تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۵ -


/ سوره رعد / آيه هاى 18 - 16

16 . قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

17 . أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ.

18 . لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

ترجمه

16 - [ هان اى پيامبر، به شرك گرايان ] بگو: [ به باور شما] پروردگار آسمان ها و زمين كيست؟ [ و هنگامى كه آنان نتوانستند بت هاى ساخته و پرداخته خود را آفريدگار و گرداننده هستى جا بزنند، خودت در پاسخ اين پرسش ] بگو: خداست. [ و آن گاه كه به اين حقيقت اعتراف كردند، ]بگو: پس آيا جز او سررشته دارانى [ براى خود] برگرفته ايد كه سود و زيانى را براى خود [ هم ]مالك نيستند؟! [ و از پى آن ] بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟ يا تاريكى ها و روشنايى [ با هم ] برابرند؟!

آيا آنان براى خدا [ همتايان و] شريكهايى قرار داده اند كه بسان آفرينش او آفريده اند، و آن گاه آفرينش [ آن خدايان دروغين با خداى يكتا] بر آنان اشتباه شده است [ و از اين جهت آنها را نيز در خور پرستش مى نگرند]؟! بگو: [ تنها ]خدا آفريننده هر چيزى است و اوست آن يگانه چيره [ بر همه چيز و همگان ] .

17 - [ همان خدايى كه ] آبى از آسمان [ به صورت باران ] فرود آورد، آنگاه رودخانه هايى به اندازه كشش خود روان شدند. از پى آن، سيلاب كفى برآمده بر روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زيور يا كالايى در [ شعله هاى ]آتش مى گذازند [ نيز] كفى بسان آن [ برمى آيد]. خدا حق و باطل را اين گونه مثل مى زند [ و در قالب مثال بيان مى كند] . امّا كف [ روى آب ] به كنارى پرتاب مى گردد و از ميان مى رود، و امّا آنچه به مردم سود مى رساند در زمين مى ماند. خدا [ براى هدايت مردم ] مثالها را اين گونه مى زند [ و بيان مى كند] .

18 - براى آنان كه به [ فراخوان ] پروردگارشان پاسخ [ شايسته ]گفتند، نيكوترين [ و پرشكوه ترين پاداش ها]ست، و آنان كه به [ دعوت ] او پاسخ نگفتند، اگر سراسر آنچه در زمين است و مانند آن را [ نيز] به همراه آن داشته باشند، بى ترديد [ همه ] آن را براى رهايى خويش [ از عذاب خدا] خواهند داد. آنان [ در روز رستاخيز] حسابَ بد [ و حسابرسى سختى ] خواهند داشت و جايگاهشان دوزخ است و [ راستى ] چه بد جايگاهى است!

نگرشى بر واژه ها

اودية: اين واژه جمع «وادى» به مفهوم دامنه كوه هاى بلند و بزرگ است كه در آنجا آب باران گرد مى آيد؛ و واژه «ديه» نيز از همين ريشه برگرفته شده و به مفهوم مال بسيارى است كه به عنوان خونبهاى كسى كه كشته شده است دريافت مى گردد.

قدر: همسان و همراه شدن چيزى با چيز ديگر بدون كم و زياد، گرچه وزن آن دو با هم نخواند.

احتمال: به دوش كشيدن بار و بردن آن.

زبد: كف آب يا هر كف ديگر.

جفاءً: خشك شدن و فرو نشستن كف.

ايقاد: افكندن هيزم در آتش و برافروخته ساختن آن.

متاع: كالا.

مكث: درنگ در جايى.

تفسير

آيا باز هم براى خدا همتا مى گيريد؟!

در آيات گذشته خاطرنشان گرديد كه همه كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند در برابر خدا سجده مى كنند، اينك در ادامه سخن مى فرمايد:

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

هان اى پيامبر! به اين كفرگرايان بگو: پروردگار آسمان ها و زمين كيست؟

چه كسى تدبيرگر و گرداننده زمين و آسمان و اين همه شگفتى وصف ناپذير و بهت آور در كران تا كران آنهاست؟

روشن است كه شرك گرايان نمى توانند بگويند: بت ها؛ و به ناگزير در برابر حق سر تسليم فرود آورده و خواهند پذيرفت كه از خدايان دروغين آنها چنين تدبيرى نشايد و اين قدرت وصف ناپذير تنها از آن ذات پاك و پراقتدار و بى همتاست.

قُلِ اللَّهُ

در همان شرايط واماندگى آنان بگو: آرى، آفريدگار و تدبيرگر امور آسمان ها وزمين و انواع پديده ها - از حيوان گرفته تا نبات و گياه و جماد - خداى يكتاست.

قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ

هنگامى كه آنان به وجود خدا اقرار و اعتراف كردند، در نكوهش شرك و كفر آنان بگو: پس آيا باز هم سرپرستان و سررشته دارانى جز او برگرفته و جز خداى يكتا را مى پرستيد؟!

اين فراز گرچه در قالب پرسش است، امّا در حقيقت سرزنش و نكوهش آنان و پرستش ذلّت بارشان مورد نظر است و آن را به باد نكوهش مى گيرد.

لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا

اين بت ها و معبودهاى دروغينى كه شما به سرپرستى خود برگرفته ايد و آنها را در سرنوشت خويش مؤثر مى دانيد، مالك هيچ سود و زيانى براى خود نيستند تا چه رسد به ديگران. آيا به راستى چنين پديده ها و كسانى در خور ستايش و پرستش هستند؟!

چگونه؟

جاى اين پرسش است كه چگونه در اين آيه شريفه، آفريدگار هستى، هم مى پرسد و هم پاسخ مى دهد و هم فرمان صادر مى كند و آن گاه محكوم را به پذيرش آن ناگزير مى سازد؟

پاسخ

پاسخ اين است كه اگر منظور از بحث و مناظره، نزديك ساختن فرد و گروهى به حق و حقيقتى است كه از آن دورند، چنين كارى درست است و هيچ نكته و موضوع دور از حقيقتى در آن نيست؛ چرا كه در اينجا اين واقعيت ترسيم مى گردد كه: هان اى مردم! آفريدگار و گرداننده همه اين آسمان ها و زمين و شگفتى هاى آنها خداست، و شما كه خود به اين حقيقت گواهى مى كنيد، پس چرا جز او را به سرپرستى برمى گيريد؟

و بدين سان پاسخ منطقى و درستى كه طرف مناظره به ناگزير آن را برمى گزيند، آمده است. و اين كار اگر از سوى پرسش كننده هم انجام گيرد، هيچ مانعى ندارد؛ چرا كه از تلف شدن بيهوده فرصت جلوگيرى شده و واقعيت ترسيم گرديده و منظور اين است كه: آيا خداى يكتا، آفريدگار و گرداننده آسمان ها و زمين نيست؟ اگر چنين است، پس چرا براى خود سرپرست و سررشته دار و معبود ديگرى برگرفته ايد؟!

در ادامه آيه شريفه در قالب مثالى زيبا مى فرمايد:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ

هان اى پيامبر! به آنان بگو: همان گونه كه نابينا و بينا با هم برابر نيستند، توحيدگرا و كفرگرا نيز با هم مساوى نخواهند بود؛ چرا كه باور و ايمان و گزينش انسان توحيدگرا از روى دانش و بينش است و او خدايى را مى پرستد كه فرمانرواى هستى و مالك هر سود و زيانى است، اما باور و انتخاب كفرگرا از روى بينش و آگاهى ژرف نيست و كسى را به پرستش گرفته است كه حتى سود و زيانى براى خويشتن نيز در اختيار ندارد.

آن گاه در روشنگرى بيشتر اين موضوع مى فرمايد:

أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ

آيا تاريكى هاى كفر و شرك و بيداد، با روشنايى هدايت و دانش و بينش برابرند؟

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ

آيا اين كفر گرايان براى خدا شريك هايى قرار داده اند كه به باور آنان كارهاى شگفت انگيز و بهت آورى بسان آفرينش آسمان ها و زمين و انسان و حيوان و گياه و نبات انجام مى دهند و همچون آفريدگار جهان در خور پرستش و ستايش هستند؟!

آيا به راستى اين خدايان پندارى مى توانند پديده هاى گوناگون، رنگ هاى متنوّع و طعم و مزّه هاى مختلف پديد آورند؟ و آيا آنها بسان خداى يكتا داراى اقتدار و توانايى و حيات و دانش بى كران هستند؟!

فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ

كه در نتيجه كار بر آنها مشتبه شده و به راستى نمى دانند كه از اين جهان پرغوغاو اين همه پديده ها، كدام يك را خداى يكتا پديده آورده و كدامين را خدايان پندارى و موهوم اينان؟ آيا به راستى چنين چيزى در كار است كه بت ها نيز در خور پرستش شده اند؟!

روشن است كه هرگز كار شگرف خداى يكتا را نمى توان به حساب ديگرى نهاد تا كار مشتبه شود؛ چرا كه هيچ جاى ترديد و چون و چرا نيست كه او آفريدگار و گرداننده هستى است و همتا و نظير و شريكى نيز ندارد، بنابراين تنها همو در خور پرستش است و نه ديگرى؛ پس اين چه اشتباهى است كه براى شرك گرايان پيش آمده است؟!

قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ

اى پيامبر! باز هم به آنان بگو: تنها خداى يكتاست كه آفريدگار هر چيز، و پديدآورنده هر پديده اى است، و تمامى نعمت هاى اصلى و فرعى از اوست، و به همين دليل هم تنها او در خور پرستش است.

وَ هُوَ الْواحِدُ

و او يكتا و بى همتاست و صفات و ويژگى هاى او جزء ذات پاك و بى همانند اوست.

آرى، او توانا، ازلى، ابدى، زنده، بى نياز، بى نظير، هستى بخش، تدبيرگر امور و داناست؛ و همه اين صفات، جزء ذات پاك اوست.

به باور پاره اى «واحد» چيزى است تجزيه ناپذير، چرا كه براى آن جزيى نيست.

و به باور برخى ديگر، خدا در آفريدگارى و تدبيرگرى، يكتا و بى همتاست و از نظر ازلى بودن دومى ندارد.

الْقَهَّارُ.

و او بر هر قدرتمدارى چيره و غالب است و هيچ كار و هيچ چيزى بر او گران نيست.

پندار جبرگرايان

جبرگرايان، با چنگ انداختن به جمله «اللّه خالق كلّ شى ء» چنين پنداشته اند كه خدا آفريدگار هر چيزى و هر كس است، و از آنجايى كه اين فراز جهان شمول و عمومى است، نشان مى دهد كه كارهاى انسان نيز آفريده اوست، نه انجام رسان ظاهرى آن كارها.

و نيز با تمسّك به فرازِ «ام جعلوا للّه شركاء خلقوا كخلقه» چنين پنداشته اند كه در اين جهان هيچ آفريدگارى جز آفريدگار هستى وجود ندارد؛ چرا كه به وسيله اين جمله، وجود هر آفريدگارى جز خداى يكتا نفى مى گردد؛ بنابراين همه كارها آفريده، و كار خود اوست نه ديگران.

سه پاسخ

1 - آيه مورد بحث در نفى پندار شرك گرايان فرود آمده است نه در توجيه شرك و كفر آنان. روشن است كه اگر استدلال جبرگرايان را بپذيريم، حرف كفرگرايان درست مى شود؛ چرا كه آفريدگارِ پرستش هاى ذلت بار و بت پرستى آنان خود خداست نه آن تيره بختان روزگار، و با اين وصف هيچ جايى براى سرزنش آنان نمى ماند، و آنان مى توانند پاسخ دهند كه: پروردگارا! تو هستى كه ما و بت پرستى ما را آفريدى، پس سرزنش ما چرا؟! و بدين سان در آيه شريفه گفتارى بيهوده جلوه مى كند، و به جاى دعوت به توحيدگرايى راهى براى شرك و كفر مى گشايد!

2 - افزون بر اين، كسى از دانشمندان ما بر اين عقيده نيست كه جز خداى يكتا آفريدگارى وجود دارد، تا چه رسد كه گفته شود: آفريدگارى همانند او هست و بسان او مى آفريند، هرگز، بلكه همفكران ما بر اين باورند كه آفرينش، تنها كار خداست و نه كسى ديگر؛ و مفهوم آفرينش نيز اختراع و پديد آوردن پديده اى بدون هيچ چيز و هيچ سابقه است، و نه آنچه بندگان خدا انجام مى دهند كه دگرگون ساختن است.

با اين بيان، در آيه شريفه اين حقيقت نفى مى گردد كه كسى نمى تواند بسان خدا پديده اى را جامه هستى بپوشاند و ابداع و اختراع نمايد، امّا توليد چيزى از چيز ديگر كه كار بندگان است به وسيله آيه شريفه نفى نمى گردد. آرى، خداست كه آفريدگار آسمان ها و زمين و گياه و حيوان و انسان و ديگر پديده هاست، نه ديگرى. اينها كارهايى است كه كسى توان ادّعاى آفرينش آنها را ندارد؛ بنابراين ديگر شباهتى نيز ميان آفريدگارى خدا و كار انسان باقى نمى ماند كه شرك گرايان دچار اشتباه شوند؛ چرا كه انسان ممكن است با دو عنصر سازنده آب - كه «اكسيژن» و «هيدروژن» است - آب بسازد، امّا آفريدگار و مخترع و ابداعگر اصلى كيست كه اين دو عنصر سازنده آب را پديد آورده است؟! جز خداى يكتا و بس!!؟

3 - افزون بر آنچه آمد، ميان كارهاى انسان و كارهاى خدا تفاوت روشن ديگرى نيز هست كه هر انسان حقگرا و آگاهى مى تواند آن دو را از هم جدا سازد؛ چرا كه انسان اگر كارى انجام دهد، در پرتو قدرت و هوش و توانى است كه خدا به او ارزانى مى دارد، و حيات و مرگ و سلامت و عمر و هستى او به دست خدا و آفريده اوست، امّا خدا همه اين كارها را به وسيله قدرت و دانش بى كران خويش انجام مى دهد. با اين بيان، منظور از اين جمله كه مى فرمايد: «خدا آفريننده هر چيزى است»، بيان اين واقعيت است كه خدا آفريننده چيزهايى است كه با آفرينش آنها سزاوار پرستش مى گردد.

حق و باطل در قالب دو مثال زيبا و روشنگر

اينك براى نمايش حق و باطل و جداسازى آن دو از هم قرآن شريف، به ترسيم دو مثال جالب و زيبا مى پردازد:

1 - در مثال روشنگرِ نخست، حق را به آبِ ماندگار و زندگى سازى تشبيه مى كند كه باطل و ناحق، بسان كفى بى مايه و رفتنى چهره زيبا و دوست داشتنى آن را مى پوشاند:

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها

خدا آبى از آسمان به صورت باران فرود آورده و رودخانه ها و نهرها، هر كدام به اندازه ظرفيت و كشش خود روان شدند.

به باور گروهى، از جمله «حسن»، «جبايى» و «قتادة» منظور اين است كه رودخانه هاى كوچك، آبى كمتر در خود روان مى سازند و رودخانه هاى بزرگ با توان و كشش بيشترى كه دارند، آب بيشترى در خود حركت مى دهند و در نتيجه هر رودخانه اى به اندازه گنجايش خود از آن آب به حركت در مى آورد.

امّا به باور «زجاج» منظور اين است كه هر يك از رودخانه ها به اندازه آبى كه براى آنها مقدّر گرديده است جريان مى يابند.

فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً

پس از پديد آمدن سيلاب از آن رودخانه ها و نهرها، كف ها بر روى آب بالا مى آيد و كف بى فايده و بى خاصيت و رفتنى، براى مدّتى چهره آب را مى پوشاند.

و بدين سان قرآن، حق و اسلام را به آب زندگى ساز و سودبخش تشبيه مى كند و باطل و بيداد را به كف زوال پذير و بى فايده و بى ثمر.

«ابن عباس» مى گويد: منظور از اين مثال زيبا اين است كه قرآن شريف بسان همان باران رحمت خداست كه از سوى او فرود مى آيد و دل هاى مردم نيز بسان همان جويبارها و رودخانه هايند كه هر كدام به اندازه ظرفيت خود از مفاهيم آن بهره ور مى گردند. با اين بيان حق جويان و حق طلبان و درست انديشان به اندازه كشش خود از آن برخوردار و از هدايت آن بهره ور مى گردند و باطل گرايان و بازيگران نيز به اندازه گنجايش شخصيت خود. و بدين صورت حق جويى و يقين، به آب تشبيه شده است و بدانديشى و ترديد به كف روى آب، كه آن يكى ماندگار و سودبخش و زندگى ساز است و اين يكى بى فايده و رفتنى.

2 - در قالب مثال زيبا و روشنگر دوّم، قرآن شريف منظره طلا و نقره اى را ترسيم مى كند كه بر روى آتش گداخته مى شود و در نتيجه طلا و نقره خالص جدا مى شود و كفى سياهرنگ بر روى آن موادّ گداخته شده پديدار مى گردد و روى آن را مى پوشاند؛ و بدين سان حق را به طلاى خالص و ناب و باطل را به كف بى مقدارِ روى آن تشبيه مى كند و مى فرمايد:

وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ

و از آنچه براى به دست آوردن زر و زيور يا كالايى در شعله هاى آتش مى گدازند، نيز كفى بسان آن سيلاب برمى آيد و بر روى آن پديدار مى گردد.

آرى، هنگامى كه مردم طلا، نقره، مس و همانند آنها را به منظور ساختن ابزار و آلات و زر و زيور در كوره ها مى گدازند و ذوب مى كنند، اين فلزّات به هنگام ذوب شدن، كف سيه فامى از خود پديدار مى سازند كه روى آن موادّ خالص را مى پوشاند. به بيان ديگر آن طلا و نقره خالص در زير باقى مى ماند و آن كف بر روى آن قرار مى گيرد. اما همه مى دانيم كه آنچه ارزشمند و ماندگار و سودبخش است، طلا و نقره اى است كه در زير پوششى از كف مانده است، وگرنه اين كف ها نه سودبخش هستند و نه ماندگار. و بدين سان قرآن در اين مثال جالب، حق را به طلاى ناب و خالص تشبيه مى كند و باطل را به كف بى مقدار و فناپذير و بى ثمر.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ

خدا براى هدايت و آگاهى مردم، حق و باطل را اين گونه در قالب مثال ترسيم مى كند تا همگان بشنوند و بنگرند و بياموزند.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً

امّا كف بى مقدار و بى ارزش به كنارى پرتاب مى گردد و از ميان مى رود، چرا كه سودبخش و ماندگار نيست.

وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ

و امّا آب زلال و موادّ ارزشمندى كه براى مردم سودبخش است، در زمين باقى مى مانند و مردم از آنها بهره ور مى گردند.

با اين بيان، مثال انسان توحيدگرا و انديشه و باور خالص او، به آبى زندگى ساز مى ماند كه گياه و نبات و انسان و حيوان از آن بهره مى برند و زندگى شان در گرو وجود آن است، همان گونه كه طلا و نقره نيز در زندگى انسانها ارزشمند و مفيد است. و مثال انسان كفرگرا و حق ستيزى اش بيان كفى بى مقدار و حبابى از آن است كه دير يا زود مى تركد و از روى چهره آب يا آن مواد ارزشمند محو مى گردد و بدين سان آنچه بر جاى مى ماند و چهره درخشان و دوست داشتنى اش هويدا مى گردد و ماندگار مى باشد، آب زندگى ساز و طلا و نقره است.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ

خدا در مورد دين مردم اين گونه مثل مى زند.

«قتادة» در اين مورد مى گويد: در اين آيه خدا سه مثال جالب و زيبا براى ترسيم حق و باطل آورده است:

1 - در مثال نخست، قرآن را به آبى زندگى ساز كه از آسمان فرود مى آيد و حيات مى بخشد تشبيه مى كند، و دل ها و قلب هاى مردم را به نهرها و رودخانه هاى گوناگون كه هر كدام به اندازها ظرفيت خود آن آب را در درون خويش روان مى سازند. با اين بيان، كسانى كه در دريافت پيام زندگى ساز قرآن بيشترين تلاش و فداكارى را بنمايند و به آن عمل كنند، بسان رودخانه هاى بزرگ كه آب بيشتر در خود روان مى سازند، بهره بيشترى مى برند و به ديگران بهره مى دهند؛ و آنان كه پيام قرآن را بپذيرند و در دريافت و عمل به آن فداكارى و تلاش كمترى داشته باشند، بسان نهرهاى كوچك و جويبارها هستند كه بهره كمترى مى برند و سود كمترى مى رسانند.

2 - در مثال دوّم، آفريدگار هستى پندارها و وسوسه هاى شيطانى را به كفى بى مايه و بى مقدار تشبيه مى كند كه بر روى آب است. روشن است كه آن كف بى مقدار نه از آن آب زلال و حيات بخش، بلكه از آن سرزمينى است كه باران زندگى ساز در آنجا ريخته است؛ درست همان گونه كه ترديدها و حق ناپذيرى ها و وسوسه هاى ابليسى نيز زاييده از حق نيست، بلكه از دل هاى حق ستيز است. و خدا روشنگرى مى كند كه همان گونه كه آن كف بى مقدار ارزش و دوام ندارد و آنچه ماندگار وارزشمند است، آب صاف و زلال مى باشد، شك و ترديدها و حق ناپذيرى و حق ستزى ها و وسوسه هاى شيطانى نيز ماندگار نيست، و سرانجام خورشيد حقيقت و چهره زيباى واقعيت جلوه گر شده و درخشيدن خواهد گرفت.

3 - و در سوّمين مثال، كفر و بيداد به آن كف هاى سيه فام و چركينى كه بر روى قلزّات ذوب شده پديدار مى گردد، تشبيه شده است، همان گونه كه ايمان و تقوا و عدالت و پاكى و حق به آن فلزّ ذوب شده و طلاى ناب. و قرآن روشنگرى مى كند كه آن كف ها، ناپايدار و بى ارزش و بيهويت است و آنچه ماندگار و سودبخش است، آن طلاى خالص و نابى است كه به مردم بهره مى رساند.

پس از پايان مثال هاى جالب و آموزنده اى كه ترسيم گرديد، اينك قرآن در بيان حقيقت ديگرى مى فرمايد:

لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى

براى آن كسانى كه دعوت پروردگارشان را پاسخ مثبت دهند و راه ايمان و درستكارى را گام سپارند نيكوترين و پرشكوه ترين پاداش هاست.

به باور پاره اى اين آيه مطلب جداگانه اى را بيان مى كند، اما به باور پاره اى ديگر اين آيه ادامه همان سه مثال و آيات پيش مى باشد و منظور اين است كه آنچه ماندگار خواهد بود، همان مردمى هستند كه دعوت خدا را پاسخ مثبت دهند، و آنچه بسان كف روى آب و حباب ها ناپديد خواهد شد مردم حق ستيز و بيدادگرند.

«حسن» و «جبايى» مى گويند: منظور اين است كه آن كسانى كه دعوت خدا را پاسخ مثبت دهند و ايمان آورند، به بهشت پرطراوت و زيبا راه خواهند يافت. و «ابومسلم» مى گويد: منظور اين است كه كسانى كه دعوت خدا را پاسخ مثبت دهند، به ارزش هاى انسانى و خداپسندانه آراسته شده و به بهشت خدا راه خواهند يافت.

وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ

و آن كسانى كه دعوت خدا را پاسخ مثبت ندهند و ايمان نياورند، اگر همه ثروت و دارايى زمين و مانند آن را نيز به همراه آن داشته باشند، همه آنها را براى رهايى خويشتن از عذاب خدا خواهند داد، امّا از آنان پذيرفته نمى شود و از عذاب و گرفتارى نجات نخواهند يافت.

أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ

در تفسير اين فراز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابراهيم نخعى» منظور از «سُوءُ الْحِسابِ» اين است كه همه گناهان آنان به حساب آورده شده و چيزى از زشتكارى هايشان مورد عفو قرار نخواهد گرفت.

اين ديدگاه به وسيله روايتى نيز تأييد مى گردد كه مى فرمايد: كسى كه در حسابش سختگيرى و چون و چرا شود، كيفر خواهد شد. با اين بيان «سوء الحساب» به مفهوم سختگيرى در حسابرسى است.

2 - امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: محاسبه آنان به همراه سرزنش و نكوهش خواهد بود، در حالى كه حسابرسى مردم باايمان و شايسته كردار با شادمانى همراه است.

3 - از ديدگاه «زجاج» منظور اين است كه از آنان نه كار نيكى پذيرفته مى شود و نه گناهى بخشوده مى گردد.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور سختى و بدى كيفر است، و بدى كيفر، بدى حساب ناميده شده است؛ چرا كه به وسيله حسابرسى است كه حق هر كسى به او داده مى شود.

وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

و جايگاه آنان دوزخ است و راستى چه بدجايگاهى است.

واژه «مهاد» فرشى است كه به زير پا افكنده مى شود، و آيه شريفه نشانگر آن است كه فرش دوزخيان، آتش مرگبار و دردناك دوزخ است.