تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۵ -


تـرجـمه : پيش از آنها قوم نوح و اصحاب رس (قومى در يمامه زندگى مى كردند و پيامبرى به نام حـنـظله داشتند) و قوم ثمود (پيامبرانشان را)تكذيب كردند.
(12) و همچنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط.
(13) واصحاب ايكه (قوم شعيب ) و قوم تبع (كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند) هر يـك از آنـها فرستادگان الهى را تكذيب كردند و وعده عذاب درباره آنها تحقق يافت .
(14) آيا ما از آفـريـنش نخستين عاجزمانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم ) ولى آنها (با اين همه دلايل روشـن ) بـاز در آفـريـنـش جـديـد ترديد دارند.
(15) ما انسان راآفريديم و وسوسه هاى نفس او را مـى دانـيم , و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم .
(16) به خاطر بياوريد هنگامى كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند.
(17) هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اين كه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت است .
(18) و سرانجام سكرات مرگ به حق فرامى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى (19) و در صور دميده مى شود, آن روز, روز تحقق وعده وحشتناك است .
(20) تفسير: تمان اين اقوام ياد شده پيامبرانى را كه بر آنها مبعوث شدند تكذيب كردند از اين رولازم آمد تهديد مـن كه همان عذاب است بر آنها فرود آيد, خدا در اين آيه به پيامبرما(ص ) دلدارى مى دهد و كفار را از كيفر و عذاب مى ترساند.
افـعينيا, همزه اين كلمه براى انكار است و عيى باالامر, زمانى گفته مى شود كه شخصى به آن كار هدايت نشود و معناى جمله اين است كه ما همان طور كه مى دانيد از آفرينش اوليه عاجز نبوديم تا از آفرينش دوم عاجز شويم .
بـل هـم فـى لبس من خلق جديد, يعنى آنان در آفرينش اوليه منكر قدرت ما نيستندبلكه آنها در زنـده شدن پس از مرگ ترديد دارند و شيطان آنها را به اشتباه و شك انداخته است كه زنده كردن مـردگـان امـرى غـيـرعادى است و منظور از وسوسه صداى پنهان است و وسوسه نفس (حديث نفس ) چيزى است كه به دل و باطن انسان خطور مى كند.
(باء) در به مانند باء در جمله (صوت بكنا) است , و ممكن است براى متعدى ساختن فعل باشد و ضمير به انسان برگردد, يعنى آنچه را كه تومورد وسوسه قرار مى دهى .
مـا در مـا تـوسوس مصدرى است چرا كه عرب مى گويد: حدث نفسه بكذا چنان كه مى گويد حدثته به نفسه , لبيد شاعر مى گويد: و اكذب النفس اذا حدثتها ----- ان صدق النفس يزرئ باالامل ((48))

و نـحـن اقـرب اليه , مقصوداين است كه علم خدا به هر چيزى نزديك است و به همه حالات تعلق مـى گـيـرد تـا آنـجا كه هيچ حالتى بر ذات حق پوشيده نمى ماند و گويى ذات پروردگار به آن نـزديـك اسـت و حـبـل الـوريـد, مثلى براى بسيار نزديك بودن است چنان كه گفته اند هو منى مـعـقـدالازار, او بسيار به من نزديك است , منظور ازحبل رگ است و وريدان دو رگى است كه مـتـصـل به گردن است و در جلو آن قراردارد و به رگ وتين (قلب ) پيوسته است كه از سر به آن مى رسد.
اذا يـتـلـقـى المتلقيان , اذ منصوب به اقرب است و معنى اين است كه خداى سبحان آنچه را به نـفـس خـطـور كـنـد مـى دانـد و از هـر چـيز نزديك به انسان نزديكتراست آن گاه كه دو ملك ضـبطكننده گفته هاى او را ضبط مى كنند, و اين اعلان بى نيازى خداوند از ضبط دو فرشته است چـرا كه او از پوشيده ترين امور آگاه است وگماشتن دو فرشته بر انسان براى ضبط گفتار نشان لـطـف الهى است كه آنها را ازكارهاى زشت باز دارد و به انجام عبادات مايل سازد, و تلق تلقن و قـعـيد قاعداست مانند جليس كه جالس است معناى آيه اين است كه فرشتگان دريافت دارنده اعـمـال در سـمت راست و چپ نشسته اند و قعيد كه پس از عن اليمين بوده حذف شده چون قعيد دوم بر آن دلالت مى كند مانند گفته شاعر: رمانى بامر كنت منه و والدى ----- بريا و من حول الطوى رمانى ((49))

ما يلفظ من قول , انسان هيچ كلامى را نمى گويد مگر اين كه ملكى نزد اوست كه عمل او را مراقبت مـى كـنـد و با او حاضر است .
از پيامبر(ص ) روايت شده است كه فرشته نويسنده حسنات در سمت راست انسان و نويسنده گناهان در سمت چپ اوست وفرشته مامور سمت راست بر فرشته سمت چپ فرمانروايى دارد, بنابراين هرگاه ثوابى كند فرشته سمت راست ده ثواب مى نويسد و هر گاه انـسـان گناهى مرتكب شود فرشته سمت راست به فرشته سمت چپ مى گويد هفت ساعت او را مهلت بده شايد تسبيح و استغفار كند ((50)).

و جـائت سـكره الموت , مراد سختى جان كندن است كه انسان را مدهوش كرده و برعقلش چيره مى شود.
بـاالـحـق , باء در اين كلمه براى تعديه است , يعنى سختى مرگ , حقيقت را كه سعادت يا شقاوت است آورد و گفته شده : حقيقتى (مرگى ) را آورده كه انسان براى آن آفريده شده است .
و ممكن اسـت بـاء در بـاالحق مانند باء در گفتار خداوندتنبت باالدهن باشد يعنى آمد در حالى كه به حقيقت امر مشتبه شده يا به حكمت وغرض صحيح مشتبه شده است .
اين آيه و جائت سكرة الحق باالموت , نيز قرائت شده است و اين قرائت از ائمه شيعه (ع ) روايت شده و سكره به حق اضافه شده است تا دلالت كند كه سختى جان كندن براى انسان مقدر شده و در آن حـكـمـتى است و باء در باالموت براى تعديه است چرا كه سختى جان كندن به سبب رفتن روح اسـت يـا بـراى ايـن كه در پى آن مرگ هست و گويى سختى جان كندن مرگ را مى آورد.
و مـمـكـن اسـت بـه اين معنى باشد كه سختى جان دادن آمد در حالى كه مرگ را به همراه دارد و گـفته شده :سكرة الحق به معناى سكرة اللّه , است و سكره براى تعظيم و اهميت دادن به آن و سختى جان كندن به حق اضافه شده است .
ذالـك , در مـشـاراليه ذلك دو قول است : 1 - اشاره بزرگ باشد و مخاطب , از باب التفات انسانى بـاشـد كـه در گـفـتـار خداوند, ولقد خلقنا الانسان آمده است .
2 - اشاره به حق باشد و مخاطب شخص فاجر.
تحيد, يعنى مى گريزد, ذلـك يـوم الـوعـيد, ذلك اشاره به مصدر نفخ ‌است يعنى زمان آن دميدن روزترساندن است و مضاف نفخ حذف شده است .
ترجمه : هر انسانى وارد محشر مى شود در حالى كه هرماه اوسوق دهنده و گواهى است .
(21) (به او خطاب مى شود) تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ ) غافل بودى , و ما پرده را از چشم تو كنارزديم , و امـروز چشمت كاملا تيزبين است .
(22) فرشته همنشين اومى گويد اين نامه اعمال اوست كه نزد مـن حـاضـر و آمـاده اسـت .
(23)(خـداونـد فـرمان مى دهد:) در جهنم بيفكنيد هر كافر متكبر و لـجوج را.
(24) آن كسى كه شديدا مانع خير است , متجاوز است , و در شك و ترديد (حتى ديگران را بـه تـرديـد مى افكند).
(25) آن كس كه معبودديگرى با خدا قرار داده (آرى ) او را در غذاب شديد بـيـفكنيد!(26) وهمنشين از شياطين مى گويد: پروردگارا من او را به طغيان وا نداشتم لكن او خـود در گمراهى دور و درازى بود.
(27) خداوند مى گويد: نزدمن جلال و مخاضمه نكنيد, من قـبـلا به شما اتمام محبت كرده ام .
(28)سخن من تغييرناپذير است , و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد.
(29) به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوييم آيا پرشده اى ؟ و او مى گويد آيا افزون بر اين هم وجود دارد؟!(30) (در آن روز) بهشت به پرهيزگاران نزديك مى شود, و فاصله اى از آنـهـاندارد!(31) اين چيزى است كه به شما وعده داده مى شود و براى كسانى است كه به سوى خـدا بـاز مى گردند, و پيمانها و احكام او راحفظ مى كنند.
(32) آن كس كه از خداوند رحمان در نـهـان بترسد, و باقلبى پشيمان در محضر او حاضر شود.
(33) (به آنها مى گويند) به سلامت وارد بـهـشـت شـويد, امروز روز جاودانى است .
(34) هر چه بخواهند در آن جا براى آنها هست و نزد ما نعمتهاى اضافى ديگرى است (كه به فكر هيچ كس نمى رسد).
(35) تفسير: معها سارئق , در روز قيامت هر انسان مكلفى مى آيد در حالى كه فرشته اى سوق دهنده همراه اوست و او را وا مى دارد كه به طرف حساب برود و فرشته ديگرى است كه با آگاهى از احوال او درباره او شـهادت مى دهد, اين جمله محلاحال است براى كل كه با اضافه شدن به نفس كه در حكم معرفه اسـت , بـه مـعـرفـه اضـافه شده است , يعنى به او گفته مى شود, تو در دنيا از امروز غافل بودى و گـويـى اين غفلت براى تو پرده و براى چشمت مانعى بوده و ما آن پرده را كنار زديم وغفلت از تو برطرف شد و چشم تو كه از ديدن ناتوان بود بر ثر بيدارى تيزبين شد.
و قال قرنيه , منظور از قرين شيطانى است كه برايش برانگيخته شده و در گفتارخداى سبحان آمده است نقيض له شيطانا فهوله قرين , (شيطانى را به سراغ اومى فرستيم و همواره قرين او باشد (رخـرف /36) گفته شده : قرين فرشته اى است كه شاهد اعمال انسان است و اين مطلب از ائمه معصومين (ع ) روايت شده است .
هـذا مـالدى عتيد, اگر مقصود از قرين شيطان باشد معناى آيه اين است كه اين عذابى است كه در نزد من حاضر است و آن را با گمراه ساختنم براى جهنم فراهم كرده ام .
و اگر مقصود از قرين فرشته باشد به اين معناست كه اين حساب اوست كه نزد من در پرونده او حاضر است آن فرشته به خداوند عرض مى كند: اعمال اودراين پرونده نزد من حاضر است چرا كه مرا بر او گماشته اى .
ما موصوف و عتيد صفت آن است و اگر ما را صفت قرار دهيم عتيد بدل ياخبر بعد از خبر يا خبر مبتداى محذوف است .
القيا فى جهنم , در اين جمله چند قول است : 1- خطابى است از سوى خدا به دوفرشته سوق دهنده و شاهد.
2-خطاب به يك فرشته مى باشد به اين اعتبار كه مثنى بودن فاعل را به منزله مثنى بودن فـعـل قـرار دهيم و گويى گفته شده الق - الق .
3-عربها بيشتر در سفرها همراهى دارند كه با خـود او دو نـفـر مـى شـوند از اين رو بيشتر برزبانشان خطاب به تثنيه رايج است و مى گويند: يا صاحبى و خليلى وقفا, اى دو يارو دوست من (و) بايستيد تا آن جا كه در خطاب به يك نفر از تثنيه اسـتـفـاده مـى كـنـندچنان كه از حجاج نقل شده كه مى گفت : يا حرسى اضربا عنقه و اضربا به صـورت مـثـنـى براى حرس كه جمع است آورده شده 4- الف در القيا بدل از نون حفيفه براى تاكيد باشد و اصل آن (القين ) بوده و وصل در حكم وقف قرار گرفته و نون الف تبديل شده است .
از ابـوسعيد خدرى از پيامبر(ص ) روايت شده كه فرمود: هرگاه روز قيامت شود خدابه من و على مـى فرمايد: هر كس دشمن شماست در آتش بيفكنيد و هركس دوست شماست وارد بهشت كنيد واين است (معناى ) گفتار خداوند: القيا فى جهنم كل كفار عنيد ((51)).

عنيد به معناى معاند و متمايل از حق است كه به خاندان خودش تجاوز و ستم مى كند.
مـنـاع لـلـخير, بسيار حقوق مال را منع مى كند يا بسيار از كار خير منع مى كند كه به مستحق آن نرسد و ميان خير و مستحق خير حايل و مانع مى شود.
گويند: اين آيه در باره وليدبن مغيره نازل شد زمانى كه برادرزادگانش در موردمسلمان شدن با او مشورت كردند پس غيره آنها را از مسلمان شدن منع كرد.
مـعـتـد, سـتـمگرى كه از حق تجاوز كرده و در وجود خدا و دين او دچار ترديد شده است .
بعضى گـفـتـه انـد: منظور از معتد شخص متهم است كه با انجام كارهايى موردسوءظن واقع مى شود مانند شخص مورد نكوهش كه به خاطر انجام كارهايى موردملامت قرار مى گيرد.
الـذى جعل مع اللّه الها آخر, در اعراب الذى جعل دو احتمال هست : 1- مبتداست و معناى شرط در آن نهفته است فالقياه خبر مبتداست 2 - الذى جعل بدل از كل كفار باشد فالقياه براى تاكيد تكرار شده باشد.
قـال قـريـنـه ربـنا ما اطغينه , شيطان گويد: پروردگارا من او را طغيانگر قرار ندادم ولى اوخود طـغـيـان كرده و گمراهى را بر عدالت انتخاب كرده است , مانند اين گفته خداوند:و ما كان لى عـليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى , من بر شما تسلطى نداشتم جز اين كه دعوتتان كردم و شما پذيرفتند.
(ابراهيم /22) قال , يعنى خداوند به آنها مى فرمايد: لا تـخـتـصـمـوا الـدى , در آخرت در پيشگاه من بعضى از شما با بعضى دشمنى نورزيدچرا كه در خصومت شما با هم فايده اى نيست در حالى كه من پيشتر به زبان پيامبرانم شما را بيم داده بودم .
مـا يـبـدل الـقـول , آنـگاه فرمود: انتظار نداشته باشيد كه گفتار و تهديد خود را در موردتكذيب پيامبرانم و مخالفت فرمانم تغيير دهم و فرمان ديگرى صادر كنم .
و مـا انـا بـظـلام لـلـعبيد, در كيفرى كه مى دهم به بندگانم ستم روا نمى دارم ولى آنها باانجام كارهاى زشت به خودشان ستم مى كنند.
باء در باالوعيد زايده است نظيرقول خداوند: و لا تلقوا بـايـديكم الى التهلكة , خود را به دست خود به هلاكت نيفكنند (بقره /195).
و اگر قدم به معناى تقدم باشد باء براى تعديه است وجمله , و قد قدمت اليكم , به جاى حال از لا تختصموا مى باشد و به اين معنى است كه : شما قبول داريد كه من پيشتر شما را وعده عذاب داده ام .
يوم نقول لجهنم , نقول , با نون و ياء هر دو قرائت شده است و يوم منصوب به ظلام يا مصوب بـه نـفـخ اسـت و سؤال و جواب جهنم از باب تخييل است وهدف به تصوير كشيدن معنى در دل است كه دو معنى دارد: 1 - جهنم با همه دامنه دار بودنش پر مى شود تا آن جا كه بر پرى آن چيزى افزوده نمى شود.
2 - جهنم آن اندازه وسعت دارد كه در عين داخل شدن افراد جاى اضافى براى ورود ديگران دارد.
مزيد مصدر است مانند مجيد يا اسم مفعول است مانندمبيع .
غـير بعيد, منصوب است بنا بر ظرف بودن , يعنى جايى كه دور نيست , يا منصوب است بنابر اين كه حـال باشد و دليل مذكر آمدنش اين است كه بر وزن مصدر است ودر صفت آوردن براى مصدرها مـذكر و مؤنث يكسان است , يا موصوف حذف شده و در اصل شيئا غيربعيد, و به معناى تاكيد است چنان كه مى گويى : هو قريب غيربعيد, آن نزديك است و دور نيست .
هذا ما توعدون , جمله معترضه است .
لكل اواب , بدل از متقين است و حرف جر تكرار شده است .
هذا, اشاره به ثواب يا به مصدر از لغت است .
اواب , كسى است كه بسيار توبه مى كند و به بندگى خدا برمى گردد.
حفيظ, كسى است كه حدود الهى را حفظ مى كند.
مـن خـشـى الـرحـمـن , بدل بعد از بدل و تابع براى كل است و مى تواند بدل از موصوف اواب و حفيظ باشد ولى نمى تواند در حكم اواب و حفيظ باشد چون براى من موصول صفت آورده نـمـى شـود و هـيـچ يـك از موصولها جز الذى موصوف واقع نمى شود, و ممكن است مبتدا باشد و خبرش را يقال لهم ادخلوها بسلام , بگيريم چرا كه من در حكم جمع است .
بـاالغيب , در اعراب اين كلمه سه قول است : 1 - حال از مفعول [مقدر] كه (خشيه )است باشد يعنى از خـدا بـتـرسد در حالى كه غايب است .
2 - صفت براى مصدرخشية باشد يعنى از خدا مى ترسد ترسيدنى كه همراه با غايب بودن است تا آن جا كه از عقاب او مى ترسد در حالى كه غايب است 3 - حال براى فاعل باشد يعنى در حالى كه او در خلوت است و هيچ كس او را نمى بيند.
و جاء بقلب منيب , با قلبى كه به بندگى خدا روى آورده , وارد آخرت مى شود.
ادخـلوها بسلام آمنين , به آنا گفته مى شود وارد بهشت شويد در حالى كه از عذاب درامانيد, يا در حالى كه خدا و فرشتگان بر شما سلام مى كنند.
ذالـك يـوم الـخـلـور, آن روز روزى اسـت كه جاودانگى [در بهشت ماندن ] مقدر شده است مانند ادخلوها خالدين , يعنى وارد بهشت شويد در حالى كه هميشه ماندن مقدر شده است .
لهم ما يشاون , هر چه اراده كنند و از انواع نعمتها كه در بهشت بخواهند دراختيارشان است .
و لـديـنـا مزيد, بلكه بيش از آنچه بخواهند در نزد ما برايشان وجود دارد از نعمتهايى كه به دلشان خطور نكرده است يا بيش از مقدارى كه استحقاق دارند.
ترجمه : چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم , اقوامى كه ازآنها قوى تر بودند, و شهرها (و كـشورها) را گشودند, آيا راه فرارى وجود دارد؟.
(36) در اين تذكرى است براى آن كس كه عقل دارد, يـاگـوش فرا دهد و حضور يابد.
(37) ما آسمانها و زمين و آنچه را درميان آنهاست در شش روز (شـش دوران ) آفـريـديم و هيچ گونه رنج وتعبى به ما نرسيد (با اين حال چگونه زنده كردن مـردگـان بـراى مامشكل است ؟).
(38) در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش , وتسبيح و حمد پـروردگارت را قبل از طلوع آفتاب و پيش از غروب بجا آور.
(39) و در بخشى از شب او را تسبيح كـن , و بـعـد ازسـجـده هـا!(40) گوش فرا ده و منتظر روزى باش كه منادى از مكان نزديك ندا مى دهد.
(41) روزى كه همگان صيحه رستاخيز را به حق مى شنوند, آن روز روز خروج است .
(42) مـايـيـم كـه زنـده مى كنيم , ومى ميرانيم , و بازگشت تنها به سوى ماست .
(43) روزى كه زمين ازروى آنـهـا شـكافته مى شود و بسرعت (از قبرها) خارج مى شوند, و اين جمع كردن براى ما آسان اسـت .
مـا بـه آنـچه آنها مى گويند آگاهتريم و تومامور به مجبور ساختن آنها نيستى , بنابراين به وسيله قرآن كسانى راكه از عذاب من مى ترسند متذكر ساز.
(44) تفسير: فنقبوا, راهها را در شهرها فتح كردند, اصل نقبوا از نقب به معناى راه است ,يعنى شهرها را فتح كرده و درباره امور آنها گفتگو كردند.
حرث بن حلزه مى گويد: نقبوا فى البلاد من حذرالمو ----- ت و جالوا فى الارض كل مجال ((52))

فاء در فنقبوا براى ببيت از هم اشد منهم بطشا, است , يعنى قدرت زيادشان آنهارا بر فتح شهرها توانا ساخت و ممكن است به اين معنى باشد كه اهل مكه درشهرهاى آن زمانها فتحهايى كردند.
آيا آنها از خدا يا ازمرگ , راه گريزى دارند تا براى خود نظير آرزوهاى آنان داشته باشند.
ان فـى ذلك لذكرى , در آنچه خبر دادم تذكار و عبرت گيرى است براى كسى كه قلب گيرنده و نـگـهدارنده اى دارد زيرا كسى كه قلبش حقايق را نمى گيرد و در خود نگاه مى دارد گويى قلب ندارد.
از ابن عباس روايت شده مقصود از قلب در اين جا عقل است ((53)).

اوالـقـى الـسمع , يا اين كه گوش فرا دهد و بشنود در حالى كه شاهد و حاضر و هوشيارباشد زيرا كـسـى كـه ذهـنش حاضر نيست مانند شخص غايب است ((54))

, يا درحالى كه او مؤمن و شاهد صحت آن است و اين كه وحى الهى است .
لـغـوب , بـه مـعـناى ملال و خستگى است خداوند در اين آيه يهوديان را تكذيب كرده كه گفتند خداوند در روز شنبه پس از آفرينش جهان استراحت كرده است .
فاصبر على ما يقولون , بر گفتار مشركان در مورد انكار بعثت و تكذيبت صبر كن تاخدا گشايشى بدهد.
و سـبـح بحمد ربك , تسبيح , هم بر معناى ظاهرش و هم بر نماز حل مى شود بنابراين نماز پيش از طلوع خورشيد نماز صبح و پيش از غروب نماز ظهر و عصر است .
و من الليل , مقصود نماز مغرب و عشا است .
بعضى گفته اند منظور از ومن الليل نماز شب است و نماز مغرب و عشا نيز در آن داخل است .
و ادبـار الـسجود, تسبيح بعد از نمازهاست و گاه از ركوع و سجود به نماز تعبيرمى كنند و گفته شده : منظور از آنها نافله هاى پس از نماز مغرب است .
و ادبار النجوم , دو ركعت نماز پيش از نماز صبح است .
روايت شده كه هر كس آن دو ركعت را پس از نماز مغرب و پيش از حرف زدن بخواند نمازش در عليين نوشته مى شود ((55)).

ادبار جمع دبر است و به كسر همزه نيز قرائت شده كه از ادبرت الصلوة , هر گاه نماز پايان يابد, گـرفـته شده است و معنايش سپرى شدن سجده است چنان كه كسى بگويد, آتيك خفوق النجم , هنگام پنهان شدن ستاره نزدت مى آيم .
واسـتـمـع , خبرهايى كه از حال روز قيامت به تو مى دهد گوش كن , اين كلمه دلالت برترسناك بودن مخبرمنه و قيامت دارد.
يـوم يـنـادى , مـنصوب است به فعلى كه ذالك يوم الخروج , بر آن دلالت دارد, يعنى روزى كه ندا دهنده ندا مى دهد مردگان از قبرشان بيرون مى آيند.
يـوم يـسـمـعون , بدل از يوم يناد المناد است و منادى اسرافيل است كه در صورمى دمد و فرياد مى كند اى استخوانهاى پوسيده و اعضاى از هم جدا شده وگوشتهاى ازهم پاشيده خدا به شما امر مى كند كه براى فيصله حكم در نقطه اى نزديك صخره بيت المقدس كه نزديكترين نقاط زمين به آسمان است , جمع شويد.
الصيحه , منظور از صيحه دميدن دوم اسرافيل در صور است , بـاالـحـق , مـتعلق به صيحه است و مقصود از آن برانگيخته شدن و حشر مردگان براى دريافت جزاى اعمال است .
ذلك يوم الخروج , آن روز روز بيرون شدن از قبرها به زمين موقف است .
انـا نـحـن نحييى و نميت , ما مردم را زنده نموده و پس از زنده شدن مى ميرانيم و درروز قيامت بازگشت آنها به ماست .
يـوم تشقق الارض , تشقق با ادغام تاء در شين و حذف تاء قرائت شده است ,يعنى زمين براى آنان شكافته مى شود و بسرعت و بى درنگ از زمين بيرون مى آيند.
تشقق حال براى ضمير مجرور در عنهم است .
و حشر گرد آمدن در بازار از هرسو مى باشد.
عـلينا يسير, مقدم شدن ظرف علينا بر فعل دلالت بر اختصاص مى كند يعنى چنين كار بزرگى جـز بـراى كـسـى كـه قـدرتـش عين ذاتش است ممكن نيست كه هيچ كارى مانع او از كار ديگر نمى شود.
نـحـن اعـلم بما يقولون , اين آيه براى منكران تهديد و براى پيامبر ما(ص ) دلدارى وتسلاى خاطر است .
و مـا انـت عـلـيهم بجبار, تو بر آنها تسلط ندارى كه به ايمان آوردن مجبورشان كنى وتنها دعوت كننده و بيم دهنده اى مانند اين آيه : لست عليهم بمصيطر, تو مسلط برآنها نيستى كه مجبورشان (بر ايمان ) كنى .
(غاشيه /22) گويند, جبره و اجبره على الامر (او را به آن كار مجبور كرد) على در آيه مانند اين گفته است هو عليهم , هرگاه آن شخص سرپرست و صاحب اختيارشان باشد.
مـن يـخـاف و عـيد, مانند اين گفته خداست انما انت منذر من يخشيها, كار تو فقطانذار كردن كسانى است كه از آن مى ترسند.
(نازعات /45) و خـداونـد يـادآورى و تـذكار را به صاحبان خشيت اختصاص داده چرا كه تذكار فقطبه حال آنها سودمند است .

سوره ذاريات

ايـن سـوره مـكى است و شصت آيه دارد.
در حديث ابى بن كعب آمده كه هر كس سوره ذاريات را بـخـوانـد بـه عـدد هـر بادى كه در عالم مى وزد ده حسنه به او داده مى شود ((56)).

و از حضرت صـادق (ع ) روايـت شـده كـه هـر كس سوره ذاريات را درشب يا روز بخواند خداوند زندگى او را اصـلاح مـى كند و روزى فراوان به او مى دهدو قبرش را با چراغى نورانى روشن مى كند كه تا روز قيامت درخشش دارد ((57)).

ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر, سوگند به بادهايى كه ابرهارا به حركت درمى آورند (و گـرد و غـبـار و بذرهاى گياهان را).
(1) وسپس سوگند به ابرهايى كه بار سنگينى (از باران ) با خـود حـمـل مـى كـنـند.
(2) و سپس سوگند به كشتيهايى كه به آسانى در حركت مى آيند.
(3) و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند.
(4)(آرى سوگند به همه اينها) كه آنچه به شما وعده داده شده است قطعاراست است .
(5) و بودن شك جزاى اعمال واقع شدنى است .
(6)قسم به آسـمـان كـه داراى راهـهـا و سـتـارگان زيباست .
(7) كه شما درگفتارى مختلف و گوناگون هـستيد.
(8) كسانى از ايمان به آن (روزجزا) منحرف مى شوند كه از قبول حق سرباز مى زنند.
(9) كشته شونددروغگويان (مرگ بر آنها!).
(10) همانها كه در جهل و غفلت فرورفته اند.
(11) و پيوسته سـؤال مـى كـنـنـد روز جـزا چـه مـوقـع اسـت ؟(12)(آرى ) هـمان روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند.
(13) بچشيدعذاب خود را, اين همان چيزى است كه درباره آن عجله داشته ايد!.
(14) تفسير: و الـذاريات , بادهاست زيرا خاك و ديگر چيزها را در هوا مى پراكند چنان كه گفته مى شود: تذروه الرياح , بادها آن را به هوا مى برند و به صورت ادغام تاء و ذال نيزقرائت شده است .
فاالحاملات و قرا, ابرهايى كه باران به همراه دارد.
فاالجاريات , كشتيها, يسرا به آسانى درحركتند.
فاالمقسمات امرا, فرشتگانى هستند كه بارانها و روزيها و ديگر چيزها را تقسيم مى كنند يا مامور به تـقسيم آنهايند.
اين تفسير از اميرالمؤمنين (ع ) روايت شده , و ازابن عباس و مجاهد روايت شده كه تـقسيم امور بندگان خدا بر عهده فرشتگان است ,جبرئيل مامور سخت گيرى و بلاست , ميكائيل مامور رحمت است , عزرائيل مامورگرفتن جانهاست , اسرافيل مامور دميدن [در صور] است .
بعضى گفته اند منظور از جاريات يسرا سيارات هفتگانه اند.
خـداونـد سـبـحـان به اشياء ياد شده سوگند ياد كرده به اين دليل كه همگى آنها بريگانگى خدا و حكمت بديع و قدرت بى منتهاى او دلالت دارند.
از ائمه (ع ) روايت شده كه هيچ كس حق ندارد كه جـز بـه خـدا سـوگـند ياد كند و تنها خداست كه حق دارد به هر يك از آفريدگانش سوگند ياد كند ((58)).

انما توعدون لصادق , انما توعدون جواب قسم , و ماء موصوله يا مصدريه است .
و آنچه وعده داده شده بعث و زنده شدن است .
و لصادق به معناى صاحب صدق است مانند عيشة راضية .
و ان الدين لواقع , دين جزايى است كه واقع خواهد شد يعنى موجود خواهدشد.
الحبك , راههاست مانند راهى (موج گونه ) كه با وزش باد در زمين ماسه اى و در آب ايجاد مى شود.
و هـمچنين مجعد كردن مو, اثرى است كه از پيچاندن و خميده كردن مو به وجود مى آيد و صفت (مـحـبـوكه ) را براى درع و زره مى آورند زيرا حلقه هاى آن نظير راههاست , از حسن نقل شده كه مـنـظـور از حبك ستارگان آسمان است , ازعلى (ع ) روايت شده كه منظور از حبك زيبايى و آراستگى آسمان است و ممكن است ستارگان آسمان را زينت دهند چنان كه رنگرز راههاى لباس را رنگ مى كند.
حبك جمع حباك است مانند مثال و مثل و حبيكه مانند طريقه است .
انـكـم لـفى قول مختلف , منظور گفتار مشركان درباره پيامبر(ص ) است كه او را شاعر وساحر و مجنون خواندند و در باره قرآن گفته اند كه سحر و آينده گويى و داستانهاى نخستين است .
از قـتاده روايت شده منظور از قول مختلف اين است كه بعضى از شما (پيامبر را)تصديق و بعضى تكذيب مى كنيد بعضى منكر نبوت او مى شويد و بعضى اقرارمى نماييد.
يـوفـك عنه , ضمير عنه به پيامبر يا قرآن برمى گردد يعنى از پيامبر يا قرآن روى مى گرداند آن كـس كه روى بگرداند آن هم روى گرداندنى كه مهمتر و شديدتر از آن وجود ندارد مانند گفتار پيامبر(ص ), لا يهلك على اللّه الا هالك , از سوى خدا به هلاكت نمى رسد جز هلاك شونده .
و گويند مـقـصـود اين است كه هر كس در علم سابق خداوند از خير روگردان بوده از پيامبر يا قرآن روى مـى گـردانـد و مـمكن است ضمير عنه به ما توعدون برگردد به اين معنى كه از اقرار به امر قيامت روى مى گرداند كسى كه روى گردان است .
قـتـل الـخـراصـون , نفرينى است بر مشركان و اصل آن نفرين به هلاكت و كشته شدن است , آنگاه جايگزين لعن و قبح شده يعنى لعنت بر دروغگويان كه سخنان نادرست را فرض مى كنند و آنها صـاحـبـان گفتار مختلف هستند, و لام درالخراصون اشاره به مشركان است و گويى فرموده , قـتل هولاء الخراصون الذين هم فى غمرة , لعنت و مرگ بر اين دروغگويان كه در نادانى فرو رفته و از آنچه بدان امرشده اند غافلند.
يـسـالـون , مـى پـرسند و مى گويند ايان يوم الدين , روز جزا چه وقت است ؟ يعنى قيامت كى واقع مى شود.
يـومـهـم عـلـى النار يفتنون , روزى كه در آتش دوزخ سوخته و عذاب مى شوند و فتين به معناى حرارت از همين ماده است زيرا سنگ آن گويى مى سوزاند.
در اعراب يوم سه قول است : 1 - در ظـاهـر اعرابش فتح باشد چون به اسم مبنى اضافه شده ولى محلا مرفوع باشد بنابراين كه هويومهم يفتنون , باشد.
2 - منصوب به فعل مقدر باشد كه يسئلون بر آن دلالت مى كند يعنى , يقع فى ذالك اليوم , در آن روز واقع مى شود.
3 - در اصل به فعل مقدر يقع منصوب باشد.
ذوقوا فتنتكم , محلا حال است يعنى اين سخن به آنان گفته مى شود: هذا العذاب هوالذى كنتم به تستعجلون , هذا مبتدا, و الذى خبر آن است , يعنى اين عذاب همان است كه در دنيا با مسخره و تكذيب در ديدن آن شتاب مى كرديد.
ترجمه : پرهيزگاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ها قراردارند.
(15) و آنچه پروردگارشان بـه آنـهـا مـرحـمـت كـرده دريـافـت مـى دارند زيرا آنها پيش از آن (در سراى دنيا) از نيكوكاران بـودند.
(16)آنها كمى از شبها را مى خوابيدند.
(17) و در سحرگاهان استغفارمى كردند.
(18) و در امـوال آنها حقى براى سائل و محروم بود.
(19) ودر زمين آياتى براى طالبان يقين است .
(20) و در وجود خود شما(نيز آياتى سات ) آيا نمى بينيد؟!(21) روزى شما در آسمان است وآنچه به شما وعده داده مـى شود.
(22) سوگند به پروردگار آسمان وزمين كه اين مطلب حق است همان گونه كه شما سخن مى گوييد.
(23) تفسير: اخـذيـن ما آتيهم , يعنى نعمتها و بخششهايى كه پروردگارشان به آنها بدهد دريافت مى كنند و از آن خشنودند.
انهم كانوا, آنان در دنيا كه دار تكليف است كارهايشان را بخوبى انجام دادند و آيه بعد محسنين را تفسير مى كند و ما در ما يهجعون زايده است يعنى كمى ازشب را مى خوابيدند و اين در صورتى است كه قليلا ظرف باشد و ممكن است صفت براى مصدر باشد يعنى هجوعا قليلا, خوابى اندك و مـمـكـن اسـت مـامـصدرى يا موصوله باشد يعنى كانوا قليلا من الليل هجوعهم , خوابشان در مقداركمى از شب بود, يا ما يهجعون فيه , آن زمانى كه در شب مى خوابيدند كم بود, دراين صورت مـا يـهـجعون فاعل قليلا مى باشد و در اين تعبير انواع مبالغه در لفظهجوع وجود دارد و آن گريختن از خواب شب است .
شاعر مى گويد: قدحصت البيضة راسى فما ----- اطعم نوما غير تهجاع ((59))

قـلـيـلا مـن الـلـيل , اندكى از شب و ماء زايده در ما يهجعون تاكيد جمله است :خداوند آنها را تـوصيف كرده كه شب را با عبادت سپرى مى كنند, و چون به سحرگاهان درآيند مشغول استغفار مى شوند, گويى شب گذشته خلافهايى مرتكب شده اند.
هم يستغفرون , آنان هستند كه اختصاصا استغفار مى كنند چون استغفارشان دوام دارد.
سـائل سكى است كه از مردم درخواست مى كند محروم كسى است كه به سبب عفتش مردم او را بـى نـياز مى دانند و محرومش مى كنند.
از پيامبر(ص ) روايت شده :مسكين آن كسى نيست كه يـك وعده يا دو وعده غذا خوردن يا يك خرما و دوخرما ندارد.
عرض كردند: پس مسكين كيست ؟ فـرمـود كـسـى اسـت كه چيزى نداردبه او صدقه نمى دهند ((60)).

گفته شده مسكين شخص پيشه ورى است كه ما او نموو رشدندارد [سودى به او نمى رسد].
و فـى الارض آيـات , در زمين نشانه هايى است كه بر وجود صانع متعال و قدرت بى منتها و حكمت بى نظير او دلالت مى كند اين نشانه هاى موجود در زمين عبارتنداز زميتهاى هموار, كوه , خشكى , دريا, انواع گياهان و درختان و ميوه جات با رنگها ومزه ها و بوهاى گوناگون كه مطابق نيازها و مـنافع و مصالح ساكنين زمين است و انواع حيوانات با صورتها و شكلهاى مختلف كه در كرانه هاى زيمن رشد ميكنند و ديگرموجودات بديع الهى .
للموقنين , براى يكتاپرستانى كه با چشم بصيرت در آنها ميانديشند.
و فـى انـفـسكم , در آغاز احوال نفوستان و درگوگونى آن از حالى به حالى و شگفتيهاى خلقت و حـكمتهاى نوظهورى كه در ظاهر و باطن نفس تعبيه كرده امورى هست كه موجب سرگشتگى عـقـول مـى شـود و تنها معانى ظريفى كه در باره دلها نقل شده وزبانها و نطق و مخارج حرفها و صورتها و طبيعتها و رنگهاى مختلف در هر انسان وشنيدن و ديدن و ديگر اعضا و انواع حكمتى كه در آنها قرار داده شما را بس است .
و فى كل شئ له آية ----- تدل لى انه واحد ((61))

و فى السماء رزقكم , مظور از رزق , باران است چرا كه باران سبب پيدايش روزيهامى شود.
و ما توعدون , مقصود از آنچه وعده داده شده بهشت است , يا منظور اين است كه تمام آنچه در دنيا بـه عـنوان روزى به شما داده مى شود و آنچه در آخرت به شماوعده داده شده در آسمان نوشته و مقدر شده است .
مـثـل مـا انـكم تنطقون , در قرائت مثل سه قول است : 1 - رفع و صفت براى حق يعنى حق مثل نـطـقـكـم , نظير نطق شما, حق است .
2 - نصب بنابر اين كه حق حقامثل نطقكم , باشد.
3 - فتح , چون به اسم غيرتمكن ما كه مبنى است اضافه شده است .
م بـه تصريح خليل (نحوى ) زايده است و نظير اين گفته عرب است ان هذا لحق كما انك ترى و تـسـمـع و مانند ما انك هيهنا مى باشد.
در مرجع ضمير انه سه قول است : 1 - به آيات و رزق ياف شده برگردد.
2 - به پيامبر(ص ) برگردد.
3 - به لماتوعدون برگردد و معناى جمله اين است كه اين مطلب در صدق و تحقق مانندچيزهايى است كه باالضروره مى دانيد.
ترجمه : آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟.
(24)درآن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت سلام برشما كه جمعيتى ناشناخته ايد!(25) و به دنبال آن پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بيانى را براى آنها آورد).
(26) وآن را نزديك آنها گذارد (ولى با تعجب ديد كه دست به سوى غذانمى برند) گفت : آيا شما غذا نمى خوريد؟(27) از اين ك ار احـسـاس وحـشـت كـرد, گـفتند: نترس (ما رسولان پرودگار توايم ) و او را به تولدپسرى دانا و هـوشـيار بشارت دادند.
(28) در اين هنگام همسرش جلوآمد در حالى كه (از خوشحالى و تعجب ) فـريـاد مـى كـشـيـد و بـه صـورت خود زد و گفت : (آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه ) پيرزنى نـازاهـسـتم ؟!(29) گفتند: پروردگارت چنين گفته است , و او حكيم وداناست .
(30) (ابراهيم ) گـفـت : پس ماموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟.
(31) گفتند ما به سوى قوم مجرمى فـرسـتـاده شـده ايـم .
(32) تـا بـارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم .
(33) سنگهاى كه از ناحيه پـروردگـارت براى اسرافكاران نشان شده است !(34) ماتمام مؤمنانى را كه در آن شهرها (ى قوم لوط) زندگى مى كردند (قبل از نزول بلا) خارج كرديم .
(35) و جز يك خانواده باايمان در تمام آنها نـيـافـتـيـم !(36) و در آن (شـهرهاى بلاديده ) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مـى ترسند بجاى گذارديم .
(37) در(زندگى ) موسى نيز نشانه و درس عبرتى بود, هنگامى كه او را به سوى فرعون با دليل آشكار فرستاديم .
(38) اما او با تمام وجودش ازوى روى برتافت و گفت : اين مرد يا ساحر است يا ديوانه !(39) ما اوو لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم , در حالى كه در خورسرزنش بود.
(40) تفسير: هـل اتيك , بيان تمجيد و عظمت اين داستان و هشدارى است كه پيامبر ما(ص ) از آن آگاه نبود و از طريق وحى آگاه شد.
ضـيف , هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع به كار مى رود مانند صوم و فسطرچرا كه ضيف در اصـل مـصـدر ضـافـه اسـت و آنـها را ضيف ناميدند زيرا به صورت ضيف و مهمان بودند و ابـراهـيـم (ع ) آنـهـا را كه دوازده فرشته بودند مهمانى كرد و به قولى هشت و به قولى سه فرشته بـودنـد, اطـلاق مكرمين بر فرشتگان به دو دليل است : 1-براى اين كه ابراهيم (ع ) شخصا از آنان پذيرايى كرد و با شتاب به ضيافت آنها پرداخت .
2 - براى اين كه آن فرشتگان در پيشگاه خدا محترم بودند.
اذ دخلوا, در نصب اين كلمه دو وجه است : 1 - منصوب به مكرمين است در صورتى كه اكرام آنها به وسيله ابراهيم باشد.
2 - مصوب به ضيف باشد كه معناى فعل دارد.
سلاما مصدرى است كه جانشين فعل شده و اصل آن نسلم عليك سلاما, است وسلام به معناى عليكم سلام است و عدول به رفع شده تا بر ثبات سلام دلالت كندو گويى قصد كرده تا با تمسك به ادب پروردگار بر آنها درودى نيكوتر از درود آنهابگويد.
سلام سلم نيز قرائت شده است چنان كه در سوره هود آمده است ((62)).

قوم منكرون , يعنى به خودش گفت اينان قومى هستند كه آنها را نمى شناسيم .
فـراغ الـى اهله , پس پنهان از ميهمانان به نزد خانواده اش رفت , يكى از نشانه هاى ادب ميزبان اين اسـت كـه كار خود را پنهان بدارد و بدون اين كه مهمان بفهمد به پذيرايى اقدام كند از بيم آن كه مبادا مهمان مانع از كار او شود.
از قـتـاده روايـت شـده كـه تـمـام مـال و ثروت ابراهيم و پيامبر خدا, گاو بود پس براى مهمانان گوساله اى آورد.
الا تاكلون , همزه در الا براى انكار است و غذا نخوردن را برآنان نپسندند يا آنها رابه غذا خوردن وا مى داشت , فاوجس مهم خيفه , از ابن عباس روايت شده : به دل ابراهيم گذشت كه آنهافرشتگانى هستند كه براى عذاب فرستاده شده اند.