تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۲ -


بايد بدين نكته اشاره كرد كه جمله و اما ينزغنك من الشيطان نزغ صرفا يك فرض است : زيرا ((ان )) شرطيه داراى چنين مفهومى است ؛ نظير آيه لئن اءشركت ليحبطن عملك . بديهى است فرض محال ، محال نيست . در جلد دوم ، تحت عنوان ((پيامبران و گناه ))، بيان كرديم كه فقط خداوند مى تواند پيامبران معصوم را از گناه نهى كند؛ زيرا نهى او از بالا به پايين است و هيچ كس جز خدا نبايد به آنان امر و نهى كند.
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا. هيچ انسانى نيست ، مگر اين كه انگيزه هاى درونى با وى به ستيز بر مى خيزند. برخى از اين انگيزه ها عاطفى ، برخى عقلى و برخى دينى مى باشند. در بسيارى از موارد، دين و عقل در برابر عاطفه شكست مى خورند؛ زيرا عاطفه از ذات انسان سرچشمه مى گيرد و از آغاز تشكيل نطفه در شكم مادر، به همراه اوست . عقل ، از لحاظ وجود، پس از عاطفه است و با آموزش و تجربه رشد مى كند. اما دين آمده است تا عاطفه را پرورش دهد و جلو سركشى آن را بگيرد. بنابراين ، دين ضعيف ترين عامل و انگيزه هاست ، مگر آن كه انسان آن را همچون ذات و هويت خويش باور كند، به نحوى كه جز در سايه دين و عمل به احكام آن ، وجود سعادتمند براى خود تصور نكند و اين گونه دين داران هستند كه دين آنها بر تمايل هاى آنان غلبه دارد و همين ها مصداق سخن خدا: اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا مى باشند؛ يعنى هرگاه شيطان بخواهد آنان را از طريق معصيت خدا فريب دهد و نفس اماره وسوسه شان كند، امر و نهى خدا را به خاطر مى آورند. (فاذا هم مبصرون )؛ يعنى آنان مكرهاى شيطان و وسوسه نفس را مى بينند از اين رو، از گناه خوددارى مى كنند و دينشان بر هواهاى نفسانى آنان غالب مى شود.
و اخوانهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون . مراد از ((اخوان )) در اين جا شياطين است و ضمير ((اخوانهم )) به مشركانى بر مى گردد كه پيش تر از آنها ياد شد. ضمير مرفوع ((يمدونهم )) به شياطين و ضمير منصوب آن به مشركان بر مى گردد. مقصود از ((لا يقصرون )) آن است كه شياطين با گمراه كردن و ايجاد فساد، دست از كمك مشركان بر نمى دارند. خلاصه معناى آيه اين است كه ، شياطين برادران مشركين هستند و از فريب دادن و گمراه كردن آنان دست بر نمى دارند.
و اذا لم تاءتهم بآية قالوا لولا اجتبيتها. مشركان به منظور اين كه پيامبر را به زحمت بيندازند، از او آيات و معجزات مشخصى را درخواست مى كردند. اگر پيامبر اين معجزه ها را بر ايشان نمى آورد، به او مى گفتند: چرا آن را از پيش خودت نمى آورى ؟ مگر تو پيامبر نيستى ؟ قل انما اءتبع ما يوحى الى من ربى ؛ يعنى اى محمد! به اينها بگو: آرى ، من پيامبرم ، لكن پيامبر معجزات را نمى سازند و از پيش خود آيات را ابداع نمى كند و آنها را به خدا پيشنهاد نمى دهد، بلكه چشم به راه وحى است و آن را به بندگان خدا ابلاغ مى كند.
هذا بصائر من ربكم و هدى و رحمة لقوم يؤ منون . ((هذا)) اشاره است به قرآن و ((بصائر)) عبارت است از: حجت ها و دلايلى كه شخص خردمند با آنها حق را مى بيند و آن را از باطل تشخيص مى دهد. پس از آن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مشركان گفت : من تنها از آنچه از سوى پروردگارم به من وحى شده پيروى مى كنم ، به آنان فرمود: پروردگارم اين قرآن را به من وحى كرده است كه در آن دلايل روشنى بر نبوتم وجود دارد و قرآن براى كسى كه مى خواهد به حق براى حق ايمان بياورد هدايت و رحمت است و اگر شما، آن گونه كه مى پنداريد، جويندگان حق هستيد بايد شرك را رها كنيد و اسلام بياوريد و در غير اين صورت ، شما طالبان سود و صاحبان مقصدهاى شخصى خود مى باشيد.

وقتى قرآن خوانده مى شود

وَ إِذَا قُرِىَ الْقُرْءَانُ فَاستَمِعُوا لَهُ وَ أَنصِتُوا لَعَلّكُمْ تُرْحَمُونَ(204)
وَ اذْكُر رّبّك فى نَفْسِك تَضرّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ وَ لا تَكُن مِّنَ الْغَفِلِينَ(205)
إِنّ الّذِينَ عِندَ رَبِّك لا يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسجُدُونَ (206)
چون قرآن خوانند بدان گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد. (204) پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس ، بى آنكه صداى خود بلند كنى ، هر صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش . (205) هر آينه آنان كه در نزد پروردگار تو هستند از پرستش او سر نمى تابند و تسبيحش مى گويند و برايش سجده مى كنند. (206)

واژگان :

استمع له و اليه : از روى قصد به آن گوش فرا داد.
الانصات : سكوت به منظور گوش فرا دادن .
الغدو: جمع غدوة به معناى بامداد.
الآصال : جمع اصيل ، يعنى شامگاه . هدف از اين دو واژه ، استمرار ذكر است .
خيفة : حالت ترس .

اعراب :

((تضرعا و خيفة )) دو مصدر و در موضع حال از واو ((فاستمعوا)) مى باشند به معناى ((متضرعين )) و ((الخائفين )). ((دون الجهر))؛ يعنى : و اذكر ربك دون الجهر؛ پروردگارت را بدون صداى بلند ياد كن )). و اين جمله عطف است بر: و اذكر ربك فى نفسك . ((بالغدو)) متعلق است به ((اذكر)).

تفسير :

و اذ قرى ء القرآن فاستمعوا له و اءنصتوا لعلكم ترحمون . از آن جا كه خداوند در آيه پيشين بيان كرد كه قرآن ، دليل ، رحمت و هدايت است ، در اين آيه دستور مى دهد كه هنگام قرائت آن سكوت كنيد و بدان گوش فرا دهيد تا درباره هدايت و دلايلى كه در آن است بينديشيد و ترديدى نيست كه هر كس درباره قرآن انديشه كند و از آن پند گيرد، شايسته رحمت و خشنودى خداوند خواهد بود.
تمام فقها به استثناى فرقه ظاهريه بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه سكوت در هنگام قرائت قرآن ، بر غير ماءمومى كه پشت سر امام ، نماز جماعت مى خواند مستحب است ، نه واجب و اما درباره ماموم اختلاف نظر دارند كه ، آيا در وقتى كه امام در نماز خود قرآن مى خواند بر ماموم واجب است كه به آن گوش فرا دهد و سكوت كند؟ گروهى به وجوب معتقدند و گروهى ديگر به عدم آن .
در هر حال ، صيغه امر در سخن خداى تعالى : ((فاستمعوا و انصتوا)). براى استحباب است نه براى وجوب ؛ زيرا اين امر به منزله امر در اين آيه است : و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول ؛ چرا كه اين دو امر در يك سياق مى باشند. چنان كه امر به ذكر براى استحباب است ، امر به گوش دادن و سكوت كردن نيز براى استحباب مى باشد.
به علاوه ، سكوت براى هر قارى مستلزم عسر و حرج (مشكل و طاقت فرسا) است به ويژه در عصر ما كه صداى قرائت قرآن در بلند گوها به سان موسيقى و بازيچه ، با مناسبت و بى مناسبت (در مسجد و كوچه و بازار) بلند است .
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفد و دون الجهر من القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين . ((اذكر)) خطاب به پيامبر است ؛ اما مقصود همگان مى باشد. ((تضرعا و خفية ))؛ يعنى ذكر بايد با خشوع و ترس از خدا همراه باشد. ودون الجهر من القول ؛ يعنى پروردگارت را با صدايى ياد كن كه متوسط باشد، نه خيلى بلند و نه خيلى آهسته . ((بالغدو والاصال )). كنايه از دوام ذكر است . اين سخن خدا: ((و دون الجهر من القول ))، آشكارا دلالت بر اين دارد كه هر كس صدايش را با قرآن بلند كند، مستحب را ترك كرده و كارى انجام داده كه ترك آن بهتر است به ويژه اگر در بلندگو بخواند و به ويژه اگر اين كار موجب ناراحتى افرادى شود كه در خوابند ولا تكن من الغافلين ؛ از ياد خدا در دل خود غفلت مكن ؛ زيرا ياد خدا تنها با زبان به سخنى بيهوده مى ماند كه معنا نداشته باشد.
ياد خدا در دل بدين معناست كه بايد درك كنيم كه تنها خدا آفريننده و روزى دهنده ، زنده كننده و ميراننده ، آغاز كننده و دوباره زنده كننده است . بهترين ياد خدا، به طور كلى ، آن است كه انسان به سبب ترس از مجازات خدا به همنوع خود بدى نكند و بهتر از اين ذكر، آن است كه به اميد پاداش خدا به همنوع خود نيكى كند.
ما قاطعانه مى گوييم : اين معنا، مراد آيه 45 از سوره عنكبوت است كه مى گويد: و لذكر الله اءكبر و الله يعلم ما تصنعون ؛ و ذكر خدا بزرگ تر است و خدا به كارهايى كه مى كنيد آگاه است )). جمله و الله يعلم ما تصنعون پس از جمله : ((و لذكر الله اءكبر))، تاييد مى كند كه ذكر اكبر، همان نيكى كردن به بندگان خداست . زيانبارترين مردم از لحاظ معامله با خدا كسى است كه خدا را تهليل و تكبير گويد؛ اما با تقلب و نيرنگ ، در زمين خدا ايجاد فساد، و با ستمكاران و استعمارگران بر ضد مردم بى سلاح و مستضعف كه در واقع عيال خدا هستند، همراهى كند.
ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه وله يسجدون . مفسران گفته اند: مقصود خدا از اين تسبيح كنندگان و سجده كنندگان فرشتگان است و براى اثبات اين نظريه ، به جمله : ((عند ربك )) استدلال كرده اند؛ زيرا آنان كه در نزد پروردگار هستند، همان فرشتگانند. اين نظريه مردود است ؛ به اين دليل كه ممكن است مراد هر كسى باشد كه در پيشگاه خدا آبرومند و داراى منزلت است ، خواه فرشته باشد و خواه انسان .
فقها اختلاف نظر دارند بر اين كه آيا در هنگام تلاوت آيه اى كه كلمه ((يسجدون )) داشته باشد، نظير آيه مورد بحث ، سجده كردن واجب است يا نه ؟ طبرسى در مجمع البيان نقل كرده است كه از ديدگاه ابو حنيفه سجده واجب ، و از ديدگاه شافعى و اماميه مستحب موكد است .
بر اين نظر مى توان ايراد گرفت كه از ديدگاه شيعه اماميه ، سجده كردن در هنگام خواندن آيات سجده در چهار سوره ، هم بر خواننده واجب است و هم بر شنونده . اين چهار سوره عبارتند از: اءلم تنزيل ، حم فصلت ، النجم و العقل .

سوره انفال

اين سوره مشتمل بر 75 آيه و مدنى است ، جز آيات 30 تا 36 كه مكى اند.

بگو انفال از آن خدا و رسول است

بِسمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
يَسئَلُونَك عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ للّهِ وَ الرّسولِ فَاتّقُوا اللّهَ وَ أَصلِحُوا ذَات بَيْنِكمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسولَهُ إِن كُنتُم مّؤْمِنِينَ(1)
إِنّمَا الْمُؤْمِنُونَ الّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلُوبهُمْ وَ إِذَا تُلِيَت عَلَيهِمْ ءَايَتُهُ زَادَتهُمْ إِيمَناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(2)
الّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ مِمّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3)
أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا لهُّمْ دَرَجَتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(4)
تو را از غنايم جنگى مى پرسند، بگو: غنايم جنگى متعلق به خدا و پيامبر است . پس اگر از مومنان هستيد، از خداى بترسيد و با يكديگر به آشتى زيست كنيد و از خدا و پيامبرش فرمان بريد. (1) مومنان كسانى هستند كه چون نام خدا برده شود خوف بر دلهاشان چيره گردد و چون آيات خدا بر آنان خوانده شود ايمانشان افزودن گردد و بر پروردگارشان توكل مى كنند. (2) همان كسان كه نماز مى گزارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند. (3) اينان مومنانى حقيقى هستند. در نزد پروردگارشان صاحب درجاتند و مغفرت و رزقى نيكو. (4)

واژگان :

الانفال : جمع نفل ، يعنى زيادى و در اين جا مراد از آن نوعى از مال است كه بيان آن خواهد آمد.
بين : ظرف است به معناى ميان دو چيز و يا بيشتر.
ذات : در اين جا مراد از آن حالتى است كه ميان دو نفر و يا گروهى واقع شود.
الوجل : بيم و ترس .

اعراب :

((حقا)) منصوب است بنابر ظرفيت و تقديرش : ((اءحق حقا)) بوده است و يا صفت است براى موصوف محذوف : ((ايمانا حقا)).

تفسير :

يساءلونك عن الاءنفال . خداوند در اين آيه يادآور شده كه گروهى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره انفال پرسيدند و معناى آن را بيان نكرده است . علماى دين بر اين نكته وحدت نظر دارند كه هر كلمه اى كه در كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيايد و معناى آن مشخص نباشد، بر معنايى حمل مى شود كه مردم اين معنا را از آن مى فهمند و اگر مردم معنايى را از آن نفهمند بايد به فرهنگ هاى لغت رجوع شود. اين فرهنگ ها مى گويند: نفل به معناى غنيمت و زيادى است به طور كلى و بدون آن كه نوع آن مشخص باشد و به همين دليل مفسران در معناى انفال دچار اختلاف شدند كه آيا مقصود از انفال تمام غنيمت هاست و يا خصوص غنيمت هاى جنگ بدر و يا ديگر غنيمت ها؟
شيعه اماميه مى گويد: دليلى بر اين اختلاف وجود ندارد؛ زيرا در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به روايت اهل بيت او ثابت شده است كه مراد از انفال زمينى است كه بدون جنگ از كفار گرفته شود و نيز زمين هاى باير، خواه اين زمين متعلق به كسى بوده مالك از بين رفته و يا متعلق به كسى نبوده است و همچنين قله كوه ها، درون دره ها، نى زارها، هر چيزى كه از آن فرمانده جنگ باشد، مشروط به اين كه آن را از مسلمان و يا هم پيمان با مسلمانان غصب نكرده باشد و ميراث كسى باشد كه وارث ندارد.
اين نظريه با نظريه مالكيه همخوانى دارد؛ زيرا آنها گفته اند: انفال عبارت از چيزى است كه بدون جنگ گرفته شده باشد.(186) ابو اسحاق فيروز آبادى شافعى در كتاب المهذب گفته است : ((انفال ، چيزى است كه فرمانده ارتش آن را به كسى مى دهد كه براى پيروزى بر دشمن كارى انجام داده باشد؛ نظير جاسوسى ، نشان دادن راه و يا دژ دشمن و امثال آن )). جصاص حنفى در كتاب احكام القرآن گفته است : ((اصحاب ما گفته اند: انفال آن است كه فرمانده (به سربازانش ) بگويد: هر كس فردى را بكشد، هر چه از او مى گيرد از آن خودش است و هر كس به چيزى دست يابد، آن چيز مال خودش خواهد بود)).
قل الاءنفال لله و الرسول . اين جمله مورد انفال را بيان مى كند و اين كه انفال از آن خدا و پيامبر اوست . هر آنچه از آن خدا باشد از پيامبر اوست و هر آنچه از آن پيامبر او باشد براى بالا بردن كلمه اسلام و مصالح مسلمانان مى شود و هر نيازمندى نياز خود را از آن مى گيرد. تفصيل احكام انفال در كتاب هاى فقه از جمله در كتاب ما: فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) موجود است .
فاتقوا الله و اءصلحوا ذات بينكم و اءطيعوا الله و رسوله ان كنتم مومنين . اين آيه نشان مى دهد كه صحابه در مورد انفال دچار اختلاف شدند. وقتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند او به فرمان خداوند در پاسخ آنان گفت : انفال از آن خدا و پيامبر است و آنان وظيفه دارند كه در برابر خدا و پيامبر او تسليم باشند و درباره انفال و چيزهاى ديگر اختلاف نكند و همان طور كه شاءن مومنان واقعى است ، يكديگر را براى خدا دوست داشته باشند.
آن گاه خدا براى آنان بيان مى دارد كه مومنان واقعى كسانى هستند كه داراى ويژگى هاى زير باشند:
1. انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم . بر اين اساس ، از ديدگاه مومنان ، هيچ وقت خوف و بيم از نام خدا جدا نمى شود، خوف از ديدار، حساب و كيفر او. لكن آنان در عين حال به رحمت خدا اميدوارند؛ زيرا به اين سخن خدا نيز ايمان دارند: قل يا عبادى الذين اءسرفوا على اءنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله .(187) همچنين به اين سخن خدا: كتب ربكم على نفسه الرحمة .(188) امام على (عليه السلام ) در وصف مومنان فرموده است : ((آنان در مورد بهشت همانند افرادى هستند كه آن را ديده و در آن متنعم باشند و در مورد دوزخ به سان كسانى هستند كه آن را ديده و در آن گرفتار عذاب باشند)). شاعر در وصف مومنان مى گويد:
 
تعادل الخوف فيهم و الرجاء فلم   يفرط بهم طمع يوما و لاوجل ؛
بيم و اميد در مومنان يكسانند نه آز، روزى در آنان افزايش مى يابد و نه بيم
2. و اذا تليبت عليهم آياته زادتهم ايمانا. مومنان به دين خود آگاهى كامل دارند، گويى غيب را به چشم خود ديده اند و حتى گاهى از آنچه چشم مى بيند شكايت دارند؛ زيرا برخى از اوقات ، حواس انسان دچار اشتباه مى شود و سراب را آب مى بيند و آماس ‍ را پيه ؛ اما در سخن خدا ترديد و احتمال خلاف راه ندارد.

از دين گندم نمى رويد

3. و على ربهم يتوكلون . معناى توكل بر خدا اين نيست كه با زبان خود بگوييم : ((ما بر خدا توكل كرديم )) و نيز توكل بدين معنا نيست كه اسباب و كار را رها كنيم و بنشينيم و اميدوار باشيم كه خدا همه چيز را در اختيار ما قرار مى دهد. معناى توكل اين است كه آن گونه كه خدا به ما دستور داده ، تلاش كنيم و در اين تلاش توفيق را از او بخواهيم و در عين حال ، معتقد باشيم كه كار، شرط اساسى توكل و نيز نوعى عبادت و اطاعت از فرمان خداوند است كه مى گويد: ((... پس بر روى آن سير كنيد و از رزق خدا بخوريد)).(189) آرى ، ايمان و توكل به خدا، بدون كار، نه گندمى را مى روياند و نه بيمارى را شفا مى دهد و اگر چنين نبود، خدا براى انسان ، دو دست و دو پا براى كار كردن نمى آفريد. البته ، دين حق موجب رويش دوستى ، اخلاص و پشتكار در انسان مى شود، لكن نان و دارو به او نمى بخشد. حتى دانش هم به ما گندم نمى دهد و بيمارى ما را بهبود نمى بخشد، بلكه به ما مى آموزد كه چگونه گندم بكاريم و دارو بسازيم و پس از اين آموزش ، براى آن مهم نيست كه ما از گرسنگى و بيمارى بميريم يا زنده بمانيم . اما دين ، به زندگى علاقه مند است و به همين سبب ، ما را به فراگيرى دانش و حركت در مسير آن تشويق مى كند و ناديده گرفتن شيوه هاى عملى را در صورتى به تباهى و زيان منجر شود، جرم مى داند. دانش ، خطوط زندگى مورد پسند را ترسيم مى كند و اين ، همان چيزى است كه اسلام در پى آن است . از اين رو، اسلام همان گونه كه به نماز و روزه دستور داده ، به فراگيرى علم و دانش نيز دستور داده است و همان طور كه كسى را كه دين را به جهت منافع شخصى خود تحريف مى كند كيفر مى دهد، كسى را كه دانش را براى غارت و تجاوز به كار مى گيرد نيز مجازات مى كند. خلاصه سخن آن كه ، اگر اين درست است كه بگوييم : انسان تنها با نان نمى تواند زندگى كند، اين نيز درست خواهد بود كه بگوييم : انسان تنها با نماز هم نمى تواند زندگى كند.
4 و 5. الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون . ويژگى هاى پيشين از حالات قلب بود و نماز و زكات از كارهاى بدن است و اين دو، نتيجه حتمى ايمان به خدا، ترس از او و توكل بر اوست و كسى كه نماز نمى خواند و زكات نمى پردازد در حقيقت مومن نيست و دليل آن ، سخن خداست كه مى گويد:
اءولئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة ورزق كريم . ((اولئك )) اشاره به كسانى است كه ميان ويژگى هاى پنجگانه مزبور جمع كرده اند. مومنان حقيقى كسانى مى باشند كه ايمان نه تنها در گفتارشان كه در كردارشان نيز باز تابيده است . درجات در پيشگاه خداوند بر حسب تفاوت جهاد و فداكارى متفاوتند و بالاترين درجه از آن كسانى است كه مردم از آن سود مى برند و نيز بار سنگينى را بر دوش مى كشند تا عيال الله (= مردم ) در سايه امنيت ، عدالت و فراوانى زندگى كنند. واژه مغفرت به معناى صرف نظر كردن از لغزش ها و ((رزق كريم )) به معناى بهشت است .

آن چنان كه پروردگارت تو را بيرون آورد

كَمَا أَخْرَجَك رَبّك مِن بَيْتِك بِالْحَقّ‏ِ وَ إِنّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَرِهُونَ(5)
يجَدِلُونَك فى الْحَقّ‏ِ بَعْدَ مَا تَبَينَ كَأَنّمَا يُساقُونَ إِلى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظرُونَ(6)
وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطائفَتَينِ أَنهَا لَكُمْ وَ تَوَدّونَ أَنّ غَيرَ ذَاتِ الشوْكةِ تَكُونُ لَكمْ وَ يُرِيدُ اللّهُ أَن يحِقّ الْحَقّ بِكلِمَتِهِ وَ يَقْطعَ دَابِرَ الْكَفِرِينَ(7)
لِيُحِقّ الحَْقّ وَ يُبْطِلَ الْبَطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ(8)
آن چنان بود كه پروردگارت تو را از خانه ات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهى از مومنان ناخشنود بودند. (5) با آن كه حقيقت بر آنها آشكار شده درباره آن با تو مجادله مى كنند؛ چنان قدم بر مى دارند كه گويى مى بينند آنها را به سوى مرگ مى برند. (6) و به ياد آر آن گاه را كه خدا به شما وعده داد كه يكى از آن دو گروه به دست شما افتد و دوست داشتيد كه آن گروه ، كه عارى از قدرت است ، به دست شما افتد، حال آن كه خدا مى خواست با سخنان خويش حق را بر جاى خود نشاند و ريشه كافران را قطع كند؟. (7) تا حق را ثابت و باطل را ناچيز گرداند، هر چند گناهكاران ناخشنود باشند. (8)

واژگان :

الشوكة : در اين جا، مراد قدرت و نيرو است .
الطائفتان : آن دو گروه يكى كاروان بود و يكى سپاه (كه از مكه آمده بود.) سپاه داراى قدرت و نيرو بود و كاروان اين قدرت را نداشت و توضيح آن خواهد آمد.
دابر القوم : آخرين نفر آنها.

اعراب :

((كما)) متعلق به محذوف است كه سياق آيه بر آن دلالت دارد و در تقدير اين گونه است : ان القتال حق كما اءخرجك من بيتك بالحق ؛ پيكار حق است ، چنان كه تو را از خانه ات به حق بيرون آورد)). همان طور كه گروهى بيرون آوردن تو را از خانه ات دوست نداشتند، گروهى نيز پيكار را دوست ندارند. ((و اذ يعدكم ))، ((اذ)) منصوب به فعل محذوف ؛ يعنى ((اذكروا اذ يعدكم )). ((احدى )) مفعول دوم براى ((يعدكم )). ((اءنها لكم )) به تاءويل مصدر مى رود، در موضع نصب و بدل اشتمال از ((احدى )) و در تقدير: يعدكم احدى الطائفتين ملكيتها و معناى آن ، مالكيت يكى از دو طايفه است ؛ چنان كه مى گويى : ((اءعجبنى زيد ثوبه ))؛ يعنى به شگفت آورد مرا لباس زيد.

تا بدر

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در چهل سالگى برانگيخته شد و پس از بعثت ، مدت سيزده سال در مكه اقامت و آن گاه به سوى مدينه هجرت كرد و در روز دوشنبه ، 12 ربيع الاول ، در 63 سالگى به ديدار پروردگارش شتافت . زمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه مستقر شد، سريه هايى (= گشت هاى نظامى ) را اعزام مى كرد تا سر راه كاروان هاى مشركان را بگيرند و از وضعيت آنها اطلاعاتى به دست آورند و آسايش ايشان را برهم زنند. مسعودى مى گويد: غزواتى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، فرماندهى آنها را شخصا به عهده داشت 26 غزوه بود كه در نه مورد خودش مستقيما جنگيد.
در اين جا به رفتن آن حضرت به سوى بدر، كه موضوع آيات مورد بحث است ، اشاره مى كنيم . در اين غزوه ، نخستين نيروى مسلمانان بر نيروى مشركانى كه آنان را در مدت بيش از سيزده سال آزار و شكنجه دادند و سپس تبعيد كردند، پيروز شد. مسلمانان با صبر و شكيبايى آن آزار و شكنجه ها را تحمل مى كردند و مقاومت آنها با توجه به آن وضعيت ضعيفى كه داشتند به منزله خودكشى بود. خلاصه داستان رفتن به سوى بدر از اين قرار است : پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيد كه ابو سفيان با كاروانى بزرگ كه قريش آن را با ثروت هاى خود مجهز ساخته بودند از شام برگشته است و اموال مهاجرانى كه قريش آنها را از مكه تبعيد كرده بودند نيز از جمله اموال همين كاروان بود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اصحاب را گرد آورد و آنان را به رفتن به سوى بدر تشويق كرد تا اموال آن كاروان را مصادره كنند. برخى از اصحاب از رفتن اظهار ناخرسندى كردند و به سبب ترس از نيروى قريش دوست نداشتند از مدينه بيرون شوند. آن گاه اصحاب همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رهسپار شدند و اين حادثه در هفدهم رمضان ، سال دوم هجرت اتفاق افتاد. در آن زمان ، هيچ يك از صحابه نمى دانست كه پا به عرصه نبردى مى گذارد كه از بزرگ ترين نبردهاى مسلمانان و موثرترين آنها در زندگى اسلام و مسلمانان است .
در حالى كه ابو سفيان در ميان راه بود، يهوديان مدينه كسى را به سوى او فرستادند تا وى را از اين موضوع باخبر سازد. ابو سفيان هم فردى را به سوى قريش فرستاد و از آنها يارى خواست . از اين رو، قريش با تمام مردان خود بيرون آمد و حتى يك نفر كه قادر بر حمل سلاح بود در مكه باقى نماند. در اين هنگام ، مسلمانان همچنان در راه بدر بودند. لكن ابو سفيان مسير كاروان را به سمت كناره درياى سرخ تغيير داد. خبر قريش به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد. از اين رو، با صحابه مشورت كرد كه آيا به نبرد با قريش بروند و يا به مدينه بر گردند؟ اما در عين حال به آنان گفت : اگر بجنگند، خدا به دست يافتن به يكى از دو گروه ، او را وعده داده است . اين دو گروه عبارت بودند از:
1. كاروان كه اموال را با خود داشتند.
2. سپاه قريش كه از مكه بيرون آمده بودند تا از اى اموال حمايت كنند. بيشتر مسلمانان راءى دادند كه براى جنگ به راه خود ادامه دهند و برخى از آنان هم به جنگ ميل نداشتند؛ چنان كه از همان آغاز، بيرون آمدن از مدينه را دوست نداشتند. آن گاه ، مسلمانان براى برخورد با قريش به توافق رسيدند.
در اين هنگام بود كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنان فرمود: برويد با بركت خدا. به خدا سوگند! كه من به خاك و خون افتادن آن قوم را مى بينم . پس براى جنگيدن آماده شويد. قريش جنگ را آغاز كردند. تعداد جنگجويان آنها در حدود هزار تن بود كه در ميان آنها يكصد تن جنگجوى سواره حضور داشتند. مسلمانان در حدود سيصد نفر بودند كه تنها يك و به قولى دو تن سواركار در ميان آنها حضور داشت . مسلمانان هفتاد تن از مشركان را كشتند و هفتاد تن را اسير گرفتند و بقيه فرار كردند. چهارده نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند و حتى يك نفر هم اسير نشد. اين غزوه ، نخستين پيروزى (نظامى ) مسلمانان بود كه پس از آن ، اوضاع به نفع آنها تغيير كرد و طرفداران زيادى پيدا كردند و به مرحله اى رسيدند كه نيرو را با نيرو، و خشونت را با خشونت پاسخ مى دادند، در حالى كه در گذشته با سكوت و يا فرار از ميهن با آن روبه رو مى شدند. پس از اين مقدمه به تفسير نص آيا مى پردازيم .

تفسير :