تفسير مجمع البيان جلد ۱۴

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۷ -


/ سوره نحل / آيه هاى 77 - 75

75 . ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

76 . وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

77 . وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

ترجمه

75 - خدا برده زرخريدى را مثل زده است كه بر [انجام ] هيچ [كار و هيچ ]چيزى [بدون اجازه و يارى صاحب خويش ] توانايى ندارد، و كسى كه ما از سوى خويش به او روزى اى نيكو ارزانى داشته ايم و او [در] نهان و آشكار از آن هزينه مى كند؛ آيا اينها [با هم ]يكسانند؟ [هرگز، بنابراين خداى توانا و بى همتا نيز با آنچه شريك و همتاى او مى پنداريد يكسان نيست ] ، ستايش از آن خداست، آرى بيشتر آنان نمى دانند.

76 - و خدا مثلى ديگر زده است: دو مرد [را بنگريد] كه يكى از آن دو گنگ است و بر هيچ چيزى توانايى [و كارآيى ] ندارد و سربارِ سرپرست خويش است، او را به هر جا روان سازد [هيچ سود و ]خيرى [به همراه ]نمى آورد [و ره آورد مفيدى ندارد، اينك ] آيا او با كسى كه به دادگرى فرمان مى دهد و خود بر راهى راست [و عادلانه ]گام مى سپارد يكسان است؟!

77 - و نهان آسمان ها و زمين تنها از آنِ خداست، و كار رستاخيز جز همانند چشم بر هم زدن يا نزديك تر از آن نيست، راستى كه خدا بر هر [كار و هر] چيزى تواناست.

نگرشى بر واژه ها

ابكم: گنگ مادرزاد؛ و «اخرس» به هر گنگى گفته مى شود.

پاره اى گفته اند به هر گنگى كه نتواند سخن گويد گفته شده است.

كلّ: گران و سنگين؛ و به تناسب، در كندى زبان و كارد نيز به كار مى رود. و مى گويند: «كلّ لسانه»، زبانش كند گرديد.

و يا گفته مى شود: «كلّت السكّين»، كارد كند شد.

توجيه: به جايى گسيل داشتن.

تفسير

دو مثال جالب و درس آموز

در آيات پيش، از ايمان و شرك سخن رفت، اينك به منظور ترسيم دقيق ترين مفاهيم معنوى و انسانى در قالب حسّى، به بيان دو مثال جالب و گويا، به گمراهى و انحطاط شرك گرايان و ظالمان پرداخته و مى فرمايد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ

خدا در قالب مثالى بر آن است كه پيام خويش را ترسيم و مطلب مورد نظرش را به گونه اى كه شنونده به آسانى آن را دريافت دارد، بيان كند.

آن مثال جالب و زنده و گويا اين است كه شما بنده و برده زرخريدى را كه خدا به عنوان مثال آورده است بنگريد. اين برده بينوا بر انجام هيچ كار سازنده و هيچ چيزى بدون اجازه و يارى صاحب خود توان و كارآيى ندارد و زمام كار و اختيارش به دست ديگرى است؛ اين يك نفر، به اين فرد ناتوان و اسير بنگريد.

وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً

و از دگرسو به كسى بنگريد كه ما از سوى خويش به او رزقى نيكو ارزانى داشته و به او نعمت آزادى داده ايم، و وى با همّت بلند و در پرتو اختيار و امكانات خويش در نهان و آشكار از آن نعمت الهى در راه او انفاق مى كند و به ديگران سود مى رساند.

فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً

و از ثروت و دارايى خويش در نهان و آشكار هزينه مى كند.

هَلْ يَسْتَوُونَ

اينك آيا اين دو تن و يا اين دو گروه با اين ويژگى هايى كه ترسيم گرديد با هم برابرند؟

در پايان آيه شريفه فعل به صورت جمع آمده است؛ چرا كه منظور نمايش حال همه بردگان و صاحبان قدرت و امكانات و آزادى عمل است.

پيام اين مثال

در مورد پيام اين مثال مورد بحث، دو نظر آمده است:

1 - به باور برخى از جمله «مجاهد» و «حسن» منظور آيه شريفه اين است كه: هان اى مردم! هنگامى كه دو انسان - كه در اصل انسانيت و آفرينش خويشتن با هم برابرند - مى توانند در مسير زندگى تا اين اندازه با هم فاصله داشته باشند، كه يكى از نعمت آزادى و امكانات برخوردار است و مى تواند انفاق و دستگيرى كند و سود رساند، امّا ديگرى ناتوان و درمانده و برده اى بينواست و زمام كارش به دست ديگرى است، پس شما چگونه ميان خداى توانا كه آفريدگار و گرداننده هستى است، با بت هاى گوناگون تفاوت نمى گذاريد؟

چگونه ميان قطعه سنگى كه فاقد قدرت، حركت و خرد مى باشد، با آفريدگارى كه روزى رسان و تدبيرگر هستى است و بر هر كارى تواناست، فرق نمى گذاريد؟ و به جاى پرستش و ستايش او، در برابر بت هاى گوناگون سجده مى كنيد؟ چگونه؟ و با كدامين خرد و انديشه؟

2 - امّا به باور برخى ديگر از جمله «ابن عباس»، اين مثال ترسيم كننده حال و روز انسان توحيدگرا و باايمان و انسان كفرگرا و فاقد ايمان است، و نشان مى دهد كه فرد و جامعه باايمان در انديشه رسيدن به نيكى و خير و خيررسانى است امّا فرد و جامعه كافر و مشرك، فاقد خير و بركت و ارزش و نيكى است، تا چه رسد كه خيرى برساند.

با اين بيان در آيه شريفه، تفاوت ميان فرد باايمان و كفرگرا ترسيم مى گردد تا بدين وسيله مردم به راه و رسم ايمان و مردم باايمان دعوت شوند و از آفت شرك و گمراهى و كوره راه كفرگرايان و تاريك انديشان هشدار داده شوند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ

ستايش از آن خداست و تنها او در خور ستايش و سپاس و پرستش است؛ چرا كه همه نعمت ها و موهبت ها را او ارزانى مى دارد.

به باور برخى منظور اين است كه با همه وجود بگوييد: ستايش از آن خدايى است كه ما را بر توحيدگرايى و شناخت آفريدگار هستى و سپاسگزارى به بارگاه او راه نمود، و راه رستگارى و بهشت پرطراوت و زيبا را به ما نشان داد.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

امّا بيشتر مردم، به ويژه شرك گرايان و ناسپاسان نمى دانند كه ستايش ويژه خداى يكتاست و همه نعمت ها نيز از سوى اوست.

در دوّمين آيه مورد بحث به ترسيم مثال جالب و زنده ديگرى پرداخته و مى فرمايد:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ

و خدا دو مرد را مثال مى زند كه يكى از آن دو گنگ است: نه مى تواند چيزى از حقايق را دريابد و بفهمد و نه مى تواند منظور و هدف خويشتن را بيان كند.

به باور برخى منظور اين است كه نمى تواند خويشتن را اداره كند.

وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ

و خود در زندگى سربارِ بزرگ و سرپرست خويش است.

أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ

سرپرست و مدير او نمى تواند از او سودى ببرد؛ چرا كه او را از پى هر كارى گسيل مى دارد فرو مى ماند و موفقيت و خيرى به بار نمى آورد.

هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ

آيا چنين عنصر گنگ و ناتوان و درمانده اى، با كسى كه زبانى گويا و بيانى رسا دارد و در پرتو دانش و بينش و آزادى خويش مردم را به عدل و داد فرمان مى دهد و به كسب ارزش ها و والايى ها تشويق مى كند و از تاريك انديشى ها و ضدّارزش ها هشدارشان مى دهد، به راستى آيا اين دو با هم برابرند؟

وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

و نيز اين در حالى است كه اين فرد گويا و توانا و فراخوان به سوى عدالت و آزادگى و ارزش هاى انسانى بر راه راست و روشن و بى انحراف دين و آيين خداست و هر كارى انجام مى دهد و يا از هر كارى دورى مى گزيند بر اساس خرد و مقررات خداست؛ اينك بايد ديد آيا اين دو تن با هم برابرند؟

روشن است كه هرگز! يادآورى اين نكته لازم است كه آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد:

افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون(207).

پيام و مفهوم اين مثال گويا

در مورد پيام اين مثال جالب و زنده نيز دو نظر است:

1 - به باور برخى اين مثال در مورد كسى است كه خود آراسته به انديشه، عقيده و اخلاق و رفتار درست است و هماره از او انتظار انجام كارهاى شايسته مى رود و نيكى مى كند و سود مى رساند، و كسى كه عكس اوست و از او اميد نيكى و درستى و سودرسانى و عملكرد شايسته نيست؛ و منظور اين است كه هان اى شرك گرايان! با توجّه به اين واقعيت كه همه نيكى ها و خوبى ها و نعمت ها از سوى خداست، چگونه مى توان به جاى پرستشِ آن روزى رسان و ارزانى دارنده نعمت ديگرى را پرستيد و او و غير او را در عبادت و پرستش همرديف و برابر ساخت؟!

2 - امّا به باور برخى ديگر از جمله «ابن عباس» منظور از فرد گنگ و ناتوان و بى خير در مثال مورد بحث، فرد تاريك انديش و كفرگرا و ستمكار است و منظور از فرد توانا و خيرخواه و فراخوان به سوى عدالت، انسان توحيدگرا و باايمان.

«عطا» آورده است كه منظور از عنصر گنگ و وامانده، «ابى بن خلف» است، و منظور از كسى كه دعوت به عدالت و دادگرى مى كند «حمزه» و «عثمان بن مظعون» مى باشند.

و «مقاتل» آورده است كه منظور از عنصر گنگِ وامانده، «هاشم بن عمر قرشى» است كه با پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله دشمنى مى ورزيد و وجودش از خير و خوبى تهى بود.

قرآن پس از ترسيم دو مثال گويا و جالب در آيه پيش، اينك به وصف آفريدگار هستى، از جمله دانش و قدرت وصف ناپذير و بى كران او پرداخته و مى فرمايد:

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

و نهان آسمان ها و زمين تنها از آن خداست و او از غيب آنها آگاه است.

گفتنى است كه منظور از «علم غيب»، آگاهى و دانشى است كه از همگان پوشيده است و تنها براى آفريدگار هستى روشن و معلوم است.

«جبايى» مى گويد: ممكن است مفهوم آيه اين باشد كه: آنچه در آسمان ها و زمين است و از برابر ديدگان شما نهانند و شما از آنها خبر نداريد، همه و همه از آن خداست.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ

و موضوع برپايى روز رستاخيز براى خداى توانا به اندازه اى آسان است، كه به يك چشم بر هم زدن و يا به گرداندن سريع چشم مى ماند.

«زجاج» مى گويد: هدف آيه شريفه بيان اين درس است كه هان اى انسان ها! بدانيد كه هيچ كار و هيچ چيزى براى خدا مشكل نيست، و آوردن رستاخيز با آن خصوصيات و عظمت، براى او بسان يك چشم بر هم زدن شما انسانهاست.

أَوْ هُوَ أَقْرَبُ

يا از اين چشم بر هم زدن هم نزديك تر و آسان تر است.

و بدين سان آسانى كار و سرعت عمل را در برپايى رستاخيز مى رساند.

يادآورى مى گردد كه «اَوْ» در آيه شريفه مى تواند بيانگر يكى از دو مفهوم و يكى از دو جهت باشد:

1 - يا براى بيان شكّ و ترديد شنونده از اين قدرت بى همانند و وصف ناپذير است.

2 - و يا به باور برخى به مفهوم «بل» آمده و منظور اين است كه آرى، آوردن رستاخيز براى خدا از چشم بر هم زدن نيز آسان تر و نزديك تر است.

إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

به يقين خدا بر هر كار و بر هر چيزى تواناست، و مى تواند روز رستاخيز را در كمتر از چشم به هم زدن برپا دارد.

گفتنى است كه واژه «قدير» بيانگر مبالغه در قدرت وصف ناپذير خداست.

چگونگى نظم و پيوند آيه شريفه

چگونگى پيوند آيه شريفه به آيات پيش اين گونه است كه رستاخيز از حقايق نهانى و غيبى و از بزرگترين و سرنوشت سازترين و پراسرارترين آنهاست؛ چرا كه همه پاداش هاى پرشكوه و وصف ناپذير، و نيز كيفرهاى سهمگين، آن روز به دادگران و ظالمان داده مى شود.

واژه «ساعة» اسم و براى لحظات برپايى رستاخيز و زنده شدن مردم براى حسابرسى و دريافت پاداش و كيفر كارها به كار مى رود.

پرتوى از آيات

حقيقتى بزرگ در قالب مثالى زيبا

واژه «عدل» به مفهوم حقيقى كلمه، آن است كه هر چيزى در جاى مناسب خود قرار گيرد و هر حقّى به صاحب آن داده شود.

بر اين اساس هر گونه افراط و تفريط، انحراف و اشتباه، تعدّى و تجاوز، بر خلاف حق و عدالت و قسط و دادگرى است.

يك فرد سالم و طبيعى، انسانى است كه همه اعضا و دستگاه هاى سازمان وجودش هر كدام بدون عيب و نقص و بى افراط و تفريط بر جايگاه ويژه خود به خدمت ايستاده و انجام وظيفه كنند، در اين صورت است كه فرد سالم و پرنشاط و شاداب خواهد بود و بقا و زندگى و تعالى خواهد داشت، امّا به مجرد اينكه يك يا چند عضو دستگاه بدن از انجام شايسته و بايسته نقش خويش سر باز زنند، بى درنگ آثار بى نظمى و به هم ريختگى در كران تا كران بدن انسان نمايان و بيمارى اجتناب ناپذير مى گردد و چه بسا به مرگ مى انجامد.

جامعه ها و تمدّن هاى بشرى نيز اين گونه اند كه بدون اصل عدالت و آزادى نه طراوتى خواهند داشت و نه رشد و شكوفايى، نه تعالى و تكامل براى آنها ميسر است و نه بقا و دوام آنها تضمين مى گردد؛ چرا كه ميكرب مرگبار ظلم و بيداد، و تعصب و تاريك انديشى سمّ مهلك جامعه ها و آفت ويرانگر تمدّن هاست.

به بيان ديگر، اگر حيات و بقاى نظام هستى در گرو عدل است كه: بالعدل قامت السماوات و الارض...(208)

آسمان ها و زمين بر اساس عدالت برافراشته شده اند، نظام جامعه ها و تمدّن ها نيز در گرو عدل و داد ممكن است؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: تاريك انديشى و بيدادگرى گام ها را مى لغزاند، نعمت ها را سلب مى كند و جامعه ها را به نابودى مى كشاند: الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم.(209)

اين سنّت جهان شمول و اين واقعيت بزرگ و اين راز آزادى و آزادگى ها و يا رمز سقوطها و اسارت ها را قرآن در قالب اين مثال زيبا ترسيم مى كند:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

خدا دو انسان را نمونه مى آورد كه يكى از آن دو گنگ مادرزاد است و توانايى انجام هيچ كار مثبت و مفيدى را ندارد، و در همان حال برده و اسيرى است كه براى صاحب و بزرگ خود سربار است؛ او را از پى هر كارى گسيل مى دارد، توان انجام كار شايسته و سودبخش و مفيدى را ندارد، اينك آيا چنين كسى با آن انسانى كه زبان گويا دارد و به طور جدّى و مصمّم مردم را به دادگرى فرامى خواند، و خود نيز افزون بر گفتار، در ميدان عمل، در جاده صاف و بى دست انداز حق و عدالت قرار داشته و به سوى تعالى و تكامل گام مى سپارد، آيا اين دو انسان از نظر سرنوشت و آينده و نيك بختى و نگونسارى با هم برابرند؟

دو جامعه و دو تمدّن با اين خصلت ها و ويژگى ها چطور؟

بى ترديد فرد ظالم و جامعه و تمدّن تاريك انديش و بيدادگر، از نظر انديشه و منطق گنگ است، و از نظر بينش كور، و در چنگال خودكامگى ها و خودمحورى ها اسير است، به زيردستان ستم روا مى دارد و از بيدادگرانِ زورمندتر از خود، ستم و سلطه مى پذيرد، و چنين جامعه و تمدنى در هر مسيرى گام سپارد ناكام مى ماند و جز خفّت و خسران چيزى نخواهد درويد؛ چرا كه در آن جامعه هر چيزى در جاى مناسب و شايسته اش قرار نمى گيرد و حق هر صاحب حقى براى او به رسميت شناخته نمى شود و اراده گزاف استبدادگران و مرگ انديشان و انحصارگران به جاى قانون بر اركان آن حاكم است.

درست به عكس جامعه مردمسالار و عدالت پيشه و توسعه يافته و فراخوان به سوى آزادى و آزادگى و ارزش هاى والاى انسانى. آرى، اين از سنّت ها و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ است كه در قالب اين مثال زيبا به تابلو رفته است.