تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۰ -


قل هو القادر على اءن يبعث عليكم عذابا من فوقكم ؛ بگو: او قادر است كه از فراز سرتان عذابى بر شما بفرستد؛ نظير صاعقه ها و طوفان اءو من تحت اءرجلكم ؛ و يا از زير پاهايتان ، همچون فرو بردن زمين و زلزله ها. (اءو يلبسكم شيعا؛) يا شما را در هم آميزد و يا گروه هايى از شما تشكيل دهد كه در صدد نابودى يكديگر برخيزند و با وجود اين گروه ها، مركزيتى برايتان باقى نماند و يا تك تك شما را در يك حالت جنگ روانى با خويشتن قرار دهد، به گونه اى كه شبانگاه از چيزى خرسند شود كه بامداد از آن نفرت داش و بر عكس ، يعنى هميشه نگران باشد و در هيچ كارى نتواند از خود استوارى نشان دهد. و يذيق بعضكم باءس بعض ؛ يعنى برخى از شما برخى ديگر را بكشند. اءنظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون ؛ خداى سبحان براى مردم حجت ها و دليل هاى روشن حسى ، عقلى و وجدانى بر اثبات حق ارائه مى كند و مثالهاى گوناگونى براى آنان مى آورد، تا حق را بشناسند و از آن پيروى كنند و باطل را بشناسند و از آن دورى نمايند. و هر كس كه با حق مخالفت كند، با وجود اين كه دليل برايش اقامه شده ، مستحق عذاب خواهد گرديد.
و كذب به قومك و هو الحق . اين خطاب براى پيامبر است و ضمير ((به )) به قرآن بر مى گردد؛ قرآنى كه با دليل و براهين سخن مى گويد و به كسانى كه اين دلايل را تكذيب كنند وعده عذاب مى دهد. قل لست عليكم بوكيل ؛ من وكيل شما نيستم ، بلكه تنها مژده دهنده و بيم دهنده اى هستم كه آنچه را به من فرستاده شده به مردم ابلاغ مى كنم و بازپرسى و مجازات را به خداى يكتا وا مى نهم .
(لكل نبا مستقر.) واژه ((مستقر)) ممكن است به معناى مكان استقرار يك چيز و يا زمان استقرار آن باشد. معناى جمله اين است : هر خبرى كه خدا خبر دهنده اش باشد، زمان و مكانى دارد كه بدون تخلف در آن به وقوع مى پيوندد. (و سوف تعلمون )؛ و شما از زمان وقوع آن آگاه خواهيد شد. اين جمله تهديدى است براى كسانى كه حق را تكذيب مى كنند.

با مردم ستمكاره نبايد نشست

وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68)وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَلَـكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69)وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَّ يُؤْخَذْ مِنْهَا أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُواْ بِمَا كَسَبُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ (70)
و چون بينى كه در آيات ما از روى عناد گفت گو مى كنند از آنها روى گردان شو تا به سخنى جز آن پردازند. و اگر شيطان تو را به فراموشى افكند، چون به يادت آمد با آن مردم ستمكاره منشين . (68) كسانى كه پرهيزگارى پيشه كرده اند به گناه كافران بازخواست نخواهند شد؛ ولى بايد آنان را پند دهند، باشد كه پرهيزگار شوند. (69) و واگذار آن كسانى را كه دين خويش را بازيچه و لو گرفته اند و زندگانى دنيا فريبشان داد و با قرآن به يادشان بياور كه بر كيفر اعمال خويش در جهنم محبوس خواهند ماند. جز خدا دادرسى و شفيعى ندارند. و اگر براى رهايى خويش هرگونه فديه دهند پذيرفته نخواهد شد. اينان به عقوبت اعمال خود در جهنم محبوسند و به كيفر آن كه كافر شده اند برايشان شرابى از آب جوشان و عذابى درآور مهيا شده است . (70)

واژگان :

خاض فى الماء: در آب فرو رفت . ((خاض فى الحديث ؛ در باطل به درازا و بى مهابا سخن گفت )).
الذكرى : به معناى يادآور شدن به كار مى رود؛ چنان كه در عبارت ((بعد الذكرى )) مقصود همين است و به معناى يادآورى كردن نيز به كار مى رود؛ چنان كه در عبارت ((ولكن ذكرى )) همين معنا مراد است .
البسل : حبس كردن ، منع نمودن . گفته مى شود: ((شجاع باسل ؛ خود را از دشمن منع مى كند))؛ ((اءن تبسل نفس )) يعنى در اعمال خود مى باشد.
العدل : فديه دادن .
الحميم : جوشان .

اعراب :

ضمير در ((غيره )) به معناى آيات ، يعنى قرآن بر مى گردد. ((من )) در ((من شى ء)) زايد، ((شى ء)) مبتدا و ((على الذين )) خبر آن . ((من حسابهم )) متعلق به محذوف و حال از ((شى ء)) و تقدير آن : شى ء كائنا من حسابهم است . ضمير ((سحابهم )) به ((خائضين )) كه ((يخضوا)) بر آن دلالت دارد بر مى گردد. ((ذكرى )) مفعول مطلق و به معناى ((ذكر)) و ((تذكيرا)) مى باشد. ((دينهم )) مفعول اول براى ((اتخذوا)) و ((لعبا)) مفعول دوم . ((الدنيا)) صفت براى ((الحياة )). مصدرى كه از ((ان تبسل )) ريخته مى شود مفعول است براى ((كذر به )). ((ولى )) اسم ((ليس )) و ((لها)) خبر آن . ((من دون الله )) در موضع حال از ((ولى )). ((كل عدل )) مفعول مطلق ؛ زيرا ((كل )) از ((عدل )) كسب مصدريت كرده است . ((اولئك الذين ابسلوا)) مبتدا و خبر و جمله ((لهم شراب ))، حال از واو در ((ابسلوا)).

تفسير :

و اذا راءيت الذين يخوضون فى آياتنا فاءعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره . تفسير اين آيه قبلا در ضمن تفسير آيه 139 از سوره نساء بيان شد.
و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين . در ظاهر، خطاب متوجه پيامبر اما در حقيقت ، مقصود از آن ، ديگران است ؛ چرا كه پيامبر از خطا و فراموشى و گناه معصوم است . وگرنه ، سخن ، فعل و تقرير او حجت روشن و دليل قاطع كه جدال و اشكال را نپذيرد نخواهد بود.
و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء ولكن ذكرى لعلهم يتقون . يعنى مومنان پرهيزگار به گناه كافرانى كه در آيات خدا از روى عناد گفتگو مى كنند مواخذه نمى شوند؛ لكن به آنها تذكر مى دهند و آنها را از منكر نهى مى كنند تا از گفتگوى خصمانه درباره آيات خدا دورى نمايند.
آيه بعدى داراى چند مطلب است :
1. و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا. اين امر (ذر) در ظاهر متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ اما در واقع هم به او و هم به مومنانى كه از وى پيروى مى كنند توجه دارد. خداوند به مومنان دستور مى دهد كه از معاشرت با كسانى كه دين آنان را به بازى مى گيرند خوددارى كنند؛ لكن به آنها دستور نمى دهد كه از اين اشخاص چشم پوشى نمايند و آنان را بيم ندهند؛ زيرا سخن خدا: (و ذكر به ) نوعى امر به انذار (بيم دادن ) است .
هر كس كه منتسب به يكى از اديان باشد و به تمام اصول و احكام آن احترام نگذارد و آنها را مقدس نشمارد، دين خود را بازيچه قرار داده است . بنابراين اگر كسى دين را وسيله در آمد قرار دهد و يا يكى از احكام آن را به گونه مسخره آميز وصف نمايد، از مصاديق آيه اتخذوا دينهم لعبا و لهوا خواهد بود. ترديدى نيست كه اگر كسى به دينى اعتقاد ندارد بهتر است از كسى كه به يك دين منتسب باشد اما احكام و اصول آن را مسخره كند، زيرا چنين شخصى بازى و ريشخند كردن به دين را دين خود قرار داده است .
2. و ذكر به اءن تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع . خداوند پس از آن كه پيامبر و مومنان را مامور كرد تا با كسانى كه دينشان را مسخره مى كنند معاشرت نكنند، به آنان دستور داد كه با قرآن اين گونه افراد را اندرز دهند، تا در روزى كه جز خدا ياور و شفاعت كننده اى كه آنها را يارى و شفاعت كنند ندارند، به گناهان و جنايت هاى آنان مؤ اخذه نشوند. و ان تعدل كل عدل لا يؤ خذ منها. عدل در اين جا به معناى فديه دادن است . معناى آيه اين است : همان طور كه كافر در روز قيامت ولى و شفاعت كننده ندارد، فديه هم هر مقدار كه باشد از او قبول نمى شود. رازى مى گويد: ((هرگاه انسان چگونگى مجازات را به اين صورت تصور كند، در هنگام اقدام به گناه دچار اضطراب و لرزش خواهد شد)).
3. اءولئك الذين اءبسلوا بما كسبوا لهم شراب من حميم . اولئك به كسانى اشاره دارد كه دين خويش را بازيچه گرفته اند و به عقوبت اعمال خود در جهنم محبوسند. اما جمله : لهم شراب من حميم و عذاب اءليم مجازاتى را بيان مى كند كه آنان بر اثر كفر و عصيان خود گرفتارش خواهند شد.

نبايد غير خدا را بخوانيم

قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَىَ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (71)وَأَنْ أَقِيمُواْ الصَّلاةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِيَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72)وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّوَرِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)
بگو: آيا سواى الله كسى را بخوانيم كه نه ما را سود مى دهد و نه زيان مى رساند؟ و آيا پس از آن كه خدا ما را هدايت كرده است ، همانند آن كس كه شيطان گمراهش ساخته و حيران بر روى زمين رهايش كرده ، از دين باز گرديم ؟ او را يارانى است كه به هدايت ندايش مى دهند كه نزد ما باز گرد. بگو: هدايتى كه از سوى خدا باشد، هدايت واقعى است و به ما فرمان رسيده كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم شويم . (71) و نماز بخوانيد و از او بترسيد. اوست كه همگان نزدش محشور مى شويد. (72) و اوست آن كه آسمان ها و زمين را بيافريد. و روزى كه بگويد: موجود شو، پس موجود مى شود. گفتار او حق است و در آن روز كه در صور بدمند فرمان روايى از آن اوست . نهان و آشكار را مى داند و او حكيم و آگاه است . (73)

واژگان :

الاءعقاب : جمع عقب به معناى پشت پاست . عرب ها به كسى كه پس از توانايى ناتوان شود مى گويند: نكص اءو ارتد على عقبيه ؛ بر پشت هاى پايش برگشت .
الحيران : فردى سرگردان كه نمى داند چه كند.
الصور: در لغت به معناى شاخ است . مردم شاخ بز كوهى و ديگر حيوانات را سوراخ مى كردند و از آنها بوق هايى مى ساختند و در آن مى دميدند.

اعراب :

((كاف )) در ((كالذى ))، به معناى مثل ، در محل نصب و صفت براى مفعول مطلق محذوف و تقدير آن : نرد ردا مثل رد الذى استهوته است . ((حيران )) حال از ضمير ((استهوته )). ((له اءصحاب )) مبتدا و خبر و جمله صفت براى ((حيارن )). ((لنسلم )) لام به معناى كَى و پس از آن ((اءن )) در تقدير است . مصدر ريخته شده مجرور به لام و متعلق به ((اءمرنا)) و تقدير: ((اءمرنا بذلك للاسلام )) مى باشد. ((اءن اءقيموا الصلوة )) عطف بر ((لنسلم )). ((يوم يقول )) ((يوم )) منصوب به معناى ((قوله الحق )). فاعل ((كن فيكون )) ضمير مستترى است كه به ((شى ء)) محذوف بر مى گردد و بدين معناست : يقول للشى ء كن فيكون . ((عالم الغيب )) خبر مبتداى محذوف است ؛ يعنى ((هو عالم الغيب )). و نيز جايز است صفت براى الذى خلق السموات و الاءرض باشد.

تفسير :

قل اءندعوا من دون الله مالا ينفعنا و لا يضرنا. پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشركان را به عبادت خدا فرا خواند و آنان نيز به نوبه خود او را به پرستش بت هايشان فرا خواندند. گفته مى شود كه مشركين به پيامبر اسلام پيشنهاد كردند كه او با آنها خدايانشان را عبادت كند و آنها هم در مقابل پروردگار او را عبادت كنند. در هر صورت ، خدا در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه ضمن رد دعوت آنها بگويد: چگونه عبادت خدايى را رها سازم كه هم مى تواند سود برساند و هم ضرر و به جاى او چيزى را پرستش كنم كه نه توان سود رساندن را دارد نه توان زيان رساندن را؟ و نرد على اءعقابنا بعد اذ هدانا الله . الرد على الاءعقاب ، به كسى گفته مى شود كه به عقب برگردد. و البته هيچ كس بيش از كسى كه از حق و يكتاپرستى اعراض كند و به باطل و شرك روى آورد به عقب باز نگشته است .
كالذى استهوته الشياطين فى الاءرض حيران له اءصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا. اين جمله را خداوند براى كسانى كه از يكتاپرستى روى برتافته به شرك و الحاد تمايل پيدا مى كنند، مثل زده است كه خلاصه آن اين است : مثل اين شخص ، مثل كسى است كه با كاروانى در راه امن و بى خطر در حركت باشد اما اين راه را رها كند و بى هدف رو به بيابان نهد و راه به جايى نبرد؛ نظير كسى كه به واسطه تماس شيطان با او سلامت فكرش را از دست بدهد. آن گاه رفقايش به وى اظهار دلسوزى كرده ، صدايش ‍ مى زنند: به سوى ما بيا! كه اين راه نجات است ؛ لكن او آن قدر گيج و سراسيمه است كه به آنها پاسخ نمى دهد و سرانجام به هلاكت مى رسد.
قل ان هدى الله هو الهدى . اين ساختار بيانى مى فهماند كه به هدايت خداوند، هيچ شك و ترديد راه نمى يابد و نيز مى رساند كه هدايت در هر زمينه اى ، خواه در عقيده ، خواه در تشريع و خواه در اخلاق و مسائل اجتماعى به خدا منحصر مى شود. بنابراين ، هر عقيده و انديشه و يا هر كارى كه با هدايت خدا همراه نباشد، نادانى و گمراهى است . و اءمرنا لنسلم لرب العالمين . اين جمله از باب ذكر خاص پس از عام است ؛ زيرا هر چيزى كه خدا بدان امر و يا از آن نهى كند، داخل در تحت هدايت اوست . اين كه در آيه مذكور اسلام را به خصوص ذكر كرده ، به سبب عظمت آن است .
و اءن اءقيموا الصلاة ؛ زيرا بدن نماز، نه هدايت وجود دارد و نه اسلام ، چرا كه نماز ستون دين است اگر پذيرفته شد، ديگر عبادت ها نيز پذيرفته مى شود و اگر برگشت داده شد، ديگر عبادها نيز برگشت داده مى شود. (و اتقوه ). ضمير به ((رب العالمين )) بر مى گردد. خداوند پس از نماز به تقوا امر كرده ؛ زيرا نماز و ايمان درست بدون تقوا امكان پذير نيست . بر اين اساس ، عباد حقيقى خدا، همان رفتن در راه او و فرمانبردارى از تمام احكام اوست ، نه از برخى از احكام .
و هو الذى اليه تحشرون . خدا در آيه 21 از سوره ق مى گويد: ((هر كسى مى آيد با او كسى است كه مى راندش و كسى است كه برايش شهادت مى دهد))؛ يعنى كسى كه او را به سوى محشر مى راند و شاهدى كه شهادت مى دهد او در دنيا چه چيزهايى براى امروز (قيامت ) آماده كرده است .
و هو الذى خلق السموات والاءرض بالحق . واژه حق بدين نكته اشاره دارد كه جهان را قوانينى است كه بر آن حكومت مى كند و سنت هايى است كه در آن جريان دارد و مانع از هرج و مرج مى شود كه با وجود آن ، هيچ چيزى سر جاى خود نبود. اين آيه آشكارا دلالت دارد بر اين كه جهان را مدبرى است كه امور آن را اراده مى كند و هر كس را بر طبق كارهايى كه انجام داده پاداش ‍ مى دهد.
و يم يقول كن فيكون . در اين سخن ، حذف ، تقديم و تاخير صورت گرفته و در اصل چنين بوده است : و قوله الحق يوم يقول للشى ء كن فيكون و معناى آن اين است : سخن خدا به ناچار تحقق پيدا خواهد كرد و اين امر بر همگان روشن خواهد گرديد در آن روز كه به شى ء مى گويد: موجود شو پس موجود مى شود؛ حقانيت اين سخن آشكار مى شود، خواه آن را خداوند در ابتداى آفرينش گفته باشد يا در روزى كه بار ديگر به آفريده ها جان مى دهد. به بيانى ديگر در اين كه خدا شى ء را از لاشى ء به وجود مى آورد، و يا پس از نابودى و فروپاشى اجزاى يك موجود بار ديگر آن را جان مى دهد و به حالت اول باز مى گرداند، سخن او عين فعل اوست . وله الملك يوم ينفخ فى الصور. دميدن در صور، كنايه از برانگيختن انسان ها در قرهاست و معناى مالم بودن خدا بر اين برانگيختن آن است كه او بار ديگر مردگان را زنده مى كند.

صوفيان ، مدعيان غيب گويى

عالم الغيب والشهادة . غيب عبارت است از: چيزى كه پنهان و پوشيده باشد؛ نظير فرشتگان ، دوبار زنده شدن و چيزى كه انسان آن را در دل خويش پنهان مى دارد. شهادت ، چيزى است كه آشكار باشد همانند زمين ، آسمان و آنچه انسان آشكارا آن را انجام مى دهد. اين تقسيم بندى در روح انسان درست است ؛ اما درباره خدا درست نخواهد بود؛ زيرا چيزى از او پنهان نمى باشد، نه در زمين و نه در آسمان .
شايان ذكر است كه صوفيان ادعا مى كنند كه غيب مى دانند. ابن عربى در فتوحات مكيه ، باب 302 مى گويد: خدا جويان ، غير از اين چشم ها، گوش ها، قلب ها و زبان ها (ى ظاهرى ) چشمانى دارند كه با آنها مى بينند، گوش هايى دارند كه با آنها مى شنوند، قلب هايى دارند كه با آنها مى انديشند و زبان هايى دارند كه با آنها سخن مى گويند. با اين چشمها (غيب را) مشاهده مى كنند، با اين گوش ها مى شنوند، با اين دلها مى انديشند و با اين زبان ها سخن مى گويند و سخنشان هم با واقعيت مطابقت دارد)). و هو الحكيم الخبير. او بردبار، آگاه و يكتاست كه در اداره امور خلايق بر حسب اقتضاى حكمت خود و نيز در دانستن امور مخفى و پنهان ، كسى با او شريك نيست . بنابراين ، كسانى (صوفيان ) كه ادعا مى كنند كه دو قلب ، دو زبان ، چهار چشم و چهار گوش دارند، بايد از خدا بپرهيزند (و به دروغ ادعاى دانستن غيب نكنند.)

رفتار ابراهيم با پدر و قوم خود

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ (74)وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75)فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ (76)فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77)فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَـذَا رَبِّي هَـذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ (78)إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79)
و هنگامى كه ابراهيم پدرش آزر را گفت : آيا بتان را به خدايى مى گيرى ؟ تو و قومت را به آشكارا در گمراهى مى بينم . (74) بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد. (75) چون شب او را فرو گرفت ، ستاره اى ديد. گفت : اين است پروردگار من . چون فرو شد، گفت : فرو شوندگان را دوست ندارم . (76) آن گاه ماه را ديد كه طلوع مى كند. گفت : اين است پروردگار من . چون فرو شد، گفت : اگر پروردگار من مرا راه ننمايد، از گمراهان خواهم بود. (77) و چون خورشيد را ديد كه طلوع مى كند، گفت : اين است پروردگار من ! اين بزرگ تر است . و چون فرو شد، گفت : اى قوم من ! من از آنچه شريك خدايش مى دانيد بيزارم . (78) من از روى اخلاص روى به كسى آوردم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم . (79)

واژگان :

ملكوت الله : سلطنت و عظمت خدا.
جنه الليل : پوشانيد او را.
الاءفول : پنهان گشتن چيزى پس از آشكار شدنش .
بزوغ الشى ء: آغاز طلوع آن چيز.
فطر السموات والاءرض : آسمان و زمين را بدون آن كه در سابق الگويى داشته باشد آفريد.
الحنيف : كسى كه گمراه نيست .

اعراب :

((و اذ قال ابراهيم )) به معناى ((اذكر اذقال )) است . ((آزر)) بدل از ((اءبيه )) و غير منصرف است ؛ زيرا داراى وزن فعل و نيز عجميت و يا علميت مى باشد. ((كاف )) در ((كذلك ))، به معناى مثل ، در محل نصب و مفعول مطلق براى ((نرى ابراهيم )) و تقديرش اين است : نرى ابراهيم مثل ما راءى اءباه و قومه . ((و ليكون )) واو براى استيناف و ((يكون )) منصوب به ((اءن )) كه پس از لام در تقدير است . مصدر ريخته شده مجرور به لام و متعلق به فعل محذوف و تقدير آن ، اين است : و لجعله من الموقنين اءريناه . ((بازغا)) حال از ((القمر)) و جايز نيست كه مفعول دوم براى راءى باشد؛ زيرا رويت در اين جا، بصرى (با چشم ) است و نه قلبى و از اين قبيل است ((بازغة )).

تفسير :

و اذ قال ابراهيم لاءبيه آزر اءتتخذ اءصناما آلهة انى اءراك و قومك فى ضلال مبين . ظاهر آيه آشكار دلالت دارد بر اين كه آزر پدر حقيقى ابراهيم (عليه السلام ) است . او مشرك بود و بت ها را مى پرستيد و ابراهيم او را از شرك نهى كرد و به تو توحيد فرا خواند. مفهوم آيه ، بدون هيچ شرح و تفسيرى همين است كه دانا و نادان به طور يكسان آن را مى فهمند. با اين وجود، مفسران در اين باره سخن را به درازا كشانده و دچار اختلاف نظر شده اند: آيا آزر پدر حقيقى ابراهيم بوده و يا پدر مجازى او؟ اين اختلاف از يك اختلاف ديگر ناشى مى شود و آن اين كه ، آيا بايد تمام پدران حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نياكان او همگى يكتاپرست باشند و جايز نيست كه حتى يك مشرك در ميان آنان وجود داشته باشد و يا اين كه جايز است در ميان آنان هم مشرك باشد و هم موحد؟ برخى از علما در اين موضوع كتابهاى ويژه اى تاءليف كرده اند.
شيعه مى گويد: تمامى پدران و اجداد حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) موحدند؛ زيرا در حديث آمده است : ((هميشه از صلب هاى پاك پدران به رحم هاى پاك مادران منتقل مى شدم تا اين كه خدا مرا به اين جهان شما آورد)). شيعه مى گويد: نام پدر حقيقى ابراهيم ، تارح بود و آزر عمومى او، و يا جد مادرى او بود و در آيه شريفه از باب مجاز واژه ((اءب )) براى آزر به كار رفته است .(97) آلوسى در تفسير خود مى گويد: جمع كثيرى از اهل سنت بر همين نظريه اند؛ يعنى آنان نيز قائل به نظريه شيعه مى باشند.
لكن صاحب تفسير المنار و رازى مى گويد: اهل سنت در اين عقيده با شيعه موافق نيستند و از نظر آنان ، اگر يكى از اجداد پيامبر مشرك و يا ملحد باشد جايز است . ظاهر قرآن با نظر اهل سنت سازگار است ، به ويژه آيه 42 از سوره مريم : ((آن گاه كه پدرش را گفت : اى پدر! چرا چيزى را كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه هيچ نيازى از تو بر مى آورد، مى پرستى ؟)).
در هر حال ، اين نزاع فايده اى ندارد و به درازا كشاندن سخن در اين باره بيهوده است ؛ زيرا به عقيده اسلام مربوط نمى شود؛ چرا كه آنچه از يك مسلمان خواسته شده ، اين است كه وى به نبوت و عصمت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اين كه او سرور پيامبران و آخرين آنهاست ايمان داشته باشد؛ اما اين كه وى بايد ايمان داشته باشد كه تمام پدران و اجداد آن حضرت نيز موحدند و آزر عموى ابراهيم است ، نه پدر او، به هيچ روى جزء عقيده اسلام نيست .
و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والاءرض . معناى ((كذلك )) آن است كه همان گونه كه خدا گمراهى قوم ابراهيم را در پرستش بت ها بر او آشكار كرد، شگفتى هاى آسمان ها و زمين را نير براى او آشكار ساخت تا به نظم موجود در اين دو و آفرينش ‍ شگفت آور آنها بر اثبات وجود خدا و يگانگى و عظمت او استدلال كند. وليكون من الموقنين ؛ تا از اهل يقين باشد و از روى حجت و دليل ايمان آورد. اين آيه بر دو مطلب دلالت دارد:
1. عقيده اسلام بر مبناى آزادى راءى و انديشه استوار است ؛ زيرا خداوند ايمان به خود را تنها زمانى واجب قرار داد كه اقامه دليل كرد و مردم را به نگرش درباره اين دليل فرا خواند.
2. فهميدن دليلى كه خدا بر اثبات وجود خود اقامه كرده ، براى همه آسان و مقدور است و درك آن نياز به تلاش و فراگيرى علم و فلسفه ندارد. بنابراين ، كافى است كه انسان به شگفتى هاى جهان هستى و نظام حاكم بر آن بنگرد، تا به آفريننده و سازنده نوآور آن پى ببرد.
فلما جن عليه الليل رءا كوكبا قال هذا ربى . قوم ابراهيم ستارگان را مى پرستيدند، نه خدا را. از اين رو او خواست ، آنان را به تدريج به سوى حق هدايت كند و با كمال مدارا و نرمى به منطق عقل و فطرت متوجهشان سازد. لذا منتظر شد تا شب فرا رسيد و تاريكى زمين را فرا گرفت و يكى از ستارگان مورد پرستش آنان را ديد. او از باب اين كه وانمود كند كه با آن هم عقيده است ، گفت : اين پروردگار من است آنها نيز به ابراهيم اطمينان پيدا كردند (كه او به خداى آنها ايمان آورده است .) وقتى آن ستاره غروب كرد و در پست افق پنهان شد، انديشه آنها را بيدار و نظر ايشان را بدين نكته جلب كرد كه خدا نبايد دست خوش تغيير و دگرگونى شود و نبايد چيزى پنهانش سازد.
فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربى ؛ وقتى ماه را ديد، باز هم از باب جلب توجه (و بر طبق اعتقاد آنان ) گفت : اين پروردگار من است ، زيرا هم حجمش بزرگ تر و هم نورش روشنتر است . فلما اءفل قال لئن لم يهدنى ربى لاءكونن من القوم الظالين . اين جمله اشاره بدان دارد كه ابراهيم (عليه السلام ) به اين ستارگان اطمينان ندارد و او هنوز راه را پيدا نكرده است . از اين رو از خدا مى خواهد كه وى را از اين حالت سرگردانى و حيرت بيرون آورد.
فلما رءا الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اءكبر فلما اءفلت قال يا قوم انى برى ء مما تشركون . تجربه هاى اول و دوم و سوم به ترتيب سپرى شد و ترديد همچنان در دل ابراهيم بر جاى ماند. بنابراين ، او بايد از پرستش ستارگان بيزارى جويد، زيرا آنها صلاحيت پرستش و تعظيم را ندارند. او پس از آن كه از خدايان قوم خود اعلام برائت كرد، قلبا به پروردگار جهان روى آورد و گفت : انى وجهت وجهى للذى فطر السموات والاءرض حنيفا و ما اءنا من المشركين . به راستى ، نتيجه حتمى نگرش پويا و انديشه سالم درباره هر موجودى از موجودات جهان ، همين است . تنها نگاهى خالصانه و از روى انديشه به هر پديده اى از پديده هاى اين جهان ، انسان را به مرحله اى مى رساند كه يقين پيدا مى كند تنها آفريننده آسمان ها و زمين خداوند است .

مجادله قوم ابراهيم با او درباره وجود خدا

وَحَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَن يَشَاء رَبِّي شَيْئًا وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ (80)وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُم بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (81)الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ (82)وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)
و قومش با او به ستيزه برخاستند. گفت : آيا درباره الله با من ستيزه مى كنيد و حال آن كه او مرا هدايت كرده است ؟ من از آن چيزى كه شريك او مى انگاريد نمى ترسم . مگر آن كه پروردگار من چيزى را بخواهد. علم پروردگار من همه چيز را در بر گرفته است . آيا پند نمى گيريد؟ (80) چرا از آن چيزى كه شريك خدايش ساخته ايد بترسم ، در حالى كه شما چيزهايى را كه هيچ دليلى درباره آنها نازل نكرده است مى پرستيد و بيمى به دل راه نمى دهيد؟ اگر مى دانيد بگوييد كه كدام يك از اين دو گروه به ايمنى سزاوارترند؟ (81) كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرك نمى آلايند، ايمنى از آن ايشان است و ايشان هدايت يافتگانند. (82) اين برهان ما بود كه آن را به ابراهيم تلقين كردم در برابر قومش . هر كه را بخواهيم به درجات بالا مى بريم . هر آينه پروردگار تو حكيم و داناست . (83)

واژگان :

الحجة : دليلى كه حق را ثابت كند و نيز بر دليلى كه مدعى با آن مدعاى خود را اثبات كند به كار مى رود.
محاجه : مجادله و مبالغه كردن در اقامه حجت .
السلطان : برهان ، دليل .
لم يلبسوا: مخلوط نكردند.

اعراب :