تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۹ -


تـرجـمـه : شـيطان سخت دشمن شماست , شما هم او را دشمن خودبدانيد و فريبش را نخوريد او حـزبش را براى اين دعوت مى كند كه همه را اهل آتش سوزان جهنم گرداند.
(6) آنان كه راه كفر پيش گرفتند بهره آنها عذاب شديد است .
و آنان كه ايمان آوردند و كار نيك انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ از آن آنها است .
(7) آيا كسى كه كردار زشتش به چشم او آراسته مى آيد و آن را خوب و زيـبـا مـى بيندمانند فرد حقيقت بين است ؟ خداوند هر كس را بخواهد گمراه سازد وهر كس را بـخواهد هدايت فرمايد, بنابراين جان خود را به خاطرتاسف و حسرت زياد بر آنها از دست مده (به هلاكت نينداز) كه خدابه آنچه انجام مى دهند كاملا آگاه است .
(8) خدا است كه بادها رافرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورند.
ما اين ابرها را به سوى شهر وديار مرده اى مى رانيم و به وسيله باران آن ابر, زمين را پس از مردنش زنده مى كنيم .
زنده كردن مردگان در روز قيامت هم همين گونه اسـت .
(9) هـر كـس خـواهـان عـزت است بداند كه تمام عزت براى خداست (بايد از خدا بخواهد) سخنان پاك (كلمه توحيد) به سوى او بالامى رود و عمل نيك , آن را بالا مى برد و براى آنان كه مكر و تزويرمى كنند و نقشه هاى سوء مى كشند عذاب شديدى است و مكرشان به كلى نابود خواهد شد.
(10) تفسير: افـمـن زين له سوء عمله , چون خداوند از دو گروه كافران و مؤمنان ياد فرمود به پيغمبرش (ص ) گفت : آيا از اين دو گروه كسى كه زشتى كردارش در نظرش نيك وآراسته آيد مانند كسى است كه چنين نيست ؟ و گويا كه پيامبر در جواب مى گويد: نه چنين نيست .
سپس خداوند فرمود: فان اللّه يضل من يشاء ويهدى من يشاء فلاتذهب نفسك عليهم حسرات .
مـعـنـاى آراسـته ديدن عمل زشت و گمراهى يكى است .
و آن اين است كه گناهكار به گونه اى اسـت كه شايستگى لطف و مرحمت را از طرف خداوند ندارد.
بنابراين درخور اين است كه خداوند او را بـه خودش واگذارد تا هر چه مى خواهد بكند.
و دراين هنگام است كه در گمراهى و ضلالت چنان غرق مى شود كه زشت را زيبا و زيبارا زشت مى بيند.
هـنـگـامـى كـه خداوند گمراهان را خوار كرده و از يارى به آنها خوددارى مى فرمايد جادارد كه پيامبر(ص ) هم به آنها اهميتى ندهد و تاسف و حسرت آنها را نخورد.
از زجاج نقل شده كه اين عبارت در تقدير چنين بوده است : اءفمن زين له سوء عمله ذهبت نفسك عليهم حسرة , و چون عبارت فلا تذهب نفسك بر جواب دلالت دارد, اصل جواب (ذهبت نفسك ) حذف شده است .
و يا اين گونه بوده است : اءفمن زين له سوء عمله كمن هده اللّه , پس جواب حذف شده است زيرا عبارت فان اللّه يضل من يشاء بر آن دلالت دارد.
كلمه حسرات مفعول له است .
يعنى به خاطر حسرتها خودت را هلاك نكن .
كلمه عليهم صله براى فعل تذهب است مانند اين كه بگويى : هلك عليه حبا, ورواست كه حال باشد و گويى كه نفس به سبب زيادى حسرتها به تمامى حسرت شده است .
و تثير سحابا, بادهايى كه ابرها را به حركت مى آورد.
فعل اين عبارت , برخلاف ما قبل و مابعدش , به صورت فعل مضارع آمده است تا آن كيفيتى را كه از جابه جايى ابرهاايجاد مى شود بيان كند.
و اين صورت بديع را كه دلالت بر قدرت كامله خدا دارد(پيش روى مردم ) حاضر كند.
هـمچنين راندن ابرها به طرف سرزمينهاى مرده و زنده كردن آنها با باران پس ازمردنشان , چون دلالت بر قدرت خداوند دارد فرمود: فـسـقـنـاه الـى بـلـد مـيت فاحيينا به الارض بعد موتها, در حالى كه از لفظ غيبت به متكلم , كه مفهوم اختصاصى چنين كارى را به خدا بهتر مى رساند, عدول كرده است .
كـذلـك الـنـشـور, حرف كاف در كلمه كذلك در محل رفع است و مقصود اين است كه :زنده كردن مرده ها در روز قيامت مانند زنده كردن اين زمينهاى مرده است .
من كان يريد العزة فلله العزة جميعا, اين عبارت در تقدير چنين است : من كان يريد العزة فليطلبها عـنداللّه , و چون عبارت : فللّه العزة ...
, ما را از عبارت تقديرى بى نياز مى كند وبر آن دلالت دارد اين عـبارت به جاى آن ديگرى آورده شده است , زيرا چيزى ازجايى خواسته نمى شود مگر از صاحب و مالك آن چيز و مقصود اين است كه عزت و ارجمندى به تمامى , چه عزت در دنيا و چه در آخرت , مختص ذات خداوند است و هر كس كه بخواهد عزيز شود بايد خود را به وسيله پيروى واطاعت امر خـداونـد عـزيـز كـنـد.
و روايتى كه انس از پيامبر(ص ) نقل كرده است بر اين مطلب دلالت دارد, پـيغمبر(ص ) فرمود: پروردگار شما هر روز مى فرمايد: من عزيزم و كسى كه عزت دنيا و آخرت را مى خواهد بايد عزيز را اطاعت كند. ((67))

سـپـس خـداوند سبحان با بيان اين عبارت كه مى فرمايد: اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يـرفعه چيزهايى را كه پيش او باعث عزت مى شوند معرفى مى كندكه ايمان و عمل صالح است .
و لـفظ كلم , جمع كلمه است و هر جمعى كه ميان آن و مفردش ,, در تلفظ, به جز, هاى آخر فرقى نباشد مذكر و مؤنث در آن يكسان است .
چنان كه گويند: هذا كلم و هذه كلم .
واژه صعود در اين جا به معناى قبول شدن اعمال است و هر عملى از عبادتها كه مورد قبول حق تعالى واقع شود, به بالا رفتن و صعود, توصيف مى شود, زيرافرشتگان اعمال انسانها را مى نويسند و تا جايى كه خداوند بخواهد بالا مى برند.
چنان كه حق تعالى فرموده است : كلا ان كتاب الابرار لفى عليين , نه چنين نيست بى ترديد كتاب و پرونده نيكان در مقامهاى بالا است (يا در بهشت عليين است .
)(مطففين /88).
و مـقـصـود از كلم طيب كلمه هايى است كه با مجد و عظمت الهى و تقديس و حمدخدا همراه باشد كه اطيب آنها جمله لااله الا اللّه است .
والـعـمل الصالح يرفعه , عمل نيك آن كلمه طيب را به جانب خدا بالا مى برد.
در اين صورت ضمير هـاء به كلم برمى گردد.
برخى از مفسران گويند معنا اين است كه كلم طيب عمل صالح را بالا مـى برد.
زيرا هيچ عملى بدون توحيد, كه كلمه طيب است ,سودى ندارد.
پاره ديگر گويند: يعنى خداوند عمل صالح را براى صاحبش بالامى برد پس در اين دو صورت , ضمير به عمل برمى گردد.
والذين يمكرون السيئات , اين عبارت در تقدير چنين بوده است : والذين يمكرون المكرات السيئات , يا: يمكرون اصناف المكر السيئات , بنابراين كلمه سيئات ياصفت براى مصدر است يا براى چيزى اسـت كـه در حـكـم مـصدر است .
برخى گويند:مقصود آن , مكرهاى قريش است آن گاه كه در دارالـنـدوه جـمـع شده بودند و تصميم گرفتند كه نسبت به پيامبر(ص ) يكى از سه كار را انجام دهـند: يا او را مقيد و حبس كنند, يا بكشند و يا از مكه بيرونش كنند.
همچنان كه خداوند حكايت آنـهـا را چـنـيـن بـيـان مـى فـرمـايد: و اذ يمكر بك الذين كفروا...
, هنگامى كه كافران به تو مكر كردند(انفال /30).
و مـكـر اولـئك هـو يبور, و تنها مكر كسانى كه چنين مكرهايى كنند ناچيز است و در نتيجه تباه و فـاسـد مـى شـود, نـه مكر خداوند نسبت به كافران , زيرا پروردگار آنها را از مكه بيرون آورد و به كـشـتـن داد و در چـاهـهـاى بدر گرفتارشان كرد.
بنابراين خداوند تمام مكرهاى آنها را به ضرر خودشان به كار برد.
تـرجـمـه : خـداونـد شـما (نوع بشر) را از خاك آفريد سپس از نطفه و پس از آن شما را به صورت هـمـسران يكديگر قرار داد, هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند جز به علم و اراده او و هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند و از عمرش كاسته نمى شود مگر اين كه در كتاب [علم ازلى حق ] ثبت است , اينها همه براى خدا بسيار آسان است (11) هرگز آن دو دريا كه اين يكى آبش گـوارا و شـيـريـن ونـوشيدنش خوشگوار است و آن ديگر كه تلخ و شور و گلوگير است ,يكسان نـيـسـتند, با وجود اين شما از هر دو گوشت تازه مى خوريد وبراى پوشيدن زيورها وسايل زينتى اسـتخراج مى كنيد و در آن كشتيهارا مى بينى كه دريا را شكافته و به هر طرف پيش مى روند تا از فـضـل خـدا بـهره گيريد و شايد شكر او را به جا آوريد (12) خداست كه شب را درون (پرده ) روز پـنـهـان مـى كند و روز را درون (پرده ) شب وخورشيد و ماه را مسخر كرده هر يك از آنها تا مدت مـعـيـنـى به حركت خود ادامه مى دهند, اين چنين خدايى است پروردگار شما كه حاكميت همه مـلـك هـستى از آن اوست و جز او, كسانى را كه به خدايى مى خوانيد, حتى به اندازه پوست نازك هـسـته خرما حاكميت ندارند.
(13) اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند و اگربشنوند به شما پاسخ نمى دهند و روز قيامت شرك (و پرستش ) شمارا منكر مى شوند و هيچ كس مانند خداى دانا تو را از حقيقت آگاه نمى سازد (14)اى مردم ! شما همه نيازمندان به خدا هستيد, تنهاخداوند اسـت كـه بى نياز و غنى بالذات و شايسته هرگونه حمد وستايش است .
(15) اگر بخواهد شما را نابود مى كند و خلق جديدى مى آفريند.
(16) و اين كار براى خدا هيچ دشوار نيست .
(17) تفسير: ثم جعلكم ازواجا, كلمه ازواج يا به معناى اقسام و اصناف و يا به معناى مرد وزن است .
و مـا تـحـمل من انثى و لاتضع الا بعلمه , و از جنس ماده ها حامله نمى شود يعنى بچه درشكمش نمى باشد و وضع حمل نمى كند مگر اين كه خداوند به آن آگاه است .
و مـا يـعـمـر مـن مـعـمـر و لايـنقص من عمره الا فى كتاب , معناى آيه شريفه اين است كه هيچ فردى عمر نمى كند يا عمرش به گذشت شب و روز كوتاه نمى شود مگر اين كه در كتاب علم خدا محفوظ است .
و خداوند آن را از پيش ثبت كرده است و چون به فردى كه عمر طولانى كرده است معمر مى گويند لذا در آيه نيز چنين فردى معمر ناميده شده است .
بـرخـى از مـفـسران گويند: مقصود اين است كه عمرى طولانى و كوتاه نمى شود مگراين كه در كـتـاب خداوند ثبت شده است , به اين طريق كه خداوند در لوح محفوظمى نويسد كه اگر فلانى اطـاعت خدا را كرد تا فلان مدت عمر مى كند و اگر گناه ونافرمانى كرد از مدت عمرش كاسته مـى شـود.
و روايـت پيامبر(ص ) هم اشاره به همين معناست كه فرموده است : صدقه و صله رحم , شهرها را آباد و عمرها راطولانى مى كند. ((68))

و ما يستوى البحران هذا عذب فرات ...
, خداوند دو گونه دريا, درياى شيرين گوارا و درياى شور و نـاگـوار را, دو مـثـل بـراى مـؤمـن و كـافر قرار داده است .
سپس در مقام بيان كيفيت دو دريا و نعمتهايى كه در آنها موجود است به صورت جمله معترضه فرموده : و مـن كـل تـاكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها, از هر يك از اين دو دريا گوشت تازه كه همان ماهى است مى خوريد و زيور و پيرايه كه لؤلؤ و مرجان است استخراج مى كنيد.
لـتبتغوا من فضله , تا از فضل خداوند بهره گيريد.
در اين آيه مرجع ضمير فضله كه كلمه اللّه است ذكـر نـشـده , ولـى در آيه هاى پيش گفته شده است [مانند آيه 14 در نحل ] وذكر نشدن لفظ اللّه مشكلى براى مرجع ضمير پيش نمى آورد, زيرا مفهوم و سياق كلام بر آن دلالت دارد.
و لعلكم تشكرون , حرف رجاء لعل كنايه از اراده و خواستن است .
گويا خداوندمى فرمايد: لتبتغوا و لتشكروا, براى اين كه بهره مند شويد و شكر آن را به جا آوريد.
ممكن است كه مفهوم آيه درباره دو دريا به صورت غيرمعترضه باشد, و آن اين است كه خداوند دو جنس مؤمن و كافر را به دو دريا تشبيه كرده و درياى شور وتلخ را بر كافر ترجيح داده است به اين كـه دريـاى شـور, در مـنـافعى مانند داشتن ماهى و لؤلؤ و مرجان و راندن كشتى در آن , با درياى شـيـريـن مـشـاركت دارد در صورتى كه كافر خالى از هر سودى است و در هيچ بهره اى از منافع معنوى با مؤمن شريك نيست .
ذلكم اللّه ربكم له الملك , كلمه ذلك مبتداست و كلمه هاى بعدى اللّه ربكم و له الملك همه به ترتيب خبرند.
لايملكون من قطمير, واژه قطمير به معناى پوسته هسته خرماست .
لايسمعوا دعائكم , آن بتها سخنان و دعاى شما را نمى شنوند, زيرا آنها جماد هستند.
و لو سمعوا ما استجابوا لكم , و بر فرض هم كه بشنوند جواب شما را نمى دهند, زيرا آنهامدعى آنچه شما درباره آنها ادعا مى كنيد نيستند و خود را معبود و شريك خدانمى دانند.
و يوم القيمة يكفرون بشرككم , روز قيامت آن بتها انكار مى كنند كه شما آنها را شريك خداو معبود خود قرار داديد و مى گويند: ما كنتم ايانا تعبدون , شما ما را پرستش نمى كرديد (يونس /28).
و لا ينبئك مثل خبير, و هيچ خبر دهنده اى تو را به امرى , مانند كسى كه خبير و داناى به امر باشد خـبر نمى دهد و مراد اين است كه تنها او خبير به امور است و به درستى وحقيقت خبر مى دهد نه ديگر خبردهندگان , پس معناى آيه اين است آنچه را كه ازحال معبودان آنها به شما خبر مى دهم درست و حق است , زيرا من به آنچه به شماخبر مى دهم دانا و خبيرم .
يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه , لفظ فقراء معرفه آورده شده تا خداوند به آنها بفهماند كه به سبب شـدت احـتياج به خدا در حقيقت از جنس نيازمندان هستند واگر به صورت نكره گفته مى شد معنايش اين بود كه شما در بعضى از امور از فقرا هستيد.
و اللّه هـو الـغنى الحميد, و چون خداوند احتياج آنها را به خودش و بى نيازى خودش را ازآنها ثابت كـرد, صـفـت حـمـيـد را بيان فرمود تا دلالت كند كه تنها او بى نيازى است كه به سبب بى نيازى ذاتيش , تمام آفريده ها را سود مى دهد و منعمى است كه به سبب انعامش بر آفريده ها شايسته است كه او را حمد و ستايش كنند.
و مـا ذلـك عـلـى اللّه بعزيز, واژه : عزيز, در اين جا به معناى ممتنع است , يعنى آن كارها براى خدا ممتنع نيست , بلكه بسيار سهل و آسان است .
تـرجـمـه : هـيـچ گناهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نكشد و آن كه بارش سنگين است اگر ديـگـرى را بـراى حـمل گناه خود به كمك بخواند, هر چند از نزديكان او باشد, چيزى از آن را بر دوش نـخواهدگرفت , تو تنها كسانى را انذار مى كنى كه در پنهانى از خداى خودمى ترسند و نماز بـه پـا مـى دارنـد و كـسى كه خود را از گناه و كارهاى زشت پاك و منزه كند, سود آن به خودش بـازمـى گـردد و بازگشت همه به سوى خداست .
(18) نابينا و بينا هرگز برابر و مساوى نيستند (19)و نـه تاريكيها و روشنايى (20) و نه سايه و باد داغ و سوزان (21) وهرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند, خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند و تو نمى توانى سخن خود را به گوش آنهايى كه در قبرستان خفته اند برسانى .
(22) تو تنها بيم دهنده اى (23)ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم و هر امتى در گذشته انذاركننده اى داشته است (24) اى رسول ما اگـر [مـردم ] تـو را تـكـذيب مى كنند (غم مدار) پيشينيان هم پيامبرانى را كه با آيات و معجزات وكتابهاى آسمانى و دليليهاى روشنگر براى هدايتشان آمدند همه راتكذيب كردند.
(25) سپس ما هم از آن كافران مؤاخذه شديد كرديم ,مجازات من نسبت به آنها چگونه بود.
(26) تفسير: و لا تـزر وازرة وزر اخـرى , واژه وزر بـه مـعناى بار و سنگينى و حمل است , و وزر الشى ءيعنى حمل كرد آن چيز را و مقصود از اين عبارت اين است كه هيچ كس در روزقيامت بار گناهى را بر دوش نـمـى كـشـد مـگـر آنچه را كه خود مرتكب شده است وهيچ كس را به خاطر گناه ديگرى بـازخـواست و مؤاخذه نمى كنند.
مفهوم آيه دلالت دارد كه خداى سبحان هيچ فردى را, جز براى گناه خودش , بازخواست نمى كند.
واگر كسى كه از گناه بارش سنگين شده است , ديگرى را به كـمـك بـخواند تا مقدارى ازبارش را بر دوش كشد, آن ديگرى هرگز پاسخ او را نمى دهد و به او كـمـك نـمـى كـنـد وچيزى از بار او را بر دوش نمى كشد هر چند از فاميل بسيار نزديكش باشد, مانندپدر, فرزند و برادر...
, بنابراين : كل نفس بما كسبت رهينة , هر فردى در گرو كارهاى خودش است .
(مدثر /38).
كـلـمه بالغيب يا براى فاعل حال است يا براى مفعول , يعنى آنها از عذاب خدايشان مى ترسند در حـالـى كه از عذاب , پنهان و غايبند.
يا اين كه آنها از عذاب خداوندمى ترسند در حالى كه عذاب از آنها پنهان است .
و من تزكى , و كسى كه به سبب اطاعت و ترك معاصى خود را پاك و منزه كند.
اين جمله اعتراض مؤكدى است بر خشيت و اقامه نماز آنها, زيرا اين دو نيز از وسايل تزكيه هستند.
و الى اللّه المصير, خداوند به كسى كه تزكيه نفس كرده است وعده ثواب مى دهد.
و ما يستوى الاعمى و البصير, تفاوت ميان واوها اين است كه بعضى از واوها دو كلمه يا دوجمله را به دو كلمه يا جمله ديگر ربط مى دهد و بعضى ديگر يك كلمه را به يك كلمه ديگر مربوط مى كند.
و گاهى براى تاكيد نفى , لاء نافيه با واو مى آيد.
و لا الظل و لا الحرور, حرور و سموم به بادهاى سوزان گفته مى شود.
بـرخـى از مـفسران گويند: اعمى و بصير, مثلى براى مؤمن و مشرك است و: ظلمات ونور, براى شـرك و ايـمان و ظل و حرور, براى بهشت و دوزخ و: احياء و اموات رابراى مؤمنان و كافران يا براى عالمان و غيرعالمان مثل زده است .
ان انـت الا نـذيـر, تـو جـز تبليغ وظيفه اى ندارى , بنابراين اگر از شنوندگان انذار, كسى گوش فـراداد و قـبـول كـرد سـود و بهره اش براى خود اوست و اگر از اصراركنندگان درنشنيدن بود مسؤوليتى جز تبليغ بر تو نيست .
انـا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا, واژه بالحق يا حال براى يكى از دو ضمير است (ناوك ),يعنى تو مـحـقـى يـا ما محقيم و يا صفت براى مصدر ارسال است , يعنى فرستادن تو به حق است و يا براى بـشير و نذير صله است يعنى تو بشارت دهنده به وعده ها وانذاركننده به وعيدها و تهديدهاى حق مى باشى .
و ان مـن امة الا خلافيها نذير, خداوند در آخر اين آيه تنها به ذكر كلمه نذير اكتفا كرده وبشير را ذكر نفرموده زيرا انذار همواره با بشارت همراه و مقرون است و ذكر هر يك دليل بر ذكر ديگرى نيز هست بخصوص كه اول آيه مشتمل بر ذكر هر دو است .
جـاءتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير, مقصود از بينات معجزه هايى است كه برنبوت پيامبران دلالت مى كند و مراد از زبر صحف ((69))

و از كتاب منير تورات وانجيل است .
تـرجمه : آيا نديدى كه خداوند از آسمان باران فرو فرستاد و ما به وسيله آن (از زمين ) ميوه هايى با رنـگـهـاى گـونـاگـون بـيـرون آورديـم و ازكـوهها جاده هايى به رنگ سفيد و سرخ با رنگهاى گـوناگون و گاه به رنگ كاملا سياه , آفريده شده .
(27) و همين گونه از انسانها وجنبندگان و چهارپايان به رنگهاى گوناگون آفريد.
از ميان بندگان خداتنها دانشمندان از او مى ترسند, البته خـداوند توانا و آمرزنده است .
(28) كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را برپا مى دارند واز آنـچه به آنها روزى داده ايم پنهان و آشكارا انفاق مى كنند اميدتجارتى را دارند كه زيان و زوال نـخـواهـد يافت .
(29) تا خداوندپاداش كامل به آنها عطا كند و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد كه اوآمرزنده و شكرپذير است .
(30) تفسير: مـخـتـلفا الوانها, مقصود از: الوان , يا جنس ميوه هاست مانند انجير, انار, انگور و جز اينهايا مقصود كيفيت ظاهرى و رنگ آنهاست مانند زرد, سبز, سرخ و غيره .
و مـن الـجـبـال جـدد بـيـض و حـمر مختلف الوانها و غرابيب سود, واژه جدد به معناى خطها وراهـهاست و جدة الحمار يعنى خطهاى سياهى كه بر پشت حيوان است مانندخطهاى گورخر.
كلمه غرابيب يا عطف بر بيض است و يا عطف بر جدد گوياخداوند مى فرمايد: بعضى از كوهها داراى خـطها و راههايى است و بعضى ديگر به تمامى داراى رنگ سياه تيره اى است .
عكرمه گفته است : منظور كوههاى بلندسياه رنگ است .
علت اين كه غرابيب با اين كه تاكيد سود است , بعد از آن آمده اين است كه كلمه سود كه مؤكد اسـت در تـقـدير مقدم بوده است و اين سود ظاهرى تفسير و بيان آن سود مقدر است .
چنان كه نابغه (شاعر) گفته است : والمؤمن العائذات الطير يمسحها ----- ركبان مكة بين الغيل ((70))

والسند ((71))

و اين كار به خاطر تاكيد بيشتر انجام شده است , زيرا براى يك معنا از دو راه , هم ازراه تقدير و هم از راه اظهار, دليل آورده شده است .
در عبارت و من الجبال جدد ناگزير بايد حذف مضافى در تقدير گرفته شود وبگوييم اصل آن و من الجبال ذو جدد بيض و حمر بوده است و حتى تاويل آن چنين است كه خداوند فرموده باشد: و من الجبال مختلف اءلوانه , همچنان كه فرموده است : ثمرات مختلفا اءلوانها.
و مـن الـنـاس و الـدوآب و الانـعـام مـخـتـلـف الـوانـه , بعضى از انسانها و جنبنده ها و چارپايان رنگهاى گوناگونى دارند.
كـذلـك هـمـچنين اختلاف جانداران مانند اختلاف ميوه ها و كوههاست .
در اين جامطلب تمام مى شود و سپس خداوند براى بيان مطلب تازه اى مى فرمايد: انـمـا يخشى اللّه من عباده العلماء, مقصود اين است كه از ميان بندگان خدا تنها دانايان وعالمان هـسـتـنـد كه از خدا مى ترسند نه غير آنها, زيرا اين دانشمندان هستند كه خدا راآن چنان كه بايد مـى شـنـاسـنـد و از احاطه علمى او كاملا آگاهند.
از امام صادق (ع )روايت شده است كه فرمود: مـقـصـود از عـالـم , كـسى است كه رفتار و گفتارش يكى باشد و كسى كه كردارش با گفتارش هماهنگ نباشد عالم نيست . ((72))

ان الـذيـن يـتـلـون كـتـاب اللّه , مـنـظور از تلاوت كنندگان كسانى هستند كه خواندن قرآن را ادامـه دهـند و اين كار عادت و خوى آنها شده باشد.
مطرف گفته است : اين آيه براى قاريان قرآن است .
يرجون تجارة لن تبور, فعل يرجون خبر ان است و عبارت لن ت -بور يعنى كساد وفاسد نشود و تباه نگردد.
و عبارت ليوفيهم متعلق به لن تبور است , يعنى اين اعمال , تجارتى است كه پيش خـدا رواج دارد و بـا ارزش اسـت و آنـهـا اميد دارند كه خداوند به خاطر رواج اين تجارت پيش او پـاداش آنها را عطا فرمايد.
منظور از مزدو پاداش همان ثوابى است كه آنها شايسته آن هستند و باز اميد دارند كه خداوند, ازفضل و كرمش , زيادتر از آنچه را كه مستحق هستند به آنها عطا فرمايد.
مـمـكـن اسـت فـعـل : يرجون را حال قرار دهيم به اين طريق كه بگوييم : تمام اين اعمال را به جا مى آورند در حالى كه اميد دارند تجارت پرسودى باشد تا خداوند پاداش آنها را عطا كند.
خـداونـد بـا ايـن عـبارت كه فرمود: انه غفور شكور به آنها خبر داد كه نسبت به خودآنها غفور و آمرزنده است و نسبت به اعمالشان شكور و حقگزار است .
تـرجـمـه : آنچه را از كتاب به تو وحى كرديم حق است , تصديق كننده كتابهاى پيش است , خداوند نسبت به بندگانش كاملا آگاه و بيناست .
(31) سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان بـرگـزيده خود به ارث داديم , اما بعضى بر خود ستم كردند و برخى ميانه رو بودند وبعضى به اذن خدا در نيكيها از همه پيشى گرفتند و اين فضيلت بزرگى است (32) پاداش آنها بهشت جاويدان اسـت كـه وارد آن مى شوند درحالى كه با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنـجااز حرير و پرنيان است .
(33) آنها گويند سپاس براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف سـاخت , البته پروردگار ما بسيار آمرزنده وشكرپذير است .
(34) خداوندى كه با فضل و كرم خود مـا را در سـراى دائمى بهشت جاى داد كه در آن جا نه رنجى به ما مى رسد و نه سستى و خستگى .
(35) تفسير: من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه , مقصود از: كتاب , قرآن است و در اين صورت حرف من بيانى است .
يا مقصود, جنس كتاب است كه در اين صورت حرف من تبعيضى است .
كلمه مصدقا حال تاكيدى است , زيرا حق از تصديق جداشدنى نيست .
عبارت لما بين يديه يعنى كتابهايى كه پيش از آن بوده است .
ان اللّه بـعـبـاده خـبـير بصير, خداوند به باطن تو خبير و آگاه است و به ظاهر و شمايل تو بصيرو بيناست و تو را شايسته آن دانست كه چنين كتاب معجز اثرى را به تو وحى كند.
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا, سپس بعد از تو كتاب را به بندگانى كه برگزيده ايم به ارث واگـذاشـتـيـم و آن بندگان برگزيده عالمان و دانشمندانند, زيرا در حديث آمده است كه : عـالمان وارثان پيامبرانند. ((73))

و از امام باقر و امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمودند: اين آيـه مـخـصـوص مـاسـت و مـقـصود آن ما هستيم .
و اين قول صحيح است چرا كه اين خانواده به بـرگـزيـده شـدن از طرف خدا شايسته تر وسزاوارترند, زيرا تنها آنها هستند كه وارث پيامبران و پيشواى دانشمندان و نگهبانان قرآن و دانا به حقايق آن هستند.
و مـنهم ظالم لنفسه , ابن عباس و حسن گفته اند: ضمير در منهم به عباد برمى گردد وسيد مرتضى قدس سره , هم اين قول را اختيار كرده و گفته است : خداوند علت واگذارى وراثت كتاب را به برگزيدگان از مردم چنين فرموده است كه بعضى ازبندگان به خود ستم مى كنند و بعضى مقتصد و برخى سابق به خيراتند.
بـرخـى از مفسران گويند: ضمير به برگزيدگان خدا برمى گردد و برگزيدگان سه قسمند.
از حـضـرت صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود, ستم كننده به خود, از ما:كسانى هستند كه حق امام را نشناختند.
و مقتصد از ما: كسانى هستند كه عارف به حق امامند و سابق به خيرات ما: خود امام است .
و هر سه گروه آمرزيده اند. ((74))

ذلك هو الفضل الكبير, كلمه ذلك يا اشاره است به برگزيده شدن و به ارث بردن كتاب ,يا اشاره اسـت بـه سـبق به خيرات , يعنى اين برگزيده شدن و به ارث بردن كتاب ازطرف خدا, يا سبق به خيرات فضل بزرگى است .
جـنات عدن يدخلونها, عبارت جنات عدن بدل است از عبارت الفضل الكبير كه همان سبق به خـيـرات است , زيرا چون : سبق به خيرات , سبب نيل به ثواب است به جاى مسبب و خود ثواب قرار داده شده و جنات عدن بدل از آن آمده است .
برخى فعل يدخلونها را به صورت مجهول خوانده اند.
يـحـلـون فـيها من اساور من ذهب , حرف من در عبارت من اءساور براى تبعيض است ,يعنى با بعضى از دستبندها خود را زينت مى دهند و گويا بعضى از دستبندها از بعض ديگر دستبندها, كه ديگران خود را به آن زينت داده اند, امتياز و برترى دارد.
ان ربتا لغفور شكور, ذكر كلمه شكور بر بسيارى حسنات آنها دلالت دارد.
الذى احلنا دارالمقامة من فضله , واژه مقامه به معناى سكونت و اقامت است و عبارت من فضله يعنى خداوند از كرم و عطا و فضل خودش به آنها اين مقام را داده است .
لا يـمـسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب , واژه نصب به معناى رنج و مشقتى است كه به سبب زوال نـعـمـتـى از كـسى به او مى رسد و معناى لغوب خستگى و سستى است كه به سبب رنج و زحمت عارض فردى مى شود, بنابراين لغوب , نتيجه نصب ومشقت است .
ترجمه : آنان كه كافر شدند آتش دوزخ براى آنهاست , هرگز مرگى براى آنها مقدر نشده تا اين كه بـمـيرند و عذاب دوزخ بر آنها تخفيف داده نمى شود.
اين گونه هر كافرى را كيفر مى دهيم .
(36) كـافـران دردوزخ فرياد مى زنند پروردگارا ما را از اين عذاب بيرون آور تابرخلاف گذشته عمل نـيـك بـه جـا آوريـم خـطـاب شـود: آيـا شما راعمرى مهلت نداديم و انذاركننده الهى را بر شما نـفـرستاديم ؟ پس امروز عذاب الهى را بچشيد كه براى ستمكاران هيچ ياورى نيست .
(37) خدا به رازهـا و غـيـب آسـمانها و زمين آگاه است و نيز او آنچه راكه در درون دلهاست مى داند.
(38) او خـدايـى اسـت كـه شـمـا را در زمـيـن جانشينان گذشتگان قرار داد و هر كه كافر شود به زيان خـودش خـواهد بود و كفر كافران پيش خدا چيزى جز خشم و غضب حق نيفزايد و نيز كفر كافران چـيـزى جـز زيـان و خسران بر آنها اضافه نمى كند.
(39) بگو آيا شما درباره معبودانى كه بجز خدا خـوانـده ايـد,فكر نمى كنيد؟ به من نشان دهيد كه چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ يادر آفرينش آسـمـانها با خدا شريك بوده اند؟ يا به آنها كتاب و حجتى داده ايم كه براى شريك بودن خود برهان آورند؟ (نه هيچ يك از اينهانيست ) بلكه ستمكاران وعده دروغين به يكديگر مى دهند.
(40) تفسير: لا يقضى عليهم فيموتوا, عبارت فيموتوا جواب نفى لايقضى است .
كـذلـك نجزى , مانند چنين كيفرى ما پاداش و جزا مى دهيم .
فعل نجزى به صورت :يجزى , نيز خوانده شده است .
و هـم يـصطرخون فيها, يصطرخون فيها به معناى : يتصارخون فيها, بوده است .
اين فعل بر وزن يفتعلون از ماده صراخ است كه به معناى فرياد با استغاثه و شدت است .
غير الذى كنا نعمل , فايده اين عبارت و اين كه به نعمل صالحا اكتفا نشده , حسرت وتاسفى است به كارهاى غير صالحى كه انجام داده اند و اعتراف و اقرار به آن كارهاست , علاوه بر اين آنها گمان مـى كـردنـد كـه به روش نيكى هستند, بنابراين گفتندخدايا ما را بيرون آورد تا عمل نيك انجام دهيم غير از آن كارهايى كه چون گمان مى كرديم نيك است انجام داديم .
اولم نعمركم , اين عبارت توبيخ و سرزنشى است از طرف خداوند و در اصل چنين است : فنقول لهم اءولـم ...
و ايـن عـبارت آن اندازه از عمر را كه مكلف بتواند به تكاليف خود آشنا شود شامل مى شود گرچه كوتاه باشد, هر چند در عمر طولانى توبيخ ‌بيشتر است .
برخى گويند: منظور از مدت عمر شصت سال است و بعضى گويند:چهل سال و پاره اى گويند: هجده سال است .
و جـاءكـم الـنـذير, اين عبارت بر معناى اولم نعمركم عطف است و گويا خداوندمى فرمايد: قد عـمـرنـاكم و جاءكم النذير, مقصود از: نذير, يا پيامبر(ص ) است ياقرآن .
برخى از مفسران گويند: مـقـصود از: نذير, پيرى و سالخوردگى است و برخى ديگر گويند: مرگ اهل خانه و خويشاوندان است .
فـذوقـوا, عبارت فذوقوا در اصل فذوقوا العذاب بوده است .
[و عذاب كه مفعول بوده حذف شده است ].
انه عليم بذات الصدور, اين عبارت به منزله علت و تعليل براى دانستن غيب است , زيرادر صورتى كه خداوند راز درون هر دل و سينه اى را, كه پنهانى ترين چيز است ,بداند به طريق اولى از اسرار و راز جـهـان آگـاه اسـت و مقصود از ذات الصدور رازهاو پنهانيهاى آن است .
كلمه ذات مؤنث كـلـمـه : ذو, است و ذو به معناى مصاحب وهمراه مى باشد, بنابراين رازها مصاحب دلها و سينه ها هستند.
خـلائف فى الارض , كلمه خلائف جمع خليفه است و آن كسى است كه جاى ديگرى را مى گيرد يا جانشين او مى شود.
فعليه كفره , زيان و پاداش كفرش براى اوست .
الا مـقـتـا, واژه مقت به معناى شدت دشمنى و نفرت است و به كسى كه با زن پدرش نكاح كند مقتى گويند, زيرا او در دلها بسيار منفور و مبغوض است .
ارونى ما ذا خلقوا من الارض , عبارت اءرونى بدل است از عبارت اءراءيتم زيرا اراءيتم به معناى : اءخـبرونى , است و گويا خدا مى فرمايد: از اين شريكان و از آنچه آنها راشايسته عبادت مى كند مرا خـبـر دهـيـد و به من نشان دهيد كه چه قسمتى از قسمتهاى زمين را خودشان آفريده اند؟ آيا در آفـرينش آسمانها و زمين با خدا شريك بوده اند؟آيا از طرف خداوند كتابى براى آنها آمده است كه حاكى از شريك بودن آنها باشد وآنها آن را دليل و حجت خود بدانند.
و مـمـكـن اسـت كـه ضمير آتيناهم به مشركان برگردد همچنان كه خداوند فرموده است : اءم آتـيـنـاهـم كتابا من قبله , آيا پيش از اين براى آنها كتابى فرستاديم .
(زخرف /21) ام انزلنا عليهم سلطانا, آيا دليل و حجتى براى آنها فرستاديم (روم /35).
بـل ان يـعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا, وعده نمى دهند بعضى از ستمكاران , كه رؤساى آنها بـاشند, برخى ديگر را, كه پيروان و تابعين هستند, جز فريب و دروغ , و آن اين است كه مى گويند: اين بتها شفيعان ما پيش خدا هستند.
تـرجـمـه : بى ترديد خداوند آسمانها و زمين را از اين كه نابود شوند نگه مى دارد و اگر رو به زوال نـهـنـد جـز او كسى نمى تواند آنها را نگاه دارد.
خدا بسيار بردبار و آمرزنده است .
(41) مشركان با نهايت تاكيد به خداسوگند ياد كردند كه اگر پيامبرى براى آنها بيايد از هر امتى بهتر هدايت يابند امـا هـنـگامى كه پيامبرى براى آنها آمد جز نفرت و دورى از حق چيزى بر آنها نيفزود.
(42) اينها همه به خاطر آن بود كه مى خواستنددر زمين تكبر و گردنكشى كنند و مكر زشت بينديشند, اما ايـن حيله گريهاى بد تنها گريبانگير صاحبانش مى شود, آيا آنها جز سنت پيشينيان را و آنچه را بر آنـهـا گـذشـت انـتظار دارند؟ هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت و طريقه حق هرگز تغييرى نمى پذيرد.
(43) آيا آنها در زمين سير نمى كنند تا عاقبت ستمكاران پيش از خودرا بنگرند كه چگونه شد؟ در صورتى كه آنها از اينان بسيار قويتربودند.
هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين از حـوزه قـدرت خـدابـيـرون نيست , خدا البته دانا و تواناست .
(44) هرگاه خداوند مردم رابراى كارهايى كه كرده اند مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت ولى آنها را تا وقـت مـعـيـنـى كه اقتضا كند به تاخيرمى اندازد, اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد, هر كس را به مقتضاى عملش پاداش مى دهد و مسلما خدا نسبت به بندگانش بينا و آگاه است .
(45) تفسير: ان اللّه يـمـسـك الـسـمـوات و الارض ان تزولا, عبارت در تقدير: كراهة اءن تزولا يا, يمنعهما من اءن تزولا, بوده است , زيرا امساك به معناى منع و جلوگيرى است .
انـه كـان حليما غفورا, خداوند در عقوبت شتاب و عجله نمى كند هر چند زمين و آسمان ,به سبب عظمت و بزرگى گناه شرك , شايسته آنند كه كاملا نابود شوند, ولى خداوندآنها را نگاه مى دارد همچنان كه فرموده است : تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض , نزديك است آسمانها از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود.
(مريم /90).
ان امسكهما من احد من بعده , اين عبارت جواب قسمى است كه به جاى جواب شرط درلئن زالتا آمـده است .
در اين عبارت حرف من اولى من احد زيادى و براى تاكيداست و من دومى من بعده ابتدائى است و ضمير در من بعده به امساك برمى گردد, يعنى : من بعد امساكه .
و اقـسموا باللّه جهد ايمانهم , مردمان مكه به محكمترين سوگند و با غلاظ و شداد به خداسوگند يـاد كـردنـد كـه اگـر پـيامبر و نذيرى از طرف خدا براى آنها بيايد بى ترديد از هرامتى از امتهاى گذشته , مانند يهود و نصارى , بهتر هدايت يابند.
مازادهم الا نفورا, اسناد در اين عبارت مجازى است , زيرا خود او سبب اين است كه دورى از حق در نفوس آنها زياد شود.
اسـتكبارا فى الارض , كلمه استكبارا يا بدل است براى نفورا يا مفعول له است به اين معنا كه در اصـل : الا اءن نـفـروا اسـتكبارا و مكرا فى الارض , بوده است و يا حال است به معناى : مستكبرين و ماكرين , يعنى در حالى كه به پيامبر(ص ) يا به مؤمنين تكبر ومكر مى كردند.
مـمـكن است كه عبارت و مكر السيى ء عطف بر نفورا باشد و اصل آن : و اءن مكروا السئى ء, بوده است , يعنى مكر زشت كردند, سپس باز هم مكر زشت كردند ودليل بر آن اين است كه خداوند در پى اين عبارت فرموده : و لايحيق المكر السيى ءالا باءهله .
از كـعـب الاحـبـار روايـت شـده است كه به ابن عباس گفت : من در تورات خوانده ام كه هر كس گـودالى بكند خودش در آن مى افتد.
وى در جواب گفت من هم اين را درقرآن يافته ام و اين آيه را تلاوت كرد. ((75))

و در ضرب المثل عربها آمده است كه : هر كس چاهى بكند خودش با صورت در آن مى افتد. ((76))

حمزه عبارت و مكر السيى ء را با سكون همزه خوانده است به اين علت كه تلفظحركات با همزه و يـاء ثـقـيـل اسـت .
و شايد كه حمزه با اختلاس خوانده است ,[يعنى حركت آخر آن را كاملا آشكار نكرده است .
] و گمان شده است كه ساكن است يا در حال وقف خفيف است .
فـهـل يـنـظرون الا سنت الاولين , آيا آنها جز عادت و روش خدا را انتظار دارند, سنت خدادرباره گـذشـتـگـانى كه پيامبران را انكار كردند اين بود كه عذاب بر آنها فرستاد و همه را هلاك و نابود كـرد.
خـداونـد بـا اين بيان به آنها هشدار داد كه در آينده , آنها بايدمنتظر چنين روش و سنتى از طرف خدا باشند.
فـلـن تـجـد لـسنت اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا, واژه تبديل به معناى قراردادن چيزى اسـت بـه جـاى چـيز ديگر و واژه تحويل قرار دادن چيزى است در غير مكانى كه اول بوده وكلمه تـغـيير به معناى ديگرگون كردن چيزى است به اين طريق كه حالت و كيفيت چيزى را برخلاف آنچه بوده درآورند.
و مـا كـان لـيـعجزه , هيچ چيزى نمى تواند از قدرت خدا سبقت و پيشى بگيرد و خود را ازنفوذ آن خارج كند.