تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۴ -


تـرجمه : اگر مى خواستيم به هر انسانى (به اجبار) هدايت لازمش رامى داديم , ولى من بطور حتم مقرر كرده ام كه دوزخ را از جن و انس گنهكار پر كنم (13) به آنها مى گويم : بچشيد عذاب را به خـاطـر ايـن كه ملاقات امروز خود را فراموش كرديد, ما نيز شما را فراموش كرديم ,بچشيد عذاب ابدى را به پاداش كارهاى زشتى كه انجام داديد (14)تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر زمـان مـتـذكـر خـدا شـوند, به سجده مى افتند, تسبيح و حمد پروردگارشان را به جاى آورند و هرگزتكبر نورزند.
(15) پهلوهايشان را در دل شب از بسترهايشان دورمى كنند و پروردگار خود را بـا بيم و اميد مى خوانند و از آنچه روزى آنها كرديم انفاق مى كنند.
(16) هيچ كس نمى داند چه پـاداشـهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى شود براى آنها ذخيره شده , اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند.
(17) آيا فردى كه با ايمان باشدهمچون فردى است كه فاسق است , هرگز اين دو يـكـسـان نـيـسـتـنـد (18)امـا آنـان كـه ايـمـان آوردند و كارهاى نيك انجام دادند, باغهاى بـهـشـت جاويدان جايگاه آنها خواهد بود و اين پذيرايى خداوندى به سبب پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند.
(19) و اما آنان كه فاسق شدند, جايگاه آنها آتش است و هر چه بخواهند از آن خارج شوند بازآنها را به آن بازمى گردانند و به آنها مى گويند: بچشيد عذاب آتشى راكه انكار مى كرديد.
(20) مـا آن كـافـران را از عذاب نزديك (اين دنيا)پيش از عذاب بزرگ (آخرت ) مى چشانيم , شايد بازگردند.
(21) تفسير: و لـو شـئنـا لاتـينا كل نفس هداها, مقصود اين است كه خداوند مى فرمايد ما بناى امرتكليف را بر اخـتـيـار گذاشتيم نه اجبار و اضطرار و اگر مى خواستيم البته هدايت هرفردى را از راه اجبار و بـرخـلاف طـبيعت به او مى داديم و لكن واقعيت عذاب را برگمراهان و كوردلان استوار و مسلم كرديم , زيرا آنان كورى را بر هدايت برترى دادند.
فـذوقـوا بـمـا نسيتم لقاء يومكم , به آنها گفتيم عذاب را بچشيد به خاطر فراموش كردن ملاقات امـروز خودتان را و به خاطر كم توجهى و اعتنا نكردن به آن و به كارنينداختن استعداد خود براى درك آن و مقصود از فراموشى و نسيان , خلاف تذكر ويادآورى است .
انـا نـسيناكم , به كيفر اين كه شما فراموش كرديد, ما هم شما را فراموش كرديم .
برخى از مفسران گـويـنـد: نسيان در اين جا به معناى ترك است , يعنى چون شما فكر عاقبت چنين روزى را ترك كـرديـد, مـا هـم شـمـا را از رحـمت خود طرد و محروم كرديم .
واين كه عبارت انا نسينا جمله مستانفه است و فعل , بعد از ان و اسمش آمده است , براى شدت انتقام از كفار است .
خـلاصـه معنا اين است كه بچشيد عذابى را كه اكنون در آن هستنيد, از قبيل فروانداختن سرها و اندوه و ذلت و خوارى به سبب فراموش كردن ملاقات امروزتان و نيز عذاب ابدى جهنم را به سبب كارهايى كه كرديد بچشيد.
اذا ذكـروا بـهـا, پـند و تذكر به آنها داده مى شد و آنها هم مى پذيرفتند به اين طريق كه خدا را - به سبب اين كه آنها را به شناخت خودش راهنمايى كرده است و براى اظهار فروتنى و خشوع - سجده و تـسبيح و تنزيه مى كردند و از اين كه زشتيها را به او نسبت دهند منزه مى دانستند و او را مدح و ستايش مى كردند.
تتجافى جنوبهم عن المضاجع , بلند مى شوند و از رختخواب و محل خواب خودكنار مى روند.
واژه مـضـاجـع جـمـع مـضجع , به معناى بستر و محل خواب است وآنان در شب به عبادت و تهجد مشغول بودند و كسانى بودند كه نماز شب را بپامى داشتند.
يدعون ربهم , آنها خدا را به سبب ترس از غضب او و به طمع رحمت او,مى خوانند.
بـلال از پيامبر(ص ) روايت مى كند كه فرمود: لازم است بر شما شب زنده دارى كه اين خوى نيكان پيش از شما بوده است و شب زنده دارى تنها براى خداست (ريا درآن نيست ) و بازدارنده از گناه و كفاره بديها و دوركننده مرض از بدن است . ((21))

همچنين از آن حضرت نقل شده است : شرافت و بزرگى مؤمن در شب زنده دارى اوست و عزت او در اذيت نكردن مردم است . ((22))

ما اخفى لهم , اين عبارت به صورت فعل معلوم (ما اءخفى ) نيز خوانده شده است كه در اين صورت فاعل آن كلمه اللّه عزوجل است و لفظ ما به معناى اءلذى يا اءى مى باشد.
من قرة اعين , از پيغمبر(ص ) قرات اعين روايت شده است يعنى تمام مخلوقات و نه يكفردى از آن و نه فرشته مقربى و نه نبى مرسلى نمى دانند كه چه نوع پاداش بزرگى براى اين مؤمنان ذخيره و پـنـهان شده است , يا چه چيز است آن پاداش و ثوابى كه پنهان و ذخيره شده است و باعث مى شود كـه چـشـمـهـايـشـان روشن شود و بر اندازه آن مزيدى نيست و براى هيچ تلاش گرى وراى آن , ديـدگـاه و آرزويـى نيست .
و ماننداين روايتى است از پيامبر(ص ) كه خدا فرموده : براى بندگان شـايسته ام پاداشى آماده ساخته ام كه چشمى نديده و گوشى نشنيده و به هيچ دلى خطور نكرده اسـت صـرفـنـظـر از نـعـمـتـهـايـى كـه شـمـا را بر آن آگاه ساخته ام و اگر بخواهيد اين آيه را بخوانيدفلاتعلم نفس ...
تا آخر آيه ... ((23))

افـمـن كـان مـومنا كمن كان فاسقا لايستوون , عبارت كان مؤمنا و كان فاسقا مطابق لفظ من (مـفـرد) آمـده و لايـسـتوون بر طبق معناى من (جمع ) ذكر شده است به دليل آيه هاى بعد كه مى فرمايد: اءما الذين آمنوا...
و اءما الذين فسقوا...
فـلهم جنات الماوى , جنات الماوى يك قسمت از بهشت است .
ابن عباس گفته است : آن جايگاه ارواح شهدا است .
بعضى از مفسران گويند: آن محلى است كه درجانب راست عرش قرار دارد.
نـزلا: بـخششى است كه به خاطر كارهاى نيكشان به آنها عطا مى شود.
كلمه نزل ابتدا مخصوص پذيرايى از مهمان بود ولى بعد عموميت پيدا كرد.
فماويهم النار, در برابر اين كه جنة الماوى جايگاه مؤمنان است , نار و آتش ,جايگاه فاسقان است .
كنتم به تكذبون , اين عبارت دلالت مى كند كه مقصود از فاسق در آيه شريفه , كافراست .
من العذاب الادنى , مقصود از عذاب ادنى , عذاب در اين دنياست مانند قتل ,اسارت , و سختيهايى كـه قـريـش در هـفـت سال خشكسالى تحمل كردند به طورى كه مردار گنديده را مى خوردند.
بـعـضـى گويند: مقصود كشتار روز بدر است با شمشير,برخى ديگر گويند: منظور دابه و دجال است . ((24))

و ديگرى گويد: عذاب قبراست .
دون العذاب الاكبر, مقصود از عذاب اكبر به اتفاق عذاب آخرت است .
لـعـلـهـم يرجعون , شايد از كفر توبه كنند, يا شايد آنها اراده كنند كه برگردند و ايمان رابخواهند چـنـان كـه در آيـات گذشته فرمود: فارجعنا نعمل صالحا, ما را برگردان تاكارهاى نيك انجام دهـيـم (سـجـده /12) در اين آيه اراده رجوع , خود رجوع خوانده شده همچنان كه در اين آيه : اذا قمتم الى الصلوة , هر گاه براى نماز ايستاديد(مائده /6) اراده قيام , خود قيام خوانده شده است .
ترجمه : چه كسى ستمكارتر است از آن كه آيات پروردگارش به اوتذكر داده شد و او از آن اعراض كـرد, الـبـتـه مـا از تبهكاران انتقام خواهيم گرفت (22) ما به موسى كتاب آسمانى داديم و شك نداشته باش كه اوآن را دريافت داشت و ما آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم (23) و از آنها (بـنـى اسـرائيـل ) امـامـانـى كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند برگزيديم , به خاطر آن كه شـكـيـبـايـى كردند و به آيات ما يقين داشتند (24) مسلما پروردگار تو روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند, داورى مى كند.
و به كيفرشان مى رساند.
(25) آيابراى هدايت آنها همين بس نـيـست كه مردمان قرون پيش از اينها راهلاك كرديم ؟ و اكنون اينها در ديار آنها راه مى روند, در ايـن نـشـانه هايى است از قدرت خداوند, آيا باز هم نمى شنوند (26) آيانديدند كه ما آب باران را به سـوى زمـيـنـهـاى خـشـك مى رانيم و به وسيله آن زراعتهايى مى رويانيم كه هم خودشان و هم چـهـارپـايانشان از آن تغذيه مى كنند, آيا با چشم بصيرت نمى بينند؟ (27) كافران مى گويند:اگر راسـت مـى گـويـيـد اين پيروزى شما كى خواهد بود؟ (28) اى رسول ما بگو: روز پيروزى ايمان آوردن به حال كافران سودى نخواهدداشت و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود (29) بنابراين از آنها روى بگردان و منتظر باش كه آنها نيز منتظرند.
(30) تفسير: ثم اعرض عنها, مفهوم ثم اين است كه با روشن و واضح بودن آيات الهى بسيار بعيداست كه آنها از آن آيات روبگردانند آن هم با تذكر و يادآورى به آنها.
و لقد اتينا موسى الكتاب فلاتكن فى مرية من لقائه , لفظ كتاب اسم جنس است وضمير در كلمه لـقـائه بـه آن بـرمى گردد و معنا اين است كه ما از جنس كتاب مانندآنچه را كه به تو داديم به موسى هم عطا كرديم و ترديدى نداشته باش كه به تو وحى مى شود مانند آنچه به او وحى شد, زيرا مـا از وحـى بـه تو همان را القا مى كنيم كه مثل آن را به موسى القا كرديم .
اين مورد مانند اين آيه كريمه است : و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم , و بى ترديد قرآن از جانب خداى داناى حكيم به تو القامى شود.
(نمل 27/6) بـرخى گويند مرجع ضمير, موسى است و تقدير آن اين است كه تو از ملاقات باموسى يا موسى از ملاقات با تو, در شب معراج كه در آسمانها سير مى كنى , درترديد مباش .
روايت شده كه رسول خدا فرمود: در شب معراج موسى بن عمران را ديدم , مردى بلند قد با موهاى مجعد كه گويا از مردم شنوئه ((25))

است . ((26))

بنابراين به پيامبر(ص ) وعده داده شد كه پيش از رحلت , موسى را ملاقات خواهد كرد.
و جـعـلـنـاه هـدى لبنى اسرائيل , و كتابى را كه به موسى نازل كرديم براى قومش (بنى اسرائيل ) راهنما قرار داديم .
و جـعـلـنـا منهم ائمة يهدون بامرنا, و ما برخى از بنى اسرائيل را پيشوا و امام قرار داديم تا ديگران گـفـتـار و رفتار آنها را سرمشق قرار دهند و آنها مردم را به دين و شريعت خدا كه در تورات است راهنمايى كنند.
لما صبروا, به سبب اين كه صبر و شكيبايى كردند.
و همچنين اين كتابى را كه بر توفرستاديم , نور و هـدايـت كـنـنـده قـرار مى دهيم , و مسلما بعد از تو در امت توپيشوايانى قرار مى دهيم تا مانند راهـنـمـايـان بـنى اسرائيل , مردم را ارشاد كنند.
و اين به خاطر اين است كه آنها بر دين و يارى آن شكيبا بودند و با دليلهاى حق و يقينى آن را ثابت و پايدار كردند.
عـبارت لما صبرو, لما صبرو نيز خوانده شده است و معنا اين است : به علت اين كه صبر كردند ما آنها را امام قرار داديم .
حسن [بصرى ] گفته است كه آنها بر بلاها وسختيهاى دنيا صبر كرده اند.
ان ربـك هـو يـفـصل بينهم , خداوند ميان آنها قضاوت مى كند و محق از مبطل جدامى شود و هو ضـمـير فصل است و چون فعل مضارع شبيه به اسم است اين موردجايز است , ولى اگر بگويى : ان زيدا هو فعل جايز نيست .
زيرا ضمير فصل قبل ازفعل محض , نمى آيد.
اولـم يـهـد لـهـم , واو در ايـن عبارت حرف عطف است و جمله را به معطوف عليهى كه از جنس معطوف فهميده مى شود, عطف مى كند.
كـلـمـه يـهدى با نون نهدى نيز خوانده شده است و فاعل آن مفهومى است كه ازعبارت كم اءهـلـكـنا من قبلهم استفاده مى شود زيرا كم نمى تواند فاعل باشد وتقدير آن چنين است : اءولم يـهـد لـهـم كـثـرة اهلاكنا القرون , يا اين است كه اين كلام به همين صورت كه هست با مفهوم و معنايش فاعل است , چنان كه گويى عبارت لا اله الا اللّه خون و مال را حفظ مى كند و به مناسبت قـرائت بـا نـون , رواسـت كه ضمير اللّه در آن مستتر باشد و مرجع ضمير در لهم اهل مكه است و مقصود از قرون قوم عاد و ثمود و لوط است .
يمشون فى مساكنهم , اهل مكه در سرزمين و شهرهاى آنها عبور مى كنند.
الـى الارض الـجـرز, جـرز بـه سرزمينى گفته مى شود كه تمام گياهان و نباتات آن يا به سبب بـى آبـى يـا به سبب چراندن , بكلى ريشه كن و قطع شده باشد, بنابراين به سرزمينى كه اصلا قابل روياندن گياه نباشد, مانند شوره زار يا سنگلاخ , جرز گفته نمى شود.
دليل بر اين مطلب عبارت بعدى است كه مى فرمايد فنخرج به زرعا وضمير به به آب باران برمى گردد.
تـاكـل مـنـه انـعامهم و انفسهم , حيوانهاى آنها از گياه و علف آن و خودشان از دانه هاى گياهان تغذيه مى كنند.
و يـقـولـون مـتى هذا الفتح , روز فتح يا روز پيروزى و نصرت است و يا روزى است كه خداوند به فصل و جدا كردن حق از باطل حكم مى كند, چنان كه در اين آيه آمده است : ربنا افتح بيننا: خدايا ميان ما به حق داورى كن (اعراف /8) و چون كافران مى شنيدند كه مسلمانان مى گويند: خداوند بـزودى مـا را بر كافران پيروز مى گرداند وميان ما و آنها داورى مى كند, گفتند: چه زمانى است فتح و داورى , يعنى اگر راست مى گوييد زمان آن چه وقت است ؟ بـعـضى گفته اند: يوم الفتح روز قيامت است , برخى گفته اند روز بدر و برخى ديگرگويند روز فـتـح مكه است .
و غرض كافران از اين پرسش , انكار و استهزاى آن روزاست به همين سبب جواب هـم مطابق مقصودى كه از پرسش آنها فهميده مى شود,داده شده است و گويا خداوند در جواب فـرموده است كه شتاب نكنيد كه البته آن روز شما ايمان خواهيد آورد ولى آن ايمان ديگر به حال شما سودى ندارد, همچنان كه ايمان فرعون هنگام نزول بلا و در حال غرق شدن به حال او سودى نداشت .
وبزودى آن روز را خواهند ديد در حالى كه در وقت عذاب به آنها مهلت داده نمى شود.
و انـتـظـر انـهم منتظرون , و منتظر حكم خداوند درباره آنها و منتظر پيروزى بر آنها ونابوديشان باش , همچنان كه آنها منتظر پيروزى بر شما و نابودى شما هستند.

سوره احزاب

اين سوره مدنى است و داراى 73 آيه است .

[فضيلت قرائت اين سوره ] از ابى بن كعب روايت شده است كه پيغمبر(ص ) فرمود: هر كه سوره احزاب رابخواند و به خانواده و بـردگـان خـود يـاد بدهد, از عذاب قبر درامان خواهد بود. ((27))

امام صادق (ع ) فرمود: هر كه سوره احزاب را بسيار بخواند, در قيامت در جوارپيامبر و خاندانش خواهد بود. ((28))

ترجمه : اى پيامبر هميشه از خدا بترس و پرهيزگار باش و هرگز ازكافران و منافقان پيروى مكن , الـبته خدا دانا و حكيم است (1) و تنها ازآنچه به تو از جانب پروردگارت وحى مى شود پيروى كن كه خدا به هر چه انجام دهيد آگاه است (2) و بر خدا توكل كن و همين بس است كه خدا نگهبان و مددكار باشد.
(3) خدا در درون يك مرد دو قلب قرار نداده و نيز همسرانتان را كه مورد ظهار قرار مى دهيد مادران شماو فرزندخوانده هاى شما را فرزند شما قرار نداده , اين سخنى است كه تنها شما بـه زبـان مـى گـويـيـد, امـا خـدا سخن به حق مى گويد و به راه راست هدايت مى كند.
(4) شما پـسـرخـوانـده هـا را بـه نـام پـدرانشان بخوانيد كه اين پيش خدا عادلانه تر است و اگر پدرانشان رانـمـى شـناسيد آنها برادران دينى و موالى شما هستند و از كارهاى ناشايسته اى كه به خطا كنيد گـنـاهى بر شما نيست , ولى آنچه را كه به عمد و به اراده قلبى مى كنيد بر آن مؤاخذه مى شويد و خداوند بسيارآمرزنده و مهربان است .
(5) تفسير: يا ايها النبى , خداى سبحان پيغمبر را به سبب تجليل و بزرگداشت مقام او, به عنوان نبى و رسول ندا كرد و او را مانند آدم و داوود و موسى به اسم نخواند.
اتق اللّه , تقوى و پرهيزگارى را كه دارى ادامه بده و بر آن ثابت باش و زيادش كن .
و لا تـطع الكافرين و المنافقين , از كافران و منافقان پيروى مكن و در هيچ كارى نه آنها را كمك و مساعدت كن و نه راى و مشورتى را از آنها بپذير.
بـمـا تـعملون خبيرا, كلمه تعملون با (ياء) يعملون نيز خوانده شده , يعنى خداوند به كارهايى كه منافقان , از كيد و مكر, انجام مى دهند آگاه است .
و توكل على اللّه , بر خدا توكل كن و كارهايت را به او واگذار.
و كفى باللّه وكيلا, و همين كافى است كه خدا را وكيل كنى و تمام كارها را به اوواگذار كنى .
ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه , خداوند در درون هيچ مردى , دو قلب قرارنداده و همچنين هـمـسـر بودن و مادر بودن و فرزند و فرزندخواندگى را در يك فردقرار نداده است .
مقصود اين اسـت كه خداوند همچنان كه حكمتش اقتضا نمى كندكه در درون انسانى دو قلب قرار دهد, زيرا اگـر چـنين شود, ناگزير هر فردى دو فردو دو انسان مى شود و هرگاه قلبى چيزى را بخواهد و قلب ديگر آن را نخواهد, به اين ترتيب منجر مى شود كه در آن واحد يك چيز پيش او هم خوب باشد و هـم بـد وايـن مـحـال اسـت , هـمـچنين حكمتش اقتضا نمى كند كه يك زن نسبت به يك مرد هـم مـادرش باشد و هم همسرش و يا يك فردى نسبت به فرد ديگر هم فرزندش باشد وهم فرزند خوانده اش , زيرا فرزند از صلب و نسب واقعى و حقيقى انسان است وفرزندخوانده تنها به اسم به او مـلحق شده و نمى شود كه اصلى و حقيقى با غيراصلى وغيرواقعى در يك چيز جمع شود [زيرا اين امر محال است ].
و اين مثلى است كه خداوند درباره زيدبن حارثه زده است , زيد مردى بود از قبيله بنى كلب كه در زمـان جـاهـلـيت اسير شده بود و حكيم بن حزام او را براى عمه اش حضرت خديجه خريده بود.
و هـنـگـامـى كه پيغمبر(ص ) با خديجه ازدواج كرد,خديجه زيد را به او بخشيد.
پاره اى گويند كه پـيـامـبـر(ص ) زيد را از بازار عكاظ خريدو او اسلام آورد.
پس از چندى پدرش , حارثة بن شراحيل كـلـبـى , بـه مـكـه آمـد وحـضـرت ابـوطـالب را پيش پيغمبر(ص ) شفيع قرار داد تا زيد را به او بـفروشد,حضرت فرمود او آزاد است و هر جا كه مايل است مى تواند برود, زيد از ترك پيغمبر و دور شدن از او خوددارى كرد.
پس پدرش گفت : اى گروه قريش شماشهادت بدهيد كه او فرزند من نـيـسـت , پيغمبر فرمود: شهادت بدهيد كه پسر من است و از آن پس او را زيدبن محمد خواندند و هنگامى كه پيامبر(ص ) با زينب ,دختر حجش , كه قبلا همسر زيد و طلاق گرفته بود ازدواج كرد, يـهـودان و مـنافقان گفتند: محمد با همسر پسرش ازدواج كرده , در حالى كه خودش اين كار را نـهى كرده است .
اين هنگام بود كه خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود: ما كان محمد اءبااءحد من رجـالـكـم و لـكـن رسول اللّه , محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست و لكن فرستاده خداست .
(احزاب /40).
و مـا جـعـل ازواجـكـم اللائى ,كلمه اءللائى با همزه ممدوده و اشباع شده و با ذكر ياءبعد از آن (لائى ) و بـا هـمزه ممدوه و اشباع شده بدون ذكر (ياء), لاء, و بدون همزه ومد (لاى ) خوانده شده است , چون از ماده قران است كه به معناى زناشويى وهمدمى است .
تظاهرون منهن , كلمه تظاهرون به چند طريق خوانده شده است از اين قرار: تظاهرون از ماضى ظاهر و تظاهرون از ماضى اظاهر كه به معناى تظاهر است وتظهرون از ماضى اظـهـر كـه بـه مـعـنـاى تـظهر است .
اصل معناى ظهار اين است كه مردبه همسرش اين عبارت مـخـصـوص را بـگويد: اءنت على كظهر اءمى , تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى , كه در اين صـورت مـى گـويند مرد از همسرش ظهار كرده است و اين كار در زمان جاهليت به منزله طلاق بـوده اسـت و مـرد ظـهـار كـنـنده از زن خود دورى مى كرده است همچنان كه از مطلقه دورى مى كرده اند, بنابراين معناى تظاهر منها يعنى به سبب عمل ظهار, از آن زن دورى مى كند و تظهر مـنها, يعنى تحرز منها و ظاهر منها, يعنى حاذر منها و مانند اين مورد است عبارت : آلى من امراته : بـه سـوى زنـش بـازگشت كه در ضمن معناى دورى را هم مى رساند.
فعل تظاهرون به وسيله حـرف مـن مـتـعـدى شـده است .
و معناى عبارت : انت على كظهرامى , اين است كه آن مردان مـى خـواهند بگويند: شكم تو در حرمت مانند شكم مادرمن است لكن به جاى شكم به كنايه پشت (ظهار) را مى گويند, زيرا شكم نزديك عورت است و ذكر آن زشت است .
ذلكم قولكم بافواهكم , اين نسبى را كه شما مى گوييد تنها به زبان مى گوييد و پيش خدا واقعيت و حقيقتى ندارد.
واللّه يقول الحق , خداوند نمى گويد مگر آنچه را كه مطابق حقيقت و موافق با واقعيت است .
و هـو يهدى السبيل , و خداست كه راه راست را نشان مى دهد و جز به راه درست راهنمايى و ارشاد نمى كند.
سپس خداوند آنچه را كه حق است و آنچه را كه ارشاد به راه درست است در آيه بعد بيان مى فرمايد و مى گويد: ادعـوهم لابائهم هو اقسط عنداللّه , آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين عادلترين حكم و گفتار است .
فـان لـم تـعـلـمـوا ءآبائهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم , و اگر پدران آنها را نمى شناسيدآنان را بـرادران ديـنى و عموزاده ها و يارى كنندگان خود بدانيد.
بعضى گويند: موالى يعنى برده هايى كه شما آزاده كرده ايد و چون شما آنها را آزاد كرده ايد, ولاء عتق آنهابراى شماست .
و لـيس عليكم جناح فيما اخطئتم به , و گناهى بر شما نيست در آنچه از روى خطا واشتباه انجام داده ايد و به گمان اين كه پدرخوانده اى , پدر واقعى فرزند خوانده است به اشتباه فرزند خوانده ها را به پدر خوانده ها نسبت داده ايد.
عبارت ما تعمدت در محل جر است و بر عبارت فيما اخطاءتم عطف مى شود ورواست كه حرف ما مبتدا و خبر آن محذوف باشد و در تقدير چنين است : و لكن ما تعمدت قلوبكم فيه الجناح .
[كه فيه الجناح خبر محذوف است .
] و جايز است كه مقصود از آيه اين باشد كه تنها خطا قابل عفو و بخشش است , نه آنچه به عمد انجام شـده است و اين به دليل عموميت روايتى است كه ازپيغمبر(ص ) نقل شده كه مى فرمايد: از امت مـن خـطا و فراموشى و اكراه و...
برداشته شده است . ((29))

اين روايت به سبب عام بودنش , شامل خطا و عمد در موردپسرخواندگى هم مى شود.
تـرجـمـه : پـيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى و سزاوارتر است وهمسران او مادران مؤمنان هـسـتـند و خويشاوندان (نسبى ) نسبت به يكديگر از مؤمنان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولـى ومـقدمند, مگر اين كه بخواهيد نسبت به دوستان خود نيكى كنيد وسهمى از اموال خود را بـراى آنـهـا وصيت كنيد, اين حكم در كتاب الهى نوشته شده است (6) به ياد آور هنگامى را كه از پـيـامـبـران پـيمان گرفتيم و از تو و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و از همه آنهاپيمان محكمى گرفتيم كه در اداى رسالت كوتاهى نكنند (7) تاخداوند از راستى راستگويان سؤال كند و بـراى كـافـران عـذاب دردنـاك آمـاده سـاخته است .
(8) اى اهل ايمان نعمت خدا را بر خودتان بيادآوريد آن هنگام كه لشگرهاى عظيمى به سراغ شما آمدند, ولى مابراى يارى شما باد و طوفان سـختى و سپاهيانى از فرشتگان كه آنها رانمى ديديد, فرستاديم و آنها را درهم شكستيم و خداوند بـه آنچه انجام مى دهيد بيناست .
(9) به ياد آوريد زمانى را كه لشگر كفار از بالا وپايين شهر به شما حـمـلـه ور شـدند و مدينه را محاصره كردند و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شد و جـانـهـا بـه لـب رسـيـده بـود وگـمـانـهـاى گـوناگون بدى به خدا مى برديد.
(10) در آن جا مؤمنان آزمايش و سخت متزلزل شدند.
(11) تفسير: الـنـبـى اولـى بـالـمؤمنين من انفسهم , پيامبر(ص ) در هر چيزى از امور دين و دنيا به مؤمنان از خـودشان اولى و شايسته تر است , به همين سبب آيه بطور مطلق آمده ومقيد نشده است .
بنابراين بـر مـؤمنان واجب است كه او را بيشتر از خود دوست بدارند و دستورهاى او را از دستورهاى خود نـافـذتـر بدانند و حق او را از حقوق خودواجبتر بشمارند و نسبت به او بيشتر از خودشان مهربانى كـنند و در صورت پيشامدخطر يا جنگى از بذل جان دريغ نكنند و واجب است كه جان را فداى او كنند.
از ابـى و ابـن مـسـعـود و ابـن عـباس روايت شده است كه آنها آيه را چنين خوانده اند:النبى اءولى بـالمؤمنين من اءنفسهم و هو اءب لهم و به همين طريق از حضرت باقر وحضرت صادق (ع ) روايت شده است .
مجاهد گفته است : هر پيغمبرى پدر امتش مى باشد و بدين سبب است كه تمام مؤمنان برادر يكديگرند, زيرا پيامبر پدر دينى آنهاست .
و ازواجه امهاتهم , و همسران پيامبر در تحريم ازدواج با آنها به منزله مادران شماهستند, همچنان كـه مـى فـرمـايد: ولا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا, و پس از پيامبرهرگز با همسران او ازدواج نكنيد (احزاب /53) آنها مادران حقيقى نيستند زيرا اگرچنين بود دختران آنها خواهران مؤمنان مى شدند و مؤمنان نمى توانستند با آنهاازدواج كنند.
و اولـوا الارحـام بعضهم اولى ببعض , و خويشاوندان نسبى در ارث بردن به سبب حق خويشاوندى بعضى بر بعض ديگر مقدمند.
مسلمانان در صدر اسلام به سبب برادرخواندگى و مهاجرت نيز ارث مى بردند, اين آيه , ارث مهاجرت وبرادرخواندگى را نسخ كرد.
فـى كتاب اللّه , مقصود از كتاب , يا لوح محفوظ است يا قرآن , يعنى در لوح محفوظ يادر قرآن ثبت است .
مـن الـمـؤمـنـيـن و الـمهاجرين , ممكن است كه حرف من بيانى باشد و عبارت من المؤمنين والمهاجرين بيان اءولوا الارحام باشد, يعنى خويشاوندان مؤمن و مهاجربعضى بر بعضى ديگر, در ارث , از اجانب اولى هستند و ممكن است كه حرف من براى ابتداى غايت باشد, يعنى خويشاوندان بـه سـبـب حـق قـرابـت در ارث , از مؤمنان - كه به سبب پيمان برادرى و از مهاجران كه به سبب هجرت , ارث مى برند - اولى و سزاوارترند.
الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا, مقصود اين فرازاز آيه وصيتى است كه شخص [ازثلث مالش ] براى برادر دينيش مى كند.
و چون فعل تفعلوا به معناى : تسدوا, يعنى عمل صواب انجام داد, يا به معناى :تزلو, است , يعنى به سوى كار نيك شتافت , به وسيله الى متعدى شده است .
كـان ذلك فى الكتاب مسطورا, مشاراليه كان ذلك همان نسخ حكم ارث بردن به سبب هجرت و بـرگـردانـدن آن اسـت بـه خـويشاوندان , كه اين حكم يا در لوح محفوظيا در قرآن يا در تورات , مكتوب و ثبت است .
و اذ اخـذنـا مـن الـنبيين ميثاقهم , به يادآور هنگامى را كه ما از تمام پيامبران پيمان گرفتيم كه رسالت خود را ابلاغ نمايند و مردم را به يگانگى و توحيد خداوند دعوت كنند.
و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم , و بخصوص از تو و از نوح وابراهيم و موسى و عيسى بن مريم .
لـيـسال الصادقين عن صدقهم , ما اين پيمان را از پيامبران گرفتيم , يا براى اين كه روزقيامت در جايگاه شهادت هنگامى كه خداوند از صدق و راستگويى مؤمنانى كه به عهد خود وفا كردند سؤال مـى كـنـد, پـيـامبران براى آنها شهادت مى دهند كه اينان درپيمان خود راستگو و مؤمن بودند.
يا مـقـصـود ايـن اسـت كـه آنچه را كه امتها در جواب پرسشها مى گويند درستى و نادرستى آن از پيامبران پرسيده شود, همچنان كه خداوند مى فرمايد: اءانت قلت للناس اتخذونى و اءمى الهين , آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو خدا قبول كنند (مائده /116) يا از آنان كه راست گفته اند پـرسـيـده شـود كـه براى چه راست گفته ايد, آيا براى رضاى خدا بوده است يا براى غيرخدا واين تهديدى است براى دروغگويان .
امام صادق (ع ) فرمود: در صورتى كه از راستگو پرسيده مى شود كه براى چه چيزراست گفته اى و مطابق آن به او پاداش مى دهند, پس حال دروغگو چگونه خواهدبود. ((30))

مـيـثـاقـا غـليظا, مقصود از پيمان غليظ آن است كه به خدا قسم ياد كنند تا آنچه را كه خداوند بر عهده آنها قرار داده است انجام دهند و به آن وفا كنند.
واژه غلظ استعاره است و مقصود عظمت و بزرگى و شان همان ميثاق و پيمان است .
و اذكـروا نعمة اللّه عليكم , و به ياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان روز جنگ احزاب وآن روز خندق است .
اذ جائتكم جنود, هنگامى كه سپاهيانى از احزاب به سراغ شما آمدند, همان احزابى كه عليه رسول خدا(ص ) گرد آمده بودند.
و ارسـلـنـا عليهم ريحا, و ما باد را بر آنها فرستاديم و آن باد صبا بود كه بر آنهافرستاديم تا اين كه ديگهاى آنها را واژگون كرد و خيمه هاى آنها را از جا كند و خاك و رمل به صورت و چشمهاى آنها مـى ريخت .
و در حديث است كه پيغمبر(ص )فرمود: من به وسيله باد صبا يارى شدم و قوم عاد به وسيله باد دبور نابود شد. ((31))

و جنودا لم تروها, و سپاهيانى كه نمى ديديد و آنها فرشتگان بودند.
چـون رسول خدا(ص ) شنيد كه دشمن به طرف آنها مى آيد, به اشاره سلمان فارسى دور مدينه را خـندق كند, سپس با سه هزار نفر از مسلمانان براى جنگ بيرون آمد ولشگرگاه را جايى قرار داد كـه مـيـان او و سـپـاهـيان دشمن , خندق فاصله بود و ترس وخوف ميان مسلمانان شدت يافت , كودكان و زنان را در قلعه هاى مرتفع جاى دادندو نفاق منافقان آشكار شد.
قريش با ده هزار نفر از قـبـايـل مـختلف كه جمع كرده بودند و با پيروانشان به سوى مدينه پيش آمدند تا ميان جرف و غـابـه فـرود آمدند.
تابعين قريش از قبيله كنانه و اهل تهامه بودند و فرمانده آنها ابوسفيان بود و قبيله غطفان با پيروانشان از مردمان نجل پيش آمده تا در كنار كوه احد فرود آمدند وفرمانده آنها عيينة بن حصين و عامربن طفيل بودند و يهودان بنى نضير و بنى قريظه به آنها كمك مى كردند.
از توقف سپاهيان كفر مدت بيست اند روز مى گذشت , و ميان آنها و مسلمانان , به جز انداختن تير و سـنـگ , جـنـگـى روى نداد.
ولى چند نفر از شجاعان قريش , ازجمله : عمروبن عبدود, ضراربن خـطاب , هبيرة بن ابى لهب و نوفل بن عبداللّه سواربر اسبهاى خود از لشگرگاه بيرون آمدند و به چـادرهاى قبيله بنى كنانه عبور كردند وگفتند مهياى نبرد باشيد و بزودى آگاه خواهيد شد كه مـرد مـيـدان چـه كـسـى است ؟سپس هى به اسبها كرده آنها را راندند تا به لب خندق رسيدند و گفتند: به خداسوگند كه اين يك كيد و نقشه اى است كه تاكنون عرب آن را نمى دانست .
سپس به جستجو پرداختند تا جايى تنگ از خندق را يافتند و بر اسبهاى خود نهيب زده ازخندق جستند, عمرو كه با هزار سوار برابرى مى كرد فرياد برآورد و مبارز طلبيد.
على (ع ) كه غرق در آهن و لباس رزم بـود بـرخـاسـت و گـفت يا رسول اللّه من به ميدان او مى روم .
حضرت فرمود اين عمرو است .
بـنـشـين .
در اين هنگام عمرو پياپى فريادمى زد, آيا مردى نيست , و مى گفت آن بهشتى كه شما گـمان مى كنيد هر كه از شماكشته شود, داخل آن مى شود, كجا است ؟ باز هم على (ع ) برخاست , اين بارپيامبر(ص ) اجازه داد و زره خود را كه ذات الفضول نام داشت به او پوشانيد,شمشير معروف ذوالـفـقار را به او داد, عمامه سحاب خودش را به سر او بست وفرمود: خدايا او را از جلو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاى سر و از پايين پا, محافظت فرما. ((32))

على و عمرو درهم آويختند, عمرو ضربتى بر حضرت زد كه سپر را شكافت و به سر اصابت , و آن را مـجـروح كـرد, حـضرت نيز ضربتى بر او وارد ساخت , اين هنگام گرد و غبار ميدان را فراگرفت بـطـورى كـه كسى آنها را نمى ديد, ديرى نپايى كه صداى تكبير على (ع ) شنيده شد, پيغمبر(ص ) فرمود: به آن خدايى كه جان من در دست اوست , على عمرو را كشت . ((33))

على سر خود را بست و بـه سوى پيامبر(ص ) آمدو صورتش مانند ماه مى درخشيد.
پيغمبر(ص ) فرمود: بشارت باد به تو اى على اگرعمل امروز تو را با تمام اعمال امت محمد در ترازويى بگذارند, بى ترديد عمل تو برآنها فزونى دارد. ((34))

اذا جاؤكم من فوقكم مقصود از فوق سمت بالاى دره از طرف مشرق است كه بنى غطفان از آن سمت آمدند.
و من اسفل منكم , و مقصود از اسفل پايين دره از طرف مغرب است كه قريش ازآن سمت آمدند.
و اذا زاغـت الابـصـار, واژه زاغت , به معناى كج شدن چشم از حيرت و ترس وخيره شدن به يك نـقطه است .
بعضى گويند: برگشتن و غافل شدن از هر چيزى است به طورى كه از شدت ترس , جز به دشمن به هيچ چيز توجهى ندارد.
و بـلغت القلوب الحناجر, لفظ حناجر جمع حنجره است و آن انتهاى گلو است ,مى گويند اگر ريـه از نـاراحـتـى و غم و غصه ورم كند, بزرگ مى شود و بالا مى آيد وقلب هم با بالا آمدن آن تا ابتداى حنجره , بالا مى آيد و به همين سبب است كه به فردترسو مى گويند: ريه اش باد كرده است .
و مـمـكـن اسـت كـه اين مثال كنايه از اضطراب قلب و دلهره باشد, هر چند حقيقتا قلب به گلو نمى رسد.
و تـظـنـون بـاللّه الظنونا, و مسلمانان به خدا گمانهاى گوناگون بردند.
در آخر كلمه ظنون , به هنگام وقف و فصل , الف زياد شده است همچنان كه در قافيه اشعار هم الف زياد مى شود.
مانند اين كـه شـاعـر در شعر خود عتاب را, عتابا گفته است : اءقلى اللوم عاذل والعتابا ((35))

و همچنين مانند رسول و سبيل كه رسولا و سبيلا ((36))

خوانده شده است .
وزلزلو زلزالا شديدا, بسيار مضطرب و آشفته حال و متزلزل شدند.
تـرجـمـه : بـه ياد بياوريد آن زمانى را كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى شك و ترديد بود مـى گـفتند: آن وعده هايى كه خدا و پيامبرش به ما دادند, دروغ و فريبى بيش نبود (12) و نيز به خاطر بياوريدهنگامى را كه گروهى از منافقان و كافران گفتند: اى اهل يثرب (مردم مدينه ) اين جا جاى توقف شما نيست , به خانه هاى خود بازگرديد وگروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مـى خـواسـتـنـد و مى گفتند:خانه هاى ما ديوار و حفاظى ندارد, در حالى كه دروغ مى گفتند, آنهاتنها مى خواستند از جنگ فرار كنند.
(13) آنها چنان بودند كه اگردشمنان از اطراف و جوانب مـديـنه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهادبازگشت به شرك و كفر به آنها مى كردند مى پذيرفتند و جز اندك زمانى در اين راه درنگ نمى كردند (14) آنها پيش از اين با خدا عهدكرده بودند كه پشت به دشمن نكنند و پيمان الهى مورد سؤال قرارخواهد گرفت و خلق در برابر آن مسؤولند (15) به آنـهـا بـگـو اگر ازمرگ يا كشته شدن فرار مى كنيد, سودى به حال شما نخواهد داشت ,چه اندك زمـانى بيش از زندگى كامياب نخواهيد شد (16) بگو اگرخدا براى شما مصيبت و رحمتى اراده كـنـد, كـيـسـت كـه بـتـوانـد شما را دربرابر اراده خدا حفظ كند و جز خدا براى خلق هيچ يار و يـاورى نـخـواهـد بـود.
(17) خـداونـد آنـان كـه مردم را از جنگ بازمى داشتند و به برادران خود مـى گـفـتـنـد پيش ما بياييد بخوبى مى شناسد, آنها مردمى ضعيفند و جز به مقدار كمى , كارزار نمى كنند (18) آنها در همه چيزنسبت به شما بخيلند و هنگام لحظه هاى بحرانى مشاهده مى كنى كـه ازشـدت تـرس , آن چـنـان بـه تو نگاه مى كنند و چشمهايشان در حدقه مى چرخد كه گويى مـى خـواهند قالب تهى كنند, اما هنگامى كه حالت ترس فرو نشست و خطر برطرف شد, سخت با زبـان تند و گفتارخشن با كمال حرص و بخل سهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند,اينان هرگز ايمان نياورده اند, لذا خدا اعمالشان را (چون همه رياست )نابود كرد و اين كار براى خدا آسان است (19) آن منافقان گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند و اگر برگردند اينها دوست دارنددر ميان اعراب باديه نشين پنهان باشند (تا از جنگ بركنار و آسوده باشند) و از اخبار شما جويا گردند و اگر در ميان شما هم باشند جزاندكى پيكار نمى كنند.
(20) تفسير: اذ يـقـول الـمـنـافـقـون , بـرخـى گـويـند: گوينده معتب بن قشير و امثال او از منافقان بودند كـه مى گفتند: محمد وعده گنجهاى ايران و روم را به ما داد و اكنون ما از ترس نمى توانيم براى قضاى حاجت حركت كنيم اين به خدا قسم دروغ و نيرنگ است .
يـا اهـل يـثرب , مقصود از: يثرب , شهر مدينه است و برخى گويند: يثرب , سرزمينى است كه شهر مدينه در يك ناحيه آن است .
لا مـقام لكم , كلمه مقام هم به ضم (ميم ) و هم به فتح آن خوانده شده است .
و معنااين است كه در اين جا (داخل لشگرگاه ) جايى نيست كه شما توقف كنيد و محلى نيست كه شما را در آن جاى دهند يا خود شما در آن اقامت كنيد.
فـارجـعـوا, بـنـابراين به مدينه برگرديد.
(آن گويندگان , به منافقان و ضعيف الايمانها)دستور مى دادند كه از سپاه پيامبر خدا فرار كنند و به خانه هايشان برگردند.
پاره اى ازمفسران گويند: به آنـهـا مـى گفتند به كفر برگرديد و محمد را تسليم دشمنانش بكنيددر غير اين صورت در شهر يثرب براى شما جايى نيست .
ان بيوتنا عورة , خانه هاى ما داراى عورة است , واژه عورة به معناى شكاف و خلل است منافقان بهانه آوردنـد كـه خـانـه هـاى ما بى ديوار و بى حفاظ است , يا از مرد خالى است و از دزد مى ترسيم .
ولى خداى سبحان سخن آنان را تكذيب كرد و فرمود: و ما هى بعورة , خانه هاى آنها بى حفاظ نيست بلكه داراى ديوار وحفاظ است و تنهامقصود آنها فرار از جنگ است .
و لـو دخـلـت عـلـيـهـم , اگـر به شهر مدينه يا به خانه هاى آنها داخل شوند, و مانند اين است كه مى گويند: بر فلانى وارد شديم , يعنى به خانه او وارد شديم .
مـن اقـطارها, از اطراف و جوانب مدينه .
و مقصود آيه شريفه اين است كه اگر اين سپاهيان كفر از همه طرف داخل مدينه يا خانه هاى آنها شوند و آنها را غارت كنند.
ثـم سـئلـوا الـفتنة , سپس در اين هنگام از آنها فتنه را بخواهند, يعنى از آنها بخواهندكه به كفر برگردند و با مسلمانان جنگ كنند.