سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۴۳ -


اءَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ؛(688)
آيا نديدى خدا چگونه مثل زده، سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است ؟
از ابتداى عالم و آغاز آفرينش جهان، دو ندا در دنيا بلند است و هر كدام از اين دو ندا را، دو منادى است و هر كدام را طرفدارانى و پاسخ دهندگانى. يكى نداى خدا و ديگرى نداى شيطان. و اين دو را خداوند، تشبيه به درخت فرمود. نداى رحمانى، شجره طيبه را مانند است كه در دنيا غرس ‍ مى شود و بر و ثمر مى دهد، در دنيا و آخرت. و نداى شيطانى نيز، درختى را مانند است كه قرارى ندارد و پابرجا نماند. مثل كلام خدا در دل هاى دوستان، چون درخت بوستان است كه ريشه و تنه و شاخه و ميوه دارد و آثار ايمان در تمام سراسر وجود مؤ من، ظاهر مى شود و سراسر او براى خداست.
فى الصحيفة السجاديه: اللهم انى اخلصت بانقطاعى اليك و اقبلت بكلى عليك؛(689)
بار الها! خالصانه از غير تو بريده ام و سراپا به تو روى آورده ام.
و ثمرات اين درخت در دنيا، علوم و معارف، اخلاق عاليه و اعمال پسنديده است و در عقبى، ميوه هاى رنگارنگ و نعمت هاى نامتناهى بهشتى است، كه خداوند در بيان تنعم اهل بهشت، به نعم ابديه فرمايد:
وَ بَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ اءَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقا قَالُواْ هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ اءُتُواْ بِهِ مُتَشَابِها؛(690)
و كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، مژده ده كه ايشان را باغ هايى خواهد بود كه از زير [درختان ] آن ها جوى ها روان است . هرگاه ميوه اى از آن روزى ايشان شود، مى گويند: ((اين همان است كه پيش از اين [نيز] روزى ما بوده.)) و مانند آن [نعمتها] براى آن ها آورده شود.
هر يك از ميوه هاى بهشتى را كه مى بينند و بهره مى برند، گويند: اين همان است كه در دنيا نيز، مرزوق بوده ايم؛ يعنى علوم و معارفى كه كسب بوديم، اكنون به نتايج حسنه آن مى رسيم. زحمات و رنج هاى آن عالم، امروز فايده مى بخشد و بهره خود را مى دهد. كلمه در قرآن مجيد بر حسب تفاسير وارده از معادن علم و خاندان رسالت، گاهى بر ذوات اطلاق شده و گاهى بر صفات. اما بر صفات مثل قوله تعالى:
وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَاءَتَمَّهُنَّ؛(691)
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد.
يعنى؛ به صفات و خصالى چند، وى را آزموديم، هر چند بر حسب بعضى تفاسير به اسماى مقدسه آل محمد نيز تعبير شده است. و الزمهم كلمة التقوى و نيز به ولايت آل محمد تفسير شده است.
فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ؛(692)
سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود.
اسماى مقدس مقصود است و اما، اطلاق كلمه بر ذات مثل قوله تعالى:
بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى؛(693)
به كلمه اى از جانب خود، كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مى دهد.
و قوله تعالى: ((وَ يُرِيدُ اللّهُ اءَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ))؛(694)
و گفته خداوند كه مى فرمايد: و[لى ] خدا مى خواست حق [اسلام ] را با كلمات خود ثابت كند.
اى بالائمه و سبب اطلاق كلمه بر ذوات، اين است كه كلام حق عين افعال اوست.
قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام: انما كلامُمه فعله؛(695)
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: همانا كلام او فعل اوست.
و از اين رو گفته اند كه: جميع موجودات، كلمات حق اند؛ زيرا چنان چه انسان به توسط تركيب حروف تهجى و قرع هوا، مقصود خود را مى گويد و به طرف خطاب مى فهمند، حق متعال هم مقصود خود را به تمام خلق فهمانده است، به ايجاد موجودات كه مقصود او ستايش ذات اوست. و بندگان هم او را به وحدانيت ستايش و پرستش كنند. شهد الله انه لا اله الا هو. همه موجودات كلمات خداوندند، جز آن كه شجره طيبه محمديه، كلمات تامات هستند. معنى كلمه تامه اين است كه چون متكلم بگويد، مخاطب را سود بخشد و ساكت شود. و كلمه ناقصه بر خلاف آن است. آل محمد كلمات تامات اند؛ يعنى هر يك داراى كمالات بالفعل هستند كه وقتى آدمى به آن ها بنگرد، نظر به جامعيت ذوات مقدسه آن ها و داشتن جميع كمالات، بدون كسب مى فهمد كه معطى كمال حق است. لذا در خبر رسيده است كه نظر كردن به صورت اميرالمؤ منين عليه السلام عبادت است؛ يعنى با تدبر؛ زيرا در بشريت با ساير افراد مساوى هستند.
فى العيون عن على بن موسى الرضا عليه السلام: النظر الى ذريتنا عباده، فقيل له: يا بن رسول الله النظر الى الائمة منكم عبادة او النظر الى جميع ذرية النبوة صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قَالَ بل النظر الى جميع ذرية النبى صلى الله عليه و آله و سلم عبادة ما لم يفارقوا منهاجه و لم يتلوثوا بالمعاصى؛(696)
نظر كردن به ذريه ما عبادت است، گفتند: يا بن رسول الله! آيا مراد نظر كردن به ائمه معصوم از شما است، يا نه جمله بر جميع ذريه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؟ فرمود: بله، نظر كردن به تمام ذريه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم عبادت است، البته مادامى كه از صراط او منحرف نشده و خود را به معاصى نيالوده باشند.
بديهى است كه انتساب به مقام نبوت، به دو نسبت ميسر مى شود؛ چه نبوت و ولادت دو قسم مى شود: يكى ولادت جسمانيه و ديگرى ولادت روحانيه. و نسبت بين اين دو قسمت به گفته علما، عام و خاص من وجه است. دو ماده، افتراقش عالم ربانى، بدون ولادت جسمانى كه فرزند روحانى پيغمبر است و ماده ديگرش، اولاد پيغمبر كه قدر نسبت خود نداند و از روش پيغمبر مهجور شود. ماده تصادق و اجتماع ولادت جسمى و روحى در علماى عاملين، كه از ذريه پيغمبرند، جامع سعادتين و مجمع سيادتين هستند و نظر كردن به آنان عبادتست؛ زيرا موجب ياد خدا و عامل رغبت به طاعت و عبادت او است، به هر نسبت كه به شجره طيبه اتصال و پيوستگى بيشتر باشد. حضرت صادق عليه السلام مى فرمود:
رسول الله اصلها و على ساقها و الائمة اغصانها و شيعتنا اوراقها؛
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درخت است و على عليه السلام تنه آن است و ائمه شاخه هاى آن و شيعيان ما برگ هاى درخت هستند.
پدر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر به فرزندان خود مى فرمود:
هذا اخوكم على بن موسى عالم آل محمد فاسئلوه عن اديانكم، و احفظوا ما يقول لكم، فانى سمعت ابى جعفر بن محمد غير مرة يقول: اءنّ عالم آل محمد لفى صلبك، و ليتنى ادركه فانه سمى اميرالمؤ منين على عليه السلام.(697)
اين، برادر شما على بن موسى دانشمند آل محمد است. پس از دين هاى خودتان از او بپرسيد و آن چه را كه به شما مى گويد به خاطر بسپاريد؛ زيرا من از پدرم جعفر بن محمد بيش از يك بار شنيدم كه مى فرمودند: به تحقيق دانشمند آل محمد در صلب توست و اى كاش من او را درك مى كردم كه او همنام اميرالمؤ منين على عليه السلام است.
حضرت على بن موسى الرضا در مسجد پيغمبر جلوس داشتند و علماى بسيارى نيز در مسجد مى بودند. مسايلى كه مذاكره مى شد، چون همه آنان اقرار به عجز مى كردند، به اتفاق به نزد آن حضرت آمده و امام حل مشاكل مى فرمودند.
محمد بن سنان گويد:(698) من به حضرت على بن موسى گفتم: زمانى كه هارون زنده بود كه خواست قدرى ملاحظه بفرمايند و كم تر در مراءى و منظر در آيند؛ چه در اين ايام شهرت آفت است و مردم حسودند، از شمشير هارون هم خون مى چكد.
فرمودند: در اين مورد بايد به شما بگويم. چيزى كه مرا جراءت مى دهد، بيان جد امجدم پيغمبر اكرم است. مى فرمود: اگر ابوجهل بتواند مويى از سر من كم كند، بدانيد من پيغمبر نيستم و من نيز مى گويم، اگر هارون مويى از سر من كم كرد، من امام نيستم.
جمعى از واقفيه، به حضور امام هشتم آمده بودند و در ميان آن ها على بن مزه نيز بود. او را از پدر بزرگوارش پرسيد. فرمود: پدرم از دنيا رحلت نمود. پرسيد: چه كسى را وصى خود قرار داد؟ فرمود: مرا. عرض كرد: شما ادعايى مى كنيد كه هيچكدام از پدران شما نمى كردند.
فرمودند: از همه آن ها مهم تر، شخص پيغمبر اكرم است. گفت: آيا شما از اين مرد نمى ترسى و تقيه نميكنى ؟ فرمودند: اين، اولين دليل است بر امامت كه با كمال قدرت مى گويم و از طرف هارون به من كوچك ترين رنجى نمى رسد.(699)
حسن بن موسى بغدادى گويد: روزى در خراسان در محضر على بن موسى بودم كه زيد بن موسى نيز حضور داشت، و در سخنان خود، كلمه نحن بسيار مى گفت كه ناگهان از گفتار زيد برآشفت و فرمود:
اغرك قول ناقلى الكوفه ؟
آيا حرفهاى نقالان كوفه تو را مغرور كرده ؟
اين كه شنيده اى كه خداوند، به احترام صديقه كبرى، فرزندان او را به آتش ‍ دوزخ نمى برد، اين فرزندان ويژه اويند؛ چه اگر پدر تو موسى بن جعفر با آن همه عبادت شبانه روزى و اطاعت و فرمان برى و تو با نافرمانى و معصيت مورد حمايت و محل عنايت باشيد، مقام تو از پدر بالاتر خواهد بود. جد بزرگوار ما حضرت على بن الحسين فرمودند:
لمحسننا كفلان من الاجر و لمسيئنا ضعفان من العذاب؛(700)
براى نيكوكاران ما دو چندان پاداش و اجر است و براى بدكار ما دو چندان عذاب و جريمه.
حسن گويد: پس به من توجهى فرمود و پرسيد، شما اين آيه را چگونه قرائت مى كنيد؟
قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اءَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ؛(701)
فرمود: ((اى نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست، او [داراى ] كردارى ناشايست است.
گفتم: برخى مصدر مى دانند و عمل غير صالح مى خوانند، و جمعى ديگر، فعل ماضى قرائت مى كنند و عمل غير صالح مى گويند. دسته اول، به كلى نفى نبوت مى كنند و او را فرزند نوح نمى شمرند. فرمود: نه چنين است، به يقين فرزند صلبى نوح بود؛ ولى چون نافرمانى خداوند كرد، او را از پسرى نفى فرمود. در خاندان ما نيز، جز اين نخواهد بود. اگر بستگان نزديك و خويشاوندان ما اطاعت خدا نكند، از ما نيست و تو هرگاه فرمانبردار شدى، از ما خانواده به شمار خواهى بود.
و قَالَ عليه السلام من احب عاصيا فهو عاص و من احب مطيعا فهو مطيع و من اعان ظالما فهو ظالم و من خذل عادلا فهو ظالم انه ليس بين الله و بين احد قرابة و لا ينال احد ولاية الله الا بالطاعة و لقد قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لبنى عبدالمطلب ائتونى باعمالكم لا باحسابكم و انسابكم الله تعالى: ((فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا اءَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لَا يَتَسَاءَلُونَ # فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَاءُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ # وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَاءُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا اءَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ))؛(702)
هركس شخص معصيت كارى را دوست بدارد او خود معصيت كار است، و هر كس مطيعى را دوست بدارد او مطيع است، و هر كس ستمكارى را اعانت نمايد خود ظالم است، و هر كس عادلى را مخذول و خوار كند خود ستمكار است، آرى ميان خدا احدى خويشى نيست، و هيچ كس به ولايت و دوستى خداوند نرسد مگر از راه اطاعت، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به فرزندان عبدالمطلب فرمود: با اعمال نيك خود نزد من آييد نه با نسب هاى خود، و خداوند متعال مى فرمايد: ((پس آن گاه در صور دميده شود، [ديگر] آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى وجود ندارد، و از [حال ] يكديگر نمى پرسند. پس كسانى كه كفه ميزان [اعمال ] آنان سنگين باشد، ايشان رستگارانند.
و كسانى كه كفه ميزان [اعمال ] شاءن سبك باشد، آنان به خويشتن زيان ده [و] هميشه در جهنم مى مانند)).
زيد بن موسى، برادر حضرت امام رضا و معروف به زيد النار است، وقتى در بصره خروج كرد و خانه هاى عباسيان كه دربارى و بستگان نزديك ماءمون بودند، آتش زد؛ - و اين آتش سوزى در سال 299 بود - او را دستگير كرده و نزد ماءمون بردند. خليفه گفت: پسر عمو، در بصره خروج كردى، خانواده هاى ديگرى نيز در آن جا بودند كه دشمن ديرين خاندان ما بودند، چون امويان و ثقفيان و عدى و باهله و آل زياد. با اين همه دشمنان، كينه توزى نكرده و آتش سوزى خود را از خانه هاى بنى عباس شروع كردى. زيد مردى بذله گو و لطيف طبع بود. گفت: يا اميرالمؤ منين، اقرار مى كنم كه اشتباه كرده، و اشتباه بر مى گردد. اگر بار ديگر دست به چنين كارى زدم و توفيق رفيق گشت و سعادت مساعدت كرد، از آن طرف آغاز خواهم كرد.
ماءمون سخت بخنديد و او را نزد حضرت امام هشتم فرستاد و پيام داد كه من او را بخشيده ام. چون به نزد امام آمد، حضرت او را نكوهش و توبيخ و سرزنش كردند.
ابراهيم بن العباس گويد: از حضرت على بن موسى الرضا شنيدم، همه بندگان من، از قيد رقيت آزادند؛ اگر من خود را از اين سياه بهتر بدانم، و به خويشاوندى پيغمبر خود را بر او فضيلت و ترجيح دهم، جز اين كه مرا عمل صالح باشد كه از او بهتر باشم.
احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: حضرت على بن موسى الرضا مرا به كارى گماشت، و براى انجام مهمى به خارج شهر فرستادند، و اسب خود را به من دادند كه سوار شوم. چون از آن امر باز گشتم، از شب ديرى گذشته بود. گزارش لازم را دادم. شام آوردند. به من فرمودند: شام حاضر است. همين جا غذا بخور. پس از صرف شام، فرمودند: اينجا استراحت هم مى توان كرد. اين اطاق در اختيار شماست و مزاحمتى نيست. رفتن اين موقع مزاحمت است و نابهنگام. شب اين جا بمان. من علاوه بر آن كه خسته بودم و چنين لطفى را نهايت خوشبختى مى دانستم، با كمال خوشوقتى تشكر كرد و انگشت قبول بر ديده نهادم. سپس حضرت تشريف بردند و فرمودند شما را به خدا سپردم. كتمان نمى كنم، مرا خيال بر داشت و خواب از چشم من به در برد. با خود مى گفتم: اين منم كه مورد اين همه مهر و عنايت و لطف و حمايتم! براى انجام مهم، مرا انتخاب كردند! ديگر اين كه، اسب سوارى خود را به من تشخيص داد و سه ديگر آن كه، مرا به شام خصوصى دعوت فرمود و چهارم آن كه اطاق خواب خود را در اختيار من گذاشتند.(703) كيست كه با من مفاخرت كند؟! من از همه پيش و افتخار من از همه بيش است.
من در اين افكار بودم كه صداى پاى آن حضرت مرا از حديث نفس و گفتار باز داشت. دستى بر در گذاشت و فرمودند: موضوعى به خاطر رسيد، آمدم به شما بگويم، جد بزرگوار ما حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام، به ديدن صعصعة بن صوحان تشريف بردند و او را مورد كمال مهر قرار دادند. دست به پيشانى او نهاده و ابراز علاقه فرموده و سلامت او را خواستار شدند و چون اراده بازگشتن فرمود، در حال قيام ياد آورى كردند:
لا تتخذن عيادتى فخرا على قومك؛(704)
عيادت من از تو را سببى براى فخر بر قومت قرار ندهى.
و در روايت ديگر آمده است كه فرمود:
لا تفخر على اخوانك بما فعلت؛(705)
با اين كارى كه من كردم، بر برادرانت فخر نفروش.
اين آمدن من و ابراز علاقه كردن را، وسيله تفاخر خود نكنى و به حساب دنيا دارى نگذارى. صعصعه معروض داشت؛ ولى به حساب آخرت مى گذارم و ذخيره بعد از مرگ خود مى دانم و باعث اجر و پاداش ‍ مى شمارم. اميرالمؤ منين فرمود: خدا داناست، كه من تو را هميشه مردى شريف، و صديقى صدوق، كم توقع، پركار، پرهيزگار و دوستى بزرگوار دانسته ام. صعصعه گفت: اين نيز از كمال عنايت و آقايى توست. من اقرار مى كنم كه تو را چنان كه تويى نشناخته ام و قدر تو ندانسته؛ ولى اين قدر مى دانم كه تو كارى جز براى خدا نكرده و نمى كنى.
ما علمتك الا انك بالله لعليم، و اءنّ الله فى عينك لعظيم، و انك فى كتاب الله لعلى عظيم، وانك بالمؤ منين لرؤ وف رحيم؛(706)
تو را جز به اين نمى شناسم كه خداشناس هستى و خداوند در چشم تو بزرگ است و اين كه تو در كتاب خدا على و حكيمى و اين كه تو نسبت به مؤ منان مهربان و مهرورزى.
ابن شهر آشوب، از موسى بن سيار آورده است كه گويد: روزى در خدمت حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام مى رفتيم، در يكى از كوچه هاى طوس ‍ كه در اواخر شهر واقع بود و نزديك به دروازه رسيده بوديم؛ صداى شيون از خانه برخاست و جنازه را بيرون آوردند. فورا حضرت پياده شدند و به سوى آن خانه تشريف برده، و زير جنازه رفتند و سپس به تشييع پرداختند و بعد مراجعت فرمودند.(707)
و قال: يا موسى بن سيار، من شيع جنازة ولى من اوليائنا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه؛(708)
و فرمود: اى موسى بن سيار، هر كس جنازه دوستى از دوستان ما را تشييع كند، از گناه خارج مى شود، همانگونه كه از مادر زاييده شده است.
و اكنون كه ما اينجا هستيم، تا جنازه را به خاك بسپارند. چون او را دفن كردند، ابوالحسن الرضا عليه السلام را ديدم كه بر سر قبر او رفته و گويد:
يا فلان بن فلان، ابشر بالجنة، فلا خوف عليك بعد هذه الساعة؛(709)
اى فلان بن فلان، تو را به بهشت بشارت مى دهم، پس ترسى نيست براى تو بعد از اين ساعت.
من پرسيدم، يابن رسول الله، مگر شما اين مرد را مى شناختيد، و با او سابقه داشتيد؟ اين محله اى است كه ما هرگز بدين جا نيامده بوديم. فرمود:
يا موسى بن سيار، اما علمت انا معاشر الائمة تعرض علينا اعمال شيعتنا صباحا و مساء، فما كَانَ من التقصير فى اعمالهم ساءلنا الله تعالى الصفح لصاحبه ؟(710)
اى موسى بن سيار! آيا ندانسته اى كه ما گروه امامان كارهاى شيعيانمان صبح و شام بر ما عرضه مى شود و هر كوتاهى كه در اعمال آنان باشد از خداى تعالى در گذشتن از صاحبش را مى خواهيم ؟
ابراهيم بن عباس صولى گويد: ((در محضر على بن موسى الرضا عليه السلام يكى گفت:
ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذ عَنِ النَّعِيمِ؛(711)
سپس در همان روز است كه از نعمت [روى زمين ] پرسيده خواهد شد.
مقصود از نعيم آب خنك است. حضرت بر آشفت و فرمودند: اين تفسير خنك، مال شماست. تنها اين نيست؛ بعضى از شما غذاى نيكو هم گفته است. گروهى، خواب هاى خوش را نعيم دانسته اند و پدرم از پدر بزرگوارش نقل ميفرمود كه: وقتى در محضر آن حضرت هم اين سخنان گفته شد، فرمودند: در صورتى كه از اين طرز تفكر، ابراز تاءثر كردند كه خداوند بزرگتر از اين است كه از ضروريات زندگى و حوايج اوليه مورد استفاده قرار گرفته باشد، پرسش كند. به علاوه منت گذاشته به اعطا نعمت. از انسان ضعيف شايسته نيست، چنان كه كسى مهمانى به خانه خدا بخواند و براى او غذايى فراهم كند، سپس بر او منت بگذارد. اين كار زشت و خلاف عادت است. چگونه رواست كه اين زشتى را به خداوند نسبت دهند؟ اين نعيم كه مورد پرسش و مواخذه قرار مى گيرد، ولايت و محبت ماست كه پس از توحيد و نبوت سؤ ال مى شود. چه اين: عمت است كه اگر شناخته و قدر دانسته شود، به نعيم ابدى و بهشت جاويد پيوسته باشد.))
ماءمون از حضرت امام هشتم پرسيد، مى خواهم بدانم كه جد شما، على بن ابى طالب به چه دليل قسيم الجنة و النار است و معنى آن چيست ؟ فرمودند: شما از پدران خود، لابد شنيده اى كه اين گفتار پيغمبر را، عبدالله بن عباس روايت كرده است، گويد: پيغمبر فرمود:
حب على ايمان و بغضه كفر؛(712)
دوست داشتن على عليه السلام ايمان است و بغض او كفر.
ماءمون گفت: بلى، اين را شنيده ام. فرمود: اين است، معنى تقسيم بهشت و دوزخ. ماءمون گفت:
لا ابقانى الله بعدك يا ابالحسن، اشهد انك وارث علم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؛(713)
اى اباالحسن، خداوند بعد از تو مرا زنده نگذارد. شهادت مى دهد كه تو وارث علم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى.
ابوالصلت هروى گويد: چون در خدمت حضرت به خانه باز آمديم، من گفتم: يابن رسول الله، چه پاسخ نيكويى داديد، و معنى خوبى كرديد. حديث پيغمبر اكرم را فرمود: من به قدر عقل او گفتم، و به حكم مصلحت، حقيقت را نگفتم؛ چه معناى واقعى و حقيقى مهم تر و بالاتر از اين است. پدرم از پدران بزرگوارمان، از پيغمبر اكرم نقل كرده اند كه فرمود:
يا على: انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة تقول للنار هذا لى و هذا لك؛(714)
اى على، تو تقسيم كننده بهشت و جهنم هستى، به آتش مى گويى: اين براى من و اين براى تو.
يكى از مباحث مهمه كه معركه آرا است و همچنان در تاريخ تاريك مانده است، سياست ماءمونى است كه برخى را به اشتباه افكنده و او را ارادتمند به امام هشتم معرفى كرده اند.
مردم شناسى، به ويژه رجال شناسى، مشكل هست؛ ولى محال نيست؛ جايى كه قرآن مجيد شناختن مردم منافق را تاءكيد كرده است و حتى به پيغمبر اكرم فرمايد، آنان را بشناس، تا نقشه هاى آنان را اثرى نماند، و نقش ‍ بر آب گردد.
لَتَعرِفَنَّهُم فِى لَحنِ القَولِ؛(715)
و از آهنگ سخن به [حال ] آنان پى خواهى برد.
در ضمن گفتار و در خلال سخن گفتن، مى توان ضمير آن ها را خواند. در جاى ديگر، سخن از ماءمون و نقشه او، در موضوع وليعهدى امام هشتم عليه السلام گفته ايم، و تا درجه اى حقيقت را نموده ايم. بزرگترين دشمنى را با امام عليه السلام، در لباس دوستى انجام داد. اين روح كينه توزى را، در روز عيد اضحى، خيلى روشن و آشكار نشان داد. با اصرار و تاءكيد بسيار، حضرت على بن موسى الرضا را براى نماز فرستاد، و با كمال بى شرمى بازداشت. چنان كه در جاى خود گفته ايم، او هميشه مى خواست كه امام را، جاه طلب و طالب مقام معرفى كند، و بدين وسيله، او را در انظار كوچك. در يكى از اعياد - كه ظاهرا روز عيد قربان بود - ماءمون فرستاد كه حضرت على بن موسى الرضا به نماز عيد، تشريف فرما شوند و خطبه بخوانند. حضرت امام عليه السلام پيغام دادند كه من شرط كرده بودم كه در امور عزل و نصب، فتوى و قضاوت مداخله نداشته باشم، به صرف اسم اكتفا شود. ماءمون جواب داد: مقصود من اين است كه اين امر، به كرسى بنشيند و رسميت پيدا كند و همه بشناسند و وظيفه خود را نسبت به شما بدانند. دو سه بار پيغام رد و بدل شد و امام هشتم عذر مى خواست، و استعفا مى فرمود، و ماءمون اصرار مى ورزيد. عاقبت پيغام دادند كه اگر من براى نماز عيد بروم، رعايت اوضاع معمول نمى كنم؛ بلكه به صورتى كه پيغمبر و اميرالمؤ منين به نماز تشريف مى برده اند، خواهم رفت. ماءمون گفت: اين اختيار با شماست . به هر كيفيتى كه مى دانيد، تشريف ببريد و دستور داد كه فردا اول صبح، امراى لشكر بر در خانه آن حضرت ايستاده و آماده باشند. ياسر خادم گويد: فردا صبح شد، كوچه ها و خيابان ها هرگز چنان جمعيتى به خود نديده بود. امراى لشكرى و كشورى و صاحب منصبان، زن ها و بچه در پشت بام ها.
اول طلوع آفتاب حضرت على بن موسى، پاى برهنه، عصا به دست گرفته، از خانه بيرون آمدند. چنان تكبير گفتند، كه گويى آسمان و زمين و در و ديوار پاسخ مى گفتند:
الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر على ما هدانا، الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام الحمد لله على ما ابلانا. (716)
همه اين جمعيت با هم همصدا شدند. چنان ضجه و شيون برخاست، تو گويى شهرستان مرو، يكپارچه ضجه و شيون است. نظاميان و سپاهيان و امرا و صاحب منصبان؛ چون حضرت را پياده ديدند، فورا چكمه هاى خود را كنده و از اسب پياده شدند. هر ده قدم راه مى رفتند، توقف فرموده و سه بار تكبيرات اربعه را تكرار مى كردند. چنان تاءثيرى در محيط داشت كه دل ها را تسخير كرد.
فضل بن سهل - ذوالرياستين - به ماءمون گفت: اگر با اين وضع كه من مى بينم، امام رضا به مصلى برسد، تو زنده نخواهى ماند. ماءمون فرستاد، از بين راه حضرت را باز گرداند.(717)