سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۴۷ -


سيد هاشم بحرينى در مدينة المعاجز آورده است كه موسى بن جعفر گويد: ((به خدمت ابوجعفر رسيدم. على بن جعفر و يك تن از اعراب مدينه نيز حضور داشتند. از من پرسيد كه اين جوان كيست ؟ من گفتم: اين وصى پيغمبر است. عرب استعجاب كرد و گفت: سبحان الله، پيغمبر دويست سال پيش از دنيا رحلت كرده، چگونه ممكن است او وصى پيغمبر باشد؟
گفتم: وصى بلافصل نگفتم؛ بلكه او وصى درش، على بن موسى است، تا على بن ابى طالب كه وصى پيغمبر بود.
در اين حال طبيب براى فصد حاضر شد. على بن جعفر ديد كه امام عليه السلام از جاى برخاست به فور دويد و كفش ‍ گذاشت )).(761)

سرهاى سر اندازان در پاى تو اولى تر در سينه جانبازان، سوداى تو اولى تر
اى جان همه عالم ريحان همه عالم سلطان همه عالم، مولاى تو اولى تر
اى داور مهجوران جان داروى مهجوران صبر همه مستوران، رسواى تو اولى تر
خواهى كه كنى يارى، آن يار منم بارى گر كشتنيم بارى، در پاى تو اولى تر
خرم ترم آن گه كز خوى تو ام غمگين گر هيچ كنم تسكين، صفراى تو اولى تر
دل گر همه درماند جان بر سرت افشاند چون جاى تو او داند، او جاى تو اولى تر
راءى تو به كين توزى دارد سر جان سوزى چون پيش لبت روزى، هم راءى تو اولى تر
تا تو به پرى مانى شيداى تو ام دانى يك شهر چو خاقانى، شيداى تو اولى تر

زرقان، نام يكى از دوستان ابن ابى دؤ اد قاضى القضاة بود. گويد: روزى او را ديدم كه از نزد معتصم بازگشته بود، و زياد ناراحت به نظر مى رسيد، و آثار گرفتگى از قيافه او ظاهر بود. من علت را پرسيدم. گفت: اى كاش بيست سال پيش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم! گفتم: موضوع چيست ؟ گفت: امروز جمعى در دربار تشكيل جلسه داده بودند و مذاكره بود، در اين كه دزدى اقرار به سرقت كرده است و اكنون كه بايد اجراى حد به عمل آيد، دست از كجا بايد بريده شود؟ چه آن كه دست اطلاقات دارد.
فقهاى بسيار بودند. محمد بن على الرضا عليه السلام نيز حاضر بود. من گفتم: دست را از بند بايد ببرند؛ چه در آيه تيمم دست بر انگشتان و كف اطلاق شده است.
فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَ اءَيْدِيكُمْ؛(762)
و صورت و دستهايتان را مسح نماييد.
جمعى با من موافق بودند. عده ديگرى نظر مخالف داشتند و گفتند: از مرفق بايد بريده شود، و به آيت وضو استشهاد مى نمودند؛ ولى خليفه را هيچ توجهى به گفتار ما نبود و چشمانش را به لب هاى محمد بن على دوخته بود، و آن حضرت ساكت بود. معتصم گفت: عقيده شما چيست ؟
فرمود: علماى وقت نظر خود را گفتند و از من چه مى پرسى ؟ گفت: بيان شما فصل الخطاب و رافع اختلاف است. تو را به خدا آن چه مى دانى، بگو. فرمود: اكنون كه سخن به اين جا رسيد، بايد فقط انگشتان دست قطع شود و كف دست باقى بماند.
پرسيد: دليلش چيست ؟ فرمود: حديث پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:
السجود على سبعة اعضاء الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين؛(763)
سجده بر هفت موضع است: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا.
هرگاه دست را از بند ببرند، جاى سجده باقى نماند. و خداوند فرمايد:
وَ اءَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ؛(764)
و مساجد ويژه خداست.
همين مواضع سجده مقصود است.
فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ اءَحَدًا؛(765)
پس هيچ كس را با خدا مخوانيد.
و آن چه مخصوص خداست قابل قطع نيست.
معتصم دستور داد مطابق حكم محمد بن على حد را اجرا كند و فقط چهار انگشت را ببرند. اين است كه من آرزو كردم، اى كاش زنده بودم!
و هم او گويد: سه روز بعد به ملاقات معتصم رفت و گفت: من از دولت و نعمت او برخوردارم و نصيحت و پند شما را بر خود واجب مى شمارم. هر چند در ازاى اين نصيحت خود را مستحق عذاب اليم خدا و جحيم ابدى مى كنم. چون خود را آماده كرد براى شنيدن، گفتم: خليفه مسلمين، فقها و علماى پايتخت را در يك مجلس رسمى دعوت مى كند. و عقيده آن ها را مى پرسد. آن ها نيز حكم را بيان مى كنند. به گفته آنان اعتنا نكرده و از كسى كه نصف بيشتر مردم، او را امام و خليفه مى دانند، و تو و پدرانت را غاصب حق او و پدرانش مى دانند، مى پرسى و گفته او را ترجيح داده و مطابق دستور او عمل مى كنى. اين موضوع كه مخفى نمى ماند. اركان دولت، اعيان مملكت، رجال دربارى و وزرا در اين دو سه روز نقل مجالس و نقل محافل اين داستان بوده و محبوبيت فوق العاده در دلها پيدا كرده، مقدمات انقراض ‍ اين سلطنت فراهم آمده و خودت را ملامت كن كه اين همه از سوء تدبير و سياست توست.
رنگ معتصم تغيير يافت و گفت: تو را بر من بسى منت است. مرا از خواب غفلت بيدار كردى. يك تن از منشيان دربار را احضار كرد و او را گفت: بايستى مجلس مهمانى تشكيل داده و محمد بن على را به هر قيمت كه مى شود، به خانه ات بياورى و مسموم كنى.
چون براى دعوت حضرت شرفياب شد، فرمودند: تو خود مى دانى كه من از مجالس عمومى و مهمانى به كلى دورى مى كنم و در اجتماعات شركت ندارم. گفت: يابن رسول الله، اين هيات و جماعت آرزومندند از محضر شما مستفيد و بهره مند شوند و من به آن ها قول داده ام كه شما به خانه محقر من تشريف خواهيد آورد. مرا جلو آنان خجل نكنيد. با اين چرب زبانى، محمد بن على عليه السلام را به خانه خود برد و بر سر سفره نشاند. دو لقمه از آن غذاى مسموم تناول نمود. احساس كرد غذا مسموم است، دست كشيد و از جا برخاست و فرمود: زود اسب مرا بياورند. ميزبان دويد كه به اين زودى كجا تشريف مى بريد. فرمود:
خروجى من دارك خير لك؛(766)
رفتن من از خانه تو، براى تو بهتر است.
و از ابن عبدالوهاب نقل كرده اند كه معتصم، دختر ماءمون را به كشتن آن حضرت تشويق كرد. چه انحراف او را دانسته بود. ام الفضل نيز در انگور رازقى حضرت را مسموم كرد و فورا پشيمان شد و او را گريه گرفت.

ماه ذى الحجة الحرام

هفتم ذى الحجة الحرام: شهادت امام محمد باقر عليه السلام

وَاذْكُرُواْ اللّهَ فِي اءَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ؛(767)
و خدا را در روزهاى معيّنى ياد كنيد.
اهل لغت گويند: ذكر در قرآن مجيد بر بيست معنى وارد شده است:
1. اجراى بر زبان:
فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ؛(768)
همان گونه كه پدران خود را به ياد مى آوريد، با ياد كردنى بيشتر، خود را به ياد آوريد.
2. اجراى بر قلب:
ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ؛(769)
خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند.
3. وعظ و اندرز:
وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ المؤ منين؛(770)
و پنده ده، كه مؤ منان را پند سود بخشد.
4. تورات:
فَاسْاءَلُواْ اءَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛(771)
پس اگر نمى دانيد، از پژوهندگان كتاب هاى آسمانى جويا شويد.
5. قرآن شريف:
هَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ اءَنزَلْنَاهُ؛(772)
و اين [كتاب ] - كه آن را نازل كرده ايم - پندى خجسته است.
6. لوح محفوظ:
كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ؛(773)
در زبور پس از تورات نوشتيم.
7. رسالت رسول:
اءَوَ عَجِبْتُمْ اءَن جَاءكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ؛(774)
آيا تعجب كرديد كه بر مردى از خودتان، پندى از جانب پروردگارتان براى شما آمده.
8. عبرت:
اءَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا؛(775)
آيا به [صرف ] اين كه شما قومى منحرفيد [بايد] قرآن را از شما بازداريم ؟
9. الخبر:
هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِي؛(776)
اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده.
10 - الرسول:
قَدْ اءَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا # رَّسُولًا؛(777) (سول بدل از ذكر باشد)؛
راستى كه خدا سوى شما تذكارى فرو فرستاده است.
11 - الشرف:
وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ؛(778)
و به راستى كه [قرآن ] براى تو و براى قوم تو [مايه ] تذكارى است.
12 - التوبه:
ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ؛(779)
اين براى پندگيرندگان، پندى است.
13 - نمازهاى پنجگانه:
فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُم؛(780)
خدا را ياد كنيد كه آن چه نمى دانستيد به شما آموخت.
14 - خصوص نماز عصر:
إِنِّي اءَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي؛(781)
واقعا من دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم ترجيح دادم.
15 - نماز جمعه:
فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ؛(782)
به سوى ذكر خدا بشتابيد.
16 - عذر معصيت خواستن:
فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللّهَ؛(783)
و چون نماز را به جاى آورديد، خدا را [در همه حال ] ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده، ياد كنيد.
17 - الشفاعة:
اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ؛(784)
مرا نزد آقاى خود به ياد آور.
18 - التوحيد:
وَ مَنْ اءَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا))؛(785) ((وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ))؛(786)
و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگى تنگ [و سختى ] خواهد داشت؛ و هر كس از ياد پروردگار خود دل بگرداند.
19 - طاعت و خدمت:
فَاذْكُرُونِي اءَذْكُرْكُمْ؛(787)
پس مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم.
20 - الساعة:
القيمة ((فَاءَنَّى لَهُمْ ءِاذَا جَاءَتْهُمْ ذِكْرَاهُمْ))؛(788)
پس اگر (رستاخيز) بر آنان در رسد، ديگر كجا جاى اندرزشان است ؟
آيات و روايات داله بر فضيلت، ذكر بسيار است. در قدسيات آمده است: انى جليس من ذكرنى و در اخبار مذهبى، حقيقت عبادت معرفى شده است. حضرت صادق عليه السلام فرمودند:
من كَانَ ذاكرا لله على الحقيقة فهو مطيع و من كَانَ غافلا عنه فهو عاص؛(789)
هر كس به حقيقت يادآور خداوند باشد، فرمانبردار خداست و هر كس ‍ غافل از خدا باشد نافرمان است.
بديهى است، طاعت و پيروى، اطاعت وفرمانبردارى، علامت هدايت و دليل ارشاد است. و نافرمانى و معصيت، علامت گمراهى و ضلالت. و اصل اين دو، آگاهى و غفلت است. و از اين خبر، دانسته مى شود كه طاعت بودن و صدق عبادت، وقتى است كه با ياد خداست و اگر عبادت خالى از ياد حق بود، گناه و معصيت خواهد بود.
براى هر عبادتى، حدى محدود و اندازه اى معين فرمود؛ مگر براى عبادت ذكر كه محدود به حدى نيست. خداوند از اين عبادت به كم قناعت نفرموده؛ بلكه فرمايد:
اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا؛(790)
خدا را ياد كنيد، يادى بسيار.
و نيز حضرت صادق عليه السلام فرمود:
ما من مجلس يجتمع فيه ابرار و فجار، فيقومون على غير ذكر الله تعالى الا كَانَ حسرة عليهم يوم القيامة؛(791)
هيچ انجمنى فراهم نشد از نيكان و بدكاران كه بى ياد خداى بزرگ از آن برخيزند، جز اين كه روز قيامت بر آن ها افسوس و دريغ باشد.
از نظر زمان و مكان، آزادى عام داد، و ياد خدا را در همه جا و همه وقت نيكو دانسته و مستحسن شمرده.
ذكر الله حسن على كل حال اءن موسى ساءل ربه فقال: يا رب اقريب انت منى فاناجيك ام قريب بعيد فاناديك فاوحى الله: يا موسى انا جليس من ذكرنى، فقال: فمن فى سترك يوم لاستر الا سترك ؟ فقال:َالَّذِينَ يذكروننى فاذكرهم و يتحابون فى فاحبهم فاولئكَالَّذِينَ ءِاذَا ردت اءن اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.(792)
يا موسى لا تفرح بكثرة المال و لا تدع ذكرى على كل حال فان كثرة المال تنسى الذنوب و اءنّ ترك ذكرى يقسى القلوب؛
(793)
ياد خدا در هر حالى نيكوست، همانا موسى عليه السلام از پروردگارش در خواستى كرد، عرض كرد: پروردگارا، تو نزديكى به من، تا با تو راز گويم ؟ يا دورى تا به تو فرياد كنم ؟
خدا به او وحى كرد: اى موسى، من همنشين هر كسى هستم كه مرا ياد كند. پس موسى عرض كرد: كيست در پناه تو روزى كه جز پناهت پناهى نيست ؟ فرمود: آن كسانى كه مرا ياد مى كنند و من هم آن ها را ياد مى كنم و در راه من با هم دوستى مى كنند و من هم آن ها را دوست مى دارم، آنانند كه چون خواهم به مردم روى زمين بلا و بدى برسانم، براى خاطر آنان از همه آنان دفاع مى كنم.
اى موسى، به فزونى مال، شاد مشو و يادم را وا منه در هر حال؛ زيرا فزونى مال، گناهان را فراموش سازد وانهادن ذكر من، دل ها را سخت و تيره كند.
عشر اول ذى الحجه را، مزيد اختصاص است به ذكر، با اين كه ياد خدا، هميشه و هماره نيكو و همه جا به جا و زيباست، در اين ايام خوش تر و مناسب تر و در اين ليالى نيكوتر و سودمندتر است كه:
وَالْفَجْرِ وَ لَيَالٍ عَشْرٍ؛(794)
سوگند به سپيده دم، و به شبهاى دهگانه.
به سپيده دم غره ذى الحجه و شب هاى عشر، نخست قسم ياد كرده و برخى گفته اند: كه مراد به فجر طلوع صبح روز عيد است، كه شب هاى اولين دهه ذى الحجه را نيز بدان پيوسته است.
دو چيز را هميشه بايد فراموش كرد، و دو چيز را هيچ گاه. آن دو كه بايد فراموش داشت و براى هميشه به طاق نسيان گذاشت: نخست احسانى است كه انسانى به ديگر مى كند. بايد احسان خود را از ياد برد و فراموش ‍ كند، كه اگر احسان خود را به ياد بدارد و بر او منت بگذارد؛ گذشته از آن كه نتيجه از اين احسان نگرفته، عامل دشمنى و موجب عداوت نيز مى شود. نكته اين كه نوع مردم شكايت مى كنند و از احسان كه كرده اند، پشيمانى و ندامت دارند، بدين عذر كه به هر كس نيكى كردم، بدى ديدم. در صورتى كه بزرگترين عامل دوستى و محبت، احسان و نيكى است. بايد گفت كه از يك نكته غفلت دارند، و آن اين است كه احسان بايد براى خدا باشد. بر خدا كه مخفى نيست.
لا يعزب من علمه مثقال ذرة يعلم خآئنة الاعين و ما تخفى الصدور؛(795)
از دانش او به اندازه ذره اى پنهان نيست. [خدا] نگاه هاى دزدانه و آن چه را كه دل ها نهان مى دارند، مى داند.
اين چنين احسان، اثر خود را مى بخشد. هم اجر و پاداش آدمى در پيشگاه خداوند محفوظ است و هم در عالم دنيا، آدمى را بزرگ مى كند، و جاى او در دل ها باز مى شود. و كسى كه مورد احسان شما قرار گرفته خود را بنده شما مى داند و همان منظور شما را بهتر حاصل مى كند. يعنى، هر جا بنشيند بهانه جويى مى كند، تا نام شما را به ميان آورد و تمجيد و ستايش كند؛ ولى به شرط آن كه شما براى كسى نگفته باشى، و موجب ابطال آن نشوى كه:
لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالا ذَى كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ؛(796)
صدقه هاى خود را با منت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى كند.
اگر بزرگترين خدمت را به كسى كرده باشى، به محض اين كه بر زبان آرى، خود را كوچك و خدمت خود را ناچيز كرده اى. احسان بايد تواءم با بزرگى انسان باشد، تا نكوكارى را وظيفه خود دانسته باشد. هرگز آدمى از انجام وظيفه كردن، منت بر كسى نمى گذارد.
إِنْ اءَحْسَنتُمْ اءَحْسَنتُمْ لاَِنفُسِكُمْ وَ إِنْ اءَسَاءْتُمْ فَلَهَا؛(797)
اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده ايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نموده ايد].
و ديگرى، بدى است كه انسانى از كسى مى بيند. اين اسائه را نيز بايد از ياد برد، و سبب عداوت و كينه توزى نكند.
و اما، آن دو چيز كه هيچ گاه نبايد از ياد برد و فراموش كرد: يكى خداست و ديگر ياد مرگ.
اكثروا من ذكر هادم اللذات؛(798)
ويران كننده خوشى ها را فراوان ياد كنيد.

اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار اى خدا خوانان قَالَ الاعتذار الاعتذار
پيش از آن كاين جان عذر آور فرو ماند زنطق پيش از آن كيان چشم عبرت بين فرو ماند زكار
پند گيريد اى سياهيتان گرفته جاى پند عذر آريد اى سپيديتان دميده بر عذار
تا كى از دار الغرورى ساختن دار السرور تا كى از دارالفرارى ساختن دار القرار
در فريب آباد گيتى چند بايد داشت حرص چشمتان چون چشم نرگس، دست چون دست چنار
از جهان نفس بگريزيد تا در كوى عقل آن چه غم بوده است گردد مر شما را غمگسار
باش تا كل بينى آن ها را كه امروزند جزو باش تا گل يابى آنان را كه امروزند خار
گلبنى كاكنون تو را هيزم نمود از جور دى باش تا در جلوه آرد دست انصاف چهار
چند از اين رمز و اشارت راه بايد رفت راه چند از اين رنگ وعبارت كار بايد كرد كار
راستكارى پيشه كن كاندر مصاف رستخيز نيستند از خشم حق جز راستكاران راستگو
اى بسا غبناكت اندر حشر خواهد بود از آنك هست ناقد بس بصير و نقد ما بس كم عيار

و اما غفلت از خدا در مذهب عرفا و مسلك عشاق، كفر است؛ اگر چه به يك آن باشد.
شيخ فريد الدين عطار نيشابورى گويد:

دلى كو غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهادن است
اگر آن غافلى پيوسته بودى در اسلام بر وى بسته بودى

قرآن مجيد از مردمى تمجيد كرده است كه آنى از ياد خدا غافل نباشند:
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ؛(799)
مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمى دارد.
مناط و ملاك عبادات، به ياد خدا بودن و براى خدا عبادت كردن است. كسانى كه در كارهاى اجتماعى و امور مربوط به زندگى، خدا را در نظر دارند، وظايف خود را بهتر و نيكوتر انجام مى دهند. تاجر و بازرگان، اگر خدا را در نظر داشته باشد، در تجارت خيانت نمى كند.
امانت خود را در همه شئون تجارى حفظ خواهد كرد. كشاورز عمل خود را نيك انجام مى دهد. مردم ادارى، پشت ميز اداره اگر در انجام حوايج مردم كوشا باشند و مشكلات بندگان خدا را حل كنند، عبادت كرده اند. پاسبان اگر در محل ماموريت خود، شب تا به صبح نمى خوابد كه مردم آسوده و مطمئن بخوابند، بهترين وسيله آسايش عمومى و آرامش اجتماعى را فراهم كرده، عبادت مى كند. پس ياد خدا هميشه به جاست.
من عبدالله قطب بن محيى الى وليى فى الله الامير شمس الملة و الدين ابى السعيد اما بعد؛(800)
از بنده خدا قطب بن يحيى به دوست خدا در راه خداى من فرمانده و خورشيد دين و آيين ابوسعيد، اما بعد.
ذكر خداى تعالى، مونس دل طيبين است. چنان كه گرما زده، سايه اى خواهد كه در آن بياسايد و مرد تشنه، آبى خواهد كه بياشامد، دل طيبين، خدا خواهد كه در درون خود جا دهد.
چون ابناى طبع، با حادث لهو، كام خود شيرين كند؛ او كام خود به نام خدا شيرين كند. پاك خدايى كه لهو حديث بر كام انسان شيرين ساخته اى. چنان چه شيرين تر است از قند و عسل. و اگر فرزند آدم ايشان را هم زبان و هم درد كند كه با ايشان مشاركت كند، در قيام به ذكر كم تر داده او را فرزند. چون آدم خلق فراوان است، ايشان را به يك بار هم پاى ايشان ساخته، بر وجهى كه به سمع طاهر، ذكر ايشان شنوند. چنان چه داود بود كه:
يَا جِبَالُ اءَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ؛(801)
اى كوه ها، با او [در تسبيح خدا] همصدا شويد، و اى پرندگان [هماهنگى كنيد].
بر وجهى كه به قوت بصيرت، او را دريابند، چنان چه ساير صديقين و موقنين راست.
صورت خرى سياه و هبوب رياح و اصوات طيور و پرواز مگس و زنبور، همه تسبيح رب غفور است.
خاك، افتاده راه اوست. باد، هواخواه اوست. آب روان، سوى اوست. آتش ‍ گرم، جستجوى اوست. زبان سوسن، به ثناى او گوياست. چشم نرگس، حيران آن موضع والاست. سرو آزاد، براى بندگى او برپاست. و نى، به خدمت كمر بسته. دواب پشت دو تا كرده، او را راكع اند. اشجار سر به زمين نهاده، و او را ساجدند؛ مگر آدمى سر در هوا و پشت بر خدا كرده، روى به خود آورده. نى نى خود را فراموش كرده:
اءَوَلَا يَذْكُرُ الاِْنسَانُ اءَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا؛(802)
آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلا آفريده ايم و حال آن كه چيزى نبوده است ؟
از آدمى كفورتر و كنودتر نيست. نعمت خورد و منعم را نام نبرد. نعمت او را، وسيله مكابره با او سازد. براى آن كه مكابره با حق كند و متولى حق، حق است، پس مكابره با امرى كه حق است، مكابره خداست. و او به نعمت خداى، متمكن از اين مكابره شد، كه آن را قوت و قدرت بخشيده.
آرى، چون براى اشتغال به تمتع و تنعم از ذكر خدا باز مانده، و براى استظهار به آن نعم، از مكابره با حق متمكن گشته، خداى تعالى تواند كه آن نعم از وى باز ستاند، تا ببينند كه بعد از سلب آن نعم، او همچنان مُصِر است بر اعراض و نسيان و همچنان داعيه تطاول و تعدى دارد يا نه ؟
خداى خشنود باشد از بنده اى، كه پيش از آن كه نايره جدايى مشتعل بود، او در بند اين انتقام و تدارك در آيد، بازيافت كار خود كند و پيش پاى خود ببيند و به دوام ذكر، قساوت قلب را نرم كند و به التزام مسكنت، گردن افرازى بر خود بشكند.
خداوند متعال مى فرمايند:
اءَلَمْ يَاءْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا اءَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ؛(803)
آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند هنگام آن نرسيده كه دل هايشان به ياد خدا و آن حقيقتى كه نازل شده نرم [و فروتن ] گردد.
آيا جماعت، اخوان الهى را براى تطاول آمد، قسوت در دل پيدا شده كه مجالس ذكر را به حضور معمور نمى دارند و ملازمت بيوت خود را ايثار مى كنند، بر ملازمت بيت رب عز و جل:
إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الا خِرِ؛(804)
مساجد خدا تنها كسانى آباد مى كنند كه به خدا و روز باز پسين ايمان آورده.
بايد امروز كه روز انسانيت، در رفع بيوت خداى و ذكر اسم و نشر ذكر او تقصير نكنند، تا آن روز كه روز رب است و اليوم كله لله داند، كه با ايشان چه كند.
((إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ اءَقْدَامَكُمْ))؛(805) ((فَاذْكُرُونِي اءَذْكُرْكُمْ))؛(806) و من كَانَ لله كَانَ الله له؛
اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مى كند و گام هايتان را استوار مى دارد. پس مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم. و كسى كه براى خدا باشد، خدا براى اوست.
اى جماعت اخوان، ملازمت بيت رب عز و جل و حضور در زمره ذاكرين او چرا كم مى كنيد؟ به قدر حاجت به او ملازمت خانه او كنيد و بدانيد كه اگر با وجود اخلال به ملازمت خداى تعالى، حاجات مقتضى مى دارد، براى آن است كه او مراتب حاجات مى شناسد. حاجتى كه از آن بهتر نيست، آن با قفا مى دارد، تا به ازاى تقصير مقصر آن را نگذارد. آن چه مى گذارد، آن حاجت جزئيه است. هيچ مى دانيد كه آن حاجت كدام است ؟ آن حاجت است، به ظلى كه از ما واگيرد در آن يوم.
يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْضُ غَيْرَ الاَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ؛(807)
روزى كه زمين به غير اين زمين، و آسمان ها [به غير اين آسمان ها] مبدل گردد، و [مردم ] در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.
امروز كسى كه در ظل بيوت خداى به سر برد كه:
و رجل كَانَ قلبه متعلقا بالمسجد ءِاذَا خرج منه حتى يعود اليه؛(808)
و كسى كه دلش هنگامى كه از مسجد خارج مى گردد وابسته به آن باشد تا به آن جا باز گردد.
آن روز كه جز سايه خداى، ظلى نباشد، او را ظلى نباشد. اما كسى كه در سايه خود به سر مى برد، آن روز خانه ها خراب است.
لَّا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَ لَا اءَمْتًا؛(809)
نه در آن كژى مى بينى و نه ناهموارى.
بى سايه بماند، جز خانه خداى آن روز و جز سايه او، سايه اى نباشد و نتواند بود.