تفسير مجمع البيان جلد ۲۰

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره قصص / آيه هاى 35 - 31

31 . وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ.

32 . اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

33 . قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.

34 . وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ.

35 . قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِ آياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ.

ترجمه

31 - [آن گاه ندا رسيد كه ] عصاى خويش را بيفكن!

پس هنگامى كه آن را [افكند و] ديد به گونه اى سخت مى جنبد كه تو گويى مارى كوچك و سبك خيز است، [از ترس آن ] پشت كنان دور شد و باز نگشت. [دگرباره ندا رسيد كه ] هان اى موسى! [باز گرد و] پيش بيا و نترس، چرا كه تو در امنيّت هستى!

32 - دست خويشتن را در گريبانت فرو بر تا بى هيچ [عيب و ]آسيبى، [از قدرت آفريدگارت درخشنده و] سپيد بيرون بيايد؛ و [براى رسيدن به آرامش خاطر و مصون ماندن ] از ترس [و هراس ] بازويت را به بدن خود بچسبان [و با آرامش و اقتدار در برابر هر آن كسى كه بايد قرار گير]، پس اين دو [معجزه بزرگ ]، دو دليل از جانب پروردگارت به سوى فرعون و سردمداران [قوم ] اوست، چرا كه آنان گروهى [حق ستيز و] نافرمانند.

33 - [موسى ] گفت: پروردگارا، من يك تن از آنان را كشته ام، از اين رو مى ترسم [آنان ] مرا بكشند.

34 - و برادرم هارون از من زبان آورتر [و سخنورتر] است، از اين رو او را به همراه من، به دستيارى گسيل دار كه [رسالت و دعوت ] مرا گواهى كند، چرا كه من مى ترسم [فرعون و فرعونيان ] مرا دروغگو شمارند.

35 - [خدا تقاضاى او را پذيرفت و] فرمود: به زودى بازوى تو را به وسيله برادرت استوار [و پرتوان ] مى سازيم و براى شما چيرگى [و اقتدارى آشكار] قرار مى دهيم؛ پس به بركت [معجزه ها و ]نشانه هاى [قدرت ] ما، آنان بر شما دست نخواهند يافت، [آنگاه ] شما و هر كه از شما پيروى نمايد [سرفراز و] چيره خواهيد بود.

نگرشى بر واژه ها

«جان»: در اصل به پديده اى ناپيدا گفته مى شود و به همين تناسب به مار كوچك و سبك خيز و چابك كه برق آسا از ميان گل و گياه و شن و خاك مى گذرد، گفته شده است.

«جناح»: به مفهوم بال است كه در انسان به دست و بازو گفته مى شود.

«افصح»: گوياتر و زبان آورتر.

«ردء»: يار و ياور.

تفسير - انگيزش موسى از سوى پروردگار

در اين آيات فرازِ ديگرى از داستان انسان ساز و درس آموز موسى به تابلو مى رود و قرآن از انگيزش او از سوى خدا و گزينش وى به مقام والاى رسالت و پيام رسانى آن انسان آزادى خواه و اصلاح طلب سخن دارد.

در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ

و عصاى خود را بيفكن!

در اين آيات بانوعى تكرار از داستان موسى رو به رو مى گرديم، چرا؟

دليل تكرار داستان موسى، يا تكرار فرازها و صحنه هايى از آن، براى آن است كه به پيروان كتاب هاى آسمانى، به ويژه يهود - كه ادّعاى پيروى و دوستى او را داشتند - اتمام حجّت گردد و همه راه ها براى گرايش آنان به سوى حق گشوده شود، چرا كه آنان بسيار از دوستى آن حضرت سخن مى گفتند، و روشن است كه اگر كسى فردى را دوست داشته باشد، از وصف او شادمان مى گردد و به كسى كه در فضيلت او سخن مى گويد علاقه و ارادت پيدا مى كند.

افزون بر اين نكته، در هر فراز و صحنه اى از سرگذشت موسى يا ديگر داستان هاى قرآن كه بظاهر تكرار به نظر مى رسد، در حقيقت تكرار نيست، چرا كه هر بار، نكات جديد و درسهاى نوين و انسان سازى ضمن آن طرح مى گردد.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْ آمِنِينَ.

پس موسى به فرمان خدا عصاى خويش را به زمين افكند، هنگامى كه به آن نگريست، ديد شگفتا! آن عصا به شكل اژدهايى در آمده است كه از نظر سرعت و چابكى، و شدت جست و خيز و چالاكى بسان مارى سبك خيز است. اين منظره او را به وحشت افكند و باعث شد كه پشت به عصا كند و بگريزد، و به جاى نخست خويش باز نگردد.

از اين نكته عجيب كه عصاى موسى به خواست خدا به اژدها تبديل شد، در مى يابيم كه جوهر و سرشت اجسام يكى است و به همين دليل هم با وجود فاصله بسيارى كه ميان چوب و حيوان وجود دارد، بر اثر قدرت نمايى حق و اعجاز پيامبر خدا، يكى به ديگرى تبديل مى گردد؛ و نيز از همين زاويه روشن مى شود كه وقتى انقلاب و دگرگونى عصا به مار و يا اژدهايى هراس انگيز ممكن باشد، سپيد و درخشان شدن جسم سياه و يا گندمگون - كه تنها دگرگونى رنگ است و نيازى به دگرگونى ماهيت پديده و جسم ندارد - كارى آسانتر است، و اين همان معجزه دوم حضرت موسى بود كه آفريدگارش به او فرمود:

اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ

اينك دست خود را در گريبانت فروبر و بيرون آور تا بدون هيچ عيب و نقص و بيمارى و پيسى سپيد و درخشنده بيرون آيد.

وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ

و دستت را بر سينه ات بگذار تا هراسى كه از اين تحوّل شگرف و هراس انگيز بر دلت سايه افكنده و قلب تو را ناآرام و ترسان ساخته است، بر داشته شده و دل آرام گيرد و به ساحل اطمينان و اميد لنگر اندازد.

به باور پاره اى منظور اين است كه موسى براى انجام فرمان خدا مصمم تر شود، و ترس و هراس او را به سستى نكشاند و پايدارى و پايمردى پيشه سازد و با شهامت و ايمان پيام حق را به گوش بندگان برساند و از فراز و نشيب ها و واكنش ها نهراسد، نه اينكه دست روى سينه خويش بگذارد.

به بيان ديگر گاه «دست» و يا «دو دست» كنايه از خود انسان است، براى نمونه، هنگامى كه گفته مى شود: «لبيك و الخير بين يديك» منظور اين نيست كه خير و خوبى ميان دو دست شماست، بلكه منظور اين است كه: خير پيش و برايتان سعادت و سلامت و سرفرازى باد، كه در اينجا «دو دست»، به مفهوم خود فرد آمده است.

و نيز هنگامى كه قرآن مى فرمايد:

ذلك بما قدمت يداك...(148)

منظور اين است كه اينها به خاطر كارهايى است كه تو در زندگى انجام داده اى، نه اينكه دو دست تو، چرا كه آنها ابزار و فرمانبردار انسانند.

واژه «جناح» را پاره اى به مفهوم دست، و پاره اى ديگر به معناى بازو گرفته اند، و به باور ما دور به نظر نمى رسد كه به مفهوم «بازو» باشد؛ همان گونه كه بازو گاه به مفهوم خود انسان و خود صاحب بازو به كار مى رود، و در اينجا نيز «جناح» به مفهوم خود شخص آمده باشد، چنانكه در اين آيه آمده است كه مى فرمايد:

سنشدّ عضدك باخيك...(149)

به زودى بازوى تو را به وسيله برادرت استوار و نيرومند مى سازيم؛ كه منظور نيرومند ساختن خود موسى با برانگيخته شدن برادرش به يارى اوست.

با همه آنچه در اين مورد آمد، ممكن است كه واژه «جناح» به مفهوم دست باشد.

به باور پاره اى هنگامى كه موسى عصا را افكند و اژدهايى هراس انگيز پديدار شد، خود آن حضرت بسان كسى كه از ترس دو دست را مى گشايد و پناه گاه مى جويد، دو دست را گشود، به همين جهت پيام آمد كه دو دست خود را از ترس اين مار يا اژدهاى هراس انگيز نگشاى و نترس، چرا كه اين معجزه تو و سند راستى رسالت و نبوت توست و به تو زيان نخواهد رساند.

و نيز از آنجايى كه وقتى انسان دستخوش ترس شديد شد، دو دست خود را بسان بال مى گشايد تا پرواز كند و خود را نجات دهد، ممكن است منظور اين باشد كه هان اى موسى! آرام باش و پر و بال ترس و دلهره را جمع كن و دل قوى دار!

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: اگر سپيدى و درخشندگى دست، تو را دستخوش هراس ساخته، آن را به سينه بچسبان تا به ساحل آرامش برسى!

فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ

و اين دو دليل و نشانه و معجزه روشن و روشنگر از سوى پروردگار تو بر درستى و راستى پيام آورى و رسالت توست.

إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ

آرى، تو را با اين معجزه روشن به سوى فرعون و سردمداران نظام بيدادپيشه اش مى فرستيم،

إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

چرا كه آنان مردمى هستند كه از قلمرو فرمانبردارى خدا و مرزهاى مقررات عادلانه و انسان سازش بيرون رفته، و به ناسپاسى و كفرانگرى و حق كشى و پايمال ساختن حرمت و حقوق بشر، كه بدترين و سهمگين ترين گناهان است روى آورده اند.

موسى رو به بارگاه خدا آورد و گفت: پروردگارا، خود نيك مى دانى كه من يكى از فرعونيان را سالها پيش در دفاع از حقوق ستمديده اى كشته ام، از اين رو مى ترسم كه آنان مرا به بهانه انتقام بكشند.

قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.

و افزود:

وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً

از اين گذشته، برادرم هارون از نظر زبان و بيان از من گوياتر و زبان آورتر است...

به باور پاره اى، موسى بدان دليل اين جمله را بيان فرمود كه در زبانش اندك گير و گرهى بود كه پيشتر در مورد علت آن سخن رفت.

و لازم بيادآورى است كه خدا به دعاى موسى آن گره را از زبانش گشود و بر طرف ساخت.

فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي

پس او را به همراه من براى رساندن پيامت برانگيز و بفرست تا يار و پشتيبان من باشد و رسالت مرا گواهى كند و از من حمايت نمايد،

إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ.

چرا كه من مى ترسم فرعون و فرعونيان رسالت مرا دروغ شمارند و دعوتم را تكذيب كنند.

آن حضرت از آنجايى كه مى دانست و جود همتا و حمايت گرى، چون برادرش هارون، در رساندن پيام بر اساس حكمت و مصلحت است، اين تقاضا را كرد و گرنه چنين نمى گفت.

پاره اى در تفسير آيه گفته اند: منظور اين است كه برادرم هارون را به همراهم بفرست تا فرعون دعوت و رسالت مرا گواهى كند و حق را بپذيرد.

پروردگارش دعاى خالصانه او را پذيرفت و فرمود: ما بازوان تو را به وسيله برادرت در اين راه استوارى و اقتدار مى بخشيم و هماره ياريت خواهيم كرد.

قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ

اين نيز استعاره ديگرى مى باشد و منظور اين است كه: ما پيامبرى ديگر به همراه تو روان مى سازيم و تو را به وسيله او يارى مى كنيم و دعوتت را گواهى و تاييد مى نماييم.

وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً

و در همه مراحل و فراز و نشيب ها، براى شما دليل و برهانى آشكار و نيرومند - كه درستى و برترى و حقانيت دعوت را نشان دهد و بر هر مانعى چيره گردد - در اختيارتان مى گذاريم.

فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِ آياتِنا

تا به بركت آيات و نشانه و معجزه هايى كه به شما داده ايم، آنان از شما بترسند و به شما دسترسى پيدا نكنند.

و آن گاه نويد پيروزى به آنان مى دهد و مى فرمايد:

أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ.

و سرانجام شما و رهروان راه آسمانى و عادلانه شما، بر فرعون و فرعونيان تجاوزكار و خودكامه پيروز خواهيد شد.

گفتنى است كه اين چيرگى و پيروزى نويد و پيروزى ديگرى جز پيروزى به وسيله دليل و برهان است كه پيشتر نويد آن را داد، چرا كه پيروزى از راه منطقِ نيرومند و دليل و برهان يك چيز است و پيروزى از نظر ظاهر و درهم نورديدن دشمن تجاوز و نابود ساختن او چيز ديگرى است؛ و موسى همان گونه كه خدا فرموده بود در هر دو ميدان پيروز شد، و او و ياران و ايمان آوردگان به او بر فرعون و نظام خودكامه او پيروز شدند و قدرت و امكانات و شهر و ديار آنان را خدا به اينان سپرد.

از پنجمين امام نور آورده اند كه در يك روايت طولانى فرمود:

فلمّا رجع موسى الى امرأته قالت من أين جئت؟ قال من عند ربّ تلك النار...

هنگامى كه موسى عليه السلام نزد همسرش بازگشت، او گفت: از كجا مى آيى؟

پاسخ داد: از نزد پروردگار اين آتش. به هر حال او سرانجام براى دعوت فرعون به توحيد و تقوا و عدل و داد و تن دادن به كرامت و آزادى انسان و وانهادن شيوه زورمدارانه و انحصارى در اداره جامعه به سوى او رفت. گويى هم اكنون آن پيامبر خدا را مى نگرم كه با شكوه و اقتدار، در جبّه اى پشمين، عصايى در دست، پاپوشى از پوست حيوان و ليف خرما بر پا، بر در كاخ پر زرق و برق فرعون ايستاده است و مى خواهد نزد آن ديكتاتور خيره سر و مغرور برود و او را به عدل و داد و رعايت حقوق انسانها فراخواند.

هنگامى كه به پاسداران كاخ رسيد، آنان پرسيدند چه مى خواهى و چه كسى را مى جويى؟

گفت: فرعون را،

براى چه؟

گفت: من فرستاده پروردگار جهانيان به سوى او و فرعونيانم.

به فرعون گزارش گرديد كه جوانى شكوهبار و تماشايى بر در كاخ ايستاده و خويشتن را پيامبر خداى جهانيان مى خواند.

فرعون به دژخيمانش گفت: زنجير از گردن يكى از شيرهاى درنده برگيرند و رها كنند تا او را بدرد.

برنامه فرعون اين بود كه هرگاه بر كسى خشم مى گرفت و او جسارت و جرئت از خود نشان مى داد، به شيربان مى گفت او را جلو شيرها ببريد و زنجير از شير برداريد تا وى را پاره پاره كند.

موسى بايد از نُه درب و نُه بند و ايستگاه و پاسگاه پى در پى بگذرد تا در قلب كاخ به فرعون برسد.

دربها يكى پس از ديگرى گشوده شد و او تا نزديك فرعون راهنمايى گرديد، امّا آنجا بود كه شيرهاى درنده به سوى او رها شدند، و بر خلاف انتظار، فرعون بهت زده و حيران تماشا مى كرد كه شيرها به جاى دريدن موسى، به تواضع در برابر او پرداختند و دم جنباندند و خو درا بر روى دو پاى او افكندند.

فرعون وحشت زده و غرق در بهت و حيرت رو به درباريان و نزديكان خويش كرد و گفت:

رأيتم مثل هذا قط؟

آيا تا كنون نظير اين رويداد عجيب و شگفت آور ديده ايد؟

پس از سخنانى كه ميان موسى و فرعون مبادله گرديد، آن مردك مغرور گفت: هان اى موسى! مگرنه اين است كه ما تو را در كودكى پرورديم و از تو نگاهدارى و پرستارى كرديم؟...

و آن گاه با خودسرى و سنگدلى دستور داد دست هاى او را بگيريد و به بند كشيد و به دژخيمان دستور داد گردنش را بى درنگ - به جرم دعوت به حق و عدالت و آزادى خواهى و اصلاح طلبى و دعوت به رعايت حقوق بشر - بزنند...

امّا خداى پر مهر و توانا فرشته وحى را بيارى موسى گسيل داشت و در قلب كاخ فرعون، جبرئيل شش تن از دژخيمان او را يكى پس از ديگرى از پا درآورد.

فرعون وامانده و ذليل شد، چرا كه ديد هر كس به قصد تجاوز به آزادى و امنيت موسى به سوى او گسيل مى شود در دم نابود مى گردد، از اين رو گفت: او را رها كنيد تا ببينيم چه مى گويد و كارى به كارش نداشته باشيد.

موسى با بيانى گرم و گيرا دعوت خويش را در كاخ فرعون طنين افكن ساخت و از پى دعوت به توحيدگرايى و آزادگى و ايمان به خداى يكتا دست بر گريبان كرد و بيرون آورد، ديدند به گونه اى سپيد و زيبا و درخشنده است كه فروغ دل انگيز آن چهره موسى را در پس دستش فرو پوشانده است.

از پى آن، عصاى خود را افكند كه ناگهان به اژدهايى هراس انگيز تبديل شد و تمام كاخ را گويى ميان دو لب قرار داد.

وحشتِ وصف ناپذيرى فرعون و يارانش را فراگرفت. او رو به موسى آورد كه تا فردا به ما مهلت بده تا در اين مورد بينديشيم، و از پى آن ديگر رويدادها و تحولات پديد آمد كه كار به نابودى فرعون و فرعونيان و پيروزى موسى و هارون و نجات بنى اسرائيل از اسارت انجاميد كه در فرازهاى ديگر اين سرگذشت درس آموز همه راخواهيم نگريست.

/ سوره قصص / آيه هاى 42 - 36

36 . فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ.

37 . وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

38 . وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ.

39 . وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ.

40 . فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

41 . وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ.

42 . وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.

ترجمه

36 - پس هنگامى كه موسى نشانه هاى ما را - در حالى كه روشن [و روشنگر] بودند - براى آنان آورد، [آنان به جاى حق پذيرى و ايمان، گستاخانه ] گفتند: اين جز افسونى ساختگى نيست، و ما اين [سخنان ] را در [تاريخ ] پدران [و نياكان ] پيشين خود نشنيده ايم.

37 - و موسى گفت: پروردگارم به كسى كه هدايت را از نزد او آورده، و [نيز] كسى كه فرجام [خوش ] آن سرا از آن اوست، داناتر است؛ بى گمان بيدادگران رستگار نمى گردند.

38 - و فرعون [رو به دار و دسته تبهكارش نمود و] گفت: هان اى سردمداران قوم! من جز خويشتن براى شما خدايى نمى شناسم، از اين رو هان اى هامان! براى من بر [خاك و] گل آتش بيفروز [و آجر بساز]؛ آن گاه برجى [آسمان خراش ] برايم پديدآور، بدان اميد كه من به سوى خداى موسى بالا روم [و در مورد او آگاهى و خبرى به دست آورم ] با اينكه من او را [در دعوتش ] از دروغگويان مى دانم.

39 - و [اين گونه ] او و سپاهيانش در آن سرزمين به ناحق سركشى [و ستم ] كردند، و [چنين ] پنداشتند كه به سوى ما باز گردانده نخواهند شد.

40 - پس [ما نيز] او و سپاهيانش را [به كيفر دجالگرى و بيدادشان ]گرفتيم و آنان را به دريا افكنديم؛ پس بنگر كه فرجام [كار ]بيدادگران چگونه بود.

41 - و آنان را [به كيفر بدانديشى و بيدادشان ] پيشوايانى گردانيديم كه به [سوى ] آتش [شعله ور دوزخ ] فرا مى خواندند، و روز رستاخيز [هرگز] يارى نخواهند شد.

42 - و در اين جهان [نفرين و] لعنتى [پياپى ] بدرقه [راه و نام ]آنان ساختيم؛ و روز رستاخيز [نيز] آنان از زشت رويان خواهند شد.

نگرشى بر واژه ها

«صرح»: كاخ و برج بلند و آسمان خراش.

«نبذ»: افكندن و انداختن.

«قبح»: به مفهوم زشت نمودن، دور كردن و نابود ساختن نيز آمده است.

تفسير - موسى در كاخ فرعون

در اين آيات فرازِ ديگرى از سرگذشت درس آموز و عبرت انگيز موسى و فرعون به تابلو مى رود و اين گونه آغاز مى شود:

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِ آياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً

پس هنگامى كه موسى نزد فرعون و فرعونيان رفت و نشانه هاى ما را كه روشن و روشنگر بودند براى آنان ارائه كرد و آورد، آنان به جاى حق پذيرى و انصاف، با شرارت و گستاخى بسيار گفتند: اين دعوت و اين گفتار چيزى جز افسون و جادو نيست، و اساس درستى ندارد و تنها نيرنگى است كه انسان را به اشتباه مى اندازد.

وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ.

چيزى كه موسى مى گويد، بى سابقه است و ما از پدران و نياكان خويش نيز چنين چيزى نشنيده ايم.

در اينجا جاى اين پرسش است كه با وجود دعوت هاى توحيد و آسمانى بسيار، بسان: دعوت نوح، هود، صالح، و ديگر دعوت ها و پيامبران پيشين چگونه آنان چنين دروغ آشكارى را مى گفتند كه: دعوت موسى بى سابقه و رويدادى نو ظهور است؟

به نظر مى رسد فرعونيان به يكى از دو جهت اين سخن را مى گفتند:

1 - يا به دليل فاصله بسيارى كه ميان دعوت هاى پيشين با رسالت موسى پديد آمده، به گونه اى كه دعوت هاى پيشين فراموش شده بود.

2 - و يا بدان دليل كه پدران شان نيز دعوت هاى آسمانى را نپذيرفته بودند.

با اين بيان منظور آنان آن بود كه ما هرگز نشنيده ايم كه پيشينيان ما دعوت پيامبران را پذيرفته باشند، اگر اين دعوت ها به راستى حقيقت و اصالت و محتواى درستى داشت گذشتگان پر افتخار - ما كه از نظر خرد و آگاهى از ما جلوتر بودند - آنها را گواهى مى كردند، چه كه فرد خردمندتر و نسل پيشرفته تر و رشد يافته تر، هماره از كسانى كه از آنان عقب ترند بهتر و شايسته تر مى تواند حقايق را در يابد و به آنها گرايش نشان دهد.

امّا روشن است كه اين سبك و اين گفتار آنان نيز بهانه و پندارى پوچ بيش نبود، چرا كه دعوت هاى توحيدى، يا هر حقيقت ديگرى كه بتوان آن را از راه دليل و برهان و سند و مدرك شناخت و به درستى و يا نا درستى آن پى برد، براى همه كسانى كه بخواهند و از راه درست وارد شوند، قابل شناخته شدن هست و كسانى هم كه حق ستيز و بهابه جو باشند و نخواهند، و يا از راه درست وارد نشوند، آن را نخواهند شناخت و ايمان نخواهند آورد و در اين دو محور، خردمند و هوشمند و يا خردمندتر و هوشمندتر يكسانند.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ

و موسى در پاسخ آنان گفت: پروردگار من بهتر مرا مى شناسد و ذات پاك و بى همتاى او گواه دعوت و راستگويى من است و من با داشتن چنين گواه آگاه و توانايى از بهانه جويى و حق ستيزى شما بيمى به دل راه نخواهم داد؛ آرى با داشتن آن پروردگارى كه مى داند فرجام نيكو و پاداش پرشكوه براى ما و براى همه حق طلبان و عدالت خواهان است، و آنان هستند كه پيروز و سرفرازند نه شما حق ستيزان. به بيان ديگر موسى مى خواهد روشنگرى كند كه خدا داناتر و آگاه تر است كه كدامين ما دو طرف بر راه حق گام سپرده ايم و كدامين ما بر باطل و بيداد مى رود، و حجّت هم روشن و آشكار است.

إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

چرا كه آن فرد و آن جامعه و حكومتى كه به خود ستم روا دارد و دست به گناه و زشتى يازد و ناسپاسى نعمت هاى خداكند، رستگار نمى گردد.

دجالگرى و حق ستيزى فرعون

با روشنگرى موسى و انكار دعوت او از سوى فرعون و فرعونيان، مرحله ديگرى از اين داستان آغاز مى گردد كه در اين مورد مى فرمايد:

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي

فرعون براى فريب ديگران و در راه انكار آيات و نشانه ها و معجزه هاى موسى، رو به سردمداران پيرامون خويش كرد و گفت: هان اى سران قوم! من كه خدايى جز خويشتن براى شما سراغ ندارم، حال اين موسى چه مى گويد، من نمى دانم!

و آن گاه رو به وزير خويش نمود و گفت:

فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ

هان اى «هامان»! اينك تو آتشى بر خشت هاى گلين بيفروز و مصالح ساختمانى و آجرهاى پر دوامى فراهم آور...

فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً

و براى من برج و باروى آسمان خراشى بساز!

در اين مورد پاره اى آورده اند كه نخستين سازنده آجر فرعون بود.

لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى

تا شايد بر فراز آن آسمانخراش بروم و از آنجا از حال خداى موسى آگاهى يابم.

اين گفتار فريبكارانه را فرعون بدان جهت در آن شرايط بر زبان آورد و اين نقشه دجالگرانه را كشيد كه مردم را فريب دهد و چنين وانمود كند كه خداى موسى نيز بسان او كاخ و برج و بارو دارد و نيازمند مكان و ديگر چيزهاست!

وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ.

و من فكر مى كنم موسى دروغ مى گويد و خدايى جز من نيست تا او پيام رسانش باشد؛ با اين وصف شما آسمانخراش بساز تا تحقيق كنم و مردم را در جريان قراردهم.

در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ

و فرعون و سپاهيانش بناحق در روى زمين سركشى كردند و به باطل و بيداد دست يازيدند و از پذيرش حق و عدالت و رعايت حقوق و آزادى مردم و پيروى از پيامبر ما سرباز زدند.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ.

و پندارشان اين بود كه رستاخيز را مى توانند دروغ شمارند و با اين انكارشان، به سوى ما بازگردانده نخواهند شد!

و مى فرمايد:

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِ

امّا سرانجام ما فرعون بيدادپيشه و خيره سر و سپاهيان او را زير تازيانه مرگبار كيفر گرفتيم و همه آن ها را به امواج خروشان نيل - كه بر آن مى نازيد و آن را از آن خويش مى پنداشت - فرو افكنديم و غرق ساختيم.

پاره اى آورده اند كه اين دريا بيرون از مركز كشور و نامش «آساف» بود.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

پس تو اى شنونده و اى پژوهشگر! نيك بنگر و بينديش كه چگونه ما فرعون و دار و دسته تجاوزكارش را از كاخ ها و بوستان ها و سرزمين شان بيرون كرديم و همه را به آبها سپرديم و نابود ساختيم!

و افزون بر نابودى آن ظالمان مى افزايد:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ

و آنان را به كيفر بدانديشى و بيدادشان فراخوانان به سوى آتش ساختيم.

لازم به يادآورى است كه اين جمله نياز به روشنگرى دارد، چرا كه ظاهر آيه چنين مى رساند كه خداى فرزانه همان گونه كه پيامبران را پيشوايان حق و راستى قرارداده، فرعون و فرعونيان را نيز رهبران و پيشوايانى قرار داده است كه مردم را به آتش دوزخ فراخوانند؛ امّا روشن است كه منظور اين نيست، بلكه منظور اين است كه خدا از انديشه و عملكرد ظالمانه و نارواى آنان گزارش داده و روشنگرى مى كند كه آنان به گونه اى حق ستيزى و بيدادگرى مى كردند و مردم را به سوى گمراهى وسوسه مى نمودند كه گويى از سوى خدا بر اين كار فرمان يافته اند، نه اينكه به راستى خدا آنان را بر اين كار گمارده باشد.

و منظور از دعوت به سوى آتش دوزخ نيز، وسوسه به انجام گناهان و زشت كردارى هايى است كه كيفر آنها آتش دوزخ است.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ.

و اينان در روز رستاخيز نه از جايى يارى مى شوند و نه مى توانند يكديگر را يارى كنند، درست بر خلاف دنيا كه يكديگر را در باطل و بيداديارى مى كنند.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً

در اين جهان بر آنان لعنت هاى پياپى و پايدار نثار كرديم.

منظور از واژه لعنت، عبارت از دورى از مهر و رحمت و بخشايش خداست.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ما در اين سرا لعنت كردن بر آنان را بر ايمان آوردگان لازم ساختيم و آنان را وادار كرديم كه بر آن بيدادگران لعنت نثار كنند.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.

به باور «اخفش» منظور اين است كه: و اينان در روز رستاخيز نيز از نابود شدگانند.

امّا به باور «ابن عباس» آنان در روز رستاخيز به خاطر چهره هاى سياه و چشم هاى كبود خويش از زشت رويانند.

و پاره اى نيز بر آنند كه: آنان در روز رستاخيز از رسوا شدگان خواهند بود.

پرتوى از آيات

در آيات چهل و چندگانه اى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، قرآن شريف فرازهايى درس آموز از داستان موسى، آن پيامبر بزرگ خدا را به تابلو مى برد كه سخت عبرت انگيز، تكاندهنده، نشانگر قدرت بى كران خدا و حكمت و فرزانگى وصف ناپذير او، و در بردارنده نكات ارزشمندى است كه افزون بر آنچه آمد، به پاره اى ديگر اشاره مى رود:

1 - اراده تاريخساز خدا

در آيات آغازين اين سوره مباركه آفريدگار هستى روشنگرى مى كند كه فرعون در سرزمين مصر به برترى جويى و سركشى و بيداد برخاست، مردم را شقه شقّه و گروه گروه ساخت و به خودى و غير خودى تقسيم نمود و همه امكانات و فرصت ها را به يك گروه داد، امّا طبقه اى را به ذلّت و اسارت كشيد و نسل بالنده آنان را كشت و زنان و دخترانشان را براى بهره كشى وانهاد و كفر و بيداد و اختناق و سانسور و دلهره و خشونت را در جامعه حاكم ساخت و تباهى ها به بار آورد تا هماره بماند و فرمانروا و خدايگان مردم باشد...

امّا خداى جهان آفرين، آن قادر آگاه حاكم بر جامعه و تاريخ اراده ديگر و خواست تاريخسازى داشت كه اين گونه بود:

الف - خدا مى خواست بر توده هاى پايمال شده و آزايخواه نعمتى گران ارزانى دارد.

ب - همان پايمال شدگان اصلاح طلب و آزادى خواه را فرمانروا و پيشواى نسل ها قرار دهد.

ج - آنان را بلند كند و ميراثبر ثروت و قدرت و امكانات استبدادگران و انحصارگران سازد.

د - و به استبدادگران خون آشام همان چيزى را كه از آن مى ترسيدند و آن همه كند و زنجير و داغ و درفش و دخمه ها و زندانهاى مخفى و آشكار فراهم آورده و نقشه هاى ابليسى براى گريز از آن مى كشيدند همان را به آنان نشان دهد.

و نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين...(150)

و شگفتا كه خداى توانا با ظرافت حيرت آورى اراده خود را تحقق بخشيد و روشن ساخت كه آن قادر آگاه است كه بر جامعه و تاريخ حكومت مى كند نه لاف و گزاف ها و شقاوت هاى خودكامگان.

2 - آخرين اميد

آنچه آمد نمونه و سمبلى است از تحقق وعده خدا بر پيروز ساختن آزاديخواهان، عدالت طلبان، روشنگران، درست انديشان و اصلاحگران بر نيروهاى سركوبگر استبداد و جمود و ارتجاع و تعصّب و انحصارگران قدرت و امكانات ملّت ها و دنباله روان كودن و بى فكر و خمود آنها، امّا نمونه كاملتر و جامعتر و زيباترِ آن، در فرجام تاريخ و آينده جهان روى خواهد داد و با ظهور حضرت مهدى عليه السلام عدل و داد و مهر و محبّت و آزادى و آزادگى و فرزانگى و برازندگى، و مهر و مدارا در كران تا كران زمين و زمان جاى ستم و ارتجاع را خواهد گرفت.

اميرمؤمنان به هنگام تلاوت و تفسير آيه مورد(151) اشاره فرمود:

هم آل محمد صلى الله عليه وآله يبعث اللّه مهديهم بعد جهدهم فيعزّهم و يذل عدوهم.(152)

منظور از اين گروه كه وارث زمين و زمان و پيشوايان عصرها و نسل ها خواهند شد، خاندان وحى و رسالت اند.

خداى فرزانه امام مهدى عليه السلام، بزرگ اصلاحگر اين خاندان خداجو و بشر دوست را پس از رنج ها و نگرانيهاى بسيارى كه بر آنان در راه حق و عدالت وارد مى گردد، برخواهد انگيخت و به آنان عزت و شكوهى وصف ناپذير ارزانى داشته و دشمنان حق و عدالت را خوار و رسوا خواهد ساخت.

3 - قدرت نمايى حيرت انگيز خدا

از شگفتى هاى وصف ناپذير داستان موسى، از جمله اين است كه: آفريدگار هستى اراده تاريخى و خواست تاريخساز خود را در همان قلمرو استبداد و ارتجاع و به دست عوامل سركوبگر آن و در كاخ فرعون و آغوش خود او و با امكانات و نعمت هايى كه به او ارزانى داشته است تحقّق مى بخشد، نه بيرون از دسترس او؛ و اين حيرت انگيز است، چرا كه آيات و روايات نشانگر آن است كه:

الف - موسى در كنار جاسوسان و چند قدمى دستگاه مخوف اطلاعاتى فرعون ولادت مى يابد.

ب - خدا كسانى از همان فرعونيان را بيارى مادرش به هنگام ولادت فرزند كسيل مى دارد.

ج - از همانان برايش كشتى كوچك و بدون نا خدا مى سازد.

د - از همانان گسيل مى دارد تا آن كشتى را به ساحل برند.

و - فرعون و همسرش را شيفته و شيداى او مى سازد.

ز - و سرانجام او را در آغوش فرعون و همسرش آرامش و امنيّت مى بخشد تا مراحل ديگر وعده اش را تحقق بخشد!(153)

4 - هشدار از همكارى با بيدادگران

قرآن و فرهنگ عدالت آفرين و آزادى بخش آن مردم را بر همكارى و همراهى با آزاديخواهان و شايسته كرداران و پرواپيشگان و اصلاح گران راستين و بشردوست، كه راهشان راه نيكى و تقواست سفارش مى كند، و در همانحال از تعاون و همكارى با ستم و تجاوز هشدار مى دهد. تعانوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان...(154)

و نيز سخت هشدار مى دهد كه مباد بر بيدادگران و خودكامگان و پايمال كنندگان حقوق و آزادى و امنيت انسان ها تكيه كنيد و به آنان كشش قلبى يا فكرى و يا عملى داشته باشيد كه آتش خشم خدا شما را مى سوزاند: و لا تركنوا الى الّذين ظلموا فتمسّكم النار.(155)

و داستان موسى اين درس را مى دهد كه: پروردگارا! به شكرانه نعمتى كه به من ارزانى داشتى، من هرگز در زندگى همكار و همراه و يار و ياور كناهكاران و ظالمان نخواهم بود. قال ربّ بما انعمت علّى فلن اكون ظهيراً للمجرمين.(156)

فلسفه تحريم پشتيبانى از ظالمان و استبدادگران نيز روشن است، چرا كه آنان در هر عصر و زمان و هر جامعه و تمدّنى انگشت شمارند و اين خود ستمديدگان و توده هاى در بند هستند كه فريب آنان را مى خورند و در بخش هاى گوناگون به خدمت به بارگاه ستم آنان كمر مى بندند و خويشتن را بلا گردان و فدايى آنان مى سازند و به نقشه هاى ابليسى آنان جامه عمل مى پوشانند.

چهارمين امام نور در اين مورد به يكى از بازى خوردگان بارگاه ستم چه زيبا هشدار مى دهد كه مى فرمايد:

او ليس بدعائهم اياك حين دعوك جعلوك قطباً ادار بك رحى مظالمهم، و جسراً يعبرون عليك الى بلاياهم، سلّما الى ضلالتهم، داعيا الى غيّهم، سالكاً سبيلهم، يدخلون بك الشكّ على العلماء و يقتادون بك قلوب الجّهال اليهم...(157)

هان اى زهرى! آيا امويان پليد و استبدادگر تو را به سوى خود دعوت نكردند و به وسيله تو مركزى نساختند كه آسياى بيدادشان بر محور آن بگردد؟

آيا تو را پل پيروزى براى گذر به سوى نكونساريها و بدبختى ها نساختند؟

آيا به وسيله تو نردبانى به سوى گمراهى و گمراهگرى، سخنورى براى فريب و جهالت، و رهروى براى راه ننگبارشان فراهم نياوردند؟

و ايا به وسيله تو و ژست و سيماى روحانى و علمى و فقهى تو علما و دانشمندان خداپرست و راستين و اصلاح طلب را زير سؤال نبرده و دل هاى ساده دلان را به دام نمى افكنند؟

5 - ياد خدا و اعتماد به او

از درسهاى انسانساز سرگذشت موسى، يكى هم اين است كه اوهماره ياد خدا را بر دل، نام بلند و پرشكوه او را بر لب، و مهر و عشق او را بر قلب دارد و هماره به او اعتماد مى كند و در فراز و نشيب و پيچ هاى تند زندگى از او يارى مى طلبد، براى نمونه:

الف - پس از يارى به مرد ستمديده و كيفردادن به جاسوس تجاوزكار دستگاه ستم، رو به بارگاه خدا مى آورد كه: قال ربّ انى ظلمت نفسى فاغفرلى...(158) پروردگارا، من برخويشتن ستم كردم، مرا ببخش و بيامرز.

ب - به هنگام حركت از مصر رو به بارگاه او مى كند كه: ربّ نجّنى من القوم الظالمين. پروردگارا، مرا از گروه بيدادگران نجات بخش!

ج - زمانى كه روبه «مدين» آورد، دست نيايش به سوى آسمان گشود كه: عسى ربّى ان يهدينى سواء السّبيل.(159)

اميد است كه پروردگارم مرا به راه راست راه نمايد.

د - و آن گاه كه به دختران شعيب در آب دادن به گوسفندان براى خشنودى خدا يارى كرد، دگرباره زمزمه كرد كه:

ربّ انّى لما انزلت الى من خير فقير.(160) پروردگارا،من به هر نيكى و نعمتى كه بسويم فرو فرستى سخت بدان نيازمندم.

6 - رعايت حقوق انسانها

از آياتى كه گذشت اين اصل انسانى و اسلامى دريافت مى گردد كه انسان با ايمان و پروا پيشه آن كسى است كه حقوق بندگان خدا را ارج گذارد و در جهت رعايت حقوق مردم گام سپارد و از حق كشى و حق شناسى بپرهيزد؛ درسى كه جامعه ما و ديگر جامعه هاى اسلامى سخت به آن نيازمندند و سوگمندانه با داشتن چنين مكتب و آيين و مقررات انسانسازى كه رعايت حقوق و حرمت انسانها را سخت ارج مى گذارد، بدان چندان بها نمى دهند و اين يكى از مهم ترين راز عقب ماندگى و انحطاط اين جامعه ها و حاكميت زور و استبداد و انحصار بر آن ها، و فرار سرمايه هاى ارزشمند علمى و انسانى و مادى و معنوى و بى اعتبارى جهانى آن هاست.

آرى، در اين سرگذشت مى بينيم كه حضرت «شعيب» با آگاهى از خدمت موسى، يا آن جوان ناشناس در آب دادن به گوسفندانش، بى درنگ او را به خانه خويش دعوت مى كند تا پاداش كارش را به او بدهد و نشان مى دهد كه حق، دادنى است و سخت مورد احترام است، ان ابى يدعوك ليجزيك اجرما سقيت لنا...(161)