تفسير مجمع البيان جلد ۸

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۷ -


/ سوره اعراف / آيه هاى 79 - 73

73 . وَ اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاً قالَ ياقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِه ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ايَةً فَذَرُوها تَاْكُلْ فى اَرْضِ اللَّهِ وَلا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَاْخُذَكُمْ عَذابٌ اَليمٌ.

74 . وَاذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَبَوَّاَكُمْ فِى الْاَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا الاءَ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِى الْاَرْضِ مُفْسِدينَ.

75 . قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قالُوا اِنَّا بِما اُرْسِلَ بِه مُؤْمِنُونَ.

76 . قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنَّا بِالَّذى امَنْتُمْ بِه كافِرُونَ.

77 . فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَقالُوا ياصالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ.

78 . فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ.

79 . فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحينَ.

ترجمه

73 - و به سوى ثموديان برادرشان صالح را [فرستاديم. او به آنان ]گفت: اى قوم من، خدا[ى يكتا] را كه جز او هيچ خدايى برايتان نيست بپرستيد؛ براستى كه از جانب پروردگار تان نشانه اى روشن براى شما آمده است. اين ماده شتر خدا برايتان نشانه اى [شگرف از قدرت خدا]ست؛ پس آن را آزاد واگذاريد تا در زمين خدا [بگردد و هر چه مى خواهد] بخورد، و هيچ گزند و آسيبى به او نرسانيد كه عذابى دردناك شما را فراخواهد گرفت.

74 - و هنگامى را به ياد آوريد كه [خدا] شما را پس از قوم عاد جانشينان [آنان ]گردانيد و شما را در زمين سكونت بخشيد كه در دشتهاى آن [ويلاها و ]كاخهايى [براى تابستان ] مى سازيد، و از كوههاى آن خانه هايى [گرم براى زمستان خود] مى تراشيد. پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد و در زمين به تبهكارى نكوشيد.

75 - سردمداران قوم او كه گردنكشى مى كردند، به ناتوان شمرده شدگانى كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا يقين داريد كه صالح براستى از جانب پروردگارش [به سوى شما] فرستاده شده است؟! آنان گفتند: بى گمان ما به آنچه [او] به [رساندن ] آن فرستاده شده است ايمان داريم.

76 - كسانى كه [در برابر حق ] تكبر مى ورزيدند، گفتند: بى ترديد ما به [آن ]كسى كه شما به او ايمان آورده ايد كافريم.

77 - پس آن ماده شتر را پى كردند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند و گفتند: اى صالح! اگر [براستى ] تو از پيامبرانى، آنچه را به ما وعده مى دهى براى ما بياور [و عذابى را كه از آن هشدار مى دهى بر سرمان بياران ]!

78 - آنگاه [بود كه با خروش سهمگين آسمانى ] زمين لرزه آنان را فراگرفت و بامدادان در شهرشان از پادرآمده و به رو در افتاده بودند.

79 - پس [آن پيامبر خدا به ناگزير] از آنان روى برگرداند وگفت: اى قوم من براستى كه من پيام [روح بخش ]پروردگارم را به شما رسانيدم و برايتان خيرخواهى كردم، امّا [دريغ و درد كه ] شما [خير خواهان راستين ] را دوست نمى داريد.

نگرشى بر واژه ها

«بيّنه»: نشانه اى كه حق و باطل را از يكديگر جدا سازد.

«ناقه»: ماده شتر.

«آيه»: نشانه.

«بوّاكم»: به شما منزل و مسكن داد. اين واژه در اصل به مفهوم بازگشت به سوى جايگاه و مردم خويش است.

«قصور»: كاخها. مفرد آن «قصر» است.

«عثّى»: تباهى و فساد به راه انداختن.

«عقر»: زخم زدن، پى كردن.

«عتوّ»: سر پيچى نمودن، سرباز زدن و در فساد از مرزگذشتن.

«رجف»: اضطراب و لرزش شديد.

«جثوم»: به رو در افتادن ومردن.

تفسير

رسالت صالح و دعوت توحيدى او قرآن پس از ترسيم سرگذشت هود و رسالت آن پيامبر بزرگ خدا، اينك به رسالت صالح پرداخته و مى فرمايد:

وَ اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاً قالَ ياقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ

قهرمان اين سرگذشت درس آموز، صالح است كه خود از نسل و تبار ثموديان مى باشد و ثموديان مردمى بودند كه با چند واسطه به «سام» فرزند درست انديش نوح مى رسيدند و از آن خانه و خاندان ريشه داشتند.

قرآن در اين مورد مى فرمايد: و به سوى ثموديان برادرشان صالح را فرستاديم. او به آنان گفت: هان اى مردم خداى يكتا را كه جز او برايتان خدايى نيست، بپرستيد.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ

از سوى پروردگار تان نشانه و معجزه اى به سوى شمافرود آمد، كه دليل استوارى به درستى دعوت و راستگويى من است.

هذِه ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ايَةً

اين ماده شتر خداست كه براى شما معجزه اى است شگرف.

به باور برخى اين ماده شتر را بدان دليل قرآن، شتر خدا وصف مى كند كه مى خواهد بسان خانه خدا به او امتياز بخشد؛ چرا كه مردم براى درستى دعوت صالح معجزه خواستند و به پيشنهاد آنان خدا در يك لحظه آن را از صخره اى بيرون آورد.

امّا به باور گروهى بدان دليل اين عنوان به آن حيوان داده شده است كه خدا آن را بى واسطه آفريد و گواه يكتايى و قدرت خود و رسالت پيامبرش قرار داد، اين شتر به خواست خدا از سنگى بزرگ دردم زاده شد و گويى آن سنگ مادر آن بود. يك روز همه آب چشمه بزرگ آن سرزمين را مى نوشيد و به جاى آن به مردم شير مى داد و روز ديگر آب از آن مردم بود.

«جبايى» مى گويد: آن شتر تنها از آن خدا بود؛ از اين رو به آن «شتر خدا» تعبير شده است. و «حسن» مى گويد: آن حيوان نيز شترى بسان ديگر شتران بود با اين تفاوت كه يك روز همه آب چشمه بزرگ منطقه را مى نوشيد.

فَذَرُوها تَاْكُلْ فى اَرْضِ اللَّهِ وَلا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَاْخُذَكُمْ عَذابٌ اَليمٌ.

پس بگذاريد اين شتر در زمين خدا، آزاد و بدون مزاحمت بگردد و بچرد و به او آزارى نرسانيد كه عذابى دردناك گريبانتان را خواهد گرفت.

و به سخنان خويش ادامه داد كه:

وَاذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ

و نعمتهاى خدا را به ياد آوريد كه پس از عاديان شما را جانشينان آنان و وارث اين سرزمين زيبا و پربركت ساخت و در آن شما را سكونت و اقتدار بخشيد.

وَبَوَّاَكُمْ فِى الْاَرْضِ

و برايتان در آن، خانه هايى مناسب و قرارگاه هايى استوار قرار داد تا در آنها پناه گيريد.

تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً

در دشتها و بيابانهاى آن، كاخها و ويلاهاى تابستانى براى خود مى سازيد و در دل كوههاى آن خانه هاى گرم براى زمستانتان مى تراشيد.

«ابن عباس» مى گويد: آنان براى خويشتن در دشتهاى و صحراها، ويلاها و خانه هاى تابستانى مى ساختند و براى زمستان از كوه خانه مى تراشيدند تا گرمتر و استوارتر باشد.

به باور برخى بدان دليل كه عمز آنان طولانى بود، از كوهها خانه مى تراشيدند تا از دوام واستحكام بيشترى برخوردار باشد.

وَلا تَعْثَوْا فِى الْاَرْضِ مُفْسِدينَ.

و بهوش باشيد و در روى زمين به تبهكارى و آشوب نكوشيد.

واكنش ناهنجار خودكامكان در سوّمين آيه مورد بحث قرآن به ترسيم پاسخ شرك گرايان خودكامه پرداخته و مى فرمايد:

قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه

مستكبران جامعه او كه دچار آفت خود بزرگ بينى بودند، به ايمان آوردگانى كه به ناتوانيشان كشيده بودند، گفتند: آيا شما يقين داريد كه صالح پيامبر خداست؟!

قالُوا اِنَّا بِما اُرْسِلَ بِه مُؤْمِنُونَ.

آنان در پاسخ گفتند: ما ايمان داريم كه او از سوى خدا فرستاده شده است و به مفاهيم و مقررات آسمانى فرا مى خواند و جز آنچه دريافت مى دارد چيزى نمى گويد، به همين دليل ما به آنچه او رسالت يافته است ايمان داريم.

امّا آن حق ستيزان با غرور و سرمستى بسيار در گمراهى توحيدگرايان وسوسه ها كردند و در واكنشى ناهنجار و بى خردانه گفتند: امّا ما به آنچه شما به آن مى گراييد و ايمان مى آوريد، كفر مى ورزيم.

قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنَّا بِالَّذى امَنْتُمْ بِه كافِرُونَ.

در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ

سرانجام آن تبهكاران آن ماده شتر را پى كردند و از فرمان خدا سر پيچيدند.

وَقالُوا ياصالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ.

و گستاخانه گفتند: هان اى صالح! اگر براستى از پيامبران خدايى، اينك كه آن شتر را كشتيم، عذابى را كه از آن هشدار مان مى دادى و وعده مى كردى براى ما فرودآور.

فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ

در تفسير اين فراز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «مجاهد» و «سدّى» منظور اين است كه: آنگاه خروشى آسمانى آنان را فراگرفت.

2 - امّا به باور برخى، صاعقه آسمانى آنان را فراگرفت.

3 - از ديدگاه «ابومسلم» زلزله ويرانگرى آنان را فراگرفت.

4 - واز ديدگاه برخى ديگر، خروشى كه زمين را به لرزه درآورد آنان را فرا گرفت.

ياد آورى مى گردد كه واژه «رجفه» در اصل به مفهوم حركت دهشتناك و تكان شديد است.

فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ.

و بدين سان در خانه و سرزمين خود بى جان و بى حركت به زانوا درآمدند و در كام مرگ فرورفتند، گفتنى است كه واژه «دار» بدان دليل مفرد آمده است كه جنس خانه مورد نظر است.

و پاره اى بر آنند كه: سرانجام آنان در خانه هايشان به صورت خاكسترى درآمدند.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحينَ.

پس صالح از آنان روى برتافت و گفت: هان اى مردم: من به وظيفه خويش در رساندن پيام خدا به شما آن گونه كه در توان داشتم عمل كردم و شما را خير خواهى نمودم، امّا دريغ و درد كه شما خير خواهان را دوست نمى داريد؛ چرا كه اگر كسى ديگرى را دوست بدارد، خيرخواهى او را مى پذيريد.

نگرشى بر سرگذشت صالح و جامعه او از ديدگاه تاريخ نگاران، پس از نابودى عاديان، ثموديان جانشين آنان شدند و با نيرو و امكانات بيشتر و شمارفراوانتر به عمران و سازندگى زمين پرداختند. آنان زندگى پرناز و نعمت و خوشى داشتند؛ امّا به جاى بهره ورى درست از اين موقعيت و فرصت، و به جاى عاقبت انديشى و عملكرد شايسته و بندگى خدا و عدالت پيشگى، به بى بندوبارى و تبهكارى روى آوردند، و به جاى يكتاپرستى به پرستش بتها تن دادند.

در اين شرايط بود كه آفريدگار هستى صالح را كه از خانواده اى متوسط و معتدل و انسانى برخوردار از فضيلت و آراسته به ارزشهاى انسانى بود در ميان آنان برانگيخت تا آنان را خيرخواهانه از زشتى و گناه هشدار داده و به توحيد و تقوا رهنمون گردد. او به هنگام برانگيخته شدن از سوى خدا، طبق برخى روايات شانزده بهار از عمرش گذشته بود، و از همان دوران نوجوانى تا يكصد و بيست سالگى در ميان جامعه اش به دعوت و ارشاد آنان همت گماشت، امّا با آن همه خيرخواهى و بشر دوستى سودى نگرفت و آنان به حق ستيزى خويش افزودند و شمار بتهايشان را به هفتاد بت رساندند.

صالح به آنان گفت: بياييد و يكى از اين دو كار را انجام دهيد.

پرسيدند: كدامين دو كار؟

گفت: يا از خدايان دروغين شما درخواستى مى كنم، اگر آنها خواسته مرا برآوردند، من راه و رسم خويش را رها مى كنم و كيش بت پرستى را برمى گزينم؛ يا اينكه از يكتا آفريدگار خويش درخواستى مى نمايم كه اگر برآورد، شما به راه توحيدى و خدا پسندانه من گام سپاريد.

گفتند: راستى كه گفتار تو گفتارى انسانى و آكنده از انصاف و خرد و آزادگى است.

بر دو راهى سرنوشت براى اين كار روز عيد را مقرّر داشتند، و آن روز مراسم پرشكوه و خيره كننده و بسيار پرزرف و برقى در بتكده و درپيشگاه بتها تشكيل دادند؛ مراسم پرشور و پرهياهويى كه به ظاهر بسيار پرشكوه مى نمود امّا در نظر واقعى بى جان و بى روح بود.

آنان انواع خوردنيها و نوشيدنيها را در مراسم عيد فراهم آوردند، و آنها را به سلامتى خدايان دروغين خويش خوردند و نوشيدند و فرياد شادى و هلهله سردادند؛ چرا كه به پندار خويش خود را پيروز و صالح را در آن مسابقه بزرگ شكست خورده مى پنداشتند.

آن پيامبر بزرگ خدا در آن مراسم پيش آمد و در برابر بتها ايستاد و با قلبى آكنده از نفرت نسبت به آنها، بناگزير به راز و نياز با آنها پرداخت. خواسته خويش را طرح كرد و از آنان بر آمدن آن را تقاضا نمود. امّا به باور شما از مشتى سنگ بيجان و چوبهاى بى روح چه كارى ساخته است؟ روشن است كه هيچ.

صالح هنگامى كه حتى پاسخ خويش را از آنها نگرفت، رو به سوى جامعه و قوم خود كرد و خيرخواهانه گفت: مردم! ديديد كه اينها پاسخ مرا ندادند؟! اينك اجازه دهيد تا از خداى يكتا، آن خداوند گار شكوه و عظمت درخواست كنم تا هر آنچه مى خواهيد بشنود و خواسته شما رابرآورد.

آنان به نشان رضايت، به سنگ بزرگ و صخره كوه مانندى كه در برابرشان بود اشاره كردند و گفتند: اگر از اين صخره عظيم ماده شترى را بيرون آورى، ما تو را به رسالت و خدايت را به يكتايى و عظمت تصديق نموده و ايمان خواهيم آورد.

آن حضرت رو به بارگاه خدا نمود و از او عاجزانه و خالصانه خواست كه در پرتومهرخويش دعاى او را بشنود و خواسته آنان را برآورد، كه ناگاه آن سنگ به غرّش در آمد و پس از طنين صدايى هولناك در فضا، كه انسان را بهت زده مى ساخت، بسانى زنى كه از دردزاييدن بنالد و به خود بپيچد، ناليد و فرياد برآورد، و آنگاه شكم آن صخره عظيم شكافته شد و ماده شترى باهمه ويژگيهايى كه آنان پيشنهاد مى كردند، از دل سنگ برون آمد؛ و بدين سان شگفت زده ديدند كه آرى به خواست خداى يكتا و قدرت او، سنگ زاييد و ماده شترى به دنيا آورد.

مردم هنوز غرق در بهت و حيرت بودند كه آن نوزاد پرشكوه و زيبا و تفكّر انگيز و بى همانند، در برابر چشمان بهت زده آنان از درد زاييدن برخود پيچيد و پس از چند لحظه كه ولادت خودش از دل سنگ مى گذشت، كرّه شترى شگفت انگيز به دنيا آورد.

رويدادى عجيب و باور نكردنى بود و خداى صالح روى خدايان دروغين و ساختگى را سياه كرد. آن پيامبر بزرگ به پيروزى بزرگى رسيد و قوم و جامعه خويش را باروشنگرى و آوردن معجزه اى شگرف بر سردو راهى انتخاب قرارداد.

آنان خود را در شرايط سختى يافتند بر سردوراهى حق و باطل، عدل و ظلم، و درستى و حماقت ديگر جاى چون و چرا نمانده بود. يابايد در برابر حق سرِ خضوع فرود آورند و راه نيكبختى و رشد را در پيش گيرند و سرفرازِ هر دو جهان گردند، و يا راه نگونسارى و نابودى را، و آنگاه به زندگى رسوا و ننگبار خويش با فرود عذاب خط پايان كشند.

نقشه شوم زورمداران در برابر دعوت آسمانى و معجزه آشكار صالح مردم به دو دسته نابرابر تقسيم شدند: گروهى كه وجدانى سالم داشتند، در برابر حق سر فرود آورده و به خدا و پيامبرش ايمان آوردند؛ امّا اشراف و زورمندان كه همواره در هر جامعه اى بسان مهره هاى هزرماشين ترقى و تكامل اند، به سركشى و حق ستيزى خود افزودند.

آن پيامبربزرگ خدا به آنان گفت: اين همان شترى است كه خود درخواست كرديد، اينك يك روز از آب چشمه از آن شما باشد و يك روز براى آن. روزى كه نوبت شتر بود، هنگامى كه سر بر چشمه مى نهاد، تا آخرين قطره را مى خورد، و آنگاه هرچه شير مى خواستند، سخاوتمندانه مى داد به گونه اى كه تمام شهر از آن بهره مى برد.

«حسن بن محبوب» آورده است كه مردى به نام «سميه بن يزيد» مى گفت: به سرزمين ثموديان رفتم و آن صخره اى را كه شكافته و شتر از آن بيرون آمده بود اندازه گرفتم، درست هشتاد ذراع بود. پس از پديد آمدن آن معجزه آشكار و تقسيم آب و دريافت شير فراوان از آن شتر، مردم در آسايش و راحتى بودند، امّا فريبكاران از اين رويداد شگرف برخود مى پيچيدند، و روزى كه بهره ورى از آب نوبت شتر بود و آنها بناگزير مى بايست، از ديگر نقاط آب مورد نياز خويش را فراهم كنند ناراحت مى شدند و حيواناتشان نيز از آن شتر به خاطر بزرگى اش مى ترسيدند و دورى مى جستند. از اين رو نقشه كشتن آن را كشيدند.

در آن ميان زنى به نام «صدوق» كه زيبا روى و داراى گاو و گوسفند و شتران بسيارى بود، و بيش از همه با آن پيامبر خدا و معجزه آشكارش دشمنى مى ورزيد، مردى به نام «مصدع» را فراخواند و به او نويد داد كه اگر آن شتر را از پا درآورد مى تواند به ثروت و جمال او برسد.

زن ديگرى به نام «عنيزه» مرد بى اصل و تبارى به نام «قدار» را كه قامتى پست و ديدگانى كبود و پوستى رنگين داشت و در قبيله اش از موقعيت و مقامى بهره ور بود، نزد خويش دعوت كرد و به او گفت: اگر وسيله كشتن اين شترا را فراهم آورد، هركدام از دختران زيباروى او را بخواهد به او هديه خواهد شد.

با افشانده شدن بذر تبهكارى به دست آن دو زن خيره سر، دو مرد نماى تحريك شده به سوى قوم و قبيله خويش رفتند و گروهى گمراه را با خود همدست و همداستان ساختند، و در نتيجه يك گروه هفت نفرى براى كشتن شتر آماده گرديد و آنگاه شتر صالح را پى كردند.

گروهى از جمله «سدّى» در اين مورد آورده اند كه سالهاى پيش از كشته شدن ناقه صالح ، خدا به پيامبرش پيام داد كه سرانجام اين شتر به دست تبهكاران قوم تو كشته مى شود و آنگاه عذاب بر آنان فرود خواهد آمد. صالح موضوع را با قوم خود در ميان نهاد، امّا آنان گفتند كه هرگز چنين انديشه اى را در سر نخواهند پروراند.

او گفت در ميان شما كودكى ديده به جهان مى گشايد كه همه شما را به تباهى سوق خواهد داد. گفتند: از چنين فاجعه اى جلوگيرى به عمل خواهيم آورد و در اين راه نُه كودك را كشتند، امّا دهمين آنان كه همان كودك كبود چشم و رنگين پوست بود، با ممانعت پدرش نجات يافت، و بسرعت رشد كرد و از مردان پرنفوذ قبيله خود گرديد. هنگامى كه او از برابر ديدگان پدران پسر از دست داده مى گذشت، آنان خشمگين مى شدند، و با اينكه صالح در آن مورد دخالتى نداشت، بدانديشان او را سبب كشته شدن آن هشت كودك قلمداد مى نمودند، كار دشمنى و كينه توزى به جايى رسيد كه نقشه قتل آن حضرت را كشيدند و بر آن شدند كه به بهانه مسافرت، در يكى از غارهاى كنار شهر و سر راه صالح كمين كنند و هنگامى كه او به عبادتگاه خويش مى رود او را از پاى درآورند و فريبكارانه وارد شهرشوند و بسان سوگواران بر كشته شدن آن حضرت باران اشك ببارند...

صالح شبها در شهر نمى ماند، بلكه روزها را براى اندرز و ارشاد مردم در شهر مى گذرانيد، اما با غروب آفتاب به قرارگاه خويش كه عبادتگاه و «مسجد صالح» نام گرفته بود مى شتافت، به همين دليل آن گروه تجاوز كار براى كشتن آن حضرت از شهر بيرون رفتند و در غارى بر سر راه او كمين كردند، امّا پيش از اينكه دست به جنايت بزنند به خواست خدا غار فروريخت و همگى نابود شدند.

همفكرانشان هنگامى كه از بازگشت آنان نوميد شدند، به جستجوى آنان پرداخته و با پيكرهاى بى جانشان در دورن آن غار روبه رو شدند، و بابهانه ساختن كشته شدن آنان به تحريك احساسات توده هاى ناآگاه پرداخته و فرياد برآوردند كه صالح، هم با عث كشته شدن اينان گرديد و هم سبب قتل فرزندانشان شد. و بدين سان با افشاندن بذركينه و فتنه همه را براى كشتن شتر بسيج كردند.

«ابن اسحاق» در اين مورد آورده است كه پس از پى شدن شتر كه صالح آنان را به فرودآمدن عذاب هشداد داد، آنگاه بود كه يك گروه نه نفرى نقشه كشتن آن حضرت را كشيدند.

امّا «سُدّى» مى گويد: هنگامى كه «قدار» همان كودك چشم كبود و رنگين پوست بزرگ شد، روزى با گروهى در نزديكى چشمه شهر به عياشى نشسته بود كه به آب نياز پيدا كرد، امّا هنگامى كه نزديك چشمه رفت به ياد آورد كه آن روز چشمه از آنِ ناقه صالح است و آن شتر همه آب را مى خورد او و همرديفانش بر آشفتند. وى گفت: مى خواهيد من كار اين شتر را بسازم و همه چشمه آب را از آن قوم گردانم؟! گفتند: آرى؛ و از اينجا نقشه پى كردن شتر و كشتن آن ريخته شد.

فرجام سياه بيدادگرى وسركشى «كعب» در اين مورد آورده است كه دليل كشته شدن ناقه صالح اين بود كه همزمان با دعوت آسمانى صالح زنى به نام «ملكا» بر ثموديان حكومت مى كرد. با ادامه دعوت آن پيامبر خدا و آمدن معجزه آشكار به درخواست او، مردم به او روى آوردند و موقعيت او استوار گرديد ودر برابر اقتدار معنوى و مردمى وى قدرت و شوكت آن زن رو به افول نهاد و درست از اينجا بود كه آتش حسدو كينه در دل او زبانه كشيد و در انديشه انتقام رفت.

او به زنى به نام «قطام» كه معشوقه «قدار» بود، و به زن ديگرى كه دوست «مصدع» به شمار مى رفت، و اين دو شبها را با آنان به عياشى و خوشگذرانى مى گذراندند، سفارش كرد كه آن دو شقاوت پيشه را براى كشتن شتر و پيكار با صالح تحريك نمايند و جز با اعلان آمادگى آنان به از پادرآوردن آن شتر خود را تسليم آن دو ننمايند و خاطرنشان سازند كه بانوى كاخ خواهان اين موضوع است و از صالح و معجزه او در رنج و فشار مى باشد.

آن دو زن هوسباز شب هنگام دو عاشق سينه چاك خود را بدان جنايت وسوسه كردند و جريان را به گونه اى كه مورد نظر «ملكا» بود طرح نمودند، و چيزى نگذشت كه آن دو تيره بخت با هفت نفر از همفكران خود همدست و همداستان شدند و ضمن كمين گرفتن بر سر راه ناقه صالح، با بارانى از تير آن را از پادرآورده و گوشت آن را نيز ميان مردم تقسيم نمودند و خوردند.

بچه شتر با ديدن اين صحنه گريخت و برفراز كوهى رفت و با فريادهاى هراس انگيزش مردم را به وحشت افكند. صالح از راه رسيد. مردم نزد او شتافتند و زبان به پوزشخواهى گشودند و كشندگان را معرفى كردند.

او گفت اگر بتوانيد بچه شتر را بازگردانيد، ممكن است از عذاب خدا نجات يابيد، در غير اين صورت كيفر خواهيد شد، امّا آنان به هركجا رفتند ديگر اثرى از آن نيافتند.

صالح به آنان گفت: اينك در خانه هاى خود بمانيد و آخرين بهره هاى تنگ نظرانه را از زندگى خود برگيريد كه سه روز ديگر عذاب خدا خواهد رسيد. بهوش باشيد كه فردا چهره هايتان به زردى مى گرايد، و روز دوّم سرخ و روز سوّم سياه مى گردد. روزها از راه رسيد و نشانه ها پديدار شد و ثموديان با ديدن نشانه هايى كه آن پيامبر خدا داده بود، به راستگويى او و نابودى خويش يقين كردند.

درست نيمه شب سوم بود كه فرشته وحى فرود آمد و خروشى طنين افكن ساخت كه پرده گوشها پاره شد و دلها آكنده از ترس و دلهره گرديد. آنان كفن بر تن پوشيده و به ناگزير آماده مرگ بودند كه آخرين لحظه از راه رسيد و همه آنان نابود شدند. پس از مرگشان آتشى از آسمان فرود آمد و پيكرهاى بى جان را به كيفر ستم و سركشى به خاكستر تبديل ساخت.

در تفسير «على بن ابراهيم» در اين مورد آمده است كه خدا آن خروش سهمگين آسمانى و زمين لرزه را با هم فرستاد.

«ثعلبى» آورده است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

ياعلى أتدرى مَنْ اشقى الاولين؟ قال:... الله و رسوله اعلم،

قال: عاقر النّاقة،

ثم قال: اتدرى من اشقى الاخرين؟ قال: قاتلك.(288)

على جان! آيا تيره بخت ترين پيشنيان را مى شناسى؟

پاسخ داد: خدا و پيامبرش داناترند.

فرمود: پى كننده و كشنده ناقه صالح بدبخت ترين گذشتگان است.

آنگاه فرمود: آيا تيره بخت ترينِ آيندگان را مى شناسى؟

آن حضرت پاسخ داد: خداو پيامبرش داناترند،

فرمود: بدبخت ترين آيندگان كشنده توست.

در روايت ديگرى آورده است كه فرمود: تيره بخت ترين آيندگان كسى است كه محاسن تو را به خون سرت رنگين سازد.

اشقى الاخرين من يخضب هذه من هذه، و أشار الى لحيته و رأسه.(289)

و نيز از «جابر بن عبد اللَّه» آورده اند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در راه پيكار «تبوك» هنگامى كه از آن كوه و صخره عظيم گذشت، به ياران فرمود: جز با چشم گريان به اين شهر و ديار و اين منطقه وارد نگرديد و از آبشان ننوشيد، تا به آن كيفرى كه آنان گرفتار شدند دچار نگرديد.

آنگاه فرمود: شما هرگز پس از اين از پيام آور خود چنين معجزه اى نخواهيد. اينان قوم صالح بودند كه از پيامبر خويش معجزه خواستند و خدا ماده شترى به تقاضاى آنان از دل كوه برآورد، آن شتر از اين راه مى آمد و از آن راه مى رفت و در نوبت خود همه آب چشمه را مى نوشيد و هرچه مى خواستند به آنان شير مى داد امّا آنان آن شتر را پى كردند و خدا نيز به كيفر گناهشان همه آنان جز مردى به نام «ابورغال» را كه پدر ثقيف است نابود ساخت؛ چرا كه او به هنگام فرود عذاب در حرم خدا بود و به بركت حرم نجات يافت؛ امّا او نيز پس از بيرون آمدن از قلمرو حرم به كيفر كردارش گرفتار شد و شمشى از طلا به همراه داشت كه در اين نقطه با او دفن شده است.

پيامبر قبر نامبرده را به آنان نشان داد و آنان با شكافتن قبر، طلا را پيدا كردند، و آنگاه پيامبر چهره خويش را پوشانيد و بسرعت از آنجا گذشت.