تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۲۱ -


اما آنها كه به صورت ميمونند مردمان سخن چين اند, و آنها كه به صورت خوكندحرام خورهايند, و آنـهـا كـه وارونـه انـد رباخوارانند, و نابينايان قاضيانى اند كه درداورى ستم مى كنند, و كر و لالها اشـخـاصـى هـسـتـنـد كه به اعمالشان مغرورند, و آنهاكه زبانشان را مى جوند عالمان بى عمل و داسـتانسرايانى هستند كه كردارشان مخالف با گفتارشان است و دست و پا بريده ها كسانى اند كه هـمـسـايـگـان رامـى آزارنـد, و آويـخـتـه شـدگان بر شعله هاى آتش كسانى اند كوه از مردم در پـيش سلطان سعايت مى كنند, و آنها كه بدبوتر از مردارند كسانى انتد كه از شهوات و لذتهاپيروى كرده و حق خدا (خمس و زكات و غيره ) را از اموالشان نمى پرداختند. ((255))

اما آنها كه لباسشان از مس گداخته در آتش است متكبران و فخر فروشانند.
و فـتـحت السماء فكانت ابوابا, فتحتج با تشديد و بدون آن قرائت شده است يعنى درهاى گشوده آسـمان براى فرود آمدن فرشتگان بسيار است .
و گويى جز درهاى گشوده درى نيست مانند آيه : وفـجرنا الارض عيونا و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم (قمر /12) گويى تمام آنها چشمه هايى جوشان است .
بـعـضـى گـفـته اند: منظور از ابواب , راههاست , يعنى مانع كنار مى رود و جاى آن بازشده راهى مى شود كه هيچ چيز آن را مسدود نمى كند.
و سـيـرت الجبال فكانت سرابا, فكانت سرابا مانند آيه شريفه : فكانت هباء منبثا, است يعنى به سبب پراكنده شدن اجزايش به صورتى درمى آيد كه گويى چيزى نيست .
تـرجـمـه : جـهـنم كمينگاهى است بزرگ !(21) و محل بازگشتى براى طغيانگران !(22) مدتهاى دولانى در آن مى مانند.
(23) در آنجا نه چيزخنكى مى چشند و نه نوشيدنى گوارايى .
(24) جز آبى سـوزان و مايعى از چرك و خون !(25) اين مجازاتى است موافق و مناسب (اعمال آنها).
(26) چرا كه اميدى به حساب نداشتند.
(27) و آيات ما را بكلى تكذيب كردند.
(28) و ما همه چيز را احصا و ثبت كـرده ايم .
(29) پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزاييم .
(30) براى پرهيزگاران مسلما پـيروزى بزرگى است .
(31) باغهايى سرسبز, وانواعى از انگورها.
(32) و حوريانى بسيار جوان و هم سـن وسـال .
(33) و جامهايى لبريز و پياپى (از شراب طهور).
(34) در آنها نه سخن لغو و بيهوده اى مـى شـنوند و نه درغوغى .
(35) اين جزايى است از سوى پروردگارت و عطيه اى است كافى .
(36) همنان پروردگارآسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است , پروردگار رحمان , و هيچ كس حق نـدارد بـى اجازه او سخنى بگويد (يا شفاعتى كند).
(37) اينهادر آن روز واقع مى شود كه (روح ) و (مـلائكـه ) در يـك صـف قيام مى كننتد, و هيچ يك جز به اذن خداوند رحمان سخن نمى گويند: وآنـگـاه كه مى گويند صواب مى گويند.
(38) ما شما را از عذاب نزديكى بيم مى دهيم , اين عذاب در روزى خـواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دستهاى خود فرستاده مى بيند, و كافر مى گويد: (اى كاش خاك بودم )!(39) تفسير: ان جهنم كانت مرصادا, در معناى مرصادج دو وجه است : 1 ـ حـدى است كه رصد در آن است يعنى حدى است براى متجاوزان از حدودالهى كه براى كيفر شدن در آنجا مراقبت مى شوند و همان محل عذاب , جاى بازگشت آنهاست .
2 ـ كمينگاهى براى بهشتيان است كه فرشتگان انتظارشان را مى كشند تا در آن جا ازآنها استقبال كـنـنـد چـون عـبـور بهشتيان از آنجاست و جايگاه [دائمى ] كسانى است كه از حدود الهى تجاوز كرده اند.
از حسن و قتاده روايت است كه مرصاد, راه و گذرگاهى براى بهشتيان است .
لاتبين فيها احقابا, لابثين لبثين نيز قرائت شده است و احتمال قرائت لبثين قوى تراست چرا كه لابـث كسى است كه لبث از او موجود شود ولى مقتضاى لبث ,درنگ كردن است مانند كسى كه به جايى بچسبد كه احتمال جدا شدنش نرود.
حقابا, در معناى اين كلمه سه وجه است : 1 ـ حقبى پس از حقبى [قرار دارد] و هر حقبى بگذرد حقب ديگر بيايد تابى نهايت .
2 ـ حقب , هشتاد سال [از سالهاى آخرت ] است .
3 ـ معنايش اين است كه سالها در دوزخ مى مانند در حالى كه در آن , نه چيز خنكى مى چشند و نه شرابى مى نوشند [كه تشنگى را برطرف كند].
از حـضـرت بـاقـر(ع ) روايـت اسـت كـه فـرمـود: ايـن عـذاب كـسـانـى است كه از دوزخ ‌بيرون مى آيند. ((256))

ابـن عـمـر از پيامبر(ص ) روايت كرده كه : هر كس وارد دوزخ شود از آن بيرون نمى آيدمگر در آن سالها بماند پس هيچ كس به بيرون شدن از دوزخ نبايد مطمئن باشد.
الا حميما...
استثناى منقطع است يعنى در دوزخ خنكى كه حرارت آتش را بكاهد وآبى كه عطش آنها را بنشاند, نمى چشند بلكه در آن آب سوزان و داغ و چرك و خون دوزخيان را مى چشند.
بعضى گفته اند: مقصود از برد خواب است , گويند, منع البرد, جلوى خواب راگرفت .
غساقا, مشدد و غير مشدد قرائت شده است و آن چرك و خون دوزخيان است .
جـزآء وفـاقا, وفاقا مصدرى است كه صفت واقع شده يا مقصود ذا وفاق است پاداشى است كه با اعمالشان مناسب است .
و كذبوا باياتنا كذابا, كذابا تكذيبا, فعال مصدر قياسى فعل است مانند فعلال كه مصدر فعلل است , كذاب بدون تشديد به روايت على (ع ) قرائت شده و مصدركذب است اعشى مى گويد: فصدقتها وكذبتها ----- والمرء ينفعه كذابه ((257))

پـس نظر اءنبتكم نباتا, مى باشد يعنى آيات ما را تكذيب كردند و سخت هم تكذيب كردند, يا كذابا منصوب به كذبوا است چون معناى آن را در بردارد, زيرا هر كسى كه حق را تكذيب مى كند, كاذب و دروغگوست .
و كل شى ء احصينا كتابا, در اين آيه سه خبر ذكر شده است : 1 ـ كتاباج مصدر و جانشين احصاءا [مفعول مطلق محذوف ] باشد.
2 ـ احـصـيـنا به معناى كتبنا باشد چون در هر دو [احصاء ـ كتابت ] معناى ضبط وتحصيل وجود دارد.
3 ـ كـتـابـا حال و به معناى مكتوبا باشد يعنى در لوح و دفتر حافظان [فرشتگان حافظ] نوشته شده است و مقصود شمردن گناهان آنهاست و اين جمله , معترضه است .
فذوقوا, اين جمله , معلوم كفر كافران به حساب و تكذيبشان به آيات است .
از پيامبر(ص ) روايت است كه اين آيه بر دوزخيان سخت ترين آيات قرآن است .
فـذوقـوا فـلـن نـزيدكم الا عذابا, لن نزيدكم التفات از غيبت به خطاب است و آمدن فعل به اين صورت شاهدى است بر اين كه خشم (خدا) به آخرين حد رسيده است .
ان لـلـمـتطقين مفاذا, محققا تقواپيشگان به خواسته خود مى رسند, يا در محل رستگارى هستند بـعضى گفته اند: از آنچه دوزخيان بدان گرفتارند رهايند, يا در محل رهايى اند, مفاز به كلمات بعد از خود تفسير شده است .
حدائق و اعنابا, منظور از حدائق , باغهايى است كه انواع درختان ميوه دار در آن وجود دارد, اعناب , بوته هاى انگور است .
و كـواعـب اتـرابـا, كواعب , دوشيزگانى هستند كه تازه پستانهايشان بالا آمده و مدورشده است , اءتراب , زنانى هستند كه با همسرانشان همزاد و همسالند.
و كاسا دهاقا, جامهايى پر و لبريز.
وادهق الحوض , يعنى حوض را پر آب كرد.
لا يـسـمـعـون فـيها لغوا و لاكذابا, در بهشت سخنى بيهوده نشنيده و بعضى بعض ديگررا تكذيب نـمـى كـنند.
كذاب بدون تشديد به معناى كذب (دروغ ) يا مكاذبه به يكديگر دروغ گفتن نيز قرائت شده است .
جزاء من ربك عطاء حسابا, جزاء مصدر تاكيدى است و معناى ان للمتقين مفاذا,آن را نصب داده و گويى فرموده است : جازى المتقين بمفاز, تقواپيشگان را به رستگار شدن پاداش داده است .
عطاء مفعول جزاء و منصوب است يعنى خداوند به متقين به مقدار كافى ببخشد.
حـسـابا, صفت و به معناى [مقدار] كافى است و از اءحسبنى الشى ء است هر گاه به مقدار كافى به من ببخشد تا بگويم مرا بس است , گفته شده : بر حسب اعمالشان به آنها ببخشند.
رب السموات و الارض ...
, رب السموات , و الرحمان [به دو اعتبار] مرفوع قرائت شده است : 1 ـ در اصل هو رب السموات الرحمن , بوده است .
رب السموات , مبتدا و الرحمن صفت آن باشد.
لايملكون منه خطابا, ضمير در لايملكون به اهل سموات و ارض برمى گردد يعنى اهل آسمانها و زمين جز در مواردى كه به آنان اجازه داده شود نمى توانند چيزى بپرسند مانند آيه : ولايشفعون الا لمن ارتضى .
يوم يقوم الروح ...
لايتكلزن الا من اذن له الرحمن , هيچ كسى جز به اجازه خداوندسخن نمى گويد.
يوم يقوم الروح , در متعلق اين جمله دو قول است : 1 ـ متعلق به لايملكون است .
2 ـ به لايتكلمون متعلق است .
روح فرشته اى است كه خدا بزرگتر از آن مخلوقى نيافريده است , روح [درقيامت ] به تنهايى در يـك صـف مـى ايستد و تمام فرشتگان در صف ديگر, بعضى گفته اند: روح آفريده اى از آفريدگان خـدايـنـد كوه نه فرشته اند و نه از مردم كه در صفى مى ايستند و فرشتگان در صف ديگر و آنها در روز قيامت در صف پروردگارجهانيان اند.
بعضى گفته اند: منظور از روح جبرئيل است و صفاج به معناى برگزيدگان ومقصود از سخن گفتن , شفاعت كردن است [و بدون اجازه خداوند كسى حق شفاعت ندارد].
از حـضرت صادق (ع ) روايت شده است : به خدا سوگند ماييم كه در روز قيامت اجازه داريم از آنها شـفاعت كنيم و سخنگويانى هستيم كه پرروردگارمان را تمجيدكرده و بر پيامبرمان (ص ) درود مى فرستيم و از شيعيانمان شفاعت مى كنيم وخداوند ما را رد نمى كند. ((258))

وقال صوابا, سخن حق و مطابق با حكمت مى گويند.
ذلك اليوم الحق , اين روز (قيامت ) حق است و در وجود و وقوع آن شكى نيست .
فـمـن شاء اتخذ الى ربه مابا, پس هر كه بخواهد به سوى پروردگار خويش برگردد و ازاو اطاعت كند و عمل صالح انجام دهد پس موانع برطرف و راهها آشكار شده وپيامبران تكاليف را (به مردم ) رسانده اند.
يوم ينظر المرء ما قدمت , گويند مقصود از مرء كافر است به دليل آيه : انا اءنذرناكم عذابا قريبا, ما شما را از عذاب نزديكى بيم مى دهيم .
(نباء/40).
و يـقـول الـكافر, كافر اسم ظاهر است كه به جاى ضمير نهاده شده تا بر نكوهش بيشترى دلالت كند.
ما قدمت يداه , كارهاى شرى كه از پيش فرستاده است مانند آيه : بما قدمت اءيديكم ,اينها به خاطر چـيـزى اسـت كـه دستهاى شما از پيش فرستاده (آل عمران /182).
دراعراب ما كه بر سر فعل آمده دو وجه است : 1 ـ استفهاميه و منصوب به قدمت باشد يعنى مى نگرد كه از پيش چه فرستاده است .
2 ـ مـوصـوله و منصوب به ينظر باشد, گفته مى شود: نظرته يعنى به او نگريستم وآنچه به صله برمى گردد عمومى است , بعضى گفته اند: مرء عام است و كافر از آن تخصيص خورده است .
از قتاده روايت است كه مرء همان مؤمن است .
يـا لـيـتـنـى كـنـت ترابا, كافر در قيامت مى گويد: اى كاش در دنيا خاك بودم و آفريده ومكلف نـمـى شـدم يـا اى كاش در روز قيامت خاك مى بودم و زنده نمى شدم , بعضى گفته اند حيوان كه مـكلف نيست محشور مى شود تا حيوان شاخدار نسبت به حيوان بى شاخ [كه شاخش زده ] قصاص شـود آنـگـاه تـبـديـل بـه خاك مى شود پس كافر آرزومى كند كه مانند حيوان خاك باشد.
بعضى گـفـتـه اند: مقصود از كافر, ابليس است كه بر آدم عيب گرفت كه از خاك آفريده شده و خود به آتـش بـودن بـاليد و چون در روزقيامت بزرگوارى مؤمنان از اولاد آدم را مى بيند مى گويد: اى كاش خاك بودم .

سوره نازعات

مكى است .

از نظر علماى كوفه چهل و شش آيه و از نظر ديگران چهل و پنج آيه است .
علماى كوفه ولا نعامكم را يك آيه به حساب آورده اند.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه پيامبر(ص ) فرمود: هر كس سوره والنازعات رابخواند توقفش در قيامت براى حساب تا ورود به بهشت به اندازه وقت يك نمازواجب است . ((259))

از حـضرت صادق (ع ) روايت است : هر كس اين سوره را بخواند سيراب از دنيا برودو در قيامت نيز سيراب محشور شود و سيراب به بهشت درآيد. ((260))

تـرجـمـه : سـوگـنـد بـه فـرسـتگانى كه ارواح مجرمان را بشدت از بدنهايشان برمى كشند.
(1) و فـرشـتـگانى كه ارواح مؤمنان را با مدارا و نشاط جدامى سازند.
(2) و سوگند به فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى باسرعت حركت مى كنند.
(3) و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند.
(4)و آنها كه امور را تدبير مى كنند.
(5) در آن روز كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه درمى آورند.
(6) و بـه دنـبـال آن حـادثـه دومـيـن (صـيـحـه عـظـيـم ) رخ مى دهد.
(7) دلهايى در آن روز سخت مـضطرب است .
(8) و چشمهاى آنان از شدت ترس فرو افتاده !(9) (ولى امروز)مى گويند: آيا ما به زندگى مجدد بازمى گرديم ؟(10) آيا هنگامى كه استخوانهاى پوسيده اى مى شديم (ممكن است زنـده شـويـم ؟)(11)مـى گـويـنـد اگـر قيامتى در كار باشد بازگشتنى است زيانبار!(12) ولى ايـن بـازگـشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود.
(13) ناگهان همگى برعرصه زمين ظاهر مـى شـونـد.
(14) آيا داستان موسى به تو رسيده است ؟(15) در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس (طوى ) صدا زد و گفت :(16) به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است .
(17) و به او بگو: آيا مى خواهى پاكيزه شوى ؟(18) و من تو رابه سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى (و خـلاف نـكـنـى ).
(19) سـپس موسى معجزه بزرگ را به او نشان داد.
(20) اما اورا تكذيب كرد و عـصـيـان نـمود.
(21) سپس پشت كرده و پيوسته (براى محو آثار آيين موسى ) تلاش نمود.
(22) و سـاحـران را جمع كرد ومردم را فراخواند.
(23) و گفت من پروردگار بزرگ شما هستم !(24)لذا خـداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار كرد.
(25) در اين داستان عبرتى است براى كسانى كه خداترسند.
(26) تفسير: والنازعات غرقا وافنار شطات ...
, در معناى نازعات چند قول است : 1 ـ خداوند سبحان به فرشتگانى سوگند ياد كرده كه روح كافران را از بدنهايشان به سختى بيرون مى كشند چنان كه [تيرانداز] كمان را بشدت مى كشد و تير را رهامى كند.
2 ـ منظور اسبهاى جنگجويانى هستند كه لگامهايشان بشدت كشيده مى شودبطورى كه به خاطر بلند بودن گردنهايشان لگام بسختى مى رسد.
3 ـ سـتـارگـانـى هـسـتند كه سخت از كرانه اى به كرانه اى كشيده مى شوند و كشيده شدنشان بدين گونه است كه تمام فلك را طى مى كنند.
در معناى ناشطات چند قول است : الـف ) خداوند به فرشتگانى سوگند ياد كرده كه ارواح كافران را به بيرون مى آورند وگرفته شده از قول عرب است : نشط الدلو من البئر, هرگاه دلو را از چاه بيرون بياورد.
ب ) كسى است كه از حوزه اسلام به حوزه جنگ خارج شود و از قول عرب گرفته شده : ثور ناشط, هرگاه از شهرى به شهرى بيرون رود.
ج ) فلكى است كه از برجى به برج ديگر خارج شود.
در معناى سابحات چند قول است : 1 ـ خـداونـد به فرشتگانى سوگند ياد كرده كه در رفتن سريعند و به آنچه فرمان يافته اند سبقت گرفته و كارهاى بندگان را از اين سال تا آن سال تدبير مى كنند.
2 ـ فـرشـته اى است كه بسرعت حركت مى كند و به سوى هدف سبقت مى گيرد و كارپيروزى و غلبه بر دشمن را تدبير مى كند.
3 ـ سـيـاره هـايـى هستند كه در فلك شناورند و بعضى از آن سياره ها در حركت بربعضى سبقت گرفته و به تدبير امورى مى پردازند كه حكم الهى بدان تعلق گرفته است . ((261))

[فعل ] لتبعثن كه مورد قسم بوده حذف شده است و يوم ترجف الراجفة , منصوب به لتبعثن مقدر است , و راجفه صيحه اى است كه در هنگام وقوع آن , زمين وكوهها مى لرزد و آن دميدن اول است و به چيزى توصيف شده كه با پديد آمدن صيحه به وجود مى آيد.
تتبعها الرادفه , نفخه دوم است كه در پى نفخه اول مى آيد و جمله حال و محلامنصوب است , يعنى الـبته برانگيخته مى شويد در زمان فراخى كه در آن دو نفخه روى مى دهد و آنها در قسمتى از اين زمان برانگيخته مى شوند كه زمان نفخه دوم است .
مـمـكـن اسـت يوم ترجف منصوب باشد به فعلى كه قلوب يومئذ واجفة بر آن دلالت دارد, يعنى روزى كه نفخه دميده مى شود دلها مى لرزد, وجيف و وجيب نظير يكديگرند يعنى دلها پريشان و ناآرام است , چون وحشت آن روز را مى بينند.
قـلـوب يـومـئذ والـرجـفـه ابـصارها خاشعة , قلوب مبتدا, واجفة صفت آن و اءبصارهاخاشعة , خبر مبتداست .
مقصود از نسبت دادن ديدن به دلها, نسبت دادن ديدن به صاحبان دلهاست و آيه : ائنا لـمـردودون فـى الـحـافرة بر اين مطلب دلالت مى كند,يعنى آيا ما به حالت اول برمى گرديم و مـنـطـور حـالت زنده شدن پس از مرگ است ,واصل حافرة از: رجع فلان فهى حافرتة , مى باشد يـعـنـى فـلانـى از همان راهى كه آمد برگشت پس با راه رفتن در آن راه اثرى مى گذاشت و اثر گـامـهـايـش را حـفـر قرارداده است و حافره گويند چنان كه عيشة راضيه مى گويند.
يعنى مـنسوب به حفر و به رضا, سپس به كسى گفته شده كه در كارى بوده و از آن بيرون شده دوباره به آن كاربازمى گردد, و رجع الى حافرتهه , يعنى به راه و حالت اوليه خود بازگشت شاعرگويد: احافرة على صلع وشيب ----- معاذاللّه من سفه وعار ((262))

مقصود شاعر اين است كه آيا مى توان به حالت پيشين بازگشت ؟ گـفـتـه انـد: الـنـقد عند الحافرة , يعنى سم اسب قرار و آرام ندارد تا اين كه بها و جايزه مسابقه را دريافت كند و به حالت اول برگردد.
ءاذا كنا عظاما نخرة , نخرة وناخرة , هر دو قرائت شده گويند: نخر العظم فهونخروناخر ولى [وزن ] فعل از [وزن ] فاعل رساتر است .
و آن استخوان پوسيده ميان تهى است كه هوا در آن نفوذ مى كند و از آن (خورخور) شنيده مى شود.
اذا, مـنـسـوب بـه بـاليه محذوف است و اصل جمله : ءاذا كنا عظاما بالية متفتتة بوده برانگيخته مى شويم و زنده برگردانده مى شويم .
تلك اذا كرة خاسرة , كفار مى گويند اين برگشت حتمى برگشتنى زيانبار است يابرگشتگان آن زيـان مـى برند يعنى اگر اين برگشتن درست باشد ما چون آن را تكذيب كرده ايم زيانكار خواهيم بود و اين سخن آنها نوعى ريشخند است .
فـانـمـا هـى زجـرة واحدة , متعلق به محذوف است به اين معنى كه آن برگشتن را بر خدادشوار ندانيد چرا كه نسبت به قدرت خدا يك صيحه سهل و آسان بيش نيست كه همان دميدن دوم است پـس نـاگـهـان انـسـانـهايى كه مرده و در دل زمين مدفون بودندزنده شده در روى زمين قرار مى گيرند.
فاذاهم بالساهرة , منظور از ساهره زمين هموار است كه بر اثر انعكاس نور خورشيدمى درخشد و از آن نظر ساهره اش ناميدند كه سراب در چنين زمينى ايجاد مى شود.
و برگفته شده از گفته عرب است : عين ساهرة , چشمه اى كه آب از آن جارى است .
وعين نائمه , چشمه راكد خفته عكس و ضد آن است .
شاعر مى گويد: وساهرة يضحى السراب مجللا ----- لا قطارها قد جبتها متلثما ((263))

يـا از آن جـهـت سـاهره گفته اند كه : هر كس در چنين زمينى حركت مى كند از بيم هلاك شدن نمى خوابد.
اذهب الى فرعون انه طغى , به قصد سخن گفتن به سوى فرعون برو كه بى اندازه به تباهى و فساد پرداخته است .
فـقـل هل لك الى ان تزكى , مى گويى : هل لك فى كذا وهل لك الى كذا چنان كه مى گويى : هل تـرغـب فيه وهل ترغب اليه , آيا در آن يا به آن رغبت دارى ؟ مى گويند:تزكى در اصل تتزكى بوده يـعـنـى از شـرك پـاك مى شوى بعضى تزكى قرائت كرده وپس از ادغام [تاء] در [زاء] آن را مشدد خوانده اند.
واهـديـك الى ربك فتخشى , تو را به شناخت پروردگارت راهنمايى مى كنم تا از اوبترسى چرا كه خشيت و ترس از شناخت نشات مى گيرد: انما يخشى اللّه من عباده العلماء: از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند.
(فاطر /28).
منظورعلماى خداترس است .
خداوند متعال در خطاب به پيامبر(ص ): [هل لك الى ان تزكى , هل اتيك حديث موسى ] سخن را به صورت پرسش و استفهام آغاز كرده كه به معناى عرضه كردن وپيشنهاد است چنان كه شخص به مـهـمان خود مى گويد: هل لك ان تنزل بنا, ممكن است بر ما وارد شوى و پس از استفهام سخنى نرم آورده تا پيامبر(ص ) را به نرمى [در گفتار] فرا بخواند و فرعون را از سركشى به مرحله مدارا و سازش فرود آوردچنان كه در آيه : فقولا له لينا به نرمى امر فرموده است .
فـاريـه الايـة الـكبرى , منظور از آتى بزرگ تبديل عصا به مار است چون آيت و معجزه بزرگ همان اسـت و مـعجزه ديگر در مرحله پس از آن قرار دارد.
يا مقصود عصا و يدبيضا, است و آن دو را يكى قرار داده چرا كه آيت دوم [يد بيضا] گويى جزء همان آتى اول است چون تابع آن است .
فـكـذب وعـصـى , فرعون موسى و معجزه اش را تكذيب كرد و آن را سحر و موسى راساحر ناميد و معصيت خدا كرد.
ثـم ادبـر يـسعى , و چون فرعون اژدها را ديد وحشت زده به عقب برگشت و شتابان مى رفت , يا از موسى روى برگردانده و در مكر و حيله گرى خود سعى مى كرد.
فـحـشـر فنادى , پس ساحران را در محلى كه هميشه با فرعون اجتماع مى كردند گردآورد, يا به منادى فرمان داد ندا دردهد كه مردم در آنجا جمع شوند.
فاخذه اللّه نكال الاخرة والاولى , نكال مصدر تاكيدى است مانند وعداللّه , صبغة اللّه وگويى فرموده اسـت : نكل اللّه به نكال الاخرة و الاولى , و نكال به معناى تنكيل است مانند سلام و كلام [به معناى تسليم و تكليم ] يعنى عذاب غرق شدن در دنيا وسوختن در آخرت [نصيب فرعون مى شود].
از ابن عباس روايت است , دو كلمه اى كه فرعون گفت و نكال و عذابش به اومى رسد عبارت است از: الف : ما علمت لكم من اله غيرى , من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم !.
(قصص /38) ب : انا ربكم الاعلى است , من پروردگار بزرگ شما هستم .
(نازعات /24) و فاصله ميان گفتن اين دو كلمه چهل سال و به قولى بيست سال بوده است .
تـرجمه : آيا آفرينش شما (بعد از مرگ ) مشكلتر است يا آفرينش آسمانى كه خداوند بنا نهاد؟!(27) سقف آن را برافراشته و آن را منظم ساخت .
(28) و شبش را تاريك و روزش را آشكار كرد و زمين را بعداز آن گسترش داد.
(29) آبش را خارج كرد و چراگاهش را آماده ساخت .
(30) و كوهها را ثابت و اسـتـوار كـرد.
(31) هـمه اينها براى بهره گيرى شما و چهارپايان شما است .
(32) هنگامى كه آن حـادثـه بـزرگ رخ دهـد.
(33) در آن روز انسان به ياد كوششهايش مى افتد.
(34) و جهنم براى هر بـيـنـنـده اى آشـكار مى شود.
(35) اما آن كسى كه طغيان كرده , و زندگى دنيا را برگزيده (36) مسلما دوزخ ‌جايگاه اوست .
(37) و آن كس كه از مقام پروردگارش خائف بوده ونفسش را از هوى بـازداشته (38) بهشت جايگاه اوست .
(39) از تودرباره قيامت سؤال مى كنند كه در چه زمانى واقع مـى شـود؟(40) تو رابا يادآورى اين سخن چه كار؟(41) انتهاى آن به سوى پروردگارتوست .
(42) كـار تـو فقط انذار كردن كسانى است كه از آن مى ترسند.
(43) آنها در آن روز كه قيامت قيامت را مـى بـيـنـنـد چـنـيـن احـساس مى كنند كه گويى توقف آنها (در دنيا و برزخ ) جز عصرگاهى يا صبحگاهى بيشتر نبوده است .
(44) تفسير: ءانتم اشد خلقا...
, مخاطب اين آيه منكران قيامتند, يعنى اى مشركان آيا آفرينش شما دشوارتر است يـا آفـريـنـش آسـمـان آنگاه چگونگى خلقت آسمان را بيان كرده وبنيها فرمود سپس ساختمان آسمان را شرح داد و فرمود: رفـع سـماها فسويها, يعنى اندازه رفتن آسمان را به طرف بالا, كشانيد پس آن رامتعادل و برابر و بـدون شـكـاف قـرار داد و آن را به چيزى كه مى دانست با آن كامل مى شود كامل و اصلاح كرد از: سوى فلان امر فلان , فلانى كار فلانى را اصلاح كرده [گرفته شده است ].
واغـطـش لـيلها, اغطش الليل واغطشه اللّه , گويند يعنى شب را تاريك ساخت يا خداشب را تيره ساخت .
واخـرج صـحـيـها, (آسمان ) نور خورشيد خود را آشكار ساخت , به دليل آيه :والشمس وضحيها كه مقصود از ضحيها نور خورشيد است و شب و ظهر را به آسمان نسبت داد چرا كه خورشيد با طلوع و غروب خود هم منشا روشنى است وهم منشا تاريكى .
والارض بـعـد ذلـك دحيها, ارض منصوب به تقدير (دحا) است كه پيش از ذكر شدن (دحيها) در تقدير گرفته شده و شرط چنين تقديرى اين است كه فعل مذكور بعد,مفسر فعل مقدر شود.
اخـرج مـنها ماءها ومرعيها, علت داخل نشدن (واو) عطف بر [اخرج ] اين است كه (دحو) به معناى مـهـيـا ساختن زمين و گسترده شدن آن براى سكونت , را تفسيرمى كند و پهن شدن زمين براى سـكـونـت و امـر خوردن و آشاميدن و قرار گرفتن درزمين به بيرون آوردن آب و چراگاه امرى ضرورى است و نيز محكم كردن زمين به وسيله كوهها براى اين است كه زمين ثابت بماند و آدمى بـر روى آن قـرار گـيـرد,مـقـصـود از (مـرعى ) چيزهايى است كه انسان و حيوانات مى خورند و (رعـى ,چريدن ) براى انسان استعاره آورده شده چنان كه رتع در: نرتع و نلعب استعاره آورده شده است (نرتع ) از (رعى ) قرائت شده از اين رو گفته اند: خداوند سبحان باذكر آب و چراگاه بر تمام چـيـزهـايى كه از زمين بيرون مى آيد و انسان از آن بهره مى برداشاره فرموده و اين كار براى بهره بردن شما و چهارپايان شماست چرا كه منفعت آن به همه برمى گردد.
والجبال ارسيها, اعراب اين جمله مانند اعراب , والا رض بعد ذلك دحيهاست .
فاذا جاءت الطامة الكبرى , (طامه ), بلا و حادثه اى مافوق تمام بلاها و حوادث است و در امثال آمده : جـرى الـوادى فـطـم على القرى , آب در دره ها جارى شد و تمام روستاها را فرا گرفت و با خاك يكسان كرد, منظور از (طامه ) روز قيامت است .
يوم يتذكر الانسان ما سعى , يوم يتذكر, بدل از (اذا جاءت ) است .
و منظور از ماسعى , كارهاى خير و شـر اوسـت كـه هر گاه آنها را در دفترى نوشته ديد آن را يادمى آورد در حالى كه از ياد برده بود مانند آيه : احصاه اللّه ونسوه , خداوند آن [اعمال ] را احصا نمود و آنها فراموش كردند.
(مجادله /6).
و برزت الجحيم لمن يرى , دوزخ براى همه به وضوح آشكار مى شود.
فـامـا مـن طـغى , (اما) جواب فاذا جاءت الطامة , است يعنى االامر كذلك , البته امرچنين است , به مـعـنـاى فـان الـجـحيم ماءواه , جايگاه طغيانگر دوزخ است چنان كه به شخصى مى گويى : غض الـطـرف , يـعـنى غض طرفك , چشمت را ببند, و الف و لام چنان كه بغضى گفته اند عوض اضافه نـيست ولى چون مى داند كه طغيانگر صاحب ماءوى است , اضافه را رها كرده و حرف تعريف از اين جـهـت داخـل بر ماءوى شده كه معروف و شناخته شده است و ضمير (هى ) يا ضمير فصل است يا مبتداست .
و امـا مـن خـاف ...
و نـهـى الـنفس عن الهوى , نفس اماره به بدى را از هواهاى پست كه پيروى از شهوتهاست نهى و با شكيبايى آن را ضبط كند.
ايان مرسيها, يعنى چه وقت خداوند قيامت را تكوين و تثبيت كرده و برپا مى دارد.
فيم انت من ذكريها, تو عالم به وقت آن نيستى كه برايشان بيان كنى .
الـى ربـك مـنـتـهـيها,علم به وقت [برپايى قيامت ] را فقط خدا مى داند و آن علم را به هيچ يك از آفريدگانش نداده است .
بعضى گفته اند: (فيم ) انكار سؤال آنهاست يعنى چرا چنين سؤالى مى كنيد؟ آنگاه گفته شده : انت مـن ذكـريـها, يعنى فرستادن تو در حالى كه آخرين پيامبرى و تا برپايى قيامت برانگيخته شده اى خـود يـادآورى از قـيامت و نشانه هاى آن است و همين براى نزديك بودن قيامت و لزوم آمادگى براى آن كافى است و سؤال از روز قيامت موردى ندارد.
انـمـا انت منذر من يخشيها, (منذر) هم به صورت اضافه و هم با تنوين قرائت شده وهر دو قرائت مـعـناى حال و استقبال را دارد و هر گاه معناى ماضى از آن قصد شودفقط به صورت اضافه بايد قـرائت شـود و مـعنايش اين است كه تو كسانى را مبعوث نشده اى كه زمان برپايى قيامت را به آنها بـيـامـوزى بلكه تنها مبعوث شده اى تا كسانى را از وحشتهاى روز قيامت بيم دهى كه بيم دادنت براى آنها لطفى است در اين كه ازقيامت بترسند.
كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الاعشية اوضيحها, وقتى قيامت را مى بينند گويى در دنيا,يا در گورها درنـگ نكرده مگر به اندازه آخر روز يا اول روز, نسبت دادن (ضحى ) به (عشيه ) براى اين است كه اول و آخـر روز در يـك روز مجتمعند و نظير اين است است آيه :كاءن لم يلبثوا الا ساعة من النهار, [آنچنان احساس مى كنند] كه گويى جزساعتى از روز (در دنيا) توقف نكرده اند.
(يونس /45).

سوره عبس

مكى است .

و به قول كوفيان چهل و دو آيه دارد و به قول بصريان چهل و يك آيه .
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس سوره عبس را قرائت كند روز قيامت [به محشر] مى آيد در حالى كه صورتش خندان و شاد است .
از حـضـرت صـادق (ع ) روايـت اسـت : هر كه سوره عبس وتولى ـ واذا الشمس كورت رابخواند در بهشت در زير سايه لطف خدا و كرامت او قرار خواهد گرفت .
ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
چهره درهم كشيد و روى برتافت .
(1) از اين كه نابينايى بـه سـراغ او آمـده بود.
(2) تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند.
(3) يا متذكر گردد و اين تذكر به حال اومفيد باشد.
(4) اما آن كس كه مستغنى است .
(5) تو به او روى مى آورى !(6) در حالى كـه اگـر خـود را پـاك نـسـازد چـيـزى بر تونيست .
(7) اما كسى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند.
(8) و ازخدا ترسان است .
(9) تو از او غافل مى شوى .
(10) هرگز چنين مكن ,اين (قرآن ) يك تـذكـر و يـادآورى اسـت .
(11) و هـر كس بخواهد از آن پند مى گيرد.
(12) در الواح پرارزشى ثبت اسـت .
(13) الـواحـى والا قـدرو پـاكـيـزه (14) به دست سفيرانى است .
(15) والامقام و فرمانبردار ونـيـكـوكـار.
(16) مرگ بر اين انسان , چقدر كافر و ناسپاس است ؟!(17)(خداوند) او را از چه چيز آفريد؟(18) از نطفه ناچيزى او را آفريد,سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت .
(19) سپس راه را بـراى اوآسـان سـاخت .
(20) بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود.
(21) سپس هر زمان بخواهد او را زنده مى كند.
(22) چنين نيست كه او مى پندارد,او هنوز فرمان الهى را اطاعت نكرده است .
(23) تفسير: عـبـداللّه بن شريح بن مالك فهرى (ابن ام مكتوم ) به محضر پيامبر(ص ) آمد در حالى كه بزرگان قـريـش , ابـوجهل بن هشام , عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه و عباس بن عبدالمطلب , و ابى و امية پـسـران خلف , نزد پيامبر بودند و حضرت آنها را به اسلام دعوت مى كرد به اين اميد كه با مسلمان شدن آنها ديگران نيز مسلمان شوند پس (ابن ام مكتوم ) عرض كرد: اى رسول خدا برايم قرائت كن و از آنـچـه خـدا به توآموخته به من بياموز و اين تقاضا را تكرار مى كندو از سرگرمى پيامبر به آن گروه بى خبر بود پس پيامبر(ص ) از اين كه وى سخنش را قطع مى كرد ناراحت شد وچهره درهم كشيد و روى به حضار آورده به سخن گفتن پرداخت , پس اين آيات نازل شد.
پيامبر(ص ) [پس از ايـن جريان ] هر گاه ابن ام مكتوم را مى ديد احترام مى كرد و مى فرمود: آفرين بر كسى كه خدا مرا در مورد او سرزنش كرد.
پيامبر(ص ) دوبار او (ابن ام مكتوم ) را در مدينه جانشين خود قرار داد.
ان جاءه الاعمى , ان جاء, به اختلاف دو مذهب , منصوب به فعل (تولى ) يا (عبس )است , يعنى عبس لا ن جـاءه الاعمى واعرض لذلك , پيامبر(ص ) براى اين كه نابينايى نزد او آمد چهره درهم كشيد و روى برگرداند. ((264))

روايـت شـده كـه پـيـامـبـر(ص ) پـس از ايـن جـريـان هـرگـز بـر روى فـقـيـرى چـهـره درهم نمى كشيد. ((265))

و به ثروتمندى [به خاطر مسلمان شدن ] روى نمى آورد.
و مـا يـدريـك لعله يزكى , يعنى چه چيز تو را از حال اين نابينا آگاه ساخته شايد به وسيله آنچه از دين فرا مى گيرد پاك شود.
او يذكر فتنفعه الذكرى , يا متعظ شود و پند تو به حالش مفيد افتد.
بـعـضى گفته اند: ضمير در (لعله ) به كافر برمى گردد يعنى اى پيامبر تو طمع كردى كه كافر با اسـلام آوردن پـاك شـود يا متذكر شده و حق را بپذيرد, و نمى دانستى كه آنچه طمع كردى در او محقق خواهد شد.
فـتـنـفـعـه , به رفع قرائت شده بنابراين كه عطف بر يذكر باشد و منصوب قرائت شده بنابراين كه جواب براى (لعل ) باشد.
فـانت له تصدى , تصدى در اصل (تتصدى ) است يعنى با روى آوردن به او [شخص ثروتمند] به وى بپردازى و با ادغام (تاء) در (صاد) نيز قرائت شده است .
حـضـرت بـاقر(ع ) (تصدى و تلهى ) هر دو را به ضم (تاء) قرائت كرده است .
يعنى انگيزه اى تو را به پـرداخـتـن بـه ثروتمند فرامى خواند چرا كه به مسلمان شدنش سخت علاقه دارى و كار بزرگان قريش تو را از (ابن ام مكتوم ) بازمى دارد.
و مـا عـلـيك الا يزكى , بر تو باكى نيست [اگر مسلمان نشد] يا در پاك شدن كافر بااسلام آوردن , چيزى بر تو نيست تنها وظيفه تو رساندن پيام و احكام است .
و امـا مـن جاءك يسعى , اما آن كسى كه نزد تو مى آيد و در طلب خير تلاش مى كند درحالى كه از خدا مى ترسد يا از كافران و آزارشان بيم دارد.
فانت عنه تلهى , تو بجاى پاسخ دادن به او [ابن ام مكتوم ] سرگرم سخن گفتن باديگران مى شوى تلهى از لهى عنه وتلهى است .
كلا آنهاتذكرة , كلا منع پيامبر(ص ) از تكرار آن عمل است و آن آيات قرآنى موعظه اى است كه لازم است از آن پند گرفته شود.
فـمـن شاء ذكره , هر كس بخواهد آن را حفظ كند و به فراموشى نسپارد, ضمير در فعل [ذكر] را به اين دليل مذكر آورده كه تذكره به معناى [ذكر] است .
فـى صـحف مكرمة , فى صحف صفت براى (تذكره ) است يعنى قرآن كه تذكره است در كتابهايى كه از لوح محفوظه نسخه بردارى شده ثبت گرديده و در پيشگاه خدا بزرگ و گرامى است .
بـعـضـى گفته اند: منظور كتب انبياست مانند آيه : ان هذا لفى الصحف الاولى , اين دستورات در كتب آسمانى پيشين آمده است .
(اعلى /18).
مـرفـوعـة مطهرة , در آسمان رفعت و بلندى دارد يا پرارج و والامقدار است و از مس ودست زدن شيطانها منزه است .
بـايـدى سـفـرة , و تـنـها دست فرشتگان پاك به آن مى رسد كه كتابها را از لوح محفوظاستنساخ مى كنند.
كرام بررة , در پيشگاه پروردگارشان محترم و متقى و پاك اند.
قتل الانسان ما اكفره , اين آيه نفرينى بر انسان است و (ما اكفره ) شگفتى از افراطآدمى در ناسپاسى از نـعمتهاى خداست , آنگاه آغاز پيدايش انسان و انجام كار او ونعمتهاى اصلى و فرعتى كه بشر در آن غـرق اسـت و بـاى داو را بـه ايمان و توحيد كه موجب سپاس و عبادت است , توصيف مى كند و مى فرمايد: مـن اى شى ء خلقه , يعنى آدمى را از چه چيز پستى ايجاد فرموده است سپس به بيان آن شى ء پست پرداخته و مى فرمايد: من نطفة خلقه فقدره , از نطفه اى او را آفريد و آن را براى آنچه شايسته است ومختص اوست حالى پس از حالى و طورى بعد از طورى مهيا ساخت , نطفه , علقه تا آخر خلقتش .
ثـم الـسبيل يسره , سبيل منصوب به فعل مقدرى است كه يسره آن را تفسيرمى كند.
يعنى , ثم سـهـل سـبـيـلـه .
سـپس راه خروج آن را آسمان ساخت و خداست كه او را از شكم مادرش بيرون مى آورد, يا خدا با توانايى دادن به او, راهى را كه از ميان دو راه خير و شر براى سلوك برمى گزيند بـراى او آسـان فـرمـود, و نـظير اين آيه است ,وهديناه النجدين و او را به راه خير و شرش هدايت كرديم .
(بلد /10) از ابن عباس روايت شده كه خداوند براى انسان راه خير و شر را بيان فرموده است .
ثـم امـاتـه فاقبره , سپس او را بميراند و از باب گرامى داشت او را داراى گورى قرار دادكه درآن دفـن شـود و او را طـورى قرار نداد كه در بيابان افكنده شود و طعمه درندگان و پرندگان قرار گيرد.
ثم اذا شاء انشره , سپس هرگاه خدا بخواهد در نشاه ديگر [آخرت ] او را از قبر بيرون مى آورد.
كـلا لـما يقض ما امره , كلا منع انسان از كارهايش است كه پس از گذشت زمان اززمان حضرت آدم (ع ) تا هم اكنون آنچه خدا به او امر كرده انجام نداده است تا ازعهده تمام اوامر خدا بيرون آمده و حـق نـعـمـتـهـاى فـراوان خـدا را كه بر گردنش دارد اداكند و آن طور كه شايسته بوده او را نپرستيده است .