تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۸ -


بدينگونه ابراهيم با يك شيوه تأثير كننده و جالب، استدلال خود را در ردّ پرستش اجرام آسمانى به گوش پرستندگان آنها رسانيد و آنها را به سوى خداى جهانيان دعوت نمود.

بعضى ها گمان كرده اند كه اظهارات ابراهيم از روى حقيقت بود و او پس از سالهاى سال كه در غار مانده بود نخستين بار ستاره و ماه و خورشيد را مى ديد و اين اظهارات تحول فكرى و سير انديشه او را مى رساند ولى اين سخن قابل قبول نيست و بدون شك ابراهيم در آن زمان موحد بود و به خوبى خدا را مى شناخت و اين اظهارات فقط يك شيوه جدلى بود.

ملاحظه كنيد كه اين آيات با «فاء تفريع» شروع مى شود (فلمّا جنّ عليه الليل) و نشان مى دهد كه اين جريان پس از آن اتفاق افتاد كه ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را ديده بود و به حالت يقين رسيده بود. همچنين اين جريان پس از آن اتفاق افتاد كه او با بت پرستان مبارزه كرده بود و به آزر و قوم او گفته بود كه شما را در گمراهى آشكار مى بينم.

بخصوص اينكه او پس از اين اظهارات، سخنان بسيار محكمى در معرفى توحيد ناب گفته است و اين سخنان از كسى كه تازه با توحيد آشنا شده بعيد است.

همچنين از آيات استفاده مى شود كه او با گروهى از پرستندگان اجرام آسمانى روبرو بوده و اين اظهارات را در برابر آنها مى كرده كه در آخر خطاب به آنها گفته: اى قوم! از آنچه شما به خدا شريك قرار مى دهيد بيزار هستم و اين به خوبى روشن مى سازد كه ابراهيم در حال مناظره با آنها بوده است.

مطلب ديگرى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه مناظره ابراهيم با ستاره پرستان درباره اصل وجود خدا نبود چون آنها نيز به خدا به عنوان آفريننده اصلى عقيده داشتند بلكه مناظره درباره پرستش موجوداتى بود كه آنها را پروردگار خود و مربّى و مدبّر خود مى دانستند و آنها را در عبادت شريك خداى واقعى قرار مى دادند. اين است كه مى بينيم در اين آيات ابراهيم آنها را به عنوان «ربّ = پروردگار» قلمداد مى كند و سپس نمى پذيرد.

به نظر مى رسد كه ابراهيم در مبارزه با انحرافهاى فكرى مردم زمان خود، همواره از شيوه هاى خاص و انحصارى خود استفاده مى كرد. در اينجا با اين شيوه جالب با ستاره پرستان مناظره كرد و در جريان شكستن بتهاى بابلى ها هم شيوه جالب ديگرى به كاربرد و آن اين بود كه همه بتها را شكست جز بت بزرگ و تبر را به گردن او آويخت كه چنين قلمداد كند كه او بتهاى ديگر را شكسته است و به بت پرستان گفت: جريان را از او بپرسيد اگر سخن مى گويد; و بدينگونه كارى كرد كه عقل و خرد و وجدان آنها به كار افتد تا مگر حقيقت را دريابند.

شايد براى همين است كه خداوند، بلوغ فكرى و رشدعقلانى ابراهيم راتأييدمى كند:

ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين (انبيا/51)

همانا رشد ابراهيم را پيشتر به او داديم و ما از آن آگاه بوديم.

وَ حآجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَتُحآجُّونّى فِى اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِه اِلاّ أَنْ يَشآءَ رَبّى شَيْئًا وَسِعَ رَبّى كُلَّ شَىْء عِلْمًا أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ (* )وَ كَيْفَ أَخافُ مآ أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِه عَلَيْكُمْ سُلْطانًا فَأَىُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (* )اَلَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (* )وَ تِلْكَ حُجَّتُنآ آتَيْناهآ اِبْراهيمَ عَلى قَوْمِه نَرْفَعُ دَرَجات مَنْ نَشآءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ (* )

و قوم او با او محاجّه و ستيز كردند; گفت: آيا درباره خدا با من محاجّه مى كنيد در حالى كه مرا هدايت كرده؟ و من از آنچه شما به خدا شريك قرار مى دهيد نمى ترسم مگر اينكه پروردگار من چيزى را بخواهد كه دانش پروردگار من همه چيز را فرا گرفته است آيا پند نمى پذيريد؟ (80) و چگونه از آنچه شما شريك قرار داده ايد بترسم در حالى كه شما نمى ترسيد از اينكه به خدا چيزى را شريك قرار داده ايد كه دليلى براى آن بر شما نفرستاده است. پس، اگر مى دانيد، كدام يك از دو گروه سزاوارتر به امنيت هستند؟(81) كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را با ظلم نياميخته اند، آنان هستند كه امنيت دارند و آنان هدايت شدگانند(82) و اين حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قوم او داديم. هركس را كه بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم. همانا پروردگار تو فرزانه داناست (83)

نكات ادبى

1 ـ «حاجّه» از مجاجّه به معناى حجّت آوردن، مناظره كردن، ستيز كردن.

2 ـ «ماتشركون» مايا براى موصول است و منظور از آن بتها و اجرام آسمانى است و يا براى مصدريه است كه فعل را تأويل به مصدر مى كند. در فرض اول از بتها نمى ترسد و در فرض دوم از شرك آنها نمى ترسد.

3 ـ «الاّ ان يشاء» استثناى منقطع است. البته مى توان آن را استثناى متصل هم گرفت و چنين معنا كرد كه من تنها از آنچه خدايم بخواهد مى ترسم.

4 ـ «سلطان» در اينجا به معناى دليل و برهان است.

5 ـ «فريقين» تثنيه فريق به معناى گروه، فرقه.

تفسير و توضيح

آيات (80-81) و حاجّه قومه قال اتحاجّونّى فى الله و قدهدانى ... : بدنبال مناظره و محاجّه اى كه ابراهيم با قوم خود كرد و آنها را از بت پرستى و ستاره پرستى منع نمود، قوم او نيز به ستيز با وى برخاستند و او را به سوى آيين خود كه همان شرك بود دعوت كردند. از آيه فهميده مى شود كه آنها نيز براى اثبات عقيده خود دليل آوردند ولى دليل آنها در اينجا ذكر نشده اما در آيات ديگر دليل آنها آمده و آن عبارت است از اينكه آنها مى گفتند: ما تابع پدرانمان هستيم و چون پدران ما مشرك بودند ما نيز راه آنها را مى رويم. معلوم است كه اين، يك دليل سست و غيرمنطقى است و ابراهيم در صحبتهاى خود آن را بارها رد كرده است.

به نظر مى رسد كه قوم ابراهيم علاوه بر آن دليل كه ياد كرديم، براى مجاب كردن ابراهيم از راه ديگرى هم وارد مى شدند و ابراهيم را از خشم خدايان خود مى ترسانيدند و به او مى گفتند كه اگر از بتها و معبودهاى ما بدگويى كنى دچار خشم آنها مى شوى و گرفتاريهايى براى تو پيش مى آيد چون آنها خودشان چنين عقيده داشتند و براى فرونشاندن خشم خدايان براى آنها قربانى مى كردند.

ابراهيم كه به رشد فكرى و بلوغ عقلانى رسيده بود، اين سخنان را خرافات مى دانست و آنها را به هيچ مى گرفت. از اين جهت به آنها گفت: آيا با من محاجّه و ستيز مى كنيد در حالى كه خدا مرا هدايت كرده؟ من از بتها و معبودهاى شما نمى ترسم. آنها موجودات بى جانى هستند و توانايى آن را ندارند كه سود يا زيانى بر كسى وارد كنند.

بعد مى فرمايد: مگر اينكه پروردگار من چيزى را بخواهد و علم او همه چيز را دربرمى گيرد. منظور ابراهيم از اين سخن آن است كه اگر هم در آينده براى من گرفتارى پيش آيد، بدانيد كه از ناحيه بتها و معبودهاى شما نيست من چگونه از آنها بترسم در حالى كه شما از اينكه چيزى را به خدا شريك قرار داده ايد كه دليل بر آن نداريد، نمى ترسيد. آنچه جاى ترس دارد شريك قرار دادن به خداست زيرا خداست كه توانايى و دانش انجام هر كارى را دارد و خود مشركان به اين حقيقت آگاهى داشتند و خدا را قادر مطلق مى دانستند منتها در عبادت براى او شريك قرار مى دادند.

سپس ابراهيم با همان روش خاص خود كه همواره از وجدان و احساسات طرف مقابل استفاده مى كند، در اينجا نيز خطاب به آنها مى گويد: اگر شما واقعاً مى دانيد، بگوييد كه كدام يك از دو گروه، سزوارتر به امنيت هستند؟ آيا كسى كه به خداى قادر متعال عقيده دارد و چيزى را به او شريك و انباز قرار نمى دهد، شايسته امنيت و آرامش فكرى است و يا آن كسى كه موجودات بيجانى را براى خدا شريك قرار مى دهد؟

آيه (82) الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن ... : گفتگوى ابراهيم با مشركان به آنجا كشيد كه اين پرسش مطرح شد كه آيا خداپرستان امنيت و آرامش فكرى دارند يا مشركان؟ و اينك در اين آيه به اين پرسش پاسخ داده مى شود.

جملات اين آيه خواه دنباله سخنان ابراهيم باشد و خواه مستقلا سخن خدا باشد، حقيقت مهمى را بيان مى كند و آن اينكه كسانى كه ايمان به خدا دارند و ايمان خود را با ظلم و ستم نيالوده اند، همواره در ايمنى هستند و آسايش و آرامش فكرى دارند و از هدايت شدگانند.

بدون شك آن نشاط روحى و آرامش فكرى و اطمينان قلبى كه خداپرستان دارند مشركان و بت پرستان و دورافتادگان از مسير توحيد ندارند. خداشناس خود را وابسته به نيروى لايزالى مى داند كه قدرت انجام هر كارى را دارد و از حال او كاملا با خبر است و نسبت به او مهربان است ولى مشرك خود را برابر موجودات بيجانى مى بيند كه درك و شعور و توانايى دفع ضرر از خود را ندارد.

براى يك فرد مشرك مرگ و حوادث ناگوار كه همواره در كمين انسان است، سخت ناراحت كننده است و همين موضوع از او سلب آرامش مى كند ولى انسان موحد از مرگ و حوادث نمى ترسد چون آن را از خدا مى داند و معتقد است كه خدا در برابر بلاها به او پاداش خواهد داد و با مرگ هم نابود نخواهد شد و در يك جهان ابدى از نعمتهاى بيشترى برخوردار خواهد شد. در واقع مشرك و مادّى، زندگى را منحصر در اين جهان مى داند و همواره نگران پايان گرفتن آن است ولى موحد و خداشناس و پيرو مكتب پيامبران براى خود يك زندگى جاويدان و ابدى تصور مى كند و معتقد است كه مرگ پايان زندگى نيست بلكه گام نهادن به زندگى ديگرى است.

آيه (83) و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه ...: پس از ذكر مناظره و محاجّه ابراهيم با قوم خود كه در آيات پيش آمد، در اين آيه خاطر نشان مى سازد كه اين حجّت و دليلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قومش داديم.

ديديم كه ابراهيم با منطق قوى و حجت روشن و با شيوه خاص خود با مشركان زمانش مناظره كرد و آنها در برابر منطق او چيزى براى گفتن نداشتند و به طورى كه در آيات ديگر آمده او را در آتش انداختند و اين منطق زورگويان است كه اگر حرفى براى گفتن نداشته باشند، از زور و تهديد و شكنجه استفاده مى كنند.

به خاطر همين استدلالهاى محكم و مبارزات فكرى و عملى او با مشركان بود كه خداوند مقام و مرتبه او را بالا برد و در برابر قوم او به او حجتهاى قوى مرحمت كرد و او را به دوستى مخصوص خود برگزيد و به او لقب پرافتخار «خليل الرحمن=دوست خدا» داد. براى همين است كه در دنباله اين آيه براى نشان دادن عظمت ابراهيم، مى فرمايد: هركس را كه بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم كه خداوند فرزانه داناست.

از اين بيان مى فهميم كه مراتب و مراحل معنوى بى انتهاست و انسان به هر درجه اى و مرتبه اى برسد باز هم مرتبه اى بالاتر از آن وجود دارد. هدف عارف وصول به حق است و چون حق تعالى نامحدود و غير متناهى است لاجرم مراتب وصول به او نيز غير متناهى خواهد بود تا جايى كه مى بينيم حتى شخص حضرت محمد (ص) كه يك انسان كامل است، همواره از خدا براى خود علم بيشترى مى خواهد كه باعث كسب مرتبه بالاتر است:

وقل ربّ زدنى علما (طه/114)

و بگو پروردگارا بر دانش من بيفزا.

بحثى درباره سيماى ابراهيم در قرآن

حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان پدر پيامبران و قهرمان توحيد، منزلتى عظيم و مقامى بلند نزد پيروان اديان سه گانه يهوديت و مسيحيت و اسلام دارد و همه او را از خود مى دانند. ابراهيم يكى از پيامبران اولوالعزم بود و سختيهاى بسيارى در راه مبارزه با شرك و بت پرستى و ستاره پرستى كشيد و پايه هاى توحيد را استوار ساخت.

قرآن كريم احترام ويژه اى به حضرت ابراهيم قايل است و داستانهاى زندگى او را بااهميت خاصى دنبال نموده و همه جا از او به نيكى فراوان ياد كرده است. نام ابراهيم 69 بار در 25 سوره از سوره هاى قرآنى آمده و شخصيت بزرگ و ارجمندى از او ترسيم شده است.

ابراهيم دو پسر داشت يكى اسماعيل كه جدّ عرب حجاز و جدّ حضرت محمد (ص) است و ديگرى اسحاق كه پدر يعقوب و جدّ موسى و عيسى است و بنابراين بنيانگذاران هر سه دين بزرگ از فرزندان ابراهيم است و لذا به ابراهيم «ابوالانبياء» يعنى پدر پيامبران گفته مى شود. قرآن كريم در جايى او را پدر مسلمانان معرفى مى كند:

ملّة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين (حج/78)

دين پدرتان ابراهيم، او شما را مسلم ناميده است.

در جاى ديگر نسب موسى و عيسى و چندين پيامبر ديگر را به ابراهيم مى رساند:

ووهبنا له اسحق و يعقوب كلاهدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين. و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين. و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضّلنا على العالمين (انعام/84-86)

و به او (ابراهيم) اسحاق و يعقوب را داديم كه همه آنها را هدايت نموديم و نوح را پيش از آن هدايت كرديم و از نسل اوست داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همگى از صالحان بودند و اسماعيل و يسع و يونس و لوط و همه را بر جهانيان برترى داديم.

ملاحظه مى كنيد كه چندين و چند پيامبر از نسل ابراهيم به وجود آمده كه از جمله آنها پيامبر اسلام و موسى و عيسى است و اين در نشان دادن ارزش و اعتبار ابراهيم كافى است.

ابراهيم در سال هزار و دويست و شصت و سوم بعد از طوفان نوح(226) در عهد پادشاهى نمرود و در كشور بابل زاده شد و اين نمرود را بعضى ها با كيكاوس ايرانى تطبيق مى كنند و خوارزمى گفته است كيكاوس ملقب به نمرد بود و نمرد يعنى كسى كه نمى ميرد و قصه سفر او به آسمانها به وسيله كركسها معروف است. اين قصه هم درباره نمرود و هم درباره كيكاوس نقل شده است.(227)

پدر ابراهيم به گونه اى كه در منابع شيعى و نيز در تورات آمده، تارخ يا تارح نام داشت(228) و نام آزر كه در قرآن آمده مربوط به عموى ابراهيم است و عربها به عمو هم پدر مى گفتند. ابراهيم در كلده در مشرق سرزمين بابل در قريه اى به نام اور به دنيا آمد.(229) يا قوت حموى، بابل را سرزمين سواد ميان دجله و فرات مى داند.(230)

ابراهيم در ميان بت پرستان بابل

منابع تاريخى نشان مى دهد كه بابل در زمان ابراهيم مركز بت پرستى بود و بتهاى بزرگ و كوچكى در همه جا به چشم مى خورد و حتى كسانى شغل بت تراشى و بت سازى داشتند كه از جمله آنها آزر عموى ابراهيم بود.

ويل دورانت وضع بابل را از نظر بت پرستى چنين ترسيم مى كند:

«تعداد خدايان زياد بود چه نيروى تخيل مردم حدى نداشت و احتياجاتى كه مردم به آنها، خود را نيازمند خدايان مى دانستند نامحدود بود. مطابق يك آمار رسمى كه در قرن نهم قبل از ميلاد برداشته شده، شماره خدايان نزديك 65000 به دست آمده است. هر شهر براى نگاهبانى خود خداى خاصى داشت... كهنترين خدايان، خدايان نجومى بودند مانند آنو، گنبد نيلگون، شمس، خورشيد، ماه، ... هر خانواده خدايى خانگى داشت كه به آن نماز مى گذاشت و هر بام و شام براى آن شراب مى فشاند; هر فردى خدايى براى حمايت خويش داشت كه او را از افراط در غم و شادى حفظ مى كرد.»(231)

به طورى كه در متن بالا آمده در بابل كسانى بت پرستى مى كردند و بتهاى خانگى داشتند و كسانى هم به خدايان نجومى معتقد بودند و آفتاب و ماه و ستارگان را مى پرستيدند و ابراهيم در چنين محيطى زندگى مى كرد و در چنين شرايطى به پيامبرى مبعوث شده بود.

شرك ستيزى ابراهيم

ابراهيم با هر دو نوع شرك و پرستش غير خدا مبارزه كرد و شرح مبارزه او هم با پرستش اجرام اسمانى و هم با بت پرستى در قرآن آمده است. در هر دو مورد، ابراهيم ابتكارهايى از خود نشان داده و شيوه هاى جالبى به كار برده تا سخنان او در دل مردم اثر كند. درباره مبارزه با پرستش اجرام آسمانى، به طورى كه قرآن نقل مى كند او نخست خود را ستاره پرست و ماه پرست و آفتاب پرست قلمداد كرد ولى در نهايت به خداپرستى روى آورد و با اين شيوه توجه پرستندگان اجرام آسمانى را به خود جلب نمود آنگاه با استدلالهايى قوى آنها را متوجه خداى واقعى كرد. شرح اين داستان در قرآن كريم به اين صورت آمده است:

وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين. فلمّا جّن عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلمّا افل قال لااحب الآفلين. فلمّا رأى القمر بازغا قال هذا ربّى فلمّا افل قال لئن لم يهدنى ربّى لاكوننّ من القوم الضالّين. فلّما رأى الشمس بازغة قال هذا ربّى هذا اكبر فلمّا افلت قال يا قوم انّى برىءٌ ممّا تشركون. انّى وجّهت وجهى للّذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين(انعام/75-79)

و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و تا از يقين كنندگان باشد. هنگامى كه شب او را فرا گرفت، ستاره اى را ديد و گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است ولى چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگار من مرا هدايت نكند، من از گروه گمراهان خواهم بود. و چون آفتاب را در حال طلوع ديد، گفت اين پروردگار من است; اين بزرگتر است; ولى چون غروب كرد، گفت اى قوم من! من از آنچه شما شريك قرار مى دهيد بيزارم. همانا من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده من به او ايمان خالص دارم و من از مشركان نيستم.

بدينگونه ابراهيم با شيوه خاصى با ستاره پرستان و ماه پرستان و آفتاب پرستان مناظره كرد و با دليل روشنى عقيده آنها را ابطال نمود و توحيد خالص را پيشنهاد كرد.

ظاهراً اين گروه همان صابئين بودند كه در زمان ابراهيم نفوذ زيادى داشتند و معبدها و هيكلهاى گوناگونى براى ستارگان و اجرام آسمانى درست كرده بودند و نخست با ابراهيم بودند ولى بعدها از او جدا شدند و به حرّان رفتند. خود ابراهيم هم زمانى به حرّان رفته است.(232) گفته شده كه در عصر ابراهيم، پرستش ماه در شهر اور كه همان شهر ابراهيم بود پيدا شد و به ماه «نانار» مى گفتند. همچنين در آن شهر آفتاب را هم مى پرستيدند و به آن «شماس» مى گفتند و نيز ستارگان را مى پرستيدند و در ميان آنها زهره و مريخ را مى پرستيدند و به زهره «عشتار» و به مريخ «مردوخ» مى گفتند.(233)

آقاى جادالمولى معتقد است كه اين جريان نه در اور كه زادگاه ابراهيم بود بلكه در حرّان اتفاق افتاده است.(234)

و امّا مناظره و مبارزه ابراهيم با بت پرستان، داستان مفصلى دارد و در قرآن كريم به صورتهاى گوناگونى نقل شده است از جمله مناظره اى است كه او با آزر و بابلى ها انجام داد و وجدان و عقل آنها را به داورى طلبيد; به شرحى كه در اين آيات آمده است:

واتل علهيم نبأ ابراهيم اذقال لأبيه و قومه ما تعبدون. قالوا نعبد اصناما فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذتدعون. اوينفعونكم او يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون. قال افرايتم ماكنتم تعبدون. انتم و آباءكم الاقدمون فانّهم عدوّ لى الا ربّ العالمين (شعراء/69-78)

داستان ابراهيم را به آنها بخوان. آنگاه كه به پدر و قوم خود گفت: چه چيزى را مى پرستيد؟ گفتند: بتها را مى پرستيم و همواره آنها را عبادت مى كنيم. گفت: آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد، صداى شما را مى شنوند؟ آيا آنها به شما سودى يا زيانى مى رسانند؟ گفتند: بلكه پدرانمان را بر اين كار يافته ايم كه چنين مى كردند. گفت: آيا مى دانيد آنچه شما و پدران پيشين شما پرستش مى كنيد، همه دشمن من هستند جز پروردگار جهانيان.

توجه كنيم كه ابراهيم در آن محيط ظلمانى حتى پيش از نبوت خود از بتها بدش مى آمد و از آنها بدگويى مى كرد و ابراهيم برخلاف جريان محيط خود از رشد فكرى و بلوغ عقلانى بالايى برخوردار بود. به طوريكه قرآن كريم از رشد ابراهيم خبر مى دهد:

ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل وكنّا به عالمين (انبياء/51)

همانا ما پيشتر به ابراهيم رشد او را داده بوديم و از آن آگاهى داشتيم.

علاوه بر مناظرات فكرى و مباحثات لفظى ابراهيم با بت پرستان، او يك بار در مبارزه با بت پرستان، كار عملى هم كرد و آن جريان بت شكنى او بود كه قرآن كريم با تفصيل بيشترى نقل مى كند. گويا روز عيدى بود و مردم شهر براى تفريح و سرگرمى به بيرون شهر رفته بودند ابراهيم از اين خلوت استفاده كرد و وارد بتخانه شد و تمام بتها را شكست جز بت بزرگ كه آن را باقى گذاشت و تبر را برگردن او قرار داد. وقتى مردم به شهر برگشتند، از جريان با خبر شدند و از يكديگر پرسيدند كه چه كسى اين كار را كرده است. بعضى ها گفتند جوانى به نام ابراهيم هميشه از بتها بدگويى مى كرد حتماً اين كار كار اوست. ابراهيم را پيدا كردند و به او گفتند: اى ابراهيم آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى؟ او گفت بلكه بت بزرگ اين كار را كرده است! اگر آنها حرف مى زنند از آنها بپرسيد! آنها به وجدان خود مراجعه كردند و با خود گفتند ما در حق خود ستم مى كنيم سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو مى دانى كه اينها حرفنمى زنند. ابراهيم گفت: شما چگونه چيزى را كه نه سودى دارد نه زيانى مى پرستيد؟ واى بر شما و خدايانتان آيا عقل خود را به كار نمى اندازيد.

بت پرستان در مقابل اين منطق قوى باز تسليم نشدند و به فكر مجازات ابراهيم افتادند و آتش بزرگى فراهم كردند و ابراهيم را با منجنيق به آن آتش انداختند ولى از معجزه خداوند آن آتش بر ابراهيم گلستان شد به طورى كه مى فرمايد:

قالوا حرّقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين. قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين (انبياء/68-70)

گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر اهل كار هستيد. گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سلامت و سرد باش. و آنها خواستند به او صدمه بزنند و ما آنان را زيانكاران قرار داديم.

مناظره ابراهيم با نمرود

نمرود پادشاه بابل در عصر ابراهيم ادعاى خدايى داشت و اين انحراف ديگرى بود كه در جامعه آن روز و در كنار بت پرستى و ستاره پرستى وجود داشت. به طورى كه در مناظره ابراهيم و نمرود خواهيد ديد نمرود براى خود قدرت الهى قايل بود و اين مطلب قرآنى با سندى كه در موزه «اشمول» انگلستان نگهدارى مى شود مطابقت دارد.

در اين موزه لوحهايى نگهدارى مى شود كه در آن نامهاى حاكمان بابل ذكر شده و اين مطلب هم در آنها آمده است كه اين پادشاهان از آسمان به زمين آمده اند تا در زمين حكومت كنند و آنها شخصيتهاى آسمانى بودند كه رعيت بايد آنها را پرستش مى كردند.(235)

مردم بابل علاوه بر بتهاى گوناگونى كه داشتند، بايد نمرود را هم پرستش مى كردند. اين همان ادّعايى بود كه فرعون مصر هم داشت و خود را پروردگار بزرگ مردم معرفى مى كرد.

به هر حال قرآن كريم علاوه بر مناظره ها و محاجّه هاى ابراهيم با بت پرستان و ستاره پرستان مناظره اى ديگرى هم نقل مى كند كه او با نمرود حاكم زمان خود داشت به اين شرح:

الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان آتيه الله الملك اذقال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فان الله يأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى كفر والله لايهدى القوم الظالمين (بقره/258)

آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم درباره پروردگارش ستيز كرد به جهت آنكه خدا به او پادشاهى داده بود. هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. او گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم! ابراهيم گفت: همانا خدا آفتاب را از مشرق مى آورد; پس تو آن را از مغرب بياور! پس او كه كافر بود مبهوت شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمى كند.

در اين مناظره وقتى ابراهيم خداى خود را چنين معرفى كرد كه او مى تواند زنده كند و بميراند، نمرود با يك مغالطه آشكار به او گفت: من نيز چنين قدرتى دارم و دستور داد دو نفر را كه در زندان بودند و محكوم به اعدام بودند آوردند يكى را بخشيد و ديگرى را كشت و به ابراهيم گفت ديدى كه كسى را كه محكوم به مرگ بود بخشيدم و در واقع او را زنده كردم و آن ديگرى را كشتم پس من نيز قدرت زنده كردن و ميراندن را دارم.(236)

ابراهيم در برابر اين مغالطه روشن كه مورد تأييد و تحسين درباريان قرار گرفت چيزى نگفت چون هرچه مى گفت او را هو مى كردند ولى براى كوبيدن نمرود و محكوم كردن او مطلب ديگرى را مطرح كرد و آن اين بود كه گفت: پروردگار من خورشيد را از مشرق مى آورد، اگر راست مى گويى تو آن را از مغرب بيرون آور! در اينجا بود كه نمرود سرگشته و حيران شد و حرفى براى گفتن پيدا نكرد.