تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۵ -


لاتـوها, آن را به جا مى آورند و انجام مى دهند.
اين عبارت به صورت لا توها نيزخوانده شده , يعنى اين فتنه و درخواستى را كه كرده بودند به آنها عطا كردند.
و مـا تلبثوا بها, آنها در مدينه به جز مدت كمى درنگ نمى كنند, زيرا خداوند بزوى آنها را هلاك و نـابود مى كند.
بعضى گويند: مقصود اين است كه منافقان در جواب دادن و قبول خواسته كافران بـه جـز زمان كمى درنگ نمى كنند, همان اندازه اى كه آنهاسؤال مى كنند و اينها جواب مى دهند بدون اين كه توقف و فاصله اى باشد.
و لقد كانوا عاهدوا اللّه من قبل , اين منافقان از كسانى بودند كه در شب عقبه با خداو پيامبر خدا پيمان بسته بودند كه از آنچه خودشان را منع و حفظ مى كنند او را نيزمحافظت كنند.
مسئولا, موضوع و مطلبى كه در آخرت از آن سؤال و مؤاخذه مى شوند.
قل لن ينفعكم الفرار, بگو فرار از مرگ براى شما فايده اى ندارد, زيرا ناگزير مرگ به شما مى رسد, چـه مـرگ طـبـيعى و چه كشته شدن .
و اگر فرضا فرار از مرگ فائده اى هم داشته باشد و شما با تاخير انداختن آن بهره اى ببريد, اين كاميابى به جز زمان اندكى نخواهد بود.
المعوقين منهم , واژه معوقين يعنى بازدارندگان و آنها منافقانى بودند كه مردم را ازيارى كردن به پيامبر باز مى داشتند و به برادران ضعيف الايمان خود مى گفتند: محمدو يارانش لقمه اى بيش نـيـسـتـنـد.
[يـعـنـى عـده آنها كم است ] و اگر گوشتى هم باشند آن كافران آنها را مى بلعند و مى خورند, بنابراين پيرامون او را خالى كنيد و به سوى مابياييد.
هـلـم الـينا, به طرف ما بياييد و خودتان را به ما نزديك كنيد.
لفظ هلم در لغت اهل حجاز براى مـفرد و غيرمفرد يكى است , ولى در لغت تميم , به صوت مفرد و مثنى وجمع مى آيد و مى گويند: هـلـم - هلما - هلموا و اين واژه صوت و اسم فعل است كه به معناى فعل متعدى اءحضر و قرب مى باشد.
و لاياتون الباس الا قليلا, نفرات كمى از آنها مى آيند و با مؤمنان , براى نبرد, خارج مى شوند, ولى در ميدان جنگ مبارزه و مقاتله نمى كنند مگر اندكى آن هم هنگامى كه ناگزير از آن باشند, چنان كه خداوند در دو آيه بعد مى فرمايد: و ما قاتلوا الا قليلا,پيكار نكردند مگر اندكى .
اشـحـة عـلـيكم , هنگام نبرد نسبت به شما بخل مى ورزند, شما را ضعيف مى كنند و ازشما كناره مـى گيرند.
همچنان كه شخصى در هنگام ترس به جاى دفاع از حامى خودش از ديگرى (دشمن حاميش ) حمايت كند.
و پـاره اى گـويـنـد: مـقـصـود ايـن است كه با شما در جنگ كردن بخل مى ورزند و شما رايارى نمى كنند.
و اذا جـاء الخوف رايتهم ينظرون اليك , در حالت ترس و بيم نگاه آنها به تو همانندنگاه كسى است كه در حال جان دادن و سكرات مرگ , براى پناه بردن به تو و به سبب ترس , به تو نگاه مى كند.
فـاذا ذهـب الـخـوف , و هنگامى كه ترس برطرف شد وغنيمتها به دست آمد, اين بخل و حرص به خـير كه همان غنيمتها و ثروتها باشد, منتقل مى شود و مى گويند: سهم ما را زياد كنيد زيرا ما با شما بوديم و با كمك ما شما بر دشمنانتان پيروز شديد.
لفظ اشحة منصوب است بنابراين كه حال يا مخصوص به ذم باشد.
سـلـقـوكم بالسنة حداد,واژه : سلق , در اصل به معناى ضرب و زدن است چنان كه گويند سلقه بالكلام : سخنان زننده به گوش او رساند, يعنى آنها را با سخنان زننده اى اذيت كرد و با آنها با زبان تند و تيزى به دشمنى برخاست .
يـحـسبون الاحزاب لم يذهبوا, در صورتى كه لشگر كفار و احزاب فرار كرده بودند,منافقان گمان مى كردند كه هنوز فرار نكرده اند و اگر يك مرتبه ديگر حمله كنندمنافقان از ترس اين كه به بلاى اين حمله گرفتار نشوند آرزو مى كنند كه در ميان عربهاى باديه و چادرنشينان باشند.
و يسئلون عن انبائكم , و در همان جا از اخبار شما پرسش كنند.
و لـو كـانـوا فـيـكـم , و اگر در ميان شما و با شما باشند و جنگ اتفاق بيفتد, به همراه شماجنگ نمى كنند مگر خيلى كم و اندك , ما قاتلوا الا قليلا, آن هم نه به خاطر كمك به شما بلكه براى ريا و تظاهر به اين كه ما با شما هستيم .
تـرجـمـه : براى شما زندگى رسول اللّه سرمشق نيكويى است , براى كسى كه به رحمت خدا و روز رسـتـاخـيز اميد دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.
(21) و هنگامى كه مؤمنان سپاه احزاب را ديدند گـفـتـند: اين همان بلا وجنگى است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند و خدا و رسولش راست گـفـته اند و از آنچه ديدند در آنها چيزى نيفزود مگر ايمان وتسليم آنها را.
(22) در ميان مؤمنان مـردانـى هـسـتند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند كاملا وفا كردند, برخى پيمان خود را به پايان بـردنـد و درراه خدا شهيد شدند و برخى ديگر در انتظار فيض شهادت استقامت كرده اند و هرگز تـغيير و تبديلى در عهد خود نداده اند.
(23) تا آن كه خدا مردان راستگو را به خاطر راستگوئيشان , پاداش نيكو دهد ومنافقان را اگر بخواهد عذاب كند و يا به لطف , توبه آنها را بپذيرد كه خدا بسيار آمـرزنـده و مهربان است (24) خداوند احزاب كافر را با دلى مملو از خشم و بى آن كه نتيجه اى از كـار خود گرفته باشند بازگردانيدو خداوند در اين ميدان , با كمكهاى غيبى , مؤمنان را كفايت و پيروزكرد و خدا قوى و شكست ناپذير است .
(25) تفسير: لـمـن كـان يرجوا للّه , اين عبارت براى لفظ لكم بدل است و اين مورد مانند اين است كه بگويى : رجـوت زيـدا فضله , كه در اصل , رجوت فضل زيد بوده است , يعنى من فضل زيد را اميد دارم واژه اسـوه , از مـاده ايـتـسـاء اسـت .
مـانـند قدوه كه از: اقتداء,است .
يعنى اگر شما خواسته باشيد مـى تـوانـيـد در لحظه هاى خطر و هنگام جنگ , درپيروز شدن و بردبارى و صفات نيك ديگر, به پـيـامـبـر اقتدا كنيد.
همچنان كه او روزجنگ احد چنين كرد, آن زمان كه دندانهاى پيشين او شكست , صورتش مجروح شد و عمويش (حضرت حمزه ) شهيد گشت , با اين همه خودش به شما كمك مى كرد, پس چرا نمى خواهيد همان كارى را كه او كرد شما انجام دهيد؟ و ذكـر اللّه كـثـيرا, اميد را با طاعتهاى بسيار همراه كند و آن كه به پيامبر(ص ) تاءسى واقتدا كند كسى است كه داراى چنين صفاتى باشد.
خـداونـد در ايـن آيه : اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم , گمان كـرديـد كـه بـدون آزمـايشهايى كه پيش از شما بر گذشتگان آمد داخل بهشت مى شويد؟ (بقره /214) مـومـنان را وعده داده بود كه گرفتار بلا و آزمايش مى شوند به طورى كه متزلزل خواهند شـد و به او پناه خواهند برد.
بنابراين هنگامى كه سپاه احزاب آمدند و مسلمانان مضطرب و نگران شـدنـد, گفتند: اين همان بلايى است كه خدا و رسولش به ما وعده داده بودند و به پيروزى خود يقين كردند.
لفظ:هذا, اشاره به همين بلا و آزمايش است .
و مـا زادهم الا ايمانا و تسليما, و در مسلمانان زياد نشد چيزى جز ايمانشان به خدا وتسليمشان در برابر خواست و قضاى خدا.
مـن المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه , بعضى از مؤمنان به آن پيمانى كه باخدا بستند كه هر گاه با پيامبر(ص ) در جنگى همراه باشند نبرد كنند تا به شهادت برسند, استوار و پايدار ماندند.
فـمـنهم من قضى نحبه , برخى به شهادت رسيدند و به پيمان خود با رسول خدا(ص )در پايدارى , وفـا كـردنـد.
ابن عباس گفته است : آنها حمزة بن عبدالمطلب و كسانى كه با او به قتل رسيدند و انس بن نضر و يارانش بودند.
و مـنهم من يتنظر, و برخى از مؤمنان منتظر پيروزى و شهادتند, همچنان كه ياران آنهابه آن راه رفتند.
و مـا بـدلـوا تـبـديلا, و مؤمنان , نه آنهايى كه شهيد شدند و نه آنهايى كه منتظر شهادتند,پيمان و مـيـثاق خود را تغيير ندادند.
از حضرت على (ع ) روايت شده كه فرمود: اين آيه درباره ما نازل شده است و به خدا قسم من منتظر شهادتم و تغييرى در آن نداده ام . ((37))

ليجزى اللّه الصادقين بصدقهم , [اين كارها شد] تا اين كه خداوند راستگويان را به خاطر صدقشان و وفاى به عهدشان پاداش نيك دهد.
و يـعـذب الـمنافقين ان شاء او يتوب عليه , و منافقان را به خاطر نقض عهدشان , اگرخدا بخواهد عذاب كند يا توبه آنها را قبول فرمايد, يعنى اگر خدا بخواهد توبه آنهارا مى پذيرد و عقاب را از آنها بـرمـى دارد و اگـر بخواهد توبه آنها را قبول نمى كند وآنها را عذاب مى كند.
و ظاهرا به مقتضاى حكم عقل درباره آنها قضاوت مى شود [نه به مقتضاى فضل خداوند].
و رد اللّه الـذيـن كـفـروا بـغيظهم , و خداوند احزاب كافر را در حالى كه خشمگين بودندو به هيچ نـتيجه اى نرسيده بودند, برگردانيد.
كلمه بغيظهم , به جاى مغيظين است همچنان كه در اين آيـه فـرمـوده است : تنبت بالدهن , روغن زيت بار آورد (مؤمنون /20) كه كلمه بالدهن به جاى الدهن گفته شده است .
لـم يـنـالـوا خيرا, به پيروزى دست نيافتند.
اين دو عبارت بغيظهم و لم ينالوا خيراهر دو حال هـسـتـنـد يـا بـه عـنوان تداخل و يا به عنوان تعاقب .
و رواست كه دومى براى اولى بيان و يا جمله مستانفه باشد.
و كـفـى اللّه الـمـؤمـنـين القتال , و خداوند مؤمنان را به وسيله باد و طوفان و به وسيله سپاهيان فـرشـتـگـان از جـنـگ بـى نـياز كرد.
ابن مسعود اين فراز از آيه را چنين خوانده است : و كفى اللّه المؤمنين القتال بعلي , خداوند به وسيله على (ع ) (كه عمروبن عبدود را كشت ) مؤمنان را از جنگ بى نياز كرد.
تـرجـمـه : خـداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان پشتيبانى وحمايت كردند از قلعه هاى مـحـكـمـشـان فـرود آورد و در دلهاى آنها ازمسلمانان رعب و هراس افكند تا گروهى را به قتل رساندند و گروهى را اسير كردند.
(26) و شما را وارث سرزمين و ديار و اموال آنها كرد وهمچنين سـرزمينى راكه هرگز, براى جنگ , در آن گام ننهاده بوديدنصيب شما گردانيد و خداوند بر هر چيز تواناست .
(27) تفسير: مـن صياصيهم , از حصار و قلعه هاى آنها و صيصيه به چيزى گويند كه به آن پناه مى برند, به شاخ گاو و آهو و خار (شاخك ) ساق پاى خروس .
همچنين به تاج آن وبه شانه بافنده نيز صيصيه گفته شده است , چنان كه گويند: كوقع الصياصى فى النسيج الممددى . ((38))

و قذف فى قلوبهم الرعب , كلمه رعب , هم به سكون عين و هم با ضم آن خوانده شده است .
روايـت شده است كه جبرئيل (ع ) صبح شبى كه پيغمبر(ص ) از جنگ خندق به مدينه برگشت , بر او نـازل شـد و گـفـت : يا رسول اللّه فرشتگان سلاح خود را زمين نگذاشتندو خداوند با تاكيد امر فـرمـوده اسـت كـه به جانب بنى قريظه برويد و من قصد آنها رادارم . ((39))

سپس پيامبر(ص ) به مـسـلـمـانان فرمود هر چه زودتر عازم شوند و نمازعصر را به جا نياورند مگر در محل بنى قريظه , بـنـابـرايـن آنها را مدت بيست و پنج شبانه روز محاصره كردند تا كار بر آنها سخت شد و ناگزير از قـلـعـه و حـصـار فرودآمدند و به حكميت سعدبن معاذ رضايت دادند.
سپس سعد دستور داد كه تمام مردان جنگى آنها كشته و بقيه از زن و كودك اسير شوند و مال و ثروت آنها به غنيمت گرفته شـود و امـلاك و عقار آنها تنها به مهاجرين واگذار شود نه به انصار زيراانصار خود داراى املاك و عـقـار بـودنـد ولـى مهاجرين املاك و عقارى نداشتند.
سپس پيامبر(ص ) تكبير گفت و به سعد فـرمـود: حكمى كه تو كردى , بى ترديد, حكم خداوند است از بالاى هفت آسمان .
كلمه رقيع نام آسـمـان دنـيا (و آسمان اول )است .
بنابر حكم سعد مردان جنگى آنها كه تعدادشان به ششصد نفر مى رسيد كشته شدند و برخى چهارصدو پنجاه نفر گفته اند و هفتصد و پنجاه نفر هم اسير شدند.
و ارضا لم تطؤها, و زمينهايى كه هنوز قدم به آنها نگذاشته ايد و بزودى خداوند آنهارا براى شما فتح مـى كـنـد و آن سـرزمين خيبر است , برخى گويند: مكه است و برخى ديگر گويند: فارس و روم است , پاره اى گويند: هر سرزمينى است كه تا روز قيامت به دست مسلمانان فتح شود, بعضى ديگر گويند: منظور هر چيزى است كه بدون سرباز و جنگ , خدا در اختيار پيامبرش قرار دهد.
ترجمه : اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زيور آن رامى خواهيد بياييد هديه اى بـه شـمـا بـدهـم و شما را بخوبى و خرسندى طلاق دهم (28) و اگر شما خدا و رسولش و سراى آخـرت را طـالـبـيـد,خـداونـد براى نيكوكاران ازشما, پاداش بزرگى آماده ساخته است .
(29) اى همسران پيامبر! هر كدام از شما كار نارواى آشكار و فاحشى را انجام دهد عذاب او دوچندان خواهد بـود و ايـن براى خدا آسان است .
(30) و هر كس از شما مطيع فرمان خدا و رسول باشد و كارنيك انـجـام دهـد, پـاداش او را دوچـندان خواهيم ساخت , و روزى پرارزشى (در بهشت ) براى او مهيا سـازيـم .
(31) اى هـمـسـران پـيامبر!شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوى پيشه كنيد,بنابراين به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد تا بيماردلان (در بند هواو هوس ) به شما طمع كـنـند و سخن شايسته بگوييد.
(32) و درخانه هاى خود بمانيد و همچون زمان جاهليت نخستين خـودآرايـى نـكـنيد (و در ميان مردم ظاهر نشويد) و نماز را برپا داريد و زكات را اداكنيد و خدا و رسولش را پيروى كنيد, خدا چنين مى خواهد كه پليدى و گناه را از شما خاندان نبوت دور كند و شـمـا را از هـر عـيـب پـاك و مـنـزه سازد.
(33) و آنچه را از آيات و حكمت الهى كه در خانه هاى شماخوانده مى شود, ياد كنيد, البته خداوند مهربان و آگاه است .
(34) تفسير: گويند كه همسران پيامبر(ص ) به هنگام تقسيم غنائم از آن بزرگوار, چيزى از متاع دنيا و زياده از نـفـقه خود خواستند و به آن حضرت پرخاش و خشونت كردند به طورى كه پيامبر منزجر و اذيت شـد و از آنـها دورى كرد و براى سكونت در غرفه اى ,بالا رفت و تا يك ماه (بدون تماس با همسران خود) در آن ماند.
و پس از آن آيه تخيير نازل شد.
فـتعالين , بياييد با اراده و اختيار خود يكى از دو كار را انجام دهيد و مقصود از بياييداين نيست كه خـود بـا پـا و قـدم پـيـش بياييد (بلكه كنايه از اقدام به كارى است ) همچنان كه مى گويى : اقبل يخاصمنى و ذهب يكلمنى ((40))

كه مقصود آمدن و رفتن حقيقى نيست بلكه كنايه از آن است .
امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا, بيايد هديه و بهره اى به شما بدهم و با خوبى و بى آن كه خصومت و مشاجره اى باشد شما را رها كنم و به سنت اسلام طلاق دهم .
للمحسنات : براى هر يك از شما كه نيكى و احسان را برگزيند و از خداوند پيروى كند.
مفسران در حكم تخيير (كه اگر زنان پيامبر جدايى را اختيار كنند, به محض اختيار,از پيامبر جدا مى شوند و يا اين كه احتياج به طلاق هم هست ؟) اختلاف كرده اند.
آنچه از ائمه (ع ) روايت شده اين اسـت كه جدايى بدون طلاق , تنها مخصوص به پيامبر(ص ) است , بنابراين اگر هر يك از همسران پـيـامـبر(ص ) خودشان جدايى رااختيار كنند, بدون طلاق از پيامبر, جدا مى شوند.
ولى براى غير پيامبر چنين نيست .
بفاحشة مبينة , واژه فاحشه , به معناى گناه و كار بدى است كه زشتى آن به نهايت رسيده باشد و آن گـنـاه كـبيره است و مبينه , يعنى قبح و زشتى آن آشكار و روشن است و مقصود هر عمل زشتى است كه گناه كبيره باشد.
يـضـاعـف لها العذاب , كلمه يضاعف يضعف با ياء خوانده شده و اين در صورتى است كه فعل به صـورت مـجـهول خوانده شود و با نون نضعف نيز خوانده شده واين در صورتى است كه فعل به صورت معلوم خوانده شود.
و چون همسران پيامبر(ص ) به سبب بودنشان در خانه وحى و به سبب همسريشان با آن حضرت ,نعمتهاى زيادى را دارا بودند, عذاب آنها هم دو برابر مى شود, زيرا زيادى نـعـمـت بـاعـث مـى شـود كـه زشـتى گناه , نسبت به متنعم گناه كار, زيادتر شود و هرگاه كه زشتى عمل زيادتر شود قهرا عذاب آن هم زيادتر مى شود.
و بدين سبب است كه گناه فرددانشمند زشت تر و سرزنش خردمندان نسبت به او بيشتر است .
و كـان ذلـك عـلى اللّه يسيرا, اين فراز از آيه آنها را آگاه مى كند كه همسرى پيامبر(ص )چيزى از عذاب خدا را نمى كاهد.
عبارتهاى من ياءت و من يقنت و تعمل هم با ياء و هم با تاء خوانده شده است .
نـوءتـهـا اجـرها مرتين , كلمه نؤت با ياء نيز خوانده شده , يعنى همان طور كه عذاب آنها دوبرابر عذاب ديگران است , پاداش و ثواب آنها را نيز دوبرابر ديگران عطامى كنيم .
و من يقنت , كلمه يقنت از ماده قنوت است و قنوت به معناى اطاعت و پيروى ازخداوند است .
لـسـتـن كـاحد من النساء, كلمه : اءحد در اصل وحد به معناى واحد بوده است و چون براى نفى عـموم وضع شده است , مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است .
و معناى عبارت اين است كـه شـما همسران پيامبر(ص ) در فضل و سابقه و مزيت ,مانند يك گروه از گروههاى زنان ديگر نيستيد.
ان اتقيتن , اگر شما متقى و پرهيزكار شويد و اراده تقوى كنيد.
فـلا تخضعن بالقول , هنگام سخن گفتن , با مردان اجنبى , صداى شما فريبنده وهوسناك و مانند زنان بدكاره نباشد.
فيطمع الذى فى قلبه مرض , تا افرادى كه در دلهاى آنها مرض است به شما طمع كنندو مقصود از مرض نفاق و فجور است .
و قـلـن قولا معروفا, و سخن نيكو بگوييد كه از تهمت بدور و جدى و با خشونت باشد بدون آن كه حالت زنانه داشته باشد.
و يا معنا اين است كه سخن خوب را باخشونت و صداى درشت بگوييد.
وقرن فى بيوتكن , لفظ قرن هم با فتح قاف و هم با كسر آن خوانده شده است .
درصورت كسره يـا از مـاده وقريقر وقارا, و يا از ماده قر يقر قرارا است .
در اين صورت اصل كلمه اقررن بوده است كـه راء اول حـذف و حركت آن به قاف داده مى شود وبا وجود حركت قاف از همزه وصل بى نياز مـى شويم .
چنان كه مى گويى ظلن .
و درصورت فتحه اصل آن اقررن بوده است كه باز هم راء اول حذف و حركت آن به قاف داده مى شود مانند ظلن .
و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى , مقصود از جاهليت اولى جاهليت قديمى است كه آن را جاهليت جـهـلا مـى گـفـتـنـد و آن زمـان تولد حضرت ابراهيم است كه زنان پيراهن مرواريددوز به تن مـى كـردند و در ميان راهها خود را به مردان عرضه مى داشتند پاره اى گويند: دوران ميان آدم و حضرت نوح است .
برخى گويند مقصودجاهليت زمان كفر پيش از اسلام است .
اهل البيت , كلمه اهل يا به عنوان منادى و يا به عنوان مخصوص به مدح منصوب است .
اءلـرجـس ايـن كلمه كنايه از گناه است .
همچنان كه طهر كنايه از پرهيزكارى است ,زيرا فرد نـيـكـى كـه نزديك به گناه و زشتى شود آلوده مى شود همان طور كه بدنش بانزديكى به كثافت آلـوده مـى شـود.
و به اتفاق امت , مقصود از اهل بيت خانواده پيغمبر(ص ) است .
ابوسعيد خدرى روايـت كـرده اسـت كـه پـيغمبر(ص ) فرمود: اين آيه درباره پنج نفر نازل شده است : درباره من و دربـاره عـلـى و حـسـن و حـسين وفاطمه (ع ).
از ام سلمه روايت شده است كه حضرت فاطمه با طـعامى پيش پيامبر(ص ) آمد آن حضرت فرمود شوهر و دو فرزندت را هم دعوت كن , آنهاآمدند و هـمه آن غذا را تناول كردند.
سپس حضرت يك عباى خيبرى را بر آنهاانداخت و فرمود: اينها اهل بـيـت و عـتـرت مـن هـسـتـند.
خدايا پليدى را از آنها دور كن و آنها را پاك و پاكيزه ساز.
ام سلمه مـى گـويـد: من گفتم يا رسول اللّه من هم با آنهاهستم , فرمود: تو نيكوكارى [اما از اهل بيت من نيستى ].
و اذكـرن مـا يتلى فى بيوتكن من آيات اللّه و الحكمة , آنچه از آيه هاى قرآن كه آيات اللّه هستند و آنـچـه را از حـكـمـت كـه علوم و شرايع باشند و در خانه هاى شما تلاوت مى شود, به ياد بياوريد و فراموش نكنيد و مطابق آنها رفتار كنيد.
ان اللّه كـان لطيفا خبيرا, بى ترديد خدا مهربان و آگاه است , زيرا دين شما را اصلاح مى كند و آنچه را به سود شماست مى داند.
تـرجـمـه : مردان و زنان مسلمان , مردان و زنان با ايمان , مردان و زنان مطيع فرمان خدا, مردان و زنـان راسـتـگـو, مـردان و زنان صابر و شكيبا,مردان و زنان با خشوع , مردان و زنان انفاق كننده , مردان و زنان روزه دار, مردان و زنان پاكدامن كه خود را از بى عفتى حفظ مى كنند,مردان و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند, خداوند براى همه آنهامغفرت و پاداش بزرگى مهيا ساخته است .
(35) بـراى هيچ مرد و زن مسلمانى در امرى كه خدا و رسولش لازم بدانند اراده و اختيارى نيست و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند, به گمراهى آشكارى گرفتار شده است .
(36) به ياد بياور آن كـس را كـه خـداونـد بـه او نـعـمـت اسـلام داده بود و تو نيز به او نعمت آزادى داده بودى به او گـفتى همسرت را نگاه دار و از خدا بترس و تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آشكار مـى كـنـد و تو از سرزنش مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند شايسته تر است كه از او بترسى و چون زيد ازهمسرش جدا شد ما او را به همسرى تو درآورديم تا مشكلى براى مؤمنان - در ازدواج با هـمـسـران پسرخوانده هاى خود, هنگامى كه ازآنان طلاق مى گيرند - نباشد و فرمان خدا انجام شدنى است .
(37) تفسير: بـرخى از مفسران گويند: ام سلمه به پيامبر(ص ) گفت : يا رسول اللّه خداوند در قرآن از مردان به خـيـر و نـيـكى ياد مى كند آيا در ما خيرى نيست كه به آن ياد شويم ؟ ((41))

پس اين آيه نازل شد.
بـرخـى ديـگر گويند كه گوينده اين سخن , اسماء بنت عميس بوده است و اين سخن را هنگامى گفت كه با همسرش جعفربن ابى طالب از حبشه بازگشت .
ان الـمـسـلـمين و المسلمات , مسلم فردى است كه در سلم داخل , و فرمانبردار بدون عناد باشد.
بـرخـى گـويـند: مسلم فردى است كه تسليم دستورهاى خدا باشد وكارهايش را به او تفويض و واگذار كند.
و المؤمنين و المومنات , و مومن كسى است كه خدا و رسولش را و آنچه را ايمان به آن واجب است تصديق كند.
والـقـانـتـيـن و الـقـانتات , قانت كسانى هستند كه براى اطاعت خدا به پا خاسته اند و آن راادامه مى دهند.
والصادقين و الصادقات , صادق فردى است كه در كردار و گفتار و نيت و پندار,راستگو باشد.
والـصابرين و الصابرات , صابر كسى است كه در برابر انجام وظيفه و دورى از گناه ,بردبار و شكيبا باشد.
والـخـاشـعـيـن و الخاشعات , خاشع فردى است كه با دل و جان و تمام اعضا و جوارح در برابر خدا فروتن و متواضع باشد.
والمتصدقين و المتصدقات , متصدق كسى است كه زكات مالش رابپردازد.
والـذاكرين اللّه كثيرا والذاكرات , فردى كه بسيار ذاكر باشد كسى است كه هيچ گاه دل يازبانش يا هر دو از ذكر خدا غافل و خالى نباشد.
از ابـى سـعيد خدرى روايت شده كه پيغمبر(ص ) فرمود: هر گاه مردى همسرش را درشب بيدار كـنـد و هـر دو وضـو بـگيرند و دو ركعت نماز بخوانند از مردان و زنانى هستند كه بسيار ياد خدا مى كنند. ((42))

حضرت صادق (ع ) فرمود: هر كه در شب تسبيح حضرت فاطمه (س ) را بخواند ازذاكرين اللّه كثيرا والذاكرات مى باشد. ((43))

عبارت والحافظات و والذاكرات در اصل : والحافظات فروجها, و - والذاكرات اللّه - بوده است كه چون ظاهر آيه , بر آن دلالت دارد, حذف شده است .
در ايـن آيه عطف زنان بر مردان , مانند اين آيه است كه خدا مى فرمايد: ثيبات وابكارا, زنان شوهر كـرده و زنـان باكره (تحريم /5) كه از دو جنس مختلف هستند وهرگاه در حكمى شريك باشند ناگزير بايد حرف عطف ميان آنها واسطه شود.
ولى عطف جفتها بر جفتها, مانند عطف مؤمنين و مـؤمنات بر مسلمين و مسلمات , از نوع عطف صفت بر صفت است با حرف جمع آمده و گويا معنا ايـن اسـت كـه گـروه مـردان و گروه زنانى كه داراى اين صفات باشند خداوند براى آنها پاداش بزرگى مهيا كرده است .
رسـول خدا(ص ) زينب دختر حجش اسديه را براى زيدبن حارثه , آزاد كرده خودخواستگارى كرد.
ايـن زيـنب دختر اميمه عمه پيامبر(ص ) است كه , اءميمة دخترعبدالمطلب بود و به اين خاطر از ازدواج بـا زيد سرباز زد و برادرش عبداللّه حجش نيز با اين وصلت موافق نبود و بدين سبب اين آيه نازل شد: و مـا كـان لمومن و لامؤمنة اذا قضى اللّه ...
, تا آخر, يعنى براى هيچ مرد و زن مؤمنى دربرابر آنچه خـدا براى آنها اختيار كرده است , اختيار و رايى نيست , بلكه شايسته است كه راى خودشان را تابع راى خدا قرار دهند و آنچه او اختيار كرده است همان رااختيار كنند.
پس از نزول اين آيه , آن دو گفتند: اى رسول خدا ما راضى هستيم , بنابراين پيامبر(ص ) زينب را به نـكاح زيد درآورد و مهرش را كه ده دينار و شصت درهم وچادر, ملافه , پيراهن , شلوار و پنجاه مد طعام و سى صاع خرما بود از جانب زيدبراى او فرستاد.
ان يكون لهم الخيرة , كلمه يكون هم با ياء و هم با تاء خوانده شده است .
و اذ تقول للذى انعم اللّه عليه و انعمت عليه , به ياد آور هنگامى را كه تو, به آن كسى كه خداوند اين نعمت را به او ارزانى داشت - يعنى تو را موفق كرد تا او را آزاد كنى و دوست داشته باشى و تو هم به او ايـن نـعمت را دادى كه او را پسرخوانده خودكردى و به خود اختصاص دادى , و او زيدبن حارثه است , - گفتى : امسك عليك زوجك , همسرت را كه زينب دختر جحش است نگاه دار و طلاق مده .
اين داستان از اين قرار است كه روزى پيامبر(ص ) به منزل زيد وارد شد در حالى كه زينب در ميان حـجـره اش نـشسته بود و با سنگى در دست چيز خوشبويى مى ساييد,پيغمبر(ص ) در را باز كرد و چـون نـظرش به زينب افتاد گفت : منزه است خدايى كه آفريننده نور است و آفرين بر خدايى كه بهترين آفرينندگان است . ((44))

و برگشت .
زيد كه به منزل آمد زينب جريان را به او گفت , زيد گـفت : شايد محبت تو در دل اوواقع شده باشد پس آيا مى خواهى تو را طلاق دهم ؟ تا پيامبر با تو ازدواج كـنـد, زيـنب گفت : مى ترسم تو مرا طلاق دهى و پيامبر(ص ) هم با من ازدواج نكند.
پس زيـدپيش آن حضرت آمد و گفت : اى رسول خدا مى خواهم همسرم را طلاق دهم ,حضرت فرمود تو را چه مى شود آيا از او چيزى ديده اى كه مشكوك شده اى ؟ زيدگفت : نه به خدا قسم جز خير و خوبى از او چيزى نديدم , لكن او در شرافت از من بزرگتر است و همين مرا اذيت مى كند.
حضرت بـه او فرمود امسك عليك زوجك واتق اللّه زنت را براى خودت نگهدار و از خدا بترس .
پس از آن زيـد هـمـسرش راطلاق داد و چون عده اش تمام شد رسول خدا به زيد گفت : من هيچ فردى را درباره خودم از تو مطمئن تر نمى دانم , زينب را براى من خواستگارى كن .
زيد گفت : پيش او رفتم و او مـشغول خمير كردن بود و وقتى دانستم كه رسول خدا از اوخواستگارى كرده است در نظرم چنان بزرگ آمد كه قادر نبودم به او نگاه كنم ,بنابراين پشتم را به او كردم و گفتم : اى زينب مژده باد تو را كه رسول خدا(ص ) از توخواستگارى كرده است پس شادمان شد و گفت من كارى انجام نـمـى دهم تاپروردگارم فرمان دهد, سپس به مسجدش (جايگاه نمازش ) رفت و اين آيه نازل شد زوجـناكها بنابراين رسول خدا(ص ) با او ازدواج و آميزش كرد و حضرت وليمه اى را كه براى اين ازدواج داد براى هيچ يك از همسرانش نداده بود.
يك گوسفند ذبح كرد و مردم را با گوشت و نان تا پايان روز غذا داد.
واتق اللّه , مقصود از اين عبارت اين است كه همسرت را طلاق مده و نهى در آن نهى مصلحتى است نه نهى تحريمى , زيرا مفهوم آن اين است كه طلاق ندادن بهتر است ,نه اين كه طلاق حرام باشد و بـرخى گويند: مقصود اين است كه همسرت را با نسبت دادن به كبر و اذيت كردن شوهر مذمت و سرزنش مكن .
و تـخـفى فى نفسك ما اللّه مبديه و تخشى الناس , برخى گويند: رسول خدا اين مطلب را كه اگر زيد همسرش را طلاق دهد, او با آن زن ازدواج مى كند, پنهان مى كرد ومى ترسيد كه مردم بگويند پيامبر به زيد دستور داد كه زنش را طلاق بدهد و سپس بااو ازدواج كرد.
برخى از مفسران گويند: آنـچه را كه آن حضرت مخفى مى كرد اين بود كه خداى سبحان به او خبر داده بود كه بزودى زيد همسرش را طلاق مى دهد وآن زن از همسران او خواهد شد.
و خداوند آنچه را كه پيامبر(ص ) پيش خـود پـنهان كرده بود, با بيان اين عبارت كه فرمود: زوجناكها, او را به تزويج تو درآورديم , ظاهرو آشكار كرد.
واللّه احق ان تخشاه , مقصود خداوند از خشيت , تقوى و پرهيزگارى نيست , زيرا آن حضرت نهايت تـقوى و خشيت را آن طور كه شايسته است داشتند و در آنچه لازم بود خشيت باشد, ترس و خوف داشـتند, لكن مقصود از خشيت , حيا و شرم است ,زيرا شرم و حيا يكى از خويهاى كريم و پسنديده اسـت .
و گـاهـى فـردى از اظهارچيزى كه پيش خدا مباح و حلال است , حيا مى كند, زيرا ممكن اسـت زبـان مـردم نـادانـى كـه حقايق امور را درك نمى كنند بر او باز شود.
(و سرزنش كنند.
) آيا نـمـى بـيـنـى زمـانـى كـه در خـانـه پـيـامبر(ص ) غذا مى خوردند مى نشستند و به گفتگوهاى بيهوده مى پرداختند, اين كار آنها باعث اتلاف وقت مى شد و پيغمبر(ص ) را اذيت مى كرد,ولى شرم و حـيـا مـانـع از آن بود كه حضرت بفرمايد: پراكنده شويد, تا اين آيه نازل شد ان ذلكم كان يؤذى الـنـبى فيستحيى منكم واللّه لايستحيى من الحق , اين عمل شما پيامبر را اذيت مى كند ولى او از شـما شرم دارد, اما خداوند از (بيان ) حق شرم ندارد.
(احزاب /53).
پس خداى سبحان آنچه را كه در ضـمير رسول خدا(ص ) بودبه مردم خبر داد و آن حضرت را نكوهش كرد.
و گويا خداوند از او انـتـظـار داشـت كـه در جـواب زيـد كـه گـفـت : مـى خواهم از همسرم جدا شوم بگويد: خودت بهترمى دانى , يا سكوت مى كرد, تا ظاهرش با باطنش , كه ميل به جدايى بود, مطابق باشد.
همچنان كـه در حـديـثـى آمـده است كه رسول خدا(ص ) خواست عبداللّه بن سعد بن ابى سرح را, كه قبلا خـونـش هدر شده بود, بكشد, عثمان با اعتراض به شفاعت برخاست , (پس از اندكى ) عبادبن بشر, گفت : اى رسول خدا من چشمانم به چشمان شما بود كه اشاره اى كنيد و من او را بكشم , حضرت فرمود: براى پيامبران خيانت چشم نيست و خوش نداشتم كه اشاره به قتل كافرى كنم هر چند كه مـبـاح بـاشد.
و واو در عبارتهاى وتخفى فى نفسك و وتخشى الناس و واللّه اءحق ان تخشاه يا حـال است يعنى تو به زيد گفتى : زنت را براى خودت نگهدار در حالى كه خواست درونى خود را, كـه نـگـه نداشتن بود, پنهان كردى همچنين انديشه خود راپنهان كردى در حالى كه از سرزنش مـردم مى ترسيدى و از مردم مى ترسيدى درحالى كه شايسته است كه از خدا بترسى .
يا واو عطف است گويا برخى گويند:زمانى كه ميان گفتارت و پنهان كردن خلافش و ترس ازمردم را جمع كردى .
فـلـمـا قـضـى زيـد منها وطرا, زمانى كه زيد ديگر به او احتياجى نداشت و از او كامرواشده بود و طـلاقش داد و عده اش تمام شد, ما او را به نكاح تو درآورديم .
و اهل بيت (ع ) عبارت : زوجناكها, را, زوجـتـكـهـا, خوانده اند و از حضرت صادق (ع ) روايت است كه فرمود: نخواندم براى پدرم مگر اين چنين , ((45))

تا آن جا كه مى فرمايد: ونخواند على (ع ) براى پيامبر(ص ) مگر اين چنين . ((46))

سپس خداى سبحان هدف و مصلحت عمومى اين ازدواج را با اين آيه بيان مى فرمايد: لكى لايكون على المومنين حرج , اين ازدواج براى اين است كه - هر گاه فرزندخوانده هاى مؤمنان , از همسران خود بهره مند شدند و به حاجت خود رسيدندو از آنها جدا شدند - مؤمنان در ازدواج با همسران مطلقه آنها به سختى و گناهى گرفتار نشوند و پسرخوانده هاى خود را, در حرام بودن همسرانشان از حيث نسب و رضاع , مانند فرزندان خود قرار ندهند.
و كان امراللّه مفعولا, اين يك جمله معترضه است و معناى آن اين است كه خدامى فرمايد: آن امرى كه خدا اراده كرده است كه به وجود بيايد, ناگزير به وجودخواهد آمد.
و روايت شده است كه زينب به رسول خدا(ص ) گفت : سه امتياز است كه من به سبب آنها بر شما مـى نازم و از ميان همسران شما هيچ يك نيستند كه بتوانى به سبب چنين امتيازاتى بر آنها افتخار كنى : يكى آن كه جد من و جد تو يكى است , ديگر آن كه مرا خداوند به شما تزويج كرد, سوم آن كه نماينده و سفير اين كار جبرئيل (ع )بود.
تـرجمه : بر پيامبر, در آنچه خدا بر او واجب كرده است هيچ جرمى نيست , اين سنت الهى در مورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيزجارى بوده است و فرمان خدا سنجيده و روى برنامه دقيقى است (38)پيامبران پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و(تنها) از خدا مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا بيم نداشتند, وخداوند براى حسابرسى كافى است .
(39) محمد پدر هيچ يك ازمردان شما نيست , ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است .
(40) تفسير: فرض اللّه له , خدا سهم او قرار داد و بر او واجب كرد كه با همسر پسرخوانده اش ازدواج كند, تا حكم زمـان جاهليت نسبت به پسرخوانده ها باطل شود و عبارت :براى فلانى در دفتر فلان مقدار فرض , يعنى سهم , معين شده است نيز از همين قبيل است .
سـنة اللّه , كلمه سنة اسمى است كه به جاى مصدر به كار رفته است و عبارت ما كان على النبى مـن حـرج را تـاكيد مى كند (و در حقيقت مفعول مطلق تاكيدى است ) وگويا چنين بوده است , سن اللّه ذلك سنة (خداوند اين كار را بطور مسلم سنت قرارداده است .
) فى الذين خلوا, مقصود انبياى پيشين است كه هر چه براى آنها مباح و جايز بوده است , مانند نكاح و غيره , اقدام بر آن حرج و مانعى نداشته است , چنان كه حضرت داود صد زن و سيصد كنيز داشت و همچنين سليمان داراى سيصد زن و هفتصدكنيز بود.
الـذيـن يـبلغون , در اين عبارت از نظر اعراب , سه احتمال است .
اول در محل اعراب جر كه صفت بـراى انـبـيـاء باشد, دوم و سوم در محل اعراب رفع و نصب كه مخصوص به مدح باشد, يعنى : هم الذين يبلغون , يا: اءعنى الذين يبلغون .
رسالات اللّه , اين عبارت , رسالة اللّه نيز خوانده شده است .
و كـان امـراللّه قـدرا مـقـدورا, امرى را كه خداوند بر پيامبرانش نازل فرمود حكمى است قطعى و قضايى است مسلم و انجام شدنى .
و لا يـخـشون احدا الا اللّه , پيامبران پيشين در رساندن تبليغ رسالت و اداى وظيفه نبوت به جز از خدا از هيچ فردى بيمى نداشتند.
و كـفـى بـاللّه حـسـيـبـا, خـداوند در موارد ترس (و سختيها) از بندگان كفايت مى كند وبرخى مـى گـويـنـد: مقصود اين است كه خداوند نگهدارنده كارهاى بندگان و حساب كننده و پاداش دهنده آنهاست .
مـا كان محمد ابا احد من رجالكم , محمد(ص ) پدر حقيقى هيچ يك از شما مردان نيست تا اين كه ميان او و آن مرد احكام پدر و فرزندى از قبيل حرمت ازدواج باهمسر فرزند ثابت شود.
و لـكـن رسـول اللّه , لـيكن رسول خداست و هر پيامبرى پدر امت خود مى باشد در اين كه احترام و تعظيم او بر امت لازم است اما ساير احكامى كه بين پدران و فرزندان وجود دارد بين پيامبر و امت نيست .
زيـد هم يكى از شما مردان است كه اولاد حقيقى پيامبر(ص ) نيستيد و او در حكم همانند سايرين است .
و خـاتم النبيين , و آخرين پيامبر است كه نبوت به او پايان مى يابد, بنابراين شريعت اوتا روز قيامت پايدار و باقى است .
پيامبر(ص ) پدر حضرت حسن و حضرت حسين (ع ) است , زيرا فرمود: اين دوفرزند من امام و پيشوا هـستند چه ايستاده و چه نشسته باشند ((47))

و اين بدين سبب است كه آن دو بزرگوار از مردان اهـل بـيت و خاندان خود پيامبر هستند نه از مردان شما.
و خاتم النبيين به فتح تاء به معناى مهر شده است . ((48))