تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۱ -


((ما تشركون به ))، ضمير ((به )) به الله بر مى گردد. مصدرى كه از ((اءن يشاء ربى )) ريخته مى شود در محل نصب و مستثناى منقطع و بدين معناست : لا اءخاف الا مشيئة الله . ((علما)) تميز. هرگاه ((كيف )) پيش از چيزى واقع شود كه به آن نياز مى باشد؛ نظير ((كيف انت ))، خبر مبتدا است و اگر پيش از چيزى واقع شود كه نيازى بدان نيست ؛ نظير آيه مورد بحث ، حال و يا مفعول مطلق است . بنابراين ، در اين جا ((كيف )) در محل نصب ، مفعول مطلق و به معناى ((اى خوف اءخاف )) و يا حال و به معناى ((على اءى حال اءخاف )) است . ((الذين آمنوا)) مبتداى اول ((اولئك )) مبتداى دوم : ((الاء من )) مبتداى سوم و ((لهم )) خبر آن ، و اين مبتدا و خبر، خبر مبتداى دوم و اين باخبرش ، خبر مبتداى اول . ((تلك حجتنا)) مبتدا و خبر. جمله ((آتيناها)) حال . ((درجات ، مجرور به ((الى )) كه حذف شده است .

تفسير :

(و حاجه قومه .) پس از آن كه ابراهيم (عليه السلام ) با منطق عقل و فطرت ، بر ضد قومش ، دليل كوبنده عقلى و فطرى اقامه كرد و باطل بودن پرستش بت ها و ستارگان را براى آنها ثابت نمود، آنها نيز به آوردن دلايل سست و بى پايه خود پرداختند و از جمله گفتند: ((ما پدران خود را بر پرستش آنها يافتيم )).
همچنين ، به ابراهيم هشدار دادند كه از ستيز با خدايانشان پرهيز كند. از اين رو، ابراهيم (عليه السلام ) به آنها چنين پاسخ داد: قال اءتحاجونى فى الله و قد هدان ؛ يعنى اين ستيزه شما درباره خدا چه سودى دارد، در حالى كه خدا وند مرا از طريق وجودم و نيز از طريق نشانه هاى موجود در جهان هستى ، هدايت كرده است . در آيه 71 گفته شد كه ((تنها هدايت خدا، هدايت است )) و ترديد بدان راه ندارد و ماسواى آن ، نادانى و گمراهى است .
ابراهيم (عليه السلام ) در پاسخ هشدارى كه آنان درباره خدايان خود به او داده بودند، گفت : و لا اءخاف ما تشركون به من از غير خدا، يعنى از چيزهايى كه شما آنها را شريك او قرار مى دهيد نمى ترسم ؛ زيرا نه مى توانند زيان برسانند و نه نفع ، نه توان ديدن دارند و نه قدرت شنيدن . الا اءن يشاء ربى شيئا مگر اين كه خدا چيزى را درباره من بخواهد؛ بدين ترتيب كه بتى را بر سرم فرو افكند كه آن را بشكند و يا شهاب هايى را فرو فرستد كه مرا بسوزاند. در اين صورت ، من بايد تنها از خدا بترسم و نه از بت ها و ستارگان . وسع ربى كل شى ء علما. بنابراين ، من از هيچ گزندى كه به من برسد بيم ندارم ، مگر اين كه علم و اراده الله بدان تعلق گيرد. (اءفلا تتذكرون .) پس چرا متوجه نمى شويد كه كارى از دست خدايانتان بر نمى آيد و تنها خداست كه مى تواند هم زيان برساند و هم نفع ؛ زيرا او آفريننده همه چيز است .
و كيف اءخاف ما اءشركتم و لا تخافون اءنكم اءشركتم بالله ما لم ينزل به عليكم سلطانا. مراد از ((ما اءشركتم )) بت ها و ستارگانى است كه آنها مى پرستيدند. و مقصود از ((اءركتم بالله )) اين است كه آنها را شريك خداوند قرار مى دادند. معناى آيه بدين گونه است : آيا شما از من توقع داريد كه من از خدايان آفريده شده و ناتوانتان بترسم اما خود شما از اين كه براى خدا شريكانى قرار مى دهيد نترسيد! در حالى كه اين تصور شما يك افتراى محض است كه هيچ دليلى بر اثبات آن وجود ندارد؛ به بيانى روشن تر ابراهيم به مشركان گفت : آيا شما مرا از چيزى مى ترسانيد كه هيچ توان و قدرتى ندارد، در حالى كه خودتان از كسى احساس امنيت مى كنيد و بر او افترا مى بنديد كه تمام قدرت و عزت از آن اوست ! فاءى الفريقين اءحق بالاءمن ان كنتم تعلمون ؛ (اگر شما مى دانيد، بگوييد:) كدام گروه سزاوارتر است كه احساس امنيت كند، گروهى كه به خداى عزيز و توانا ايمان دارد و شريك ناتوان را نمى پذيرد و يا گروهى كه به ضعيف و ناتوان ايمان دارد و به عزيز و توانا كفر مى ورزد!
الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اءولئك لهم الاءمن و هم مهتدون . اين جمله درباره گروه رستگار از اين دو گروه است و آنها كسانى هستند كه خالصانه به خدا ايمان آوردند و آن را با شرك نياميختند، نه در عقيده و نه در اطاعت از خواسته مخلوقى ، حال اين مخلوق هر كه باشد، و تنها همين گروه ، در امان و هدايت يافته هستند.
و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه ؛ اين دليل هاى كوبنده را كه ابراهيم (عليه السلام ) با آنها قومش را به سكوت وادار كرد، ما به وى الهام كرديم . اين آيه آشكارا به اين موضوع دلالت دارد كه پيامبران و عالمانى كه به وسيله آنها هدايت يافته اند، زبان و بيان خدا به شمار مى روند و اگر كسى آنها رد كند، خدا را رد كرده است ، چنان كه اين مضمون در حديث آمده است . نرفع درجات من نشاء. تفسير اين آيه را مى توانيد از تفسير آيه يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اءوتوا العلم درجات (98) به دست آوريد. بر اين اساس ، سبب بالا رفتن مقام انسان در پيشگاه خدا دو چيز است : ايمان و دانش و هر كدام از اين دو نيز درجاتى دارد: يكى والا و ديگرى والاتر. ابراهيم (عليه السلام ) بالاترين آنها را به دست آورده بود، تا آن جا كه خليل الرحمن لقب گرفت . ان ربك حكمى عليم . حكيم است ؛ چون از بيهوده كارى و شهوت منزه است . عليه است ؛ زيرا مراتب و درجاتى را كه هر انسانى استحقاق دارد، مى داند.

اسحاق و يعقوب

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84)وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ (85)وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلاًّ فضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ (86)وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (87)ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (88)أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَـؤُلاء فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ (89)أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ (90)
و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همگى را هدايت كرديم . و نوح را پيش از اين هدايت كرده بوديم و از فرزندان ابراهيم ، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم . و نيكوكاران را اين گونه جزا دهيم . (84) و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را، كه همه از صالحان بودند. (85) و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را، و همه را بر جهانيان برترى نهاديم . (86) و از پدرانشان و فرزندانشان و برادرانشان و برادرانشان بعضى را هدايت كرديم و ايشان را برگزيديم و به راه راست راه نموديم . (87) اين است هدايت خدا. هر كه را از بندگانش خواهد بدان هدايت مى كند و اگر شرك آورده بودند اعمالى كه انجام داده بودند نابود مى گرديد. (88) اينان كسانى هستند كه به آنها كتاب و فرمان و نبوت داده ايم . اگر اين قوم بدان ايمان نياورند قوم ديگرى را بر آن گمارده ايم كه انكارش نمى كنند. (89) اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است ، پس به روش ايشان اقتدا كن . بگو: هيچ پاداشى از شما نمى طلبم ، اين كتاب جز اندرزى براى مردم جهان نيست . (90)

اعراب :

((كلا هدينا))، ((كلا)) مفعول ((هدينا)) و همچنين است ((نوحا)). ضمير ((ذريته )) به ((نوح )) بر مى گردد؛ زيرا نزديك تر از ((ابراهيم )) ذكر شده است و ديگر اين كه از جمله پيامبرانى كه نام هايشان در آيات بعدى ذكر مى شود، لوط است و او برادر زاده ابراهيم (عليه السلام ) است و نه از نسل او. ((داود)) مفعول است براى فعل محذوف ؛ يعنى : و من ذريته هدينا داود و سليمان ... ((كذلك ))، ((كاف )) به معناى مثل و جارو مجرور صفت براى مدر محذوف و تقدير: و نجزى جزاء مثل ذلك مى باشد. ((كل من الصالحين )) مبتدا و خبر و جمله معترضه كه محلى از اعراب ندارد. ((كلا)) مفعول براى ((فضلنا)). ((من آبائهم )) عطف بر ((كلا)) و به معناى فضلنا كلا من آبائهم است . ((باء)) در ((بكافرين )) زايد و ((كافرين )) خبر براى ((ليسوا)). ((بهداهم )) متعلق به ((اقتده )). ((ها)) در ((اقتده )) براى وقف است كه هاى سكت ناميده مى شود.

تفسير :

خداوند در اين آيات هيجده پيامبر از جمله ، ابراهيم را ذكر و به برخى از پدران و فرزندان و برادران آنها نيز اشاره و همگى را به نيكوكارى ، شايستگى و هدايت توصيف كرده است . همچنين ، خداوند به پيامبران نام برده ، حكمت و نبوت داده و بر برخى از آنان با فرستادن كتاب منت نهاده است .
هدف خداوند از نام بردن اين پيامبران آن بوده است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر عربها چنين استدلال كند كه جد آنها ابراهيم (عليه السلام ) و نيز بسيارى از فرزندان او يكتاپرست بودند و نيز هدف اين بوده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دعوت به سوى خدا و تحمل آزار در اين راه از پيامبران پيشين سرمشق بگيرد. آنچه گفته شد، خلاصه اى بود از مضمون آيات هفتگانه . اين مضمون بسيار روشن است و نيز به شرح و بسط ندارد. اما برخى از مفسران ، درباره اين آيات آن قدر سخن را به درازا كشاندند كه از مرحله تفسير فراتر رفته و مطالبى را بيان داشته كه نه به مضمون آيات ارتباط دارد و نه به زندگى .
شايان ذكر است كه اسامى پيامبرانى كه در آيات آمده ، بر حسب ترتيب زمانى و درجات فضيلت نيست و همچنين ، ذكر اين اسامى از باب نمونه است نه از باب حصر.
و وهبنا له اسحق و يعقوب . ضمير ((له )) به ابراهيم بر مى گردد. اسحاق فرزند بلاواسطه ابراهيم و ساره بود و يعقوب فرزند اسحاق بود و فرزندِ فرزند نيز به منزله فرزند است . خداوند مى گويد: ((او را به اسحاق بشارت داديم و پس از اسحاق به يعقوب )).(99)
(كلا هدينا)؛ هر كدام از اين دو؛ يعنى اسحاق و يعقوب را هدايت كرديم . و نوحا هدينا من قبل ؛ نوح را پيش تر هدايت كرديم ؛ زيرا او جلوتر از ابراهيم بود. (و من ذريته .) ضمير به نوح بر مى گردد؛ زيرا نزديك تر ذكر شده است . برخى گفته اند: ضمير به ابراهيم بر مى گردد. داود و سليمان و اءيوب و يوسف و موسى و هرون . يعنى اينها را هدايت كرديم ؛ چنان كه نوح و اسحاق و يعقوب را هدايت نموديم . و كذلك نجزى المحسنين ؛ زيرا خداوند نيكوكار را با نيكى پاداش مى دهد، خواه پيامبر باشد خواه نباشد. چنان كه گناهكار را به سزاى عملش مى رساند، خواه سفيد باشد خواه سياه .
و زكريا و يحيى و عيسى و الياس . اين گروه نيز از كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است .
كل من الصالحين ؛ هر كدام از آنان از صالحان است ؛ چنان كه هر كس كه توانايى هايش را در راه خير خود و خير جامعه به كار گيرد، هم صالح است و هم مصلح .

حسن و حسين فرزندان رسول خدايند

رازى در تفسير اين آيه گفته است : ((اين آيه دلالت دارد كه حسن و حسين از ذريه پيامبر خدا هستند؛ زيرا خداوند عيسى را از ذريه ابراهيم قرار داده است ، با اين كه انتساب وى به ابراهيم تنها از طريق مادر است . حسن و حسين عليهما السلام نيز همين گونه اند؛ يعنى انتسابشان به پيامبر از طريق مادر است . مى گويند: ابو جعفر امام باقر (عليه السلام ) در زند حجاج بن يوسف به همين آيه استدلال كرد)).
صاحب تفسير المنار مى گويد: ((مى گوييم در اين باب ، حديث ابوبكره وارد شده كه از ديدگاه بخارى حديث مرفوع است : (پيامبر فرمود:) ((اين فرزند من سيد است )) و منظور حضرت ، حسن است و واژه ((ابن )) در نزد عرب براى فرزندان دختر به كار نمى رود. همچنين حديث عمر در كتاب معرفة الصحابة ، كه از ابو نعيم به طور مرفوع نقل شده است : ((خويشاوندى تمام فرزندان آدم از ناحيه پدرشان است ، جز فرزندان فاطمه كه من پدر ايشان و خويشاوندشان هستم )). مردم نيز بر طبق اين حديث عمل مى كردند. لذا به فرزندان فاطمه مى گفتند: فرزندان رسول خدا، پسران رسول خدا، عترت رسول خدا و اهل بيت رسول خدا)).
اين سخن بدان معناست كه در لغت ، فرزندان فاطمه فرزندان رسول خدا محسوب نمى شوند؛ لكن از ديدگاه شرعى ، آنان فرزندان رسول خدايند؛ زيرا پيامبر فرمود: ((من پر ايشان و خويشاوندشان هستم )). همچنين آنها از ديدگاه عرف نيز فرزندان رسول خدا هستند؛ زيرا مردم عادت داشتند درباره فرزندان فاطمه بگويند: فرزندان پيامبر خدا، پسران ، عترت و اهل بيت پيامبر خدا. علماى شيعه و سنى بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه ديدگاه شرع درباره معانى الفاظ بر ديدگاه لغت و عرف مقدم است و عرف بر لغت تقدم دارد؛ زيرا شارع حكيم مردم را با چيزى مورد خطاب قرار مى دهد كه در اذهانشان تبادر مى كند و نه با چيزى كه در فرهنگ هاى لغت نوشته اند. به عنوان مثال : اگر واژه اى در آيه و يا روايتى آمده باشد و ما براى معناى اين واژه ، تفسير خاصى در كتاب و سنت بيابيم ، اين واژه بر همين معناى خاص حمل مى شود و بايد معناى شرعى را گرفت و معناى لغوى و عرفى را رها كرد و اگر براى اين واژه ، در كتاب و سنت تفسيرى پيدا نكرديم ، بايد آن را بر معنايى حمل كنيم كه مردم اين معنا را از آن واژه مى فهمند و آن را معناى عرفى مى نامند. و اگر مردم از اين واژه معناى معينى را نفهميدند، در اين صورت بر معنايى حمل مى شود كه در فرهنگ هاى لغت موجود است .
بر اين اساس ، معناى شرعى در درجه نخست ، معناى عرفى در درجه دوم و معناى لغوى در درجه سوم قرار دارد. از ديدگاه شرع و عرف ثابت شده است كه حسن و حسين عليهما السلام پسران رسول خدايند. پس بايد همين معنا را گرفت و معناى لغوى را رها كرد؛ زيرا شرع و عرف حاكم بر لغت است .
اما رمز اين كه حسن و حسين پسران رسول خدا محسوب مى شوند، با وجود اين كه از لحاظ لغوى پسران او نيستند، آن است كه هر پژوهشگرى مى تواند اين نكته را بيابد كه خصلت ها و ويژگى هاى آن دو، عينا همان ويژگى ها و خصلت هاى پيامبر خداست . براى محقق ، از سيره امام حسن (عليه السلام ) همين بس كه تا زمانى كه زنده بود، قلمرو حكومت معاوية بن ابى سفيان بر او (معاويه ) تنگ شده بود. همچنين از سيره امام حسين (عليه السلام ) همين قدر بس كه با وجود او، دنيا بر يزيد بن معاويه تنگ شد؛ چنان كه قبلا با وجود امام حسن (عليه السلام ) براى پدر يزيد، يعنى معاويه تنگ شده بود.
و اسماعيل واليسع و يونس و لوطا؛ اين پيامبران را نيز هدايت كرديم . و كلا فضلنا على العالمين ؛ همه را در زمان خود، بر جهانيان برترى داديم . و من آبائهم و ذرياتهم و اخوانهم . ((من )) در اين جا براى تبعيض است و معنايش اين مى شود: برخى از هر صنفى از آنها را برترى داديم ؛ زيرا برخى از فرزندان و برادران آنها كاف ربودند و حتى عيسى و يحيى نسل و فرزندى نداشتند. و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم . اين مدح و ستايش ، مقدمه است براى اين سخن خدا: ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ؛ يعنى هدايتى كه پيروى از آن واجب مى باشد، همان چيزى است كه پيامبران آن را آورده اند و از اين هدايت پيروى نمى كند، مگر كسى كه لطف و توفيق خدا شامل حال او شده باشد. ولو اءشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون . منظور اين است كه اين پيامبران على رغم فضيلت و منزلت بزرگى كه دارند، اگر كوچك ترين چيزى از آنها صادر گردد كه شرك از آن احساس شود، تمام اعمالشان باطل مى شود و بر باد مى رود. هدف از اشاره به مطلب مزبور، توجه دادن به اين نكته است كه خداوند با مردم بر حسب اعمالشان برخورد مى كند و نه بر حسب مقام آنان و بر سب سرانجامى كه بر آن مى ميرند و نه بر اساس سابقه اى كه حيات خود را با آن آغاز كرده اند.
اءولئك الذين آتيناهم الكتاب والحكم والنبوة . ((اولئك ، اشاره است به پيامبرانى كه پيش تر ياد شدند. ((الكتاب )) اسم جنس است و تمام كتابهاى آسمانى را كه پيش از قرآن بوده اند در بر مى گيرد؛ نظير صحف ابراهيم ، تورات ، زبور، و انجيل . مراد از ((الحكم )) شناخت قضاوت و تمام احكام حلال و حرام خداوند است .
فان يكفر بها هولاء فقد و كلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين . ((هولاء)) اشاره است به كافران قريش كه منكر نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند و با وى دشمنى مى كردند. ضمير ((بها)) به نبوت بر مى گردد. و مراد از قوما ليسوا بها بكافرين ، مهاجران و انصارى هستند كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند و او را يارى كردند.
اءولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده . ((اولئك )) اشاره است به پيامبرانى كه نامشان آورده شد. خدا به پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده است كه در دعوت به سوى حق و شكيبايى بر آزارهايى كه در اين راه متحمل مى شود از شيوه آن پيامبران پيروى كند. قل لا اءساءلكم عليه اءجرا؛ من به جهت دعوت به سوى حق از شما مزد نمى خواهم ؛ زيرا دين براى كسب مال و تجارت نيست . ان هو الا ذكرى للعالمين . ضمير ((هو)) به قرآن بر مى گردد. اين جمله آشكارا دلالت دارد بر اين كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى تمام مردم ، در هر زمان و مكانى كه باشند فرستاده شده است .

آنان خدا را به شايستگى نشناخته اند

وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاء بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91)وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (92)
وقتى كه مى گويند: خدا بر هيچ انسانى چيزى نازل نكرده است ، خدا را آن چنان كه در خور اوست نشناخته اند. بگو: كتابى را كه موسى براى روشنايى و هدايت مردم آورد، چه كسى بر او نازل كرده بود؟ آن را بر كاغذهايى نوشتيد، پاره اى از آن را آشكار مى سازيد؛ ولى بيشترين را پنهان مى داريد. به شما چيزها آموختند كه از اين پيش نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان مى دانستند. بگو: آن ، الله است . آن گاه رهايشان ساز تا همچنان به انكار خويش دلخوش باشند. (91) اين است كتابى مبارك كه نازل كرده ايم ، تصديق كننده چيزى است كه پيش از آن نازل شده است . تا با آن مردم ام القرى و مردم اطرافش را بيم دهى . كسانى كه به روز قيامت ايمان دارند به آن نيز ايمان دارند. اينان مراقب نمازهاى خويشند. (92)

واژگان :

قدر الشى ء: به سكون دال : مقدار و اندازه آن چيز.
قراطيس : جمع قرطاس و آن عبارت است از: ورق ، پوست و يا چيزهاى ديگرى كه بر آنها نوشته مى شود.
اءم القرى : مكه .

اعراب :

((حق )) صفت براى مفعول مطلق محذوف ؛ يعنى و ما قدروا الله قدرا حق قدره . ((اذ)) در محل نصب به ((قدروا)). ((من شى ء)) ((من )) زايد و ((شى ء)) مفعول براى ((اءنزل )). ((نورا)) به معناى ((منيرا)) حال از ((الكتاب )). جمله ((انزلناه )) صفت براى ((كتاب )) و همچنين است : مبارك )) و ((مصدق )). ((ام القرى )) به حذف مضاف است ؛ يعنى ((اءهل اءم القرى )).

تفسير :

و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما اءنزل الله على بشر من شى ء. اين آيه نشان مى دهد كه در دوره پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گروهى وجود داشتند كه منكر وحى خدا بر بشر بودند. آنها مى گفتند: خداوند بشرى را به پيامبرى مبعوث نكرده است . لكن خدا بيان نفرموده است كه چه كسانى وحى را انكار كردند و اين سخن را گفتند. از اين رو، مفسران در اين كه مقصود از آيه اذ قالوا ما اءنزل الله على بشر من شى ء چه كسانى مى باشد دچار اختلاف شده اند، آيا مقصود مشركان عربند و يا يهوديان حجاز؟
گروهى از مفسران مى گويند: مراد از اين گروه ، مشركان عربند. اين نظريه به دو دليل مردود است : اولا، خدا به پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه اين سوال را پيش روى منكران وحى قرار دهد: ((بگو: كتابى را كه موسى براى روشنايى و هدايت مردم آورد، چه كسى بر او نازل كرده بود؟)) بديهى است كه اين سوال متوجه كسانى مى باشد كه به نبوت موسى و تورات اعتراف دارند، حال آن كه مشركان عرب ، موسى و تورات را قبول نداشتند، وگرنه از جمله اهل كتاب محسوب مى شدند.
ثانيا، خدا با اين سخن خود منكران وحى را سرزنش مى كند: ((آن را بر كاغذها نوشتيد، پاره اى از آن را آشكار مى سازيد؛ ولى بيشترين را پنهان مى داريد))؛ يعنى شما تورات را تحريف كرديد، آنچه را با هواهاى نفسانى تان سازگار بود آشكار كرديد و آنچه را با آن سازگارى نداشت پنهان ساختيد. روشن است كه كسانى كه تورات را تحريف كردند، يهوديان بودند نه مشركان عرب .
گروه ديگر از مفسران بر اين عقيده اند كه مراد از منكران وحى ، يهود است . و اينها دو دليل دارند: اولا، خدا به پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه سخن منكران وحى را با نبوت موسى و تورات پاسخ بده و اين پاسخ ، درست و قانع كننده است . ثانيا، خداوند به آنها توجه مى دهد كه تورات را تحريف كرده اند و بدين ترتيب پاسخ قبلى را تاييد مى كند. خداى تعالى از روى سرزنش خطاب به آنان مى گويد: ((آن (كتاب تورات ) را بر كاغذها نوشتيد، پاره اى از آن را آشكار مى سازيد؛ ولى بيشترين را پنهان مى داريد)).
اين نظريه از نظريه اول به ظاهر آيه نزديك تر است . و علمتم ما لم تعلموا اءنتم ولا آباؤ كم اين خطاب نيز متوجه يهود است و معناى آن اين است : اى يهود! چگونه مى گوييد خداوند چيزى را بر هيچ انسانى نازل نكرده است ، با اين كه شما عقيده داريد كه موسى بشر است و تورات بر او نازل شده است و شما از اين تورات چيزهايى آموختيد كه نه خودتان مى دانستيد و نه پدرانتان مى دانستند. از آن جمله ، شما پيش از بعثت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ويژگى هاى او را در تورات مى خوانديد ولكن به طور آشكار نمى دانستيد كه چه كسى مقصود است . وقتى خدا او را مبعوث كرد، شناختيد كه همو مقصود است ؛ لكن از روى دشمنى و لجبازى خصوصيات و نشانه هاى او را تحريف و از تورات حذف كرديد.
(قل الله ). اين جمله پاسخ پرسش سابق است : ((بگو: كتابى را كه موسى براى روشنايى و هدايت مردم آورد، چه كسى بر او ناز كرده بود؟)) اين پاسخ ، پاسخى قطعى است كه نمى توان از آن راه گريزى پيدا كرد؛ زيرا يهود قبول دارند كه تورات از نزد خداست ... و چون به اين موضوع اعتراف دارند، همين اعتراف ، دليل است بر رد سخنشان كه مى گويند: ((خدا بر هيچ انسانى چيزى نازل نكرده است )). ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون ؛ اى محمد! حق را بگو و يهود را به باطلشان واگذار و به دشمنى و نفاق آنان اهميت نده . اين جمله ، هم تهديد است براى يهوديان و هم تحقير و توهين .
سوال : يهود به نبوت موسى (عليه السلام ) و نازل شدن تورات بر او اعتراف دارند چنان كه پيش تر گفته شد، بنابراين چگونه خدا، انكار وحى و بعثت را از اساس به آنها نسبت مى دهد؟
پاسخ : آنان وحى و بعثت را به سبب دشمنى و عنادى كه با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشتند، در ظاهر منكر شدند و نه در واقع : ((با آن كه در دل به آن يقين آورده بودند؛ ولى از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند)).(100)

پيامبران و دانشمندان طبيعى

به مناسبت ، بدين نكته اشاره مى كنيم كه در عصر ما، بسيارى از دانشمندان علوم طبيعى و يا تعداد چشمگيرى از آنان به وجود خدا ايمان دارند؛ زيرا آنان مى بينند، اين جهانى كه با آن سرو كار دارند، بر طبق قوانين ثابت و استوار در گردش است و اين قوانين بر جهان حكومت دارد و در هيچ حالتى از آن جدا نمى شود و به همين سبب است كه مى توان اين قوانين را جستجو كرد و بر آنها استدلال نمود و از آنها بهره گرفت . اين امر، وجود نيروى برترى را در وراى اين جهان ضرورى مى سازد؛ نيرويى كه طرح جهان هستى را مى ريزد و آن را مى سازد و اين نيرو، همان خداست .
به تعبير ديگر، لازم نيست كه انسان براى علم پيدا كردن به يك چيز، آن را در كارگاه آزمايش كند و به چشم سر ببيند، بلكه اگر به آن چيز به نحوى علم پيدا كند كه ترديد و احتمال در آن راه نيابد كافى است ، خواه اين علم و يقين براى او از طريق تجربه و ديدن حاصل شده باشد و خواه از طريق استنباط عقلى و بديهى . هرگاه انسان صاحب فكر و بصيرت ، درباره اين جهان ، عالمانه و به دور از هر گونه اشكال و شبهه اى بينديشد يقينا به وجود خدا علم پيدا خواهد كرد؛ لكن برخى از طبيعى دانان ، كه از روى علم به خدا ايمان آورده اند، وجود پيامبران انسانى را كه از سوى خدا به آنان وحى شده باشد، انكار مى كنند و مى گويند: طبيعت به تنهايى همان كتاب خداست ، نه تورات و انجيل و قرآن .
من ترديد ندارم كه اگر اين دانشمندان اندكى از وقت خود را كه صرف تحقيق در طبيعت مى كنند، به بررسى قرآن اختصاص دهند، قانع خواهند شد كه خداوند دو كتاب دارد: جهان هستى و وحى . و انسان با يكى از آنها را ديگرى بى نياز نمى شود؛ زيرا از كتاب هستى پى به ملكوت خدا مى برد و به او ايمان مى آورد و نيز از كتاب وحى به شريعت الهى آگاهى مى يابد؛ شريعتى كه راه زندگى و نردبان ترقى را براى انسان روشن مى سازد و او را از مهلكه ها و مشكلاتى كه مانع پيشرفت او مى شوند دور مى كند.