! وعده گاه روز رستاخيز، داور خدا و خواهان محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. در آن ساعت گمراهان زيان خواهند ديد اما چه سود كه پشيمانى فايدتى نخواهد رساند: ((كه براى هر خبر زمانى معين است و به زودى خواهد دانست كه چه كسى به عذابى كه خوارش مى سازد گرفتار مى آيد و يا عذاب جاويد بر سر او فرود مى آيد)).
(سپس بانوى اسلام گروه انصار را مخاطب قرار داده فرمودند:)
اى جوانان! و اى بازوان توانمند ملت! اى ياران اسلام! اين سهل انگارى شما در ستاندن داد من از چيست ؟ اين چه تهاونى است كه در برابر ستمى كه بر من شده است روا مى داريد؟! آيا پدرم، رسول خدا، نمى فرمود: ((بزرگ داشت مرد را درباره فرزندان هم بايد پاس داشت )). چه زود اوضاع را واژگون نموديد و به بيراهه گام نهاديد؛ با اين كه توانايى بر احقاق حقوق مرا در بازو و عُده و عِده كافى در اختيار داريد. آيا مى گوييد كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت - و با رفتن او همه چيز تمام شد؟! آرى، مرگ او ضربه هولناكى بر پيكره اسلام بود، فاجعه بزرگى است كه بر همه غبار غم فرو ريخت، كه شكافتن هر روز فراخت و گسستگى اش ‍ دامنه دارتر و وسعتش فزون تر مى گردد.
زمين از نبود او تاريك و ظلمانى، ستاره بى فروغ و رنگ پريده، اميدها ناميد، كوه ها متزلزل، حريم افراد شكسته و گرامى داشت ها پايمال شد. به خدا سوگند، مرگ او حادثه اى بزرگ، مصيبتى دهشتناك و ضايعه اى جبران ناپذير بود، كه هيچ بليه اى بدان پايه نمى رسد. اما - به ياد داشته باشيد كه - قرآن از پيش اين واقعه را گوشزد نموده بود.
همان كتابى كه پيوسته در خانه هاى شماست، و صبح و شام گاه با صداى بلند و زمانى آهسته و با الحان مختلف به تلاوت آن مى پردازيد. در اين مسير انبيا پيشين هم واقع شده بودند؛ چرا كه مرگ فرمان تخلف ناپذير الهى است: ((جز اين نيست كه محمد پيامبرى است كه پيش از او پيامبران ديگرى هم بوده اند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مى گرديد؟ بازگشت هر كس زيانى را متوجه ذات حق نخواهد كرد. خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.))
آوه! پسران قيله، پيش چشم شما ميراث پدرم ببرند! حرمتم بشكنند! در حالى كه شما آشكارا مى بينيد و مى شنويد، و اين واقعه نقل محافل تان است و اخبارش به شما مى رسد. اما شما بيهوشان خاموش نشسته ايد؟ حالى كه سربازان داريد با ساز و برگ فراوان، و تجهيزات داريد با سلاح و سپر بى شمار. دعوتم را مى شنويد و پاسخ نمى گوييد؟ فرياد من در ميان شما طنين افكن است؛ اما چه سود كه به فرياد نمى رسيد.
حالى كه شما در شجاعت زبانزد خاص و عام، در خير و صلاح شهره آفاق و برگزيدگان قبايل و اقواميد. با بت پرستان عرب در گير شده، رنج و محنت فراوان تحمل كرديد. شاخ ‌هاى گردن كشان را شكستيد و با جنگجويان قَدَر دست و پنجه نرم نموديد كه پيوسته همگام با ما، در راه ما، سر به فرمان ما داشتيد؛ تا اين كه آسياب اسلام بر محور وجود ما به گردش در آمد، و شير در پستان مادر روزگار رو به فزونى نهاد. نعره مشركان گلوگير شد، لهيب دروغ فروكش كرد، آتش كفر بى فروغ شد، فراخوانى به جدايى و تفرقه باز ايستاد و دين نظام يافت. اكنون پس از آن همه زبان آورى چرا دم فرو بستيد؟ و حقايق را پس از آشكار شدن مكتوم مى داريد؟ آن هم برابر مردمى كه پيمان خود را شكستند؟ و پس از قبول ايمان راه شرك پيشه كردند؟ ((آيا بر مردمى كه سوگند خود را شكستند؟ و آهنگ اخراج رسول نمودند و بر ضد شما دشمنى آغاز كردند؛ نمى جنگيد؟ آيا از آن ها مى ترسيد و حال آن كه اگر ايمان آورده باشيد سزاوارتر است كه از خدا بترسيد و بس.))
اما مى بينم كه به تن آسانى خو گرفته ايد، و كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور مسلمانان شايسته تر است دور ساخته ايد، و به آسودن در گوشه اى دنج و خلوت تن داده ايد، و از فشار و تنگناى مسووليت به بى تفاوتى روى آورده ايد. آرى، آن چه را ايمان و آگاهى در در درون داشتيد بيرون افكنديد، و آب گوارايى كه نوشيده بوديد به سختى از گلو بر آورديد! ((اگر شما و همه روى زمين كافر گردند، خدا بى نياز و در خور ستايش ‍ است )). من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مى دانم خواريد و در چنگال زبونى گرفتار. چه كنم كه دلى پر خون دارم ؟ زين رو، بازداشتن زبان شكايت از طاقتم برون است! اندوهى كه در سينه ام موج مى زند؛ برون ريختم تا با شما اتمام حجت كنم و عذرى براى كسى باقى نماند.
اكنون كه چنين است اين مركب خلافت ارزانى شما، به آن محكم در آويزيد و هرگز رهايش مسازيد. ولى آگاه باشيد كه پشت اين شتر مجروح، پاى آن تاول كرده و سوراخ است. داغ ننگ بر خود دارد و نشانى از خشم خدا و رسوايى ابدى با او همراه است. اما شما را آسوده نخواهد گذارد تا به آتش ‍ خشم خداوندى بيازارد. ((آتشى كه هردم فروزد و دل و جان را بسوزد)). آن چه مى كنيد در نزد خدا حاضر است ((و ستم كاران به زودى خواهند دريافت كه به چه مكانى باز مى گردند)). من دختر پيامبرى هستم كه شما را از عذاب الهى بر حذر مى داشت. آن چه در توان داريد انجام دهيد. ((ما نيز به وظيفه خود عمل مى كنيم. شما انتظار بكشيد، ما نيز منتظر مى مانيم.))
گاهى خطاب به مهاجران فرمود و گاه روى سخن با انصار داشت و استنصار فرمود: اى جوانان اسلام، اى پشتوانان (204) دين، شما حماة مظلومين بوديد. نخستين درس مكتب اسلام اين است كه مسلمانان بايد افتادگان را دستگيرى و در مبارزه با ستمگران پايدارى كند. مظلومى مگر ممكن بود درِ خانه شما بيايد و تظلم كند و شما به داد او نرسيد و كمك ندهيد؟ چه شد اين ناله سوزان من در دل سرد شما اثر نكرد؟ يك تن از شما به يارى من بر خاست! مگر نبود پدر بزرگوار من كه مى فرمود: اگر كسى به شما احسان و نيكى كرد، شما خود را مقروض او بدانيد، كوشش كنيد در اولين ازمنه امكان و نخستين فرصت جبران كنيد و در مقابل احسان او احسان نماييد، هرگاه اين فرصت به دست شما نيفتاد و نتوانستيد كه نسبت به خود او احسان كنيد، به كسان و بستگان و فرزندان و بازماندگان او نيكى كنيد، تا اين قرض اخلاقى خود را ادا كرده باشيد. مردم شما قدرت داريد و مى توانيد مرا يارى كنيد. اگر بخواهيد، هم اكنون در مقام انجام وظيفه بر آييد و حق مرا بستانيد، به پاس احترام از خدمات و زحمات پدر بزرگوار من كه در راه ترقى و تعالى شما متحمل شد و شما را از آن زندگانى ننگين و آلوده نجات داد، چنين زندگانى آسوده و مجلل براى شما ايجاد كرد. راضى نشويد حق من از ميان برود و نپسنديد كه من شكست خورده باز گردم، و اين محاكمه را به روز قيامت باز گذارم، هر چند كه من شما را شناخته ام، بد دلى و سخت جانى و سست عنصرى شما را دانسته ام. اين جمله بر سبيل اتمام حجت گفتم. اين شما و مقدرات من، شما بكوشيد براى مقاصد شوم و پليد كه داريد، ما نيز مى كوشيم به منظور اعلاى حق.
ابوالعاص بن ربيع، پسرخواهر خديجه بود و داماد پيغمبر و اين ازدواج پيش از اسلام واقع شده بود. چون خديجه و همه دخترانش قبول اسلام كردند و ابوالعاص بر شرك باقى بود، قريش به او پيشنهاد طلاق كردند، چنان كه به عتبة بن ابى لهب گفتند و پذيرفت، ولى ابوالعاص خلاف جوانمردى ديد و پيشنهاد آن ها را رد كرد، هر چند اسلام بين آن ها را فصل كرده بود، ولى قدرت بر اجراى اين حكم نبود و زينب در مكه مى زيست و شوهر او در جنگ شركت كرد.