تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۶ -


سوره حاقه

مكى است از نظر بصريها پنجاه و يك آيه دارد و از نظر ديگران پنجاه و دو آيه الحاقه , اول را كوفيان يك آيه شمرده اند.

در حـديـث ابـى (بـن كعب ) است كه هركس سوره حاقه را قرائت كند خداوند او راآسان محاسبه كند. ((179))

امـام بـاقـر (ع ) فـرموده است الحاقه را بسيار بخوانيد زيرا قرائت آن در نمازهاى واجب و مستحب نـشـانـه ايـمـان بـه خـدا و پـيـامـبـر است و تا آنگاه كه خدا را ملاقات كند دين قارى آن گرفته نشود. ((180))

تـرجـمـه : بـه نـام خداوند بخشنده بخشايشگر آن روزى كه مسلما واقع مى شود.
(1) چه روز واقع شدنى است .
(2) و توچه مى دانى آن تحقق يابنده چيست .
(3) قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكاركردند.
(4) اما قوم ثمود با عذابى سركش هلاك شدند.
(5) و اما قوم دعا به وسيله تند بادى طـغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند.
(6) (خداوند) اين تندباد را هفت شب و هشت روز پى درپـى و بـنـيـانكن بر آنها مسلط ساخت و (اگر آنجا بودى ) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و توخالى درختان نخل در ميان اين تندباد روى زمين افتاده و هلاك شده اند.
(7) آيا كسى از آنها را باقى مى بينى ؟(8) و فرعون و كسانى كه قبل از او بودند, و همچنين اهل شهرهاى زيرورو شـده (قـوم لـوط) مـرتـكـب گناهان بزرگ شدند.
(9) بافرستاده رسول پروردگارشان مخالفت كـردنـد, و خـداونـد نـيـز آنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت .
(10) ما هنگامى كه آب طغيان كـردشـمـا را سـوار بر كشتى كرديم .
(11) تا آن را وسيله تذكرى براى شماقرار دهيم , و گوشهاى شـنـوا آن را نـگهدارى مى كنند.
(12) به محض اين كه يك بار در صور دميده شود.
(13) و زمين و كـوهـها از جابرداشته شوند و يكباره درهم كوبيده و متلاشى شوند.
(14) در آن روزواقعه عظيم روى مـى دهـد!(15) آسمانها از هم مى شكافند و سست مى شوند و فرو مى ريزند.
(16) فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمان قرار مى گيرند.
(و براى انجام ماموريتها آماده مى شوند) و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى كنند.
(17) در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد, وچيزى از كارهاى شما مخفى نمى ماند.
(18) تفسير: در معناى الحاقة چند قول است : 1 - ساعتى كه آمدنش لازم و واقع شدنش ثابت است و بدون ترديد خواهد آمد.
2 - ساعتى است كه داراى امور و اقعى چون حساب و پاداش و كيفر است .
3 - ساعتى است صادق كه صادق بودنش واجب است و در آن حقيقت امورشناخته مى شود.
الحاقة مبتدا و بنابر ابتدائيت مرفوع است .
و خبرش ماالحاقة است و اصل آن ماهى است يعنى حـاقـه چـيست [سؤال از ماهيت آن است ] و اين سؤال از باب عظمت بخشيدن به موقعيت قيامت است به سبب هراسى كه رد آن وجود دارد و به همين دليل اسم ظاهر بجاى ضمير گذاشته شده است .
و ما ادريك ماالحاقة , چه چيز تو را آگاه ساخت كه حاقه چيست ؟ ما در ماالحاقة مبتداست , و چون ادريك معناى استفهام دارد از عمل كردن ما معلق [و خبر واقع ] شدهيعنى روز قيامت از نظر بزرگى و ترس بگونه اى است كه فهم كسى به آن نمى رسد, پس تو از كجا به كنه و حقيقت آن و بزرگى اش آگاه شدى ؟ كذبت ثمود و عاد باالقارعة , قارعة چيزى است كه با ترسها و وحشتها درهم مى كوبد.
قارعه (كه اسم ظاهر است ) بجاى ضمير گذاشته شده تا بر معناى كوبندگى موجوددر الحاقه و فزونى در توصيف سختى آن دلالت كند و چون از طاقه و بزرگى موقعيت آن ياد كرد خداوند سـبحان از نابود كردن كسانى خبر داد كه آن را تكذيب كردند تا به اهل مكه يادآور شود و آنها را از عذابى كه به آن رسيده است بيم دهد.
بـاالـطـاغـيـة , رويدادى كه شدت آن از حد گذشت و آن لرزش بى اندازه يا صحيه ياصاعقه بود, بعضى گفته اند: طاغيه مصدر است , يعنى به سبب طغيانشان [هلاك شدند] فاهلكو بريح صرصر عاتية , (صرصر) بادى است كه بسيار صدا دارد و نعره مى كشدبعضى گفته اند: مقصود باد سرد و از ريشه صر است و گويى بادى است كه سردى در آن تكرار شده و بسيار است و از شدت سردى سوز دارد.
در مـعـناى عاتيه دو قواست : 1 - بادى است كه از فرمان موكلان (فرشتگان مامورباد) سرپيچى كند و بدون كيل و وزن بيرون آيد (بوزد) 2 - بادى است كه با شدت وزش خود بر قوم عاد فرستاده شد و نتوانستند خودشان را از آن نگاه دارند.
سخرها عليهم , خدا باد را بر آنان مسلط كرد.
سـبح ليال و ثمانية ايام , هفت شب و هشت روز كه عرب آن را ايام العجوز مى گويدچون پيرزنى از قوم عاد به سردابى پناه برد پس روز هشتم باد او را از جاى كند وهلاك كرد.
بعضى گفته اند: به اين دليل ايام العجوز ناميده شده كه در آخر زمشتان قرار داشته است .
حسوما, در اعراب اين كلمه دو قول است : 1 - مصدر باشد و صفت يعنى داراى حسوم است .
2 - منصوب به فعل مقدر باشد يعنى تحسم حسوما, سخت مستاصل مى سازد.
و اگر جمع باشد دو معنى دارد: 1 - بـادى اسـت پـياپى كه در آن فترت و بيتى نيست و تشبيه شده به پياپى نهادن ابزارداغ كردن توسط داغ كننده بر محل درد [زخم وعده ] تا ريشه آن قطع شود.
2 - حال از ضمير سخرها باشد يعنى امور نحسى كه ريشه هر خيرى را قطع مى كند.
فـتـرى القوم فيها صرعى , يعنى قوم عاد را در معرض وزش آن بادها مى بينى , يا آنان رادر شبها و روزها مى بينى .
كانهم اعجاز نخل خاوية , گويى تنه هاى درختان خرماى پوسيده و ميان تهى هستند.
فهل ترى لهم من باقية , آيا مى بينى كه كسى از آنان باقى مانده باشد؟ [باقى نمانده ]يا نفسى باقى مـانـده بـاشد يا از بقاء به معناى مصدر مانند عافيه باشد, و به ادغام لام در تاء نيز قرائت شده است .
و مـن قـبـلـه , مقصود كسانى از لشكريان و پيروان فرعون است , و من قبله نيز قرائت شده يعنى كسانى كه پيش از فرعون بوده اند.
و الـمـؤتفكات باالخاطئة , آباديهاى قوم لوط بر اثر گناه بزرگ شرك وارونه شد يا به سبب كارها يا كارى كه مشتمل بر گناه بزرگ بود.
فاخذهم اخذة رابية , پس پروردگارشان آنها را به عقوبتى بسيار سخت مؤاخذه كردهمان طور كه كارهاى زشت آنها بسيار زشت بود گويند: ربا يربوا هرگاه زياد باشد.
حملناكم فى الجارية , پدرانتان را در كشتى نوح (ع ) حمل كرديم و در صورتى كه اين گنهكاران از نسل كسانى باشند كه در كشتى نوح حمل شده و نجات يافته اند حمل پدرانشان منتهى بر آنهاست چرا كه نجات پدرانشان موجب ولادت آنها شده است .
لنجعلها لكم تذكرة , ضمير در لنجعلها به خود عمل كه نجات مؤمنان و غرق شدن كافران است بر مى گردد, و آن يادآورى و عبرتى است .
و تـعـيـهـا اذن واعـيـة , پـنـد و مـوعـظه را گوشى نگاه مى دارد كه شان آن نگاه داشتن وحفظ شـنـيـده هـايش است و با عمل نكردن به موعظه , آن را تباه نمى سازد, و هرچه رادر نفس خويش حفظ كنى پس آن را نگاه داشته اى چنان كه چيزى را در ظرف نگاه مى دارى .
[شان نزول ] از پيامبر(ص ) روايت است كه در هنگام نزول اين آيه به على (ع ) فرمود: يا على ازخداوند خواستيم كـه گـوش تـو را اذن واعيه [نگهدارنده حقايق ] قرار دهد,على (ع ) فرمود: پس از دعاى رسول خدا(ص ) هيچ چيزى را فراموش نكردم ونمى توانستم فراموش كنم . ((181))

دلـيـل نكره و مفرد آوردن اذن اين است كه اعلام دارد گوشهايى كه حقايق شنيده شده را نگاه دارد كـم اسـت و مـردم را بدان توبيخ كند و نيز دلالت كند بر اين كه يك گوش هرگاه پندهاى الهى را نگاه دارد و در آن تعقل كند در پيشگاه خدا به مثابه هزاران گوش است , و به ديگر گوشها اهميتى داده نمى شود اگرچه پر از شنوده هاى ميان مشرق و مغرب باشد.
و نيز تعيها به سكون (عين ) براى تخفيف قرائت شده است .
فـاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة , فاذانفخ به نفخة نسبت داده شده و چون [فى الصور] ميان آن دو فـاصـلـه شـده فـعـل نـفخ مذكر آورده شده است و منظور از فنخه ,نفخه اول است , بعضى گفته اند نفخه آخر است , توصف نفخه به (واحده ) با توجه به اين كه يك بار بيشتر نيست به منظور تاكيد است مانند: الهين اثنين دو خدا(نخل /51).
و گفته اند: امس الدابر, ديروز گذشته .
و حـملت الارض و الجبال , زمين و كوهها از جاهاى خودشان به وسيله بادى برداشته شدند, وزش ايـن باد به اندازه اى شديد بود كه زمين و كوهها را بلند كرد, يا به وسيله گروهى از فرشتگان يا به قدرت خدا بدون وسيله اى آنها را از جاى كند.
فـدكـتـادكة واحدة , تمامى زمينها و تمامى كوهها شكسته شد و بعضى از آنها به بعضى زده شد تا قطعه قطعه و درهم كوفته شد و به صورت تپه شن وحشتناك و غبارى پراكنده درآمد.
دك از ق رسـاتر است , بعضى گفته اند: زمينها و كوهها يك نواخت گسترده شده وبه صورت يك زمين هموار در آمده اند كه لاترى فيها عوجا و لا امتا, در آن كجى وبلندى نبينى , طه , 107.
فدكتا, از قول عرب , بعير ادك شترى كه كوهانش پراكنده و پهن شده و از ناقة دكاءگرفته شده است .
فيومئذ وقعت الواقعة , در اين هنگام قيامت بر پا مى شود.
و انشقت السماء, آسمان از هم باز و شكافته مى شوند.
فـهى يومئذ واهية , آسمان در آن روز با شكستن پايه و اساسش سخت ضعيف وسست مى شود پس از آن كه استوار بوده است .
والـمـلك على ارجائها, منظور از ملك , آفريده اى است كه به او فرشته مى گويند, ازاين رو ضمير جمع در فوقهم به اعتبار معنى برگردانده شده است .
ملك از ملائكه اعم است .
على ارجائها, جمع رجا است كه اسم مقصود و به معناى اطراف آسمانست .
يعنى آسمان مى شكافد در حالى كه مسكن فرشتگان است پس آنها در اطراف وكناره هاى آن قرار مى گيرند.
و يـحـمـل عـرش ربـك فوقهم يومئذ ثمانية , در آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته حمل مـى كـنـد, روايت شده كه قبل از قيامت فرشتگان حامل عرش خدا چهار نفرندو چون روز قيامت شود خدا آنها را به چهار فرشته ديگر تاييد مى فرمايد و هشت فرشته مى شوند.
يـومـئذ تـعرضون , عرض عبارت است از حسابرسى و سؤال و جواب و خداوند آن راتشبيه كرده به جستجو و حسابرسى سلطان از لشكريانش تا از احوالشان آگاه شود.
لا تـخفى منكم خافية , هيچ يك از امور پنهانيتان را كه در دنيا مخفى مى داشتيد درقيامت پنهان نمى ماند.
ترجمه : اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست اوست (از فرطخوشحالى و مباهات ) فرياد مى زند كـه (اى اهـل مـحشر!) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد.
(19) من يقين داشتم كه (قيامتى در كار اسـت و)مـن بـه حـسـاب اعمالم مى رسم .
(20) او در يك زندگى كاملا رضايت بخش قرار خواهد داشت .
(21) در بهشتى عالى , (22) كه ميوه هايش در دسترس است .
(23) (و به آنها گفته مى شود) بخوريد و بياشاميدگوارا باد در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد.
(24) اما كسى كه نامه اعـمـال او بـه دسـت چـپـش داده شـده مـى گـويـد: اى كـاش هـرگز نامه اعمالم به من داده نـمـى شـد.
(25) و نمى دانستم حساب من چيست ؟(26) اى كاش مرگم فرا مى رسيد!(27) مال و ثـروتـم هـرگـزمـرا بى نياز نكرده .
(28) قدرت من نيز از دست رفت !(29) او رابگيريد و در بند و زنـجيرش كنيد!(30) سپس او را در دوزخ ‌بيفكنيد!(31) بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذرع است بـبـنـديـد.
(32)چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد.
(33) و هرگز مردم را بر اطعام مـسـتـمندان تشويق نمى نمود.
(34) لذا امروز در اينجا يارمهربانى ندارد.
(35) و نه طعامى جز از چرك و خون .
(36) غذايى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند.
(37) فاما من اوتى كتابه بيمينه , اما شرح آن حسابرسى و سؤال و جواب در آن روزاست .
هاء از اصوات است و معناى خذ, بگير از آن فهميده مى شود.
كـتـابـيه در نزد كوفيان منصوب به هاءوم و در نزد بصريان منصوب به اقراوااست چرا كه اين فـعـل نزديكترين دو عامل [مذكور است ] و اصل آن هاؤم كتابى واقرءاوا كتابى , بوده و كتابى اول خذف شده است چون دومى بر آن دلالت مى كند.
و نـظير آن است آيه : آتونى افرغ عليه قطرا, [ گفت اكنون ] مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى آن بريزم (كهف /96) گفته اند, اگر عامل كتابيه هاؤم مى بود,اقراوه و افرغه , گفته مى شد.
هـاء در كـتابيه , حسابيه , ماليه , سلطانيه براى سكت است و بجا بود كه در حال وصل بيفتد, و انـتـخاب باقى گذاشتن هاء در كلمات ياد شده براى اين است كه درقرآن , ثبات هاء برگزيده شده است .
انى ظننت انى ملاق حسابيه , يعنى دانستم و ظن و گمان به منزله علم شمرده شده چرا كه ظن و گمان غالب در احكام , جايگزين علم است .
فهو فى عيشة راضية , در حالتى از زندگى است كه به رضا و خشنودى منسوب است مانند: ارع و نابل و دو نسبت است يكى نسبت به حرف و ديگرى نسبت به صيغه است يا فعل [رضايت ] را با اين كه براى صاحب عيشه است مجازا براى [عيشه ] قرارداده است .
فى جنة عالية , در بهشتى [قرار مى گيرند] كه از نظر موقعيت و ارج بلند و بالاست يابناها و قصرها و درختانش بلند است .
قطوفها دانية , ميوه هايش نزديك است و دست شخص نشسته و خفته به آن مى رسد.
كـلوا واشربوا هنيئا, به آنان بگوييد بخوريد و بياشاميد خوردنى و آشاميدنى كه گوارايتان باشد, يا هنيئتم هنيئا, گوارايتان شد گوارا شدنى , بنابراين كه مصدرباشد.
بها اسلفتم فى الايام الخالية , در برابر اعمال شايسته اى كه از پيش فرستاده ايد در ايام گذشته دنيا.
از مجاهد نقل شده كه منظور ايام روزه دارى است , يعنى عوض روزهايى كه براى خدا از خوردن و نوشيدن خوددارى كرديد اكنون بخوريد و بياشاميد.
يا ليتها كانت القاضية , ضمير ليتها به موته , مرگ بر مى گردد يعنى اى كاش مرگ كار مرا تمام مـى كرد و پس از آن زنده نمى شدم و آنچه ديدم نمى ديدم يا ضمير به حالت برگردد يعنى كاش هـمـيـن حـالـت كـنـونى من همان مرگى بود كه پشت سرگذاشتم باقى بود زيرا وى آن حالت (حـسابرسى ) را سخت تر و تلخ ‌تراز چشيدن تلخى مرگ مى بينى پس در هنگام مشاهده آن آرزوى مرگ مى كند.
مـا اغـنـى عـنـى ماليه , در ما دو وجه است : 1 - نافيه است , يعنى از نظر مالى در رفاه نيستم 2 - استفهام انكارى است , يعنى چه چيز مرا بى نياز مى كند.
هلك عنى سلطانيه , تسلط و قدرت من بر مردم و امر و نهى من از بين رفته است .
ابن عباس گويد: حجت و دليل من [كه به آن معتقد بودم ] باطل و بيهوده شد.
خذوه فغلوه , او را بگيريد و به زنجير ببنديد.
ثـم الـحـجيم صلوه , سپس او را جز در آتش بزرگ دوزخ نيندازيد زيرا او سلطانى بودكه نسبت به مردم بزرگى مى كرد گفته مى شود: صلى النار, و صلاه النار, ثم فى سلسلة زرعها سبعون ذراعا فاسلكوه : به زنجير كشيدن اين است كه زنجير به بدنش بپيچد تا پيرامون اعضايش را بگيرد در حالى كه او در ميان زنجيرها بازداشت شده و در تنگنا قرار گرفته اسـت و بـر هـيـچ حركتى قادر نيست , تعيين هفتاد زرع توصيف طول زنجير است چرا كه هرگاه زنجير طولانى باشد سختى بيشتر است يعنى آنگاه فقط او را به اين زنجير (هفتاد زرعى ) مى كشند و گـويـى از ديگر مواضع عذاب دوزخ بدتر است , معناى ثم در دو جا براى دلالت بر تفاوت ميان زنـجـيـر وداخل آتش كردن و تفاوت ميان آن دو و به زنجير كشيدن , است و براى تراخى درمدت نيست .
انه كان لايؤمن بااللّه العظيم , اين آيه به روش استيناف علت عذاب شدن گنهكاران رابيان مى كند و گويى سؤال شده كه چرا خدا اين عذاب سخت را به گنهكار روامى دارد.
پس به آن آيه پاسخ داده شده كه : او به خداى بزرگ ايمان نياورده و او را تصديق نكرده است .
و لا يـحـض عـلـى طعام مسكين , در اين آيه دو دليل وجود دارد كه دلالت مى كند گناه محروم ساختن مسكين بزرگ است : 1 - محروم ساختن مسكين را به كفر عطف كرده و همتاى كفر قرار داده است .
2 - خـداوند حض و ترغيب نكردن بر اطعام مسكين را ذكر كرد و انجام ترك اطعام را ذكر نكرد, تا اعلام دارد كه هركس ترك ترغيب [اطعام مسكين ] را ترك كند چه كيفرى خواهد شد؟ از ابوذر را نقل شده كه همسرش را تشويق مى كرد كه براى مسكينان آبگوشت بيشترى تهيه كند و مـى گفت : ما نصف زنجير را با ايمان از خود دور ساختيم آيانصف ديگر آن را [با اطعام مسكين ] از خود دور نسازيم .
هيهنا حميم , در آن روز خويشاوندى نيست كه از او دفاع كند و بر او غمگين شود.
و لا طـعـام الامـن غسلين , غسلين , بر وزن فعلين از غسل است و آن چرك و خونى است كه از بدن روز خيان جارى مى شود.
لايـاكـلـه الا الـخاطئون , منظور از خاطئون , گنهكارانى اند كه خطاهايى مرتكب شده اندخطى ء الرجل آنگاه گويند كه كسى به عمد گناه كند و خاطئون شركانند [كه به عمدگناه مى كردند] خاطئون , خاطيون به تبديل (همزه ) به (ياء) و نيز به حذف (ياء)(خاطون ) قرائت شده است .
گفته شده : آنان كسانى اند كه به عمد از راه حق به باطل رفته اند.
تـرجـمـه : سـوگـنـد مـى خـورم بـه آنچه مى بينيد.
(38) كه اين قرآن گفتاررسول بزرگوارى اسـت .
(39) و گـفـتـه كـاهنى , هر چند كمتر متذكرمى شويد.
(40) بلكه كلامى است كه از سوى پـروردگـار عـالـمـيـان نـازل شـده .
(41) هـرگـاه او سـخـنـى دروغ بر مابست ,(42) ما او را با قـدرت مـى گـرفتيم ,(43) سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم ,(44) واحدى ازشما نمى توانست مـانع شود و از او حمايت كند.
(45) اين مسلماتذكرى است براى پرهيزگاران .
(46) و ما مى دانيم كه بعضى از شما آن را تكذيب مى كنيد.
(47) و اين مايه حسرت كافران است .
(48) و آن يقين خالص است .
(49) حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح بگو.
(50) تفسير: فلا اقسم بما تبصرون و ما لا تصرون , خداوند سبحان به تمام اشياء عموما سوگندياد كرده چرا كه اشـيـاء بـر دو قسم اند: 1 - ديدنيها 2 - ناديدنيها براى اين دو سوگندتفسيرهايى به شرح زير شده است : 1 - به آفريدگار و آفريدگان 2 - به انس [كه ديده شدنى است ] و به جن [كه ديده شدنى نيست ] 3 - به اجسام و روحها, 4 - به دنيا و آخرت , 5 - به نعمتهاى ظاهرى و باطنى .
انـه لـقـول رسـول كـريـم , اين قرآن محققا گفتار پيامبرى بزرگوار است كه به عنوان رسالت از پيشگاه خدا سخن مى گويد.
بعضى گفته اند: منظور جبرئيل است .
و مـا هـو بـقـول شـاعـر, ايـن آيه دلالت دارد كه منظور از رسول در آيه قبل محمد(ص )است [نه جبرئيل ] چون مقصود (آيه ) اين است كه اثبات كند محمد (ص ) رسول است و شاعر و كاهن نيست و گفتار به آن حضرت نسبت داده شده زيرا آنچه ازپيامبر شنيده مى شود سخن اوست و چون نقل سخن خداست گفته شده كه كلام خداوند است .
كريم كسى است كه تمام خصلتهاى خوب را داراست .
قـليلا ما تؤمنون , كمى در اينجا در حكم نبودن است يعنى ايمان نمى آوريد و يادآورهم نمى شويد يعنى چه چيز شما را به كفر و غفلت وا داشته است ؟ تنزيل من رب العالمين , يعنى قرآن از نزد خدا بر رسولش نازل شده است .
و لـو تـقول علينا بعض الاقاويل , منظور از تقول جعل گفتار است و در آن معناى تكلف هست و گـفـتارهاى ساختگى را از باب تحقير آنها اقاويل ناميده اند چنان كه اعاجيب و اضاحيك گفته مى شود و گويى جمع افعوله از ريشه قول است .
يـعـنـى اگر بر عليه ما گفتارى ادعا شود كه نگفته ايم گوينده را دست و پا بسته خواهيم كشت چـنـان كـه شاهان نسبت به كسى كه به آنها دروغ مى بندد چنين مى كنند پس قتل صبر به همان صـورت خـودش [در آيـه ] مجسم شده است تا ترسناكتر باشد و آن بدين صورت است كه دستهاى مقتول گرفته شود و گردنش را بزنند و به اين دليل سيمين مخصوص به ذكر شده كه كشنده هرگاه بخواهد ضربه را بر پشت مقتول وارد كند دست چپش ر مى گيرد و هرگاه بخواهد ضربه را بـرگـردن او وارد سـازد و باشمشير آن را قطع كند دست راستش را مى گيرد و اين بر مقتول دشـوارتـر اسـت چـون شـمشير را مى بيند, يعنى دست راست او [جاعل دروغ ] را مى گيريم آنگاه شـاهـرگ گـردنـش را قـطـع مى كنيم .
وتين سرخرگ قلب و همان رشته وريد و شاهرگ است كه هرگاه بريده شود صاحب آن مى ميرد.
فما منكم من احد عنه حاجزين , ضمير منكم خطاب به مردم است و ضمير عنه به رسول خدا يا بـه قـتل بر مى گردد, يعنى نمى توانيد قاتل را از قتل مانع شويد يانمى توانيد مانع از قتل شويد.
حـاجـزيـن صـفت احد است چون به معناى جمع است و اسمى است كه بجاى نفى عموم قرار مـى گـيرد و مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است و به همين معناست آيه لانفرق بين احـد من رسله , ما در ميان پيامبران او فرق نمى گذاريم (و به همگى ايمان داريم (بقره /285) و آيه : لستن كاحد من النساء, لاشما همچون يكى از زنان معمولى نستيد.
(احزاب /32) مـن احـد) اسـم مـا و محلا منصوب است , بعضى گفته اند: منكم خطاب به مسلمانان است و همچنين است آيه : و انـا لـنـعـلـم ان مـنـكم مكذبين , يعنى بعضى از مردم گروهى هستند كه بزودى به قرآن كافر مى شوند.
و انـه لـحـسـرة عـلـى الكافرين , ضمير انه به قرآن بر مى گردد, قرآن براى تكذيب كنندگانش حـسـرتـى اسـت آن گـاه كه ثواب تصديق كنندگان قرآن را ببينند, يا ضمير به خود تكذيب بر مى گردد.
و انه لحق اليقين , قرآن براى يقين كردن , حق تعيين كردن است چنان كه گويند: هو العالم حق العالم , او عالم است و براستى عالم است , يعنى قرآن البته عين اليقين و يقين خالص است و هيچ ترديدى در آن نيست .
فسبح باسم ربك العظيم , به ذكر نام بزرگ پروردگارت تسبيح كن پروردگارى كه هرچيزى در برابر عظمت او كوچكى مى كند, و اين تسبيح به خاطر سپاس بر قرآنى است كه خداوند به تو وحى فرموده است .

سوره معارج

مكى است و چهل و چهار آيه دارد.
در حـديث ابى (بن كعب ) است كه هركس سوره سال سائل را بخواند خداوندثواب كسانى را كه رعايت عهد و امانت كرده اند به آنان عطا فرمايد. ((182))

از حضرت باقر(ع ) روايت است كه هركس بر قرائت اين سوره مداومت كند خداونددر روز قيامت از گناه عمل او نمى پرسد و او را در بهشت در جواد محمد(ص ) جاى دهد. ((183))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد.
(1) اين عـذاب مـخـصـوص كـافـران است , و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند.
(2) از سوى خداوند ذى الـمـعارج است (خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود مى كنند).
(3) فرشتگان وروح (فرشته مـخصوص ) به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است .
(4) بنابراين صبر جميل پيشه كن .
(5)زيرا آنها آن روز را دور مى بينند.
(6) و ما آن را نزديك مى بينيم !(7)همان روز كـه آسـمـان هـمـچـون فلز گداخته مى شود.
(8) و كوهها مانندپشم رنگين متلاشى خواهد بـود.
(9) و هـيـچ دوسـت صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد!(10) آنان را به آنها نشان مى دهند (ولـى هركس گرفتار كار خويشتن است ) چنان است كه گنهكار دوست مى داردفرزندان خود را در بـرابـر عـذاب آن روز فـدا كـنـد.
(11) و همسر وبرادرش را.
(12) و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كردند.
(13)و تمام مردم روى زمين را تا مايه نجاتش شود.
(14) اما هرگز چنين نيست شعله هاى سوزان آتش است .
(15) دست و پا و پوست سر رامى كند و مى برد.
(16) و كسانى را كه به فـرمـان خـدا پـشـت كـردنـد صـدامـى زنـد.
(17) و آنـها كه اموال را جمع و ذخيره كردند.
(18) انسان حريص و كم اطاقت آفريده شده .
(19) هنگامى كه بدى به او رسدبيتابى مى كند.
(20) تفسير: سـال سـائل بـعـذاب واقع , درخواست كننده اى درخواست عذابى كرد كه واقع شد,سال معناى دعا را در بر دارد و مانند آن متعدى شده است .
گـويـنـد: دعا بكذا, هرگاه آن را بخواهد و استدعا كند و به همين معناست آيه : يدعون فيها بكل فاكهة آمنين , آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد ودر نهايت امنيت بسر مى برند (زحان /55) [شان نزول ] از مجاهد روايت شده كه متقاضى [عذاب ] نضربن حرث بود كه گفت : ان كان هذاهوالحق [فامطر عـينا حجارة من السماء او امتنا بعذاب اليم ], اگر اين [قرآن ] حق است و از طرف توست [بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرودآور يا عذاب دردناكى براى ما بفرست ] (انفال /32).
سال بدون همزه قرائت شده است , همزه بين [الف و همزه ] قرار داده شده است .
للكافرين , صفت عذابى است , يعنى عذابى كه واقع شد و براى كافران بود, يا صله براى دعا است , يعنى براى كافران درخواست كرد.
ليس له دافع , هرگاه زمان عذاب فرا رسد و حكمت خدا روى دادن آن را اقتضا كندرفع كننده اى براى آن از سوى خدا نخواهد بود, يا به اين معناست : به عذابى كه ازسوى خدا روى مى دهد.
ذى المعارج , داراى درجات , معارج جمع معرج است آنگاه درجات و دورى پايان آنها از نظر بلندى و ارتفاع توصيف كرده و فرموده است : تـعـرج الـمـلائكة و الروح , فرشتگان و جبرئيل بالا مى روند, جبرئيل (ع ) را به سبب حرمتى كه در پـيـشـگاه خدا دارد, جداى از ديگر فرشتگان ذكر كرده است و تنهااوست كه به عرش خدا و محل نزول اوامرش بالا مى رود.
فـى يوم كان مقدراه خمسين الفسنة , در روزى كه مدتش به اندازه پنجاه هزار سال است كه مردم مـى شـمـارند و آن از پايين ترين [نقطه ] زمينها تا بالاى آسمان هفتم است ولى در آيه : فى يوم كان مـقـداره الف سنة , از زمين تا آسمان دنيا پانصد سال [در بالا رفتن ] و از آسمان دنيا تا زمين پانصد سـال [در پايين آمدن ], يعنى اگر انسان اين اندازه مسافتى را كه فرشتگان در يك روز مى پيمايند بخواهد طى كند اين اندازه [هزار سال ] طول مى كشد و اين مفاد قول مجاهد است .
گـفـتـه شـده : فى يوم متعلق به (واقع ) [مقدر] است , يعنى در روزى طولانى واقع مى شود كه مقدارش پنجاه هزار سال از سالهاى شماست و آن روز قيامت است و درطولانى بودن آن چند وجه است : 1 - چون براى كافران روز سختى است طولانى مى باشد.
2 - يا در حقيقت روزى است طولانى .
3 - بعضى گفته اند: در روز قيامت پنجاه محل است كه هر محلى هزار سال طول مى كشد و مقدار آن براى مؤمن فقط به اندازه فاصله ميان ظهر و عصر است .
4 - امـام صـادق (ع ) فرمود: اگر غير از خدا ديگرى عهده دار حساب [در آن روز]شور پنجاه هزار سـال بـايد در آن بايستند پيش از آن كه از حساب فارغ شوند ولى خداوند سبحان در يك ساعت از حـسـاب بندگان فارغ مى شود. ((184))

و نيز آن حضرت فرمود: آن روز به نصف نمى رسد تا اهل بهشت در بهشت و دوزخيان دردوزخ منزل گزينند. ((185))

فـاصـبـر صبرا جميلا, فاصبر متعلق به سال سائل است چرا كه آنان به ريشخند وتكذيب وحى شتاب كردند پس رسول خدا(ص ) به صبر در برابر آن مامور شد.
انهم يرونه بعيدا, در مرجع ضمير يرونه دو احتمال است : 1 - به عذاب واقع برگردد.
2 - ممكن است به روز قيامت برگردد, و مقصود اين است كه كفار به عنوان امرى محال آن را دور مى دانستند.
و نحن نراه قريبا, ولى ما آن را نزديك و آسان و در توان خودمان مى بينيم و از نظر مابعيد نيست .
يوم تكون السماء كل المهل , در نصب يوم تكون سه وجه است : 1 - منصوب به قريبا باشد.
يعنى (تغيير آسمان ) در آن روز ممكن است و دشوارى ندارد 2 - به فعل يقع مقدر منصوب باشد چـون كلمه واقع بر آن دلالت مى كند 3 - بدل از فى يوم باشد [و نصب يوم تكون به تبعيت از آن باشد].
يـوم تـكـون السماكاالمهل , روزى كه آسمان مانند دردى روغن زيتون مى شود ابن مسعود گويد: مانند نقره گداخته مى شود.
و تـكـون الـجـبال كاالعهن , و كوهها مانند پشم رنگ شده است , زيرا [از] كوههاجاده هايى به رنگ سفيد و سرخ و گاه به رنگ كاملا سياه [به وجود مى آيد]. ((186))

پس هرگاه كوهها رانده شد.
و در فضا به پرواز در آيند به پشم حلاجى شده اى كه بادآن را به پرواز در آورد شبيه مى شوند.
و لا يـسئل حميم حميما, روزى كه دوست و رفيق از دوست و رفيقش جويا نمى شودو با او سخن نمى گويد و احوال پرسى نمى كند چرا كه هركسى سرگرم خويشتن است .
يـبـصـرونهم يود المجرم , خويشاوندان و دوستان را مى شناسند و بر آنان پوشيده نيستند و نديدن بـعضى از آنان بعض ديگر را مانع از سؤال و جواب نيست بلكه سرگرمى مانع از سؤال و جواب آنها مى شود.
يسال به صورت مجهول نيز قرائت شده يعنى به دوستى گفته نشود كه دوستت كجاست و از او طـلـب نـمى شود زيرا آنها را مى بينند و احتياج به سؤال و طلب ندارندو اين كلامى مستانف است گـويى پس از گفتن و لايسال حميم حميما سؤال شده شايد آن دوست را نبيند پس گفته شده يبصرونهم , آنها را مى بينند ولى به سبب سرگرمى كه دارند نمى توانند از يكديگر سؤال كنند.
يود المجرم لويفتدى من عذاب يؤمئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته اللتى تؤويه : يـومـئذ شده باشد, يعنى گنهكار آرزو مى كند در برابر (رهايى از) عذاب آن روز هرعزيزى را از فـرزنـدان و هـمـسـر و خـويشاوندان و نزديكترين بستگان كه از آنها جداشده و آنان كه وى را در سختيها پناه داده و در تبار به آنان وابسته بوده است , فداسازد.
و مـن فـى الارض جـميعا ثم ينجيه , ينجيه عطف بر يفتدى است , يعنى دوست دارد [افراد ياد شده را] فدا كند آنگاه اين فدا كردن او را نجات دهد.
جـمله و من فى الارض و ثم براى اين است كه نجات يافتن را دور بشمارد, يعنى اگر تمام مردم روى زمين و بستگانش در اختيار او باشند دوست دارد آنها را ببخشدو فداى خويش سازد و نجات يابد و دور است كه اين عمل [در صورت قدرت برآن ] وى را نجات بخشد.
كـلا انها الظى , (كلا) باز داشتن و هشدارى است بر اين كه فدا كردن [افراد ياد شده ]نفعى به حال او نداشته و نجاتش نمى دهد.
انـهـا, ضمير به آتش بر مى گردد اگرچه در آيه ذكر نشده است چرا كه ذكر عذاب خود بر آتش دلالت مى كند, يا ضمير مبهمى است كه خبر آن را توضيح داده است ,يا ضمير قصه است .
لـظى اسـم عـلـم بـراى آتـش است و از (لظى ) يعنى لهب و زبانه آتش , گرفته شده ومى تواند مقصود خود لهب و زبانه باشد.
نزاعة للشوى , در نزاعة چند وجه است : 1 - خبر دوم ان باشد.
2 - خبر لظى باشد در صورتى كه ضمير در انها ضمير قصه باشد.
3 - صفت لظى است اگر مقصود (از آن دها) لهب باشد.
در مؤنث آوردن ضمير دو قول است : 1 - لظى به معناى نار آتش باشد.
2 - خبر مبتداى محذوف و براى ترساندن باشد, يعنى هى نزاعة .
در نصب نزاعة دو قول است : 1 - بنابر اين كه حال تاكيدى باشد 2 - بنابر اختصاص منصوب باشد براى ترساندن .
شـوى مـقـصود اطراف است يا جمع (شواة ) به معناى پوست سر است كه آن راطورى بكنند كه دوباره برگردد.
تـدعـوا مـن ادبر و تولى , آتش كسى را كه از ايمان روى گردانده و از طاعت خداى متعال اعراض كـرده اسـت بـه سوى خود خوانده و احضارشان مى كند و به آنان مى گويد: نزد من آييد - نزد من آيـيـد.
بـعـضـى گـفـته اند [تدعوا] كنايه از احضار كردن آنهاست گويى آتش آنها را فرا خوانده و احضارشان مى كند و نظير آن است گفته ذى الرمه : تدعوا انفسه الربب . ((187))

و نيز گفته اش : ليالى اللهو يطبينى فاءتبعه . ((188))

و جـمـع فـاوعـى , مـال را جـمع و در ظرف نگاهدارى و ذخيره كرد و زكات و حقوق واجب آن را پرداخت و در راه طاعت [خدا] انفاق نكرد.
ان الانـسـان خـلق هلوعا, مقصود جنس انسان است كه بسيار بى تاب و كم صبر آفريده شده است , هـلـوع از (هـلع ) و به معناى زود بى تاب شدن در هنگام برخورد باناملايمات است .
عرب به شتر تندرو ناقه هلواع مى گويد.
اذا مـسـه الـشر جزوعا, آنگاه خداوند هلوع را با اين آيه تفسير كرده يعنى هرگاه فقر وسختى به انـسـان بـرسـد سخت اظهار بى صبرى مى كند و هرگاه ثروت بدو رسدنمى بخشد و به مال خود بخل مى ورزد, يعنى انسان چون بى تابى و منع از بخشيدن مال را برگزيده است .
و بر آن قادر است گويى اين كار طبيعت و فطرت او شده و اختيارى نيست [بلكه اجبارى است ].
تـرجـمـه : هـرگاه خيرى به او برسد منعش مى كند.
(21) مگر نمازگزاران .
(22) آنها كه نمازها را مـرتـبـا بـجـا مى آورند.
(23) و آنها كه دراموالشان حق معلومى است .
(24) براى تقاضا كنندگان ومـحـرومـان .
(25) و آنـهـا كـه بـه روز جـزا ايـمان دارند.
(26) و آنها كه ازعذاب پروردگارشان بـيـمـنـاكند.
(27) چرا كه هيچ گاه خود را از عذاب پروردگار در امان نمى بينند.
(28) و آنها كه دامـان خـوش را از بـى عـفتى حفظ مى كنند.
(29) و آميزش جنسى جز با همسران و كنيزان (كه دوحـكـم هـمسرند) ندارند ولى در بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود.
(30) و هركس مـاوراى اين را طلب كند متجاوزاست .
(31) و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.
(32) و آنـهاكه به اداى شهادت حق قيام مى كنند.
(33) و آنها كه بر نماز مواظبت دارند.
(34) اين افراد در بـاغـهـاى بـهشتى گرامى اند.
(35) اين كافران راچه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند.
(36) از راست و چپ , گروه گروه (طمع بهشت دارند)!(37) آيا هر يك از آنها طمع دارد كه دربهشت پر نـعـمـت الـهـى وارد شـود؟(38) هـرگـز چـنـيـن نـيـست , ما آنها را ازآنچه خودشان مى دانند آفريده ايم !(39) سوگند به پروردگار مشرقها ومغربها كه ما قادريم .
(40) بر اين كه جاى آنها را به كسانى بدهيم كه ازآنها بهترند و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد.
(41) آنها را به حال خودواگذار تا در باطل خود فرو روند, و به بازى پردازند, تا زمانى كه روزموعود خود را ملاقات كنند.
(42) همان روز كـه از قـبـرهـا بـسـرعـت خـارج مى شوند, گويى به سوى بتهايشان مى دوند!(43) در حالى كـه چشمهاى آنها از شدت وحشت به زير افتاده , و پرده اى از ذلت وخوارى آنها را پوشانده است (و به آنها گفته مى شود) اين همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد.
(44) تفسير: الا الـمـصـلـيـن , خـداونـد سـبحان از جنس انسان كه بخيل و حريص است و به جمع آورى مال مى پردازد و به ديگران نمى دهد يكتا پرستانى را استثنا كرد كه مطيعند و بانفسهايشان جهاد كرده و آنها را به طاعتها وا مى دارند و از شهوتها منع مى كنند تا آنجاكه نه بى تابى كرده و نه از انفاق مال امتناع مى ورزند.
على صلوتهم دائمون , آنها بر نماز مداومت مى كنند و بر اداى آن و ترك نكردن نمازمواظبت دارند.
در حديث است كه : بهترين عمل آن است كه بر آن بيشتر مداومت شود.
از حـضـرت بـاقر(ع ) روايت شده كه اين [مداومت ] در مورد نافله هاست , و آيه شريفه على صلوتهم يحافظون در مورد واجبات است . ((189))

در مـعناى محافظت مؤمنان بر نماز بعضى گفته اند: بر اوقات نماز مواظبت مى كنند وبراى نماز وضو را كامل مى گيرند و اركان نماز را بر پا مى دارند بنابراين مداومت به خود نماز باز مى گردد و محافظت به حالات مربوط به آن .
حق معلوم , مقصود زكات است چرا كه اندازه گيرى شده و معين است .
از حـضرت صادق (ع ) روايت است : مقصود چيزى است كه به ميل خود هر جمعه ياهر روز از حالت بيرون مى كنى و جزاى هر بخشنده اى همان بخشش اوست . ((190))

از هـمان حضرت نيز روايت شده كه منظور از (حق معلوم ) اين است كه پيوندت را باخويشاوندان حفظ كنى .