تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۰ -


ولـو يـؤآخـذ اللّه الـنـاس بـمـا كـسـبـوا مـا تـرك على ظهرها من دابة , عبارت بما كسبوا يعنى شرك ورزيدن آنها, تكذيب وانكار پيامبران كه انجام دادند.
ضمير در عبارت على ظهرهها به كلمه ارض بـرمى گردد, هر چند به سبب عدم اشتباه و دلالت فحواى كلام بر آن , در جمله ذكر نشده اسـت و مـعـنـا ايـن اسـت كه هيچ جنبنده اى در روى زمين باقى نمى ماند.
مقصود از واژه دآبة جـاندارى است كه روى زمين حركت مى كند كه منظور بنى آدم است .
و برخى گويند: نه بنى آدم بـاقـى مـى مـانـد و نه غيربنى آدم از ساير جنبنده ها كه به نحسى و شامت كفر و گناهان بنى آدم گرفتار و نابودمى شوند.
الى اجل مسمى , تا روز قيامت .
كان بعباده بصيرا, اين عبارت تهديدى است براى كيفر و جزاى بدكاران .

سوره يس

تمام اين سوره مباركه مكى است جز يك آيه و اذا قيل لهم اءنفقوا مما رزقكم اللّه ...
و عدد آيه هاى آن پيش كوفيان هشتادوسه آيه و نزد غيركوفيان هشتادودو آيه است و آيه يس كوفى است .
[فضيلت قرائت اين سوره ] ابى بن كعب گويد: هر كس سوره يس را براى خداى عزوجل بخواند خدا او رابيامرزد و پاداشى به انـدازه پاداش كسى كه دوازده مرتبه قرآن را خوانده باشد به اوعطا مى كند و پيش هر بيمارى كه سـوره يس خوانده شود, به عدد هر حرفى از آن ده فرشته فرستاده مى شوند كه در جلو او به صف مـى ايـستند و براى او طلب آمرزش مى كنند و در موقع قبض روح او حاضر مى شوند و جنازه او را تشييع مى كنند و بر اونماز مى خوانند و به دفنش حاضر مى شوند...
تا آخر خبر... ((77))

از حـضـرت صـادق (ع ) روايت شده كه فرمود: محققا براى هر چيزى قلبى است وقلب قرآن سوره يس است و هر كس آن را در روز بخواند, آن روز تا شب ازمحفوظين و مرزوقين است و هر كس در شـب , پيش از خوابيدن بخواند خداوندهزار فرشته را بر او موكل كند تا او را از هر شيطان پليد و از هر آفتى حفظ كنند و اگردر حال خواب بميرد خدا او را در بهشت داخل كند تا آخر خبر... ((78))

ترجمه : يس : بنابر قولى : اى سيد پيامبران و اى كاملترين انسان (1)سوگند به قرآن حكيم (2) كه تو قطعا از پيامبران خدايى (3) به راه راست فرستاده شده اى (4) اين قرآن كتابى است كه از سوى خـداى مـقتدر و مهربان نازل شده است (5) تا قومى را كه پدران آنها انذارنشده اند, انذار كنى كه آنـهـا سـخـت غـافـلند (6) فرمان عذاب ما درباره بيشتر آنان تحقق يافته است و در نتيجه ايمان نخواهند آورد (7) ما درگردنهاى آنها غلهايى قرار داده ايم كه تا چانه هاى آنها را فراگرفته است و سـرهاى آنها را بالا نگاه داشته است (8) در پيش روى آنها سدى ودر پشت سرشان هم سدى قرار داديم و بر چشمان آنها پرده افكنديم ,لذا چيزى را نمى بينند (9) براى آنها يكسان است چه آنان را بترسانى يا نترسانى هرگز ايمان نمى آورند.
(10) تفسير: يـس , اين كلمه بدون مد (ياء) و با مد آن و با اظهار (نون ) و اخفاى آن , خوانده شده است .
همچنين آيـه ن والقلم با اظهار نون و اخفاى آن قرائت شده .
از ابن عباس روايت شده كه معناى يس اى انـسـان اسـت و از حسن [بصرى ] نقل شده است كه معناى آن : اى مرد است و برخى گويند: يس , يعنى اى سيد اولين و آخرين .
ازحضرت على (ع ) نقل شده است كه : آن اسم پيامبر(ص ) است .
والـقـرآن الـحـكيم , قرآنى كه داراى حكمت است , يا چون دليلى است كه مانند فرد زنده ناطق به حـكـمـت اسـت و يا همچون كلام حكيم است , بنابراين به صفت گوينده آن كلام كه حكيم است توصيف شده است .
انك لمن المرسلين , اين عبارت جواب قسم است .
عـلى صراط مستقيم , اين عبارت يا خبر بعد از خبر است و يا صله براى مرسلين است يعنى : تو از رسولان ثابتى هستى كه بر طريقه ثابت و شريعت روشنى هستند.
تنزيل العزيز الرحيم , كلمه تنزيل بنابراين كه خبر براى مبتداى محذوف باشد به رفع خوانده شده و بنابراين كه كلمه : اءعنى , را در تقدير بگيريم به نصب خوانده شده است .
لتنذر قوما ما انذر آباؤهم , تا انذار كنى قومى را كه پدرانشان پيش از آنها انذار شده اند, زيراآنان در دوران فـترت ميان عيسى و پيامبر ما(ص ) بوده اند و مانند اين مورد است اين دو آيه : لتنذر قوما ما اتـيـهـم مـن نـذيـر, تـا قـومـى را كه پيش از تو براى آنان منذرى نيامده است , از خدا بترسانى .
(قصص /46) و ما اءرسلنا اليهم قبلك من نذير, و ماپيش از تو براى آنها رسول و نذيرى نفرستاديم (سـبا /44) بنابراين عبارت ما اءنذراباؤهم به عنوان اين كه صفت قوما مى باشد, در محل نصب است .
بـرخى از مفسرين عبارت ما انذر را براى اثبات انذار تفسير كرده اند به اين طريق كه حرف ما يا مـصـدريه است كه در تقدير چنين ايت , لتنذر قوما انذار ابائهم , تا قومى را همانند انذار پدرانشان , انـذار كنى .
و يا موصوله است و نصب آن براى اين است كه مفعول دوم مى باشد و معنا اين است كه تـو آن قـومـى را كـه پدرانشان به عذاب خداانذار شده اند, بيم دهى .
همانند اين كه مى فرمايد: انا اءنذرناكم عذابا قريبا, ما شما رااز عذاب نزديكى بيم مى دهيم .
(نبا /40) فـهـم غـافلون , اين عبارت بنابر تفسير اول , كه ما حرف نفى باشد, متعلق به فعل نفى است و در تـقـديـر چنين است : لم ينذروا فهم غافلون , به اين معنا كه سبب غفلت آنهاانذار نشدنشان است و بـنـابر تفسير دوم به عبارت انك لمن المرسلين لتنذر متعلق است چنان كه گويى : چون فلانى غافل است تو را پيش او مى فرستم تا او رابترسانى .
لـقـد حق القول على اكثرهم , مقصود از كلمه : قول در اين آيه , سخن خداوند است كه فرموده : لا ملئن جهنم من الجنة والناس اءجمعين , قطعا جهنم را از كافران جن وانس پر خواهم كرد (هود /119) يـعـنـى ايـن فـرموده خداوند درباره كافران ثابت ولازم شده , زيرا آنها كسانى هستند كه از رفتارشان معلوم است كه در حال كفرخواهند مرد.
سـپـس خـداونـد تـصـميم آنها را بر بقاى در كفر و اين كه اساسا به حق توجهى نمى كنندو بر آن گـردن نـمـى نـهـنـد به اين حالت تشبيه كرده است كه آنها مغلولند به طورى كه به حق التفات نمى كنند سر خود را بلند كرده و چشم خود را بسته اند و از اين جهت كه تفكر و بينايى ندارند آنها را مانند كسانى كه ميان دو سد هستند قرار داديم كه نه جلوخود را مى بينند و نه پشت سر خود را.
فهى الى الاذقان , غلها تا چانه آنها رسيده به طورى كه جايى خالى نمانده است تا بتوانندسر خود را پايين آورند و پيوسته مقمح هستند.
و مقمح كسى است كه سرش رابالا مى كند و چشم را بر هم مى نهد و نمى تواند اطراف خود را ببيند وهر گاه شترى سرش را بالا گيرد, چشم بر هم نهد و آب نياشامد گويند: قمح البعير چنان كه گويى :اقمحتها انا, من سرش را بالا كردم و بعير قامح و ابل قـمـاح : شـترى كه سرش را بالاگرفته , چشم بر هم گذاشته و آب نمى آشامد.
شاعرى در وصف سفينه اى گفته است : و نحن على جوانبها قعود ----- نغض الطرف كالا بل القماح ((79))

از ابن عباس روايت شده كه : مقصود اين آيه برخى از قريش هستند همان كسانى كه تصميم بر قتل پيامبر(ص ) گرفتند ولى نتوانستند بر او دست يابند و پيامبر به سوى آنها بيرون آمد و مشتى خاك بـر سر آنها پاشيد و در نتيجه آنها او را نمى ديدند,بنابراين معناى كلمه سدين اين است كه آنها را نابينا كرديم .
و معناى فاغشيناهم اين است كه بر چشمهاى آنان پرده اى كشيديم و آن را ميان آنها و ميان پيغمبر مانع قرار داديم .
تـرجـمـه : تـو تنها كسى را انذار مى كنى كه ذكر الهى (قرآن ) را پيروى كندو در پنهان از خداوند بـترسد, چنين كسى را به آمرزش و پاداش باارزش بشارت ده (11) ما مردگان را زنده مى كنيم و آنـچـه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار (آينده ) آنها را (در نامه عمل آنها) مى نويسيم وهمه چيز را در لـوح مـحـفـوظ بـه شمار آورده ايم (12) اى رسول ما براى آنها حال اصحاب قريه را مثال بزن , هـنـگـامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند (13) هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آنـهـافـرسـتـاديم , چون تكذيب كردند, براى تقويت آن دو, رسول سومى رافرستاديم , آنها همگى گفتند ما فرستادگان خدا به سوى شما هستيم (14) اهل قريه گفتند: شما جز بشرى همانند ما نـيـسـتيد و خداى رحمان چيزى نازل نكرده است و شما جز دروغگويان چيز ديگرى نيستيد (15) رسولان گفتند: خدا آگاه است كه ما به يقين فرستادگان اوبه سوى شما هستيم (16) و وظيفه مـا چـيـزى جز ابلاغ آشكار نيست (17) آنها گفتند: ما شما را به فال بد گرفتيم (وجود شما شوم است ) واگر از اين سخنان دست برنداريد بى ترديد سنگسارتان خواهيم كرد وكيفر دردناكى از ما بـه شـما خواهد رسيد (18) رسولان گفتند: اگردرست بينديشيد شومى شما از خودتان است و چـنين نيست كه مى پنداريد بلكه شما گروهى اسرافكاريد (19) مردى (با ايمان ) ازدورترين نقطه شـهـر بـا شـتـاب فرارسيد و گفت : اى قوم من , ازفرستادگان خدا پيروى كنيد.
(20) از كسانى پيروى كنيد كه از شماپاداشى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.
(21) تفسير: انـمـا تـنـذر مـن اتبع الذكر وخشى الرحمن بالغيب فبشره بمغفرة و اجر كريم , تنها انذار تو براى كـسـى فايده دارد كه از قرآن پيروى كند و در پنهانى , يعنى در حالى كه ميان مردم نيست , ازخدا بـترسد.
پس شخصى را كه اين گونه است به آمرزش گناهانش و پاداش خالص و بزرگى از سوى خداوند بشارت ده .
انا نحن نحى الموتى , ما مردم را روز قيامت براى پاداش و كيفر, زنده مى كنيم .
حسن بصرى گفته است : مقصود از زنده كردن , خارج كردن آنها از كفر به ايمان است .
و نـكـتـب ما قدموا و اثارهم , ما آنچه را كه از پيش فرستاده اند, چه خوب و چه بد و آن آثارى را كه پـس از خـود بـاقى گذاشتند مى نويسيم و مقصود آثارى است كه سنتى شده و مردم از آن تقليد مـى كنند و آن را به كار مى گيرند چه سنت حسنه و نيكو و چه سنت سيئه و زشت باشد.
از جمله آثـار حسنه و خوب : دانشى است كه به كسى يادداده باشد يا كتابى است كه در دين تصنيف كرده است يا صدقات جاريه است ياموقوفه اى است كه وقف كرده باشد يا مسجدى است كه براى رضاى خدا ساخته است و مانند اينها.
از آثـار سـيـئه و بـد, مـقرر كردن وظيفه و تكليفى است كه باعث ضرر بر مسلمانان باشديا ايجاد چـيـزهايى از لهو و لعب و آواز و آهنگهايى كه مانع از ياد خدا باشند و ماننداينها, و نظير اين مورد اسـت قـول خـداى متعال كه مى فرمايد: ينبؤا الانسان يومئذ بماقدم و اءخر, (روز قيامت انسان از كارهايى كه قبلا انجام داده و از آثارى كه از خود به جاى گذاشته است , با خبر مى شود.
برخى گويند: مقصود از آثار, اثر گامهايى است كه به سوى مسجد برداشته مى شود.
پيامبر(ص ) فرمود: آن كه راهش از همه دورتر است , اجر و مزدش در نماز از همه بيشتر است . ((80))

فـى امـام مـبـيـن , مـقـصـود از امـام مـبـيـن لـوح مـحفوظ است . ((81))

و برخى گويند كه مقصودصحيفه هاى اعمال است و چون اثر آن مند و كهنه نمى شود مبين ناميده شده است .
و اضـرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون , و اضرب لهم مثال بزن براى آنها, چنان كه عربها گويند: عندى من هذا الضرب كذا كه معناى آن من هذا المثال است ومقصود آيه شريفه اين اسـت كـه مـثالى مانند مثال : اصحاب قريه , براى آنها بزن .
كلمه مثل دوم عطف بيان براى : مثل اولـى (واضـرب ) است .
و كلمه اذ بدل از: اصحاب القريه , است و مقصود از: قريه , انطاكيه است .
و مراد از مرسلون رسولان وفرستاده هاى حضرت عيسى (ع ) به آن قريه است .
از آنجا كه ساكنان آن قـريـه بت پرست بودند حضرت عيسى (ع ) رسولانى فرستاد تا آنها را به خداپرستى و راه حق دعوت كـنند.
و چون در حقيقت حضرت عيسى (ع ) رسولان را به امر خداوندفرستاده بود, خداى سبحان ارسال آنها را به خودش نسبت داده است .
فعززنا بثالث , و ما رسالت آن دو رسول را با فرستادن رسول سومى تقويت و استواركرديم چنان كه گـويـند: المطر يعزز الا رض .
يعنى باران شكافهاى زمين را به هم چسباند و آن را سخت و محكم كرد.
فـعـل عـززنا به تخفيف نيز خوانده شده كه از ماده عز يعز به معناى غلبه كردن است ,يعنى ما با فرستادن رسول سومى آن دو را پيروز كرديم .
مـفـعـول بـه , بعد از عزز ذكر نشده است , زيرا غرض ذكر معززبه (رسول سومى )است كه نامش : شمعون الصفا, و سردسته حواريين بوده است .
انـا اليكم مرسلون , علت اين كه رسولان در مرحله اول گفتند: انا اليكم مرسلون و درمرحله دوم گـفـتـنـد: انـا اليكم لمرسلون , اين است كه در ابتدا به عنوان خبر و اطلاع است و در حالت دوم , جواب از انكار است .
قالوا ربنا يعلم , اين عبارت , در تاكيد به جاى قسم است مثل اين كه مى گويند: شهد اللّه ياعلم اللّه و سـبب اين كه اين جواب با تاكيد از آنها صحيح و نيكو است اين است كه آنها رسالت خود را با اين گـفته و ما علينا الا البلاغ المبين ثابت كردند, زيرا معناى آن اين است كه رسالت ما با نشانه ها و مـعـجـزه هـايى كه گواه بر صحت آن است آشكار و مسلم شده و الا اگر يك مدعى بدون دليل و گواهى بگويد به خدا قسم درآنچه ادعا مى كنم صادق و راستگويم زشت و قبيح است .
قـالـوا انـا تطيرنا بكم , اهل قريه گفتند: ما شما را شوم مى دانيم و به شما فال بد مى زنيم واين به سبب آن بود كه اهل قريه از دين و رسالت آنها كراهت و نفرت داشتند.
لـئن لـم تـنـتهوا لنرجمنكم , اگر از رسالت و ادعاى خود دست برنداريد به يقين شما راسنگسار مى كنيم يا دشنام و ناسزا مى گوييم .
قالوا طائركم معكم , آن رسولان گفتند: شومى و بدبختى شما با خود شماست و سبب آن پايدارى بر كفر و شرك است و گرنه دعوت به ايمان و توحيد در نهايت ميمنت وبركت است .
ائن ذكرتم , اين عبارت در تقدير: اءتطيرون ان ذكرتم , بوده است و برخى : ءاءن ذكرتم , به فتح همزه خوانده اند كه در تقدير چنين است : اءتطيرتم لا ن ذكرتم .
بـل انـتـم قـوم مـسرفون , بلكه شما مردمانى هستيد كه در گمراهى و انحراف از حق زياده روى مـى كـنـيـد و بـه گـمراهى خود ادامه مى دهيد, زيرا كسى را كه مبارك و خوب است , به فال بد مى گيريد و او را شوم مى دانيد.
و جـاء مـن اقـصـى المدينة رجل يسعى , آن مرد حبيب بن اسرائيل نجار بود و منزلش دردورترين دروازه از دروازه هاى شهر بوده و هنگامى كه به او خبر رسيد كه مردمان شهر مى خواهند رسولان را به قتل برسانند, در حالى كه سخت مى دويد, به آن جاآمد.
از پيامبر(ص ) روايت شده است كه پيشگامان امتها در ايمان , كه حتى يك چشم بهم زدن [يك آن ] نـسـبـت به خداوند كفر نورزيدند, سه نفرند: على بن ابى طالب (ع )و صاحب يس (حبيب نجار) و مؤمن آل فرعون (حزقيل ) و اينها صديقان هستند وعلى (ع ) برترين آنهاست . ((82))

من لا يسئلكم اجرا و هم مهتدون , اين عبارت سخن بسيار جامع و مؤثرى است در تشويق مردمان شهر و مقصود اين است كه شما از طرف اين رسولان هيچ زيان دنيايى نمى بينيد.
بـلـكه در اصلاح و درست كردن دينتان از آنان بهره مند مى شويد, بنابراين در دنيا وآخرت به فوز عظيم و رستگارى بزرگى دست مى يابيد.
ترجمه : من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است ؟ و همگى به سوى او بازگشت مى كنيد (22) آيـا غـيـر از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند, شـفـاعـت آنـهاكمترين فايده اى ندارد و نتوانند مرا نجات دهند (23) در اين صورت در گمراهى آشكارى خواهم بود (24) من به پروردگار شما ايمان آوردم , به سخنان من گوش فرا دهيد (25) بـه او (حـبـيـب نـجـار) گـفـته شد وارد بهشت شو گفت : اى كاش قوم من از اين نعمت بزرگ آگاه بودند (26) كه پروردگارم مرا آمرزيد و مورد لطف و كرم قرار داد(27) ما بعد از او بر قومش هـيـچ لـشـگرى از آسمان نفرستاديم و هرگزسنت ما بر اين نبود (28) سبب نابودى آنها تنها يك صـيحه آسمانى بود, ناگهان همگى خاموش شدند (29) افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت ايشان نيامد جز اين كه او را استهزاء كردند.
(30) تفسير: و مـالـى لا اعـبـد الـذى فـطـرنى و اليه ترجعون , اين كه سخن را با اندرز به خودش شروع كرد, درصـورتـى كـه قـصـدش پند دادن اهل شهر بود, به سبب مهربانى و لطف به آنهاست پس گويا مى گويد: چرا شما آفريننده خود را نمى پرستيد؟ مگر دنباله كلامش رانمى نگرى كه مى گويد و اليه ترجعون در حالى كه بازگشت شما به سوى اوست ونمى گويد: اليه اءرجع , بازگشت من به سـوى اوست .
سپس به همين شيوه سخن راادامه مى دهد تا آن جا كه مى گويد: انى آمنت بربكم فـاسـمعون مقصودش اين است كه به گفتار من گوش فرا دهيد و از من پيروى كنيد, بى ترديد من شما را به حقيقتى روشن و دينى درست كه گزيرى از آن نيست آگاه كردم و آن حقيقت اين است پرستش روا نيست جز براى خدايى كه شما را آفريده است و به سوى او بازگشت مى كنيد.
از زشت ترين چيزها پيش عقل اين است كه عبادت چيزهايى را بر پرستش خداوندترجيح دهيد كه اگـر خـداونـد ضررى را براى شما بخواهد و اينها بخواهند از شماشفاعت كنند.
شفاعت اين اشياء سـودى بـراى شـمـا نـدارد و قادر به رهايى شمانيستند.
و شما با اين اختيار [عبادت غير خدا] در گمراهى بسيار آشكارى كه بر هيچ خردمندى پنهان نيست , واقع شده ايد.
سـپس آن گروه چون اين سخنان را از او شنيدند او را لگدكوب كردند تا درگذشت ,خداوند او را وارد بـهشت كرد و در آن جا زنده است و روزى مى خورد.
راجع به همين مورد خداوند مى فرمايد: قـيـل ادخـل الـجنة برخى گويند: او را كشتند وخداوند سبحان او را زنده كرد و داخل بهشت فـرمـود, وى هـنگامى كه وارد بهشت شد گفت يا ليت قومى يعلمون اى كاش قوم من غفران و رحمت خدا را نسبت به من مى دانستند.
او آرزو كـرد كـه اى كـاش قومش اين غفران و ثواب بزرگى را كه خداوند به او عطافرموده است مى دانستند تا براى به دست آوردن چنين نعمتى تشويق و ترغيب شوند و به خاطر نيل به آن , ايمان بياورند.
و در حـديـث مـرفـوع ((83))

آمـده است كه وى هم در حال زندگى و هم پس از مرگ قومش را نصيحت كرد.
بـمـا غـفـر لى ربى , حرف ما در عبارت بما غفرلى مصدريه يا موصوله است كه درتقدير چنين است : بمغفرة ربى لى , به آمرزيدن پروردگارم مرا, يا: بالذى غفر ربى لى من الذنوب , به آن چيزى كـه بـه سبب آن خداى من گناهان مرا آمرزيد و رواست كه استفهاميه باشد, يعنى : باءى شى ء غفر لى ؟ مقصود وضعيتى است كه با آنها داشت ازشكيبايى و پايدارى در اعزاز دين خدا تا اين كه كشته شد.
اما در اين صورت : بم غفرلى , بدون الف بهتر است هر چند اثبات آن نيز جايز است .
و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء, ما پس از قتل او براى نابود كردن قومش سپاهى از سپاهيان آسمان را نفرستاديم آن چنان كه روز جنگ بدر فرستاديم .
و ما كنا منزلين , و ما هنگامى كه امتها را هلاك كرديم , سپاهى از آسمان نفرستاديم .
ان كانت الا صيحة واحده , نابودى تمامى آنها نبود مگر به آسانترين امر كه يك صيحه آسمانى بود, بـه ايـن طريق كه جبرئيل دو طرف دروازه شهر را گرفت و يك فرياد زدكه تمام مردمان شهر تا نفر آخر هلاك شدند به طورى كه هيچ حركتى از آنها ديده نمى شد, مانند آتشى كه يكباره خاموش شود.
و گويا خداوند مى فرمايد: فرستادن سپاه از آسمان امرى است بسيار مهم و هر كسى قابليت آن را نـدارد [كه براى او سپاه فرستاده شود] بجز تو اى محمد كه روز بدر وخندق برايت فرستاديم و ما چنين كارى را جز براى تو نكرديم .
بـنـابـرايـن كـه كـان تـامه و به معناى وقع باشد, كلمه صيحة به رفع نيز خوانده شده است و تقديرش چنين است : ما وقعت الا صيحة واحدة .
مـطـابـق قـواعد نحوى , فعل كان , بايد مذكر باشد زيرا در اصل ماوقع شى ء الا صيحة بوده است لـيـكـن مـؤنـث هم رواست چرا كه صيحة در حكم فاعل فعل است و ماننداين مورد است , شعر ذوالـرمـه كـه مـى گويد: و ما بقيت الا الضلوع الجراشع . ((84))

[شاهد در فعل بقيت است كه بايد مذكر باشد, ليكن به مناسبت : ضلوع , مؤنث گفته شده است ].
و به نصب خواندن صيحة بنابراين است كه تقدير آن : ان كانت الاخذة او العقوبة الا صيحة , بوده است .
يـا حسره على العباد, كلمه حسرة [به جاى شخصى فرض شده و] منادا واقع شده است , گويا به حـسرت گفته شده است : بيا كه اين زمان وقتى است كه شايسته است تو حاضر شوى و آن زمانى است كه مشركان پيامبران را استهزا مى كردند و مقصوداين است كه كافران در موقعيتى بودند كه شـايسته است تمام افسوس خورندگان به حال آنها افسوس خورند, يا معنا اين است كه فرشتگان و مـؤمـنان , بر حال آنها,تاسف و تحسر مى خورند.
ممكن است به منظور بزرگداشتن جنايتى را كه كافران برخود روا داشتند و شدت انكار خداوند اين عمل را و تعجب خداوند از آن , حسرت و تاسف , از راه استعاره , از طرف خداى متعال باشد.
ابـى بن كعب و ابن عباس و امام سجاد(ع ) يا حسرة العباد خوانده اند كه حسرة به عباد, اضافه شده اسـت و چون حسرت متوجه به عباد است اختصاص به آنها دارد.
[بنابراين اضافه , اضافه اختصاصى است ].
تـرجـمـه : آيـا نـديـدند چه بسيار طوايفى را پيش از آنها هلاك كرديم , آنهاهرگز به سوى ايشان بـازنـمـى گـردنـد.
(31) و همه آنها روز قيامت نزد ماحاضر مى شوند (32) يك برهان , براى زنده كـردن مـردگـان ايـن اسـت كه ما زمين مرده را زنده كرديم و دانه هايى از آن رويانديم و آنها از آن مى خورند (33) و در زمين باغهايى از نخل و انگور قرار داديم وچشمه هايى در آن جارى كرديم (34) تا مردم از ميوه هاى آن و آنچه بادست خود از آنها به عمل مى آورند, تناول كنند, آيا شكر خدا را بـه جـانمى آورند.
(35) منزه است خدايى كه تمام ممكنات را زوج آفريد,چه از گياهان و چه از نـفـوس بـشرى و ديگر آفريده هايى كه از آن آگاه نيستند.
(36) شب نيز نشانه اى است (از قدرت خـدا) مـا روز را از آن مـى گيريم , ناگهان تاريكى آنها را فرامى گيرد.
(37) و خورشيد (نيزنشانه ديـگـرى است ) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است ,اين تقدير خداوند توانا و داناست .
(38) و براى ماه منزلگاههايى قرارداديم و سرانجام به صورت شاخه كهنه خرما بازمى گردد.
(39) نـه خـورشيد را اين امكان است كه به ماه برسد و نه شب بر روز پيشى مى گيرد و هر كدام در مدار معينى شناورند.
(40) تفسير: الـم يـروا كـم اهـلـكـنـا قـبـلهم من القرون , عبارت اءلم يروا به معناى : الم يعلموا, است , يعنى آيـانمى دانند.
اين فعل در لفظ كم اثرى ندارد, زيرا عامل قبل از كم در آن عمل نمى كند اعم از اين كه كم استفهامى باشد يا خبرى , زيرا كم در اصل براى استفهام است .
انـهـم الـيهم لايرجعون , اين عبارت در معنا نه در لفظ, بدل از عبارت كم اهلكناست و درتقدير چنين بوده است : اءولم يروا كثرة اهلاكنا القرون قبلهم كونهم غير راجعين اليهم , آنان را كه هلاك كـرديـم هـرگـز به دنيا برنمى گردند تا كارهاى خود را جبران كنند آيا اين كافران از گذشتگان عبرت و پند نمى گيرند.
و ان كـل لـمـا جميع لدينا محضرون , كلمه لما بنابراين كه حرف ما زايد و براى تاكيد است ,به تـخـفـيف لما نيز خوانده شده است و حرف ان مخفف از ثقيله است و تقديرآن چنين است : ان كـلـهم لمجموعون محشورون محضرون للحساب , و در صورتى كه لما با تشديد خوانده شود به مـعناى : الا , مى باشد مانند مثالى كه در الكتاب ,سيبويه آمده : نشدتك باللّه لما فعلت : تو را به خدا سـوگـند مى دهم كه اين كار را انجام دهى [لما در اين مثال به معناى الا آمده است ] و حرف ان نافيه است .
و تقديرتمام عبارت چنين است : ما كل الا مجموعون محضرون لدينا.
تـنوين در كلمه كل به جاى مصاف اليه است و در اصل كلهم بوده است و كلمه جميع از فعيل به معناى مفعول است چنان كه گويند: حى جميع و جاؤا جميعا.
مجموع قبيله , همگى آمدند.
و آية لهم الارض الميتة احييناها, كلمه اءلميتة را با تخفيف خواندن شايعتر و سليستر است .
جمله احـييناها مستانفه است و بيان مى كند كه زنده كردن زمين مرده براى بندگان نشانه و دليل بر قدرت و توانايى خداوند بر زنده كردن مردگان است , همچنين است كلمه نسلخ در عبارت لهم الليل نسلخ در آيه هاى بعد.
و رواسـت كـه هر دو احيينا و نسلخ براى كلمه هاى ارض و ليل صفت باشند,زيرا خداوند از آنها جنس زمين و جنس شب را اراده فرموده است نه عين زمين وشب را تا معرفه باشند, بنابراين بـا آنها مانند اسم نكره رفتار شده و جمله صفت آنهاآمده است و مانند اين مورد است قول شاعر: و لـقـد امـر على اللئيم يسبنى . ((85))

مقصود اين است كه آن زمين مرده را با روياندن گياه زنده كرديم .
و اخـرجنا منها حبا, و از زمين دانه هايى مانند: گندم , جو, برنج و غيره ...
بيرون آورديم كه قوت و غذاى مردم است .
فمنه ياكلون , كلمه منه كه ظرف است , مقدم شده تا دلالت كند كه زندگى بيشتر به اين دانه ها وابسته است و سلامتى انسان به خوردن از اين دانه ها پايدار است و هر گاه كم باشند قحطى و كم بودى ارزاق پيش مى آيد.
من نخيل و اعناب , ذكر بخصوص خرما و انگور, به سبب سود سرشار و گونه هاى فراوانى است كه اين دو دارند.
و فجرنا فيها من العيون , و آن زمين يا آن باغها را براى جريان چشمه آب شكافتيم .
لياكلوا من ثمره , تا از ميوه هايى كه خداوند آفريده است بخورند.
و مـا عـمـلـتـه ايديهم , و كارهايى كه دستهايشان انجام داده است , از كاشتن درخت و آب دادن و گرده افشانى درختان خرما و ديگر كارهايى كه انجام مى شود تا ميوه به حدكمال و زمان خوردن آن برسد.
كلمه ثمره با دو فتحه ثمره و با دو ضمه ثمره و با ضمه و سكون ثمره خوانده شده است و اصل آن ثـمرنا بوده است .
چنان كه فرمود جعلنا و فجرنا سخن را به طريقه التفات از متكلم به غيبت نقل كرد.
مـمـكـن اسـت كـه ضمير ثمره به نخل برگردد و كلمه اعناب به اين سبب كه درخوردن و استفاده از آن مانند نخل است , مرجع ضمير قرار نگرفته است .
و رواسـت كـه مـقصود از ضمير, ميوه هاى مذكور, يعنى دانه ها باشد در اين صورت ضمير به جاى ذلك است چنان كه رؤبه گفته است : فيها خطوط من سواد و بلق ----- كاءنه فى الجلد توليع البهق ((86))

آن گاه از او سؤال شد كه مرجع ضمير چيست ؟ گفت : منظور من از ضمير ذلك بوده است [شاهد در اين است كه ضمير به جاى اسم اشاره آمده است ].
و رواست كه حرف ما در عبارت : ما عملته , نافيه باشد, يعنى با دست خود اين ميوه ها را به وجود نياورده اند و توانايى آن را ندارند.
بنابر صورت اول [كه ماموصول باشد] و ما عملت ايديهم , بدون ضمير هاء, نيز خوانده شده است .
سبحان الذى خلق الازواج كلها, مقصود از ازواج اشكال و اقسام و اجناس از هر چيزاست .
و مـمـا لايعلمون , از زوجهايى كه خداوند متعال انسان را بر آن مطلع نساخته است وهنوز بشر به هـيچ طريق از راههاى علمى از آنها باخبر نشده است و بعيد نيست كه خداوند در دل زمين و قعر درياها حيوانها و جمادهايى را آفريده باشد و براى انسان از طريق علم راهى براى شناخت آنها قرار نداده باشد.
و آيـة لـهم الليل نسلخ منه النهار, واژه : سلخ , به معناى بيرون كشيدن و كندن پوست حيوان است چـنـان كـه گـويـنـد: سلخ الشاة , يعنى پوست گوسفند را كند.
و در اين جا, براى برطرف شدن روشنايى روز و پيدا شدن شب و تاريكى آن , به طريق استعاره به كاررفته است .
فاذاهم مظلمون , در تاريكى شب داخل شدند به طورى كه هيچ روشنايى براى آنهانبود.
و الشمس تجرى لمستقر لها, در تفسير عبارت لمستقر لها چند قول است : 1 - يـعـنى خورشيد تا حدى كه برايش مقدر و معين شده و در فلكش تا آخر سال بدان حد منتهى مى شود, حركت مى كند و قرارگاه خورشيد به قرارگاه مسافر, هنگام مسافرت , تشبيه شده است .
2 - بـراى خـورشـيـد در مـشرق و مغرب حدى است كه در حركت به انتهاى آن مى رسد و همين قرارگاه آن است , زيرا خورشيد از اين حد تجاوز نمى كند.
3 - براى خورشيد در مسير هر روزه اش كه به نظر ما مى آيد حدى است كه همان مغرب است .
ابـن مـسـعود لامستقر لها خوانده و قرائت اهل بيت (ع ) هم همين است و معناى آن اين است كه خورشيد هميشه حركت مى كند و هيچ گاه ساكن نمى شود.
ذلـك تـقـديـر العزيز العليم , اين حركتى كه بنا بر تقدير معين و حسابى دقيق است , به طورى كه دركـهـا از فـهم آن عاجز و ناتوان شده است , تقدير و تدبير خداوندى است كه قدرتش بر همه چيز غالب و علمش بر همه چيز محيط است .
والقمر قدرناه منازل , كلمه قمر بنابراين كه مبتداء, يا عطف بر ليل باشد به رفع نيزخوانده شده است , يعنى : و من آياته القمر كه در اين صورت عطف بر ليل شده است و نصب آن به وسيله فعل مـقـدرى اسـت كه فعل قدرناه آن را تفسير و بيان مى كند و معنا اين است كه ما منزلهايى را در مـسـيـر مـاه معين و مقدر كرديم و آنهابيست و هشت منزل است كه هر شب , ماه در منزلى وارد مى شود, بى آن كه از آن تقدير معين خطا يا كوتاهى شود.
حـتـى عـاد كـالعرجون القديم , مقصود از عرجون چوب خوشه خرمايى است كه كهنه ,خشك و خميده به شكل كمان باشد و برخى گويند كه آن چوب در مدت شش ماه چنين مى شود.
زجـاج گـفـته است عرجون فعلون از ماده انعراج است كه به معناى كج شدن وانعطاف است .
و مـنـظـور از: قـديم , باريكى , خميدگى و زردى است , بنابراين ماه دراين سه صورت به آن چوب تشبيه شده است .
لا الشمس ينبغى ان تدرك القمر, خورشيد در سرعت سير خود هرگز به ماه برخوردنمى كند, زيرا خـورشـيـد مـنـزلهايش را در مدت يك سال طى مى كند و ماه در مدت يك ماه , به علاوه خداى سـبحان , ميان فلك و مدار اين دو را طورى دور كرده است كه ممكن نيست يكى از آنها به ديگرى برخورد كند.
و لا الليل سابق النهار, شب نمى تواند از روز پيشى گيرد.
و كـل فـى فـلـك يسبحون , تنوين كل عوض از مضاف اليه است و اصل آن : كلهم , بوده است كه مـقـصـود خـورشـيـد و ماه و ستارگانند كه هر يك در فلك و مدار خودشناورند.
و براى اين كه كـارهـاى خردمندان كه اطاعت و فرمانبرى از خداوند است ,به ستارگان نسبت داده شده , كلمه يسبحون , با واو و نون , كه جمع عاقلان است ,گفته شده است .
ابـن عباس گفته است : معناى آن اين است كه هر يك از خورشيد وماه در مدار خوددور مى زنند همان طور كه دوك در چرخ خود دور مى زند.
تـرجـمـه : و بـرهان ديگر آن كه ما فرزندانشان را در كشتيهاى پربار حمل كرديم .
(41) و براى آنها مـركـبـهاى ديگرى همانند آن آفريديم (42) واگر بخواهيم آنها را غرق مى كنيم به طورى كه نه فـريـادرسـى داشته باشند و نه كسى آنها را از دريا نجات دهد.
(43) مگر باز هم رحم ماشامل حال آنـها شود و تا وقت معينى از اين زندگى بهره گيرند (44)هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه پـيـش رو و پـشـت سـر شـمـاست [ازعذاب الهى , يا از دنيا و آخرت ] انديشه كنيد و بترسيد, شايد موردرحمت خدا شويد.
(45) و هيچ آيه اى از آيه هاى پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر آن كه از آن اعـراض مـى كنند.
(46) و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كـنـيـد كـافران به مؤمنان گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او رااطعام مـى كـرد؟ نـيستيد شما مگر در گمراهى آشكار (47) كافران گويند:اگر راست مى گوييد اين وعده قيامت كى خواهد بود؟ (48) آنها انتظارنكشند جز يك صيحه آسمانى كه آنها را فراگيرد در حـالـى كـه در اموردنيا مشغول جدال هستند.
(49) در لحظه مرگ نمى توانند وصيت وسفارشى كنند و نه به سوى خانواده خود مراجعت نمايند.
(50) تفسير: و آيـة لـهـم انـا حـمـلنا ذريتهم فى الفلك المشحون , عبارت ذريتهم هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع (ذرياتهم ) خوانده شده و مقصود فرزندان آنها و كسانى است كه حمل آنها براى آن مـردم مـهـم اسـت .
بـرخى از مفسران گويند, ذريه به زنان گفته مى شود, زيرا زنان مزرعه هاى ذريـه هـا هـستند و در حديث است كه پيامبر(ص ) ازكشتن ذريه ها, يعنى زنها, نهى فرمود و چون زنـان ناتوان تر از مردان هستند و مانندمردان نيرو و توانايى مسافرت را ندارند, مخصوص به حمل شدند.
و خلقنا لهم من مثله ما يركبون , ما براى آنها مانند كشتى مركبهايى آفريديم , مانند شتر كه كشتى بيابان است .
بعضى از مفسران گويند: مقصود از فلك المشحون كشتى نوح است و مراد از مثله يعنى مثل اين كشتى است كشتيهاى ديگر و زورقهايى كه سوارمى شوند.
فـلا صـريخ لهم , فرياد و يارى كننده براى آنها نيست .
گويند: اتاهم الصريخ ‌فريادرسى براى آنها آمد.
الا رحمة منا و متاعا الى حين , مگر رحمت و لطف ما كه شامل حال آنها شود و نجات يابندو پس از آن كـه از خـطـر غـرق شـدن نجات يافتند, تا زمانى كه ناگزير اجل آنها سرآيدو مرگ قطعى آنها برسد, از زندگى بهره مند شوند.
و اذا قـيـل لهم اتقوا, در اين آيه جواب اذا حذف شده است و عبارت الا كانوا عنهامعرضين بر آن دلالـت دارد.
گـويـا خـداونـد مـى فـرمـايد: هر گاه به آنها گفته شود كه پرهيزگار شويد روى مـى گـردانند و اعراض مى كنند.
سپس مى فرمايد: عادت آنها اين است كه از هر آيت و موعظه اى روبگردانند.
مـا بـيـن ايـديـكم و ما خلفكم , از حضرت صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: معنا اين است : از گناهانى كه در پيش داريد و از عقوبت گناهان گذشته بترسيد.
ان انـتم الا فى ضلال مبين , اين عبارت يا گفته خداى سبحان است و يا حكايت گفتارمومنان به كافران است و يا از جمله جوابهاى كافران به مؤمنان است .
و هـم يـخـصمون , فعل يخصمون در اصل (يختصمون ) بوده است , حرف تاء به صاد بدل و در صـاد ادغام شده است و حرف خاء هم به فتح خوانده شده است و هم به كسر.
و حرف صاد در كـسـره تـابـع حرف خاء است , بدين ترتيب يخصمون خوانده شده است .
اين فعل از ماده خصم يـخـصـم اسـت , يـعـنـى دركـارهايشان مخاصمه و مجادله مى كنند و در بازارهايشان به خريد و فروش مشغولند, مقصود اين است كه قيامت ناگهان آنها را فرامى گيرد به طورى كه نه مى توانند وصيت و سفارشى كنند و نه مى توانند از بازار به خانه هاى خود برگردند.
ترجمه : چون در صور دميده شود ناگهان همه از قبرها به سوى خداى خود به سرعت مى شتابند.
(51) گويند اى واى بر ما چه كسى ما را ازخوابگاهمان برانگيخت ؟ اين همان وعده خداى رحمان اسـت ورسـولان او راسـت گـفتند.
(52) يك صيحه بيش نيست كه ناگهان همگى نزد ما حاضر شوند.
(53) امروز به هيچ كس ستمى نمى شود وجز آنچه را عمل كرديد جزا داده نمى شويد.
(54) اهـل بـهـشـت امـروزبـه نعمتهاى خدا مشغول و مسرورند.
(55) آنان و همسرانشان درسايه هاى درختان بهشت بر تختها تكيه كرده اند.
(56) براى آنان دربهشت ميوه هاى گوناگونى است و هر چـه بـخـواهـنـد آمـاده اسـت .
(57)بر آنان درود الهى است , اين سخنى است از سوى پروردگار مـهـربان .
(58) اى گنهكاران ! امروز از صف نيكوكاران جدا شويد.
(59) اى فرزندان آدم آيا با شما عـهد نكردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه اوبراى شما دشمن آشكارى است .
(60) و مرا پرستش كنيد كه راه مستقيم اين است .
(61) تفسير: مـن الاجـداث الـى ربهم ينسلون , واژه اجداث به معناى قبرهاست و ينسلون به معناى دويدن است و اين صيحه و نفخه دوم است , اولى براى هلاك كردن بود.