تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۷ -


پس از آن كه خدا ادعاى مشركان را نقل مى كند و اين كه آنان در دروغگويى همانند پيشينيان خود هستند، به پيامبرش دستور مى دهد كه چنان پاسخى به آنان بدهد كه مجابشان سازد و ادعايشان را باطل كند و آن پاسخ اين است : قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا مراد از علم در اين جا دليل است و اين از باب اطلاق مسبب بر سبب است ؛ زيرا دليل ، سبب به دست آوردن علم مى باشد. هدف از مطرح كردن اين سوال ، آشكار ساختن ناتوان و دروغگويى آنهاست ؛ زيرا معنايش اين است : اى مشركان ! شما تصور كرديد كه شرك آوردن با مشيت و رضايت خداوند است ، چه كسى اين سخن را گفته است ؟ و شما از كجا به مشيت الهى علم پيدا كرديد؟ در حالى كه علم به اين موضوع از دانش غيبى خداست و او از غيب خود، هيچ كس را آگاه نمى سازد، مگر پيامبرى را كه او خود پسنديده است . در حالى كه پيامبر اين موضوع را نه به شما گفته است و نه به ديگران ، بنابراين ، چگونه اين دروغ را به خدا نسبت مى دهيد؟
ان تتبعون الا الظن و ان اءنتم الا تخرصون . ما در اين امر ترديدى نداريم كه سردمداران جنايتكاران مى دانند در ادعاى خود گزافه گو و دروغگو هستند و اين سخن را تنها از روى دشمنى با حقى گفته اند كه ياوه گويى ها، غرض ها و منافع ستمكارانه آنها را از بين خواهد برد.
قل فلله الحجة البالغة . خداى سبحان در آيه پيشين بيان كرد كه مشركان بر اثبات ادعاى خود، جز گزافه گويى و حدس و گمان ، هيچ دليلى ندارند. در اين آيه بيان مى كند كه حجت قطعى عليه آنان و ديگران تنها از آن خداوند است . واژه ((بالغه )) بدين معناست كه حجت خداوند آن قدر نيرومند است كه راه هر عذر و بهانه اى را قطع مى كند. فلو شاء لهداكم اءجمعين در جلد اول اين تفسير بيان كرديم كه خدا دو اراده دارد: اراده تكوينى كه عبارت است از: سخن او: ((موجود شو، پس موجود مى شود)) و نيز اراده تشريعى و آن عبارت است از: امر و نهى او. خداوند با اراده تكوينى خود، جهان هستى را آفريده است و با اين اراده - اگر تعبير ما درست باشد - در شئون اجتماعى مردم دخالت نمى كند، بلكه با اراده تشريعى و ارشاد دخالت مى كند و با اين بيان معناى جمله فلو شاء لهداكم اءجمعين روشن مى شود و آن اين كه ، اگر خدا بخواهد با اراده تكونى اش در امور اجتماعى شما دخالت كند؛ تمامى شما ايمان مى آوريد، لكن او چنين نمى كند، زيرا اگر او چنين كند، تكليف معنايى نخواهد داشت و ثواب و عقاب از بين مى رود.
به بيانى ديگر مشركان ادعا مى كردند كه شرك آوردن آنان به سبب مشيت الهى است . خداوند سبحان اين ادعاى آنها را باطل كرد؛ زيرا دليل نداشت ، چرا كه خداوند در امور زندگى بندگان خود، با اراده تكوينى ، چه مثبت چه منفى دخالت نمى كند. به فرض اين كه از باب مماشات خداوند با اراده تكوينى كه انسان را مجبور مى سازد در امور او دخالت كند، بالطبع انسان ها را به ايمان آوردن به يگانگى خود مجبور خواهد كرد نه به نافرمانى و كفر و شرك نسبت به خود.
قل هلم شهداءكم يشهدون اءن الله حرم هذا. مشركان همان گونه كه در تحريم زراعت و چهارپايان به خدا دروغ بستند، در قرار دادن شريك براى خدا نيز به او دروغ بستند. از اين رو، خدا در آيه نخست به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه به آنان بگويد: آيا بر اثبات ادعاى خود، دليلى داريد كه آن را براى ما بياوريد؟ آن گاه در آيه دوم به او دستور داد كه به آنها بگويد: آوردن دليل قاطع براى برطرف كردن هر شبهه اى ، تنها در توان خداوند است نه در توان شما. آن گاه در همين آيه به پيامبر امر كرد كه به آنان بگويد: به من كسى را نشان دهيد كه گواهى دهد خداوند به او مستقيما و يا به واسطه يكى از پيامبرانش ، تحريم آنچه را شما اى مشركان ! حرام كرده ايد وحى كرده است و دليل آن هم اين است كه شرط گواهى حق ، يقين است كه ترديد و احتمال را از بين مى برد و براى يقين پيدا كردن به حرام و حلال خدا وسيله اى جز وحى وجود ندارد. بنابراين ، كسى را كه بدرستى به مدعاى شما گواهى دهد حاضر كنيد. (فان شهدوا)؛ يعنى اگر فرضا آنها شهادت دهند فان شهدوا فلا تشهد معهم ؛ تو با آنها شهادت مده . اين نهى كنايه از دروغ گفتن آنها در گواهى دادن ايشان است ؛ زيرا محال است كه پيامبر به نفع مشركان شهادت دهد و كنايه از آشكار، رساتر است .
ولا تتبع اءهواء الذين كذبوا بآياتنا والذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون . خداوند پس از آن كه حكم افترا و دروغ بستن را عليه مشركان صادر كرد، سه علت براى اين حكم بيان مى كند:
اول آن كه آنها از هوس ها و تمايلات نفسانى پيروى مى كنند و اين موضوع را چنين بيان كرده است . ولا تتبع اءهواء الذين كذبوا بآياتنا؛ زيرا محال است كه پيامبر از كسانى پيروى كند كه نبوت او را تكذيب مى كنند.
دوم : (لا يؤ منون بالاخرة .) و كسى كه به آخرت ايمان نياورد از سرانجام دروغگويى نمى هراسد.
سوم : (بربهم يعدلون .) كسى را همانند خدا قرار مى دهند كه مثلا در آفريدن مخلوقات با او شريك است و كسى كه به خدا شرك ورزد، گواهى اش پذيرفته نمى شود؛ زيرا وى زشت ترين عمل را مرتكب شده است .

حرام پروردگار

قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151)وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)
بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم . اين كه به خدا شرك مياوريد و به پدر و مادر نيكى كنيد و از بيم درويشى فرزندان خود را مكشيد، ما به شما و ايشان روزى مى دهيم و به كارهاى زشت چه پنهان و چه آشكارا نزديك مشويد و كسى را كه خدا كشتنش را حرام كرده است مگر به حق مكشيد. اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مى كند، باشد كه به عقل دريابيد. (151) به مال يتيم نزديك مشويد مگر به نيكوترين وجهى كه به صلاح او باشد تا به سن بلوغ رسد. و پيمانه و وزن را از روى عدل تمام كنيد. ما به كسى جز به اندازه توانش تكليف نمى كنيم . و هرگاه سخن گوييد عادلانه گوييد هر چند درباره خويشاوندان باشد. و به عهد خدا وفا كنيد. اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مى كند، باشد كه پند گيريد. (152) و اين است راه راست من از آن پيروى كنيد و به راه هاى گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا پراكنده مى سازد. اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مى كند، شايد پرهيزگار شويد. (153)

واژگان :

الاملاق : تنگدست شدن و از اين قبيل است : ملق و تملق ؛ زيرا شخص مفلس و تنگدست در برابر صاحبان ثروت به طمع بخشش ‍ آنها تملق و چاپلوسى مى كند.
اشد: به ضم شين ، آن طور كه صاحب مجمع البيان مى گويد: جمع شدّ است ؛ نظير اءشر جمع و شر و اءضر جمع ضرّ. در هر حال ، مراد از ((اءشد)) در اين جا رسيدن به مرحله درك و بلوغ است .

اعراب :

((اتل ما حرم ))، ((ما)) مفعول ((اتل )). ((اءن لاتشركون ))، ((ان )) مفسره و به معناى ((اى )) مى باشد. ((لا)) ناهيه است . و نيز احتمال دارد ان ناصبه و لا نافيه باشد و مصدر ريخته شده ، بدل از ((ما حرم )). ((شيئا)) مفعول مطلق براى ((تشركوا))؛ زيرا مراد از ((شى ء)) در اين جا اشراك است . ((احسانا)) مفعول مطلق براى ((تشركوا))؛ زيرا مراد از ((شى ء)) در اين جا اشراك است . ((احسانا)) مفعول براى فعل محذوف و تقدير آن اءحسنوا بالوالدين احسانا و يا اءوصيكم بهما احسانا مى باشد. ما ظهر منها و ما بطن بدل اشتمال از ((الفواحش ))، ((الا بالحق )) در موضع حال ، يعنى : ((الا محقين )). ((ذلكم وصاكم به )) مبتدا و خبر. ((و لو كان ذاقربى )) اسم ((كان )) محذوف است : ((و لو كان المقول له )). ((و اءن هذا)) مصدر ريخته شده از ان و مابعدش مجرور به لام محذوف و مجرور متعلق است به ((اتبعوه )). ((مستقيما)) حال از ((صراطى )) است .

تفسير :

خداوند در آيات پيشين اشاره كرد كه مشركان از طريق حدس و پيروى از خواسته هاى نفسانى ، حلال و حرام مى كردند و نيز از روى نادانى و دروغ بستن به خدا نسبت شرك به او مى دادند. خداوند با منطق عقل و فطرت به آنان پاسخ داد و برخى از محرمات را نام برد كه عبارت بودند از: مردار، خون ريخته شده ، گوشت خوك و حيوانى كه بدون بردن نام خدا ذبح مى شود. خدا در اين آيات سه گانه ، بخشى از محرمات را، كه از ديدگاه تمام شريعت هاى آسمانى حرام مى باشند، ياد كرده و نيز در كنار اين محرمات برخى از واجبات را؛ نظير رعايت عدالت در پيمانه و وزن ، وفاى به عهد و پيروى از عدالت . بديهى است هر چيزى كه فعلش واجب باشد، ترك آن حرام و هر چه فعلش حرام ، ترك آن واجب خواهد بود. برخى از مفسران بر محتواى اين آيات سه گانه ، عنوان ((ده فرمان )) را اطلاق كرده اند.

ده فرمان

1. قل تعالوا اءتل ما حرم ربكم عليكم اءلا تشركوا به شيئا. خداوند در ابتدا اصل اول عقيده را بيان مى كند كه عبارت است از: نفى شرك ، كه مساوى است با ثبوت توحيد، و تمام اصول و فروع دين به همين اصل بر مى گردند و تمام حقوق و واجبات از آن سرچشمه مى گيرند و همه طاعت ها و كارهاى نيك با آن پذيرفته مى شوند. معناى توحيد در اين سخن خدا خلاصه مى شود: ((نيست همانند او چيزى )) نه در ذات ، نه در صفات و نه در افعال .
2. و بالوالدين احسانا. خداى سبحان سفارش درباره پدر و مادر را با سفارش درباره ربوبيت يگانه خود تواءم آورده است ، تا بدين وسيله اعلام كند كه احسان به اين دو نيز در نوع خود بايد يگانه باشد. گويى خدا فرموده است : به خدا شرك نورزيد و با احسان نسبت به پدر و مادر هم چيزى را شريك قرار ندهيد. ما قبلا در تفسير آيه 83 از سوره بقره ، ج 1 درباره نيكى به پدر و مادر سخن گفتيم .
3. ولا تقتلوا اءولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم . خداوند پس از آن كه به فرزندان درباره پدران سفارش كرده ، به پدران درباره فرزندان سفارش نموده است . در اين باره در تفسير آيه 137 از همين سوره سخن گفته شد.
4. ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن . هر چيزى كه در زشتى از حد فرار رود، فحش به شمار مى رود و از اين قبيل است : زنا، لواط، ستم ، هتك حرمت ، آرايش زن براى جلوه دادن در انظار نامحرمان ، دروغ ، غيبت ، سخن چينى ، بخل و حسد. بزرگ ترين فواحش عبارتند از: كفر و شرك ورزيدن به خدا، عاق كردن پدر و مادر، كشتن نفس محترمه و خوردن مال يتيم . اما خداوند از ميان فواحش (= گناهان بزرگ ) گناه اخير را به طور جداگانه آورده ، با اين كه جزئى از فواحش ديگر است ، تا اشاره كند كه اين عمل در زشتى و فحش به آخرين درجه خود رسيده است و تفاوت نمى كند كه آشكارا انجام شود و يا مخفيانه . از ابن عباس نقل شده است كه اعراب جاهلى به طور علنى زنا را خوش نداشتند؛ لكن مخفيانه آن را مرتكب مى شدند. از اين رو، خدا آنان را از اين عمل در هر دو حالت نهى كرد.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: ((آيا شما را به دورترين كس از خودم خبر ندهم ؟ گفتند: چرا اى فرستاده خدا! فرمود: فحش دهنده ، فحش پذير، بد زبان ، بخيل ، متكبر، كينه جوى ، حسود و سنگين دلى كه از هر خوبى كه اميد مى رود دور است و مردم از او در مورد هر بدى ايمن نيستند.
5. ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق . اصل در قتل نفس حرمت است و حلال نمى شود مگر به سببى كه موجب اين حليت گردد. اسبابى كه موجب حليت قتل نفس مى شود، چهار تا هستند كه در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه مورد از آنها آشكارا آمده است : ((ريختن خون انسان مسلمان حلال نمى شود، مگر به يكى از سه چيز: كافر شدن پس از ايمان آوردن ، زناى محصنه و قتل نفس به ناحق )). قرآن در آيه 33 از سوره مائده به سبب چهارم تصريح كرده است : ((جزاى كسانى كه با خدا و پيامبرش جنگ مى كنند و در زمين به فساد مى كوشند، آن است كه كشته شوند، يا بر دار گردند)). ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون ؛ يعنى شايد به زشتى شرك ، قتل نفس و كارهاى زشت و نيز به زيبايى نيكى به پدر و مادر پى ببريد.
6. ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى اءحسن . نهى از نزديك شدن به مال يتيم به مراتب از نهى از خود آن رساتر است ؛ چرا كه انواع تصرف را در بر مى گيرد. چنان كه عبارت ((التى هى اءحسن )) از عبارت ((هى حسنة ))، بليغ ‌تر است . مقصود از اين آيه تاكيد بر شاءن و منزلت اموال هر فردى است كه حق تصرف در اموال خود را ندارد، مگر به صورتى كه معمول و معروف است و تفاوت نمى كند كه اين فرد يتيم باشد، يا ديوانه ، يا سفيه ، يا غايب و يا كودكى كه پدرش اداره امور مالى او را به عهده دارد. بر اولياى اين اشخاص لازم است كه اموال آنها را نگه دارى كنند و اين اموال را به گونه اى كه به نفع آنان باشد به كار اندازند. از اين رو، گروهى از بزرگان فقها عقيده دارند كه تصرفات ولى در مال شخصى كه نمى تواند در مال خود تصرف كند نافذ نيست ، مگر اين كه با غبطه و مصلحت انديشى تواءم باشد. ما نيز همين نظريه را انتخاب مى كنيم ، حتى اگر ولى ، پدر و يا جد پدرى باشد. دليل ما بر اين مدعا، واژه ((احسن )) است . اما حديث ((اءنت و مالك لاءبيك ))؛ تو و مالت از آن پدرت مى باشى )) نوعى دستور اخلاقى است نه شرعى و حقوقى ، به دليل كلمه ((انت ))؛ زيرا پسر كالايى نيست كه پدر مالك آن باشد.
سوال : واژه ((يتيم )) به كسى اختصاص دارد كه پدرش فوت كرده و او كودك باشد. بنابراين ، چگونه آن را عام قرار داديد طورى كه هر قاصرى را شامل مى شود؟
پاسخ : ما به طور يقين مى دانيم ؛ سببى كه موجب وجوب تصرف به نيكوترين وجه (در مال ) مى شود، قصور (= نداشتن حق تصرف ) است و نه يتيم بودن ، و بالخصوص قصور در تمامى اين افراد، به طور يكسان وجود دارد.
(حتى يبلغ اءشده ). تفسير اين جمله را مى توانيد در آيه 5 از سوره نساء بيابيد: و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اءموالهم . تفسير اين آيه در ج 2 بيان شد.
7. و اءوفوا الكيل والميزان بالقسط. يعنى در مورد پيمانه و وزن به عدالت رفتار كنيد، چه در حال خريدن و چه در حال فروختن . لا نكلف نفسا الا وسعها. اين جمله معترضه است و مقصود از آن ، توجه دادن به اين نكته مى باشد كه منظور از تمام دادن پيمانه و وزن ، همان تمام دادن ممكن و معمول در ميان مردم است و آنان در اين باره تسامح و آسان گيرى دارند؛ بدين ترتيب كه اندكى بيشتر و يا كمتر مى دهند، زيرا رعايت عدالت واقعى مستلزم عسر و حرج است ((و در دين بر شما سختى قرار نداده است )). در هر حال ، در انواع معاملات مختلف ، اساس رضايت طرفين است و تفاوت ندارد كه كالا از نوع كالاهايى باشد كه پيمانه مى شود، يا وزن ، يا شمارش ، يا متر و يا با انديشه قيمت آن تعيين مى شود؛ مانند كتاب و يا با نگاه ، همانند يك قطعه هنرى .
8. و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذاقربى . همين خويشاوندى ، وسيله اى است براى آزمايش كسى كه از خدا بترسد و به او اخلاص ‍ داشته باشد و در برابر او احساس مسئوليت كند نه در برابر همسر، يا پدر، يا مادر، يا پسر و يا داماد... و هيچ چيز جز حق و عدالت برايش مطرح نباشد. اگر كسى ادعاى دين دارى مى كند اما در رفتار با خويشاوند و دوست خود از تمايل نفسانى اش تبعيت مى كند، هيچ ارتباطى با دين ندارد.
9. و بعهد الله اءوفوا. هر امر و نهى خدا، پيمان خداست و وفاى به آن ، اطاعت و فرمانبردارى از آن است . ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون و بايد از فرمانبردارى كسى كه از شما غافل نمى شود، غفلت نكنيد.
10. و اءن هذا صراطى مستقيما. اين جمله اشاره است به تمام آنچه پيش تر بيان شد و آن ، راه راست خداست و پس از اين راه جز زيان و گمراهى چيزى وجود ندارد. فاتبعوه و لا تتبعوا السبل ؛ يعنى از خداوند پيروى كنيد نه از راه هايى نظير شرك ، الحاد، گروه ها و اديان باطل .
فتفرق بكم عن سبيله . بنابراين ، هر راهى ، جز قرآن و اسلام ، ساخته و پرداخته هوس هاست و هوسهاى نفسانى هم حد و قاعده اى ندارند و اگر مردم از آنها پيروى كنند، به گروه ها و دسته هاى متخاصم با يكديگر تقسيم مى شوند. اما اگر همگى از دين خدا پيروى كنند، عقيده حق و ايمان استوار، آنان را متحد و يكپارچه خواهد ساخت . در حديث آمده است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دست خود خطى كشيد و فرمود: اين راه راست خداست . آن گاه خطوطى را در سمت راست و سمت چپ آن خط ترسيم كرد و فرمود: هيچ كدام از اين راه ها نيست ، مگر اين كه شيطانى بر آن مسلط است كه (مردم را) به سوى آن فرا مى خواند. سپس اين آيه را قرائت كرد: ((و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )). ((ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون .)) بايد از راه هاى شيطان كه شما را به پيروى از هوس ها و شهوت هاى نفسانى تشويق مى كند بپرهيزيد.

به موسى كتاب داديم

ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِيَ أَحْسَنَ وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154)وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155)أَن تَقُولُواْ إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَآئِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ (156)أَوْ تَقُولُواْ لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُواْ يَصْدِفُونَ (157)
سپس به موسى كتاب داديم تا بر كسى كه نيكوكار بوده است نعمت را تمام كنيم و براى بيان هر چيزى و نيز براى راهنمايى و رحمت . باشد كه به ديدار پروردگارشان ايمان بياورند. (154) اين كتابى است مبارك . آن را نازل كرده ايم . پس ، از آن پيروى كنيد و پرهيزگار باشيد. باشد كه مورد رحمت قرار گيريد. (155) تا نگوييد كه تنها بر دو طايفه اى كه پيش از ما بودند كتاب نازل شد و ما از آموختن آنها غافل بوده ايم . (156) يا نگوييد كه اگر بر ما نيز كتاب نازل مى شد بهتر از آنان به راه هدايت مى رفتيم . بر شما نيز از جانب پروردگارتان دليل روشن و هدايت و رحمت فرا رسيد. پس چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه آيات خدا را دروغ پنداشت و از آنها روى گردان شد؟ به زودى كسانى را كه از آيات ما روى گردان شده اند به سبب اين اعراضشان به عذابى بد كيفر خواهيم داد. (157)

اعراب :

((تماما)) حال و به معناى ((متمم )) (تمام كننده .) ((مبارك )) صفت براى ((كتاب )). مصدر ريخته شده از ((اءن تقولوا)) مجرور به اضافه مفعول من اءجله محذوف است و تقدير، اين گونه است : ((اءنزلناه كراهية القول )). و ((ان كنا))، ((ان )) مخففه از ثقيله و مهمل از عمل . لام در ((لغافلين ))، لام فارقه است ميان ان مخففه و ان نافيه . ((عن دراستهم )) متعلق به ((غافلين )) است .

تفسير :

ثم آتينا موسى الكتاب . مفسران درباره ((ثم )) دچار حيرت شده اند؛ زيرا در آيات پيشين سخن از قرآن بود و اين آيه درباره تورات سخن مى گويد، در حالى كه تورات پيش از قرآن نازل شده است و واژه ((ثم )) بر تاخير مابعدش از ماقبلش از لحاظ زمانى دلالت دارد. بنابراين ، چگونه مى توان چيزى را كه از لحاظ زمان مقدم است بر چيزى عطف كرد كه متاخر مى باشد؟ رازى در اين باره سه دليل بيان كرده و طبرسى هم چهارمين توجيه را بر آن افزوده است . لكن ما دليلى براى به درازا كشاندن سخن در اين مورد نمى بينيم ؛ زيرا ترتيب در اين جا در سخن است و نه در زمان و عطف از باب عطف خبر بر خبر است نه از باب عطف معنا بر معنا.
تماما على الذى اءحسن . ((تماما)) به معناى متمم و ((على )) در اين جا به معناى لام است . نظير آيه و لتكبروا الله على ما هداكم كه به معناى ((لهدايتكم )) مى باشد؛ چنان كه در مغنى ابن هشام آمده است . معناى آيه اين است : ما به موسى كتاب داديم و اين كتاب نقص كسى را كه به نيكى از آن بهره مى گيرد كامل مى كند؛ همانند آيه اليوم اءكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.(124) (و تفصيلا لكل شى ء). اين ، صفت دوم براى كتاب موسى (عليه السلام ) است و نشان مى دهد كه اين كتاب تمام احكامى را كه مورد نياز مردم آن عصر بود، در بر داشت . خدا مى گويد: ((براى او (موسى ) در آن الواح هرگونه اندرز و تفصيل هرچيز را نوشتيم )).(125) (و هدى و رحمة .) هدايت و رحمت ، دو ويژگى ديگر براى كتاب موسى مى باشند: مردم با هدايت ، حق و نيكى را مى شناسند و با رحمت ، آرام و خوش زندگى مى كنند. لعلهم بلقاء ربهم يؤ منون . ضمير ((يؤ منون )) به بنى اسرائيل بر مى گردد و معنايش اين است : ما به موسى كتابى داديم كه تمامى اوصاف نامبرده را در خود دارد، تا قوم او به خدا و نيز پاداش و كيفر او ايمان بياورند. لكن آنان ، همچنان بر دشمنى پاى فشردند و گفتند: ((اى موسى ! هرگز به تو ايمان نمى آوريم ، مگر اين كه خدا را آشكارا ببينيم )).(126) و بر فرض اين كه آنان خدا را آشكارا ببينند - كه فرض محال ، محال نيست - باز هم خواهند گفت : اين خدا نيست ؛ زيرا جُنَيه (= واحد پول مصر) و دلار نيست .
و هذا كتاب اءنزلناه مبارك . ((هذا)) اشاره به قرآن كريم دارد؛ زيرا قرآن با بركت است و بسيار نيكى و سود به مردم مى رساند. فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون ؛ از آنچه اين كتاب به شما دستور داده ، پيروى و از آنچه شما را نهى كرده پرهيز كنيد، تا رحمت آن در دنيا و آخرت شامل حال شما گردد.
اءن تقولوا انما اءنزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين . خطاب در ((اءن تقولوا)) متوجه مشركان عرب است . مراد از ((كتاب )) تورات و انجيل و مراد از ((دو طايفه اهل كتاب )) يهود و نصاراست . ضمير ((دراستهم )) به اهل كتاب بر مى گردد و معناى آيه اين است : اى گروه عرب ! ما قرآن را به زبان خودتان و بر مردى كه از شماست و در ميان شما زندگى مى كند، فرو فرستاديم ، تا براى شرك آوردنتان بهانه نياوريد كه خدا از آسمان به زبان خودمان كتابى نازل نكرده و تنها بر يهود و نصارا نازل كرده است و ما از فهميدن كتاب آنها و تعاليم آن ناتوانيم و نمى دانيم كه چيزى در آن است ؛ زيرا زبان آنان غير از زبان ماست .
اءو تقولوا لو اءنا اءنزل علينا الكتاب لكنا اءهدى منهم . در آيه پيش ، خدا به مشركان عرب گفت : ما قرآن را به زبان روشن عربى فرو فرستاديم ، تا فردا نگوييد: تورات و انجيل به زبانى نازل شده اند كه ما آن را نمى فهميم و بدان آشنايى نداريم . در اين آيه به آنها مى گويد: يا اين كه اى گروه عرب ! بگوييد: اگر كتاب بر ما نازل مى شد و به زبان خود ما بود، ما از يهود و نصارا بيشتر هدايت مى شديم و زودتر از آنان ايمان مى آورديم . خلاصه سخن آن كه اين آيه و آيه قبلى به سان سخن كسى است كه مى گويد: فلانى ثروت هنگفتى دارد و من چيزى ندارم و اگر مى داشتم ، چنين و چنان مى كردم . از اين رو، خدا به آنها پاسخى مى دهد كه هرگونه عذر و بهانه آنها را از بين مى برد. فقد جاءكم بينة من ربكم و هدى و رحمة . مراد از ((بينة )) قرآن است ؛ زيرا در آن دلايل و شواهد روشن بر راستگويى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) وجود دارند و نيز در آن احكام و تعاليمى به چشم مى خورند كه مردم را از تاريكى ها بيرون مى آورند و به روشنايى مى رسانند.
فمن اءظلم ممن كذب بآيات الله و صدف عنها. يقينا هيچ كس براى خود و مردم ، پست تر و ستمكارتر از كسى نيست كه به حق و خير كفر ورزد و با روى گردان از راه خدا در ايجاد تباهى در زمين تلاش كند. سنجزى الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون . صدف عن الشى ء: روى گردانيد از آن چيز. آيات الله : حجت ها و دلايل خدا. معناى آيه اين است : خدا برهان قطعى بر يگانگى خود و پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و درستى آنچه وى از سوى پروردگارش آورد اقامه كرد؛ لكن مشركان از اين دلايل روى برتافتند و به سبب دشمنى با حق و پيروان آن ، درباره آنها انديشه نكردند و از اين رو، سزاوار ذلت و عذاب دردناك شدند.

جز ايمان چيزى ديگر سود ندارد

هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ (158)إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ (159)مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (160)
آيا انتظار جز آن دارند كه فرشتگان نزدشان بيايند، يا پروردگارت ، يا نشانه اى از نشانه هاى خدا بر آنها ظاهر شود؟ روزى كه برخى نشانه هاى خدا آشكار شود، ايمان كسى كه پيش از آن ايمان نياورده يا به هنگام ايمان كار نيكى انجام نداده است ، براى او سودى نخواهد داشت . بگو: چشم به راه باشيد، ما نيز چشم به راهيم . (158) تو را با آنها كه دين خويش فرقه فرقه كردند و دسته دسته شدند، كارى نيست . كار آنها با خداست و خدا آنان را به كارهايى كه مى كردند آگاه مى سازد. (159) هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند، و هر كه كار بدى انجام دهد تنها همانند آن كيفر بيند و آنها مورد ستم واقع نشوند. (160)

واژگان :

الشيع : جمع شيعه به معناى فرقه و گروه . خداوند تعالى فرموده است : و لقد اءرسلنا من قبلك فى شيع الاءولين ؛ يعنى در فرقه هاى نخستين . و نيز فرموده است : ثم لننزعن من كل شيعة ؛ يعنى از هر فرقه اى .

اعراب :

((يوم ياءتى ))، ((يوم )) منصوب به ظرفيت متعلق به ((لا ينفع )). ((اءمثالها)) صفت براى محذوف و تقدير آن : ((عشر حسنات اءمثالها)) مى باشد.

تفسير :