تفسير مجمع البيان جلد ۸

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۸ -


/ سوره اعراف / آيه هاى 84 - 80

80 . وَ لُوطاً اِذْ قالَ لِقَوْمِه اَتَاْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ.

81 . اِنَّكُمْ لَتَاْتُونَ الرِّجالَ شَهْوةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.

82 . وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِه اِلاَّ اَنْ قالُوا اَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ اِنَّهُمْ اُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

83 . فَاَنْجَيْناهُ وَاَهْلَهُ اِلاَّ امْرَاَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ.

84 . وَ اَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ.

ترجمه

80 - و لوط [آن پيامبر خدا] را [به بيادآور] آنگاه كه به مردم خود گفت: [هان اى مردم!] آيا به اين كار زشت دست مى يازيد كه هيچ يك از جهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است؟!

81 - شما از روى شهوت به جاى [ازدواج با ]زنان [جامعه ] به سراغ مردان مى رويد! [نه، اين كارتان زشت و ظالمانه است،] بلكه شما گروهى گزافكاريد.

82 - و پاسخ جامعه اش [در برابر منطق اصلاحگرانه و درست او ]تنها اين بود كه گفتند: اينان را از شهر [و ديار] خويش بيرون برانيد؛ چرا كه اينان مردمى هستند كه پاكيزگى [و انسانيت ] را مى خواهند.

83 - پس ما او و خانواده اش را - جز زنش كه از زمره باقيماندگان [در عذاب و از نابود شدگان ] بود - [همه را] نجات بخشيديم.

84 - و بارانى از سنگ بر [سر] آنان بارانديم. اينك بنگر كه فرجام [سياه ]گناهكاران چگونه بود.

نگرشى بر واژه ها

«لوط»: نام يكى از پيام آوران خداست و يك واژه عجمى است نه عربى، و مشتق نمى باشد.

«شهوت»: كارى كه براى انسان لذت بخش و دوست داشتنى است و در نهاد او ريشه دارد.

«اسراف»: گزافكارى و گذشتن از مرز به سوى گناه و تبهكارى.

«غابر»: باقى.

تفسير

رسالت لوط و دعوت اصلاحگرانه او قرآن پس از ترسيم رسالت صالح و كيفر ثموديان، اينك در اين آيات به رسالت و دعوت اصلاحگرانه لوط(290) و سرنوشت دردناك قوم تبهكار او پرداخته و مى فرمايد:

وَ لُوطاً اِذْ قالَ لِقَوْمِه اَتَاْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ.

و لوط آن پيامبر خدا را به ياد آور آنگاه كه به قوم خود گفت: شما با انحراف اخلاقى و همجنس گرايى خود، به گناهى بس زشت و ظالمانه دست مى يازيد؛ به گناهى كه پيش از شما كسى بدان دست نيازيده است.

به باور برخى از جمله «عمرو بن دينار» پيش از قوم لوط، كسى به اين گناه زشت دست نيازيده بود.

و «حسن» در مورد انحراف جنسى آنان مى گويد: آنان نخست با بيگانه و كسى كه برجامعه و شهر آنان وارد مى شد، اين جنايت را مرتكب مى شدند، اما اين زشت كردارى به تدريج گسترش يافت.

و بر آنان باران نكوهش را باراند كه:

اِنَّكُمْ لَتَاْتُونَ الرِّجالَ شَهْوةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.

شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد و از ازدواج بازنان كه خدا آن را مقرّر فرموده است خود دارى مى كنيد، اين كار شما نه تنها بر خلاف نظام خلقت است، بلكه مردمى تجاوزكار و بيداد پيشه و اسرافكاريد و با اين زشتكارى همه پليديها و تباهيها را درخود گردآورده ايد.

در سوّمين آيه مورد بحث واكنش زشت و ظالمانه آنان در برابر اين دعوت اصلاحى و انسانى و آسمانى آمده است كه مى فرمايد:

وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِه اِلاَّ اَنْ قالُوا اَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ

تنها پاسخ آن جامعه زشت كردار در برابر دعوت اصلاحگرانه آن پيامبر بزرگ اين بود كه گفتند: او و رهروان راه آسمانى اش را از شهر بيرون برانيد و بدين سان خيرخواهى و دلسوزى آن اصلاحگر بزرگ را با سبك مغزى و بى خردى پاسخ دادند.

منظور از واژه «قريه» در آيه شريفه «شهر» است؛ چنانكه «ابوعمر» مى گفت ما رايت قرويين افصح من الحسن البصرى والحجاج. هيچ يك از شهرنشينان را گوياتر و سخنورتر از حسن بصرى و حجاج نديدم.

اِنَّهُمْ اُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

چرا كه اينان مردمى هستند كه پاكى مى ورزند و از شيوه زشت ما دورى مى جويند.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه آن تبهكاران، اين كار درست و اين شيوه شايسته لوط و رهروان راه آسمانى اش را كه در حقيقت كارى خدا پسندانه بود بر آنان عيب مى گرفتند و بر آن بودند كه به كيفر پاكى، آنان را از خانه و كاشانه خويش برانند. امّا به باور برخى منظور آنان اين بود كه لوط و همراهان راه توحيديش، خود را از راه و رسم شما تبهكاران پاك مى شمارند.

در ادامه داستان درس آموز آن مردم سركش به نجات حقگرايان و كيفر تبهكاران اشاره مى رود.

در اين مورد مى فرمايد:

فَاَنْجَيْناهُ وَاَهْلَهُ اِلاَّ امْرَاَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ.

پس ما لوط و خانواده اش را - جز همسرش كه در شهر باقى ماند و نابود شد - همه را نجات بخشيديم؛ چرا كه او به آن پيامبر خدا ايمان نياورده بود. و به باور «حسن» و «قتاده» از كسانى بود كه ماند و گرفتار عذاب گرديد.

وَ اَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ.

و بر مردم آن شهر بارانى از سنگ بارانديم.

در آيه ديگرى در اين مورد مى فرمايد: و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود(291)

و بر آنان سنگهايى از گلهاى لايه لايه و سخت بارانديم.

و بدين سان بايد انديشيد و باديده خرد نگريست كه فرجام شوم گناه و گناهكاران چگونه است چگونه آنان به كيفر زشتكاريهاى خويش در اين سرا گرفتار مى گردند و چگونه عذاب سهمگين جهان ديگر را براى خويش فراهم مى سازند!

از حضرت باقرعليه السلام آورده اند كه لوط حدود سى سال در ميان آن جامعه گناهكار به سر برد و هماره آنان را به راه درست و پرواى از گناه فراخواند. او از آن مردم نبود، بلكه از جاى ديگرى براى ارشاد و هدايت آنان آمد، امّا آن تيره بختان نه سخنان آسمانى واصلاحگرانه او را شنيدند و نه ازاو پيروى نمودند، و نه گامى در راه اصلاح و پاكسازى دورن و برون جامعه خويش از گناه برداشتند.

آنان دچار اشتباهات بزرگى بودند؛ از كارهاى نادرستشان اين بود كه به نظافت و بهداشت بها نمى دادند، و خويشتن را از جنابت پاك نمى ساختند. مردمى بسيار تنگ چشم و بخيل بودند و همين تنگ نظرى و بخل، آنان را به دردى بى درمان گرفتار ساخت كه دچار انحراف جنسى شدند و كارشان به جايى رسيد كه تمايل به جنس مخالف در خود احساس نمى كردند واز ازدواج لذّت نمى بردند و گرايش به همجنس در ميانشان رواج يافت.

در اين مورد آورده اند كه آنان در منطقه اى ميان مصر و شام زندگى مى كردند و كاروانهايى كه از مصر به شام يا از شام به مصر مى رفت، در شهر آنان فرود مى آمد، و هماره ميهمانان و مسافران بسيارى بر آنان وارد مى شد. و از آنجايى كه مردمى تنگ نظر و از ميهمان گريزان بودند، بر آن شدند كه بلايى عبرت آموز برسر ميهمانان آوردند تا ديگر هرگز ميهمان ناشناس و بيگانه اى در شهرشان فرود نيايد. با آلوده شدن به اين گناه زشت، بيمارى شوم همجنس خواهى و همجنس گرايى در ميانشان ريشه دوانيد و گسترش يافت و كار به جايى رسيد كه اين آفت، و بيمارى به صورت عادى يا ارزش در آمد.

در اين ميان لوط مردى سخاوتمند و بلند نظر بود و از ميهمانان با كرامت و با ادب پذيرايى مى كرد و قومش او را از اين كار باز مى داشتند و بر او خرده مى گرفتند. كار به جايى رسيد كه به او هشدار دادند كه اگر از مهمان نوازى دست نكشد، دست تجاوز به سوى ميهمانانش گشوده و آنها را رسوا خواهند ساخت. آن حضرت به ناگزير از آن پس، آمدن ميهمان را از آنان پوشيده مى داشت و مدتى نيز به اين صورت بود تا خدا تصميم به كيفر و عذاب آن زشتكاران گرفت؛ از اين رو فرشته وحى را به همراه گروهى از فرشتگان به سوى آنان فرستاد.

آنها نخست بر ابراهيم وارد شدند. او گوساله اى سربريد و غذايى فراهم ساخت امّا هنگامى كه غذا را پيش روى آنان نهاد، نخوردند، او ناراحت و ترسان شد، امّا آنان گفتند اى ابراهيم، ما غذا نمى خوريم؛ چرا كه فرشته ايم و از سوى پروردگارت به سوى قوم لوط مى رويم.

از آنجا حركت كردند و به حضرت لوط وارد شدند. او به آبيارى مزرعه اش مشغول بود كه ميهمانان آمدند - پرسيد شما كه هستيد و از كجا مى رسيد؟

پاسخ دادند: ما مسافريم و امشب را در خانه شما ميهمانيم.

لوط گفت: مردم اين شهر زشت كردار و همجنس گرايند و دست تجاوز به مال ديگران مى گشايند و من نمى توانم امنيّت شما را تضمين كنم.

گفتند: ما مراقب خود هستيم.

آن حضرت به ناگزير به خانه آمد و از همسرش خواهش كرد كه آمدن ميهمانان را نهان دارد، و او پذيرفت. امّا ميان او و مردم شهر نشانى بود كه روزها با بلند كردن دود از روى بام، آمدن ميهمان را به آگاهى همشهريان مى رساند و شامگاهان با شعله ور ساختن آتش. از اين رو با اينكه با لوط عهد بسته بود كه جريان آمدن ميهمانان را پوشيده دارد و امنيّت آنان را به خطر نيفكند، با نمايش نشانه و علامت مورد اشاره، جريان را به آگاهى آنان رسانيد و چيزى نگذشته بود كه خانه آن پيامبر بزرگ به محاصره درآمد و آن كوردلان باوقاحت باور نكردنى هدف خود را اعلان كردند و از لوط خواستند تا ميهمانانش را تسليم آنان سازد.

در اين شرايط بحرانى بود كه فرشته وحى با نواختن بال خود بر چشمان آن كوردلان، نيروى بينايى را از آنها گرفت و به آنان فهمانيد كه كيفر خدا در راه است. آنگاه به لوط خاطر نشان ساخت كه به همراه خاندانش - جز همسرش - از آن شهر بيرون رود.

اوگفت: چگونه با وجود محاصره خانه ام مى توانم بيرون روم؟

فرشته وحى خطّى از نور در برابر ديدگان او قرار داد و به او گفت: شما از همين راه برويد كه هيچ كسى نمى تواند شما را برگردانده و يا از رفتن باز دارد.

او وخاندانش از آنجا بيرون رفتند و سپيده دم نيز از راه رسيد. درست در آن لحظه بود كه جبرئيل بالهاى خويش را گشود و از هر سوى شهر بر آن زد و آن را به خواست خدا از جاى بركند و به گونه اى بالابرد كه صداى زوزه سگها و بانگ خروسهاى آن را آسمانيان شنيدند؛ و آنگاه شهر را وارونه ساخت و از پى آن خداى فرزانه بارانى از سنگ بر آن شهر باراند كه سنگى بزرگ نيز بر سر زن لوط برخورد و او را نابود ساخت.

گفتنى است كه به باور برخى شهر بر سر مردم آن وارونه گرديد و همه را نابود ساخت، امّا بر كسانى كه بيرون از شهر بودند از آسمان سنگ باريد.

«كلبى» آورده است كه نخستين كسى كه كار زشت همجنس بازى را در ميان قوم لوط انجام داد، شيطان بود. آن موجود فريبكار در سيماى جوانى زيبا وارد آن شهر شد و آنان را به اين كار ناپسند وسوسه وتشويق نمود و آنگاه بود كه اين زشتكارى بتدريج در آنجا گسترش يافت به گونه اى كه زمين از شرارت و زشتكارى آنان به بارگاه خدا شكايت برد و امان خواست. آسمان نيز با شنيدن صداى دادخواهى زمين به شكايت برخاست و امان طلبيد و از پى آن دو، عرش به گريه آمد، و آنجا بود كه پيام رسيد كه اى آسمان، اينك بر آن تبهكاران بارانى از سنگ بباران! و به زمين فرمان رسيد كه آنان را فروبر؛ و آنها هم فرمان آفريدگار خود را به انجام رساندند.